به مادرم سر بزن!
داشتيم درباره مسائل سياسي روز و اوضاع جنگ صحبت مي کرديم که يک دفعه پرسيد: «اگر من شهيد شدم تو برام چه کار مي کني؟» سؤال عجيبي بود. تعجب کردم. سنش کوچک تر از آن بود که جبهه راهش بدهند.
ـ خدا نکنه، اين چه حرفيه!
ـ نه، بگو برام چه کار مي کني؟
ـ خوب هزار تا صلوات، يه دور قرآن، چند روز روزه، دو هفته ميام سر مزار و فاتحه ي سفارشي.
ـ شايد هم يه مراسم ختم باشکوه برات گرفتم، خدا رو چه ديدي؟
داشتم بحث رو به شوخي مي کشيدم که گفت: «نه، نشد.»
گفتم: «اصلا هر چي تو بگي! خودت چه کار دوست داري برات انجام بدم؟»
گفت: «بعد از من به مادرم سر بزن! آخه خيلي تنها ميشه.»
چند سال قبل، چند تا از رزمنده ها سر کوچه ايستاده بودند و داشتند براي هم خاطره تعريف مي کردند، يکي از سپاهي ها که زمان جنگ فرمانده گردان بود تعريف مي کرد:
ـ اون موقع شهيد بيات تو گردان، جانشين من بود. بچه فعال و دلسوزي بود. تو عمليات آخر، وقتي داشتيم خسته و تشنه برمي گشتيم عقب، بچه ها ديگه ناي راه رفتن نداشتند. روز سختي رو پشت سر گذاشته بوديم. کلي زخمي و مجروح هم مونده بود روي دستمون. نزديکاي خاکريز خودي بوديم که يه خمپاره کنار ما خورد زمين. گرد و خاک ها که خوابيد، ديدم ترکش خورده تو شکم سيد جلال. رو زانو نشست. از پشت گرفتمش که زمين نخوره. فقط يه جمله گفت: «مهدي، به مادرم بگو من آب خوردم، تشنه نبودم که شهيد شدم.»
مثبت بازي از مد افتاده بود و سر زدن به خانواده شهدا هم جزء مثبت بازي به حساب مي اومد. روز مادر شده بود. با چند تا از بچه هاي مسجد محل قرار گذاشتيم، امسال هديه هامون رو بذاريم رو هم، بريم ديدار مادران شهدا.
منم که خدا قبول کند و ريا نشه 35 هزار تومان رو مشروط گذاشتم وسط که اگه اضافه اومد بهم برگردونن.
چند سال قبل رفتيم خونه شهيد تيموري. زنگ زديم. حاج آقا اومد دم در. بعد از سلام و احوال پرسي، رفتيم داخل. برادر شهيد هم بود. سر صحبت که باز شد، گفتيم: «حال مادر چطوره؟»
ـ مادر که به رحمت خدا رفته ..
ـ عجب! خدا بيامرزه، کي؟
ـ چند سال قبل.
صداي تبريک روز مادر رو درنياورديم. با پدر شهيد مشغول صحبت شديم؛ آلبوم عکس ها، کلي خاطره و درد دل.
پدر و پسر با هم مي رفتن جبهه. مادر که گله مي کرد، قرار مي شد يکي بمونه، ديگري بره و نوبتي جا رو عوض کنن، اما باز نزديک عمليات که مي شد، ميزدن زير قول و قرار: هر کدوم از يه جا اعزام مي شدن و کلي خاطره همراه با لبخند پدر.
به هر حال، اين مادر بود؛ با انتظار و تنهايي و سفره ي دعا...
منبع: کتاب امتداد
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله
ـ خدا نکنه، اين چه حرفيه!
ـ نه، بگو برام چه کار مي کني؟
ـ خوب هزار تا صلوات، يه دور قرآن، چند روز روزه، دو هفته ميام سر مزار و فاتحه ي سفارشي.
ـ شايد هم يه مراسم ختم باشکوه برات گرفتم، خدا رو چه ديدي؟
داشتم بحث رو به شوخي مي کشيدم که گفت: «نه، نشد.»
گفتم: «اصلا هر چي تو بگي! خودت چه کار دوست داري برات انجام بدم؟»
گفت: «بعد از من به مادرم سر بزن! آخه خيلي تنها ميشه.»
چند سال قبل، چند تا از رزمنده ها سر کوچه ايستاده بودند و داشتند براي هم خاطره تعريف مي کردند، يکي از سپاهي ها که زمان جنگ فرمانده گردان بود تعريف مي کرد:
ـ اون موقع شهيد بيات تو گردان، جانشين من بود. بچه فعال و دلسوزي بود. تو عمليات آخر، وقتي داشتيم خسته و تشنه برمي گشتيم عقب، بچه ها ديگه ناي راه رفتن نداشتند. روز سختي رو پشت سر گذاشته بوديم. کلي زخمي و مجروح هم مونده بود روي دستمون. نزديکاي خاکريز خودي بوديم که يه خمپاره کنار ما خورد زمين. گرد و خاک ها که خوابيد، ديدم ترکش خورده تو شکم سيد جلال. رو زانو نشست. از پشت گرفتمش که زمين نخوره. فقط يه جمله گفت: «مهدي، به مادرم بگو من آب خوردم، تشنه نبودم که شهيد شدم.»
مثبت بازي از مد افتاده بود و سر زدن به خانواده شهدا هم جزء مثبت بازي به حساب مي اومد. روز مادر شده بود. با چند تا از بچه هاي مسجد محل قرار گذاشتيم، امسال هديه هامون رو بذاريم رو هم، بريم ديدار مادران شهدا.
منم که خدا قبول کند و ريا نشه 35 هزار تومان رو مشروط گذاشتم وسط که اگه اضافه اومد بهم برگردونن.
چند سال قبل رفتيم خونه شهيد تيموري. زنگ زديم. حاج آقا اومد دم در. بعد از سلام و احوال پرسي، رفتيم داخل. برادر شهيد هم بود. سر صحبت که باز شد، گفتيم: «حال مادر چطوره؟»
ـ مادر که به رحمت خدا رفته ..
ـ عجب! خدا بيامرزه، کي؟
ـ چند سال قبل.
صداي تبريک روز مادر رو درنياورديم. با پدر شهيد مشغول صحبت شديم؛ آلبوم عکس ها، کلي خاطره و درد دل.
پدر و پسر با هم مي رفتن جبهه. مادر که گله مي کرد، قرار مي شد يکي بمونه، ديگري بره و نوبتي جا رو عوض کنن، اما باز نزديک عمليات که مي شد، ميزدن زير قول و قرار: هر کدوم از يه جا اعزام مي شدن و کلي خاطره همراه با لبخند پدر.
به هر حال، اين مادر بود؛ با انتظار و تنهايي و سفره ي دعا...
منبع: کتاب امتداد
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله