مقايسه مهدويت وفرجام شناسي در انديشه اسلامي وغرب

درجهان معاصر يكي از مهم ترين موضوعي كه موردتوجه انديشمندان غرب و شرق قرار گرفته موضوع تاريخ فرداي جهان هستي و يا فرجام شناسي و سرنوشت آينده در جوامع بشري است. به اندازه اي اين موضوع مورد عنايت قرارگرفته است كه برخي از كتبي كه امروزه به واسطه برخي از نويسندگان تحت همين عناوين به چاپ رسيده است.
شنبه، 16 آذر 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مقايسه مهدويت وفرجام شناسي در انديشه اسلامي وغرب
مقايسه مهدويت وفرجام شناسي در انديشه اسلامي وغرب
مقايسه مهدويت وفرجام شناسي در انديشه اسلامي وغرب

مقدمه:

درجهان معاصر يكي از مهم ترين موضوعي كه موردتوجه انديشمندان غرب و شرق قرار گرفته موضوع تاريخ فرداي جهان هستي و يا فرجام شناسي و سرنوشت آينده در جوامع بشري است. به اندازه اي اين موضوع مورد عنايت قرارگرفته است كه برخي از كتبي كه امروزه به واسطه برخي از نويسندگان تحت همين عناوين به چاپ رسيده است.
بنابراين آگاهي از سرنوشت بشريت بحثي نيست كه به پيروان دين خاص محدود گردد، بلكه غالب متفكران در هر ديني به آن پرداخته اند. آن چه از آثار انديشمندان غرب و دانشمندان مسلمان در اين زمينه مطرح شده است ديدگاه هاي متفاوتي است كه اجمال آن به شرح ذيل مي باشد.
1-عده اي آينده را بسيار روشن دانسته و فرجام جهان را پايان ظلم و بي عدالتي، ختم جرم و جنايت و فتح داد و عدالت دانسته اند كه در آن روزگار گستره ي عدالت چنان بسط يابد كه نه تنها به انسان بلكه به هيچ حيواني ظلم و تعدي نشود.
2-ديدگاه ديگر بر اين عقيده است كه حيات انسان سير تكاملي خود را به تدريج از دست داده و به سوي انحطاط و قهقراء در حال حركت است. آينده بشريت ظلم وتعدي و جرم و جنايت و آدم كشي است. فساد وتباهي چنان او را احاطه مي كند كه بسياري از آن ها تمناي مرگ مي كنند. انسان ها در آينده به حدي از زندگي بيزار خواهند شد كه از وجود خود نيز تنفر دارند و گاهي اين نفرت آنان را به تفكر پوچي مي رساند.
3- طايفه اي ديگر آينده رانه روشن ونه تاريك بلكه آن را مبهم مي بينند و معتقدند كه تعيين آينده بشري از ادراك عقول انساني خارج است بنابر اين اظهار نظر در اين باب خيلي معقول و منطقي نخواهد.
نوشتارمزبور در مقام تحليل و بررسي انديشه هاي سه گانه مي باشد تاشايد بتواند با نقد و نظر و تحليل منطقي، نظريه سداد وصواب را براي مخاطبان ارایه نمايد.

چكيده:

بحث در نوشتار مزبور نخست با بياني از حركت و سكون در نظام هستي آغاز و انديشه فلاسفه غرب و متفكران اسلامي مورد داوري و قضاوت قرار گرفته، ديدگاه هادر باب هدفمندي نظام هستي يا عبث بودن آن مطرح مي شود. برخي بر دوري بودن جهان تاكيد دارند و عده اي بر عبث بودن آن نظر داده اند. غايت علمي، سير قهقرائي، سير تكاملي، انديشه هاي ديگري است كه در اين زمينه مطرح شده است. ازنگاه انديشمندان غرب، هانتينگتون معتقد به درگيري و برخورد تمدن هاست و در اثر اين برخورد ها نظام تك قطبي از بين خواهد رفت و عنصر دين و مذهب در عرصه جهاني مهم ترين عامل در حاكميت مطلقه ي جهان خواهد بود. بنابر اين عقيده جدايي دين و سياست مفهوم خود را از دست خواهد داد.
تافلرنظام ليبرال را بهترين شيوه حكومتي جهان مي داند و حاكميت جهاني از آن جامعه اي خواهد بود دانش، قدرت و مشروعيت رابا هم داشته باشد.
بوركهارت دولت نظامي را بهترين نوع حكومت در آينده مي داند و نيچه معتقد به قدرت طلبي انحصاري است و حاكم جهان براي سيطره قدرت خويش بايد تمام ارزش هاي كهن را از بين ببرد. فوكو نيز در تئوري آخر الزمان خود تنها نظام پيش برنده ي جهان را نظام ليبرال دموكراسي مي داند. مك لوهان هم در تئوري دهكده جهاني همين اعتقاد را دارد.
در ميان انديشمندان غرب ياسپرس و هگل به فرايند عقلي در حاكميت جهاني توجه كرده اند و معتقدند كه نظام جهاني در آينده از آن خرد و انديشه خواهد بود و عقلانيت به جاي قدرت و زور و خشونت حاكم خواهد شد.
اما در اين ميان انديشه هاي متفكران اسلامي قابل توجه است.
فارابي معتقد است كه آينده جهان براي حاكمي است كه داراي دو ويژگي باشد. از حيث طبيعت شان آن مقام را داشته باشد و ديگر اين كه داراي ملكه چنين كاري باشداين فرد معلم و مرشدي است كه با معرفت بالاي خويش به عقل فعال متصل شده است و حيات جامعه جهاني مرهون وجود اوست زيرا او به منزله قلب انسان در بدن است.
ابن سينانيز عقيده دارد رئيس جامعه به منزله رب النوع انسان است و افراد جامعه مربوب و پرورش يافته اويند. اگر او خود را نساخته باشد صاحب نفوذ نخواهد بود. چنين فردي حتماً خليفه خدا در زمين است. و او همان امام معصوم(ع) است.
اخوان الصفا تقريباً همين نظر را پذيرفته اند و شيخ اشراق با پذيرش همين ديدگاه مي گويد: حاكميت نظام جهاني از مصدر رحمت است نه از روي قهر و خشونت و محصول حكومت او نورانيت است نه جنگ و جدال و غارت.
شهيد مطهري معتقد است كه آينده جهان به دست شخص مقدس و متعالي سپرده خواهد شد كه او آخرين حلقه از حلقات مبارزه حق بر باطل مي باشد.
آيت الله مصباح يزدي حاكميت جامعه آرماني را از آن كسي مي داند كه با واقع بيني خويش جامعه را به سمت هدف متعالي كه كمال و سعادت انساني است پيش ببرد.
امام خميني نهايت تاريخ را از آن انسان كامل مي داند كه به تعبير ايشان او قطب زمان و عصاره خلقت است و فقط به واسطه او مي توان زمين را از همه پليدي ها و فساد و آلودگي ها پاك ساخت. او براي تحقق بخشيدن به اهداف بلند انبياء يعني قسط و عدالت قيام مي كند و حكومت جهاني را برپا مي سازد. هدف او اجراي عدالت در تمام ابعاد وجودي انسان هاست اعم از تعديل در انحراف عملي، روحي، عقلي و اجتماعي است.
موضوع آينده تاريخ وفرجام شناسي يكي از موضوعات مهمي است كه انديشه بسيــاري از متفكران را در طول تاريخ به خود مشغول داشته ودر اين زمينه آثار متعددي به رشته تحرير در آورده اند. بعضي از انديشمندان اسلامي ومتفكران غربي با تتبع وتحقيق در اين باره كتابهايي تحت عنوان فلسفه تاريخ نوشته اندكه آراء ونظرات خود را نسبت به آينده تاريخ بيان داشته اند.. در اين نوشتار سعي شده تابا تحقيق و وارسي آراي مختلف، مقايسه بين دو انديشه صورت گيرد تا ديدگاهي كه به حق وصواب نزديك تراست روشن گردد.

حركت وسكون در نظام هستي:

يكي از كهن ترين وشايد مهمترين بحث در ميان فلاسفه، موضوع ثبات وحركت در نظام هستي است. حدود پنج قرن قبل از ميلاد مسيح در ميان فلاسفه يونان اين موضوع مطرح شد كه آيا نظام هستي ثابت است يادر حال تغيير وحركت؟
برخي قائل به حركت شدند وگروهي معتقدند به ثبات. هراكليت وپيروان او عقيده داشتند كه جهان يكسره در حركت است اماپاراميندس وطرفداران اودر مقابل اين تفكر معتقد بودند كه نظام هستي ساكن وثابت است. گروهي از فلاسفه بنام اليائيان مي گفتندهيچ حركتي وجودندارد وهمه تغييرات وحر كات سطحي وظاهري اند. ذيمقراطيس حركت را فقط در مقوله «اّين» (حركت در مكان)قایل بود. ارسطوقایل به تغيير در متن عالم بوده وبا طرح نظريه «كون وفساد» كل نظام هستي را متغير مي دانست. ابن سينا وملاصدرا از ميان فلاسفه اسلامي ودكارت وهگل در غرب اين نگاه ارسطو را پذيرفتند و در مباحث فلسفي خود آن را پي گيري كردند. 1

انديشه فلاسفه غرب:

باتوجه به اصول ديالكتيك بسياري از فلاسفه معتقدند كه همه امور عالم متحرك ومتحول بوده وهر چيز ي در درون خود، ضدش را پرورش داده وامر سومي از آن دو متولد مي شود. اين امر نه در طبيعت بلكه در فرهنگ ها وتمدن ها تسري دارد.
هگل عقيده داشت كه گشت زمانه صورت دولت ها را كهنه مي كند وصورت جديد به خود مي گيردواز اين طريق رو به كمال مي رود وبه غايت ومقصد نزديك تر مي شود. وي معتقد است كه درگيري ها ميان اقوام وملل ودول از نگاه فيلسوف به دنبال سير وسلوك عقل انجام مي گيرد وهميشه در اين گونه نزاع ها حق بر باطل غلبه دارد وبه تدريج به حق مطلق نزديك مي شود. وقتي به ديده عبرت به تاريخ نگريسته شود مشخص خواهد شد هر قومي كه مظهر حق بوده بر قوم رقيب چيره شده است. در ملل مشرق، در يونان ودر دوره اقوام ژرمن در آلمان چنين بوده است. 2
هگل در فلسفه تاريخ و تحليل تاريخ جهاني، عقل محور وخرد گرا است وبه همين جهت عقيده دارد كه انسان ها در جهان فراتر از حس، زندگي مي كنند كه فقط با شوريدگي همراه با هستي طبيعي وخواست محض به دست مي آيد ودر اين مرحله است كه خود را در خانه حقيقي اش مي يابد. 3
اما با اين نگاه آيا مي توان با سير تحولات تاريخي، آينده وفرجام تاريخ را با تاملات عقلي پيش بيني يا تعيين نمود ؟از نگاه هگل، غايت تاريخ وفرجام آن قطعا از آن حق است. اما پاسخ كارل پوپراين است كه: فيلسوف اجتماعي يا دانشمندان علوم اجتماعي بر خلاف افراد عادي خواهند كوشيد كه به قوانين حاكم بر تحول ورشد تاريخي پي برند اگر در اين مهم كامياب بيرون آيند، البته خواهند توانست كه تحولات آينده را پيش بيني كنند.
در اين صورت ممكن است كه سياست را بر شالوده اي استوارسازند وبه ما بگويند كه كدام رفتار سياسي پيروز وكدام با شكست مواجه مي شود اين همان چيزي است كه من آن را « اصالت تاريخ» مي نامم. 4
انديشه پوپر وغالب انديشمندان غرب نسبت به موضوع يك نگاه افقي وغير الهي وجهان بيني مادي است. پوپر باتوجه به همين نكته مي گويد: «نظريه ديگر، كوششي است مبتني بر خداپرستي كه تلاش مي كند تاريخ را قابل فهم سازد، يعني با معرفي خداوند به عنوان مبدع هستي، او را انتخاب گرقوم برگزيده دانسته تا هم چون ابزار اجراي معيشت وي عمل مي كند واين قوم وارث زمين خواهد بود. براساس اين نظريه، مشيت الهي قانون رشد وتحول تاريخي را معين مي سازد اين فصل مميزي است كه نوع خداپرستانه اصالت تاريخ را از انواع ديگر آن متمايز مي سازد. »5
انديشه فلاسفه اسلامي: در باب حركت يا ثبات در نظام هستي براي حكماي مسلمان، دو امر پذيرفته شده است. يكي اينكه مطابق حركت جوهري همه امور عالم وپديده هاي نظام هستي متحرك وغير ثابتند. وديگر اينكه همه حركت ها هدفدار ونظام مند بوده وهيچ حركت مبهم وكوري وجود ندارد.
برهمين مبناي فلسفي علامه طباطبايي«قده»معتقدندكه همه كائنات به سوي كمال وغايت خويش درحركت اندودر نهايت به آن خواهند رسيد. اين مطللب از نگاه عقل قابل اثبات است وهم از ديدگاه نقل مورد تاييد مي باشد سخن علامه اين است كه:
«كاوش عميق در احوال كائنات نشان مي دهد كه انسان نيز به عنوان جزئي از كائنات در آينده به غايت وكمال خود خواهد رسيد. آنچه در قرآن آمده است كه استقرار اسلام درجهان امر شدني و«لابدمنه»است تعبير ديگري است از اين مطلب، كه انسان به كمال تام خود خواهد رسيد. قرآن در برخي ازآيات به اين مطلب تصريح كرده است: «من يرتد منكم عن دينه فسوف ياتي الله بقوم يحبهم ويحبونه »6 هرگاه برخي از شما از دين حق برگردند به زودي قومي ديگر را به جاي شما براي ابلاغ دين به بشريت واستقرار اين دين خواهد آورد كه ايشان را دوست مي دارد وآنها نيز خداوند را دوست مي دارند. ودر آيه ديگر فرمود: «وعد الله الذين آمنوامنكم وعملوا الصالحات ليستخلفنهم في الارض كما استخلف من قبلهم وليمكنن لهم دينهم الذي ارتضي لهم وليبدلنهم من بعد خوفهم امنا يعبدونني لا يشركون بي شيئا»7 خداوند به آنها كه از شما ايمان آورده واعمال شايسته انجام داده اند وعده داد كه البته آنها را خليفه زمين قرار دهد وديني كه براي آنان پسنديده است را استقرارخواهد بخشيد وآنان را پس از يك دوربيم و ناامني وامنيت خواهد بخشيد كه بعد از آن مرا پرستش كنند وچيزي را شريك من قرار ندهند ودر آيه ديگر مي فرمايد: «ان الارض يرثها عبادي الصالحون »8 همانا بندگان صالح من وارث زمين خواهند بود.
در همه اين آيات خداوند مي خواهد ضرورت خلقت وپايان كار انسان را بيان مي كند.9 بنابراين تمام پديده هاي نظام هستي وانسان وجوامع بشري كه جزئي از آن كل مي باشند در حال تحول وتكامل هستند تا به نقطه واحدي برسند.
شهيد مطهري «قده»با توجه به اعتقاد به «اصالت جامعه » و«نظريه فطرت »معتقد است كه جامعه ها، تمدنها وفر هنگ ها به سوي يگانه شدن، متحدالشكل شدن ودر نهايت امر در يكديگر ادغام شدن سير مي كنند وآينده جوامع انساني، جامعه جهاني واحد تكامل يافته است كه در آن همه ارزش ها ي امكاني انسانيت به فعليت مي رسد وانسان به كمال حقيقي وسعادت واقعي خود وبالاخره به انسانيت اصيل خود خواهد رسيد. 10 وجود اجتماعي انسان وروح جمعي وسيله اي است كه فطرت نوعي انسان براي وصول به كمال نهايي خود انتخاب كرده است. 11
البته اين ديدگاه با نظريه حركت جوهري ملاصدرا تثبيت گرديد كه هر گونه حركت درمقولات عرضيه تابع حركت در جوهراست. برمبناي اين نظريه نهاد اين جهان همواره ناآرام وگوهر طبيعت آن پيوسته در تكاپو است واين حركت وجنبش، بي هدف نيست بلكه اين كوشش، كاروان كائنات وقافله موجودات را هميشه به سوي يك مقصد متعالي پيش مي داند. در اين سير صعودي وسفر دائمي كه سراسر گيتي را فراگرفته است لحظه اي درنگ ودقيقه اي توقف وجود ندارند. دليل مسئله اين است كه اگر كسي درباره موجودات اين جهان مطالعه نمايد به آساني در مي يابد كه حركت وسكون از آثار ولوازم طبيعت به شمار مي آيند. علاوه بر اين هر موجود ساكن در اين عالم داراي شان حركت وشايسته تغيير است. 12
داوري دو ديدگاه: مبناي دو انديشه پيش گفته تمايز ذاتي دارند زيرا انديشه فلاسفه اسلامي ريشه در اعتقاد توحيدي دارد وآنان عمودي به پديده هاي نظام هستي مي نگرند اما انديشه متفكران غربي، نگاه افقي به پديده هادر نظام هستي است. به عبارتي ديگرگروه اول باتكامل تاريخي به موضوع مي نگرندولي گروه دوم با اعتقاد به جبر تاريخي آن رامورد مطالعه قرار مي دهند.
پوپر بدون در نظر گرفتن اين موضوع، تلاش كرده است تا وجه تمايز دو ديدگاه را بسيار سطحي و ظاهري جلوه دهد به همين خاطر او اعتقاد دارد كه هر دو نظريه به صورت مستقيم به جبر تاريخي هگل باز مي گردد. 13 اين درحالي است كه فلاسفه اسلامي مدت قبل از هگل اين ديد گاه را مطرح كرده اند.
پوپر معتقد است كه آن چه مسير تاريخ را روشن مي سازد برتري نژاد برگزيده است، يعني فقط تنازع وپيكار نژادهابراي نيل به سروري وسيادت ودر فلسفه تاريخ ماركس قانون مورد نظر، اقتصادي است. 14 به نظرمي رسدكه اشتباه پوپر در خلط ميان جبر تاريخي هگل وتكامل تاريخي بر مبناي حركت جوهري است كه يكي اعتقاد مادي مسلكان است وديگري عقيده موحدان. او به جهت عدم تفاوت ميان اين دو، اختلاف دو ديدگاه را بسيار سطحي جلوه داده است. حقيقت مطلب در تمايز دو ديد گاه اين است كه: تاريخ جهان از نگاه غالب فلاسفه مسيحي مثل هگل وبرخي از شاگردان اوچون فويرباخ وشاگردش ماركس، يك اراده طبيعي است كه جهان حال وآينده را مي سازد وهمين اراده طبيعي است كه جهان حال وآينده را مي سازد وهمين اراده طبيعي در آينده تاريخ، نژاد يا گروه خاص را حاكم مي سازد. هگل اعلام نمود كه تمام حقيقت، مظهري است از روح مطلق، فوير باخ مي گويداين روح همان طبيعت است كه طبيعت منشا انسان است. 15
اين ديدگاه كاملا مادي است كه انديشه متفكران غربي از آن اشراب مي شود. امااز نگاه فلاسفه اسلامي، تاريخ داراي طبيعت وشخصيت جامعي از تركيب شخصيت هاي فردي انسان هاست كه بر اساس فطرت مسير تكامل را طي مي كند وحوادث تاريخي قادر به تغيير مسير آن نخواهد بود.
اين طبيعت وشخصيت، امر مادي واقتصادي نيست كه بسياري از فلاسفه غرب تصور كرده اند بلكه ماهيت آن شخصيت داراي منشا معنوي وروحي است كه امري غير مادي مي باشد. بنابراين اختلاف دو انديشه مزبور، اختلاف مبنايي وريشه اي است نه صوري وظاهري، كه پوپر پنداشته است.
هدفمندي نظام هستي: در هدفداري سير زندگي انسان بر مبناي حكم عقل ونقل ترديدي وجود ندارد زيرا قرآن دراين باره تصريح دارد كه«افحسبتم انما خلقناكم عبثا وانكم الينالاترجعون»16 ونص قرآن موافق باحكم عقل است. اما علاوه بر هدفمند بودن خلقت انسان آيانشئه اي كه انسان در دامن آن به حيات خويش ادامه مي دهد غايتمند است يا خير ؟حركت جهان هستي يك حركت كور وبي هدف مي باشد يا به سمت يك غايت معين وهدف مشخص در حال حركت است ؟
در پاسخ به اين سوال، ديدگاه هاي مختلفي ارائه شده كه به برخي از آنها اشاره مي شود.

1-دوري بودن جهان هستي:

گروهي از متفكران معتقدندكه درباره آينده جهان وهدفمندي وبي هدف بودن آن نبايد سخن گفت زيرا حركت جهان هستي، يك حركت بي هدف ونامفهوم است. اين انديشه را به برخي از فلاسفه يونان قديم ومتفكران جديد غرب اسناد مي دهند كه آنان نسبت به خلقت انسان وجهان بدبين بوده اند. در نظر يونانيان بيشتر تاريخ دور است وعقيده ارسطوكه تمام علوم وفنون بار ها پيدا شده وپس ازآن ناپديد گشته است. نغمه اي است كه آن را در سرتاسر دنياي قديم عهد طالس تا ماركوس آورليوس مي خواندند. رواقيون به مردم اندرز مي دادند كه از آينده چيزي نگويند. 17
اين عده در واقع درواقع، قائل به توقف هستند ومعتقدند كه چون انديشه وعقل بشر قادر به درك آينده جهان وتاريخ نمي باشد لذا سكوت وتوقف درباه آن بسي مفيدتراز سخن گفتن وتحليل نمودن است وشايد حداقل راي همين باشد كه بگوييم حركت جهان يك حركت دوري است.

2-عبث بودن جهان:

بعضي از انديشمندان اعتقاد دارند به اينكه جهان هستي داراي حركت وتغيير بوده وليكن اين حركت نمي تواند يك حركت هدفمند واز پيش تعيين شده باشدبلكه يك حركت كور وبدون غايت است. اين عده با نگاه سطحي به نظام هستي معتقدندكه: سير حركت در جهان، امري طبيعي، يكنواخت وبيهوده است ساعت ريگي دهر، همواره ريگ حوادث گذشته تباهي ناپذير را در ظرف خالي ووهم انگيز حال مي ريزد. در زير اين آفتاب گردان، چيز تازه اي نيست، هرچه هست بيهوده است، شكار، سايه است، ماركوس كه به بالاترين مقام انساني رسيد مي گويد: جان عقلاني درعالم خلا به دورجهان مي گرددوبه كون وفساد دائمي جهان مي نگرد ودرمي يابد كه اخلاق ما چيز تازه اي نخواهند ديد واسلاف بيشتراز آنچه ما ديده ايم، نديده اند. مرد چهل ساله اي كه هوش متوسطي داشته باشد شايد همه گذشته وآينده را در اين عمر كوتاه خود ديده باشد. اين جهان ما تا اين حد يكسان ويكنواخت است. 18
به ظن قوي دو ديدگاه مزبوردر مقطعي از تاريخ مطرح گرديد كه بشريت رشد چنداني در زمينه علوم وپيشرفت انساني خود نداشته واز انديشه اي برخوردار نبوده است كه بتواند دررابطه با جهان هستي كه خارج از وجود اوست اظهار نظر نمايد، به همين خاطر يك حالت منفعلانه در مقابل جهان خارج از خود داشته است.

3-غايت علمي در نظام هستي:

بابلوغ فكري وارتقاءانديشه انساني، عده اي از انديشمندان به اين عقيده رسيدند كه نظام هستي با حركت خويش به سمت هدفي معين پيش مي رودوغايت آن رشد وتكامل علمي است. اين انديشه زماني پيداشد كه بشر با تصرف درطبيعت به اختراعات وابتكاراتي دست يافت. اوكه تا ديروز حق هيچ گونه اظهار نظري به خود نمي داد امروز اين جرات را پيدا كردكه در باره غايت جهان اظهارنظر كند. پس از قرون وسطي وپيدايش دوره رنسانس، برخي از متفكران غرب دست به تاليف كتابهايي زدند كه سعي كردند مدينه فاضله را ترسيم نمايند وانسان ها را از سعادت آينده شان باخبر سازند. اين گروه معتقدند كه در آينده نزديك، علم وصنعت ودانش بشري به حدي پيشرفت مي كند كه ديگر گرفتن برده وبرده داري در ميان طبقات واقوام ازبين مي رود وزماني فرا مي رسد كه آفتاب آزادي برمردم مي تابد وجز عقل خود، اربابي نمي شناسد وجباران، رياكاران، غلامان وبردگان در آن زمان وجود نخواهند داشت جز برروي صفحات تاريخ. علم، عمر انسان را دوسه مرتبه افزايش خواهد داد. 19
اين ديدگاه بسياري از متفكران عصرجديداست كه درميان غربيهارواج يافت و اما اينكه آيا واقعا غايت جهان يك هدف وغايت علمي است وبارشد وپيشرفت علم همه مشكلات ومعضلات جوامع بشري رفع مي گردد ياخير؟موضوعي است قابل تامل. آنچه درمقام عمل مشاهده مي شود وپيشرفت علم درغرب نشان مي دهد اين است كه رشدعلم به تنهايي نمي تواندغايت قرار گيرد زيرا كه علم بدون معنويت نه تنها انسان وجوامع بشري را به كمال وغايت انساني سوق نمي دهدبلكه اورابه قهقهرا وانحطاط مي كشاند.

4-سيرقهقهرايي جهان:

در مقابل انديشه متفكراني كه غايت جهان را پيشرفت علم قلمداد مي كردند ديدگاه ديگري وجود دارد كه غايت حركت جهان هستي رافنا ونابودي مي داند. اين ديدگاه معتقد است كه جهان درسير خود به سمت انحطاط وپستي وفنا ونابودي است. اين اشتباه بزرگي است كه گمان مي شودجهان روبه سوي تعالي وپيشرفت در حال حركت است. بدون ترديد نظام هستي رو به فنا است وجوامع بشري ديگر مردان توانايي چون افلاطون وسقراط رادر خود نخواهد ديد. بزرگترين اشتباه اروپا در عصر روشنگري اين بود كه تصور مي كرد با پيشرفت علم، خوشبخت وسعادت مند خواهد شداما نمي دانست كه خوشبختي وراحتي با تمدن متمايزند وپيشرفت علم نمي تواند نوعي ارتقا وتعالي به حساب آيد، بلكه آن هم به فنا ونابودي كمك مي كند. چون علم نه تنها خادم پيشرفت به شمار نمي آيد بلكه اهريمن پيشرفت خواهد بود. اگر با تامل به تاريخ نگريسته شود معلوم خواهد شد كه پيشرفت علم در عصر جديد چنان كشتار وويراني به بار آوردكه جنگ هاي قرون وسطي در مقابل آن شبيه بازي كودكانه به شمار مي آيد. اگر چه تاريخ جهان، انسان را از توحش به تمدن رسانده است، اما تمدن ها علومي را به ارمغان آوردند كه آن علوم، بلاي جان انسان شده وبه جاي ارتقا، مسير انحطاط وقهقهرا رقم مي زنند.
فونتنل، در كتاب «گفتگوي مردگان»سقراط ومونتي را وادار مي كند كه در مساله پيشرفت بحث كنند. مونتي به او اطمينان مي دهد كه دنيا رو به فنا رفته است وديگر مردان توانايي مانند پريكلس وآريستيد وخود سقراط وجود ندارند. 20

5-سير تكاملي جهان:

غالب فلاسفه اسلامي وبرخي از انديشمندان غربي معتقدند كه حركت تاريخ وسيرجهان، يك حركت وسير تكاملي به سوي ارزش هاست. تاريخ نه به سمت انحطاط بلكه به سوي تعالي وتامل سير مي كند. بحث تكامل يكي از مهمترين مباحث فلسفي است ودر فلسفه جديد جايگاه ويژه اي دارد. هربرت اسپنسر انگليسي وبرگسون فرانسوي پايه تحقيقاتفلسفي خود را اصل تكامل قرار دادند. فلاسفه در بحث حركت ثابت كردند كه مجموع جهان طبيعت، درحال حركت است. علامه طباطبايي «قده»مي فرمايد: «باثبوت اين نظريه اين مطلب به اثبات مي رسد كه: قانون عمومي جهان طبيعت تحول وتكامل است. وآزمايشات در موردانسان وحيوان ونبات نشان مي دهد كه اين انواع در يك حال قرار نگرفته بلكه پيوسته به سوي تكامل مي باشند، مخصوصا كنجكاوي در زندگاني ممتد وتاريخي نوع انسان ومقايسه انسان امروز با انسان اولي اين حقيقت را روشن تر مي سازد. »21
اين دسته از فلاسفه در بحث حركت دو اصل را مسلم گرفته اند، يكي اينكه حركت در جهان داراي غايت وهدف است وديگر اينكه حركت قطعابايداشتدادي باشد نه قهقرايي.
حركت بدون غايت محال است زيرا كه حركت بالذات (خود به خود وبراي خود )مطلوب نخواهد بود ونيز هر جا كه حركتي باشد به طور مطلق حركت آن اشتدادي وتكاملي خواهد بود. 22 زيرا حركت از قوه به فعل واز نقص به كمال است. بنابراين حركتي به نام سير از كمال به نقص در عالم نداريم، اين حركت اشتدادي وتكاملي در پديده هاي مختلف در مقوله هاي خاص صورت مي گيرد اما در جهان هستي مشمول همه آن مقوله ها مي گردد، يعني در همه ابعاد آن مطرح مي باشد.
هگل معتقد است كه حركت تاريخ به سوي كمال است واين كمال اعم از مادي ومعنوي مي باشد. هدف تاريخ مقدر وحتمي است وازاين عبث خواهد بود كه درباره آن چه هست چنان بينديشيم كه كاش طورديگري بود يا مي شد، همين بايد باشد كه هست. زيرا از نگاه اورنج هانيز به برترين هدف يكتاي واقعيت مرد مي رسانند. حتي اين واقعيت كه رود نيل توده كلاني بي شماري از اجسادموجودات زنده را پشت سر خود باقي مي گذارد نبايد موجب اين فكر گردد كه اگر چنين نمي شد بهتر بود. تكامل، خصلت همه رويدادهاي جزئي طبيعت وتاريخ است، پس هرچه روي مي دهد نمايان شدگي تكامل است. پس چيزي از قبيل آنچه شر يا عدم حصول حتمي آزادي دانسته شودموجود نيست. 12
البته متضاد حركت تكاملي شايد وجود داشته باشد. به عنوان مثال، شايد متضاد آزادي موجود باشد ولي اين متضاد منحصرا شرط وقوع وتحقق آزادي است. مثل هبوط انسان كه شر حقيقي نيست اگر چه به ظاهر شر است، بلكه شرطي است كه وسيله آن آزادي يا هدف واقعي خود را در جامعيت بدست مي آوريم، حتي شوربختي هاي جهان رومي در انتظام قانون مند جهان افتاده است. 23
آينده جهان از نگاه انديشمندان غرب: پس از اثبات مطلب درباب حركت وسير تكاملي وهدفمند بودن نظام هستي، به فرجام شناسي جهان از ديدگاه متفكران غربي پرداخته مي شود. برخي از انديشمندان غربي كه غالبا با نگاه سياسي به موضوع نگريسته وآن را مورد تحليل وبررسي قرار دادند، انديشه هايي را دراين زمينه مطرح كرده اند كه قابل توجه است. مهمترين نظريه هاي غربي در اين زمينه از جانب صاحب نظران سياسي است كه آنان تلاش كرده اند تابا القا ديدگاه هاي خودسلطه حاكميت خويش را در كشور هاي جهان توسعه بخشند. در اينجا به ديدگاه مشهور ترين نظريه پردازان وصاحب نظران اشاره مي شود.
1- هانتينگتون و نظريه برخورد تمدنها: ساموئل پي هانتينگتون استاد كرسي حكومت ورئيس موسسه مطالعات استراتژيك دانشگاه هاروارد امريكا است. انديشه او در اين زمينه به نظريه «برخورد تمدن ها»معروف است. وي در اين نظريه با نخست بانفي ديدگاه هاي ديگران درباره آينده جهان چنين مي گويد: جهان امروز تابه حال سه دوره از در گيري را پشت سرنهاده است.
1-دوره جنگ حاكمان مستبد جهت توسعه حاكميت خويش، جنگ براي گسترش سرزمين وبه عبارتي جنگ جغرافيايي
2- جنگ ودرگيري ميان كشور ها كه منجر به جنگ جهاني اول گرديد.
3- نزاع وجدال ميان عقايد وايدئولوژي ها، مثل جنگ كمونيست ها باليبرال دموكراسي موسوم به جنگ سرد. با پايان يافتن جنگ سرد وفروپاشي كمونيسم، دوره چهارم آغاز شده است. كه آغاز اين دوره نه جنگ اقتصاد است ونه نزاع ايدئولوژي، بلكه جنگ فرهنگ ها وتمدن هاست
خطوط گسل ميان تمدن ها خطوط نبردهاي آينده است. درگيري تمدن ها، آخرين مرحله تطور درگيري هادر جهان مدرن است. دسته بندي هاي جهان امروز بايد از حالت سياسي واقتصادي خارج وبه صورتي فرهنگي مبدل گردد. 24 اومعتقد است كه خصومت وشكاف هزار چهار صد ساله اسلام وغرب رو به فزوني است وروابط ميان اسلام وغرب آبستن بروز حوادثي خونين است، كانون اصلي درگيري در آينده ميان تمدن غرب واتحاد جوامع كنفوسيوسي شرق آسيا وجهان اسلام خواهد بود 25.
عصاره كلام ايشان اين است در آينده هيچ تمدن جهان شمولي وجود نخواهد داشت، بلكه دنيايي خواهد بود با تمدن هاي مختلف كه ناچارند باهم زندگي وهم زيستي مسالمت آميزي داشته باشند.
البته با توجه به نقدهايي كه برديدگاه اووارد مي باشد ولي نكاتي در آن وجوددارد كه آن را به مباني عقلي نزديك مي سازد. وجوه منطقي كلام ايشان اين است كه وي مي گويد: جهان آينده قطعا جهان تك قطبي نخواهد بود كه غرب حاكميت مطلقه داشته باشد ونيز قويترين عامل در عرصه هاي جهاني، عامل دين ومذهب وعقيده خواهد بود. بنابراين عقيده جدايي دين از سياست معنا نخواهد داشت ونكته سوم اين است كه بشر در آينده جهان، هويت خود راباز خواهد يافت وقيموميت نظام سلطه غرب رانخواهد پذيرفت . بنابراين غرب ناچار است كه ساير تمدن ها را به رسميت بشناسد واز اين جهت احتمال نزاع ودرگيري ميان تمدن اسلام وغرب كاهش مي يابد. البته آنجا كه به همزيستي مسالمت آميز تمدن ها اشاره مي كند تا حدي سخن معقولي است چون كه غالب تمدن ها در اصول وكليات با هم وجوه اشتراك دارند واختلاف آنها در جزیيات وفروع مي باشد كه با ارجاع آن به اصول، اختلاف ميان آنها را حل خواهد نمود.
2- نظريه پيوند دانش، قدرت، مشروعيت : الوين تافلر كه بيشتر با نوشتن كتاب «شوك آينده»شهرت جهاني پيدا كرد وآثار اودر ليست پرفروش ترين كتابهاي جهان قرار گرفت ديدگاهي را براي آينده جهان مطرح مي كند كه قابل توجه است. نظريه اوبه نام« موج سوم»معروف مي باشد. زيرا وي معتقد است كه انسانهادر درياي مواج زندگي سه موج را خواهند ديد.
موج اول كه بشر از آن عبور كرده است، نظام كشاورزي بوده است.
موج دوم كه انسانها ي امروزي در حال گزار از آن مي باشند نظام صنعتي است و آينده بشريت را موج سوم تشكيل مي دهد كه نظام فراصنعتي است، كه بشر از تمام معضلات نظام صنعتي رهايي مي يابد.
اومي گويد: «واقعيت اين است كه ساختن تمدن جديدبر ويرانه هاي تمدن قديمي مستلزم خلق ساختارهاي سياسي تازه ومناسب تري است كه بايد به طور همزمان در بسياري از كشور ها انجام گيرد. اين پروژه پرزحمت، اما لازمي است كه چشم اندازي گيج كننده دارد وبدون شك چندين دهه طول مي كشد تاكامل گردد به احتمال زياداين امر مستلزم مبارزه اي طولاني است كه طي آن بايد كنگره ايالات متحده امريكا وكميته هاي مركزي وهيات رئيسه هاي كشورهاي صنعتي و...... بسياري از ابزار هاي بدقواره وبي حاصل حكومت هاي به اصطلاح منتخب را پياده كرد واز نوساخت»بهترين نوع قدرت به سادگي ازبين نمي رودبا اين قدرت نه تنها مي توان راه خود را در پيش گرفت بلكه مي توان ديگران را واداشت آنچه را مي خواهيم انجام دهند. 27
اوتمام تلاش خود را به كار گرفته تا آينده را از نگاه سياسي تحليل نموده وسياستمداران را به توسعه هرچه بيشتر آن دعوت نمايند. قدرت سياسي براي اواصل اولي است. البته وي برخلاف برخي از فلاسفه غرب مثل بيكن ودكارت مشخص نكرده است كه منظورش ازقدرت، آياهمان زور وخشونت است يا رعايت قوانين سياسي رسيدن به قدرت. ولي از مجموع آثارش پيداست كه مراداز قدرت، خشونت و زوراست نه شناخت قوانين وصول به قدرت. بنابراين حرفهاي او نه مبناي فلسفي وعقلي دارد ونه مشي جامعه شناختي بر آن مترتب است، بلكه عامل اصلي گرايش خوانندگان ومخاطبان به آثار ايشان، جنبه خطابي ورمانتيك بودن آن است. 28
وي از تئوري قدرت در آينده ي جهان مي خواهد به اين نتيجه دست يابد كه محور حاكميت در آينده از آن غرب است زيرا محور قدرت در دست آن ها مي باشد.
فاصله صاحبان قدرت ودانش با كساني كه از آن برخوردار نيستند روز به روز در حال افزايش است. لذا كشورهاي عقب مانده بايد واقع بين بوده وخود را باكشورهاي پيشرفته وقدرتمند تطبيق دهند. مشروعيت حاكميت در آينده براي جامعه اي است كه قدرت ودانش بيشتري داشته باشد. پس دانش وقدرت براي حكومت مشروعيت را به ارمغان مي آورد و كانون حاكميت جهاني براي جامعه اي خواهد بودكه از علم و قدرت بيشتري برخوردار باشد زيرا او مشروعيت چنين كاري را داراست.
ايشان تلاش مي كند كه با كلام شيوا وخطابي، ليبرال دموكراسي را بهترين شيوه ورسم حيات وزندگي وانمود كرده وآن را به صورت جهاني جلوه دهد. زيرا از نگاه او، تعاليم وارزشهاي نظام ليبرال جايگاه وارزش جهاني راداراست.
بر دنياي ليبراليسم لازم وشايسته است كه به اين نكته توجه داشته باشد كه با قاطعيت در مقابل بنياد گرايي بيايستد وخطر گسترش وبسط جهاني آن را جدي بگيرد تا اينكه در آينده بتواند جهان شمولي خود را تثبيت نمايد.
بسيار روشن است كه همه اين سخنان نغز وزيبا ازخرد سياسي ناشي مي شود. بنابراين نه خرد جمعي آن را تاييد مي كند ونه انديشه وعقل انسان آگاه ومويد آن است. عباراتي است كه براي تهييج احساسات سياسي پيروان احزاب موثر است.
3- بوركهارت و دولت نظام : اودر سال 1870 در ملاحظاتي در باب تاريخ جهان درباره ي آينده گويد به جاي تعقل، تسليم بي قيد وشرط، حكومت مي كند. آن چه دررابطه با آينده ي جهان مي توان گفت، اين است كه قدرت نظامي، زمام امور را به دست خواهد گرفت. دولت باز، حاكميت بر فرهنگ رابدست گرفته ومطابق سليقه خود عمل خواهد نمود. ايشان در سال 1873درنامه اي چنين مي نويسد كه: «ديگر نظام ارتش نمونه تمام زندگي خواهد شد چه در دولت وچه در دستگاه هاي اداري وچه در مدرسه ومراكز آموزشي. در اين ميان وضع كارگران عجيب تر از همه خواهد بود. حدسي در ذهنم هست كه در نظر نخستين به ديوانگي مي ماند وبا اين همه دست از سرم بر نمي دارد. دولت نظامي ناچار بزرگترين كارفرماي توليد كننده خواهد شد وضعي كه به طور منطقي روي خواهد نمود مقدار معيني از بدبختي است. »29
ديدگاه بوركهارت درباره حاكميت آينده جهان شباهت بسياري به انديشه ي نيچه دارد به همين خاطر پس از بيان ديدگاه نيچه آن دو را مورد بررسي قرار خواهيم داد.
4- نيچه وزوال انديشه هاي كهن: فردريك نيچه از جمله متفكران پريشان حالي است كه در قرن بيستم، سياستمداران غرب براي پيشبرد اهداف سياسي از تفكر او استفاده كرده وامروزه نيز از انديشه هاي او بهره برداري مي شود.
برخي اورا نه تنها يك متفكر بلكه يك پيامبر مي دانند مهمترين اثرش «چنين گفت زرتشت»مي باشد. هدف حملات او خدااست نقطه شروع اعتقادات اوعبارت است از مساله مرگ خدا. پس انسان بايد خودش براي خودش فكر كند چون خدا وجود ندارد انسان خودش بايد روش زندگي را تعيين كند. 30
اوتصوير آينده را چنين ترسيم مي كند: دير زماني است كه تمام فرهنگ اروپايي مابا شكنجه وتنشي روز افزون به سوي اضمحلال در حركت است. همه چيز دروغ وتصنعي است وهيچ چيز واقعيت واعتبار ندارد. نيك بختي را ما جعل وابداع كرده ايم. 31 براي فراهم ساختن جهاني واحد لازم است همه ارزشهاي كهن ازبين برود فقط مرد برتر (ابرمرد)بايد حاكم باشد كه اوهم ويران كننده است نه سازنده. جاه طلبي مرد برتر بايد اصل اخلاقي جديد جهان شود واين جاه طلبي، بزرگترين موهبتي است كه به رمه ي بي ارزش بشريت اعطا شده است. اوناپلئون را به خاطر قدرت طلبي اش ستايش مي كرد ومعتقد بود كه تادير نشده بايد دموكراسي را نابود ساخت وقدرت رابراي ابر انسان آماده ساخت. هيتلر وموسولوني سعي داشتند از فلسفه او پيروي نمايند. 32
بوركهارت ونيچه نسبت به آينده جهان عقيده مشتركي دارند زيرا هردو معتقدند كه نگراني انسان براي آينده درباره ي انسان بودن است، بدان معني كه انسان در آينده خودرا گم كرده وبه صورت ماشين در خواهد آمد. وحياتي فاقد آزادي ودور از انسانيت واقعي خواهد داشت. البته با اين كه ابزار قدرت را يگانه عامل حاكميت آينده مي دانستند ولي اين اعتقاد را هم اظهار مي كردند كه اين كار با تلاش ونيروي فوق انساني مقدوروميسر است . شايد اگر به قدرت معنوي توجه مي كردند مي توانستند به گوشه اي از حقيقت كه همه قدرت ها از آن حقيقت مطلقه سرچشمه مي گيرد پي برند.
5-خردمحوري كارل ياسپرس: اوبا نوشتن كتاب «آغازوانجام جهان»طرح نووجديدي رامطرح ساخته كه تقريبا با آنچه كه ديگران در غرب گفته اند متفاوت است ديدگاه ايشان در باب آينده جهان، تامل بيشتري را طلب مي كند وشايد بتوان گفت كه انديشه اواز صبغه سياسي كمتري بر خوردار است، چون سعي كرده است كه به دور از هياهوي سياسي بلكه باخرد منطقي مساله را مورد تحليل وبررسي قرار دهد.
سخن او اين است كه: بارها گفته شد كه منشا علوم جديد قدرت طلبي بوده است از زمان بيكن چيرگي بر طبيعت، توانايي، سودجويي، دانايي توانايي است. بيكن ودكارت يك آينده ي فني طرح كرده اند زيرا ايشان مي گويند كه بازور وخشونت نمي توان برطبيعت چيره شد بلكه به جاي آن بايد قوانين آن را شناخت. 33اگر روزي نظام جهاني به وجود آيد در ان صورت تهديدي از سوي قومي وحشي معني نخواهد داشت ولي تهديد طبيعت به جاي خود باقي است 34
او نكته زيبايي كه دارد اين است كه آينده جهان را بايد باخرد وانديشه ساخت ولازمه اين كار عبرت آموختن از حوادث گذشته است اگر از گذشته عبرت نگيريم شايد انحطاط گذشته براي مدت ها تداوم واستمرار داشته باشد. با توضيحات مبسوط وفراواني كه مي دهد به اين نتيجه مي رسد كه بايد انسان ها به انديشه آيند وآينده را چون گذشته آلوده نسازند.
وي صحنه هاي وحشتناك گذشته را واقعيتي بسيار نگران كننده ونمونه پست ترين درجه انحطاط دربرابر چشمان ما مي داند. خلاصه وعصاره كلام او اين است كه: «اردوگاه هاي ناسيونال سوسياليستي با همه شكنجه هايش كه به حجره هاي گاز وبخاري هاي آدم سوزي براي نابود ساختن ميليون هاتن آدمي انجاميد واقعيتي است كه باخبر هايي كه درباره ي حوادث مشابه از ديگر كشورهاي توتاليتر مي رسد منطبق است. هرچند سوزاندن توده هاي انبوهي از آدميان در بخاري هاي آدم سوزي تنها به دست ناسيونال سوسياليست ها انجام گرفته است. گودالي ژرف، دهن باز كرده است وديده ايم كه آدمي به چه كار هايي دست مي تواند زد. آن هم نه ازروي نقشه از پيش تعيين شده. اين كار بدست آدميان به عمل آمد وممكن است همه جا پيش آيد وعموميت پيدا كند. اين واقعيت نشان مي دهد كه آمادگي قبلي اين كار را داشتند. اين خود تحقق بي ايماني است. »35
اومعتقداست كه اين حوادث ورويدادها نبايد مارا نسبت به آينده كاملا نا اميد سازد زيرااگر به گوهر آدمي، ايمان داشته باشيم همه دريچه هاي اميد به سوي ما بسته نمي شود. چون انسانيت انسان ممكن نيست كه كاملا ازميان برود. اوبه صورت خدا آفريده شد. اوخدا نيست اما با بندهايي به خدامتصل است.
اين نوع از نگرش كاملا با تعاليم ديني ما منطبق است. آن جا كه پيامبر اعظم (ص)فرمود: «خلق الله آدم علي صورته. »36
اصول حاكميت جهاني از نگاه ياسپرس: براي اداره جهان ويا حاكميت جهاني ياسپرس اصولي را بر مي شمارد كه قابل توجه است. ايشان خواسته ها ونيازهاي مردم رادر حاكميت جهاني برمبناي سه اصل كلي مي داند كه آن سه اصل عبارتند از:
الف- نظمي كه عدالت توده ها را تامين نمايد
ب- وحدت صلح جويانه
ج- ايمان مشترك عمومي. 37
همه خواسته هاي انساني در راستاي اين سه هدف كلي متوجه است.
در رابطه با نظم اومعتقداست كه توده هاي آدميان خواستار نظم مي باشند ونظام سوسياليسم توانايي آن را دارااست كه اين خواسته ها را برآورده سازد زيرا سوسياليسم بيان كننده شرايط ومقتضيات سازمان عادلانه توده هاست. ودر باب وحدت صلح جويانه مي گويد اين پديده امكان تحقق وعينيت ندارد مگر با امپراطوري كه حاكم بر تمام جهان بوده باشد، يعني لازمه چنين كاري حاكميت يك نظام هماهنگ جهاني است. وبراي ايمان مشترك عمومي لازم است كه اعتقادات سنتي وقبيله اي ازبين برود چون باوجود اين عقايد هرگز مردم در كنار هم اجتماع نخواهند كرد.
هرسه اصل مذكور كه مورد توجه ياسپرس قرار گرفته موردپذيرش ماست وعقيده مانيز برهمين اصول مبتني است ولي مصاديقي كه اوتعيين نموده است مورد قبول نمي باشد زيرانظام سوسيال ازچنين قدرتي برخوردار نيست كه بتواند از عهده ي اين مسئوليت خطير برآيد چنان چه در مقام عمل اين ضعف را به اثبات رسانده است وناقدان زيادي آن را نقد كرده اند. بنابراين آن نظامي مي تواند جهاني شود كه تدوين وتنظيم قوانين آن از عقل محض نباشدبلكه قدري فراتر از عقل باشد. البته اين سخن را ايشان بالاجمال مي پذيرد كه در چند سطر آينده عين عبارت اورا ذكرخواهيم كرد.
چيرگي برجهان: نكته ديگري كه ياسپرس بدان توجه نموده است نحوه تسلط وچيرگي بر تاريخ است. ما از تاريخ مي گذريم وبه زمينه تاريخيت گام مي نهيم، يعني به تاريخيت تمام جهان مي رسيم. روح آدمي آگاه است، ماهنگامي برتاريخ چيره مي شويم كه به ناآگاه روي مي آوريم آگاهي مانيز برناآگاهي استوار است. ما هنگامي برتاريخ چيره مي شويم كه آدمي با والاترين آفرينش هاي خود پيش چشم ما قرار گيرد. آفرينش هايي كه آدمي از طريق آن ها توانسته است به خود هستي دست يابد و آن را قابل ابلاغ سازد. 38 آن جاديگر سخن از آينده و پيشرفت نيست بالاي همه زمان هاست. تاريخ خود راهي مي شود به سوي آن چه كه فوق تاريخ است. وحدت تاريخ ديگر تاريخ نيست. در آن جا به ژرفاي وحدت مي رسيم كه تاريخ به واسطه آن كامل مي شود. چيرگي بر تاريخ يعني كامل ترين مرحله از تاريخ جهان، مرحله اي كه كمال و پيشرفتي برتر و بالا تر از آن نيست.
عبارات يا سپرس دقيقا اشاره دارد به آنچه كه در متون ديني ما آمده است بلكه در برخي موارد تصريح به روايات در باب آخرالزمان دارد، يعني حقيقتي كه ايشان بدان رسيده همان چيزي است كه پيشوايان معصوم (ع) به ما گفته اند و اين بهترين قرينه است برآن كه حكم عقل به دور از تعصبات قومي و گرايشات حزبي همان حكم شرع خواهد بود. براي قرابت سخن يا سپرس با آنچه كه در روايات و نصوص ديني ما آمده به چند حديث اشاره مي شود تا معين گردد كه عقلانيت مطابق وحيانيت بوده و هيچ گونه تهافتي بين آن دو نيست.
از امير بيان علي (ع) روايت است كه فرمود«اًلا و في غدٌ بمالاتعرفون»40 بدانيد كه در فردا مسائلي رخ خواهد داد كه براي شما آشنانيست.
از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمودند: «اذاقام القائمٌ جاء بامرٍ غير الذي كان. » 40
هنگامي قائم قيام نمايد مسائلي رامطرح مي كند كه درگذشته نبوده است.
امام باقر (ع)درحديثي، آخرالزمان راچنين توصيف مي كند. «وتوتون الحكمه في زمانه حتي ان المراه لتقضي في بيتها بكتاب الله تعالي وسنه رسول الله (ص). »41
درزمان اما عصر (عج)علم وحكمت را مي آموزند به حدي كه زنان در خا نه هاي خود براساس كتاب الهي وسنت نبوي قضاوت مي كنند. دريك روايت ديگر اما صادق(ع)به نكته بسيار زيبا يي اشاره مي فرمايد: «العلم سبعه وعشرون حرفافجميع ما جاءت به الرسل حرفان فلم يعرف الناس وضم اليها حرفين حتي يبثها سبعه وعشرين حرفا. »42علم ودانايي از بيست وهفت حرف تشكيل شده همه آنچه را تاكنون پيامبران آورده اند دو حرف است ومردم تا كنون بيش از اين دو حرف را نشناخته اند. آنگاه كه قائم ما قيام كند بيست و پنج حرف ديگر را آشكارسازد وميان مردم پراكنده سازد وآن دوحرف را بدان ضميمه سازد تابيست وهفت حرف را گسترش داده باشد.
پس در آن زمان، تاريخ به غايت خويش مي رسد ودر حقيقت بالغ مي شود وانسان ها نيز به آخرين مرتبه از بلوغ عقلي، علمي، اجتماعي، سياسي وفرهنگي مي رسند. ودر واقع آن زمان فوق تاريخ است كه پس از آن تاريخي نيست وبه تعبير ياسپرس در آن زمان به برتر از تاريخ عروج مي كنيم و آنجا ديگرسخن از آينده وپيشرفت وارتقا نيست، بالاي همه زمان ها است. قطعا در آن زمان نظام حاكم يك نظام عادي ومتعارف نيست بلكه نظام حاكم برترين نظام وشخص حاكم والاترين انسان خواهد بود وآن نيست مگر انسان كامل حضرت ولي عصر (عج)وآن نيست مگر يك نظام جهاني پراز عدل وداد.
6- آينده تاريخ از نگاه هگل: در مباحث گذشته به انديشه هگل اشاره گذرا شده ولي آينده تاريخ از ديدگاه اوترسيم نشده بود. آينده اي كه هگل براي ما مجسم مي سازد يك فرآيند عقلي است. عقل خود را درجهان آينده متجلي مي سازد وهيچ چيز جز عقل وشرف وشكوه آن متجلي نمي باشد. اومي گويد اين فرضيه اي است كه در فلسفه به اثبات رسيده وما آن را در اين جا مستدل مي انگاريم. وي در برهان خود درباره اين حقيقت كه تاريخ جهان تجسم پيش رونده ي روح، ذهن، عقل مثال الهي را درنهادهاي سياسي واجتماعي نشان مي دهتد كلام خود را به افرادي منحصر مي سازد كه حكومت ها ودولت ها را بنيان نهاده اند.
تاريخ جهان حكم قدرت محض نيست بلكه داوري عقل است. 43
تا اين جا سخن او براي ما پذيرفته است زيرا حاكميت جهان در ظهور به عقيده ما، داوري عقل است، آن هم عقلي كه به كمال وبلوغ نهايي خود رسيده باشد نه هر عقل ضعيف وناتوان. اما در ادامه عبارات خود حرف هايي دارند كه شفاف وروشن نيست بلكه بسيار كلي ومبهم است. به عنوان مثال گوشه اي از بيان ابهام آميز او اين است كه درادامه مطالب گذشته مي گويد : «شرقيان به اين معرفت دست نيافته اند كه روح يعني انسان در مفهوم ذاتي خود آزاد است چون از اين معرفت بي بهره اند آزاد نيستند. آنها فقط مي دانند كه يك فرد آزاد است. ليكن بنابه همين دليل آزادي آن يك فرد فقط بلهوسي است. بنابراين آن فرد يك حاكم مستبد است نه يك انسان آزاد. اگاهي از آزادي ابتدا از ميان يونانيان برخاست. بنابراين آنها آزاد بودند. آن ها مي گفتند برخي انسان ها آزاد هستند نه انسان در مفهوم ذاتي خود حتي افلاطون وارسطو اين را نداستند بدين دليل بود كه يونانيان برده داشتند. »44
اين بخش از عبارت ايشان بسيار ابهام آلود است زيرا معلوم نيست كه مراد اواز آزادي چيست ؟آيا مرادش همان بلهوسي وبي قيدوشرط بودن است واعمال حيواني داشتن است يا آزادي به معناي پيروي از عقلانيت وانديشه سليم.
ونيز ايهام ديگر كلامش اين است كه آيابرده داري در آن زمان دال بر عدم اعتقاد به آزادي انسان است يا اينكه اقتضاي زندگي در آن زمان اين بود كه با برده گيري آنان را از مرگ وقتل نجات دهند ودر واقع نوعي آزادي به آن ها اعطا كنند. خلاصه كلام اينكه نظريه هگل در باب آينده جهان كه حاكميت از آن عقل است نه قدرت وزور وخشونت با عقيده ما منطبق است. اما بسياري از عبارات او خيلي شفاف نيست واين از ويژگي فلسفه اوست. كه نقل است فلسفه او را به جز يكي از شاگردانش كه هگل به او افتخار مي كرد هيچ كس نمي فهميد. وبه همين خاطر شاگردان وپيروانش پس از او دودسته شدند. گروه موحد وعده اي ملحد. درباره اعتقاد هگل هم هيچ اجماعي وجود ندارد برخي معتقدند كه او موحد بوده گروهي نيز اورا ملحد مي دانند.
7-دهكده جهاني مك لوهان : بيان ديگري كه در اين باره مطرح شده ديدگاه مارشال مك لوهان است كه شايد سخن مستدلي نباشد وبيشتر طعم سياسي از آن به مشام مي رسد وآن سخن اين است كه انقلاب در اطلاعات موجب شده است كه افراد در سراسرجهان به هم دسترسي آسان تري داشته وتقريبا مرز كشور ها درهم شكسته وجهان به صورت يك دهكده مبدل شده است وپر واضح است كه اقتضاي چنين شرايطي وجود يك حكومت جهاني است كه بتواند فرهنگ هارا در هم آميخته تا بتواند با فكري واحد برجهان حكومت كند واين چنين حكومتي در شان نظام ليبرال دموكراسي است. 45
دو نكته در اين ديدگاه حايز اهميت است يك اينكه شكستن مرز ها مي تواند يكي از مقدمات تشكيل حكومت جهاني را فراهم سازد. ديگر اينكه چگونه مي توان از اين مقدمه نتيجه گرفت كه اين شانيت در قامت نظام ليبرال استوار است. از اين استنتاج مك لوهان مي توان فهميد كه اودر مقام تبليغ اين نظام است والا دنياي امروز خود شاهد بدترين جنايات ونابرابري ها وغارت هاوآدم كشي هااز جانب حاكمان نظام دموكراسي غرب است. آنان باهمين نام در حال توسعه سيطره ي خود در دنيا هستند وشايد هرروز ساعتي نگذرد كه انسان هاي مظلوم وكودكان بي گناه به نام آزادي ودموكراسي حاكمان دروغين غرب به خاك وخون نيفتند. مامعتقديم كه ارمغان حكومت جهاني، برابري، عدالت، انسانيت است در حالي كه تحفه ليبرال غربي، تجاوز وتعدي، قتل وغارتگري وترويج خوي حيوانيت است. بايد به ايشان گفت كه سير زندگي انسان به سمت ارتقاء است نه انحطاط وبه سوي تعامل همراه با تكامل است نه تعامل همراه با تغافل وتجاهل.
شايد مناسب ترين پاسخ به اين دسته از متفكران غربي بااين نگاه متعصبانه ابيات زير باشد كه:
غرب خواب ديده است بيدارش كنيد
مست افتاده است هوشيارش كنيد
كس در آن رنگين سرا خرسند نيست
بنــد هسـت اما، دلـــي پابندنيست
مغز غربي جز عددانديــش نيست
عيش غربي خالي از تشويش نيست
8- فوكوياماوتئوري آخرالزمان: ميشل فوكو در سال 1926در پواتيه ژاپن به دنيا آمد ودر سال 1984 در اثر ابتلا به بيماري ايدز در گذشت. اولين كتاب مهم اوديوانگي وبي عقلي، تاريخ ديوانگي در دوران كلاسيك است 46. ژاپني الاصل ومقيم امريكااست.
كتابي دارد به نام «پايان تاريخ وآخرين انسان »كه به زمان فارسي برگردانيده شد. نظريه او به عنوان تئوري آخرالزمان معروف است. برهان ايشان تقريبا مستدل ومبتني برتفكر هگل مي باشد كه معتقد بود تاريخ داراي كمال بوده واين كمال وقتي به آخرالزمان برسد كامل مي شود فوكو معتقد است كه ماركس در رابطه به پايان تاريخ به كج راهه رفته است. نخست اين سوال را مطرح مي كند كه آيادر پايان قرن بيستم، سخن گفتن از نوعي از تاريخ منسجم وجهت دار بشري كه درنهايت بخش اعظمي بشريت رابه دموكراسي ليبرال سوق مي دهد معنا داردياخير ؟
در مقام پاسخ مي گويد جواب من مثبت است به دودليل. يكي با اقتصاد ارتباط دارد وديگري چيزي كه من آن را پيكار براي شناسايي ناميده ام.
اودر اقامه دليل اول سعي كرده كه پايه هاي استدلال خود را مبرهن ومستدل سازد وشايد تا حد زيادي در اين زمينه موفق بوده است زيرا پايه استدلالش محكم است.
در توضيح دليل اول مي گويد: هرچند علوم طبيعي نومارا به آستانه سرزمين موعود دموكراسي ليبرال هدايت مي كند ولي به آن سرزمين نمي رساند. منطق علوم طبيعي جديد در واقع تفسيري اقتصادي از دگرگوني تاريخي است. اما اين دليل به تنهايي كافي نيست زيرا كه بشر تنها حيوان اقتصادي نيست تا به همين تفسير اكتفا شود.
درتحليل برهان دوم سخن خود را اين چنين ادامه مي دهد (پيكار براي شناسايي )بشر علاوه بر نيازهاي مادي وحيواني طالب شناخته شدن است. وي مي خواهد به عنوان يك انسان با كرامت وبا شخصيت شناخته شود. براي ارضاي خواسته هاي مادي به تكنولوژي واقتصاد بازار آزاد نيازمند است وبراي رسيدن به شناسايي، محتاج آزادي از جانب ديگر انسان ها است.
كه هر دو نياز اورا نظام ليبرال دموكراسي تضمين وتامين كرده است وهيچ نظام ونهاد ديگري قادر نخواهد بود كه به شكل بهتري اين دو نياز انسان را پاسخگو باشد.
بنابراين آخرين نظام پيش برنده تاريخ جز اين نخواهد بود وتوقع وقوع نظام ديگر، امري بيهوده وعبث است. 47 در بي پايه وبي منطقي بودن كلام فوكو بايد گفت كه اين سنخ از سخنان نغز، براي خواب كردن برخي از ملت هاي خفته وخام نمودن برخي از دولتهاي منطقه، سخنان شيوايي است اما براي وجدان هاي بيدار، اين سنخ از سخنان، منطقي نخواهد بود.
ديگر اينكه پس از فروپاشي نظام كمونيستي شرق، اين استحاله فكري در ميان اكثر متفكران غرب پيدا شده كه آخرين پناهگاه ونظام آرماني را دموكراسي دانسته ودر تقويت رهبري امريكا براي دنياي كنوني وآينده بكوشند اما بيداري ملت ها وبرخي از دولت ها در داخله ي خود قاره امريكا، بطلان اين انگاره را به اثبات رسانده است.
علاوه براين با توجه به پيشرفت ارتباطات وگسترش روز افزون اطلاعات، دنياي امروز به اين مطلب پي برده است كه نظام ليبرال دموكراسي كه غرب به صورت گسترده شروع به تبليغ آن كرده است نه تنها امنيت وآرامش مردم را تامين نمي كند وحقوق مسلم ملت ها را به رسميت نمي شناسد بلكه بزرگترين تهديدكننده صلح وآرامش وخطرناك ترين نظام درناامني دنياي كنوني است. آزادي ومردمي بودن نام حكومت براي مردم، امنيت وسعادت جامعه را به ارمغان نمي آورد. بلكه واقعيت ها وحقايق است كه انسان ها را به خود متمايل مي سازد، چون گرايش به واقعيات وحقايق جزء فطرت و نهاد و خلقت انسان است

آينده جهان از نگاه متفكران مسلمان

پس از بيان ديدگاه انديشمندان غرب درباب آينده تاريخ، لازم است كه نگاه متفكران مسلمان را طرح تامخاطبان محترم، دو انديشه را با تامل، تطبيق وارزيابي نموده وآن كه باعقل ومنطق نزديك تر است را بپذيرند. اگرچه بيان كامل آراءهمه انديشمندان مسلمان در اين نوشتار ممكن نمي باشد ولي سعي شده است تا مهمترين آن نظرات ولو به صورت اجمال مطرح گردد.
1- انديشه ابونصر فارابي: اومعروف به فيلسوف المسلمين (متولد 339)است وي بانوشت كتاب «آراء اهل المدينه الفاضله»به عنوان بنيان گذار فلسفه سياسي شهرت يافت. اوصافي كه او براي جامعه فاضله بيان مي كند قابل توجه است، جامعه اي كه فضايل انساني در آن شايع باشد ودولتي كه جز رفع حوائج مردم هيچ هدف ديگري نداشته باشد. اوبراي رياست ورهبري جامعه فاضله انساني شان وجايگاهي راقایل است كه تطبيق آن بر غير معصوم (ع)بسيار سخت ودشوار وشايد محال باشد. به همين دليل تلقي فارابي را بايد بريك حكومت منطبق دانست وآن هم حكومت جهاني امام عصر (عج)است. براي روشن شدن اين ادعا، به اجمالي از گفته هاي ايشان توجه نماييد.
«هركسي را شان آن نباشد كه رياست مدينه فاضله را بر عهده گيرد زيرا رياست به دوچيز است يكي آن كه شخص از حيث طبيعت آماده آن مقام باشد. وديگر اين كه واجد ملكه وهيات ارادي چنان كاري باشد. چنين انساني، انسان كامل است كه بالفعل هم عقل است وهم معقول. اين ریيس هم معلم است وهم مرشد ومدبر. همه مردم برحسب فطرت به معلم نيازمندند وهم بايد از راه تربيت وتمرين به مراحلي كه براي آن آمادگي دارند برسند. 48»
از نگاه او رئيس مدينه فاضله بايد با عقل فعال مرتبط باشد زيرا اشراف كامل او براجتماع لازم وضروري است. همان گونه كه بقاي عالم مرهون وجود امام است به همان معنا، بقاي مدينه فاضله وابسته ومنوط به وجود رئيس مدينه است. او(رئيس)در مرتبه كمال، به فعليت رسيده ودائم الاتصال به عقل فعال بلكه خود، عقل فعال است. چنين شخص به منزله قلب است در بدن. همان گونه كه قلب مايه حيات انسان است، وجود امام در راس جامعه موجب حيات آن است برمبناي انديشه فارابي هيچ جامعه اي از چنين جامعيتي برخوردار نمي باشد. انسان ها باتوجه به شايستگي ولياقتي كه دارند بايد در اين مسير حركت نمايند تاجامعه را به آن سمت سوق داده وتمهيدات لازم را براي تحقق چنين حكومتي مهيا سازند.
2- ابن سيناورب النوع انسان: او به سال 370ه. ق درافشنه نزديك بخارا متولد و درسال 428. درگذشت. وي از بلوغ فكري عجيبي برخوردار بود. درده سالگي تمام قرآن وصرف ونحو را آموخت. در هجده سالگي در تمام علوم عصرخويش استاد بود. 49 با اينكه حيات مادي اش كوتاه بود اما نوشتن بالغ بر دويست وچهل اثر، حيات معنوي اش را طولاني ساخت.
اوتوجه زيادي به خلافت وجانشيني انسان در زمين نموده وتلاش بسياري كرد تا آن را برمبناي عقلي وفلسفي مبرهن سازد. وي در كتاب «شفا» كه مهمترين اثر فلسفي اوست وكتاب «نجات» خلاصه وعصاره اي از آن مي باشد تبيين زيبايي از حاكميت جامعه انساني دارد. بوعلي معتقد است كه: رهبري ومديريت بر جوامع انساني در شان هر شخصي نمي باشد بلكه فرد بايد داراي خواص خليفه وامام وپيامبر باشد زيرا تربيت وتعليم نوع بشر از هر فرد عادي ساخته نيست.
انسان نخست بايد خودرا از جهت انساني آماده سازد وبه شان وجايگاه رفيع انسانيت رسيده باشد تا بتواند جايگاه رياست بر انسان ها را برعهده گيرد، چون رئيس جامعه به منزله «رب النوع» انسان است. افراد تحت حاكميت او مربوب وپرورش يافته اويند، اگر خود را نساخته باشد صاحب نفوذ وتاثير براي ديگران نخواهد بود.
«ومن فاز مع ذلك بالخواص النبويه كاد ان يصير ربا انسانيا وكاد ان تحل عبادته بعد الله تعالي وان تفوض اليه امور عباد الله وهو سلطان العالم الارضي وخليفه الله فيه. »50
پس حاكميت جامعه به معناي سلطنت وخلافت الهي در زمين است. بدون ترديد خليفه خدا در زمين بايد از حيث اوصاف انساني، نزديك ترين شخص به صفات الهي باشد. زيرا از نگاه عقل بسيار بعيد بلكه محال است كه كسي هيچ قرابتي با خداي خويش نداشته باشدودر عين حال جانشيني او را بر عهده گيرد. بنابراين حاكميت آينده از آن كسي است كه پاك ترين افراد باشد وآن به جز معصوم (ع)نخواهد بود.
3- حاكميت دنياازنگاه اخوان الصفا: در زمان حكومت آل بويه (334-447هـ) انجمني در بصره به نام اخوان الصفا وخلان الوفاء شكل گرفت كه اكثريت آن ها از انديشمندان ايراني بودند. بابني العباس به شدت مخالف وخواهان روي كار آمدن آل علي(ع) بودند. گروهي آزاد انديش بودند كه اعتقاد داشتند علم وفلسفه بايد در جهت خدمت به اجتماع ونجات مسلمين مورد استفاده قرار گيرد وچون خرافات در دين وجزافات در فلسفه زياد شد هردو را بايد تهذيب نمود حدود پنجاه ويك رساله نوشتند وبراي اينكه از شر عباسيان در امان با شند ازذكرنام خود امتناع مي كردند.
انديشه اين گروه از متفكران (اخوان الصفا)در باب مدينه فاضله وآرمان شهري كه ترسيم مي كنند جز بر حكومت جهاني آخرالزمان قابل تطبيق نيست وهيچ مصداقي مگر حكومت جهاني براي آن وجود ندارد. در توصيف جامعه انساني ويژگي هايي مطرح مي سازند تا به حال تحقق پيدا نكرده است در حالي كه آن چه را آنان بيان داشته اند مطابق عقل ومنطق است. برخي از آن ويژگي ها عبارتند از:
1- جامعه بايد براساس تقواي الهي بنيان نهاده شود. باصدق در گفتار وباور داشت قلبي استحكام يابد واركان آن با امانت داري ووفاي به پيمان استوار باشد. جامعه اي باشد كه كذب، خيانت، دورويي وهيچ يك از رذايل اخلاقي ميان مردم و حاكمان نباشد.
2- نظام ارزشي واجتماعي واحدي بر همه افراد جامعه حاكم باشد.
3- اعضاي جامعه در حد عالي باهم تعامل داشته باشند واتحاد وانسجام در حدي باشد كه همه به منزله يك وجود جمعي فرض شوند.
4- جامعه تحت اشراف وسلطه كسي باشد كه جسم وجان مردم را در اختيار دارد. 52
اين ويژگي ها نمي تواند براي فرد غير معصوم وحاكميتي كه بر عهده او. ست فرض داشته باشد زيرا تجربه ثابت كرده است كه در حيات اجتماعي انسان ها، در هر دوره اي از ادوار زندگي روادع وموانعي وجود داشته است كه جامعه با اين اوصاف جزءآرزوهاي انسان شده است. اين آرزو تا به حال تحقق پيدا نكرده است در حالي كه اگر امري معقول ونيازي منطقي باشد قطعا بايد عينيت يابد، طعم وجود چنين جامعه آرماني وايده آل را بشريت در آخرالزمان خواهد چشيد.
زيرا بداهت عقل حكم مي كند كه تا زماني حكومت به دست فرزانگان وتقوا پيشگان نيفتد . معضلات اجتماعي با شدت وضعف تداوم خواهد داشت. به همين خاطر اخوان الصفا معتقدند كه مهدي (عج)بر مي گردد تا زمين را پر از عدل و دادكند. با ظهور آن نفس زكيه (جان پاك) هر حقي به صاحبش باز مي گردد. امام معصوم (ع)در ميان مردم است اما براي او دو دور و جو مي باشد. دوره كشف ودورة ستر، در دورة كشف، امامان در ميان مردم ظاهر مي باشند ودر دورة ستر، غير ظاهر. واين امر از روي ترس نيست بلكه دوستان جاي امامان غايب را بدانند وهرگاه اراده كنند نزد آنان روند، اگر چنين نباشد زمانه از امام كه حجت خدابرخلق است خالي خواهد ماند. در حالي كه خداوند هيچ گاه زمين را از حجتش خالي نمي گذارد در دورة كشف ، قدرت تصرفشان در ابدان واجسام ظاهر مي گردد ودر دورة ستر اثرشان درجان ها وخرد ها. 53
4-مهدو يت از نگاه شيخ اشراق: به سال 549 در سهرورد زنجان متولد ودر سال 587در سن سي وهشت سالگي به دستور صلاح الدي ايوبي مظلومانه به شهادت رسيد. ترسيم اواز حكومت جهاني ومهدويت، ماخوذ از روايات است اما وي با مشي عرفاني وفلسفي اش آن را بسيار زيبا تبيين نموده است. او مي گويد: «العالم ما خلاقط عن الحكمه وعن شخص قائمٍ بها عنده الحج والبينات وهوخليفه الله في ارضه وهكذا يكون ماد امت السموات والارض. »54
جهان هرگز ازحكمت وجودكسي كه داراي حكمت باشد ودلایل وبينات خداوند نزد اوباشد خالي نيست. وچنين شخصي خليفه خدادرزمين است وتازمين وآسمان برپا است چنين خواهد بود.
جهان وجودونظام هستي هيچ گاه از حكيمي الهي خالي نباشد زيرا صاحب مقام خلافت را بايسته است كه امور وحقايق را بلافاصله ازمصدرجلال گيرد واين رياست براي هميشه لازم است نكته بسيار دقيقي كه شيخ اشراق بدان تاكيد دارد اين است كه رياست وخلافت خليفه خدا وحكيم الهي در زمين وسيطره او بر مردم از روي قهر وغلبه بر مردم يا زور وخشونت نيست چنان چه برخي از متفكران وسياستمداران غربي به اين عقيده پاي بند بوده ويا بعضي از افراد عوام تصور مي كنند. زيرا ثمره حكومت او نورانيت جامعه است نه قدرت نمايي وسيطره برزيردستان وسلطنت ناعادلانه بر آن ها. محصول حاكميت او كمال وسعادت انسان ها است نه جدال وقتال به واسطه انسان نماها. «والبته مراد من از اين رياست، رياست از راه چيرگي نبود. بلكه گاه باشد كه امام متاله درظاهر ومكشوفاٌ مستولي بود وگاه به طور نهاني وآن همان كسي است كه همه وي را قطب خوانند واو راست رياست تامه اگر چه در نهايت گمنامي بود. وچون رياست واقعي جهان به دست او افتد زمان وي بس نوراني ودرخشان بود وهرگاه جهان از تدبير حكيمي الهي تهي ماند ظلمت ها وتاريكي ها بر عالم ومردم آن چيره شود. »55
استدلال شيخ اين است كه انسان براي نورانيت وسعادت ووصول به كمال خلق شده است. زماني اين شرايط براي او فراهم مي گردد كه علاوه بر روح فردي، زمام روح جمعي او به دست حكيم الهي وخليفه خدا قرار گيرد در نهان يا آشكارا ودر غير اين صورت، هدف خلقت انسان عبث خواهد بود. واز خداوند حكيم، صدوروخلق فعل عبث وغير حكيمانه مستحيل خواهد بود.
5- نظريه شهيد مطهري: در مباحث گذشته از اين حكيم متاله وشهيد متفقه مطالبي گفته شد اما در خصوص مهدويت وحكومت جهاني امام عصر (عج)نكات بديع وتازه اي دارند كه بسيار قابل توجه است. انسان ها در جامعه از نگاه ايشان به دودسته حق وباطل تقسيم مي شوند. اهل باطل به دنبال ظلم گستري، باطل محوري وبرتري خواهي اند ودر مقابل حق به دنبال عدالت گستري، حق محوري وگسترش برابري مي باشند. در اين نزاع ودر گيري همه فرق ومذاهب بدون هيچ گونه اختلافي معتقدند كه پيروي وغلبه نهايي با حق وصلح وعدالت است. زيرا اين پيروزي هم به حكم عقل ثابت است وهم مورد تاكيد شارع مقدس ووعده قطعي وحتمي اوست.
پيروزي حق بر باطل وغلبه عدل بر ظلم با حاكميت حق وعدل ووجود جامعه اي ايده آل وتشكيل دولتي كه حافظ ارزش هاي انساني باشد قابل تحقق است.
«انديشه پيروزي نهايي نيروي حق وصلح وعدالت بر نيروي باطل وستيز وظلم گستري جهاني ايمان اسلامي، استقرار كامل وهمه جانبه ارزش هاي انساني، تشكيل مدينه فاضله وجامعه ايده آل وبالاخره اجراي اين ايده عمومي وانساني به وسيله شخصيت مقدس وعالي قدر كه در روايات متواتر اسلامي ازاو به مهدي تعبيرشده است انديشه اي است كه كم وبيش همه مذاهب وفرق اسلامي با تفاوت ها واختلاف ها بدان معتقد ومومن اند. 56»
مهدويت آخرين حلقه غلبه حق وعدالت: در طول تاريخ بشريت وهبوط آدم بر زمين نزاع ميان حق وباطل از نخستين روزهاي حيات، شروع وهمچنان ادامه خواهد داشت. حق وباطل دو طيف مقابل ومتضادي هستند كه هرگز در كنار هم قرار نخواهند گرفت پيروان هر طيف از اين دو همواره براي رسيدن به اهداف خود تلاش مي كنند. شدت وضعف در مبارزه هست وليكن سكون وركود در مبارزه براي هيچ يك از دو گروه معنا ندارد هر يك از دو اين همانند حلقه وزنجيره اي هستند كه در طول تاريخ به هم تنيده شده اند، يعني حق در طول تاريخ (از گذشته وحال وآينده )حلقاتي همانند دانه هاي تسبيح به يك نخ متصل اند ودر مقابل آن باطل نيز چنين حكمي را دارا است اين دو به مبارزه خود ادامه مي دهند گاهي به ظاهر طيف باطل بر گروه حق غلبه پيدا مي كند وگاهي حق در مدار خود قرار مي گيرد اما بايد دانست كه اين پيروزي وشكست فرجام ونتيجه كار نيست بلكه هنوز ميانه راه است .
بنابراين نبايد نتيجه را در صورت غلبه ظاهري باطل بر حق به عنوان نتيجه وحكم نهايي قلمداد نمود زيرا حلقات مبارزه همچنان ادامه دارد. معنا ومفهوم اين مطلب دقيقاٌمثل اين است كه در وسط بازي فوتبال، داور بازي شكست وپيروزي دوتيم را اعلام نمايد شكست وپيروزي قبل از اتمام بازي امري بيهوده ومضحك استن . پس نمي توان گفت كه انبيا وائمه (ع)واولياي الهي در مبارزات خودشكست خورده وطعم پيروزي را نچشيدند. نمي توان شهادت امام حسين (ع)واصحابش در روز عاشورا را شكست امام وپيروزي دشمن دانست زيرا هنوز مبارزه ميان حق وباطل ادامه دارد ونتيجه اين مبارزه بايد در اتمام آن اعلام گردد كه اتمام آن زمان ظهور آخرين حجت خدا است، يعني پايان اين مبارزه با حكومت جهاني خواهد بود ومادامي كه انديشه واحد وفرهنگ متعالي حاكم نگردد وانسان به تعالي ورشد فكري وفرهنگي دست نيابد تحقق وعينيت چنين حكومتي امري محال خواهد بود.
شهيد مطهري بااستناد به آيات وروايات همين تلقي را تقويت مي كند. ايشان مي گويد: «از آيات قرآن استفاده مي شودكه ظهورمهدي موعود حلقه اي از حلقات مبارزه اهل حق واهل باطل است كه به پيروزي نهايي اهل حق منتهي مي شود سهيم بودن يك فرد در اين سعادت موقوف به اين است كه آن فرد عملاٌدر گروه اهل حق باشد. آياتي كه بدان ها در روايات استناد شده نشان مي دهد كه مهدي موعود مظهر نويدي است كه به اهل ايمان وعمل صالح داده شده، مظهر پيروزي نهايي اهل ايمان است. »57
بنابراين چنين نيست كه انسان در طول تاريخ شاهد نابرابري ها وظلم ها وكشتار بي گناهان از جانب ستمگران وظالمان ومستكبران وخود خواهان باشد وصحنه زندگي در مسير غير عادي خود تداوم داشته باشد وهمچنان اين موجود صاحب انديشه وخليفه خدا، شاهد نابهنجاري هاي اخلاقي واجتماعي بوده ووجود عيني يك جامعه ايده آل وآرماني را همراه خود در گورستان مدفون سازد بسيار زيبا گفته است اوسكار ويلد كه: «نقشه ي جهان نمايي كه مدينه فاضله را نشان ندهد، حتي ارزش اين را ندارد كه به آن نگاه كنند زيرا اين نقشه ي مملكتي راكه انسانيت در آن فرود آمده است كنار گذاشته است هنگامي كه انسانيت در چنين مملكتي فرود آمد به اطراف نظر مي اندازد وهمين كه ناحيه ي بهتري پيدا كرد كشتي خود را به سوي آن مي برد، پيشرفت، تحقق مدينه فاضله است. »58
6- جامعه آرماني از منظر آيت الله مصباح يزدي: يكي از آثار مفيد وارزشمند اين استاد فرزانه«جامعه وتاريخ از ديدگاه قرآن »مي باشد در كتاب فوق، ايشان بحث جامعه آرماني كه در واقع همان حكومت جهاني آخرين ذخيره الهي است راطرح وسعي كرده است تابا مباني عقلي واستدلالي تحقق آن را در آينده به اثبات رساند. او با تمهيد اين مقدمه كه در طول تاريخ، اين بحث فكر برخي از دانشمندان علوم اجتماعي را به خود مشغول داشته وآنان را در دوطيف مقابل قرار داده كه برخي بحث آن را مفيد دانسته وكتاب هايي در اين زمينه نوشتند. وطايفه اي ديگر در مقابل نه تنها بحث آن را لغو بلكه مضروزيان بخش دانسته اند.
مي فرمايد: «حقيقت اين است كه طرح نقشه جامعه آرماني نه مضر است ونه لغو، مشروط بر اينكه سه ويژگي را داشته باشد.
اولاٌ: كاملاٌ واقع بينانه باشد وحقايق روانشاختي وجامعه شناختي را از نظر دور ندارد.
ثانياٌ: همراه باارائه طريق باشد يعني فقط تصوير آن را ارائه ندهد.
ثالثاٌ: اهداف را تعيين كند. »59
ايشان با بيان اين شرايط معتقد است كه كارنامه ي جامعه ي آرماني وجهاني با اين ويژگي وشرايط خاتمه نمي يابد بلكه خصائص ديگري نيز براي آن لازم وضروري است، كه آن خصوصيات عبارتند از: ارتباط فرد با خالق خويش به اين معنا كه شخص معرفت پيدا كند به اينكه اوبنده ومخلوق است نه خالق (نفي انديشه اومانيستي )ديگر ارتباط فرد با خود؛يعني خودرا امانت الهي بداند ودر همه امور رضاي خدا را طلب نمايد وراضي به رضاي او باشد. خصوصيت سوم ارتباط فرد با طبيعت است كه فرد در چنين جامعه اي بايد عالم باشد به اين كه او امانت دار الهي است وجهاني كه در آن زندگي مي كند ملك طلق او نيست بلكه ديگران در آن شريك اند. وآخرين خصوصيت چنين جامعه اي، ارتباط فرد با ديگر انسان ها است كه بايد برمبناي قسط وعدالت تعامل داشته باشد.
جامعه با وجود اين شرايط وخصائص مي تواند يك جامعه آرماني باشد كه اين با فقدان انسان هاي كمال يافته ونبودن حاكم معصوم وعدم حكومت جهاني هرگز مقدور وميسور نخواهد بود. چنين جامعه اي قادر است، آزادي، امنيت، رفاه وبالاتر از همه اين امور، ارزشهاي والاي انساني وهويت وهدايت اورا در مسير تكامل به ارمغان آورد.
بنابراين منجي گرايي واقعي در اسلام با نجات بخشي ودفاع از حقوق بشر دروغين دنياي سكولار از هم متمايز است.
7- انديشه امام خميني: در فراز هاي آخراين بخش ، مطالب را مزين به انديشه ابر انساني مي سازيم كه درواقع با ديدگاه كلامي وفلسفي، مباني اسلام را احياء كرده است. ديدگاه امام در رابطه با مهدويت اگر چه ماخوذ از روايات مي باشد وسرچشمه عقايد اومتون ديني است ولي از مبناي قوي فلسفي و كلامي برخور دار است وهمين امتياز بر استحكام ديدگاه او افزوده است. ايشان از آيه مباركه «ليله القدر »چنين تفسير مي كند. «ليله القدر ليله توجه تام ولي كامل است وظهور سلطنت ملكوتيه اوست به واسطه نفس شريف ولي كامل وامام هرعصروقطب هرزمان كه امروز حضرت بقيه الله في الارضين، سيدنا ومولانا وامامنا وهادينا حجه بن الحسن عسكري اروحنا لمقدمه الغد است. تغييرات وتبديلات در عالم طبع واقع مي شود. »60
اين تعبير امام از« ليله القدر »شايد تاويل آيه باشد نه تفسير، زيرا ايشان مصداق خارجي آن را تعيين كرده اند كه وجود مقدس امام عصر (عج)است نه اينكه تفسير كرده باشند. 61
امام اورا عصاره خلقت، وارث نبوت، امام امت، آخرين ذخيره امامت، يگانه دادگستر ابدي وپرچم دار رهايي انسان از قيود ظلم وستم استكبار، خاتم الاوصيا، مفخراوليا، انسان كامل، امام زمان، خاتم ولايت ومهدي موعود لقب داده وقضيه غيبت اورا از مهمترين قضاياي تاريخي دانسته است. 62
مهدويت، عينيت غايت نبوت: يكي از اهداف مهم بعثت انبيااقامه قسط واجراي عدالت مي باشد. از منظر امام، خداوند آخرين ذخيره الهي از خاندان عصمت وطهارت را براي تحقق وعينيت بخشي اين امر بزرگ وپديده ي مقدس، از شردشمنان وظالمان مستور داشته است.
اوروزي قيام خواهد نمود كه زمين را ظلم وجورفراگرفته است وبا حكومت جهاني خويش، عدالت را درسراسرگيتي گسترش خواهد داد درآن روز، منافقان وحيله گران از صحنه خارج وپرچم عدالت ورحمت حق تعالي بر بسيط زمين افراشته مي شود. قانون فقط قانون عدل اسلامي است. كاخ هاي ستم وكنگره هاي بيداد فروريزد وآن چه غايت بعثت انبيا(ع)وحاميان اوليابوده تحقق يابدوبركات حق تعالي برزمين نازل شود و شياطين وشيطان صفتان به انزوا گرايند اجراي عدالت، قومي وقبيله اي نيست بلكه در تمام دنيا عدالت به معناي واقعي اجرا شود، همه انبيا براي اجراي عدالت آمده اند كه دنيا راپر از عدل وداد سازند وليكن موفق نشده اند حتي رسول ختمي مرتبت (ص). تنها كسي كه موفق به اجراي عدالت در دنيا خواهد شد، عدالت واقعي نه عدالتي كه مردم عادي مي فهمند اين بزرگوار است. 63
مهدويت ومفهوم حقيقي عدالت: واژه عدالت داراي مفهوم بسيار وسيعي مي باشد. گاهي آن را در حيطه رفاه عمومي براي بهتر زيستن انسان ها در حيات اجتماعي معني مي كنند. ولي حقيقت مفهوم عدالت دراين قلمرو محدود نمي گنجد. قيام امام عصر (عج)وهدف حكومت اودر همين حد محدود نمي شود كه عدالت را با اين معناي متعارف اقامه نمايند بلكه او مي آيد تا حقيقت عدالت را تحقق وعينيت بخشد. امام خميني ضمن تاكيد به حكومت جهاني امام زمان (عج)در باب مفهوم حقيقي عدالت كه يكي از اهداف مهم حكومت اوست مي فرمايد: حقيقت عدالت، عدالت در تمام مراتب انسانيت است، انسان اگر هر انحرافي پيدا كند، انحراف عملي، انحراف روحي، انحراف عقلي، برگرداندن اين انحرافات را به معناي خودش، ايجاد عدالت است. اخلاق انسان اگر منحرف باشد وقتي از اين انحراف به اعتدال برگردد عدالت در او تحقق پيدا كرد. اگر در عقايد، انحرافات وكجي هايي باشد برگرداندن آن عقايد كج به يك عقيده ي صحيح وصراط مستقيم ايجادعدالت است. در زمان ظهور مهدي موعود (عج)كه خدا اورا ذخيره كرده است براي اين كه آن كاري كه هيچ كس از اولين وآخرين قدرت آن را نداشته اند تا عمل كنند ولي آرزو داشتند به عينيت مي رسد. اگر او هم مثل ساير اوليا به جوار رحمت حق مي رفت ديگر در ميان بشر كسي نبود كه اين عدالت را اجرا كند.
در تمام نفوس، انحرافات هست حتي نفوس اشخاص كامل ولو خودش نداند. در اخلاق ها انحراف هست، در عقايد انحراف هست، در اعمال انحراف هست ودر كارهايي كه مي كند انحرافش معلوم است، وامام (ع)مامور است براي اين كه تمام اين كجي ها را مستقيم كند وتمام اين انحرافات را به اعتدال برگرداند كه«يملاالارض عدلا بعد ما ملئت جورا »صدق كند. 64
مهدويت وشبهه تكميل شريعت: با توجه به مطالب پيش گفته كه در زمان حكومت جهاني امام عصر (ع)عدالت مفهوم حقيقي خود را پيدامي كند واين كه انبيا موفق به اجرا واقامه آن نشده اند. برخي از اين تعابير استفاده كرده وشبهه اي را مطرح كرده اند وآن شبهه اين است كه گفته اند امام زمان (ع)در زمان ظهورش ، دين پيامبر اسلام (ص)را تكميل خواهند نمود زيرا كه شريعت اواز اين حيث ناقص بوده است.
امام خميني «قده»در پاسخ شبهه ي مزبور مي فرمايند: «برخي براي خدمت به اجانب يا نفهميده سخنان را به تاويل مي برند كه حضرت مهدي از نگاه ايشان، شريعت پيامبر اسلام (ص)را تكميل مي كند اين براي ما بسيار ناگوار است. ما حضرت مهدي رايكي از افرادي مي دانيم كه تابع اسلام است، تابع پيامبر اسلام است لكن تابعي كه نور چشم پيغمبر اسلام (ص) است ومجري تعاليم اوست 65، اومجدد دستورات پيامبر(ص)است نه مكمل دستورات او. امام عصر (ع)احكامي مي آورد كه غير از احكامي است كه ما با اجتهاد ناقص خودمان درست كرده ايم. اصل هايي مي آورد كه غير از اصولي است كه باظنون مجتهدين درست شده است. «ياتي بكتابٍ جديدٍ»به معناي غير روش فقها است 66.
بنابراين او تعاليم واقعي پيامبر (ص) را احيا وتجديد مي كند وبواسطه ظهورش آن تعاليم واحكام را تحقق مي بخشد.

نتيجه بحث:

عصاره كلام از نگاه حكماي اسلامي ومتفكران مسلمان در زمينه ي حكومت جهاني مهدي موعود(عج)برخلاف ديدگاه انديشمندان غربي در اين باب اين است كه: انسان در دين مبين اسلام از آن حيث كه انسان است فارق از همه عقايدواخلاق ورفتار داراي شان وجايگاه رفيعي مي باشد وواجد قوا واستعداد والايي است كه قادر است آن را به فعليت رساند. نقش عمده ي حاكم ورهبري جامعه، ايجاد زمينه هاي مناسب اجتماعي، فرهنگي وتربيتي براي شكوفايي وفعليت بخشي اين استعداد هااست. اعتراف انديشمندان علوم اجتماعي وسياسي وتجربه عملي ساير افراد اجتماع به خوبي شاهد وگواه بر آن است كه حكومت هاي ليبرال، سكولار ودموكراسي ناتوان تر از آنند كه بتوانند چنين زمينه هايي را فراهم سازند.
اين دسته ازحاكمان چون تلقي درستي از تعريف حقيقي انسان ندارند بنابراين در تحقق شئون فردي واجتماعي اونيزموفق نخواهند بود. پس به ناچار بايد به سمت قانون وحكومتي رفت كه توان چنين امر مهمي را داشته باشد وآن هم قانون وتعاليم الهي اسلام است كه منشا آن ذات ربوبي است نه عقول بشري. وهر قانوني غيراز قانون الهي چون از عقل ناقص بشري تراوش كرده قادر به اصلاح بشر واجراي عدل نخواهد بود.

پي نوشت:

1- شهيد مطهري، مجموعه آثار، ج13، ص882.
2- سير حكمت در اروپا، ج3، ص68.
3- تاريخ فلسفه هگل، ترجمه عبدالعلي دستغيب، انتشارات بديع، ص129.
4- كارل پوپر، جامعه بازو ودشمنان آن، ترجمه عزت الله فولادوند، شركت سهامي انتشارات خوارزمي، چاپ دوم، 1377، ص29.
5- همان، ص30.
6- سوره مائده، آيه 54.
7- سوره نور، آيه 55.
8- سوره انبيا، آيه 105.
9- تفسير الميزان، ج4، ص103
10- شهيد مطهري، مجموعه آثار، ج2، ص358-359
11- همان
12- غلامحسين ابراهيمي ديناني، قواعدكلي فلسفه، موسسه مطالعات وتحقيقات فرهنگي، چاپ دوم 1372، ج3، ص118
13- جامعه بازو ودشمنان آن، همان، ص32.
14- همان، ص32.
15- كالين براون، فلسفه وايمان مسيحي، ترجمه طاطه وس ميكائليان، انتشارات علمي وفرهنگي، ص133.
16- سوره مومنون، آيه 115.
17- ويل دورانت، لذات فلسفه، ترجمه عباس زرياب، تهران، چاپ دانشجويي، ص272
18- همان، ص273.
19- همان، ص276.
20- همان، ص278.
21- شهيد مطهري، مجموعه آثار، ج6، ص769-777.
22- ملاصدرا، اسفار، ج3، ص75، وعلامه طباطبايي، نهايه الحكمه، مرحله نهم، فصل هشتم.
23- بن كيمپل، فلسفه تاريخ هگل، ترجمه عبدالعلي دستغيب، انتشارات بديع، چاپ اول 1373، صص138-140.
24- جمعي از نويسندگان، جامعه ايده آل اسلامي ومباني تمدن غرب. ناشر دبير خانه دائمي اجلاس دو سالانه بررسي ابعاد وجود حضرت مهدي (عج)، چاپ دوم، 1379، ص291.
25- ر. ك: نظريه برخورد تمدن ها، هانتينگتون ومنتقدانش، ترجمه محمد علي حميد رفيعي، دفتر پژوهشهاي فرهنگي، چاپ اول 1378، ص22.
26- الوين تالفر، موج سوم، ترجمه شهيندخت خوارزمي، نشرعلم، چاپ سيزدهم، 1378، ص8-577.
27- الوين تافلر، جابه جايي قدرت، ترجمه شهيندخت خوارزمي، نشر سيمرغ، ص31
28- ر. ك: به چهار اثر پرتيراژ ايشان به نام«شوك آينده» «موج سوم»و«جابه جايي در قدرت»و«جنگ وضد جنگ»ترجمه شهيندخت خوارزمي.
29- كارل ياسپرس، آغاز وانجام تاريخ، ترجمه محمد حسن لطفي، انتشارات خوارزمي، چاپ اول 1363، ص191-192.
30 - فلسفه وايمان مسيحي، پيشين، ص137-138.
31- كارل ياسپرس، آغاز وانجام تاريخ، پيشين ص192-193
32- هنري توماس، بزرگان فلسفه، ترجمه فريدون بدره اي، بنگاه ترجمه ونشر كتاب 1348، ص409-410
33- آغاز وانجام تاريخ، ص122
34- همان ص193.
35- همان ص196-197
36- بحارالانوار، ج4، ص11.
37- آغازوانجام تاريخ، ص203.
38- ر. ك: همان ص364-366.
39- نهج البلاغه، خطبه 136.
40 - بحار، ج52، ص332
41- بحار ج52، ص352.
42- بحارالانوار، ج52، ص332.
43- لين و. لنكستر، خداوندان انديشه سياسي، ترجمه علي رامين، شركت انتشارات علمي وفرهنگي، چاپ دوم 1380، ج3، ص1148-1149
44- همان، ص1150.
45- محمد جواد لاريجاني، كاوشهاي نظري در سياست خارجي، صص271-279به نقل از جامعه ايده آل اسلامي ومباني تمدن غرب.
46- جان لچت، پنجاه متفكر بزرگ معاصر، ترجمه محسن حكيمي، انتشارات خجسته، چاپ دوم 1378ص172
47- مجله سياست خارجي، ش2و3، فوكوياما، فرجام ناريخ وواپسين انسان، ترجمه علي رضا طيّب، ص389
48- حناالفاخوري، تاريخ فلسفه در جهان اسلامي، ترجمه عبد المحمد آيتي، انتشارات علمي وفرهنگي 1377، ص438.
49- سيد حسن نصر، علم وتمدن در اسلام، ترجمه محمد آرام، شركت علمي وفرهنگي چاپ دوم 1384، ص32.
50- الهيات شفا، تحقيق حسن زاده آملي، ص508
51- علي اصغر حلبي، انسان دراسلام ومكاتب غربي، ص50
52- رسائل اخوان الصفا وخلان الوفا. دفتر تبليغات اسلامي، 1363، ص170-171
53- حنا الفاخوري، پيشين، ص207
54- مجموعه مصنفات شيخ اشراق، ج2، ص11
55- حكمه الاشراق، ترجمه وشرح، دكتر سيد جعفر سجادي، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ ششم1377، ص20
56- قيام وانقلاب مهدي، پيشن، ص 13
57- همان، ص 54
58-ويل دورانت، لذات فلسفه، ترجمه عباس زرياب، شركت انتشارات علمي وفرهنگي 1373چاپ هشتم، ص 363
59- محمد تقي مصباح يزدي، جامعه وتاريخ از ديدگاه قرآن، شركت چاپ ونشر بين الملل سازمان تبليغات اسلامي، چاپ دوم 1379، ص412-413
60- آداب الصلاه، موسسه تنظيم ونشر آثار امام خميني، چاپ اول 1370، ص 327
61- يكي از فروق تفسير با تاويل اين است كه تفسير به واسطه روايات است اماتاويل ازطريق اجتهاد. براي تفسر مطلب واطلاع بيشتر رجوع شود به فرهنگ معارف اسلامي، دكتر سجادي، ص 564
62- صحيفه امام، ج 8، ص 327 و ج 9، ص24 و ج 12، ص482 وج 21، ص 325
63- صحيفه امام، ج 14، ص 472 وج12، ص 481
64- همان، ج 12، ص481 -482
65- همان، ج 13، ص 97
66- امامت وانسان كامل ازديدگاه امام خميني، ص 361

منبع:کمیته علمی همایش بین المللی دکترین مهدویت




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط