انتقام پُردردسر

چهل، پنجاه نفر بودیم در یک سالن بزرگ با تخت‏هاى دو طبقه. پادگان آموزشى بود و هزار مصیبت و بى‏خوابى و بدو و بخیز و گرفتارى‏هاى دیگر. صبح تا غروب مى‏دویدیم و نرمش مى‏کردیم و در کلاس‏هاى آموزش نظامى شرکت مى‏کردیم و شب که مى‏خواستیم کپه مرگمان را زمین بگذاریم، فرمانده ویرش مى‏گرفت و از خواب با شلیک و بگیر و ببند بلندمان مى‏کرد و دوباره مى‏دویدیم و سینه‏خیز مى‏رفتیم و روز از نو روزى از نو!
يکشنبه، 3 آذر 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
انتقام پُردردسر
انتقام پُردردسر
انتقام پُردردسر

نويسنده: داوود امیریان
چهل، پنجاه نفر بودیم در یک سالن بزرگ با تخت‏هاى دو طبقه. پادگان آموزشى بود و هزار مصیبت و بى‏خوابى و بدو و بخیز و گرفتارى‏هاى دیگر. صبح تا غروب مى‏دویدیم و نرمش مى‏کردیم و در کلاس‏هاى آموزش نظامى شرکت مى‏کردیم و شب که مى‏خواستیم کپه مرگمان را زمین بگذاریم، فرمانده ویرش مى‏گرفت و از خواب با شلیک و بگیر و ببند بلندمان مى‏کرد و دوباره مى‏دویدیم و سینه‏خیز مى‏رفتیم و روز از نو روزى از نو!
از چند شب قبل، سر پُست‏هاى نگهبانى ماجراهاى عجیب و غریبى اتفاق مى‏افتاد. چند نفر از بچه‏ها موقع نگهبانى توسط مسئولین گروهان‏هاى دیگر غافلگیر شده، خلع سلاح مى‏شدند و کتک مفصلى نوش‏جان مى‏کردند! از همه بیشتر اسم «شیخ موسى» به میان آمد. ما هم که دل خونى از او داشتیم، جملگى تصمیم گرفتیم حق‏اش را کف دستش بگذاریم. از همه بیشتر سعید بود که با آن قد دراز و بى‏نورش کاسه داغ‏تر از آش شده بود و اُلدُرم بُلدُرم مى‏کرد و خط و نشان مى‏کشید. ما هم گوش به فرمان او شدیم. قرار شد آن شب سعید از پُست اول تا آخر بیدار بماند و فرماندهى عملیات کماندویى! را به عهده بگیرد. از بخت بد، آن شب من پُست دوم بودم. به همراه حسن، اما هیچى نشده نقى شروع کرد به ور زدن و دل ما را خالى کردن:
- بدبخت مى‏شوید! مثل روز واسم روشنه که درست و حسابى کتک مى‏خورید و سکه یک پول مى‏شوید. خلاصه بگویم که بدبخت مى‏شوید!
سعید با صداى تو دماغى‏اش گفت: هر کس مى‏ترسد نیاید جلو. این دعوا مرد مى‏خواهد، نه نامرد!
ما هم حسابى شیر شدیم و نقى بور شد و دماغ سوخته.
قرارمان این شد که با آمدن شیخ موسى، سعید با او درگیر شود و نفر دوم داد و هوار کند تا بچه‏هاى دیگر رسیده و بر سر آن بنده خدا هوار شوند و مشت و مالش بدهند همه حاضر به یراق، پوتین به پا و مصمم چپیدیم زیر پتوها.
ساعت یک نصفه شب بود که براى نگهبانى بیدارم کردند. با حسن رفتیم بیرون تا دست و صورت بشوییم و سرحال بشویم. حسن همیشة خدا زیر لباس نظامى، شلوار و بلوز گرمکن مى‏پوشید. هواى فصل بهار که در آن بودیم حالى به حالى بود. روز گرم و شب سرد، اما حسن گرمش نمى‏شد و ما مى‏پختیم و او احساس ناراحتى نمى‏کرد. اگر پا مى‏داد، ما همین یکتا بلوز و شلورامان را هم از گرما مى‏کندیم، امّا حسن مثل اسکیموها خودش را مى‏پوشاند!
دست و صورت شستیم و برگشتیم. سعید مثل افسران ارتش آلمانى نازى که در فیلم‏ها دیده بودم، دستانش را پشت کمر گره زده و با لنگ‏هاى درازش قدم‏رو مى‏کرد و غرق در فکر بود! خیلى باابهت شده بود. مى‏خواستم سر به سرش بگذارم، اما فکرى شدم که یکهو جنى مى‏شود و بلا ملایى سرم مى‏آورد!
من و سعید بیرون آسایشگاه ایستادیم و حسن در آسایشگاه به قدم زدن پرداخت. مى‏خواستیم براى گذشتن وقت با سعید گپ بزنم، اما سعید مثل برج زهرمار ترش کرد و انگشت سبابه بر دماغ درازش هیس کشید و نطقم را کور کرد. حالم گرفته شد و رو برگرداندم و باد به دماغ و چین به پیشانى انداختم و تو فکر و خیال رفتم. نمى‏دانم چقدر گذشته بود که صداى قدم‏هایى که نزدیک مى‏شد، بلند شد. سعید مثل گربه گارد گرفت و من ترسیدم و به دیوار تکیه دادم. از دل تاریکى بیرون، شیخ موسى هویدا شد. سعید جلو رفت و صدایش در سالن پیچید: ایست!
شیخ موسى بى‏توجه به او جلو آمد. سعید فریاد زد: گفتم ایست، اسم شب!
اما شیخ موسى به او محل نگذاشت و جلوتر آمد. ناگهان سعید صیحه کشید و مثل بختک شیرجه زد روى شیخ موسى نگون بخت! من هم مثل تندر پریدم و در را باز کردم و فریاد زدم: بچه‏ها بیایید که دعوا شروع شد!
از همه زودتر رحیم و مجید آمدند. شیخ موسى، سعید را زمین زده بود و مى‏خواست فرار کند، اما سعید مثل زالو به پایش چسبیده و ول‏کن معامله نبود. رحیم و مجید جیغ‏زنان به شیخ موسى حمله کردند. شیخ موسى که پُرزورتر و قوى‏تر از آن دو بود، با چند سیلى و مشت آن دو را تاراند. نامردى نکردم و از عقب دویدم و پریدم و جفت پا کوبیدم به کمر شیخ موسى و افتادم روى سعید که هنوز روى زمین کشیده مى‏شد. شیخ موسى افتاد و بعد ما حمله کردیم و حسابى مالاندیمش. بچه‏هاى دیگر هم رسیدند. انگار نذرى پخش مى‏کردند. هر کس مى‏رسید، قربة الى‏اللّه مشت و لگدى به شیخ موسى حواله مى‏کرد. شیخ موسى هم ایستاده بود و مثل بوکسورهایى که گوشه رینگ گیر افتاده باشند، از خودش دفاع مى‏کرد.
صداى شلیک چند گلوله بلند شد و هوار فرمانده‏مان ما را تاراند. همه دویدیم و پریدیم سر جاى‏مان یادم افتاد که نگهبان‏ام و باید سر پُست‏ام باشم! از تخت پریدم پایین و رفتم بیرون. دیدم که شیخ موسى با سر و کله باد کرده و چشمان سرخ و کبود به دیوار تکیه داده و نفس نفس مى‏زد و فرمانده سعى مى‏کرد او را به طرف روشویى ببرد تا دست و صورت را بشوید. شیخ موسى نگاه چپ چپى به من کرد و همراه فرمانده رفت به آسایشگاه. برگشتم. سعید مثل جنازه روى تخت‏اش ولو شده بود. سر و صورتش باد کرده و لب زیرین‏اش کمى شکافته بود و خون مى‏آمد. بچه‏ها شروع کردند به بحث و وصف شجاعت از خود. حالا همه شده بودند رستم گردن کلفت که دخل شیخ موسى را در آورده است.
نقى سرش را از زیر ملافه بیرون آورد و گفت: فاتحه همه‏تان خوانده‏اس، بیچاره شدید!
صبح روز بعد همه چیز با آشتى‏کنان شیخ موسى و سعید پایان پذیرفت. همه حق را به ما دادند. چون شیخ موسى مأمور بود که به ما شبیخون بزند و آمادگى ما را بسنجد، اما متأسفانه با یک کتک مفصل و گونه‏هاى کبود و باد کرده از این امتحان بیرون آمد.
تا چند روز بچه‏هاى گروهان شیخ موسى دعا به جان ما مى‏کردند که انتقام‏شان را گرفته‏ایم!

تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما
معرفی خوشنویسان معروف قرآن کریم
معرفی خوشنویسان معروف قرآن کریم
بررسی مرقع و قطاع در خوشنویسی
بررسی مرقع و قطاع در خوشنویسی
خیابانی: آقای بیرانوند! من بخواهم از نام بردن تو معروف بشوم؟ خاک بر سر من!
play_arrow
خیابانی: آقای بیرانوند! من بخواهم از نام بردن تو معروف بشوم؟ خاک بر سر من!
توضیحات وزیر رفاه در خصوص عدم پرداخت یارانه
play_arrow
توضیحات وزیر رفاه در خصوص عدم پرداخت یارانه
حمله پهپادی حزب‌ الله به ساختمانی در نهاریا
play_arrow
حمله پهپادی حزب‌ الله به ساختمانی در نهاریا
مراسم تشییع شهید امنیت وحید اکبریان در گرگان
play_arrow
مراسم تشییع شهید امنیت وحید اکبریان در گرگان
به رگبار بستن اتوبوس توسط اشرار در محور زاهدان به چابهار
play_arrow
به رگبار بستن اتوبوس توسط اشرار در محور زاهدان به چابهار
دبیرکل حزب‌الله: هزینۀ حمله به بیروت هدف قراردادن تل‌آویو است
play_arrow
دبیرکل حزب‌الله: هزینۀ حمله به بیروت هدف قراردادن تل‌آویو است
گروسی: فردو جای خطرناکی نیست
play_arrow
گروسی: فردو جای خطرناکی نیست
گروسی: گفتگوها با ایران بسیار سازنده بود و باید ادامه پیدا کند
play_arrow
گروسی: گفتگوها با ایران بسیار سازنده بود و باید ادامه پیدا کند
گروسی: در پارچین و طالقان سایت‌های هسته‌ای نیست
play_arrow
گروسی: در پارچین و طالقان سایت‌های هسته‌ای نیست
گروسی: ایران توقف افزایش ذخایر ۶۰ درصد را پذیرفته است
play_arrow
گروسی: ایران توقف افزایش ذخایر ۶۰ درصد را پذیرفته است
سورپرایز سردار آزمون برای تولد امیر قلعه‌نویی
play_arrow
سورپرایز سردار آزمون برای تولد امیر قلعه‌نویی
رهبر انقلاب: حوزه‌ علمیه باید در مورد نحوه حکمرانی و پدیده‌های جدید نظر بدهد
play_arrow
رهبر انقلاب: حوزه‌ علمیه باید در مورد نحوه حکمرانی و پدیده‌های جدید نظر بدهد
حملات خمپاره‌ای سرایاالقدس علیه مواضع دشمن در جبالیا
play_arrow
حملات خمپاره‌ای سرایاالقدس علیه مواضع دشمن در جبالیا