همسر امام، سنگ صبور قيام

پدرِ قدس ايران، آيت‏اللّه‏ ميرزا محمد ثقفى مازندرانى‏الاصل، ساكن تهران، صاحب كتاب «روان جاويد در تفسير قرآن مجيد» است. پدر ميرزا محمد، علامه شهير حاج ميرزا ابوالفضل، صاحب كتاب «شفاءالصدر» (شرح زيارت عاشورا) و مدرّس مدرسه «سپهسالار» و امام جماعت آن مدرسه (مدرسه عالى شهيد مطهرى فعلى) بود و پدربزرگ آيت‏اللّه‏ ثقفى، عالم محقق حاج ميرزا ابوالقاسم، معروف به ابوالقاسم كلانتر، صاحب تقريرات درس شيخ انصارى است.
دوشنبه، 4 آذر 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
همسر امام، سنگ صبور قيام
همسر امام، سنگ صبور قيام
همسر امام، سنگ صبور قيام

نويسنده:قدرت‏اللّه‏ عفتى
در سال 1333 قمرى ـ حدود 1293 شمسى ـ اولين فرزند آيت‏اللّه‏ محمد ثقفى در تهران ديده به جهان گشود. نامش را «خديجه» و لقبش را «قدس ايران» گذاشتند غافل از آنكه خديجه زمان و ياور صديق رهبر قيام خواهد شد.
پدرِ قدس ايران، آيت‏اللّه‏ ميرزا محمد ثقفى مازندرانى‏الاصل، ساكن تهران، صاحب كتاب «روان جاويد در تفسير قرآن مجيد» است. پدر ميرزا محمد، علامه شهير حاج ميرزا ابوالفضل، صاحب كتاب «شفاءالصدر» (شرح زيارت عاشورا) و مدرّس مدرسه «سپهسالار» و امام جماعت آن مدرسه (مدرسه عالى شهيد مطهرى فعلى) بود و پدربزرگ آيت‏اللّه‏ ثقفى، عالم محقق حاج ميرزا ابوالقاسم، معروف به ابوالقاسم كلانتر، صاحب تقريرات درس شيخ انصارى است.
علت شهرت كلانتر براى اين است كه ناصرالدين‏شاه در يكى از سفرهايش به كربلا، ميرزا محمود را كلانتر تهران قرار داده بود و همين، شهرت آنان شد.
مادر قدس ايران، خازن‏الملوك، دختر حاج‏ميرزا غلامحسين خزانه‏دار (مستوفى خزانه) بود كه به او خازن‏الممالك نيز مى‏گفتند. مادر خازن‏الملوك، خانم مخصوص نام داشت كه دختر ميرزا هدايت، وزير دربار ناصرالدين‏شاه بود. در آن زمان به اين منصب «ناظم خلوتى» مى‏گفتند. موقعى كه شناسنامه مى‏دادند، اين خانواده شهرت ناظم خلوتى را براى خود انتخاب كردند. حاصل ازدواج ميرزا غلامحسين خزانه‏دار و خانم مخصوص نظام خلوتى، سه فرزند بود كه يك پسر و يك دختر در جوانى چشم از جهان فرو بستند. فقط يك دختر به نام خازن‏الملوك، از ميرزا غلامحسين به يادگار ماند كه به همسرى آيت‏اللّه‏ ميرزا محمد ثقفى در آمد.
خديجه‏خانم «اولين فرزند ميرزا محمد و خازن‏الملوك» است. او شش ماهه بود كه مادربزرگش «خانم مخصوص ناظم خلوتى» او را از پدر و مادرش تقاضا كرد و گرفت تا خودش بزرگ كند كه انيس تنهايى‏اش باشد.
در آن زمان رسم بود كه اعيان، بچه را به دايه مى‏دادند و مخارج را به منزل دايه مى‏فرستادند. خديجه‏خانم نيز زير نظر مادربزرگش به دايه داده شد. وقتى كمى بزرگ‏تر شد به منزل مادربزرگش بازگردانده شد تا در آنجا بزرگ شود.
خانم مخصوص نظام خلوتى كه نوادگانش به او «خانم مامانى» مى‏گفتند، از لحاظ اقتصادى دارا بود. علاوه بر ارثيه پدرى، در زمان حيات شوهرش ماهى سى تومان پول توجيبى از شوهرش داشت و پس از فوت شوهرش، ارث شوهر و ارث پدر، او را از ثروتمندان قرار داده بود. خديجه‏خانم ثقفى در اين خانواده دارا، در رفاه كامل بزرگ شد.
در همان زمان (1340 قمرى، 1301 شمسى) حوزه علميه قم توسط آيت‏اللّه‏ مؤسس، عبدالكريم حائرى يزدى بناگزارى شد و در سال 1342 قمرى، 1303 شمسى آيت‏اللّه‏ ثقفى (پدر خديجه‏خانم) همراه با همسرش خازن‏الملوك و دو پسرش حسن‏آقا و على‏آقا و دو دخترش كه يكى از دختران بعدا فوت كرد، به قم آمد تا در درس حوزه علميه قم مخصوصا درس آيت‏اللّه‏ حائرى شركت كند. اين سفر تحصيلى پنج سال به طول انجاميد.
خديجه‏خانم، در آن زمان نه ساله بود و با مادربزرگش در تهران زندگى مى‏كرد و در اين مدت سه مرتبه به قم آمد.
وسيله آمد و شد آن زمان كالسكه و دليجان بود كه فاصله بين تهران، قم را در سه روز طى مى‏كرد، از اين‏رو مسافران دو شب در كاروانسراهاى بين راه مى‏خوابيدند.
خديجه‏خانم ده ساله بود كه مادربزرگش براى اولين بار به قم آمد و بار دوم سيزده ساله بود و بار سوم چهارده سال داشت. مادربزرگ قصد داشت پانزده روز در قم بماند و به تهران برگردد تا آماده پذيرايى از ميهمانان نوروزى شود؛ چون نزديك عيد نوروز بود. زمانى كه مادربزرگ قصد بازگشت داشت، آيت‏اللّه‏ ثقفى گفت: من «قدسى‏جان» را سير نديده‏ام، او بماند، ما تابستان كه به تهران مى‏آييم او را با خود مى‏آوريم. مادربزرگ پذيرفت و قدس ايران در قم ماند.

تحصيلات

در آن دوران، كم بودند كسانى كه بتوانند ماهى پنج ريال براى تحصيل بچه بدهند، از اين‏رو فرزندان دكترها، تاجرها و مجتهدان مى‏توانستند به مدارس جديد بروند. خديجه‏خانم در مدارس جديد تا كلاس ششم ابتدايى درس خوانده بود.
در آن دوران دبيرستان براى دختران كم بود و دبير، مدير، ناظم و مستخدمان دبيرستان دخترانه همه از مردان بودند. خديجه‏خانم در دبيرستان دخترانه «بدريه» كلاس هفتم را خواند. او ميان بيست نفر از همكلاسى‏هاى خود علاقه بسيارى به تحصيل داشت. مادربزرگش براى زبان فرانسه او علاوه بر دبيرستان، معلم سر خانه گرفته بود كه ماهى دو تومان به او مى‏داد. زمانى كه آيت‏اللّه‏ ثقفى از قم به تهران بازگشت، خديجه‏خانم نزد ايشان دروس حوزوى را شروع كرد. مقدارى از مقدمات را نزد پدرش خواند و پس از ازدواج با امام خمينى، نزد ايشان به تحصيلات ادامه داد. يك سال هيئت (ستاره‏شناسى) خواند و بعد جامع‏المقدمات را به اتمام رساند. دو بچه داشت كه سيوطى را شروع كرد و چهار بچه داشت كه شرح لمعه را شروع نمود. در مجموع هشت سال نزد امام خمينى درس خواند.
زمانى كه آيت‏اللّه‏ ثقفى از قم به تهران بازگشت، خديجه‏خانم نزد ايشان دروس حوزوى را شروع كرد. مقدارى از مقدمات را نزد پدرش خواند و پس از ازدواج با امام خمينى، نزد ايشان به تحصيلات
ادامه داد.
نداشتن همكلاس و هم‏مباحثه كه موجب تشويق و دلگرمى و رقابت و شادابى است و نيز بچه‏دارى، موجب رها شدن تحصيل گرديد. تا اينكه در سال 1344 شمسى امام خمينى از تركيه به عراق تبعيد شد. خديجه‏خانم پس از مدت‏ها تلاش و پيگيرى به نجف اشرف رفت تا سنگ صبور رهبر انقلاب باشد. در آنجا به يادگيرى زبان عربى مشغول شد. از كتاب كلاس سوم خواند تا به كلاس نهم رسيد. كتاب كلاس نهم را از نوه خود، حسين‏آقا (فرزند آقامصطفى) گرفت. چون همنشين عرب‏زبان نداشت، احمدآقا از ايران برايش فرهنگ لغات عربى به فارسى را فرستاد، او نيز براى روان شدن در عربى به مطالعه رمان‏هاى شيرين و حكايت‏هاى خوب روى آورد و مجله و روزنامه مطالعه مى‏كرد تا جايى كه كتاب‏هاى علمى و تاريخى را به راحتى مى‏خواند. خانم قدس ايران، به زبان عربى تسلط يافت همچنان كه در جوانى به زبان فرانسه مسلط شده بود. خانم ثقفى با تسلط بر دو زبان خارجى و مطالعات خوب، به تصديق اساتيد دانشگاهى كه با ايشان معاشرت دارند، داراى سطح علمى بالايى هستند.

ازدواج

پنج سالى كه آيت‏اللّه‏ ثقفى در قم بود، دوستان جديدى پيدا كرده بود. از جمله آنها آيت‏اللّه‏ سيداحمد لواسانى، سيدمحمد صادق لواسانى و آقا روح‏اللّه‏ خمينى (امام خمينى) بودند. آقا روح‏اللّه‏ در آن زمان، جوانى 27 ساله و مجرد بود. روزى آيت‏اللّه‏ سيدمحمدصادق لواسانى به ايشان گفت: چرا ازدواج نمى‏كنيد؟ آقا روح‏اللّه‏ گفت: مورد مناسبى نيافته‏ام و نمى‏خواهم از خمين زن بگيرم. آيت‏اللّه‏ لواسانى گفت: آقاى ثقفى دو دختر دارد كه همسر برادرم (آيت‏اللّه‏ سيداحمد لواسانى) از آنها تعريف مى‏كند. امام خمينى مى‏گفت: با شنيدن اين سخن، انگار قلبم كوبيده شد.
آقا روح‏اللّه‏ با آيت‏اللّه‏ ثقفى كه عالمى پارسا و شيك‏پوش و زيبا بود دوستى داشت از اين‏رو نيازى به تحقيق نديد. آيت‏اللّه‏ لواسانى را براى خواستگارى به تهران فرستادند. آيت‏اللّه‏ ثقفى، آقا روح‏اللّه‏ را عالمى باايمان، خوش‏سيرت، خوش‏سيما و جوانى متين مى‏دانست، بنابراين ايشان را پذيرفت، ولى خديجه‏خانم، مادرش خازن‏الملوك، مادربزرگش خانم مخصوص و ديگر خويشان، قبول نمى‏كردند كه قدس ايران به غربت برود. براى همين جواب خواستگارى نزديك به ده ماه طول كشيد.
