آداب مشترک در همه ي عبادات از منظر امام خميني رحمت الله عليها
حضور قلب
و کم کم نتايج بزرگ بر اين مترتب شود و انسان طبيعي الهي گردد و نفس، ارتياض به عبادت الله پيدا کند و جنود ابليس يکسره شکست خورده منقرض شوند و قلب و قواي آن تسليم حق شوند و اسلام به بعض مراتب باطنه در آن بروز کند.
و نتيجه ي اين تسليم اراده به حق، در دار آخرت آن شود که حق تعالي اراده ي او را در عالم غيب نافذ فرمايد و او را مثل اعلاي خود قرار دهد، و چنانچه خود ذات مقدّس هر چه را بخواهد ايجاد کند، به مجرد اراده موجود شود، اراده ي اين بنده را هم آن طور قرار دهد؛ چنانچه بعضي از اهل معرفت روايت نمودند از رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم راجع به اهل بهشت که ملکي مي آيد پيش آنها؛ پس از آن که اذن ورود مي طلبد وارد مي شود و نامه اي از جناب ربوبيّت به آنها مي دهد، بعد از آن که از خداي تعالي به آنها سلام ابلاغ نمايد. و در آن نامه است براي هر انساني که مخاطب به آن است:
«من الحي القيوم الذي لا يموت الي الحي القيوم الذي لا يموت. اما بعد، فاني اقول للشيء کن فيکون، و قد جعلتک تقول للشيء کن فيکون. فقال صلي الله عليه و آله و سلم: فلا يقول احد من اهل الجنة للشيء کن الا و يکون».(1)
و اين سلطنت الهيه ايست که بنده دهند از براي ترک اراده ي خود و ترک سلطنت هواهاي نفسانيه و اطاعت ابليس و جنود او. و هيچيک از اين نتايج که ذکر شد حاصل نمي شود مگر با حضور قلب کامل. و اگر قلب در وقت عبادت غافل و ساهي باشد، عبادت او حقيقت پيدا نکند و شبهه لهو و بازي است. و البته چنين عبادتي را در نفس به هيچ وجه تأثيري نيست و عبادت از صورت و ظاهر به باطن و ملکوت بالا نرود- چنانچه به اين معني در اخبار اشاره شده- و قواي نفس با چنين عبادتي تسليم نفس نشوند و سلطنت نفس بر آنها بروز نکند. و همين طور قواي ظاهره و باطنه تسليم اراده ي الله نگردد و مملکت در تحت کبرياي حق منقهر نشود، چنانچه پرواضح است.
و از اين جهت است که مي بينيد در ما پس از چهل- پنجاه سال عبادت اثري حاصل نشده، بلکه روز به روز بر ظلمت قلب و تعصّي قوا افزوده مي شود و آن به آن اشتياق ما به طبيعت و اطاعت ما از هواهاي نفسانيه و وسواس بشيطانيه افزون گردد.
اينها نيست جز آن که عبادات ما بي مغز و شرايط باطنه و آداب قلبيه ي آن به عمل نمي آيد.
ذکر چند حديث راجع به حضور قلب
اي اين حديث شريف استفاده ي دو مرتبه از مراتب حضور قلب مي شود:
يکي آنکه سالک مشاهده جمال جميل و مستغرق تجليّات حضرت محبوب باشد، به طوري که جميع مسامع قلب از ديگر موجودات بسته شده و چشم بصيرت به جمال پاک ذي الجلال گشوده گرديده و جز او چيزي مشاهده نکند. بالجمله، مشغول حاضر باشد و از حضور و محضر نيز غافل باشد.
و مرتبه ي ديگر که ناتزل تر از اين مقام است، آن است که خود را حاضر محضر ببيند و ادب حضور و محضر را ملحوظ دارد.
جناب رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمايد: «اگر مي تواني از اهل مقام اول باشي عبادت خدا را آن طور بجا آور، و الا از اين معنا غافل مباش که تو در محضر ربوبيتي».
و البته محضر حق را ادبي است که غفلت از آن از مقام عبوديت دور است. و اشاره به اين فرموده است در حديثي که جناب ابوحمزه ي ثمالي رضي الله عنه نقل مي کند، مي گويد: «ديدم حضرت علي بن الحسين سلام الله عليهما را که نماز مي خواند. عباي آن حضرت از دوشش افتاد، آن را راست و تسويه نفرمود تا آن که از نماز فارغ شد. سؤال کردم از سببش، فرمود: «واي بر تو، آيا مي داني در خدمت کي بودم؟»(3)
و نيز از حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم منقول است که «دو نفر از امت من به نماز مي ايستند، در صورتي که رکوع و سجودشان يکي است و حال آن که ميان نماز آنها مثل مابين زمين و اسمان [فاصله] است».(4)
و فرمودند: «آيا نمي ترسد کسي که صورت خود را در نماز بر مي گرداند صورت او چون روي حمار شود.»(5)
و فرمودند: «کسي که دو رکعت نماز بجا آورد و در آن به چيزي از دنيا متوجه نشود، خداي تعالي گناهان او را مي آمرزد.»(6)
و فرمودند: «بعضي از نمازها قبول مي شود نصفش يا ثلثش يا ربعش يا خمسش - تا عشرش. و بعضي از نمازها چون جامه ي کهنه پيچيده مي شود و به روي صاحبش زده مي شود. و از نماز تو مال تو نيست مگر آن که به قلبت اقبال به آن کني.»(7)
و حضرت باقر عليه السلام فرمودند: رسول خدا فرمود: «وقتي بنده ي مؤمن به نماز بايستد خداي تعالي نظر به سوي او کند- يا فرمودند خداي تعالي اقبال به او کند- حتي [تا] منصرف شود. و رحمت از بالاي سرش سايه بر او افکند و ملائکه فرو گيرند اطراف و جوانب او را تا افق آسمان، و خداي تعالي ملکي را موکّل او کند که بايستد بالاي سر او و بگويد: اي نمازگزار! اگر بداني کي نظر مي کند به سوي تو و با کي [چه کسي] مناجات مي کني، توجه به جايي نمي کني و از موضعت جدا نمي شوي هرگز.»(8)
و از حضرت صادق عليه السلام منقول است که «جمع نمي شود اشتياق و خوف در دلي مگر آن که بهشت بر او واجب شود. پس وقتي نماز مي خواني، اقبال کن به قلب خود به خداي عزوجل؛ زيرا که نيست بنده ي مؤمني که اقبال کند به قلبش به خداي تعالي در نماز و دعا مگر آن که قلوب مؤمنين را خداي تعالي را به او اقبال دهد و با دوستي آنها او را تأييد کند [و] او را به بهشت برد.»(9)
و از حضرت باقر و صادق عليهما السلام مروري است که فرمودند: «نيست از براي تو از نمازت مگر آنچه را که اقبال قلب داشته باشي د رآن؛ پس، اگر به غلط بجا آورد تمام آن را يا غفلت از آداب آن کند، پيچيده شود آن و به روي صاحبش زده شود.»(10)
و از حضرت باقر العلوم عليه السلام روايت شده که «همانا بالا مي رود از نماز بنده از براي او نصف يا ثلث يا ربع يا خمسش؛ پس، بالا نمي رود براي او مگر آنچه را اقبال به قلب نموده است بر آن. و ما مأمور شديم به نافله تا تتميم شود نقص فرايض به آن.»(11)
و از جانب صادق عليه السلام مروري است که فرمود: «وقتي احرام بستي در نماز، اقبال کن بر آن؛ زيرا که وقتي اقبال نمودي خداوند به تو اقبال فرمايد و اگر اعراض نمايي خداوند از تو اعراض کند. پس گاهي بالا نمي رود از نماز مگر ثلث يا ربع يا سدس آن. به آن قدر که نمازگزار اقبال به نماز نموده و خداوند عطا نمي فرمايد به غافل چيزي.»(12)
و از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم روايت است که به ابي ذر فرمودند: «دو رکعت متوسط با فکر بهتر است از ايستادن يک شب در صورتي که قلب غافل باشد».(13) احاديث در اين باب بسيار است و براي اصحاب اعتبار و قلوب بيدار اين قدر کفايت کند.
دعوت به تحصيل حضور قلب
اما مانع حضور قلب در عبادات، تشتّت خاطر و کثرت واردات قلبيّه است. و اين گاهي از امور خارجه و طرق حواس ظاهره حاصل مي شود؛ مثل آنکه گوش انسان در حال عبادت چيزي بشنود و خاطر به آن متعلق شده مبدأ تخيلات و تفکرات باطنيّه گردد، و واهمه و متصرفه در آن تصرف نموده از شاخه اي به شاخه اي پرواز کند؛ يا چشم انسان چيزي ببيند و منشأ تشتّت خاطر و تصرف متصرفه گردد؛ يا ساير حواسّ انسان چيزي ادراک کند و از آن انتقالات خياليه حاصل شود.
و گاهي تشتت خاطر و مانع از حضور قلب، از امور باطنه است. و آن به طريق کلي دو منشأ بزرگ دارد که عمده ي امور به آن دو منشأ برگردد:
يکي هرزه گردي و فرار بودن خود طاير خيال است؛ زيرا که خيال قوه اي است بسيار فرار که دائماً از شاخه اي به شاخه اي آويزد و از کنگره اي پرداز کند؛ و اين مربوط به حبّ دنيا و توجه به امور دنيّه و مال و منال دنيوي نيست، بلکه فرار بودن خيال خود مصيبتي است که تارک دنيا نيز به آن مبتلا است. و تحصيل سکونت خاطر و طمأنينه ي نفس و وقوف خيال از امور مهمه ايست که به اصلاح آن علاج قطعي حاصل شود، و پس از اين به آن اشاره مي کنيم.
منشأ ديگر، حبّ دنيا و تعلق خاطر به حيثيّات دنيوي است که رأس خطيئات و ام الأمراض باطنه است که خار طريق اهل سلوک و سرچشمه مصيبات است؛ و تا دل متعلق به آن و منغمر در حبّ آن است، راه اصلاح قلوب منسدّ(14) و در جمله ي سعادات به روي انسان بسته است. و ما در ضمن دو فصل، اشاره به رفع اين دو منشأ بزرگ و دو مانع قوي مي نماييم ان شاءالله.
دواي هرزه گردي خيال
و از قوايي که قابل تربيت است قوه ي خيال و قوه ي واهمه است که قبل از تربيت، اين قوا چون طايري سخت فرّار و بي اندازه متحرک از شاخه اي به شاخه اي و از چيزي به چيزي هستند، به طوري که انسان اگر يک دقيقه حساب آنها را نگه دارد مي بيند که چندين انتقال متسلسل با تناسبات بسيار ضعيف ناهنجار پيدا نموده؛ حتي بسياري گمان مي کنند که حفظ طاير خيال و رام نمودن آن از حيزّ امکان خارج و ملحق به محالات عاديّه است؛ ولي اين طور نيست و با رياضت و تربيت و صرف وقت؛ آن را مي توان رام نمود و طاير خيال را مي توان به دست آورد، به طوري که در تحت اختيار و اراده حرکت کند که هر وقت بخواهد آن را در مقصدي يا مطلبي حبس کند که چند ساعت در همان مقصد حبس شود.
و طريق عمده ي رام نمودن آن، عمل نمودن به خلاف است. و آن چنان است که انسان در وقت نماز خود را مهيا کند که حفظ خيال در نماز کند و آن را حبس در عمل نمايد و به مجرد اين که بخواهد از چنگ انسان فرار کند آن را استرجاع نمايد؛ و در هر يک از حرکات و سکنات و اذکار و اعمال نماز ملتفت حال آن باشد و از حال آن تفتيش نمايد و نگذارد سر خود باشد. و اين در اول امر کاري صعب به نظر مي آيد، ولي پس از مدتي عمل و دقت و علاج حتماً رام مي شود و ارتياض پيدا مي کند.
شما متوقع نباشيد که در اول امر بتوانيد در تمام نماز، حفظ طاير خيال کنيد؛ البيته اين امري است نشدني و محال و شايد آنها که مدعي استحاله شدند اين توقع را داشتند؛ ولي اين امر بايد با کمال تدريج و تأني و صبر و تواني انجام بگيرد.
ممکن است در ابتداي امر در عشر نماز يا کمتر آن حبس خيال شده، حضور قلب حاصل شود؛ و کم کم انسان اگر در فکر باشد و خود را محتاج به آن ببيند، نتيجه ي بيشتر حاصل کند و اندک اندک غلبه بر شيطان وهم و طايرخيال پيدا کند که در بيشتر نماز زمام اختيار آنها را در دست گيرد.
و هيچ گاه نبايد انسان مأيوس شود، که يأس سرچشمه ي همه ي سستي ها و ناتواني ها است و برق اميد، انسان را به کمال سعادت خويش مي رساند. ولي عمده در اين باب، حسّ احتياج است که آن در ما کمتر است.
قلب ما باور نکرده که سرمايه ي سعادت عالم آخرت و وسيله ي زندگاني روزگارهاي غير متناهي نماز است. ما نماز را سر بار زندگاني خود مي شماريم و تحميل و تکليف مي دانيم. حبّ به شيء از ادراک نتايج آن پيدا مي شود؛ ما که حبّ به دنيا داريم براي آن است که نتيجه ي آن را دريافتيم و قلب به آن ايمان دارد و لهذا در کسب آن محتاج به دعوت خواهي و وعظ و اتعّاظ نمي باشيم.
اگر ايمان به حيات آخرت پيدا کنيم و حسّ احتياج به زندگاني آنجا نماييم و عبادات و خصوصاً نماز را سرمايه ي تعيش آن عالم و سرچشمه ي سعادت آن نشئه بدانيم، البته در تحصيل آن کوشش مي نماييم، و در اين سعي و کوشش زحمت و رنج و تکلّف در خود نمي يابيم، بلکه با کمال اشتياق و شوق، دنبال تحصيل آن مي رويم و شرايط حصول و قبول آن را با جان و دل تحصيل مي کنيم.
حبّ دنيا باعث تشتّت خيال است
اهل معارف و صاحبان جذبه ي الهيه اگر داراي قوت قلب باشند و متمکن در جذبه و حبّ باشند، در هر مرآتي جمال محبوب و در هر موجودي کمال مطلوب را مشاهده نموده و «ما رأيت شيئاً الا [و] و رأيت الله فيه و معه»(15) گويند. و اگر سرور آنها فرمايد: «ليغان علي قلبي و اني لاستغفرالله في کلب يوم سبعين مرة»(16) براي آن است که جمال محبوب را در مرأت(17)، خصوصاً مرائي کدره چون مرآت بوجهلي ديدن، خود کدورت براي کمل است.و اگر قلب آنها قوي نباشد و اشتغال به کثرات مانع از حضور شود، به مجرد آن که آن اشتغال کم شود طائر قلوب آنها به آشيانه ي قدس بخود پرواز کند و دست آويز جمال جميل گردد.
و طالبان غير حق، که در نظر اهل معرفت همه طالب دنيا هستند، نيز هر چه مطلوب آنها است به همان توجه و متعلقند. آنها نيز اگر در حبل مطلوب خود مفرطند و حبّ دنيا مجامع قلوب آنها را گرفته، هيچگاه از توجه به آن مسلوب نشوند و در هر حال و هر چيز با جمال محبوب خود بسر برند. و اگر حبّ آنها کمتر باشد، در وقت فراغت، قلب آنها به محبوب خود رجوع کند.
آنان که حبّ مال و رياست و شرف در دل آنها است در خواب نيز مطلوب خود را مي بينند و در بيداري به فکر محبوب خود بسر مي برند؛ و مادامي که در اشتغال به دنيا به سر مي برند با محبوب خود هم آغوشند؛ و چون وقت نماز شود، دل حالت فراغتي مي يابد و فوراً متعلق به محبوب خود مي شود، گويي تکبيرة الاحرام، کليد در دکان يا رافع حجاب بين او و محبوب او است؛ يک وقت به خود مي آيد که سلام نماز را گفته، در صورتي که هيچ توجه به آن نداشته، همه اش را با فکر دنيا هم آغوش بوده. اين است که چهل- پنجاه سال نماز، ما را در دل اثري جز ظلمت و کدورت نيست.
و آنچه بايد معراج قلب حضرت حق و مايه ي انس به آن مقام مقدس باشد، ما را از ساحت قرب مهجور و از عروج به مقام انس فرسنگ ها دور کرده. اگر نماز ما بويي از عبوديت داشت، ثمره اش خاکساري و تواضع و فروتني بود، نه عجب و خودفروشي و کبر و افتخار که هر يک براي هلاکت و شقاوت انسان سبب مستقل و موجبي منفرد است.
بالجمله، دل ما چون با حبّ دنيا آميخته شده و مقصد و مقصودي جز تعمير آن ندارد، ناچار اين حبّ مانع از فراغت قلب و حضور آن در محضر قدس شود. و علاج اين مرض مهلک و فساد خانمان سوز با علم و عمل نافع است.
اعراض دادن نفس از دنيا
تو را زکنگره ي عرش مي زنند صفير
ندانمت که در اين دامگه چه افتادست(19)
پس، عزم خود را قوي کن و اراده ي خويش را محکم نما که اول شرط سلوک، عزم است و بدون آن راهي را نتوان پيمود و به کمالي نتوان رسيد. و شيخ بزرگوار، شاه آبادي- روحي فداه- آن را مغز انسانيت تعبير مي کردند.
بلکه توان گفت که يکي از نکات بزرگ تقوي و پرهيز ازمشتهيات نفسانيه و ترک هواهاي نفسانيه و رياضات شرعيه و عبادات و مناسک الهيه، تقويت عزم و انقهار قواي ملکيه در تحت ملکوت نفس است، چنانچه پيش از اين ذکر شد.
و ما اکنون اين مقاله را با تحميد و تسبيح ذات مقدس کبريا جلّ و علا و نعت و ثناي سيد مصطفي و نبي مجتبي و آل اطهارش عليهم سلام الله ختم مي کنيم و از روحانيت آن ذوات مقدسه استمداد مي کنيم براي اين سفر روحاني و معراج ايماني.
پی نوشت:
1- از حيّ قيومي که نمي ميرد به [سوي] حيّ قيومي که نمي ميرد. اما بعد، من چون به (هر) چيز گويم «باش» پس (موجود) مي شود. تو را (نيز) چنان قرار دادم مه به (هر) چيز بگويي «باش» موجود شود. آن گاه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: احدي از اهل بهشت به چيزي نمي گويد «باش» مگر آنکه (موجود) شود. علم اليقين، ج2، ص1061. (با اندکي اختلاف).
2- بحارالانوار، ج74، کتاب الروضة، باب 4، حديث 3؛ مکارم الاخلاق، ص 459.
3- وسائل الشيعه، ج4، ص688، کتاب الصلوة، ابواب افعال الصلوة، باب 3، حديث 6.
4- بحارالانوار، ج81، ص249، کتاب الصلوة، باب 16، حديث 41.
5- مستدرک الوسائل، کتاب الصلوة؛ ابواب افعال الصلوة، باب 2، حديث 20.
6- همان، حديث 13.
7- بحارالانوار، ج81، ص260، کتاب الصلوة، باب 16، حديث 59.
8- مستدرک الوسائل، کتاب الصلوة؛ ابواب افعال الصلوة، باب 2، حديث 22.
9- وسائل الشيعه، ج4، ص687، کتاب الصلوة، ابواب افعال الصلوة، باب 3، حديث 3.
10- همان، حديث 1.
11- علل الشرايع، ج2، ص327، باب 24، حديث 2.
12- مستدرک الوسائل، کتاب الصلوة؛ ابواب افعال الصلوة، باب 3، حديث 7.
13- بحارالانوار، ج74، ص82، کتاب الروضه، باب مواعظ النبي، حديث 2.
14- مسدود.
15- چيزي را نديدم مگر آنکه خدا را در آن و با آن ديدم. منقول از اميرالمؤمنين عليه السلام. علم اليقين، ج1، ص49.
16- گاهي بر دلم غباري مي نشيند و من هر روز هفتاد بار از خدا آمرزش مي طلبم. منقول از پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم، مستدرک الوصائل، کتاب الصلوة، ابواب الذکر، باب 22، حديث 1.
17- آينه.
18- قسمتي از سخن موسي عليه السلام با خانواده اش. (اذرا ناراً فقال لاهله امکثوا اني آنست ناراً...) سوره ي طه (20): آيه ي 10؛ سوره ي نمل(27): آيه ي 7.
19- شعر از حافظ است.
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله