عدالت اجتماعي
1.زمينه ي تاريخي
عدالت اجتماعي به عنوان يکي از مهم ترين آرمانهاي بشري از ديرباز مورد توجه انديشمندان و صاحب نظران قرار گرفته است. در انديشه شرق باستان عدالت اجتماعي از جايگاه والايي برخوردار بوده است. يکي از قديمي ترين آثاري که به مسأله عدالت اجتماعي پرداخته است، مجمع القوانين حمورايي است.
در انديشه سياسي غرب نيز مي توان طرح مسأله عدالت اجتماعي و اهميت آن را مشاهده کرد . در دوران يونان باستان عدالت اجتماعي به محور اصلي فلسفه سياسي تبديل مي گردد. دغدغه اصي سقراط و افلاطون در اين دوران مسأله عدالت است. از ابتداي دوره ي مدرنيته نيز هر چند که عدالت اجتماعي محوريت خود را در فلسفه سياسي از دست داد، اما همچنان يکي از مباحث مهم در فلسفه سياسي مدرنيته باقي مي ماند. به عنوان نمونه مارکس و انگلس از جمله انديشمندان دوران مدرن هستند که در بحثهاي خود با رويکرد خاصي به عدالت اجتماعي پرداخته اند. در قرن بيستم نيز عدالت اجتماعي همچنان در کانون مباحث فلسفه سياسي قرار دارد که به عنوان نمونه مي توان در تئوري جان راولز، برجستگي بحث عدالت اجتماعي را مشاهده کرد.
در انديشه سياسي اسلام نيز عدالت اجتماعي از جايگاه والايي برخوردار بوده است. فيلسوفان سياسي مسلمان از جمله فارابي، ابن سينا و به ويژه خواجه نصير الدين طوسي عدالت اجتماعي را مورد توجه خود قرار داده اند. عدالت اجتماعي در آثار انديشمندان مسلمان با رويکرد خاصي مطرح شده است.
2. نظريه هاي گوناگون در معناي عدالت اجتماعي
از واژه ي عدالت اجتماعي تعابير و برداشت هاي مختلفي ارائه شده است که به مهمترين آنها اشاره مي کنيم:
عدالت اجتماعي به مثابه تناسب:
در انديشه ي افلاطون در سطح اجتماعي نيز عدالت به مفهوم تناسب و قرار گرفتن افراد جامعه در طبقات خاص خود است. وي جامعه را متشکل از سه طبقه فرمانروايان، نگهبانان و توده ي مردم ( افزارمندان) مي دانست. از نظر وي عدالت اجتماعي قرار گرفتن هر فرد در طبقه خاص خود و برخوردار گرديدن وي از امتيازات طبقه ي خاص خود و نيز ايفاي نقش مخصوص خود مي باشد. بنابراين عدالت اجتماعي در اين برداشت به مفهوم تناسب و موزونيت و قرار گرفتن در جايگاه خاص خود است.
عدالت اجتماعي به مثابه شايستگي و لياقت:
عدالت اجتماعي به مثابه رعايت تناسب، استحقاقها و شايستگيها:
اما خواجه همان ديگر انديشمندان نيز عدالت اجتماعي را به معناي رعايت استحقاقها و شايستگيها قبول داشته است. خواجه، قوام حکومت را به عدالت دانسته و در توضيح شرط اول معدلت مي نويسد: عدالت آن است که هر صنفي از جايگاه مستحق خود منحرف نشده و به دنبال غلبه بر صنوف ديگر نباشد چون اين امر منجر به انحراف مزاح از اعتدال و منجر شدن امور اجتماعي به فساد است. همچنين در شرط دوم مي نويسد: شرط دوم در معدلت آن بود که در احوال و افعال اهل مدينه نظر کند و و مرتبه ي هر يکي بر يکي بر قدر استحقاق و استعداد تعيين کند. بنابراين مي توان ترکيب دو معيار تناسب و رعايت استحقاقها و شايستگيها را در آراي خواجه ملاحظه کرد.
تعريف عدالت به اعطاء کل ذ ي حق حقه، در ميان انديشمندان مسلمان، تعريف رايجي است، به عنوان مثال علامه طباطبائي در اين باره مي نويسد: هي اعطاء کل حق من القوي حقه و وضعه في موضعه الذي ينبغي له . عدالت دادن حق به هر نيرويي که داراي حق است و قرار دادن وي در جايي که شايسته است.
عدالت اجتماعي به مثابه مساوات و برابري :
در دوران قرون وسطا نيز، هر چند که نظم طبيعي بر پايه ي وحي الهي و تفسير کليسا تعيين مي شود اما در انديشه برخي از متفکران اين دوران، زمينه براي تعابير جديد از عدالت اجتماعي مهيا مي شود. به عنوان نمونه از آکوئيناس مي توان نام برد. به نظر وي انسانها حق برخورداري از حد متوسط شرايط زيستن را به طور يکسان دارند. مفروض وي در اين بحث، مساوات طلبي است. پس از دوران قرون وسطا، تغييرات اساسي در انديشه سياسي اجتماعي گرفت که در بحث عدالت اجتماعي حائز اهميت است.
در دوران مدرنيته نيز عدالت اجتماعي به مفهوم برابري در سطوح مختلفي به کار رفته است. يکي از مهمترين سطوح برابري، برابري در شرايط اقتصادي زندگي افراد است که در انديشه کارل مارکس به شکل برجسته اي مطرح شده است. از نظر وي، عدالت اجتماعي در صورتي تحقق مي يابد که افراد به لحاظ اقتصادي در شرايط برابري زندگي نمايند و اين امر بدون توزيع مجدد ثروت امکان پذير نيست. همان طور که ملاحظه مي شود اين برداشت از عدالت اجتماعي ارتباط زيادي با عدالت اقتصادي پيدا مي کند.
تداوم اين رويکرد را در آرا و انديشه هاي انديشمندان متأخر مدرنيته مي توان يافت که به دليل اهميت يکي از اين رويکردها، در ادامه به طور مستقل توضيح داده مي شود.
عدالت اجتماعي به مثابه انصاف، بي طرفي و برابري فرصتها:
همان گونه که ملاحظه مي شود اصل اول درباره ي آزادي و برابري استفاده از آزاديهاي اساسي و اصل دوم درباره نابرابريها است . از نظر وي، بي عدالتي تنها آن دسته از نابرابريهايي است که به سود همگان نباشد. بنابراين، هر چند که در مفهوم عدالت اجتماعي، برابري فرصتها و شرايط و بي طرفي به عنوان رکن اساسي آن به رسميت شناخته شده است، از نظر جان راولز، برخي از نابرابريها ( نابرابريهايي که به سود همگان باشد) نيز پذيرفته مي شود.
پی نوشت:
1- گرفته شده از کتاب فرهنگ واژه ها، عبدالرسول بيات، ص 373، نويسنده ي مقاله: م. ميراحمدي.