آيت‏اللّه‏ لواسانى مرتب از طرف داماد براى گرفتن جواب به منزل آيت‏اللّه‏ ثقفى مى‏رفت و هر بار جواب مى‏شنيد: «هنوز خانم‏ها آماده نشده‏اند.» آخرين بارى كه آيت‏اللّه‏ لواسانى براى گرفتن جواب خواستگارى رفته بود، آيت‏اللّه‏ ثقفى خواست جواب منفى بدهد كه آيت‏اللّه‏ لواسانى گفت: «دختر در تهران و در رفاه كامل بزرگ شده، نمى‏تواند با زندگى طلبگى بسازد.» شنيدن اين حرف براى آيت‏اللّه‏ ثقفى ناخوشايند بود، چون حرفى بود كه مخالفان روحانيت مى‏زدند. در همان شب (ماه شعبان، نزديك تولد حضرت امام زمان) خديجه‏خانم براى چندمين بار خواب متبركى ديد كه خود در آن باره مى‏گويد:
در خانه‏اى با يك پيرزن ريزنقش با چادرشب داراى نقطه‏هاى ريز كه به آن چادر لكى مى‏گفتند در قسمت زنانه تنها بوديم. از شيشه به حياط مردانه نگاهى كردم. چند نفر نشسته بودند. از پيرزن كه او را نمى‏شناختم پرسيدم اينها كى هستند؟ پيرزن گفت: آنكه روبه‏رو است و عمامه مشكى دارد، پيامبر(ص) است. آنكه مولوى سبز با كلاه قرمز كه شالى به آن بسته شده (خادمان حرم حضرت على(ع) اين گونه بودند) اميرالمؤمنين(ع) است و جوانى كه عمامه مشكى دارد، امام حسن(ع) است. من با خوشحالى گفتم: اى واى پيامبر، اميرالمؤمنين و امام حسن! پيرزن گفت: تو كه از اينها بدت مى‏آيد. گفتم: نه، من اينها را دوست دارم. اينها پيامبر من، امام اوّل و امام دوم من هستند. پيرزن گفت: تو كه از اينها بدت مى‏آيد؛ و من از خواب بيدار شدم.
صبح، هنگام صرف صبحانه خوابم را به مادربزرگم گفتم و مادربزرگم گفت: مادر، معلوم مى‏شود كه اين داماد، سيد حقيقى
آيت‏اللّه‏ ثقفى،
آقا روح‏اللّه‏ را عالمى باايمان، خوش‏سيرت، خوش‏سيما و جوانى متين مى‏دانست، بنابراين ايشان را پذيرفت، ولى خواستگارى نزديك به
ده ماه طول كشيد.
است. پيامبر و ائمه از تو رنجيده‏اند. چاره‏اى نيست. اين ازدواج سرنوشت تو است.
سفره صبحانه را جمع كرديم. پدرم به منزل مادربزرگم آمد. (همه اينها، خوابم، گفتن خواب به مادربزرگم، ورود پدرم، همه اتفاقى بود). هوا سرد بود. زير كرسى نشسته بوديم. من براى پدرم چاى آورده بودم و مادربزرگم براى تشريفات گز آورده بود. پدرم گفت: آقا لواسانى ديشب آمد و حرفى زد كه توان گفتن آن را ندارم. من به ايشان (آقا روح‏اللّه‏) عقيده دارم. مرد خوب و باسواد و متدينى است. ديانتش موجب مى‏شود كه به قدسى‏جان بد نگذرد. اگر ازدواج نكنيد، من ديگر كارى به ازدواج شما ندارم.
من سكوت كردم. مادربزرگم گز را تعارف كرد. پدرم گفت: پس اين گز را به عنوان رضايت قدسى‏جان مى‏خورم.
چند روز بعد آيت‏اللّه‏ لواسانى براى جواب خواستگارى به منزل آيت‏اللّه‏ ثقفى رفت. آيت‏اللّه‏ ثقفى گفت: زن‏ها مى‏گويند ما داماد «آقاروح‏اللّه‏» را نمى‏شناسيم. ايشان اهل خمين هستند. دختر در تهران و در رفاه بزرگ شده است. وضع مالى مادربزرگش خيلى خوب است. با وضع طلبگى زندگى خيلى مشكل است. آيا داماد چيزى دارد يا مى‏خواهد تنها با شهريه آيت‏اللّه‏ حائرى زندگى كند؟ آيا داماد زن و بچه دارد يا نه؟ شايد صيغه داشته تا درسش تمام شود و شايد از آن صيغه بچه‏اى داشته باشد.
آيت‏اللّه‏ لواسانى گفت: خانم‏ها درست مى‏گويند. اگر مرا قبول داريد براى تحقيق به خمين بروم. آيت‏اللّه‏ ثقفى پذيرفت و آيت‏اللّه‏ لواسانى كه با آيت‏اللّه‏ پسنديده (برادر بزرگ آقاروح‏اللّه‏) دوست بود، در خمين به منزل آيت‏اللّه‏ پسنديده رفت و از آقا نورالدين، برادر بزرگ‏تر آقاروح‏اللّه‏ سؤال كرد. آقا نورالدين گفت: آقاروح‏اللّه‏ ازدواج نكرده است. در باره صيغه ما چيزى نشنيده‏ايم و از لحاظ مالى، ارثيه‏اى دارند كه در دست آيت‏اللّه‏ پسنديده است كه درآمد حاصل از آن ماهى سى تومان است.
آيت‏اللّه‏ لواسانى خبر را به آيت‏اللّه‏ ثقفى رساند و گفت: منزل‏شان در خمين آبرومند است و خانواده‏اش آقامنش و خوب هستند. آيت‏اللّه‏ ثقفى گفت: پس اگر ماهى پنج تومان اجاره منزل بدهند با بيست و پنج تومان ديگر مى‏شود زندگى كرد (امام اصلاً شهريه نمى‏گرفت).
يك يا دو هفته پس از جواب مثبت، يعنى اوايل ماه مبارك رمضان 1348 قمرى، 1308 شمسى، داماد (آقاروح‏اللّه‏) همراه با آقايان، آيت‏اللّه‏ سيداحمد لواسانى، آيت‏اللّه‏ سيدمحمدصادق لواسانى، آيت‏اللّه‏ سيدمرتضى پسنديده، آقانورالدين هندى (دو برادر امام) و آقامسيب كه خدمتكارشان بود براى خواستگارى رسمى و باقى مراحل عقد و عروسى به منزل آيت‏اللّه‏ ثقفى رفتند. اينها به جز آقانورالدين و آقامسيب، همه با هم دوست بودند.
