نویسنده: احمد اشرف
برگردان: حمید احمدی
برگردان: حمید احمدی
تاریخ ایران در قرن هفتم شاهد دگرگونیهای بزرگی بود که با ایلغار چنگیزخان در سال 616ق. به ماوراءالنهر، خوارزم و خراسان، که آبادترین مناطق آسیای میانه و ایران بود، آغاز شد و مغولان در فاصلهی چند سال با قتل و غارت و سوزاندن و نابودکردن هرچه در سر راهشان بود، این مناطق آباد را به ویرانهای تبدیل کردند. حملهی ایلغار مغول به ایران را جانشینان چنگیزخان از شرق تا غرب ایران و از شمال تا مناطق مرکزی آن گسترده کردند و ویرانیهای بزرگ تازه به بار آوردند. اما سلسلهی چنگیزی در مغولستان و آسیای میانه مستقر شد و حکومت ایران را تا میانهی قرن هفتم به ایلخانان سپردند تا آن که در سال 651 ق. منگوقاآن، پادشاه مغول، برادرش هلاکوخان را مأمور کرد تا قلاع اسماعیلیه در ایران و همچنین بغداد را بگشاید. وی در سال 654ق. قلاع اسماعیلیه و در 656 ق. بغداد را گشود و خلیفهی عباسی، المعتصم بالله، را از میان برد و پایان دوران خلافت عباسی را اعلام کرد. برچیدن دستگاه خلافت بغداد، که به منزلهی مرکز و محور جهان اسلام مینمود، پایان دوران تعصب سنیگرای سلجوقیان و دوران تساهل نسبی ایلخانان را اعلام میکرد. برای آن که نشانههایی گویا از این تحول بزرگ را به دست دهیم، دو صحنه از بارگاه خلافت را میآوریم که یکی در اوایل تأسیس «دستگاه سیاسی- دینی سلاجقه» به دست توانای خواجه نظامالملک در عهد ملکشاه روی داده و دیگری هنگام برچیدن دستگاه خلافت به دست هلاکوخان است.
نخستین بار که سلطان ملکشاه در سال 479ق. به بغداد وارد میشود هنگامی است که به خلافت بغداد زیر نظارت کامل نظامالملک قرار دارد و فرزند او مؤیدالملک به نمایندگی وی پرقدرت در آن جا حضور دارد. این صحنه رفتار ملکشاه و نظامالملک در پیشگاه خلافت را به خوبی توصیف میکند:
خلیفه به نشستن سلطان را تکلیف کرد ولی سلطان به احترام مقام خلافت از نشستن خودداری میکرد و همواره تواضع و تعظیم مینمود. سرانجام خلیفه سلطان را به نشستن سوگند داد و وی ناچار بنشست... نظامالملک هم یکان یکان، امیران و کشورمداران را مقابل مسند خلیفه میآورد و میگفت: این امیر برای سجده کردن به خاک قدمگاه امیرمؤمنان آمده و این امیر اصل وی چنین است و ولایت او کجاست و سپاهیانش چنان و چنین است. امرایی که معرفی شدند از چهل تن بیشتر بودند. یکی از اینان آبتگین خالوی ملکشاه بود. آبتگین روی به قبله آورد و پس از زیارت خلیفه دو رکعت نماز بگذاشت و از دو طرف جایگاه خلافت صورت خود را از خاک اقامتگاه خلیفه تبرک کرد ... ملکشاه ... در مقابل مسند شریف خلافت ایستاد و چند بار از روی احترام زمین خلافت را بوسه زد ... سلطان خواست که دست خلیفه را ببوسد ولی خلیفه رضا نداد و تنها جهت آسودگی و احترام انگشتری وی را بوسه زد. (1)
صحنهی دیگر هنگامی است که هلاکوخان بغداد را میگشاید، خلیفه را نمد مال میکند و بساط خلافت را برمیچیند:
ایلخان روز جمعه نهم صفر با حضار خلیفه فرمان داد و چون حاضر گشت با او گفت که تو میزبانی و ما میهمان، آنچه در خور ما داری بیار. معتصم این سخن را حقیقت انگاشت و در آن حال چنان خوف و دهشت بر وی استیلا یافته بود که مفاتیح خزاین را نمیشناخت. فرمود تا قفل ابواب خزاین شکستند ... آنگاه که ایلخان بر قتل خلیفه جازم گشت ... طایفهای معروض ایلخان گردانیدند که شمشیر تیز را بخون مستعصم رنگین نتوان. این ترحم مؤثر افتاده ایلخان فرمان داد تا او را در نمد پیچیده بر شیوهی آن که نمد بمالند اعضا و اجزای آخرین خلیفهی عباسی را چنان ساختند که از حس و حرکت بازماند و پسران مستعصم را با جمیع آل عباس که فیالجمله از ایشان حسابی بود از میان برداشتند ... بدینگونه بود که شمع دولت خلفای عباسی بسرآستین قهر کشته شد. (2)
بدینترتیب، جهان اسلام به دوران تازهای از تاریخ خود قدم گذارد که از نظر تاریخ هویت ایرانی مکمل دوران بازسازی هویت فرهنگی و تاریخی ایران در عهد سامانی بود. آنچه در این دوران پدید آمد، افزودن بعد سیاسی به ابعاد تاریخی و فرهنگی بود، یعنی مفهوم ایران به معنای کشوری در دوران معاصر. سقوط خلافت بغداد، که مرکز و محور «دارالسلام» در نظر میآمد در واقع بدان معنی بود که حکومتهای اسلامی دیگر نیازی به اعطای مشروعیت سیاسی از سوی خلفا ندارند. به این شکل، مغولان نه تنها برای چندین دهه به دین اسلام را همچون دین رسمی قلمرو پادشاهی خود به رسمیت نشناختند، بلکه در ابتدا کوششهایی نیز به عمل آوردند تا مسیحیت را در ایران رواج دهند. اینها همه نشانههایی بود از تحول بنیادی مبانی مشروعیت نظام سیاسی از دوران سلاجقه به دوران ایلخانی.
هلاکوخان پس از فتح بغداد به آذربایجان رفت و سلسلهی ایلخانان را در ایران برپا کرد و اعقاب او نزدیک به یک قرن بر ایران فرمانروایی کردند. هلاکوخان عملاً قلمرو فرمانروایی خود را که کم و بیش همانند قلمرو ساسانیان بود، از قلمرو حکومت مغولان مجزا کرد و به استقلال بر ایرانزمین فرمان راند. ایلخانان که وزارت خود را تمام و کمال به وزرا و اهل قلم ایرانی سپرده بودند به مرور زمان جذب فرهنگ ایرانی شدند، هویت ایرانی یافتند و به گسترش تاریخنگاری و هنرهای زیبا و معماری ایران مدد رساندند.
پایان خلافت پانصدسالهی بغداد همراه با تساهل نسبی مغولان در امور مذهبی و گسترش قلمرو پادشاهی ایلخانان به مرزهای قدیم ایران و علاقهی آنان به تاریخ دیگر مناطق جهان، که موجب پیدایش تاریخنگاری جهانی و مشخص شدن موقعیت تاریخی و جغرافیایی ایران در میان دیگر کشورها شد، جملگی فرصت تازهای به ایرانیان اهل قلم و تاریخنگاران و جغرافیادانان ایرانی داد تا هویت متمایز تاریخی و جغرافیایی ایران دوران خود را، در میان دیگر کشورها، برای نخستینبار پس از سقوط امپراتوری ساسانی مشخص کنند و به دورهبندی تازهای از تاریخ سنتی ایران از آغاز آفرینش تا عهد مغول دست یازند. اگر در دورهی سامانی، که فقط بر خراسان حکومت میکردند، تمامی اشارههایی که به ایران میشد به دوران پیش از اسلام بازمیگشت و در اوایل دورهی غزنوی، که قلمرو آنان به مناطق مرکزی ایران گسترده شده بود، اشاره به ایران در شعر آن دوران به گونهای مجازی به قلمرو پادشاهی سلطان محمود اشاره داشت، در عهد ایلخانان مفهوم «ایرانزمین» به منزلهی قلمرو پادشاه ایران در آن دوران، که پهنهی جغرافیایی آن به دوران پیش از اسلام میرسید، به آثار تاریخی و جغرافیایی آن دوران راه یافت و به ثبت رسید و تا دوران معاصر تداوم یافت.
پینوشتها
1. بنداری اصفهانی، تاریخ سلسلهی سلجوقی، زبدةالنصر، و نخبة العصره، ترجمهی م.ح. جلیلی (تهران: 1356)، ص 90-91.
2. میرمحمد میرخواند، تاریخ روضة الصفا، ج5، (تهران: 1339)، ص 1-248.
اشرف، احمد؛ (1395)، هویت ایرانی، از دوران باستان تا پایان پهلوی، احمدی، حمید، نشر نی، چاپ اول