قرآن و جلوههای عزّت و آزادگی در نهضت امام حسین علیهالسلام(1)
مفهوم «عزّت» در فرهنگ واژه شناسان
اصل این واژه و مفهوم آن از ریشه «عَزاز» (زمین سخت و نفوذناپذیر) گرفته شده؛ به همین جهت هنگامی که گفته میشود: «اَرْضٌ عَزازٌ»؛ منظور زمین سخت و نفوذناپذیر است، و آن گاه که گفته میشود: «تَعَزَّزَ اللَّحْمُ» منظور این است که: «گوشت، در بازار به گونهای کمیاب و یا نایاب شده است، که نمیتوان به آن دست یافت».(4)
با این بیان شاید بتوان گفت که این واژه در اصل به مفهوم صلابت، و شکستناپذیری آمده، آن گاه به تناسب ریشه و از باب توسعه در به کارگیری معانی دیگر، به مفهوم عزیز، ارجمند، نایاب، توانا، و حتی تعصب، خودبزرگ پنداری در برابر حق و حقناپذیری نیز به کار رفته است.
قرآن و کاربرد این واژه
1ـ عزیز و ارجمند، در برابر ذلیل و بیارج و بها:
«فَلَمّا دَخَلُوا عَلَیْهِ قالُوا یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ»(5)
«پس هنگامی که برادران یوسف بر او وارد شدند، گفتند: هان ای عزیز! ... .»(6)
2ـ سرفراز و پرصلابت، دربرابر فروتن و نرمخو:
«یَا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ فَسَوْفَ یِاْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ اَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنینَ اَعِزَّةٍ عَلَی الْکافِرینَ»(7)
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! هر کس از شما از دین و آیین خویش برگردد به خدا زیانی نمیرساند، چرا که به زودی خدا گروهی را خواهد آورد که آنان را دوست میدارد و آنان نیز او را دوست میدارند؛ با مردم با ایمان و قانونگرا فروتن و نرمخو هستند، و بر کفرگرایان و قانون ستیزان پرصلابت و سرفراز.»
3ـ نیرومندتر و پرتوانتر، در برابر ناتوانتر و زبونتر:
«اَنَا اَکْثَرُ مِنْکَ مالاً وَ اَعَزُّ نَفَرا»(8)
«دارایی من از تو افزونتر است و از نظر شمار نفرات نیز از تو پرتوانترم.»
4ـ غالب و چیره، در برابر مغلوب و شکستپذیر:
«إِنَّ هَذَا أَخِی لَهُ تِسْعٌ وَتِسْعُونَ نَعْجَةً وَلِیَ نَعْجَةٌ وَاحِدَةٌ فَقَالَ أَکْفِلْنِیهَا وَعَزَّنِی فِی الْخِطَابِ»(9)
«این برادر من است. او نود و نه عدد میش دارد، و من تنها یک میش دارم، امّا او میگوید: آن را هم به من واگذار کن؛ و در سخنوری بر من چیره شده است.»
5ـ شکوه و شکستناپذیری:
«اَیَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَاِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمیعاً»(10)
«... آیا اینان به راستی سرافرازی و پیروزمندی را نزد حقناپذیران میجویند؟! این پنداری بی اساس است! چرا که پیروزمندی و سرافرازی یکسره از آن خدا و نزد اوست.»
6ـ سخت و دشوار:
«لَقَدْ جآءَکُم رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ ...»(11)
«بیتردید برای شما پیامبری از خودتان آمد که بر او گران است شما در رنج و دشواری بیفتید ... .»
7ـ عزیزتر و ارجمندتر:
«قالَ یا قَوْمِ اَرَهْطی اَعَزُّ عَلَیْکُمْ مِّنَ اللّهِ ...»(12)
«هان ای قوم من! عشیره کوچک من بر شما از خدا عزیزتر است که فرمان او را پشت سر خویش افکنده و او را از یاد بردهاید؟»
8ـ تعصب و سرکشی و حقناپذیری:
«بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی عِزَّةٍ وَ شِقاقٍ»(13)
«آنان که کفر ورزیدند در سرکشی و ستیزهاند.»
با این بیان، واژه «عزّت» به تناسب مفهوم اصلیاش ـ که سختی و نفوذ ناپذیری است ـ گاه در سرکشی و حقناپذیری نیز به کار رفته است، که در این صورت، به بیان «راغب» با این واژه، گاه ستایش میگردد و گاه نکوهش.
حقیقت عزّت و آزادگی
این قدرت شگرف و شکستناپذیر، در مرحله نخست از ژرفای جان انسانِ خودساخته سرچشمه میگیرد و پس از سربرآوردن از رویشگاه خویش، به تدریج در کران تا کران اندیشه و عقیده، زبان و قلم، دست و دیده، گفتار و کردار و برنامهها و هدفها و روش زندگی او تجلی مییابد و آن گاه به او عظمت و شکوه و معنویت و مهر و مدارا و شکستناپذیری میبخشد.
کسی که به این ویژگی انسانی و معنوی آراسته شود، از سویی به راستی تجسم اخلاص وپاکی، حقگرایی و حقپذیری، فروتنی و بردباری، صلحجویی و مدارا در ابعاد گوناگون زندگی میشود و در همان حال خود را فراتر از بردهمنشی و دنبالهروی، فراتر از بافتن و شنیدن چاپلوسیها و ستایشهای چندشآور و لقبهای پوشالی و پرطمطراق، فراتر از فرمانبرداریهای چاکرمنشانه و اهانتآمیز میخواهد.
به مرحلهای اوج میگیرد و خود را عزیز میدارد که نه در برابر زر و زور، نفوذ میپذیرد و نه در برابر نیرنگ و فریب؛ نه بیداد و ناروا را تحمل و نه آن را به دیگران تحمیل می کند و نه میتواند نظارهگر اسارت مردمی در چنگال این آفتهای عزّتکش و ذلّتبار باشد و دم فرو بندد.
آری، حقیقت عزّت و آزادگی پذیرش مدیریت خِرَد و وجدان بر جان و جامعه و رعایت مقررات و حقوق مردم است، نه انبوهی شعر و شعار بدون عمل و فرصتسوز.
امیرمؤمنان عزّت و آزادگی واقعی را تواضع و فروتنی در برابر حق و عدالت مینگرد:
«اَلْعِزُّ اَنْ تذِّلَ لِلْحَقِّ اِذا لَزِمَکَ.»(14)
امام صادق علیهالسلام فرمودند:
«شَرَفُ الْمُؤْمِنِ قِیامُهُ بِاللَّیلِ وَ عِزُّهُ کَفُّ الأذْی عَنِ النّاسِ.»(15)
«شرف انسان در شب زندهداری اوست و کرامت و آزادگیاش در عدالت و دست نگاه داشتن از آزار مردم و رعایت حقوق آنان.»
«اَلصِّدقُ عِزٌّ وَ الْجَهْلُ ذُلٌّ.»(16)
«آراستگی به راستی و درستی، عزّت و آزادگی است و جهالت و نادرستی، ذلّت و خفت است.»
«حُسْنُ خُلْقِ الْمُؤْمِنِ مِنَ التَّواضُعِ، وَ عِزُّهُ تَرْکُ الْقِیلِ وَ الْقـالِ.»(17)
«منش شایسته انسان با ایمان از تواضع و فروتنی اوست و عزّت و آزادگی او، در وانهادن جنجال و هیاهو و زبان و سیاست خشونتبار است.»
قرآن و جلوههای عزّت و آزادگی نهضت امام حسین علیهالسلام
... و حسین علیهالسلام بزرگآموزگار این ویژگی پرجاذبه انسانی و اخلاقی و درخشانترین سمبل این راه افتخارانگیز است. یکی از هدفهای بلند نهضت عزّتطلبانه عاشورا، نفی ذلّت و ذلّتپذیری از سیما و منش فرد و جامعه در بند استبداد اموی، آن گاه عزّتآموزی و عزّتطلبی و نشان دادن راه آزادمنشی و آزادگی مطلوب قرآن وپیامبر و بهادادن به کرامت و حقوق انسان در عصرها ونسلهاست، واز این زاویه است که میتوان جلوههای عزّت وآزادگی مورد نظر قرآن را در نهضت حسین علیهالسلام ویا نُمودهای عزّت وآزادمنشی عاشورا را در آینه قرآن به نظاره نشست.
هنگامی که به زندگی پر افتخار پیشوای آزادی و نهضت آزادیخواهانه عاشورایش مینگریم، به روشنی در مییابیم که آن نمونه درخشان عزّت و شکستناپذیری قرآن، در حرکت فکری و فرهنگی و ذلّتزدای خویش در تدارک آفرینش عزّت و شکوه برای جامعه و در اندیشه افشاندن بذر سربلندی و سرفرازی در مزرعه خزانزده روزگار خویش و آن گاه شکوفا و بارور ساختن و به گلنشاندن آنهاست.
آن حضرت موجبات واقعیِ عزّت و آزادگی را در رنگ و نژاد، زبان و لغت، حسب و نسب، قبیله و عشیره، عامل جغرافیایی و رفاه مادّی، تشکیلات حزبی و وابستگی به قطبهای زور و تزویر، موقعیت سیاسی و اجتماعی و مذهبی و... نمینگرد، بلکه به سان قرآن، موجبات عزّت را در بینش و آگاهی ژرف، در ایمان و عشق و رابطه خالصانه و دوستانه با سرچشمه عزّتها، در اطاعت و فرمانبرداری از او و در توکّل و اعتماد بر او مینگرد،(18) و این یکی از ویژگیها و ابعاد نهضت استبداد ستیز و آرمانخواهانه آن حضرت است.
اینک این شما و این هم نمودهای عزّت و و آزادگی مورد نظر قرآن در موضعگیری و عملکرد ترجمان عزّت و آزادگی:
1ـ مقاومت منطقی و شکستناپذیر در برابر بیعتخواهی زورمدارانه
دوران تیره و تار بنیانگذار سلسله پرفریب و بیدادپیشه اُموی، با مرگ معاویه به پایان رسید، وفرزند مغرورش یزید نامهای به فرماندار مدینه نوشت که از مردم آن سامان، به ویژه از حسین علیهالسلام برای او ـ به عنوان پیشوای اسلام ـ بیعت بگیرد! در آن نامه دستور داد که: اگر او از بیعت سرباز زد، بیدرنگ گردنش را بزن و سرش را به سوی من گسیل دار؛ «اِنْ أَبی عَلیْکَ فَاضْرِبْ عُنُقَهُ وَابْعَثْ إِلَّی بِرَأْسِهِ.»(19)
فرماندار، پیشوای آزادی را به فرمانداری دعوت کرد و از او خاست تا با یزید به عنوان رهبر امّت بیعت کند، امّا حسین علیهالسلام با منطق و مدارا روشنگری فرمود که: به کف گرفتن قدرت ملّی و امکانات جامعه بانهانکاری و بدون حضور مردم نشاید، از این رو بیعت خواستن ـ آن هم از انسانی همانند من ـ باید شفاف و در حضور مردم انجام پذیرد، نه نهانی و در پشت درهای بسته؛ بر این باور هنگامی که مردم را برای بیعت فراخواندی، مرا نیز دعوت نما تا دیدگاه خویش را در حضور همگان اعلام دارم؛ «أیُّهَا الْأَمیرُ، إِنَّ الْبَیْعَةَ لاتَکُونُ سِرّا، وَلکِنْ إِذا دَعَوْتَ النّاسَ غَدا فَادْعُنا مَعَهُمْ.»
«مروان» ـ که از مهرههای کهنهکار رژیم اموی بود و خود عنصری تجاوزکار و نیرنگباز، و در آن نشست حضور داشت ـ رو به فرماندار کرد که: سخن او را نپذیر، و اگر دست بیعت نمیدهد گردنش را بزن! حسین علیهالسلام از آتشافروزی مروان خشمگین شد و ضمن نکوهش سبک زورمدارانه او(20)، رو به فرماندار کرد، و با شهامت و صداقتی وصفناپذیر، در ترسیم موضع عزّت آفرین و آزادمنشانهاش، خود را فرزند وحی و آموزگار قرآن و ذلتناپذیر وصف نمود و فرمود:
«أیُّهَا الْأَمیرُ! إِنّا أَهْلُ بَیْتِ النُّبُوَّةِ، وَ مَعْدِنُ الرِّسالَةِ، وَمُخُتَلَفُ الْمَلائِکَةِ، وَبِنا فَتَحَ اللّهُ، وَبِنا خَتَمَ اللّهُ، وَ یَزیدُ رَجُلٌ فاسِقٌ، شارِبُ الُخَمْرِ، قاتِلُ النَّفُسِ الْمُحَرَّمَةِ، مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ لَیْسَ لَهُ هذِهِ الُمَنْزِلَةِ، وَ مِثْلی لایُبایِعُ بِمِثْلِهِ ... .»(21)
«هان ای امیر! تو نیک میدانی که ما، خاندان پیامبر و گنجینه رسالت هستیم؛ خانه ما محلّ آمد و شد فرشتگان و جایگاه فرود قرآن و رحمت خداست. خدا، اسلام را به وسیله خاندان ما آغاز کرد و سرانجام نیز به وسیله ما جهانگستر خواهد ساخت؛ امّا یزید در منش و روش، عنصری است گناهپیشه، میگسار، خونریز، برده و ذلیل هوای دل، که بیهیچ پروایی به جنایت و بیداد دست میزند و مرز مقررات خدا را میشکند و خود را به زشتی و گناه آلوده میسازد؛ از این رو فردی چون من با این ریشه و تبار پرافتخار و خاندان درخشان و سبک ومنش عادلانه و بشردوستانه، با عنصر خودکامه و تبهکاری چون یزید ـ که مدیریت دنیای وجود خود را به کششهای حیوانی سپرده است ـ دست بیعت نخواهد داد.»
بامداد همان شب، آن حضرت برای آگاهی از روند رخدادها بیرون آمد و بر سر راه خویش، «مروان» را دید. او با زبان تطمیع و تهدید از او بیعت خواست، اما پیشوای آزادی با تلاوت آیهای از قرآن، به ترسیم جلوه دیگری از ذلّتناپذیری و مبارزه مسالمتآمیز و عادلانه خویش با قدرت فاسد و استبدادپیشه پرداخت و فرمود:
«اِنّا للّهِِ وَإنّا إلیه راجعونَ، وَعَلَی الإِسلامِ السَّلامِ إِذْ قَدْ بُلیَت الاُمَّةُ بِراعٍ مِثْلَ یَزید ، وَلَقدْ سَمِعتُ جَدّی رَسولَ اللّه یَقولُ : الخِلافَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلی آلِ أبی سُفیان ... .»(22)
«آن گاه که عنصر آلودهای به سان یزید، با آن منش زشت و ظالمانه، زمام امور جامعه را به کف گیرد و مردم به زمامداری چون او گرفتار آیند، باید فاتحه اسلام و رشد جامعه را خواند. سپس افزود: من از نیای گران قدرم پیامبر شنیدم که میفرمود: مدیریت و زمامداری جامعه بر خاندان ننگین ابوسفیان، به دلیل تاریکاندیشی ومنش ذلّتبار و بردهساز آنها حرام است... .»
مروان از استبدادستیزی و آزادیخواهی و بزرگمنشی آن حضرت سخت در خشم شد، واز او جدا گردید.
2ـ طلوع تازه نماد عزّت و آزادگی
در دیدار دیگری، «مروان» کوشید تا با سلاح ترغیب و تهدید ـ که دو وسیله تجربه شده و اثرگزار استبداد برای شکستن بسیاری از ارادهها و مقاومتهاست ـ او را به سکوت و سازش وادار ساخته و از او به سود یزید بیعت گیرد، که آن خداوندگار عزّت و شکستناپذیری، تطمیع و تهدید او را به هیچ انگاشت و بامنطق و شکیبی استوار و کوهآسا فرمود:
«اِلَیْکَ عَنِّی فَاِنَّکَ رِجْسٌ، اَنَا مِنْ اَهْلِ بَیْتِ الطَّهارَةِ الَّذِینَ اَنْزَلَ ا للّهُ فِیْهِم عَلی رَسُولِهِ: اِنَّما یُریدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرا.»(23)
«هان ای مروان! از من دور شو که تو در اندیشه و منش، عنصری ناپاک هستی، و من از خاندانی هستم که خدا در وصف پاکی اندیشه ومنش آن،این آیه را فرو فرستاد که: هان ای خاندان پیامبر! خدا میخواهد هر گونه پلیدی را از شما بزداید و شما را آنگونه که میباید پاک و پاکیزه سازد.»(24)
این گونه آن سمبل عزّت و آزادگی، در نخستین گامها از نهضت ذلّت ستیز و آزادیخواهانه و آزادپرورش، از سویی از کتاب عزّت و سرفرازی الهام میگیرد و با رژیم ستم و تحقیر رو به رو میشود، و از دگر سو با بینش و منش محبوب و ماندگارش، به صورت نمونه درخشان عزّت و نُماد آزادگی قرآن در چشمانداز عزّتخواهان طلوعی تازه میآغازد.
3ـ هجرت تاریخساز
آن حضرت پس از افشاندن بذر ستمستیزی و شکستناپذیری بر مزرعه دلها در مدینه، در ادامه کار، آماده حرکت به سوی خانه خدا میشود و به هجرتی دیگر دست میزند، امّا چگونه و چه سان؟ او به سان موسی گام به آن سفر تاریخی و آن هجرت دادجویانه مینهد و با همان واژهها و جملهها و نیایشی که آن پیامبر آزادی و نجات بر لب زمزمه مینمود:
«فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمِینَ»(25)
«پس موسی هراسان و نگران از آن جا بیرون رفت، در حالی که نیایشگرانه میگفت: پروردگارا، مرا از شرارت گروه بیدادگران نجاتبخش!»(26)
بدین گونه نشان داد، همان سان که موسی به خاطر یاری ستمدیدگان و برای زدودن استبداد سیاهکار فرعون و آثار خفتآور آن، چشم از آسایش و آرامش میپوشد و آماده به جان خریدن رنج و آوارگی میشود، او نیز به منظور مبارزه با استبداد مخوف اموی و زدودن آثار بردهساز و ذلیلپرور آن، از خانه و حرم پیامبر چشم میپوشد و آماده هجرت و ادامه مبارزه میشود، تا روح عزّت و آزادگی و همّت و بالندگی را در کالبد سرد جامعه بدمد و خون عدالتخواهی و شکستناپذیری را در رگهای آن مردم بلازده و تحقیرشده تزریق کند، و به عصرها و نسلها نیز درس آزادیخواهی و عزّتطلبی مورد نظر قرآن و پیامبر را بیاموزد. با این بیان همان سان که موسی و مسیح و محمّد صلیاللهعلیهوآلهوسلم نُماد آزادگی و شکوه قرآن هستند، حسین علیهالسلام نیز جلوه و نُماد جاودانه عزّت و سرفرازی در آینه کتاب خدا میگردد.
4ـ هدف آزادمنشانه با وسیله و راه و روش درست
آن نمونه درخشان عزّت و آزادگی پس از تصمیم به هجرت تاریخساز خویش، نه از بیراهه، که از شاهراهی که مدینه را به مکه پیوند میداد، حرکت کرد. پارهای از نیکاندیشان ـ که از خشونت استبداد آگاه بودند ـ پیشنهاد کردند که: ای کاش از این شاهراه نمیرفتید؛ چرا که خطر تعقیب دشمن شما را تهدید میکند؛ «لَوْ تَنَکَّبْتَ الطَّریقَ الْاَعْظَمَ»؛ امّا آن روح بزرگ شهامت و عزّت نپذیرفت و فرمود:
«لا وَ اللّهِ لا اُفارِقُهُ حَتی یَقْضِیَاللّهُ مـا هُوَ قـاضٍ.»(27)
«نه، به خدا سوگند من شاهراه را رها نمیکنم و به راههای کوهستانی و بیراههها پناه نمیبرم تا آنچه خدا مقرر فرموده است به آن نایل آیم.»
بدینسان تفاوت ژرف بینش و منش آن نُماد سرفرازی و شکوه با دیگر مخالفان استبداد در این مرحله آشکار میگردد؛ چرا که:
یک: آن حضرت پس از دعوت فرماندار اموی، هدفمند و با نرمش و مدارا حضور مییابد، در حالی که مخالفانی چون «عبداللّه بن زبیر» نه.
دو: او با صراحت و حکمت موضع عزّتخواهانه و ذلّتناپذیر خویش را در مرکز قدرت استبداد اعلام میدارد و ماهیت زورمدارانه و منحط حکومت، شیوه فریبکارانه و شرک آلود مدیریت و بی لیاقتی و فرومایگی حاکمان را مشخص میسازد، اما دیگر مخالفان استبداد نه جرأت حضور در فرمانداری را نشان میدهند و نه موضع خود را بیان میکنند، بلکه شبانه ومخفیانه و از بیراهه میگریزند.
سه: آن نُماد عزّت و آزادگی نمیپسندد که مبارزه منطقی و خردمندانه و قانونیاش با اداره جامعه به سبک بسته و استبدادی، ذرّهای رنگ و بوی مخالفت یاغیان و فراریان را بگیرد، به همین جهت از شاهراه میرود و بر آن است تا در برابر دیدگان مردم باشد و سخنان روشنگر وهمّت آفریناش به گوشها برسد؛ و بدین وسیله روح مبارزه با باطل و نفی تحمیل خفّت و ذلّت را در مردم میدمد، در حالی که دیگر منتقدان و مخالفان از بیراهه و دور از چشم مردم فرار را بر قرار بر میگزینند.
چهار: آن حضرت نشان میدهد که هدف مقدس و آزادمنشانه را باید با وسایل عزّتمندانه ودرست جست، نه از هر بیراهه و روش ناپسند.
پنج: او بر خدا اعتماد میکند و سوگند یاد میکند که شاهراه را رها نمیکند و به راههای کوهستانی و بیراههها پناه نمیبرد، تا آنچه خدا مقرر فرموده است پیش آورد؛ چرا که در اوج ایمان و عرفان و یقین است.
شش: او حقپذیری و عزّتخواهی و انتخاب درست مردم را ـ اگر زور و فریب حاکم به آنان اجازه سنجش و مقایسه و آزادی گزینش دهد ـ باور دارد؛ چرا که به منطق پرجاذبه و منش مترقی و انسانی خویش ایمان دارد و یقین دارد که اگر آزادی اندیشه و بیان و رأی و انتخاب مردم به رسمیت شناخته شود، این گام بلند، بهترین تضمین برای سلامت جامعه از استبداد و فساد وسپرده شدن امانت ملی و دینی مردم به فرهیختگان و برترینهاست و هرچه این حق ابتدایی وانسانی مردم، به هر بهانه و محملی پایمال گردد، زمینه نهانکاری و فساد و بیداد بیشتر فراهم میشود.
5ـ هدفمندتر و شکستناپذیرتر از موسی علیهالسلام
حسین علیهالسلام هنگامی که به آستانه حرم خدا رسید، به تلاوت هدفمند این آیه الهامبخش پرداخت که:
«وَ لَمّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْیَنَ قالَ عَسی رَبِّی أَنْ یَهْدِیَنِی سَواءَ السَّبِیلِ»(28)
«هنگامی که موسی به سوی شهر مدین روی نهاد، گفت: امید که پروردگارم مرا به راه راست راه نماید.»(29)
بدینسان آن حضرت با تلاوت این آیه، روشنگری کرد که:
یک: همان گونه که هجرت موسی از شهر و دیار خویش، هدفمند و حکیمانه بود، هجرت او نیز چنان است.
موسی برای باز آوردن عزّت و آزادگی مردم خویش و رهایی آنان از ذلّت و استبداد فرعون دست به هجرت و پناهندگی به سر زمین دیگر میزند، آن خداوندگار عزّت و آزادگی نیز برای نجات و آزادی امّت پیامبر از تحقیر و تحمیل استبداد اموی.
دو: نهضت افتخارآفرین و عزّتساز او، به سان بعثت و حرکت آزادیخواهانه موسی است، ودر برابر او رژیم و تشکیلاتی است که در محتوا و روش مدیریت و پایمال ساختن مقررات وحقوق مردم، فرعونی است و رهآوردش نیز چیزی جز خشونت و بردهپروری و پایمال ساختن حرمت وکرامت انسانها نیست، گرچه در قالب مذهب سالاری و به نام خدا و به بهانه جانشینی پیامبر، به آن فجایع دهشتناک دست مییازد.(30)
پی نوشت ها:
1ـ سوره فصلت (41) آیه 41.
2ـ الرائد، ج 2، ص 1183 واژه «عزّت».
3ـ منجد الطلاب، واژه «عزّت».
4ـ مفردات الفاظ القرآن، راغب اصفهانی، واژه «عزّت»، ص 344.
5ـ سوره یوسف (12) آیه 88؛ سوره فصّلت (41) آیه 41؛ سوره نمل (27) آیه 34.
6ـ گفتنی است که واژه «عزیز» یکی از صفات خداست، و در قرآن، فراتر از 92 بار، ذات بی همتای او با این صفت یاد شده و این واژه در این مورد به کار رفته است.
7ـ سوره مائده (5) آیه 54.
8ـ سوره کهف (18) آیه 34؛ سوره منافقون (62) آیه 8.
9ـ سوره ص (38) آیه 23.
10ـ سوره نساء (4) آیه 139؛ سوره یونس (10) آیه 65؛ سوره صافّات (37) آیه 180؛ سوره ص (38) آیه 82؛ سوره شعراء (26) آیه 26؛ سوره فاطر (35) آیه 10؛ سوره مریم (19) آیه 81.
11ـ سوره توبه (9) آیه 128.
12ـ سوره هود (11) آیه 92.
13ـ سوره ص (38) آیه 2؛ سوره بقره (2) آیه 206.
14. میزان الحکمة، ج 6، 290.
15ـ همان.
16ـ همان.
17ـ همان.
18ـ این عوامل عزّت ساز، هر کدام از منطق و منش جالب او دریافت میشود، که در ادامه بحث به تدریج به آنها میرسیم.
19ـ مثیر الأحزان، ص 24؛ لهوف، ص 97؛ وقعة الطّف لأبی مخنف، ص 75.
20ـ تاریخ طبری، ج 7، ص 34؛ کامل ابن اثیر، ج 4، ص 74.
21ـ مثیر الأحزان، ص 24؛ لهوف، ص 98.
22ـ مثیر الأحزان، ص 25؛ لهوف، ص 99.
23ـ سوره احزاب (33) آیه 33.
24ـ الفتوح، ابن اعثم، ج 5، ص 24.
25ـ سوره قصص (28) آیه 21.
26ـ وقعة الطّف، ص 76؛ مقتل خوارزمی، ج 1، ص 190.
27ـ وقعة الطّف، ص 87؛ مقتل خوارزمی، ج 1، ص 190؛ ارشاد مفید، ص 202؛ تاریخ طبری، ج 7، ص 222.
28ـ سوره قصص (28) آیه 21.
29ـ مقتل خوارزمی، ج 1، ص 190؛ ارشاد مفید، ص 202؛ تاریخ طبری، ج 7، ص 222.
30ـ درست به سان رژیم فرعون که به بهانه دفاع از دین و وطن و امنیت ملی، به آن فجایع دهشتناک دست میزد. سوره غافر (40) آیات 23 ـ 27.