خانواده عروس، خدمتكار منزل آقاذبيح‏اللّه‏ را به منزل خانم‏بزرگ فرستادند تا خديجه‏خانم را براى كمك به مادرشان در پذيرايى از ميهمانان بياورد ولى به او گفتند كه نگويد ميهمانان چه كسانى هستند. هنگامى كه خديجه‏خانم وارد منزل پدرش شد، خواهرش «شمس آفاق» او را پشت شيشه برد و داماد را كه در ميان جمع، زير كرسى نشسته بود، نشانش داد. آيت‏اللّه‏ ثقفى از همسرش پرسيد قدس ايران آمد؟ چه مى‏گويد؟ گفت: هيچ. ساكت نشسته است. آيت‏اللّه‏ ثقفى با شنيدن اين خبر، سجده شكر به جا آورد كه دخترش، آقاروح‏اللّه‏ را پسنديده است. خانواده عروس در تدارك جهيزيه بودند و خانواده داماد در تلاش اجاره منزل. در همين روزها آيت‏اللّه‏ كاشانى كه در همان خيابان زندگى مى‏كرد و با آيت‏اللّه‏ ثقفى دوست بود، به منزل آيت‏اللّه‏ ثقفى رفت.
در جمع عالمان بحث‏هاى علمى و سياسى صورت گرفت. پس از چند موضوع بحث و نظرهاى خوب آقاروح‏اللّه‏، آيت‏اللّه‏ كاشانى به آيت‏اللّه‏ ثقفى گفت: اين (آقاروح‏اللّه‏) عجيبه را از كجا پيدا كردى؟!
روز هشتم ماه مبارك رمضان آيت‏اللّه‏ ثقفى به خديجه‏خانم گفت: آقاروح‏اللّه‏ (داماد) برادرش آيت‏اللّه‏ پسنديده را وكيل عقد قرار داده است. شما مرا وكيل عقد قرار بدهيد كه من آقالواسانى را از طرف شما وكيل عقد قرار بدهم. خديجه‏خانم با كمى صبر گفت: قبول دارم. اين دو وكيل عقد، به حرم حضرت عبدالعظيم حسنى(س) رفتند و در آن مكان متبرك با مهريه هزار تومان، صيغه عقد را جارى كردند.
شب پانزده يا شانزدهم ماه مبارك رمضان 1308 شمسى خويشان دو طرف براى شركت در عروسى دعوت شدند و عروس‏خانم را به حجله بردند. او با كمال تعجب ديد همان خانه‏اى است كه در خواب ديده! دقيقا همان خانه، با همان در و پنجره و حتى همان پرده.
امام خمينى در همان اوايل زندگى مشترك به همسرش گفت: من به كارهاى شخصى شما كارى ندارم. به هر صورت كه ميل داريد لباس بخريد و بپوشيد. اما از شما مى‏خواهم واجبات را انجام بدهيد و محرّمات را ترك كنيد.
امام اسلام‏شناسى بود كه مى‏دانست خداوند مرد را قوّام (سرپرست) زن قرار داده است و مرد تا چه اندازه حق دخالت در زندگى زن را دارد. بر همين اساس تا آخر عمر، امام مشغول تحصيل، تدريس و مسائل سياسى خود اما همسرشان مشغول شوهردارى، رفت و آمدهاى فاميلى و رفاقتى با دوستان بود.
خانم ثقفى در باره زندگى‏اش مى‏گويد:
خانم ثقفى:
چنين نبود كه آقا (امام خمينى) زندگى‏ام را در رفاه اداره كند. طلبه‏اى بود كه نمى‏خواست دستش پيش كسى دراز شود. با همان بودجه كمى كه داشت، زندگى مى‏كرديم. اما آقا هميشه احترام مرا نگه مى‏داشت. هميشه سرِ سفره صبر مى‏كرد تا من بيايم و با هم غذا بخوريم.
«چنين نبود كه آقا (امام خمينى) زندگى‏ام را در رفاه اداره كند. طلبه‏اى بود كه نمى‏خواست دستش پيش كسى دراز شود. همچنان كه پدرم نمى‏خواست دستش پيش كسى دراز شود. با همان بودجه كمى كه داشت، زندگى مى‏كرديم. براى لباس بچه‏ها، چيت مى‏خريدم و مى‏دوختم. كت بچه‏ها را از پايين‏تنه قباى كهنه آقا مى‏دوختم، اما آقا هميشه احترام مرا نگه مى‏داشت. هميشه سرِ سفره صبر مى‏كرد تا من بيايم و با هم غذا بخوريم. به بچه‏ها مى‏گفت صبر كنيد تا خانم بيايند، غذا بخوريم و در كارهاى خانه، هر كارى را از دستم مى‏گرفت و خودش انجام مى‏داد. لذا من صبر مى‏كردم زمانى كه آقا در منزل نبود، خانه را جارو مى‏كردم يا لباس بچه را مى‏شستم و يا ظرف غذا را مى‏شستم. علاقه امام به همسرشان نمونه و مثال‏زدنى است».
گواه اين سخن، يكى از نامه‏هاى امام به همسرشان است كه با «الهى تصدقت شوم» آغاز مى‏شود و پر از واژه‏هاى دل‏انگيز و سرشار از محبت و صداقت است. در اين باره نوه امام مى‏گويد:
«امام علاقه و محبت وافرى به خانم (همسرشان) داشت. هر گاه خانم به سفرى مى‏رفت، امام دلتنگى مى‏كرد و ما هر چه سعى مى‏كرديم نمى‏توانستيم غنچه لبخند بر لبانش بنشانيم.»
حاصل اين ازدواج مبارك، سه پسر و پنج دختر بود. پسران به نام‏هاى آقايان مصطفى، على و احمد كه على در كودكى فوت كرد و دختران به نام‏هاى خانم‏ها صديقه، فريده، فهيمه (زهرا)، سعيده و لطيفه كه سعيده و لطيفه در كودكى بدرود حيات گفتند.

دوران انقلاب و مبارزات

در بهار 1342 شمسى، خانم ثقفى با فرزندش آقامصطفى براى زيارت به عتبات عاليات مشرّف شد. در عراق اخبار قيام مردم ايران را شنيدند. به ايران بازگشتند. هنگامى كه به منزل‏شان رفتند، منزل پر از مردم بود كه در رفت و آمد بودند. به منزل فرزندش آقامصطفى رفتند. جمعيت آنجا كمتر از منزل خودشان نبود. زندگى در ميان اين موج و قيام ادامه داشت تا اينكه عصر روز عاشورا، امام خمينى سخنرانى كرد و ساواك در شب دوازده محرم 1383، مطابق با پانزده خرداد 1342 به منزل امام هجوم برد، خانه را محاصره كرد، با لگد به در مى‏زدند، امام آماده شده بود كه ساواك در را شكست و وارد منزل شد. امام را به تهران برده، زندانى كردند.
خانم «قدس ايران» مديريت منزل را به عهده گرفت. در آن روز مردم به حرم و منازل مراجع مى‏رفتند و شعار مى‏دادند و زنان به منزل امام مى‏رفتند. بعضى از زنان از شدت ناراحتى بيهوش مى‏شدند. همسر امام آنها را دلدارى مى‏داد و آرام مى‏كرد. در همان زمان كه امام در پادگان قصر زندانى بود، شايع شده بود كه نيروهاى امنيتى رژيم شاه مى‏خواهند به منزل امام هجوم بياورند و همه افراد منزل را قتل‏عام كنند. همسر امام «خديجه‏خانم» چنان باصلابت ايستاد و چنان خونسرد و عادى رفتار كرد كه به مردهاى منزل و دفتر امام قوّت قلب مى‏داد.
امام در پادگان قصر زندانى بود. همسر امام براى ملاقات به تهران رفت ولى ساواك اجازه ملاقات نداد تا اينكه در تير 1342، امام را از پادگان قصر به پادگان عشرت‏آباد بردند و در آنجا زندانى كردند. پس از چند روز، همسر امام اجازه ملاقات خواست. ساواك اجازه نداد ولى اجازه دادند كه غذا از منزل برايش بفرستند. هر روز خديجه‏خانم از منزل مادربزرگش غذا درست مى‏كرد و به زندان عشرت‏آباد مى‏فرستاد. تا اينكه در يازده مرداد 1342 امام از زندان آزاد شد و در داوديه حصر گرديد. مردم براى ديدار امام صف كشيده بودند. همسر امام با دخترانش به ديدار ايشان رفت و وقتى منزل خلوت شد با امام ديدار كرد.
خانم ثقفى مى‏گويد: در اين ديدار از امام پرسيدم خيلى سخت بود؟ امام انگشتش را به پشت گردنش كشيد، پوست نازكى به دستش لوله شد. حالم دگرگون شد. جلوى گريه‏ام را گرفتم. از آن روز به بعد هر موقع به يادم مى‏آيد حالم منقلب مى‏شود.
ساواك امام را در 13 مرداد 1342 از داوديه به قيطريه برد و در آنجا محصور كرد. پس از مدتى خانواده امام در قيطريه منزلى
خديجه‏خانم ثقفى:
در عراق خبر زندانى شدن احمدآقا را شنيدم.
براى من عادى بود.
من به اين گونه مسائل
عادت كرده بودم.
منتظر بدتر از اينها بودم.
اين گونه امور لازمه
اين گونه زندگى است.
براى اجاره يافته، آنجا را اجاره كردند. خانم قدس ايران با فرزندانش آقامصطفى و احمدآقا به قيطريه رفت تا نزديك امام باشند. خانم ثقفى مى‏گويد:
«تقريبا سى ساواكى منطقه را محاصره كرده بودند و رفت و آمدها را محدود كردند. فقط به مادر يا خواهرم اجازه رفت و آمد مى‏دادند.»
زندگى بر اين منوال بود تا در 18 فروردين 1343 امام آزاد شد. دوباره منزل امام در قم پر از جمعيت شد. براى خانواده امام خانه‏اى را كه در پشت منزل امام بود، اجاره و با يك در به منزل امام وصل كردند. خانواده امام در آن منزل ساكن شدند. زندگى پرتشنج و دلهره با صبر و تحمل خانم قدس ايران مى‏گذشت تا اينكه در آبان 1343، امام خمينى در مورد كاپيتولاسيون سخنرانى كرد و ساواك در شب دوازده آبان به منزل ايشان حمله كرد و امام را به تهران برد.
خانم قدس ايران ثقفى در اين باره مى‏گويد:
«من در حياط بودم، ديدم كه يك نفر از ديوار بالا آمد. خودم را به كنار ديوار گرفتم. دو نفر ديگر از ديوار بالا آمدند. چند نفر به در لگد مى‏زدند. امام لباس پوشيد و آماده شد. بيرون آمد و گفت: در را شكستيد، آمدم. آنها كه روى ديوار بودند، ديدند كه امام آماده شده است، به بيرون پريدند. امام نزديك من آمد. مُهر و كليد قفسه‏اش را به من داد و گفت: نزدت باشد تا خبر كنم و بعد خداحافظى كرد و رفت.»
در آن روز كه ساواك امام را به تهران برد، مردم در حرم مطهر گرد آقامصطفى را گرفته بودند و عده‏اى از مردم به منازل مراجع تقليد مى‏رفتند و زنان در منزل امام، گرد همسر ايشان بودند. خانم زهرا مصطفوى (دختر امام) مى‏گويد:
«صبح كه خبر دستگيرى امام را شنيدم، به منزل مادرم رفتم. او به زنان دلدارى مى‏داد. از احوالش پرسيدم، خيلى محكم گفت حالم خوب است؛ نمى‏دانم چرا مى‏لرزم. و من هر وقت به ياد آن روز مى‏افتم از مظلوميت مادرم منقلب مى‏شوم.»
يك روز پس از دستگيرى امام، آقامصطفى تصميم داشت با همراهى مردم به منزل آيت‏اللّه‏ مرعشى نجفى برود. مادرش به او گفت: آقا كه مخالفت كرده و با شاه مبارزه مى‏كند، سنى از او گذشته است. تو جوانى، من با زن و بچه‏ات چه كنم؟ آقامصطفى براى اينكه مخالفت با مادرش نكند و او را راضى كند گفت: شما اينجا جمع هستيد، آقا در آنجا (تركيه) تنها است. من بايد نزد ايشان بروم.
آقامصطفى همراه مردم به منزل آيت‏اللّه‏ مرعشى نجفى رفت. در آنجا ساواك به رغم تلاش آيت‏اللّه‏ مرعشى، او را دستگير و در تهران زندانى كرد.
خانم قدس ايران ثقفى، بايد دو خانواده را مديريت مى‏كرد. تا اينكه در هشت آذر 1343 آقامصطفى آزاد شد. همه در فكر اين بودند كه آرامش نسبى به خانواده امام بازگشت اما در سيزده آذر 1343 آقامصطفى دوباره دستگير شد و چهارده آذر به تركيه تبعيد گرديد.
در آن اوضاع بحرانى كه هر روز احتمال حادثه ناگوارى مى‏رفت، دفتر امام پس از تبعيد ايشان با مديريت آيت‏اللّه‏ پسنديده و منزل امام با مديريت خديجه‏خانم ثقفى اداره مى‏شد. اين روند ادامه داشت تا اينكه در مهر 1344 شمسى امام خمينى و آقامصطفى از
تركيه به عراق تبعيد شدند، پس از مدتى از نجف اشرف طى نامه‏اى از همسرشان خواستند مُهر را توسط فرد امينى به ايشان برساند. خديجه‏خانم در اين مورد با آيت‏اللّه‏ اشراقى (دامادش) مشورت كرد. تازه اطرافيان متوجه شدند كه امام اين امانت را به دست همسرشان داده بودند.
براى ارسال امانت، آيت‏اللّه‏ عبدالعلى قرهى انتخاب شد. ايشان داراى گذرنامه براى عتبات عاليات بود و قصد تشرف داشت. همسر امام مُهر را همراه با نامه‏اى به ايشان سپرد و آيت‏اللّه‏ قرهى امانت را به امام خمينى رساند.
امام دست روى شانه‏هاى خانم ثقفى گذاشت و گفت: «مى‏دانم كه خيلى سختى كشيده‏اى، ولى به خاطر خدا صبر كن. اگر به حساب خدا بگذاريد، تحملش
آسان مى‏شود.»
پس از مدتى خانم قدس ايران تصميم گرفت كه با خانواده آقامصطفى به نجف اشرف نزد امام خمينى برود. ساواك براى خانواده آقامصطفى (خانم معصومه حائرى، حسين‏آقا و مريم‏خانم مصطفوى) گذرنامه صادر كرد. براى خانم ثقفى گذرنامه صادر نمى‏كرد و مى‏گفت: طبق احكام شرع، هر زنى بايد با اجازه شوهرش مسافرت كند و ايشان اجازه شوهر را ندارند و ما نمى‏توانيم گذرنامه بدهيم. بايد بماند تا اجازه شوهرش را بياورد.
خانواده آقامصطفى به نجف اشرف رفتند. آيت‏اللّه‏ پسنديده نامه‏اى نوشت و در جيب حسين‏آقا گذاشت. ساواك، حسين‏آقا را به خاطر بچه بودن بازرسى نكرد و نامه به مقصد رسيد و امام در جريان قرار گرفت و طى نامه‏اى اجازه همسرش را براى مسافرت صادر كرد. ساواك دنبال بهانه ديگر بود از اين‏رو گفت: بايد سند معتبر از غير بستگان درجه اول در منطقه پامنار بياوريد. حجت‏الاسلام شجونى كه تازه از زندان آزاد شده بود، به وسيله شهيد محلاتى در جريان قرار گرفت. سند منزلش را برداشت، به منزل آيت‏اللّه‏ ثقفى رفت و خود را معرفى كرد و با همسر امام «قدس ايران» به كلانترى سيزده
واقع در بازار (پامنار) رفتند. كلانترى بازار، بدترين كلانترى بود. هنگامى كه مسئول كلانترى آنها را شناخت، بهانه سند ديگر يا جواز كسب از يك بازارى را آورد. تا ظهر در كلانترى سرگردان بودند. حجت‏الاسلام شجونى آنقدر اصرار كرد تا سند منزلش را پذيرفتند.
با بهانه‏تراشى‏هاى مختلف پس از چند روز گذرنامه آماده شد. همسر امام به تنهايى (بدون همراه) به عراق رفت تا در خانه‏اى زندگى كند كه آشپزخانه‏اش آنقدر كوچك بود كه براى غذا كشيدن بايد ديگ غذا را در حياط قرار مى‏داد!
زندگى صميمى و پرمهر و محبت امام و همسرش در آن خانه ادامه داشت. در آن سال‏ها احمدآقا پنهانى سه بار به ديدار والدين رفت و برگشت و در سال 1348 براى بار چهارم به عراق رفت. موقع بازگشت (11 تير 1348) توسط ساواك شناسايى شد و دستگير گرديد و در تهران (قزل قلعه) زندانى شد.
خديجه‏خانم ثقفى مى‏گويد: «در عراق خبر زندانى شدن احمدآقا را شنيدم. براى من عادى بود. من به اين گونه مسائل عادت كرده بودم. منتظر بدتر از اينها بودم. اين گونه امور لازمه اين گونه زندگى است.»
خانم ثقفى براى ديدار فرزندان و اقوام هر دو سال يك بار به ايران مى‏آمد. در اواخر تابستان 1348 كه به ايران آمد، هنوز احمدآقا زندانى بود. ايشان براى ملاقات فرزندش به قزل قلعه رفت. ساواك براى ملاقات، احمدآقا را به حياط زندان آورد تا مادر و فرزند ملاقات كوتاهى در حضور ساواكى‏ها داشته باشند. خانم ثقفى پس از ديدار اقوام در تهران به قم آمد. خدمتكار دفتر امام (هاجرخانم) مقدارى اعلاميه به ايشان داد و گفت: «خانم، اين اعلاميه‏ها را دفتر به من دادند. ساواك احمدآقا را گرفت. مى‏ترسم به سراغ من
امام خمينى در باره
همسر مهربانش مى‏گويد:
خانم خيلى وفادار و خيلى فداكار است. زجرى كه خانم كشيده‏اند، هيچ كس نكشيده است. فداكارى كه خانم در زندگى من كرده‏اند،
هيچ كس نكرده است.
او خانم بى‏نظيرى است.
خوش به حال من كه چنين همسرى دارم.
بيايند.» خانم ثقفى اعلاميه‏ها را در همان منزل جاسازى كرد. پس از مدتى كه احمدآقا آزاد شد، ساواك به دفتر امام حمله كرد. هر چه كاغذ بود، جمع كردند و با خود بردند. اما آن اعلاميه‏ها در جاى خود محفوظ ماند.
زندگى خانم ثقفى با اين تلاطم‏ها مى‏گذشت كه تندباد حوادث در اوّل آبان 1356 بار ديگر وزيدن گرفت و اين بار آقامصطفى را از خانواده‏اش گرفت. صبح زود از منزل آقامصطفى، احمدآقا را خواستند. احمدآقا و همسرش (فاطمه‏خانم) به منزل آقامصطفى رفتند. خانم ثقفى نيز به منزل آقامصطفى مى‏رفت كه ديد ماشينى آقامصطفى را به سمت بيمارستان مى‏برد. در پى ماشين به بيمارستان رفت و آنجا متوجه شد كه اين بار آقامصطفى را از او گرفته‏اند.
كوه صبر و شكيبايى از بيمارستان به منزل فرزندش آقامصطفى رفت تا خانواده او را در اين مصيبت يارى كند. در همان روز، نزديك ظهر، امام خمينى به منزل شهيد آقامصطفى رفت. خانم ثقفى با ديدن امام جلو رفت و گفت: «آقا! من خيلى سختى كشيده‏ام. ديدى چطور شد؟» امام دست روى شانه‏هاى خانم ثقفى گذاشت و گفت: «مى‏دانم كه خيلى سختى كشيده‏اى، ولى به خاطر خدا صبر كن. اگر به حساب خدا بگذاريد، تحملش آسان مى‏شود. خدا خودش تحمل را آسان مى‏كند.» امام به فرزندان آقامصطفى دلدارى داد و گفت: «مى‏دانم چه مى‏كشيد. من هم بچه بودم كه پدرم را از دست دادم» همچنين به همسر آقامصطفى (معصومه‏خانم حائرى) دلدارى داد و آنها را آرام كرد.
موقع بازگشت به منزل، خانم ثقفى به امام گفت: «فاطمه‏خانم (همسر احمدآقا) را به منزل ببريد. تحمل‏شان كم است. اينجا اذيت مى‏شوند.» شگفتا كه مادر مصيبت‏زده در فكر
آرام كردن و دلدارى دادن به ديگران بود!
خانم ثقفى در مبارزات، ناراحتى‏ها و تبعيدها گِله‏مند نبود و هرگز به امام نگفت چرا اين كارها را مى‏كنيد و نتيجه‏اش چه مى‏شود؟ بلكه هميشه ياور و مشوّق امام و اطرافيان بود.
زندگى با اين حوادث مى‏گذشت كه دولت عراق دست در دست دولت پهلوى گذاشت و هر روز به بهانه‏اى مشكل مى‏آفريد. تا اينكه امام تصميم به مهاجرت گرفت. براى امنيت بايد مسئله كاملاً مخفى مى‏ماند. از اين‏رو همراهان امام مسئله را از خانواده‏هاى خود مخفى كرده بودند. روز مقرر (13 مهر 1357) امام با همراهان به قصد كويت حركت كرد. خانواده‏هاى همراهان مشكوك شدند. از اين‏رو سرزده به منزل امام رفتند اما وقتى با رفتار عادى و طبيعى خانم ثقفى روبه‏رو شدند، شك و ترديدشان برطرف شد. حتى يكى از خانم‏ها اصرار داشت كه امام را ببيند و تا پشت درِ اتاق امام رفت، ولى رفتار عادى و طبيعى خانم ثقفى موجب آن شد كه در را باز نكند و برگردد و بگويد: خيالم راحت شد كه امام در منزل هستند.
امام خمينى را در آن روز از مرز كويت بازگرداندند. ايشان در 14 مهر 1357 از بغداد به پاريس رفت و همسر امام چند روزى در نجف اشرف ماند و كارهاى لازم را سر و سامان داد. احمدآقا از پاريس براى همسرش نوشت: «خانم در نجف احساس تنهايى و ناراحتى مى‏كند. با اينكه وضع‏مان در اينجا مشخص نيست و بنا داريم اينجا را ترك كنيم، با اين وضع مى‏خواهيم اين زن كه زندگى‏اش را بر برگ غربت نوشته‏اند و ماجراهايش ديدنى است، به اينجا بياوريم. هر چه شد، شد.»
در نوفل لوشاتو، امام در منزل آقاى عسكرى كه داراى دو اتاق كوچك و يك هال بود زندگى مى‏كرد كه گنجايش جمعيت زيادى
با راهنمايى دكتر فاضل،
اين همسر مهربان براى آخرين بار با امام ملاقات كرد، پس از ملاقات، دكتر فاضل ايشان را در جريان بيمارى امام قرار داد.
او دوباره مثل هميشه ساكت و صبور به منزل بازگشت،
شايد هنوز آرام نشده بود كه خبر ارتحال يار ديرينش را
به او دادند.
حاج احمدآقا مى‏گويد:
مادر بسيار عزيزمان از چهره‏هايى هستند كه تاكنون ناشناخته مانده‏اند.
ايشان در طول مبارزات حضرت امام با وجود مشكلات و مصايب گوناگون كه در طول سال‏هاى طولانى با آن مواجه بوده‏اند، صبورانه ايستاده‏اند و سختى‏ها را بدون هيچ تزلزلى پشت سر گذاشتند.
را كه براى ديدار امام مى‏رفتند نداشت. پس از چند روز ساختمان روبه‏روى منزل آقاى عسكرى خالى شد و براى خانواده امام اجاره گرديد. خانم ثقفى با همراهى دامادش آيت‏اللّه‏ اشراقى، به پاريس رفت. خانواده امام و خانواده حاج احمدآقا و آيت‏اللّه‏ اشراقى در آن ساختمان زندگى مى‏كردند. آن زمان حادثه‏خيز با صبر و حوصله و تحمل گذشت تا دوازده بهمن 1357 امام به ايران آمد. همسر امام و آيت‏اللّه‏ اشراقى مأمور شدند منازل را تحويل صاحبانش بدهند و كارهاى باقيمانده در پاريس را انجام بدهند. آنها دو روز كارهاى محول شده را انجام دادند و در چهارده بهمن 1357 اين مادر مهربان همراه با دامادش و عروسش فاطمه‏خانم طباطبايى به ايران آمد و مشكلات انقلاب و جنگ را صبورانه در كنار امام تحمل كرد و هميشه قوّت قلب اطرافيان بود. مادر انقلاب، سيزده و چهارده خرداد 1368، زمان بيمارى و رحلت امام را تلخ‏ترين روزهاى زندگى خود مى‏داند. ايشان در آخرين روزى كه امام در بيمارستان بود، آنجا رفت. او به پزشكان گفت: «چرا پيرمرد را اذيت مى‏كنيد؟ دست از سرش برداريد. بگذاريد به حال خودش باشد. به خدا اگر جان داشته باشد تا عملش كنيد! به خدا اگر بتواند طاقت بياورد!» پزشكان، پرستاران و مسئولان كه در بيمارستان بودند، همه پيش رفتند، چون هرگز او را چنين ناراحت نديده بودند.
با راهنمايى دكتر فاضل، اين همسر مهربان براى آخرين بار با امام ملاقات كرد، پس از ملاقات، دكتر فاضل ايشان را در جريان بيمارى امام قرار داد. او دوباره مثل هميشه ساكت و صبور به منزل بازگشت، شايد هنوز آرام نشده بود كه خبر ارتحال يار ديرينش را به او دادند.
پس از ارتحال امام خمينى، اين مادر با فراست، مسائلى كلى را گوشزد مى‏كرد. براى نمونه، روزى حاج‏احمدآقا به مادرش گفت: سرپرست حجاج شدم. خانم ثقفى پرسيد: چرا؟ احمدآقا گفت: رهبر انقلاب، آيت‏اللّه‏ خامنه‏اى خواستند و من پذيرفته‏ام. خانم ثقفى گفت: شما بهتر مى‏دانيد كه ملك فهد تابع دستورهاى آمريكا است. اگر به حج برويد و آمريكا مصلحتش بر اين قرار بگيرد كه شما را دستگير كند و به ملك فهد دستور بدهد، ملك فهد اطاعت مى‏كند و اين براى ايران و شما مناسب نيست. احمدآقا از اين منصب استعفا داد و رهبرى معظم پذيرفت.
زمان در گذر است و حادثه‏ها در كمين. اسفند 1373 همراه با حادثه‏اى تلخ براى ايشان از راه رسيد و اين بار فرزندش احمدآقا را نشانه رفت. در 21 اسفند، حاج احمدآقا به بيمارستان برده شد و در 25 اسفند 1373 درگذشت و مادر صبور را در غم فرزند عزيزش سياهپوش كرد. بانوى بزرگ در اوايل عيد 1374 در سوگ و عزا نشسته بود، ولى طى پيامى به ملت ايران از آنان براى برپايى مجالس ترحيم حاج احمدآقا قدردانى كرد و يادآور شد كه مردم به جشن سال نو بپردازند.
حاج احمدآقا مى‏گويد: «مادر بسيار عزيزمان از چهره‏هايى هستند كه تاكنون ناشناخته مانده‏اند. ايشان در طول مبارزات حضرت امام با وجود مشكلات و مصايب گوناگون كه در طول سال‏هاى طولانى با آن مواجه بوده‏اند، صبورانه ايستاده‏اند و سختى‏ها را بدون هيچ تزلزلى پشت سر گذاشتند.»
امام خمينى در باره همسر مهربانش مى‏گويد: «خانم خيلى وفادار و خيلى فداكار است. زجرى كه خانم كشيده‏اند، هيچ كس نكشيده است. فداكارى كه خانم در زندگى من كرده‏اند، هيچ كس نكرده است. او خانم بى‏نظيرى است. خوش به حال من كه چنين همسرى دارم.»
خانم قدس ايران كه اكنون بيش از 90 سال عمر دارد مثل هميشه آرام و صبور نظاره‏گر كردار ما است كه با يادگار امام خمينى (انقلاب و نظام جمهورى اسلامى) چگونه برخورد مى‏كنيم.

پى‏نوشت

1ـ قرآن مجيد.
2ـ صحيفه امام، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، چ دوم 1379.
3ـ سيمين احمدى و زهرا شجاعى، قدس ايران، معرفى زنان برگزيده ايران، تهران، دفتر پژوهش‏هاى فرهنگى، چ اوّل 1376.
4ـ عليرضا اسماعيلى، خاطرات حجت‏الاسلام جعفر شجونى، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامى، چ اوّل 1381.
5ـ حميده انصارى، مهاجر قبيله ايمان، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، چ اوّل 1374.
6ـ حميد بصيرت‏منش و اصغر ميرشكارى، فصل صبر، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، چ اوّل 1377.
7ـ غلامعلى رجايى، برداشت‏هايى از سيره امام خمينى، تهران، عروج، چ پنجم 1377.
8ـ اميررضا ستوده، پا به پاى آفتاب، تهران، پنجره، چ اوّل 1373.
9ـ محمدرضا سبحانى‏نيا و سعيدرضا على‏عسگرى، مهر و قهر، اصفهان، مركز فرهنگى شهيد مدرس، چ اوّل 1379.
10ـ محمد شريف‏رازى، آثار الحجة يا تاريخ و دائرة‏المعارف حوزه علميه قم، دار الكتاب.
11ـ كميته علمى كنگره شهيد آيت‏اللّه‏ مصطفى خمينى، شهيدى ديگر از روحانيت، تهران، عروج، چ دوم 1376.
12ـ محمدجواد مرادى‏نيا، خاطرات آيت‏اللّه‏ پسنديده، تهران، حديث، چ اوّل 1374.
13ـ اصغر ميرشكارى و حميد بصيرت‏منش، آيينه حُسن، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، چ اوّل 1379.
14ـ دكتر ابراهيم يزدى، آخرين تلاش‏ها در آخرين روزها، تهران، قلم، ويرايش دوم 1379.
15ـ دليل آفتاب، خاطرات يادگار امام، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، چ اوّل 1375.
16ـ گنجينه دل، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، چ دوم 1375.
17ـ روزنامه اطلاعات، 14 اسفند 1357.
18ـ مجله حضور، شماره 33، پاييز 1379.
19ـ مجله پيام زن، شماره 91، مهر 1378.

منبع: پیام زن

تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط