امام هادی(علیه السلام) و دفاع از مرزهای توحید
نويسنده:سید عباس رضوی
از رسالتهای بنیادین امامت، پاسداری از باورها و ارزشهای اسلامی است. امامان به عنوان وارثان پیامبر و حافظان قرآن و سنت، با تحریفها و بدعتهایی که اندیشه و فرهنگ اسلامی را تهدید میکرد، مقابله و حقایق اصیل اسلامی و سنت پیامبر را تبیین میکردند و اگر هوشیاری و تلاش آنان نبود، امروز اسلام به سرنوشت دیگر ادیان آسمانی دچار میشد.
روزگار امام هادی به ویژه دوران طولانی حکومت متوکل، از دوران سیاه تاریخ اسلام به شمار میرود. در آن دوران رهبری امت اسلامی در دست افرادی متحجر و فردگریزی چون متوکل و فتح بن خاقان بود که در شادخواری شهره بودند و با آزاداندیشی و نقد و نظر مبارزه میکردند. به تعبیر امیر علی پژوهشگر هندی:
«در عصر متوکل آثار انحلال امپراطوری عربی اسلامی ظاهر گردید و فساد در شئون دولت رسوخ کرده بود و دستور داده میشد که دیگران نیز از مفاسد تقلید نموده و آن را انجام دهند. در عصر متوکل آزاد فکران از حقوق (اساسی خود) محروم شدند».[1]
متوکل به اهل بیت به شدت کینه میورزید و با همه وجود از گسترش افکار و اندیشههای علوی جلوگیری میکرد. روشن است که دوری از رهبری فکری امامان از یک سو، و ورود فرهنگها و مکاتب غیر اسلامی و نشر و ترجمه کتابهای یونانی در دنیای اسلام، عرصه را بر اندیشههای منحرف گشود و فرهنگ دینی با تهدیدهای جدی روبه رو شد که پیروان اهل بیت نیز از گزند آن در امان نبودند. از این رو، امام هادی با وجود تلاشهای حاکمان عباسی و به ویژه متوکل در دورساختن امام از مردم، از تحریف زدایی از فرهنگ دینی و مبارزه با فتنههای فرهنگی غافل نبود. در نوشتار حاضر، نمونههایی از فعالیتهای امام را در این حوزه ذکر میکنیم.
ماجرای زیر نمونهای از رواج خرافهگرایی و حماقت عوام در این دوره است:
روزی شاعری در یکی از معابر بغداد نان میخورد. عثمان وراق او را دید و گفت شرم نداری؟ شاعر پاسخ داد: تو اگر در طویله گاوان باشی، خجالت میکشی که جلوی چشم آنها غذا بخوری؟ گفت: نه.
شاعر گفت: اکنون باش تا به تو بفهمانم که اینان گاوند. سپس ایستاد و شروع کرد به موعظه و سخن پردازی، و جمعیت زیادی گرد آمدند. آن گاه گفت: ای مردم! این روایت متواتر است که هر کس زبانش به نوک بینیاش برسد، به جهنم نمیرود. در این موقع گویی فرمان صادر شده باشد، حاضران بیاستثنا زبان را بیرون آوردند و سعی کردند زبانشان را به نوک بینیشان برسانند.[2]
در این فضا، روایتهای ساختگی و نادرست به میان شیعیان راه یافت. از این رو، امام هادی(ع) برای پاسداری از فرهنگ اسلامی که توأم با عقلانیت و اندیشهورزی است، به مبارزه با خرافه پرداخت. آن حضرت روایات درست و نادرست گذشتگان را غربال میکرد و سره را از ناسره باز میشناساند. او روایتها را نقد میکرد و احادیث مبهم و یا متشابه و رمز گونه را برای مردم شرح میداد.
از موضوعات رایج در آن دوره، عقیده به شانس و یا شوم شمردن برخی از اشیا بود. این موضوع ریشه در عقاید جاهلی و جبرگرایان داشت. این تفکر انسان را به منفیگرایی و تسلیم و رکود و بیتفاوتی میکشاند و راه ابتکار و اقدام و فعالیت و تلاش میبندد و انسان به جای ریشهیابی مشکلات، آن را به عوامل موهوم نسبت میدهد، امام هادی(ع) این تفکر را شرک و گناه شمرد که باورمند به آن باید از آن توبه کند و فرد و جامعه مبتلا به آن را سزاوار مجازات دانست. به این روایت توجه فرمایید:
حسن بن مسعود گفت: خدمت حضرت ابی الحسن علی بن محمد(ع) در آمدم؛ در حالی که انگشتم خراشیده و سواری با من برخورد کرده و شانهام را آزرده و پارهای از جامههایم دریده شده بود. گفتم: وه، چه روز شومی! خدا شرت را از من بگرداند. امام(ع) فرمود: ای حسن! تو هم که نزد ما رفت و آمد داری، گناه را برگردن دیگری مینهی که گناهی ندارد؟ حسن گوید: دانستم که خطا کردم و گفتم: ای سرورم! از خداوند آمرزش خواهم. فرمود: ای حسن! روزها را چه گناهی باشد که چون شما به سزای اعمالتان رسید، آنها را شوم شمارید. گفتم: ای پسر رسول خدا! من (از این پس) هماره از خدا طلب آمرزش طلبم و استغفرالله گویم و این توبه من است (که دیگر تکرار نکنم) و امام(ع) فرمود: به خدا، سودی به شما میبخشد بلکه به سبب نکوهشی که بر بیگناهی راندید، شما را کیفر دهد.
ای حسن! ایا نمیدانی که پاداش دهنده و کیفر کننده و سزا دهنده به اعمال، در دنیا و آخرت فقط خداست. عرض کردم. بلی، ای سرور من! امام(ع) فرمود: پس هرگز بر خلاف این (اعتقاد و یقین) مرو و برای روزها شأن و اثری در در حکم خداوند قائل مشو. گفتم، به چشم سرورم.[3]
یعقوب بن یزید از یکی از یاران ما گزارش کرده: روز چهارشنبه بر امام ابوالحسن وارد شدم و او حجامت میکرد. گفتم: مردمان حرمین (مدینه و مکه) از پیامبر روایت میکنند: هر کس در روز چهارشنبه حجامت کند و دچار پیسی میشود، جز خود کسی را سرزنش نکند. امام فرمود: همانا پیسی بر کسی عارض شود که مادرش در حالت عادت زنانگی به او حامله شده باشد.[4]
صقر بن ابی دلف، از شیعیان امام، بر این گمان بود که مقصود از روزها در این روایت مشهور که میگوید: «با روزها دشمنی نکنید که با شما دشمن خواهند بود»، شب و روز است و این روایت شاهد بر باورهای منجمان و فالگیران است که تقدیر انسان را بسته به گردش شب و روز و ماه و ستارگان و انسان را در برابر آن دست بسته میدانند. صقر بن ابی دلف گوید: در بازداشتگاه امام هادی(ع) به دیدارش رفتم. گفتم: آقای من! روایتی از پیامبر(ص) وارد شده که معنای آن را نمیفهمم.
امام فرمود: کدام است؟
گفتم: فرمایش پیامبر: « لاتعادوا الایام فتعادیکم»، معنایش چیست؟
امام فرمود: بله، مراد از روزها مادامی که آسمان و زمین بر پاست، ما اهل بیت هستیم. شنبه نام پیامبر است، یکشنبه بنام امیرالمؤمنین، دوشنبه به نام حسن و حسین، سهشنبه به نام علی بن حسین و محمد بن علی و جعفر بن محمد، چهارشنبه به نام موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمد بن علی و من، پنجشنبه به نام فرزندم حسن و جمعه نام فرزند فرزندم است که گروه اهل حق به گرد او فرایند و او کسی است که زمین را پس از آنکه از ظلم و جور آکنده شد، از عدل و داد پر خواهد کرد. این است معنای ایام. پس با آنان در دنیا دشمنی نورزید که در قیامت با شما دشمن خواهند بود. امام پس فرمود: وداع کن و از اینجا بیرون رو که به جان تو ایمن نیستم.[5]
امام فرمود: در روزگار بعثت موسی(ع) جادوگری رواج داشت و خداوند معجزهای آورد که در برابر آن ناتوان بودند و سحر آنان به وسیله آن باطل و حجت بر آنان ثابت شد. اینان نیازمند دانش طب بودند. پس خداوند ایتی آورد که در برابر آن ناتوان بودند و به وسیله او مردگان زنده شدند و گنگها و بیماران مبتلا به پیسی به اذن خدا شفا یافتند و از این راه حجت بر آنان آشکار شد.
خداوند محمد(ص) را در روزگاری برانگیخت که خطابه در میان مردم رایج بود. ابن سکیت گفت: به خداوند سوگند، همانند تو را هرگز کس ندیدم. امروز حجت بر مردم چیست؟ امام فرمود: عقل به وسیله عقل، و خرد کسی که بر خداوند دروغ میبندد، از کسی که خداوند را تصدیق میکند، شناخته میشود. این سکیت گفت: به خدا سوگند، جواب راستین این است.[6]
در روزگار امام هادی، وجود برخی از روایات که موهم تجسم و شبیه بود، گفتگوهایی در این باره در میان شیعیان برانگیخت و در مواردی به ایجاد اختلاف و جبههگیری فکری انجامید، به ویژه برخی از سخنان مبهم منسوب به هشام بن حکم و هشام بن سالم درباره صفات خداوند، به این اختلافات دامن میزد. برخی از افراد دیگر فرق اسلامی نیز همین سخنان دو پهلو و متشابه هشام بن حکم را دستاویز قرار میدادند و شیعیان را متهم میکردند که آنان قائل به تجسم و یا تشبیه خداوندند.[9]
افراد گوناگونی از وکلای امام در این باره از امام هادی میپرسیدند که نشان دهنده وجود بگو مگوهای جدّی در میان شیعه درباره صفات خداست؛ از جمله احمد بن اسحاق قمی، ابراهیم بن محمد همدانی، محمد بن علی کاشانی، بشر نیشابوری به امام نامه نوشتند و از سخنان منسوب به هشام بن حکم درباره خداوند توضیح خواستند.[10]
امام هادی به طور گسترده درباره خداوند و صفات او سخن راند و فرمود: خداوند در وهم و خیال نگنجد و از هر گونه شباهت و زمان و مکان به دور است.[11]
امام هادی برای پیشگیری از سوء استفاده مخالفان، سخنان منسوب به هشام را که از آن بوی تشبیه و تجسم میآمد، رد کرد و فرمود: جسم، حادت است و خداوند آفریدگار جسم است؛[12] گو اینکه آن حضرت در جای دیگر هشام بن حکم را از اعتقاد به تجسم تبرئه کرد.
محمد بن عیسی روایت کرده: به ابی الحسن محمد بن علی نوشتم: فدایت گردم! برای ما روایت شده که همانا خداوند در جایگاه ویژه بر عرش مستقر است و او در نصف دوم هر شب به آسمان دنیا فرود میاید، و نیز روایت شده: خداوند شب عرفه از جایگاه خود فرود اید و سپس به جای خود بازگردد. برخی از پیروانت میگویند: اگر خداوند در جایگاه ویژهای باشد، هوا به او برخورد میکند و هوا جسم لطیف است و در هر چیز به اندازه خود تأثیر میکند. پس چگونه خداوند از نفوذ هوا مصون میماند؟
امام هادی، محدود بودن خداوند در حوزه مکان را نپذیرفت و با نقد این روایت فرمود: این را خدا خود میداند و او است که نیکو آن را اندازهگیری کند. بدان که بودن خداوند در آسمان دنیا مانند بودن او در عرش است و علم و قدرت و سیطره و احاطه خداوند بر همه چیز یکسان است.[13]
روزگار امام هادی به ویژه دوران طولانی حکومت متوکل، از دوران سیاه تاریخ اسلام به شمار میرود. در آن دوران رهبری امت اسلامی در دست افرادی متحجر و فردگریزی چون متوکل و فتح بن خاقان بود که در شادخواری شهره بودند و با آزاداندیشی و نقد و نظر مبارزه میکردند. به تعبیر امیر علی پژوهشگر هندی:
«در عصر متوکل آثار انحلال امپراطوری عربی اسلامی ظاهر گردید و فساد در شئون دولت رسوخ کرده بود و دستور داده میشد که دیگران نیز از مفاسد تقلید نموده و آن را انجام دهند. در عصر متوکل آزاد فکران از حقوق (اساسی خود) محروم شدند».[1]
متوکل به اهل بیت به شدت کینه میورزید و با همه وجود از گسترش افکار و اندیشههای علوی جلوگیری میکرد. روشن است که دوری از رهبری فکری امامان از یک سو، و ورود فرهنگها و مکاتب غیر اسلامی و نشر و ترجمه کتابهای یونانی در دنیای اسلام، عرصه را بر اندیشههای منحرف گشود و فرهنگ دینی با تهدیدهای جدی روبه رو شد که پیروان اهل بیت نیز از گزند آن در امان نبودند. از این رو، امام هادی با وجود تلاشهای حاکمان عباسی و به ویژه متوکل در دورساختن امام از مردم، از تحریف زدایی از فرهنگ دینی و مبارزه با فتنههای فرهنگی غافل نبود. در نوشتار حاضر، نمونههایی از فعالیتهای امام را در این حوزه ذکر میکنیم.
خرافهزدایی
ماجرای زیر نمونهای از رواج خرافهگرایی و حماقت عوام در این دوره است:
روزی شاعری در یکی از معابر بغداد نان میخورد. عثمان وراق او را دید و گفت شرم نداری؟ شاعر پاسخ داد: تو اگر در طویله گاوان باشی، خجالت میکشی که جلوی چشم آنها غذا بخوری؟ گفت: نه.
شاعر گفت: اکنون باش تا به تو بفهمانم که اینان گاوند. سپس ایستاد و شروع کرد به موعظه و سخن پردازی، و جمعیت زیادی گرد آمدند. آن گاه گفت: ای مردم! این روایت متواتر است که هر کس زبانش به نوک بینیاش برسد، به جهنم نمیرود. در این موقع گویی فرمان صادر شده باشد، حاضران بیاستثنا زبان را بیرون آوردند و سعی کردند زبانشان را به نوک بینیشان برسانند.[2]
در این فضا، روایتهای ساختگی و نادرست به میان شیعیان راه یافت. از این رو، امام هادی(ع) برای پاسداری از فرهنگ اسلامی که توأم با عقلانیت و اندیشهورزی است، به مبارزه با خرافه پرداخت. آن حضرت روایات درست و نادرست گذشتگان را غربال میکرد و سره را از ناسره باز میشناساند. او روایتها را نقد میکرد و احادیث مبهم و یا متشابه و رمز گونه را برای مردم شرح میداد.
از موضوعات رایج در آن دوره، عقیده به شانس و یا شوم شمردن برخی از اشیا بود. این موضوع ریشه در عقاید جاهلی و جبرگرایان داشت. این تفکر انسان را به منفیگرایی و تسلیم و رکود و بیتفاوتی میکشاند و راه ابتکار و اقدام و فعالیت و تلاش میبندد و انسان به جای ریشهیابی مشکلات، آن را به عوامل موهوم نسبت میدهد، امام هادی(ع) این تفکر را شرک و گناه شمرد که باورمند به آن باید از آن توبه کند و فرد و جامعه مبتلا به آن را سزاوار مجازات دانست. به این روایت توجه فرمایید:
حسن بن مسعود گفت: خدمت حضرت ابی الحسن علی بن محمد(ع) در آمدم؛ در حالی که انگشتم خراشیده و سواری با من برخورد کرده و شانهام را آزرده و پارهای از جامههایم دریده شده بود. گفتم: وه، چه روز شومی! خدا شرت را از من بگرداند. امام(ع) فرمود: ای حسن! تو هم که نزد ما رفت و آمد داری، گناه را برگردن دیگری مینهی که گناهی ندارد؟ حسن گوید: دانستم که خطا کردم و گفتم: ای سرورم! از خداوند آمرزش خواهم. فرمود: ای حسن! روزها را چه گناهی باشد که چون شما به سزای اعمالتان رسید، آنها را شوم شمارید. گفتم: ای پسر رسول خدا! من (از این پس) هماره از خدا طلب آمرزش طلبم و استغفرالله گویم و این توبه من است (که دیگر تکرار نکنم) و امام(ع) فرمود: به خدا، سودی به شما میبخشد بلکه به سبب نکوهشی که بر بیگناهی راندید، شما را کیفر دهد.
ای حسن! ایا نمیدانی که پاداش دهنده و کیفر کننده و سزا دهنده به اعمال، در دنیا و آخرت فقط خداست. عرض کردم. بلی، ای سرور من! امام(ع) فرمود: پس هرگز بر خلاف این (اعتقاد و یقین) مرو و برای روزها شأن و اثری در در حکم خداوند قائل مشو. گفتم، به چشم سرورم.[3]
یعقوب بن یزید از یکی از یاران ما گزارش کرده: روز چهارشنبه بر امام ابوالحسن وارد شدم و او حجامت میکرد. گفتم: مردمان حرمین (مدینه و مکه) از پیامبر روایت میکنند: هر کس در روز چهارشنبه حجامت کند و دچار پیسی میشود، جز خود کسی را سرزنش نکند. امام فرمود: همانا پیسی بر کسی عارض شود که مادرش در حالت عادت زنانگی به او حامله شده باشد.[4]
صقر بن ابی دلف، از شیعیان امام، بر این گمان بود که مقصود از روزها در این روایت مشهور که میگوید: «با روزها دشمنی نکنید که با شما دشمن خواهند بود»، شب و روز است و این روایت شاهد بر باورهای منجمان و فالگیران است که تقدیر انسان را بسته به گردش شب و روز و ماه و ستارگان و انسان را در برابر آن دست بسته میدانند. صقر بن ابی دلف گوید: در بازداشتگاه امام هادی(ع) به دیدارش رفتم. گفتم: آقای من! روایتی از پیامبر(ص) وارد شده که معنای آن را نمیفهمم.
امام فرمود: کدام است؟
گفتم: فرمایش پیامبر: « لاتعادوا الایام فتعادیکم»، معنایش چیست؟
امام فرمود: بله، مراد از روزها مادامی که آسمان و زمین بر پاست، ما اهل بیت هستیم. شنبه نام پیامبر است، یکشنبه بنام امیرالمؤمنین، دوشنبه به نام حسن و حسین، سهشنبه به نام علی بن حسین و محمد بن علی و جعفر بن محمد، چهارشنبه به نام موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمد بن علی و من، پنجشنبه به نام فرزندم حسن و جمعه نام فرزند فرزندم است که گروه اهل حق به گرد او فرایند و او کسی است که زمین را پس از آنکه از ظلم و جور آکنده شد، از عدل و داد پر خواهد کرد. این است معنای ایام. پس با آنان در دنیا دشمنی نورزید که در قیامت با شما دشمن خواهند بود. امام پس فرمود: وداع کن و از اینجا بیرون رو که به جان تو ایمن نیستم.[5]
رسالت عقل و خرد
امام فرمود: در روزگار بعثت موسی(ع) جادوگری رواج داشت و خداوند معجزهای آورد که در برابر آن ناتوان بودند و سحر آنان به وسیله آن باطل و حجت بر آنان ثابت شد. اینان نیازمند دانش طب بودند. پس خداوند ایتی آورد که در برابر آن ناتوان بودند و به وسیله او مردگان زنده شدند و گنگها و بیماران مبتلا به پیسی به اذن خدا شفا یافتند و از این راه حجت بر آنان آشکار شد.
خداوند محمد(ص) را در روزگاری برانگیخت که خطابه در میان مردم رایج بود. ابن سکیت گفت: به خداوند سوگند، همانند تو را هرگز کس ندیدم. امروز حجت بر مردم چیست؟ امام فرمود: عقل به وسیله عقل، و خرد کسی که بر خداوند دروغ میبندد، از کسی که خداوند را تصدیق میکند، شناخته میشود. این سکیت گفت: به خدا سوگند، جواب راستین این است.[6]
تنزیه خداوند از تجسّم
در روزگار امام هادی، وجود برخی از روایات که موهم تجسم و شبیه بود، گفتگوهایی در این باره در میان شیعیان برانگیخت و در مواردی به ایجاد اختلاف و جبههگیری فکری انجامید، به ویژه برخی از سخنان مبهم منسوب به هشام بن حکم و هشام بن سالم درباره صفات خداوند، به این اختلافات دامن میزد. برخی از افراد دیگر فرق اسلامی نیز همین سخنان دو پهلو و متشابه هشام بن حکم را دستاویز قرار میدادند و شیعیان را متهم میکردند که آنان قائل به تجسم و یا تشبیه خداوندند.[9]
افراد گوناگونی از وکلای امام در این باره از امام هادی میپرسیدند که نشان دهنده وجود بگو مگوهای جدّی در میان شیعه درباره صفات خداست؛ از جمله احمد بن اسحاق قمی، ابراهیم بن محمد همدانی، محمد بن علی کاشانی، بشر نیشابوری به امام نامه نوشتند و از سخنان منسوب به هشام بن حکم درباره خداوند توضیح خواستند.[10]
امام هادی به طور گسترده درباره خداوند و صفات او سخن راند و فرمود: خداوند در وهم و خیال نگنجد و از هر گونه شباهت و زمان و مکان به دور است.[11]
امام هادی برای پیشگیری از سوء استفاده مخالفان، سخنان منسوب به هشام را که از آن بوی تشبیه و تجسم میآمد، رد کرد و فرمود: جسم، حادت است و خداوند آفریدگار جسم است؛[12] گو اینکه آن حضرت در جای دیگر هشام بن حکم را از اعتقاد به تجسم تبرئه کرد.
محمد بن عیسی روایت کرده: به ابی الحسن محمد بن علی نوشتم: فدایت گردم! برای ما روایت شده که همانا خداوند در جایگاه ویژه بر عرش مستقر است و او در نصف دوم هر شب به آسمان دنیا فرود میاید، و نیز روایت شده: خداوند شب عرفه از جایگاه خود فرود اید و سپس به جای خود بازگردد. برخی از پیروانت میگویند: اگر خداوند در جایگاه ویژهای باشد، هوا به او برخورد میکند و هوا جسم لطیف است و در هر چیز به اندازه خود تأثیر میکند. پس چگونه خداوند از نفوذ هوا مصون میماند؟
امام هادی، محدود بودن خداوند در حوزه مکان را نپذیرفت و با نقد این روایت فرمود: این را خدا خود میداند و او است که نیکو آن را اندازهگیری کند. بدان که بودن خداوند در آسمان دنیا مانند بودن او در عرش است و علم و قدرت و سیطره و احاطه خداوند بر همه چیز یکسان است.[13]
پی نوشت:
[1] . شیعه و زمامداران خودسر، محمد جواد مغنیه، ترچمه مصطفی زمانی، ص194.
[2] . الاغانی، ابی الفرج اصفهانی، ج12، ص50؛ ترجمه از تمدن اسلامی در قرن چهارم، ج2، ص87.
[3] . تحف العقول، ص357؛ رهاورد خرد، ترجمه تحف العقول، پرویز اتابکی، ص502.
[4] . مسند الامام الهادی، ص297.
[5] . معانی الاخبار صدوق، ص123.
[6] . اصول کافی، ج1، ص24.
[7] . ر.ک: کنز العمال، ج1، ص234.
[8] . نور الثقلین، ج2، ص39.
[9] . تراثنا، شماره 19، ص14.
[10] . مسندالامام هادی، ص92.
[11] . توحید صدوق، ص66.
[12] . تحف العقول، ص357.
[13] . کافی، ج1، ص126.