خاطرات شهدا
نماز اول وقت
وقتي که آخرين الله اکبر اذان تمام شد گفت : « نگه دار!»
گفتم : « توي اين بيابان.»
گفت : « آره اينجا که مشکلي نداره. آتش دشمن هم که اين طرف ها نيست.»
هميشه دائم الوضو بود. من هم وضو داشتم توقف کرديم و رفتيم پايين.
منظره باشکوهي بود « شفيع زاده» در وسط بيابان با آن قيافه گيرا، با پاي برهنه و با حالتي حاکي از تسليم و فرمانبرداري از پروردگار جهانيان نمازش را اقامه کرد. ما تا قرارگاه ده دقيقه بيشتر فاصله نداشتيم . « شفيع زاده» هميشه نمازش را اول وقت مي خواند (1)
يک شب من و «شفيع زاده» توي اتاقي خوابيده بوديم نصف شب من از زور تشنگي از خواب بيدار شدم چراغ را روشن کردن يک دفعه چشمم به جاي خالي « شفيع زاده» افتاد. تعجب کردم و با خود گفتم: « حتما جايي رفته» . بعد کمي آب خوردم و دراز کشيدم .
صدايي به گوشم خورد، صدايي آرام که استغاثه مي کرد. نگاهي به دور و برم انداختم ديدم « شفيع زاده» پشت قاب عکس بزرگ امام نشسته و نماز شب مي خواند. از صداي گريه و ناله اش خيلي متأثر شدم . خواستم صدايش بزنم، اما زبانم بند آمد.
دراز کشيدم و چشمهايم را بستم و به زمزمه راز و نيازش خوب گوش فرا دادم . العفو ... العفو ... (2)
پی نوشت:
1- شهروند، شهر هفتم ص 72 و 73.
2- همان، ص 57 و 56 .
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله