خاطرات يک شاهد در واقعه گوهرشاد (احوال ميرزا حسين سبزواري به قلم خودش)
رساله حاضر شرح حال کوتاهي است از آيةالله ميرزا حسين سبزواري (م 1386 ق / 1346 ش ) به قلم خود ايشان.
داستان اين رساله کوتاه چنان است که مرحوم معلم حبيب آبادي دانشمند و مورخ ارجمند، در سال 1380 قمري به مشهد مشرف شده و طبق معمول از ايشان درخواست کرده است تا شرح حال خود را براي وي بنويسد. مرحوم سبزواري از پيش چنين متني را آماده داشته و همان را در اختيار مرحوم معلم قرار داده است. مرحوم معلم آن را استنساخ کرده ، بخشي را حذف نموده وحواشي کوتاهي بر آن افزوده است.
توضيح مرحوم معلم در اين باره چنين است:
«چون اين فقير در مشهد مقدس مبارک رضوي ـ علي مشرفه و آبائه و ابنائه الصلاة و السلام ـ از جناب حجةالاسلام و آيةالله علي الانام السيد الاجل الداري الحاج الميرزا حسين السبزواري ـ ادام الله تعالي ايام افاضاته العاليه ـ شرح احوال ايشان را خواستم، لذا رسالهاي را که سابقا در احوال خود مرقوم فرموده بودند به اين بنده مرحمت نموده واينک عين آن رساله که به خط مبارک خودشان است در اين اوراق منتسخ و نظرياتي که خود اين فقير در اطراف بعضي از کلمات آن دارم، در پاورقي مسطور خواهد شد. معلم.»
اين رساله افزون بر ياد از بسياري از علماي اين عهد، حاوي گزارش مهمي است درباره قيام مردم مشهد در واقعه مسجد گوهرشاد. مؤلف خود در اين رخداد حضور داشته ومنبري هم رفته و روي هم طرفدار آرامش و نه قيام بوده است. گزارش وي ميتواند گوشههاي تازهاي از اين رخداد را نشان دهد يا به عبارتي روايتي ناشناخته از آن را در معرض ديد مورخان بگذارد.
اين رساله همراه دو رساله ديگر توسط استاد آيةالله حاج سيد محمدعلي روضاتي ـ دامت افاضاته ـ در اختيار بنده قرار گرفت.
گفتني است که رساله کوتاهي با نام «عمري پرافتخار» ( حسين نوقاني خراساني و محمد ناصري، مشهد، مؤسسه مطبوعاتي بورس کتاب، 1346ش) در شرح حال «خاطرات زندگاني حضرت آيةالله العظمي فقيه سبزواري» نوشته شده که با کمال تعجب يادي از مطالب اين شرح حال خود نوشت در آن نشده است.البته اطلاعات موجود در آن کتاب به لحاظ شرحي که در باره زندگي درسي و علمي و خانوادگي ايشان داده و نيز اجازات اجتهادي که آيات: نائيني، حاج آقا ضياء عراقي، حاج سيد ابوالحسن اصفهاني و مرحوم حائري به وي داده اند قابل توجه است. در همان کتابي شرحي از گير افتادن ايشان در ايامي که روسها حرم مطهر امام رضا عليه السلام را به توپ بستند نيز آمده است (عمري پر افتخار، ص 24 – 25)
به هر روي، سند حاضر از آن روي که آن حادثه مهم تاريخي را مورد توجه قرار داده و روايتي دست اول گرچه متفاوت از آن به دست مي دهد بسيار ارزشمند است.
برخي از حواشي معلم را با حرف «م» در متن افزوده ايم.
جايي هم در اين متن، مرحوم معلم توضيحاتي را از اصل رساله مرحوم سبزواري اقتباس کرده و اين نشان مي دهد که مطالب مفصلتر بوده و ايشان همه آنها را نياورده است. در واقع در جايي که مرحوم سبزواري نوشته است که « الحوادث الواقعة من اول زمان عمري الي هذه السنة 1377» مع الاسف مرحوم معلم فقط بخشي را انتخاب کرده و بقيه را انداخته است. اما همين بخش باقي مانده که شامل رويدادهاي مسجد گوهر شاد است، جالب توجه مي باشد.
مرحوم سبزواري در سال 1386 ق درگذشت.
