«ام الخیر»

کسی نبود که ترس از «معاویه»، او را به حق‏پوشی وادارد. شجاعت و تهور او بیش از اینها بود. در کوفه به زبان‏آوری، فصاحت، هوشمندی و زیرکی شناخته می‏شد. می‏دانست کجا چه باید گفت و چه هنگام، چگونه باید زبان گشود. یک دنیا حرف داشت و ... زبانی فصیح و بلیغ، که آن حرفها را ساتر و نافذتر می‏ساخت و از شمشیر، برّان و از آتش سوزنده‏تر می‏کرد.
دوشنبه، 4 آذر 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
«ام الخیر»
«ام الخیر»
«ام الخیر»

نويسنده:جواد محدثی
کسی نبود که ترس از «معاویه»، او را به حق‏پوشی وادارد. شجاعت و تهور او بیش از اینها بود. در کوفه به زبان‏آوری، فصاحت، هوشمندی و زیرکی شناخته می‏شد. می‏دانست کجا چه باید گفت
و چه هنگام، چگونه باید زبان گشود.
یک دنیا حرف داشت و ... زبانی فصیح و بلیغ، که آن حرفها را ساتر و نافذتر می‏ساخت و از شمشیر، برّان و از آتش سوزنده‏تر می‏کرد.
«ام الخیر»، اهل کوفه بود، دختر «حُریش بن‏سراقه».
پیامبر خدا را ندیده بود. یعنی عمر او آنقدر نبود که زمان آن حضرت را درک کرده باشد و از «صحابه» به شمار آید، لیکن از «تابعین» بود، یعنی نسلی که یک واسطه با رسول خدا داشت و اصحاب آن حضرت را دیده بود.
علی(ع)، از چنان جاذبه معنوی و شخصیت الهی برخوردار بود که هزاران عاشق حق، محبت و ولای او را، چون گوهری نفیس در سینه داشتند و به این محبت و ولایت افتخار می‏کردند و حاضر بودند که در راه آن، جان فدا کنند. به کار گرفتن زبان در ستایش آن خورشید فروزان و نصرت زبانی، کمترین کاری بود که این شیفتگان به انجام آن می‏پرداختند و تا پای جان، پیش می‏رفتند. «ام‏الخیر بارقیّه» نیز، یکی از این هزاران تن بود؛ بانویی سرشار از ایمان و آکنده از شجاعت.

شمشیر زبان

در جنگ صفین، جز شمشیرها و نیزه‏ها، که در کف یاران علی(ع)، سینه دشمن را می‏درید، «کلام»، جایگاهی ویژه داشت. چه به صورت حماسه و رجز که از زبان شیرمردان رزم‏آور می‏جوشید، و چه سروده‏ها و خطابه‏های آتشین یارانی زبان‏آور، که تنور جنگ را گدازان‏تر می‏کرد و در دل سپاه علی(ع)، شور و عشق و نستوهی می‏کاشت.
«ام‏الخیر» نیز، یکی از این زنان مردآفرین بود که در صحنه‏های صفین حضور داشت و جادوی کلامش حماسه در دل یاران امام، و آتش در خرمن سپاه معاویه می‏افروخت. سخنرانی بلیغ او در میدان رزم به نفع علی(ع) زبانزد همه بود.
سالها گذشت، علی(ع) با چهره‏ای خونین به دیدار خدا رفت. معاویه بر حکومت استیلا یافته بود و به تدریج، یاران خالص و عاشق علی(ع) را تعقیب می‏کرد، می‏آزرد، گاهی هم به شهادت می‏رساند و انتقام «جاهلیت» را از «ذوالفقار ولایت» می‏گرفت. شیرانِ دست پرورده علی(ع) هم کوتاه نمی‏آمدند و فروغ محبت مولا را در جانشان همیشه و همه جا روشن نگهداشته بودند. پیمان بود و جوانمردی و وفا، که گسستن آن نامردی بود، هر چند پس از علی(ع)، و هر چند در عصر سلطه قهرآمیز و خشن معاویه!
«ام‏الخیر»، زندگی عادی خود را در کوفه می‏گذراند و بی‏خبر از نقشه‏ای بود که معاویه برایش داشت.
والی کوفه نامه‏ای از معاویه دریافت کرد؛ به این مضمون که: «ام‏الخیر بارقیه» را با وضعی شایسته و با احترام و عزت به نزد من بفرست. به گونه‏ای که در طول مسیر به او بد نگذرد و سختی نبیند، و بدان که اگر پس از آمدنش از رفتاری که با او شده راضی بود، پاداشت می‏دهم و اگر ناخرسند بود، مجازات خواهی شد و گفته خودش برای من ملاک خواهد بود.

در دربار معاویه

والی، ام‏الخیر را طلبید و نامه معاویه را برایش خواند.
ام‏الخیر در پاسخ گفت: مخالفتی نیست، نه از اطاعت سرپیچی می‏کنم و نه به دروغ، عذر و بهانه می‏آورم. باشد. خودم نیز مدتها بود که دلم می‏خواست معاویه را ببینم. حرفهایی در سینه دارم که در دلم می‏جوشد و آرام ندارم. فرصتی است تا با او در میان بگذارم ...
مقدمات سفر آماده شد. والی کوفه مرکب و همراهی برایش فراهم ساخت و هنگام اعزام و جدا شدن از او گفت: ام‏الخیر! معاویه ضمانت کرده که اگر از رفتارم با تو به نیکی یادم کنی، پاداشم دهد و اگر از من شکایت نزد او کنی عقوبتم کند. ببین که چه می‏کنی! ...
ام‏الخیر گفت: اگر در باره من نیکی هم کرده‏ای، طمع مدار که «باطل» را آراسته کنم. با شناختی هم که از من داری، مطمئن باش که در باره تو چیزی آنچه حق باشد نخواهم گفت.
و ... سفر آغاز شد، راحت و بی‏رنج تا آنکه به دمشق و به دربار معاویه رسید. معاویه دستور داد او را سه روز در حرمسرای خود با اهل خانه نگهدارند (شاید برای خریدن فکرش، سلب اراده‏اش و جلب توجه او و کاستن از کینه‏ها و نمک‏گیر ساختن این زن آزاده).
پس از سه روز اقامت در خانه معاویه، روز چهارم اجازه داده شد تا با معاویه دیدار کند.
معاویه مجلس خاصی ترتیب داده بود. مردم و مسؤولان را جمع کرده بود. «ام‏الخیر» وارد شد و به معاویه سلام داد و آرام گرفت. معاویه پاسخش را داد و از چگونگی سفر و وضع آمدن پرسید و «ام‏الخیر»، اظهار خرسندی و رضایت کرد.
معاویه، نیشهای خود را شروع کرد و گفت: من با حسن تدبیر و درایتی که داشتم بر شماها پیروز شدم ... و گفتگوهای دیگری هم انجام شد، تا آنکه سخن به ماجرای جنگ صفین رسید و به سخنان شورانگیز و حماسه‏سازی که آن روز، از زبان آتشین این بانوی دلاور در میدان نبرد طنین افکند و یاران علی(ع) را به نبردی شدیدتر بر ضد معاویه تحریک کرد.
معاویه پرسید:
ـ خوب، آن حرفهایی که در صفین، پس از کشته شدن «عماریاسر» گفتی چه بود؟!
ام‏الخیر پاسخ داد: به خدا سوگند، سخنانی که آن روز بر زبانم جاری شد، برخاسته از شور و حال صحنه جنگ بود. وقتی آن ضربه بر ما وارد شد، آن سخنان بر زبانم جوشید و خروش از سینه برآمد، وگرنه از قبل، نطقی آماده نساخته بودم و آن مضمونها را نیندیشیده بودم. اگر بخواهی، هم اکنون سخنان دیگری جز کلام آن روز بگویم.
معاویه گفت: نه، این را نمی‏خواهم. منظورم سخنان همان روز است.
سپس رو به افراد حاضر در مجلس کرد و پرسید:
ـ کدام یک از شما سخن آن روز «ام‏الخیر» را از حفظ دارید؟
کسی از میان آنان گفت: من آن را از حفظ می‏دانم. آن گونه که سوره حمد را حفظ هستم، سخنان ام‏الخیر نیز در یادم است.
(این نشان می‏دهد که علاقه عرب به حفظ سخنان شیوا و فصیح، تا چه حد بوده که حتی کلمات دشمن خود را هم ـ اگر مسجع و زیبا و بلیغ بود ـ حفظ می‏کردند).
معاویه گفت: خوب، پس بگو.
آن مرد گفت:
ـ گویا هم اکنون آن صحنه پیش چشمم است، که ام‏الخیر، ردایی یمنی بر دوش داشت و بر شتری کف بر لب و تیره رنگ سوار بود و در دستش تازیانه‏ای داشت و چنین می‏گفت:
ـ «ای مردم! از خدا پروا کنید، که زلزله قیامت، بسی عظیم است، خداوند، حق را روشن ساخته، راه را نمایان کرده و پرچم هدایت را افراشته است. خداوند هرگز شما را در تاریکی ضلالت و تیرگی جهل وانگذاشته، پس کجا می‏خواهید بروید؟ آیا می‏خواهید امیرالمؤمنین(ع) را تنها بگذارید یا از جنگ بگریزید؟ یا که به اسلام و حق پشت کنید؟ آیا کلام خدا را نشنیده‏اید که فرموده است: ما شما را خواهیم آزمود، تا مجاهدان و صابران را بشناسیم و خبرهایتان را بیازماییم؟ ...(محمد، آیه 31)
سپس صورت به طرف آسمان گرفت، در حالی که می‏گفت:
«بار خدایا! طاقت کم شده، یقین سست گشته، هراسی فرا گرفته و رشته اختیار دلها در دست توست. خداوندا! بر پایه هدایت و تقوا، «وحدت کلمه» و «همدلی» به ما ارزانی دار، حق را به صاحبش بازگردان ...
رحمت خدا بر شما! بیایید و پیشوای دادگر و وصی وفادار و صدیق بزرگ را یاری کنید. همانا اینها کینه‏های «بدر» و «احد» و دشمنیهای دوران جاهلیت است که معاویه از غفلت مردم سود جسته و آنان را برای انتقام کشته‏های «بنی‏عبد شمس» گرد آورده و بسیج نموده است.
سپس گفت: «فقاتلوا ائمة الکفر، انهم لا ایمان لهم ... با سردمداران کفر که بی‏ایمان و بی‏پیمانند بجنگید.
ای مهاجران و انصار! با بصیرت و استواری و نستوهی بستیزید. چنین می‏بینم که سپاه شام، همچون اُلاغانی رمیده که از شیر می‏گریزند، از برابرتان خواهند گریخت.
اینان، آخرت را به دنیا، و هدایت را به گمراهی فروخته‏اند و به جای بینایی، به کوری راضی شده‏اند و به زودی پشیمان خواهند شد.
به خدا قسم، هر که از «حق» دور افتد به دامان «باطل» می‏غلطد و هر که در بهشت جا نگیرد، جایش دوزخ است.
ای مردم! تیزهوشان، عمر دنیا را کم دیده رهایش می‏کنند و آخرت را پایدار یافته، برای آن می‏کوشند.
به خدا سوگند، اگر نبود این که حقوق را زیر پا نهاده‏اند و حدود الهی را تعطیل کرده‏اند و ستمگران چیره و سخن شیطان نیرومند گشته، هرگز ما قدم در این میدان مرگ نمی‏نهادیم و از زندگی آسوده، به صحنه آسیب و خطر نمی‏آمدیم.
اینک این شمایید و این پسر عموی پیامبر و داماد او و پدر «حسنین»، که از سرشت پیامبر آفریده شده و رازدار او و دروازه عملش و داناترین امت است.
آنکه سرها را شکسته و بتها را واژگون ساخته و با تأیید الهی، همواره در رکاب نصرت پیامبر جنگیده است و در «بدر» و «احد» حماسه‏ها آفریده و گروه «هوازن» را از هم پاشیده است، از ضربتهای اوست که در دل منافقان و مرتدان، کینه روییده است.
من سخن خود را گفتم و به وظیفه خود عمل کردم. اینک شما دانید.
و علیکم‏السلام و رحمة‏اللّه‏ و برکاته ...»

مجلس محاکمه

سخنان «ام‏الخیر» که از زبان آن مرد، بازگو شد، کینه‏های معاویه را زنده کرد. رو به «ام‏الخیر» کرده گفت:
ـ ام‏الخیر! به خدا قسم با این حرفهایت، هدفی جز مرگ من نداشتی! اکنون اگر به تلافی آن روز، تو را بکشم کار گزافی نکرده‏ام.
ام‏الخیر گفت: به خدا سوگند ای پسر هند، هیچ ناراحت نخواهم شد اگر مرگم به دست تو باشد و با شقاوت تو من به سعادت برسم.
ـ هیهات! ای زن پرحرف! درباره عثمان چه می‏گویی؟
ـ درباره عثمان چه بگویم؟ مردم او را با آنکه ناراضی بودند، به خلافت پذیرفتند و آخر هم با رضایت‏خاطر خود، او را کشتند.
ـ ای زن! به خدا اصل و پایه فکر تو همین است!
ـ معاویه! خدا شاهد است که نخواستم نقصی برای عثمان برشمرده باشم ...
ـ خوب، درباره طلحه چه نظری داری؟
ـ ...
همین گونه نظر «ام‏الخیر» را درباره طلحه، زبیر و دیگران پرسید و جوابهایی شنید.
پیش از آن که سخن به جاهای باریکتر بکشد، ام‏الخیر از معاویه خواست که از این مسایل درگذرد و او را از سخن گفتن درباره اشخاص معاف بدارد.
معاویه هم پذیرفت و مجلس به پایان رسید.
«ام‏الخیر» که همچون نامش، مادر خیر و ریشه نیکی بود، در حضور معاویه جبار نیز با زبان آتشین خود، به حمایت از حق پرداخت و با رشادت، حرف دل خود را در برابر آن طاغوت گفت.
و ... دوباره به فرمان معاویه، وی را به کوفه بازگرداندند.
ایمان و رشادتش، سرمایه الهام و اسوه عمل همه شیرزنان مؤمنی باد، که در حمایت از ولایت و رهبری، جامه صبر پوشیده و عینک بصیرت به دیدگان خویش زده اند.

تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط