آغاز اسطوره پیرایی

اساطیر بزرگ، اساطیری که اختصاصاً شاعرانی چون او میروس و هیسیودوس و مناقب‌خوانان وحماسه‌سرایان (barde) گمنام مهابهاراته، ممتاز ساخته‌اند، یا آئین‌گرایان (کسانی که به رعایت بی‌فزون و کاست مناسك و تشریفات مذهبی
دوشنبه، 3 آبان 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
آغاز اسطوره پیرایی
 آغاز اسطوره پیرایی

 

نویسنده: میرچا الیاده
برگردان: جلال استادی




 

اساطیر بزرگ، اساطیری که اختصاصاً شاعرانی چون او میروس و هیسیودوس و مناقب‌خوانان وحماسه‌سرایان (barde) گمنام مهابهاراته، ممتاز ساخته‌اند، یا آئین‌گرایان (کسانی که به رعایت بی‌فزون و کاست مناسك و تشریفات مذهبی پایبندند) و الهیون (چنان‌که در مصر و در هند و در بین‌النهرین) تدوین کرده‌اند- بیش از پیش به نقل کارهای (gesta) خدایان، گرایش پیدا می‌کنند. و در لحظه‌ای خاص از تاریخ، خاصه در یونان و در هند و همچنین در مصر- بی‌التفاتی گروهی سرآمد به این سرگذشت لاهوتی آغاز می‌شود و بدان‌جا می‌رسد (چنان‌که در یو نان) که آنان دیگر اساطیر را باور نمی‌دارند، در عین حال که دعوی آن می‌کنند که هنوز به خدایان اعتقاد می‌ورزند.
این نخستین نمونه شناخته فرآیند آگاهانه و مشخص شده‌ی «اسطوره‌زدایی» در تاریخ ادیان است. بی‌گمان حتی در فرهنگ‌های عتیق نیز اتفاق می‌افتاد که اسطوره‌ای معنای مذهبی خود را از دست داده، به افسانه، و یا قصه برای کودکان تبدیل شود؛ اما اساطیر دیگر، به قوت و قدرت خود باقی بودند. به‌هر‌حال در آن موارد، مسأله به صورت پدیده‌ی فرهنگی درجه اولی از لحاظ اهمیت با عواقبی غیر قابل احتساب، آنچنان‌که در یونان قبل از سقراط و در هند دوره‌ی اوپانیشادها پیش آمد، مطرح نبود. در واقع پس از این فرآیند «اسطوره پیرایی»، اساطیر یونانی و برهمایی، دیگر نمی‌توانستند در نظر نخبگان آن سرزمین‌ها، معرف همان چیزی باشند که روزگاری در نظر اسلافشان می‌نمودند.
برای این سرآمدان، «مسأله‌ی اساسی»، دیگر نه جستجو در تاریخ و سرگذشت خدایان، بلکه غور رسی در «حالت اولیه‌ی» مقدم بر این تاریخ بود. در این‌جا ما شاهد کوششی برای نیل به ماورای اساطیر به عنوان تاریخ خدایان و برای دستیابی به سرچشمه‌ای که واقعیت از آن جوشید، به منظور تشخیص هویت زهدان هستی، هستیم. با جستجوی این سرچشمه و اصل و الگو و نمونه و مسطوره (arche) است که تأمل فلسفی توانست، برای مدت زمانی کوتاه، باورها در آفرینش کیهان را دوباره باز‌یابد و به آن‌ها بپردازد؛ اما دیگر اسطوره‌ی پیدایش عالم مورد نظر نبود، بلکه این‌بار مسأله وجودشناسی مطرح بود.
بنابراین از طریق بازگشتی شگرف به عقب، به «اصل و اساس» دست می‌یابیم: اما این دیگر رجعتی (regressus) نیست که به کمک وسایل آئینی حاصل می‌آید، بلکه «بازگشت به عقب» ی است که به مدد تلاش فکری تحقق می‌پذیرد. به این اعتبار می‌توان گفت که نخستین تأملات فلسفی، از اساطیر نشأت می‌گیرند: فکر تنظیم یافته می‌کوشد که «سرآغاز مطلق» را که در نظام‌های تکوین عالم از آن سخن می‌رود، به طور ماهوی تمییز داده و دریابد و پرده از راز خلقت عالم، و حاصل کلام از سر و راز پیدایی وجود، برگیرد.
اما خواهیم دید که «اسطوره‌پیرایی» در مذهب یونان و غلبه‌ی فلسفه‌ی دقیق و دشواریاب و منتظم، از دولت سر سقراط و افلاطون ؛ اندیشه‌ی اساطیری را به‌طور نهایی، حذف نکرد. وانگهی تصور پشت سر نهادن قطعی فکر اساطیری، مادام که شأن و حرمت «اصلی» دست نخورده مانده و فراموشی آنچه در آن زمان‌های دور (m illo tempore)- یا در جهانی متعالی- روی داده، مانع اساسی بر سر راه معرفت یا رستگاری شمرده می‌شود؛ دشوار است. خواهیم دید تا چه اندازه افلاطون وابسته به همین عالم فکری عتیق است. و در نظریه‌ی تکوین عالم ارسطو نیز، هنوز مضامین ارجمند اساطیری باقی مانده‌اند.
به احتمال قوی، نبوغ یونانی قادر نمی‌بود که به خودی خود، فکر اساطیری را ریشه کن سازد، حتی اگر آخرین خدا از تخت به زیر کشیده شده و اساطیر او تا حد قصه‌های کودکان تنزل درجه می‌یافتند. زیرا از یک‌طرف نبوغ فلسفی یونان، اساس فکر اساطیری، یعنی بازگشت جاودانی چیزها، و بینش ادواری زندگانی کیهانی و انسانی را می‌پذیرفت و از طرف دیگر، ذهن یونانی باور نداشت که تاریخ بتواند موضوع معرفت قرار گیرد و متعلق شناسایی باشد. فیزیک و متافیزیک یونانی، بعضی مضامین سازنده‌ی فکر اساطیری را گسترش می‌دهند و می‌پرورانند. از آن‌جمله: اهمیت ریشه و بنیان و الگو و قالب (arche)؛ تقدم جوهر بر وجود آدمی؛ نقش تعیین‌کننده‌ی حافظه و غیره. البته این بدین معنی نیست که میان اساطیر یونانی و فلسفه، هیچ گسیختگی وجود ندارد. اما به خوبی می‌توان درك کرد که اندیشه‌ی فلسفی قادر بوده است که بینش اساطیری واقعیت کائنات و وجود آدمی را به کار گیرد و ادامه دهد.
تنها بر اثر کشف تاریخ، و دقیق‌تر بگوئیم، بیدار شدن وجدان تاریخی در یهودیت- مسیحیت و شکفتگی و به ثمر نشستن آن نزد هگل و جانشینانش، و به دنبال جذب و مستحیل شدن قطعی این نوع جدید وجود و هستی‌شناسی در دنیایی که هستی انسان معرف آنست، بود که بشر توانست از اسطوره بگذارد. اما در تأیید این‌که اندیشه‌ی اساطیری ملغی شده است، تردید باید کرد. چنان‌که به زودی خواهیم دید، اندیشه‌ی اساطیری توانست باقی بماند و دوام آورد، گرچه به صورتی اساساً تغییر یافته (ور نه کاملاً استتار شده). و از همه جالب توجه‌تر این‌که خاصه در وقایع‌نگاری به حیات خود ادامه داده است.
منبع مقاله :
الیاده، میرچا.، (1392)، چشم‌اندازهای اسطوره، برگردان: جلال ستاری. تهران: انتشارات توس، چاپ سوم

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.