در اين باره خاطرات نسبتا فراواني عرضه شده است. شايد مناسب باشد به چند اثري که به طور مستقل به جمع آوري خاطرات در اين باره پرداخته است اشاره کنيم:
خاطرات يک افسر: در روزنامه رعد امروز از 28 تيرماه 1323
خاطرات سياسي بهلول يا فاجعه مسجد گوهرشاد، تهران، مؤسسه امام صادق (ع) ، 1369 ش.
قيام گوهرشاد، سينا واحد، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامي، 1366ش
واقعه گوهرشاد به روايت ديگر از مجموعه اسناد اسماعيل رائين، تهران، نشر رايين، 1379
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين و لعنة الله علي أعدائهماجمعين
و بعد، چون جمعي از تاريخ نگاران قرن چهاردهم قمري درخواست نموده که مختصري از حالات خود نگارش نموده، اگرچه خود را قابل نمي دانم، لکن چون از تبريز و قم و نجف وساير بلاد که مشغول نوشتن احوال علما هستند طلب نمودند، لذا چاره نديدم جز اطاعت. لذا به نحو فهرست نوشته ميشود.
المولد: شهر سامرا سوم ماه رمضان هزار و سيصد و نه قمري و فعلا رجب 1379 که درسوم ماه رمضان فعلي هفتاد سال تمام عمر حقير است که خدا چه خواهد. و ما تدري نفس ماذا تکسب غدا.
الوالد: مرحوم آيةالله آقا ميرزا موسي که از قريه ايزي يک فرسخي سبزوار بوده، در سن دوازده سالگي به سبزوار آمده و مشغول تحصيل مقدمات گرديده که مولد او در سنه 1265بوده. تا دوازده سالگي در سبزوار مشغول تحصيل و بعد به مشهد مسافرت فرموده. و تا سنه1300 در مشهد بوده و در 1300 به سبزوار آمده و با والده ازدواج و در همان سال مسافرت به نجف و بعد از زيارت دوره اعتاب مقدسه به سامرا منتقل و در خدمت مرحوم آية الله حاجي ميرزا (محمد حسن) شيرازي که از بزرگان علما و مرجع تقليد عموم مسلمين بوده، مشغول استفاده ميشود تا سنه 1318 قمري. و بعد از آن به عنوان زيارت به نجف مشرف و تا سنه 1322 به نجف اقامت نموده و بعد از آن بر حسب خواهش اهالي سبزوار، به سبزوار وارد و تا شعبان 1336مشغول تدريس و اقامه جماعت و در ماه مسطور فوت نموده و در طرف دروازه نيشابور، طرف شرقي شمالي سبزوار مدفون و مزار مجللي، خود اين جانب ساختمان نمودم که محل توجه عموم اهالي سبزوار است و شبهاي جمعه جمع کثيري در آن محل حاضر ميشوند براي طلب مغفرت.
النسب: بر حسب آنچه از بزرگان شنيدم، مرحوم شاه سلطان حسين، هنگامي که عازم زيارت مشهد ميشود، در شاهزاده عبدالعظيم دو سيد بزرگوار را که از سلسله سادات بلده طيبه (م: مدينه طيبه) بودند و از سلسله سادات آن بلده هستند، يکي به نام آقا ميرزا محمد و ديگري به نام آقا ميرزاعبدالحسين که آقاميرزا محمد واعظ بي نظير و آقا ميرزا (م: شايد ميرزا عبدالحسين) عالم بي نظير، با خود به سفرمشهد ميآورد و در سبزوار که وارد ميشود، اهالي سبزوار از سلطان استدعا مي کنند که عالمي در اين شهر نداريم. آقا ميرزا عبدالحسين در سبزوار مي ماند که محل تدريس ايشان در محل، معروف بود و اين بزرگوار جد والد مرحوم است و آقا ميرزا محمد مشهد آمده و در مشهد اقامت مينمايد و به مناسبتي، به قريه جاغرق که چهارفرسخي مشهد است منتقل و فعلا عده زيادي از اولاد آن مرحوم موجود هستند. و بر حسب آنچه معلوم مرحوم والد به سي و نه طبقه منتهي ميشود به حسين اصغر فرزند حضرت سجاد(ع) و در کوه نيشابور معروف به جبل اردلان مدفون و فعلا مزار عموم آن اطراف و داراي موقوفاتي زياد است.
الام: علويه محترمه سکينه بيگم که از مقدسات علويات بود و در تمام حوادث با زوج خود همراهي داشته و آن سلسله سادات حسيني که آن مخدره هم منتهي به حسين اصغرميشود بر حسب ورقهاي که فعلا در نزد حقير است.
الاسفار: در سنه 1318 به اتفاق والد به سبزوار آمده و مشغول تحصيل مقدمات گرديده و در سنه 1328 مسافرت به مشهد جهت تحصيل سطوح و در سنه 1331 به سبزوار آمدم. درهمان سال مشهد مشرف و مشغول تدريس و اقامه جماعت گرديده در سنه 1353 مکه و مدينه مشرف و مراجعت به مشهد و ايضا در سال 1366 دو مرتبه مکه مشرف شدم.
الاساطين: (م: اساتيد) هنگام تحصيل مقدمات نزد اساطين مختلفه بوده و هنگام تحصيل ادبيات نزد اديب نيشابوري که از اساطين ادب بود، و فقه نزد مرحوم آقا ميرزا محمد باقر مدرس رضوي و هنگام تحصيل فقه و اصول در سبزوار در وقت مراجعت از مشهد نزد والد ارجمند و آية الله آقا حاجي ميرزا حسين که از بزرگان تلامذه مرحوم حاجي ميرزا حسن شيرازي بود و آية الله حاجي ميرزا اسماعيل مجتهد و مرحوم آية الله والد ماجد و منظومه حاجي ملاهادي سبزواري نزد مرحوم افتخار (م: از مرحوم سبزواري در باره اش پرسيدم. چيزي نفرمودند) که از تلامذه بزرگ مرحوم حاجي ملاهادي سبزواري بود، درطب اول طبيب بود، و هنگام اقامه در نجف فقه و اصول نزد مرحوم آية الله آقا ميرزا حسين نائني و مرحوم آية الله آقا سيد ابوالحسن اصفهاني و مرحوم آية الله آقا ضياء عراقي که تمامي آنها اجازه اجتهاد داده که صورت آنها درج خواهد شد. (معلم: در اين مرقومه صورت آن ها به نظر نرسيد).
العلماءالذين ادرکتهم و تلمذت عندهم او کانوا مصاحبين معي في الابحاث:
در سامراي مرحوم حاجي ميرزا حسن شيرازي که هنگام طفوليت ملاقات شده (متوفاي شب 24 شعبان 1312) و مرحوم آية الله آقا ميرزا محمد تقي شيرازي و در نجف مرحوم آية الله آخوند ملامحمد کاظم خراساني و مرحوم آقا سيد کاظم يزدي و مرحوم آية الله مرحوم آقا شيخ حسن مامقاني صاحب حاشيه مکاسب شيخ و مرحوم آية الله شربياني و مرحوم آية الله آقا سيد محمد بحرالعلوم و مرحوم آية الله شيخ محمد طه نجف و مرحوم آية الله آقا رفيش عرب (به صيغه تصغير بخوانيد) و مرحوم حاجي ميرزا حسين نوري و مرحوم آية الله آقا ميرزا حسين نائيني و مرحوم شعبان آية الله آقا سيد ابوالحسن اصفهاني و مرحوم آية الله آقا ضياء عراقي و مرحوم آية الله آقا شيخ عبدالله مامقاني فرزند آقا شيخ حسن مامقاني صاحب کتب متعدده من جمله رجال بزرگي تصنيف نموده و مرحوم آية الله آقا سيد ابوتراب خوانساري و مرحوم آية الله حاجي آقا رضا همداني صاحب شرح شرائع و آية الله شيخ علي گنابادي و مرحوم آية الله آقا شيخ علي قوچاني و سايرين ازعلما که بيان حالات و نصانيف آنها و تاريخ وفات آنها رساله جداگانه لازم است و علماي معاصرين آقاي حاجي ميرزا حسين آقاي حاجي ميرزا حسن، آقاي حاجي ميرزا اسماعيل آقاي افتخار طبيب، آقاي آخوند ملا محمد ابراهيم و معاصرين مشهدي حاجي سيد عباس شاهرودي، آقا شيخ حسن ترک، حاجي شيخ حسن پائين خياباني، آقاي حاجي سيد رضا قوچاني، آقاي حاجي رمضانعلي قوچاني، مرحوم حاجي شيخ علي اکبر نهاوندي صاحب تصانيف کثيره، آقا شيخ محمد نهاوندي صاحب تفسير قرآن، آقا شيخ حسن کاشي، و مرحوم حاجي ميرزا محمد فرزند مرحوم آخوند ملا محمد کاظم خراساني و مرحوم حاجي فاضل و مرحوم آقا ميرزا محمد باقر مدرس رضوي و مرحوم حاجي ميرزا حبيب الله و آقاي حاجي ميرزا احمد خراساني، آقا ميرزا آقاي اصطهباناتي، آقا شيخ محمد باقر اصطهباناتي، آقا ميرزا ابراهيم شيرازي، آقا شيخ ابراهيم مازندراني، آقا ميرزا محسن تبريزي که در ماه مبارک رمضان 1316 در حمام وفات نمود.
آقا شيخ حسين يزدي قاضي القضاة ) در سامرا، آقا ميرزا سيد حسين قمي، آقا شيخ حسن کاظميني، آقا شيخ محسن تبريزي، آقا شيخ کاظم شيرازي، آقا شيخ محمد باقر اصطهباناتي، آقا ميرزا ابراهيم شيرازي، آقا سيد حسين يزدي قاضي القضاة طهران، آقا شيخ حسين بروجردي، آقا صدر اصفهاني، آقا سيد حسن صدر که ازبزرگان علم رجال بود، آقا ميرزا محمد تهراني، آقا شيخ آقا بزرگ طهراني صاحب تاريخعلماء، آقا ميرزا علي آقا فرزند آية الله آقا ميرزا حسن شيرازي الي غير ذلک من العلماء والفضلاء و المجتهدين. (يک صفحه نيم ورقي بياض).
الاصحاب البحث که با آنها مباحثه دروس مينمودم:
حجج اسلام آقا شيخ محمد علي کاظميني صاحب تقريرات مرحوم آقا ميرزا حسين نائيني. آقا شيخ موسي خوانساري صاحب حاشيه مکاسب. آقا سيد محمود شاهرودي که فعلا مرجع تقليد هستند. حجة الاسلام آقا سيدعلي قائني و آقا سيد محمد کرمانشاهي و آقا شيخ علي محمد بروجردي و بقيه فضلاء(چند سطري بياض).
الحوادث الواقعة في زماننا: 1 ـ آمدن ملخ در سامراء 1316. 2 ـ فوت ميرزاي شيرازي3 ـ قتل ناصرالدين شاه 4 ـ انقلاب مشروطيت 1324 5 ـ بروز وباء 1322. 6 ـ توپ بستن مجلس روسيه. 7 ـ جنگ ژاپن با روس. 8 ـ شروع جنگ بين المللي. 9 ـ حمله روسها به طرف رشت به توسط ميرزا کوچک خان جنگلي. 10 ـ اتحاد شکل. 11 ـ حادثه تغيير دادن قبر مطهر.
تغيير دادن قبر مطهر
در صفحه 13 رساله (آقاي سبزواري) فرمايد: به واسطه کهنه شدن صندوق مطهر روي قبر مطهر که در زمان توليت اسدي، ضريح مقدس را برداشته و ميان حرم مطهر در حدود يک متر خاک دست رسبود که برداشته شد و چند صورت قبر از خوانين ازبک پيدا شد و پس از برداشتن خاک، تمام ميان حرم مطهر را شفته و بتون آرمه نمودند و متصدي آقاي حاجي ملا هاشم صحاب«منتخب التواريخ» و آقاي حاجي آقا حسين قمي و آقاي حاجي ميرزا احمد کفائي بود و اتفاقا روي قبر مطهر که خاک برداري شد روي قبر مطهر قبر گچي درآمد که هفت مرتبه گچ شده بود، آن را برداشته سردابي ظاهر شد که معلوم شد قبر مطهر ثامن الائمه و قبر هارون ميانسرداب است. ديگر تصرفي نکردند غير آن که روي قبر مطهر را چند ميل آهن گذاشته و با بتون آرمه محکم نموده و سنگ مرمر که حجار باشي ساخته بود روي قبر گذاشته و ضريح را گذاشته و اين در سنه 1352 قمري بود.و ايضا در سنه 1379 ماه شعبان تحت نظر عدهاي از علما که يکي خود حقير بود، تعميرقبر مطهر شد.
در ص 15 از جمله حوادث اتصال راه آهن طهران به مشهد در فروردين 1337 شمسي.
از جمله حوادث زلزله عظيمي که در سنه 1311 قمري در قوچان رخ داد و دنباله آن زلزله1312 بود.
در يک ورق به آخر مانده ميفرمايد:
المصنفات: تقيرات اصول مرحوم آية الله ميرزا حسين نائيني يک دوره اصول که به طبع نرسيده و مقدار زيادي از فقه و رساله قضاء فوائت از تقريرات آية الله سيد ابوالحسناصفهاني غير مطبوع و رسالهاي در مناسک حج مطبوع و رساله هدايةالانام که رساله عمليهاست.
الحوادث الواقعة من اول زمان عمري الي هذه السنة 1377.
در ص 16 علمائي را که ملاقات کرده غير از سابق: ميرزاي آشتياني، آقاي شريعت، سيدمحمد فيروزآبادي، شيخ مهدي مازندراني، در مشهد غير از سابق، حاج سيد عباس شاهرودي فاضل، ملاعباسعلي، شيخ مرتضي آشتياني، شيخ حسن کاشي، آقا بزرگ حکمي.
قضيه اتحاد شکل و قيام گوهرشاد
در ص 8 س 5 فرمايد: حادثه ديگر اتحاد شکل بود که در فروردين 1348 (قمري) حکم ازطرف رضا شاه شد بر اين که بايد تمامي اهل ايران متحد الشکل باشند. به اين معني که کت وشلوار داشته باشند و عمامه به کلي نباشد مگر عدهاي که از شهرباني جواز داشته باشند و جواز هم داده نميشود مگر به کساني که مجتهد باشند. و انقلابي عظيم رخ داد و بالاخره مردم متحد الشکل شدند که هر کس عمامه داشت بدون جواز يا قبا و عبا داشت، آجان او را جلب به شهرباني ميکرد و عمامه او را بر ميداشت و قباي او را قيچي ميکرد.مدتي بدين منوال بود تا در سنه 1352 قمري حکم شد که بايد کلاه بين المللي پوشيده شود که عبارت از کلاه دوره بود و مردم همگي اطاعت کرده و پوشيدند، مگر مشهد که قيام کرده و مخالفت. و خلاصه قضيه آن که، عدهاي با هم شرکت کردند و معلوم نشد که محرک آنها کيست و بهلول فرزند آقا شيخ نظام گنابادي که در سبزوار ساکن بود و حقير نزد او مقداري مطوّل خواندهام و آن بهلول شخص فوق العاده بود و در سن بيست و پنج سالگي يا بيشتر و يک سر در حرکت بود، گاهي مکه بود که در سنه 1353 که حقير مکه مشرف شدم، او را در مني ديدم و شبها منبر مي رفت و حافظه عجيبي داشت و منبر عوامي عجيبي داشت که هر شهري که مي رفت مردم اقبال زيادي به او داشتند و همان سال مکه با هم در يک ماشين بوديم، لکن چون او را شخص فوق العاده مي دانستم، هميشه در پرهيز بودم و چندان نزديک خود نمي گذاشتم بيايد. تا آن که آمد سبزوار و يک شب نزد والد و والده خود بود.
پس از آن به مشهد آمده و به طرف تربت حيدريه رفت و به فاصله چند روزي او را به مشهد آورده و به منبر بالا بردند و تحريک آنها نمود که ايها الناس ميخواهند حجاب را اززنها بگيرند. خورده خورده، هيجاني در مردم پيدا شد و کم کم مبلغين مشهد مثل حاجي شيخ مهدي و حاجي محقق و حاجي شيخ مرتضي عبد گاهي و بقيه مبلغين منبر رفته و تهييج مردم کرده تا بالاخره روز جمعه قشون اطراف صحن را گرفته و در دم بست پايين خيابان، قشون جلوگيري از مردم نموده و مردم مخالفت کرده و دو نفر از مردم کشته شده و اين قضيه بيشترباعت تهييج مردم شد تا آن که به کلي دکاکين تعطيل و ادارات بسته و ازدحام زيادي در مسجد جامع شد.
حقير و مرحوم آية الله آقا حاجي شيخ علي اکبر نهاوندي چون ميدانستيم که قضيه عادي نيست، لذا گاهي در منزلي از منازل دوستان پنهان بوديم، لکن چون عموم علما در مسجد بودند مثل حاجي مرتضي آشتياني، آقا شيخ حسن پايين خياباني، آقا سيد يونس اردبيلي و تمامي ائمه جماعت قريب سي نفر جمع شده بودند، لذا ناچار با يکديگر رفتيم به مسجد. لکن آثار عذاب هويدا بود.
غبار فلک را گرفته و هوا قرمز شده و مردم همه مضطرب ولا ينقطع از دهات و اطراف جمعيت با چوب و چماق به طرف شهر آمده و شهرت دادند که علما حکم جهاد دادند تا آن که در مسجد ديگر جاي پا نبود. حقير با آقاي نهاوندي که به مسجد وارد شديم، ملاحظه کرديم که علما همگي در ايوان مقصوره جمع و بهلول هم منبررفته و مردم را تشويق ميکند که بروند به طرف لشکر و لشکر را متصرف شوند و لشکر هم عازم شده که اگر مردم حمله به طرف آنها بکنند توپ و مسلسل بسته و همگي را بکشند.
حقير جون اين وضع را ديدم، به آقاي نهاوندي گفتم که اوضاع خيلي بد شده، يا خود شما به منبر برويد و مردم را امر به سکوت کنيد و يا حقير مي روم. فرمودند: قلب من ضعيف است و نميتوانم. گفتم شما استخاره کنيد، چنانچه خوب باشد حقير منبر ميروم. استخاره کردند بسيار خوب بود، لذا حقير حرکت کردم و رفتم و بهلول را از منبر به پله دوم قرار دادم و مردم همين که ديدند من به منبر رفتم، هجوم به طرف منبر نمودند و حقير با صداي رسا امر به سکوت کردم. مردم همگي ساکت شدند کأن علي رؤوسهم الطير.
بعد از آن ابلاغ کردم به عموم آنها که ايهاالناس! اين هياهو نتيجه ندارد. اگر بنا داريد کار پيش برود، خوب است به خود اعلي حضرت رضا شاه تلگراف کنيد. البته شاه شما مسلمان است و تقاضاي شما را قبول خواهد کرد. از اين قبيل مواعظ زياد نمودم.
مثل اين که پسند عقلا شد و قبول عموم قرار گرفت. پس از آن از منبر پايين آمدم و حضور علما که مجتمع بودند آمدم و عرض کردم، ديگر نشستن شما در اين مکان صلاح نيست، خوب است برويم به کشيک خانه مسجد و فکر چارهاي کنيم که اين هياهو نتيجهخوبي ندارد.
قبول کردند و مجتمعا به کشيک خانه مسجد رفتيم و نتيجه گفتگوها بالاخره براين قرار گرفت که تلگرافي توسط آية الله آقاي حاجي شيخ عبدالکريم حائري که در آن ايام في الجمله مرجعيت داشت بکنند که ايشان به اعلي حضرت تلگراف کنند که او صرف نظر ازپوشيدن کلاه دورهدار بنمايد. حقير با اين تلگراف مخالف بودم و در آن تلگراف تهديد سختي نسبت به اعلي حضرت شده بود. آنچه اصرار کردم براي تغيير تلگراف اثري نکرد و تمامي علما تلگراف را امضا نمودند و اين تلگراف که مخابره شد، آتش غيظ اعلي حضرت افروخته شد و تلگرافي از شخص او صادر شد که يا متفرق شويد يا آن که با گلوله متفرق خواهم کرد.
آقاي حاجي ميرزا احمد کفائي در لشکر بود و مسجد نيامده بود. از لشکر به حقير تلفن کرد که قضيه وخيم شده و محتمل است که به ضرب گلوله مردم را متفرق کنند. هر چارهاي داريد بکنيد و مردم را متفرق کنيد.
لکن به قدري آتش غيظ مردم مشتعل شده بود که کسي قدرت نداشت که اسم اين معنا را ببرد. به همين نحو بود و نهاري مختصر حاضر شد و عموما خوردند. غروب شد. علما يکان يکان فرار کردند، چند نفري باقي ماند. يک ساعت از شب گذشته ثانيا آقاي حاجي ميرزا احمد به حقير تلفن کرد که هر نحو هست مردم را متفرق کنيد که حکم شديد صادر شده که به هر نحو هست مردم را متفرق کنند و قشون هم با مسلسل دورتا دور مسجد را محاصره کردند.
در اين اثنا جمعي دور حقير را گرفتند که بايد منبر بروي و مردم را امر کني که متفرق نشوند. حقير ملاحظه کردم که اگر منبر نروم خطر قتل دارم. در اين گفتگو بودم، يک وقت ملاحظه کردم که حقير را روي دوش گرفته و به طرف ايوان مقصوره ميبرند، خواهي نخواهي منبر رفتم و بين محذورين گرفتار شدم.
بالاخره بالاي منبر گفتم که من آلان تب دارم و حال حرف زندن ندارم. فقط ميتوانم که ختم أمن يجيب المضطر را بخوانم. ختمي گرفتم و روضه علي اصغر خواندم و از منبر پايين آمدم. لکن مخفي نباشد که در اثناي آن که مرا به طرف منبر ميبردند، يک نفر ناشناس بال قباي مرا کشيد و گفت: به مردم بگو اگر ميخواهيد آسوده شويد پناهنده به قنصول خانه روس شويد و من گوش به حرف او ندادم.
به هر تقدير کوشش کردم در تفرقه مردم. و شايد نه قسمت از ده قسمت را متفرق کردم. و علمايي که باقي مانده بودند به دارالتوليه فرستادم که از جمله آقا شيخ مرتضي آشتياني، حاجي شيخ علي اکبر نهاوندي، آقاي ملايري، و چند نفر ديگر از علما. وقتي که تمامي را فرستادم، مسجد مقداري خلوت شده، عدهاي بربري و زوار در مسجد باقي ماند و آن چه شهري باقي بود به خانه خود رفتند. لکن باقي باز هم بودند تا در آخر خودم رفتم به دارالتوليه.
به مجرد ورود حقير، اسدي نيابت توليت وارد اتاق شد و آمد روي زمين نشست و دست خود را به دامن حقير زد که دستم به دامن تو. تو امروز شنيدم منبر رفتي و مردم را امر بهآرامش کردي. حال هم چارهاي بکن که آستانه در خطر است و تمام زحمات من هدرميشود. و همان قضيه توپ بندي روسها پيش خواهد آمد.
حقير گفتم: آنچه از دست من برآيد حاضرم و جان فدائي خواهم کرد و آستانه محفوظ بماند ولو حقير از بين بروم. بناي مشورت شد. رأي بر اين قرار گرفت که دو نفر نزد استاندار بروند و از او کسب تکليف بنمايند. قرار به استخاره شد. نهاوندي استخاره کرد، آيت آمد: ان الملوک اذا دخلوا قرية افسدوها و جعلوا اعزة اهلها اذلة.
رأي بر اين قرار گرفت که حقير با آقاي حاجي شيخ مرتضي آشتياني برويم نزد استاندار که در آن وقت پاکروان بود. درشکه حاضر شد و به اتفاق رفتيم، وارد استانداري شديم. پاکروان اتاق بالا بود و آن هنگام تقريبا ساعت شش از شب بود. آقاي آشتياني بدون هيچ گونه توجهي از پلهها بالا رفت. اتفاق پاکروان با همسر خود در حجره نشسته بودند. يک مرتبه آقاي آشتياني پرده بلند کرده، همسر پاکروان از مملکت ايتاليا بود، وحشت ميکند و فرياد ميزند. آقاي آشتياني برگشت که به محلي که حقير بودم با من. پاکروان زياده عضب آلوده ميشود و به تعجيل آمد حجره پايين. گفت: شما اين نصف شب آمدهايد چه کار داريد؟ آقايآشتياني فرمودند: سه مطلب داريم:
اول: آن که دستور بدهيد دسته سينه زن بيايند به بازار وصحن.
دوم : آن دستور بدهيد که مردم لباس فرنگي نپوشند و کلاه دوره دار لباس کفر است.
سوم: آن که حجاب از سر زنها برداشته نشود.
پاکروان با کمال تعرض گفت: مسأله سينه زدن خودتان با آقاي حاجي آقا حسين قمي تقاضا کرديد که در صحن سينه بزنند و حال هم بروند در ايام عاشورا در صحن سينه بزنند. واما کلاه دوره دار جهت حفظ از آفتاب ضرري ندارد. شما که کلاه پهلوي را قبول و دوره جلو را قبول کرديد، خوب (است) که دوره عقب را هم قبول کنيد و اين اجتماع را شما آورديد متفرق کنيد. و اما مسأله حجاب، اگر يک کلمه از پهلوي، شما مدرکي آورديد که حکم رفع حجاب نموده هرچه بخواهيد به شما داده خواهد شد.
حقير ملاحظه کردم که آقاي آشتياني مثل اين که مطلب را گم کرده، رو به پاکروان کردم و گفتم: دو عرض دارم. گفت: شما کيستيد؟ گفتم: من آقاي سبزواري. گفت: بسيار خوب، شنيدهام شما به منبر رفتيد و مردم را امر به آرامش کرديد. گفتم: بلي. گفت: بگو. گفتم: غرضاز آمدن بنده و حضرت آشتياني از اين است که اين مردم اجتماعي کردهاند، با حق يا باطل. بايد به هر نحو هست آنها را قانع کرد تا متفرق شوند. جواب گفت: شما که اينها را جمع کرديد متفرق کنيد. جواب دادم که ما جمع نکرديم. گفت: شما براي چه مسجد آمديد؟ جواب دادم براي اصلاح و شايد بتوانم نحوي کنم که خون ريزي نشود. گفت: بکنيد. جواب دادم راه فکر ما مسدود است. شما استاندار هستيد. گفت: فکري ندارم. من گفتم: يک راه داريم و آن، اين است که صورت تلگرافي جعلي دروغ الان به من بدهيد که بروم مسجد و مردم را متفرق کنم. جواب داد: چه تلگراف باشد؟ گفتم: تلگراف آن که اعلي حضرت عفو کرده و شما مردم متفرق شويد. جواب داد که بد رأيي نيست.
اتفاق اسدي آمده بود و در حجره فوقاني با طهران به توسط بي سيم لشکر مشغول مذاکره بود. پاکروان رفت حجره فوقاني نزد اسدي. فاصله نشد برگشت و گفت کار از دست من واسدي خارج شده و خود اعلي حضرت با لشکر مخابره ميکند که دستور داده که به هر نحو هست مردم را متفرقه کنيد و سه دقيقه ديگر وقت نداريم و پاکروان به اسدي گفته بود که فلاني رأي خوبي داد و به هر تقدير شد سه دقيقه گذشت که صداي مسلسل بلند شد و فرياد مردم به يا علي يا علي بلند شد به نحوي که صدا به مسجد کاملا مي رسيد.
قريب نيم ساعت طول کشيد و صدا آرام شد و خورده خورده صبح طلوع کرد.
برگشتيم به دارالتوليه و از آنجا متفرق شديم و دو روز بود که به کلي صحن و مسجد و حرم بسته بود و معلوم نشد که چند نفرکشته شده و مردم متفرق شدند و دستور آمد که مسجد و صحن و حرم باز شود و سرتا سرشهر امن شد و قضيه کلاه هم بعد از چندي روزي عملي شد و بعد از چند روز شش نفر ازعلما را به طهران تحت الحفظ بردند: حاجي سيد هاشم نجف آبادي، حاجي شيخ حبيب ملکي، آقا سيد زين العابدين سيستاني، شيخ آقا بزرگ شاهرودي حاجي شيخ هاشم قزويني و مدتي زندان قجر زنداني بودند و بعد مرخص شدند و آقا ميرزا يونس اردبيلي در نوقان مخفي بود او را هم گرفتند و طهران بردند و مدتي در زندان بود. و بعد از بازرسيهاي زياد اسدي نيابت توليت محکوم به اعدام شد در شب 26 ماه مبارک رمضان 1354 بعد از طلوع فجر. اين خلاصه حادثه مسجد.
انتهي ما في الرسالة المذکورة
25 ذي القعدة 1380 در مشهد مقدس تحرير شد. معلم
معلم: مرحوم آية الله سبزواري به طوري که در مجله مکتب اسلام سال هشتم، شماره 4، مسلسل 88 (ذي قعده 1386، ص 25) نوشته در ماه شوال 1386 (مطابق دي – بهمن ) در مشهد وفات کرد.
منبع: www.historylib.com
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله