میرزا رضا كرمانی : شاه شکار
چکیده: میرزا رضای کرمانی که اولین قتل سیاسی در تاریخ معاصر ایران را رقم زد، ناصرالدینشاه را درخت كهنه پوسیدهای میدانست که در زیر آن انواع جانوران موذی جمع شده اند و با این انگیزه به سوی ناصرالدین شاه آتش گشود.وقتی واقعه تحریم تنباكو و شكستن قلیانها پیش آمد ، میرزا رضا كه در خانهها نفوذ فراوان داشت ، بسیاری از زنان بزرگان را تهییج به مقاومت كرده بود ، و بسیاری از قلیانها در خانهها به تحریك و اشاره او شكسته شده بود.
گفته میشود وصیت کرده بود روی سنگ قبرش بنویسند:
محب آل محمد غلام هشت و چهار
فدای مردم ایران رضای شاه شکار!
میرزا محمدخان امین خاقان پیشخدمت شاه میگوید:
"وقت ظهر شاه و صدراعظم وارد صحن حضرت عبدالعظیم شدند حاكم آنجا و خدام خواستند به قرق و بیرون كردن مردم بپردازند چنانكه در این موقع همیشه رسم بود. شاه نگذاشت و گفت هیچكس را منع از ورود نكنید امروز میخواهم مثل سایر مردم به زیارت رفته باشم. شاه قصد زیارت كرد. صدراعظم گفت خوب است قبل از زیارت بروید باغ ناهار بخورید بعد زیارت بیآئید شاه گفت خیر چون وضو دارم اول میروم زیارت ناهار یكساعت بعدازظهر هم باشد نقلی ندارد. شاه وارد بقعه شد طوافی كرده طرف پائین پا ایستاده قالیچه و جانماز خواست صدراعظم برای آوردن قالیچه چند قدمی دور شد شاه عینك زده بطرف زنها نگاه میكرد از طرف چپ شاه از میان دو نفر زن كه ایستاده بودند شخصی دست از زیر عبا در آورده كاغذ بزرگی بعنوان عریضه بطرف شاه دراز كرد تقریبا یك شبر به شاه مانده صدای پیشتاب شش لوله از زیر كاغذ عریضه بلند شد همین قدر شاه مجال كرد كه گفت "حاجی حسنعلی خان مرا بگیر" حاج حسینعلی خان و یكی دو نفر دیگر از پیشخدمتان كه نزدیك بودیم شاه را گرفتیم پنج یا شش قدم با پای خود آمده بعد بیحس شد. شاه را بردیم در اطاق معروف بمقبره ولیعهدی كه خیلی نزدیك به آنجا بود. آنجا هم پس از به زمین خوابانیدن شاه، شاه آه بلندی كشیده دیگر نفس نكشید. صدراعظم بعد از آنكه از گرفتن و محفوظ داشتن قاتل آسوده شد آمد پیش شاه و خیلی سفارش كرد كه كسی نگوید شاه كشته شده بگویند تیر بپایش خورده و ضعف كرده است و امر كرد كالسكه شاهرا بقدری كه ممكن بود نزدیك آوردند و شاهرا با تمام لباس و رسمیت چنانكه آمده بودند و عینك هم بچشمش زدند روی صندلی نشاندند."
قلب شاه در خون میطپد و اندام مرد ضارب زیر مشت و لگدهای مردم و فراشان دولتی در حال خرد شدن است . ساعتی بعد ، شاه مرده سوار بر كالسكه ، با تشریفات مخصوص شاهان زنده در حال عبور از خیابان اصلی زیارتگاه است . او در حالی كه عینكی به چشم دارد و دستكشهای سفیدی در دست ، برای مردم دست تكان میدهد و به فاصله چند متر پشت سر او ، كالسكهای به تاخت میآید كه شاه شكار با گردنی افراشته ، كه به قولی مستعد بریدن است ، در آن نشسته و خونسرد و آرام اطرافش را نگاه میكند .
میرزا محمدرضا به هنگام تحصیل و طلبگی در یزد ، روضهخوانی و پامنبری خوانی هم میكرد . از یزد به تهران آمد و به دست فروشی و سمساری پرداخت . در این شغل موفقیتهایی به دست آورد و كم كم نزد تجار تهرانی اعتباری كسب كرد . از حاج ملاحسن ناظم التجار ، بازرگان معروف تهرانی ، شال ترمه به امانت میگرفت و در خانههای اعیان و شاهزادگان پایتختنشین به فروش میرساند . شاید همین رفت و آمد به خانه رجال و اعیان شهر باعث شد كه بعدها به عالم سیاست روی آورد .
ورود به مجالس اعیان ، البته آداب خاص و بردباری لازم دارد كه یك نفر ولایتی باید خیلی چشم و گوش خود را باز كند و متوجه حرفهای اهل مجلس باشد ، تا بتواند از كسب خود بهره ببرد ، والا كارش نمیگیرد . همین توجه ، برای میرزا رضا مكتبی شده و او را تا حدی به اوضاع و احوال دوره با اطلاع ، و تجسس زندگی او را نخود همه آش نموده بود ، چنان كه گذشته از مجلس اعیان ، مجلس عمومی یا نیمه عمومی كه در شهر اتفاق میافتاد این شخص با بقچه كالای خود كه بهترین جواز ورود او به مجلس بود حاضر میشد .
او با ورود به خانه اهل دربار برای فروش كالا ، نفوذ كلمهای در بین زنان كه عمده مشتریان او بودند كسب كرد و بعدها در مقدمات شورش تنباكو از این نفوذ كلمه به خوبی استفاده كرد . او پیام میرزای شیرازی در باب تحریم تنباکو را تا کنج خانه های اعیان شهر میبرد و همگان را به اطاعت از مرجع تقلید عصر فرا میخواند. البته این اقدام میرزا رضا ، بعدها اسباب دردسر او شد.
« میرزا رضا طاقه شال را به شانه میانداخت و به خانه بزرگان میبرد ، آنجا ضمن گفتگو و چانه برای قیمت و نحوه انتخاب شال و وعده آوردن شال بهتر ، كم كم صورت محرمیت در بیشتر خانههای بزرگان یافته بود ، و خیلی حرفها به زنان و همسران و كنیزكان بزرگان میزد كه آنها را نسبت به اوضاع و احوال روشن میكرد ، و همین حرفها موجب گرفتاریهای او بود كه شوهران و مردها حرفهای بزرگتر از دهن زنها ، از همسران خود میشنیدند . وقتی واقعه تحریم تنباكو و شكستن قلیانها پیش آمد ، میرزا رضا كه در خانهها نفوذ فراوان داشت ، بسیاری از زنان بزرگان را تهییج به مقاومت كرده بود ، و بسیاری از قلیانها در خانهها به تحریك و اشاره او شكسته شده بود . »
در ضمن معاملهگری با رجال دولتی ، با كامران میرزا نایب السلطنه پسر ناصرالدین شاه كه حاكم تهران و رئیس و وزیر تجارت بود آشنا شد . مقداری خرقه خز و شال به او فروخت ، اما نتوانست پولش را بگیرد و عاقبت با اعتراض و كتك خوردن فراوان توانست احقاق حق كند . یكی از مهمترین منابعی كه شرح این داد و ستد میرزا رضا را با نایبالسلطنه آورده ، نوشتههای كلنل كازا كوفسكی است ، او در خاطرات خود مینویسد : « ... میرزا محمدرضا قبلا یك فروشنده ساده و فقیر البسه كهنه و خرید و فروش كننده شال بوده است . قریب ده سال قبل ، این میرزا محمدرضای كهنهفروش ، دو طاقه شال كشمیر به نایبالسلطنه فروخته ، ولی نایبالسلطنه وجه آن را نمیپردازد . میرزا محمدرضا دو سالی انتظار میكشد . بالاخره روزی اتفاقا در حضور وزراء و شاهزادگان جسارت نموده به نایبالسلطنه تذكر میدهد كه قیمت شال را نپرداخته است . در قبال این جسارت ، دستور میدهد فورا پول او را با بهرهاش پرداخت نمایند ، و بهره عبارت از این بود كه در قبال هر یک قرآن پرداخته شده ، نوكران نایب السلطنه ، یك پس گردنی هم بدان میافزودند . با در نظر گرفتن این كه شال كشمیری بسیار گرانبهاست میتوانید مجسم نمایید كه چند پس گردنی به این بدبخت بینوا زدهاند .... »
میرزا رضا کرمانی طعم ظلم را از در نهایت شدت چشیده بود و با ظالمان آشنا بود و مرکز فساد را به خوبی تشخیص داد.
ظاهرا مظفرالدین شاه مایل به قتل میرزا رضا نبود . ولی بالاخره تصمیم خود را گرفت.میرزا رضا را برای بردار كردن به میدان مشق بردند . گزارش لحظه به لحظه اعدام او نشان میدهد که تا آخر هم از کار خود پشیمان نشده بود و به این کار ایمان داشت. سخنان و رفتارهای او در آخرین لحظات نشان از بی باکی در مقابل مرگ است.
یك نقل قول شفاهی میگوید هنگامی كه امیر تومان ارغون پدر سرهنگ ارغون ( معروف به سرهنگ نمره یك ) كه مسؤول دار زدن میرزا رضا بود ، او را برای دار زدن میبرد گفت : پدر سوخته شاه را كشتی ، حالا میبینی كه میبرند دارت بزنند ، میرزا رضا در جواب گفت : پدر سوخته خودت هستی اگر تو بمیری سگ و گربه هم به تشییع جنازهات نخواهند رفت ، ولی میبینی كه برای اعدام من این همه تشریفات برگزار كردهاند !
گفته میشود وصیت کرده بود روی سنگ قبرش بنویسند:
محب آل محمد غلام هشت و چهار
فدای مردم ایران رضای شاه شکار!
"میرزا رضا را از محبس احضار كردند. در زنجیر به حضور صدر اعظم آوردند. پس از نشستن خیلی از او سؤالات كردند صریحا اعتراف كرد كه در این عمل شنیع و كار لغو و حركت زشت ابدا همدست و هم خیالی نداشته است فقط بواسطه تعدیات نایبالسلطنه بوده است و تا روز جمعه هفدهم ذوالقعهده هم در حضرت عبدالعظیم منتظر مقدم نایبالسلطنه بوده كه او را بكشد كه شاه بحضرت عبدالعظیم رفت و گفته بود بعد از آنكه موكب شاهی عزم زیارت كرد خیال من قوت گرفت كه برای كشتن نایبالسلطنه كه یقینا مرا خواهند كشت و هم شاید شاه بعد از نایبالسلطنه كسی را ظالمتر از نایبالسلطنه روی كار بیاورد پس چرا خود شاه را نكشم اگر چه میكشندم تا اسم ناصرالدینشاه باقی است اسم من هم یادگار تاریخ باشد و هم گفته بود كه ناصرالدینشاه درخت كهنه پوسیدهای بود كه آخرالامر باد او را از پا در میآورد و در سرنگون شدنش بیشتر از حالا به مردم اذیت وارد میشد و كرمهای موذی در ریشه آن درخت تكوین شده بود من آن درخت را از پای درآوردم.
از سیدجمالالدین از او پرسیدند كه آیا او هم در این باب به او امری كرده یا نه؟ گفته بود. سیدجمالالدین هم به اینكار راضی نبود فقط وقتی كه رفتم در اسلامبول و از تعدیات نایبالسلطنه كه به من روا داشته بود برای سید تعریف كردم گفت چرا او را نكشتی كه جان یك مملكت از دستش خلاص بشود میخواستی او را بكشی و شرش را از سر مردم كوتاه بكنی.
پس از این استنطاق و تحقیقات آخرین، صدراعظم امر كرد كه دوباره ببرندش به محبس. چهار ساعت از غروب آفتاب گذشته كالسكه حاضر كردند ، میرزارضا را در كالسكه نشانیده و به سرعت روانه شدند.
او را وارد میدان مشق كرده در قراولخانه خود میدان مشق تا طلوع فجر یعنی اول صبح حقیقی نگاهش داشته بودند و تا صبح قرآن میخواند یعنی آنچه را كه حفظ داشت میخواند و مكرر میكرد.
تقریرات كرده است و مسلم است بعد از صدمات لازمه ممكن است مكنونات ضمیر خود را بروز بدهد":
سوال- شما از اسلامبول چه وقت حركت كردید؟
جواب- روز بیست و ششم ماه رجب 1313 حركت كردم
س- بحضرت عبدالعظیم كی وارد شدید؟
ج- روز دوم شوال 1313
س- پس در صورتیكه شما اقرار میكنید كه تمام صدمات را وكیلالدوله برای تحصیل شئونات و نایبالسلطنه برای حب با او به شما وارد آوردهاند شاه شهید چه تقصیر داشت منتها مطلب را اینطور حالی ایشان كردند شما بایستی تلاقی و انتقام را از آنها بكنید كه سبب ابتلای شما شده بودند و یك مملكتی را یتیم نمیكردید.
ج- پادشاهی كه پنجاه سال سلطنت كرده باشد و هنوز امور را به اشتباهكاری بعرض او برسانند و تحقیق نفرمایند و بعد از چندین سال سلطنت ثمر آن درخت، وكیلالدوله، آقای عزیزالسلطان، امین خاقان، و این اراذل و اوباش بیپدر و مادرهائی كه ثمره این شجره شدهاند و بلای جان عموم مسلمین گشته باشند چنین شجر را باید قطع كرد كه دیگر این نوع ثمر ندهد. (ماهی از سر گنده گردد نی زدم) اگر ظلمی میشد از بالا میشد.
س- از خود شما انصاف میخواهم اگر شما به جای شاه شهید بودید، نایبالسلطنه و وكیلالدوله یك نوشتهای به آن ترتیب پیش شما میآوردند و آن تفصیلات را به شما میگفتند جز این كه باور كنید چاره داشتید یا خیر؟ پس در این صورت مقصر این دو نفر بودند و به قتل اولویت داشتند، چه شد كه به خیال قتل آنها نیفتادید و دست به این كار بزرگ زدید؟
ج- تكلیف بیغرضی شاه این بود كه یك محقق ثالث بیغرض بفرستند میان من و آنها حقیقت مسئله را كشف كند چون نكرد او مقصر بود. سالهاست كه سیلاب ظلم بر عامه رعیت جاری است، مگر این سیدجمالالدین این ذریه رسوال (ص) این مرد بزرگوار، چه كرده بود كه به آن افتضاح او را از حرم حضرت عبدالعظیم (ع) كشیدند زیر جامهاش را پاره كردند.
آن همه افتضاح به سرش آوردند او غیر از حق چه میگفت؟ آیا خدا اینها را برمیدارد؟ اینها ظلم نیست؟ اینها تعدی نیست؟
اگر دیده بصیرت باشد ملتفت میشود كه در همان نقطهای كه سید را كشیدند در همان نقطه گلوله به شاه خورد مگر این مردم بیچاره و این یك مشت اهالی ایران ودایع خدا نیستند؟
قدری پایتان را از خاك ایران بیرون بگذارید در عراق عرب و بلاد قفقاز و عشقآباد و اوایل خاك روسیه هزار هزار رعیت ایران را میبینید كه از وطن عزیز خود از دست تعدی و ظلم فرار كرده كثیفترین كسب و شغل را از ناچاری پیش گرفتهاند هر چه حمال و كناس و الاغچی و مزدور در آن نقاط میبینید همه ایرانی هستند. آخر این گلههای گوسفند شما مرتع لازم دارند كه چرا كنند و شیرشان زیاد شود كه هم به بچههای خود بدهند و هم شما بدوشید، نه اینكه متصل تا شیر دارند بدوشید شیر كه ندارند گوشت بدنشان را بكلاشید، گوسفندهای شما همه رفتند و متفرق شدند. نتیجه ظلم همین است كه میبینید. ظلم و تعدی بیحساب چیست؟ كدامست؟ و از این بالاتر چه میشود؟ گوشت بدن رعیت را میكنند بخورد چه جره باز شكاری خود میدهند. صد هزار تومان از فلان بیمروت میگیرند، قباله مالكیت جان و مال و عرض و ناموس یك شهر و یا یك مملكتی را بدست او میدهند. رعیت فقیر و اسیر بیچاره را در زیر بار تعدیات مجبور میكنند كه یك مرد زن منحصر به فرد خود را از اضطرار طلاق بدهد و خودشان صدتا صد تا زن میگیرند و سالی یك كرور پول كه به این خونخواری و بیرحمی از مردم میگیرند خرج (عزیزالسلطان) كه نه برای دولت مصرف دارد و نه برای ملت و نه برای حظ نفس شخصی و غیره و غیره و غیره میكنند. آن چیزهایی كه همه اهل این شهر میدانند و جرأت نمیكنند بلكه بگویند. حالا كه این اتفاق بزرگ به حكم قضا و قدر به دست من جاری شد یك بار سنگینی از تمام قلوب برداشته شد. مردم سبك شدند. دلها همه منتظرند كه پادشاه حالیه حضرت ولیعهد چه خواهند كرد. به عدالت و رأفت و درستی جبر قلوب شكسته خواهند كرد یا خیر؟ اگر ایشان چنان كه مردم منتظرند یك آسایش و گشایش به مردم عنایت بفرمایند، اسباب رفاه رعیت بشوند، بنای سلطنت را بر عدل و انصاف قرار بدهند البته تمام خلق فدوی ایشان میشوند و سلطنتشان قوام خواهد گرفت و نام نیكشان در صفحه روزگار باقی خواهد بود، و اسباب طول عمر و صحت مزاج خواهد شد اما اگر ایشان هم همان مسلك و شیوه را پیش بگیرند بار كج به منزل نمیرسد. حالا وقتی است كه به محض تشریف آوردن بفرمایند و اعلان كنند كه این مردم حقیقة در این مدت به شما بد گذشته است و كار شما سخت بوده است، آن اوضاع برچیده شد، حالا بساط عدل گسترده است و بنای ما بر معدلت است و رعیت متفرق را جمع كنند و امیدواری بدهند و قرار صحیحی برای وصول مالیات به اطلاع ریشسفیدان رعایا بدهند كه رعیت تكلیف خود را بداند و در موعد مخصوص مالیات خودش را بیاورد بدهد. هی محصل پی محصل نرود كه یك تومان اصل را ده تومان فرع بگیرند و غیره و غیره و غیره ...
س- در صورتی كه واقعا خیال شما خیر عامه بود و برای رفع ظلم از تمام ملت این كار را كردید پس باید تصدیق كنید به اینكه این مقاصد بدون خونریزی به عمل بیاید و این مقصود حاصل شود و البته بهتر است. حالا ما میخواهیم بعد از این در صدد اصلاح این مفاسد برآئیم باید خیال ما از بعضی جهات آسوده باشد كه از روی اطمینان مشغول ترتیب تازه بشویم در این صورت باید بدانیم كه اشخاصی كه با شما متفق هستند كی هستند و خیالشان چیست؟ و این را هم شما بدانید كه غیر از شخص شما كه مرتكب جنایت هستید یا كشته میشوید یا شاید چون خیالتان خیر عامه بوده است نجات بیابید، امروز دولت متعرض احدی نخواهد شد برای اینكه صلاح دولت نیست. فقط اشخاصی را كه با شما همعقیده هستند میخواهیم بشناسیم كه در اصلاح امورات شاید یك وقت به مشاوره آنها محتاج بشویم؟
ج- صحیح نكتهای میفرمایید من چنانچه به شما قول دادم به شرافت و ناموس و انسانیت خودم قسم میخورم كه به شما دروغ نخواهم گفت.
همعقیده من در این شهر و مملكت بسیار هستند. در میان علما بسیار، و در میان وزرا بسیار، و در میان امرا بسیار، و در تجار بسیار، و در میان كسبه بسیار، و در جمیع طبقات هستند. شما میدانید وقتی كه (سیدجمالالدین) در این شهر آمد تمام مردم از هر دسته و هر طبقه چه در طهران و چه در حضرت عبدالعظیم به زیارت و ملاقات او رفتند و مقالات او را شنیدند. چون هر چه میگفت لله و محض خیر عامه مردم بود. همه كس مستفید و شیفته مقالات او شدند و تخم این خیالات بلند را در مزارع قلوب پاشید. مردم بیدار بودند هوشیار شدند. حالا همه كس با من همعقیده است ولی بخدای قادر متعال كه خالق سیدجمالالدین و همه مردم است قسم كه از این خیال من و نیت كشتن شاه احدی غیر از خودم و سید اطلاع نداشتند. سید هم در اسلامبول است هر كاری به او میتوانید بكنید. دلیلش هم واضح است كه اگر همچو خیال بزرگی را من با احدی میگفتم حكما منتشر میكرد و مقصود باطل میشد. وانگهی تجربه كرده بودم كه این مردم چقدر سست عنصرند و حب جاه و حیات دارند و در آن اوقاتی كه گفتگوی تنباكو و غیره در میان بود كه مقصود فقط اصلاح اوضاع بود و ابدا خیال كشتن شاه و كسی در میان نبود چقدر از این (ملكها) و (دولهها) و (سلطنهها) كه با قلم و قدم و درم هم عهد شده بودند و میگفتند تا همه جا حاضریم همین كه دیدند برای ما گرفتاری پیدا شد همه خود را كنار كشیدند. من هم با آن همه گرفتاری اسم احدی را نگفتم. چنانچه به جهت همین كتمان راز اگر بعد از خلاصی یك دور میزدم میتوانستم مبالغی از آنها پول بگیرم. ولی چون دیدم نامرد هستند گرسنگی خوردم و ذلت كشیدم دست پیش احدی دراز نكردم.
س- در اسلامبول آن وقتی كه در خدمت (سید) شرح حال خودتان را میگفتید ایشان چه جواب میفرمودند؟
ج- جواب میفرمودند با این ظلمها كه تو نقل میكنی كه به تو وارد شده است خوب بود نایبالسلطنه را كشته باشی. چه جان سخت بودی و حب حیات داشتی. به این درجه ظالمی كه ظلم كند كشتنی است.
س- با وجود این امر مصرح سید پس چرا او را نكشتید و شاه را شهید كردید؟
ج- همچو خیال كردم كه اگر او را بكشم ناصرالدینشاه با این قدرت هزاران نفر را خواهد كشت. پس باید قطع اصل شجر ظلم را كرد نه شاخ و برگ را، این به تصورم آمد و اقدام كردم.
منبع:
1-تاریخ بی دروغ
2-شاه شكار
گفته میشود وصیت کرده بود روی سنگ قبرش بنویسند:
محب آل محمد غلام هشت و چهار
فدای مردم ایران رضای شاه شکار!
روز واقعه
میرزا محمدخان امین خاقان پیشخدمت شاه میگوید:
"وقت ظهر شاه و صدراعظم وارد صحن حضرت عبدالعظیم شدند حاكم آنجا و خدام خواستند به قرق و بیرون كردن مردم بپردازند چنانكه در این موقع همیشه رسم بود. شاه نگذاشت و گفت هیچكس را منع از ورود نكنید امروز میخواهم مثل سایر مردم به زیارت رفته باشم. شاه قصد زیارت كرد. صدراعظم گفت خوب است قبل از زیارت بروید باغ ناهار بخورید بعد زیارت بیآئید شاه گفت خیر چون وضو دارم اول میروم زیارت ناهار یكساعت بعدازظهر هم باشد نقلی ندارد. شاه وارد بقعه شد طوافی كرده طرف پائین پا ایستاده قالیچه و جانماز خواست صدراعظم برای آوردن قالیچه چند قدمی دور شد شاه عینك زده بطرف زنها نگاه میكرد از طرف چپ شاه از میان دو نفر زن كه ایستاده بودند شخصی دست از زیر عبا در آورده كاغذ بزرگی بعنوان عریضه بطرف شاه دراز كرد تقریبا یك شبر به شاه مانده صدای پیشتاب شش لوله از زیر كاغذ عریضه بلند شد همین قدر شاه مجال كرد كه گفت "حاجی حسنعلی خان مرا بگیر" حاج حسینعلی خان و یكی دو نفر دیگر از پیشخدمتان كه نزدیك بودیم شاه را گرفتیم پنج یا شش قدم با پای خود آمده بعد بیحس شد. شاه را بردیم در اطاق معروف بمقبره ولیعهدی كه خیلی نزدیك به آنجا بود. آنجا هم پس از به زمین خوابانیدن شاه، شاه آه بلندی كشیده دیگر نفس نكشید. صدراعظم بعد از آنكه از گرفتن و محفوظ داشتن قاتل آسوده شد آمد پیش شاه و خیلی سفارش كرد كه كسی نگوید شاه كشته شده بگویند تیر بپایش خورده و ضعف كرده است و امر كرد كالسكه شاهرا بقدری كه ممكن بود نزدیك آوردند و شاهرا با تمام لباس و رسمیت چنانكه آمده بودند و عینك هم بچشمش زدند روی صندلی نشاندند."
قلب شاه در خون میطپد و اندام مرد ضارب زیر مشت و لگدهای مردم و فراشان دولتی در حال خرد شدن است . ساعتی بعد ، شاه مرده سوار بر كالسكه ، با تشریفات مخصوص شاهان زنده در حال عبور از خیابان اصلی زیارتگاه است . او در حالی كه عینكی به چشم دارد و دستكشهای سفیدی در دست ، برای مردم دست تكان میدهد و به فاصله چند متر پشت سر او ، كالسكهای به تاخت میآید كه شاه شكار با گردنی افراشته ، كه به قولی مستعد بریدن است ، در آن نشسته و خونسرد و آرام اطرافش را نگاه میكند .
زندگینامه
میرزا محمدرضا به هنگام تحصیل و طلبگی در یزد ، روضهخوانی و پامنبری خوانی هم میكرد . از یزد به تهران آمد و به دست فروشی و سمساری پرداخت . در این شغل موفقیتهایی به دست آورد و كم كم نزد تجار تهرانی اعتباری كسب كرد . از حاج ملاحسن ناظم التجار ، بازرگان معروف تهرانی ، شال ترمه به امانت میگرفت و در خانههای اعیان و شاهزادگان پایتختنشین به فروش میرساند . شاید همین رفت و آمد به خانه رجال و اعیان شهر باعث شد كه بعدها به عالم سیاست روی آورد .
ورود به مجالس اعیان ، البته آداب خاص و بردباری لازم دارد كه یك نفر ولایتی باید خیلی چشم و گوش خود را باز كند و متوجه حرفهای اهل مجلس باشد ، تا بتواند از كسب خود بهره ببرد ، والا كارش نمیگیرد . همین توجه ، برای میرزا رضا مكتبی شده و او را تا حدی به اوضاع و احوال دوره با اطلاع ، و تجسس زندگی او را نخود همه آش نموده بود ، چنان كه گذشته از مجلس اعیان ، مجلس عمومی یا نیمه عمومی كه در شهر اتفاق میافتاد این شخص با بقچه كالای خود كه بهترین جواز ورود او به مجلس بود حاضر میشد .
او با ورود به خانه اهل دربار برای فروش كالا ، نفوذ كلمهای در بین زنان كه عمده مشتریان او بودند كسب كرد و بعدها در مقدمات شورش تنباكو از این نفوذ كلمه به خوبی استفاده كرد . او پیام میرزای شیرازی در باب تحریم تنباکو را تا کنج خانه های اعیان شهر میبرد و همگان را به اطاعت از مرجع تقلید عصر فرا میخواند. البته این اقدام میرزا رضا ، بعدها اسباب دردسر او شد.
« میرزا رضا طاقه شال را به شانه میانداخت و به خانه بزرگان میبرد ، آنجا ضمن گفتگو و چانه برای قیمت و نحوه انتخاب شال و وعده آوردن شال بهتر ، كم كم صورت محرمیت در بیشتر خانههای بزرگان یافته بود ، و خیلی حرفها به زنان و همسران و كنیزكان بزرگان میزد كه آنها را نسبت به اوضاع و احوال روشن میكرد ، و همین حرفها موجب گرفتاریهای او بود كه شوهران و مردها حرفهای بزرگتر از دهن زنها ، از همسران خود میشنیدند . وقتی واقعه تحریم تنباكو و شكستن قلیانها پیش آمد ، میرزا رضا كه در خانهها نفوذ فراوان داشت ، بسیاری از زنان بزرگان را تهییج به مقاومت كرده بود ، و بسیاری از قلیانها در خانهها به تحریك و اشاره او شكسته شده بود . »
در ضمن معاملهگری با رجال دولتی ، با كامران میرزا نایب السلطنه پسر ناصرالدین شاه كه حاكم تهران و رئیس و وزیر تجارت بود آشنا شد . مقداری خرقه خز و شال به او فروخت ، اما نتوانست پولش را بگیرد و عاقبت با اعتراض و كتك خوردن فراوان توانست احقاق حق كند . یكی از مهمترین منابعی كه شرح این داد و ستد میرزا رضا را با نایبالسلطنه آورده ، نوشتههای كلنل كازا كوفسكی است ، او در خاطرات خود مینویسد : « ... میرزا محمدرضا قبلا یك فروشنده ساده و فقیر البسه كهنه و خرید و فروش كننده شال بوده است . قریب ده سال قبل ، این میرزا محمدرضای كهنهفروش ، دو طاقه شال كشمیر به نایبالسلطنه فروخته ، ولی نایبالسلطنه وجه آن را نمیپردازد . میرزا محمدرضا دو سالی انتظار میكشد . بالاخره روزی اتفاقا در حضور وزراء و شاهزادگان جسارت نموده به نایبالسلطنه تذكر میدهد كه قیمت شال را نپرداخته است . در قبال این جسارت ، دستور میدهد فورا پول او را با بهرهاش پرداخت نمایند ، و بهره عبارت از این بود كه در قبال هر یک قرآن پرداخته شده ، نوكران نایب السلطنه ، یك پس گردنی هم بدان میافزودند . با در نظر گرفتن این كه شال كشمیری بسیار گرانبهاست میتوانید مجسم نمایید كه چند پس گردنی به این بدبخت بینوا زدهاند .... »
میرزا رضا کرمانی طعم ظلم را از در نهایت شدت چشیده بود و با ظالمان آشنا بود و مرکز فساد را به خوبی تشخیص داد.
