جلسهی انس تشکیل میدادیم
آیتالله جعفر سبحانی:
امام از مجالس انس با دوستان غفلت نمیکرد و جلسه انس را مایهی نوعی کمک و ورزیدگی ذهن و آمادگی آن میدانست. یک روز خود ایشان میفرمود: در دوران جوانی، پنجشنبه و جمعهای بر ما نگذشت مگر این که با دوستان جلسهی انسی تشکیل میدادیم و به خارج از قم و بیشتر به سوی جمکران میرفتیم. در فصل برف و بارانی در حجره خود به برنامه انسی اشتغال میورزیدم و هنگامی که صدای مؤذن به گوش میرسید همگی به نماز میایستادیم. (1)جلسهی انس با دو شرط
آیتالله سید موسی شبیری زنجانی:
امام با عدّهای از دوستان خود مثل آیتالله حاج سیداحمد زنجانی و حاجمیرزا عبدالله مجتهدی و مرحوم آقا سیداحمد لواسانی و ... جلسه انسی داشتند که یکی از شرایطش این بوده که در آن غیبت نشود و شرط دیگرش این بوده که بحث علمی در آن نشود. (2)طلبهی خشکی نبودند
آیتالله شهید محلاتی:
امام در زمان جوانی طلبهی خشکی نبودند که همیشه مثلاً روزه بگیرند و ذکر بگویند و نخندند و تفریح نکنند. تفریح هم داشتند، تفریحاتی نظیر اینکه شبهای پنجشنبه دور هم جمع بشوند و یک طاس کبابی درست کنند یا در مدرسه یک کتهای درست کنند. (3)ابتدا به سلام میکردند
آیتالله سیدحسین بدلا:
از خصوصیات بارز امام در زمانی که در مدرسه دارالشفا حجره طلبگی داشتند و حجره من کنار حجره ایشان بود این بود که تواضع خاصی داشتند که همیشه ابتدا به سلام میکردند. (4)دوستان را جلو میانداختند
آیتالله سیدرضا بهاءالدینی:
در جلساتی که امام با دوستانشان شرکت میکردند همیشه آنها را جلو میانداختند و خودشان از عقب میآمدند و با این حرکت از دوستانشان تجلیل میکردند. این کار، کار یک دفعه و دو دفعه نبود، بلکه کار بیستسال بود که خود من شاهد این مسأله بودم. امام عظمت روحی عجیبی داشتند. (5)حاج مهدی ما زود پیر شده
حجتالاسلام و المسلمین فردوسیپور:
شهید حاج مهدی عراقی پس از آزادی از زندان برای ملاقات با امام به فرانسه آمد یک روز نزدیکیهای غروب بود که به محضر امام رسید تا چشم شهید عراقی به امام افتاد نتوانست خودش را کنترل کند – حدود 15 سال بود که امام را ندیده بود – لذا بیاختیار شروع کرد به گریه کردن و خود را روی قدمهای امام انداخت و شروع کرد به بوسیدن دست امام، امام به سر ایشان دست محبتی کشیدند و در آن جلسه رو کردند به آقای دعایی و با اشاره چشم و سرشان از آقای دعایی پرسیدند ایشان کیه؟ آقای دعایی هم گفت حاج مهدی عراقی است امام با تعجب نگاهی به شهید عراقی کرده و فرمودند حاج مهدی ما زود پیر شده. بعد گفتند زود پیر شدی آقای حاج مهدی! شهید عراقی هم گریه میکرد و نمیتوانست چیزی بگوید. (6)تا آخر مجلس نشستند
حجتالاسلام و المسلمین دعائی:
در نجف روش امام این بود که همیشه 2/5 ساعت پس از مغرب به اتاقی که بیرونی بیت ایشان بود تشریف میآوردند و به مدت نیمساعت مینشستند. در این نیم ساعت مراجعین از فضلا، روحانیون و زوار شجاعی که میخواستند خدمت ایشان برسند میآمدند در عصرهای جمعه امام به بیرونی تشریف نمیآوردند. این امر یک مورد استثنا پیدا کرد و آن وقتی بود که مرحوم شهید مطهری برای دیدار امام به نجف آمد لذا ما در عصر روز جمعهای در بیرونی امام برای ایشان برنامهی دید و بازدید علما و طلاب را گذاشتیم. امام به احترام شهید مطهری استثنائاً به بیرونی تشریف آوردند و از اول تا آخر مجلس هم نشستند و جلسه ما را رونق دادند. (7)چقدر تو را دوست دارم
سرلشکر قاسمعلی ظهیرنژاد:
امام، در دو سه مناسبت که خدمت ایشان مشرف بودهام به من اظهار محبت میفرمودند که خود من شرمنده محبت ایشان هستم. در یکی از این دیدارها در حالتی که دست مرا در دست مبارک خودشان گرفته بودند فرمودند: «میدانی من چقدر تو را دوست دارم.» (8)دلم برای چمران تنگ شده است
مهدی چمران:
یک روز حاج احمدآقا از دفتر امام به ستاد جنگهای نامنظم در اهواز تلفن کردند و گفتند که امام میفرمایند: «دلم برای دکتر چمران تنگ شده است بگویید به تهران بیاید.»دکتر در آن روزها در منطقه سوسنگرد از ناحیه پا مجروح شده بود، پس از شنیدن این پیام راهی تهران شد و به محضر امام شرفیاب گردید. در معیت ایشان نقشهها و کالکهای منطقه عملیاتی را به خدمت امام بردیم. دکتر از ناحیه پا ناراحتی داشت و نمیتوانست پایش را جمع کند و دو زانو بنشیند اما به احترام امام که به او عشق میورزید در مقابل ایشان دو زانو نشست و در حالی که فشار زیادی را متحمل میشد شروع به توضیح و توجیه نقشهها کرد. امام با فراست خاصی که داشتند متوجه ناراحتی دکتر شده و فرمودند: «آقای دکتر پایتان را دراز کنید و راحت باشید.» دکتر عرض کرد راحت هستم. امام فرمودند: «میگویم پایتان را دراز کنید.» دکتر به احترام امام نپذیرفتند و عرض کردند دردی احساس نمیکنند. دو مرتبه امام با لحن خاصی فرمودند: «میگویم پایتان را دراز کنید و راحت بنشینید» که لاجرم او هم پذیرفت. پس از اینکه دیدار به اتمام رسید، امام که آماده رفتن به حسینیه جماران برای دیدار با مردم بودند فرزند خود حاج احمدآقا را که وسط حیاط منزل ایستاده بود صدا کردند و به او فرمودند: «احمد، احمد!» ولی حاجاحمدآقا در داخل حیاط بود و صدای امام را نمیشنید. بنده او را از داخل ایوان صدا کردم و گفتم که امام شما را صدا میزنند. حاج احمدآقا خدمت امام که رسیدند. آقا به او فرمودند: «این میزها را که گذاشتهاید، آقای چمران با پای زخمی که نمیتواند از روی آنها رد شود. اینها را بردارید و راه را باز کنید.» (9)
دلم برای رجائی تنگ شده است
حجتالاسلام و المسلمین انصاری کرمانی:
یک روز امام به حاج احمدآقا فرموده بودند دلم برای رجائی تنگ شده است. قرار بود فردای آن روز ایشان خدمت امام برسند. به همان اندازه که امام از بنیصدر و لیبرالها نفرت داشت و دوست نمیداشت آنها پیش او باشند به آقای رجائی علاقهمند بود و ایشان را میپذیرفت. (10)قدری بیشتر پیش ما بمان
آیتالله ریحانالله نخعی:
آشنایی من با امام هنگامی آغاز شد که برای ادامهی تحصیل به اراک رفتم. ما با هم به درس مرحوم آیتالله حائری میرفتیم و فقه و اصول را با ایشان و آقای فرید گلپایگانی و آقا سیدمحمد داماد مباحثه میکردیم. مرحوم آیتالله حائری، جلسهای خصوصی داشتند که در آن جلسه هم، ما چهار نفر شرکت میکردیم. در درس معقول مرحوم شاهآبادی هم شرکت میکردیم. بعد از انقلاب اسلامی که موفق شدم چند بار به خدمت ایشان برسم، خیلی به من اظهار لطف کردند و به مأموران حفاظت بیت گفته بودند: آقای نخعی هر وقت آمد، هیچ گونه مزاحمتی برایش به وجود نیاورید. در گذشته خیلی با هم انس داشتیم. وقتی که میرفتم خدمتشان، تا میخواستم از جا برخیزم، میفرمودند: قدری دیگر پیش ما بمان. (11)آخرین ملاقات با شهید اشرفی اصفهانی
حجتالاسلام و المسلمین محمد اشرفی اصفهانی:
امام نسبت به شهید اشرفی اصفهانی علاقه خاصی داشتند. در آخرین ملاقاتی که آن شهید بزرگوار با امام داشتند، امام با ایشان معانقه گرمی کردند به طوری که برای ایشان سابقه نداشت و پس از پایان ملاقات به بنده فرمودند: «من از برخورد امام چنین دریافتم که این آخرین ملاقات من خواهد بود.» ایشان دقیقاً درست یک روز بعد از دیدار با امام به شهادت رسیدند. (12)عکس یادگاری بگیریم
حجتالاسلام و المسلمین ادیب:
شهید آیتالله اشرفی اصفهانی قبل از شهادت میگفتند این بار که به محضر امام رفتم ایشان طور دیگری به من نگاه کردند و به من گفتند با هم عکس یادگاری بگیریم. (13)برو ببین مصطفی کجاست؟
شیخ غلامرضا (خدمتکار منزل امام در نجف):
امام به حاجآقا مصطفی خیلی علاقه داشتند. منزل آقا مصطفی نزدیک مسجد ترکها در نجف بود. اگر یک روز ایشان دیر میکرد یا نمیآمد، امام میگفتند: «شیخ غلامرضا برو ببین مصطفی کجاست.» (14)شیخ مسیّب خودمان؟
حجتالاسلام و المسلمین رحیمیان:
امام گاهی نسبت به افرادی که به نظر دیگران نمیآمدند، نظری ویژه و محبتآمیز داشتند. از جمله مرحوم شیخ مسیّب که از علاقهمندان امام در نجف اشرف بود و مدت کمی قبل از رحلت امام در اثر بیماری سرطان فوت کرد. امام فوق آنچه در مورد مثل ایشان متصور و متوقع بود تا آخرین روزهای حیات وی نسبت به او اظهار علاقه میفرمودند تا جایی که یک بار در محضرشان نامی از ایشان مطرح شد امام در مقام سؤال فرمودند: «شیخ مسیب خودمان؟» (15)چرا با ما قهر کردهاند؟
حجتالاسلام و المسلمین رحیمیان:
روزی یکی از دوستان که در اثر برخورد ناخوشایند فردی تازه وارد در مسیر ناراحت شده و برگشته بود، امام در اولین لحظاتی که مشرف شدیم سراغ ایشان را گرفتند که موضوع به عرض رسید. بلافاصله با تبسمی تأثرآمیز و محبتانگیز فرمودند: «اگر کسی ایشان را ناراحت کرده چرا با ما قهر کردهاند؟» او هم با اطلاع از اظهار محبت امام، متأثر و طبق روال به کار خود ادامه دادند. (16)ایشان دوست عزیز من است
حجتالاسلام و المسلمین علیاکبر آشتیانی:
مدتی به بیماری سختی مبتلا شده بودم به طوری که برای مداوا مجبور به سفر به خارج از کشور شدم. صبح روز قبل از عزیمت خدمت امام رسیدم آقا برای دیدار عمومی با مردم در حسینیه جماران آماده میشدند. در اتاق امام حاج احمدآقا و آقای کفاشزاده نیز حضور داشتند. امام که به حال من آگاه بودند، دست مرا گرفته و در دست خود فشردند. سپس رو به آقای کفاشزاده کرده و گفتند: «ایشان دوست عزیز من است. سعی کنید که از نظر درمان ایشان مشکلی پیش نیاید».سپس دعایی در گوش من خواندند و از در بالکن حسینیه به منظور دیدار با مردم خارج شدند. حضرت امام خصوصیت ویژهای داشتند و آن این بود که با برخوردهای عاطفی خود، اطرافیان را مجذوب خود میساختند و واقعاً قلب مهربانی داشتند.
من هر ماه یک بار جهت تقسیم شهریهی امام در میان طلبههای قم به این شهر میرفتم. این سفر معمولاً دو یا سه روز به طول میانجامید. گاهی اگر از این مدت بیشتر میشد، امام سراغ مرا از حاجاحمدآقا میگرفتند. و علت تأخیر مرا جویا میشدند. (17)
در گوش من دعای سفر خواندند
آقای عیسی جعفری:
امام نسبت به کارکنان منزلشان عاطفه و مهربانی خاصی داشتند، به نحوی که شاید هیچ فرقی بین آنها و فرزندان خودشان در اظهار محبت قایل نمیشدند. سال 64 که قصد داشتم به سوریه بروم، وقتی به محضر امام رفتم که از ایشان خداحافظی کنم، در گوش من دعای سفر خواندند. آقا معمولاً این کار را با فرزندان و با نزدیکانشان میکردند که من توقع نداشتم نسبت به من هم این لطف را بکنند. (18)خودشحالی از دیدن یار قدیمی
خانم زهرا اشراقی (نوه امام):
آخرین باری که نزد امام رفتم به اتفاق یکی از بستگان بود. امام مشغول ذکر گفتن بودند و معلوم بود که از بیماری خیلی رنج میبرند. وقتی از ایشان پرسیدیم: «حالتان خوب است؟» در جواب فرمودند: «شما نمیدانید من چه میکِشم!»شکایت امام از بیماری همیشه در همین حد بود. آن روز حاج احمدآقا وارد اتاق شدند و گفتند: «آقایی به اسم آقای معلم آمدهاند و میخواهند شما را ببینند» با شنیدن این حرف، به سرعت صورت آقا باز و بشّاش شد و ما یاد آن آقای معلم افتادیم که با امام همکلاس بودند. در این لحظه امام از ما خواستند که از اتاق بیرون برویم، اما ما داخل اتاق در جایی مخفی شدیم؛ برای ما دانستن این نکته جالب بود که چرا با وجود آن همه درد صورت امام تا آن حد گشوده شد. این تنها موردی بود که من به حرف امام گوش ندادم و اوامرشان را اجرا نکردم. پس از چند لحظه پیرمردی وارد اتاق شد که حدس زدیم همان آقای معلم است. بین او و امام نگاههایی رد و بدل شد و سپس او دستش را بر روی دست امام گذاشت، دعایی خواند و بیرون رفت. در این مدت هیچ کلامی گفته نشد و هر دوی آنها به سکوت برگزار کردند. تصور میکنم که این فرد تنها کسی بود که وارد اتاق امام شد و چنین نگاههای عارفانهای بین او و امام رد و بدل شد. در ضمن انگشتر امام را هم آقای معلم درست کرده بودند. به هر حال با آمدن ایشان، امام سر حال شدند. پس از رفتن او از آقا پرسیدم معلوم است شما به آقای معلم علاقه خاصی دارید. فرمودند: «بله نمیدانم چرا اینقدر ما همدیگر را دوست داریم؛ با آنکه در سنین جوانی هر یک در وادی خاصی بودیم، ولی خیلی همدیگر را دوست داشتیم».
پینوشتها
1. برداشتهایی از سیره امام خمینی، ج 1، ص 231.
2. همان، ج 3، ص 291 – 292.
3. همان، ج 1، ص 231.
4. همان، ج 3، ص 241.
5. همان، ج 3، ص 251.
6. همان، ج 1، ص 263.
7. همان، ص 264.
8. همان، ج 2، ص 204.
9. بین اتاق امام و دری که به درون حسینیه باز میشد و از سطح زمین فاصله داشت میزهایی چوبی به هم چسبانیده بودند. این میزها تراس جلوی اتاق امام را یک راست به حسینیه متصل میکرد و حیاط کوچک منزل امام را نصف کرده عملاً عبور از سمتی به سمت دیگر را غیرممکن مینمود (مصاحبه مؤلف). (همان، ص 204 – 205).
10. همان، ص 217.
11. همان، ص 184.
12. همان، ص 215.
13. همان.
14. همان، ص 182.
15. همان، ص 194.
16. همان.
17. همان، ص 222.
18. همان، ص 219.
سعادتمند، رسول؛ (1389)، درسهایی از امام: یاد یاران؛ قم: انتشارات تسنیم، چاپ اول