ظاهرا مظفرالدین شاه مایل به قتل میرزا رضا نبود . ولی بالاخره تصمیم خود را گرفت.میرزا رضا را برای بردار كردن به میدان مشق بردند . گزارش لحظه به لحظه اعدام او نشان میدهد که تا آخر هم از کار خود پشیمان نشده بود و به این کار ایمان داشت. سخنان و رفتارهای او در آخرین لحظات نشان از بی باکی در مقابل مرگ است.
یك نقل قول شفاهی میگوید هنگامی كه امیر تومان ارغون پدر سرهنگ ارغون ( معروف به سرهنگ نمره یك ) كه مسؤول دار زدن میرزا رضا بود ، او را برای دار زدن میبرد گفت : پدر سوخته شاه را كشتی ، حالا میبینی كه میبرند دارت بزنند ، میرزا رضا در جواب گفت : پدر سوخته خودت هستی اگر تو بمیری سگ و گربه هم به تشییع جنازهات نخواهند رفت ، ولی میبینی كه برای اعدام من این همه تشریفات برگزار كردهاند !
گفته میشود وصیت کرده بود روی سنگ قبرش بنویسند:
محب آل محمد غلام هشت و چهار
فدای مردم ایران رضای شاه شکار!
بازجویی از میرزا رضا کرمانی:
"میرزا رضا را از محبس احضار كردند. در زنجیر به حضور صدر اعظم آوردند. پس از نشستن خیلی از او سؤالات كردند صریحا اعتراف كرد كه در این عمل شنیع و كار لغو و حركت زشت ابدا همدست و هم خیالی نداشته است فقط بواسطه تعدیات نایبالسلطنه بوده است و تا روز جمعه هفدهم ذوالقعهده هم در حضرت عبدالعظیم منتظر مقدم نایبالسلطنه بوده كه او را بكشد كه شاه بحضرت عبدالعظیم رفت و گفته بود بعد از آنكه موكب شاهی عزم زیارت كرد خیال من قوت گرفت كه برای كشتن نایبالسلطنه كه یقینا مرا خواهند كشت و هم شاید شاه بعد از نایبالسلطنه كسی را ظالمتر از نایبالسلطنه روی كار بیاورد پس چرا خود شاه را نكشم اگر چه میكشندم تا اسم ناصرالدینشاه باقی است اسم من هم یادگار تاریخ باشد و هم گفته بود كه ناصرالدینشاه درخت كهنه پوسیدهای بود كه آخرالامر باد او را از پا در میآورد و در سرنگون شدنش بیشتر از حالا به مردم اذیت وارد میشد و كرمهای موذی در ریشه آن درخت تكوین شده بود من آن درخت را از پای درآوردم.
از سیدجمالالدین از او پرسیدند كه آیا او هم در این باب به او امری كرده یا نه؟ گفته بود. سیدجمالالدین هم به اینكار راضی نبود فقط وقتی كه رفتم در اسلامبول و از تعدیات نایبالسلطنه كه به من روا داشته بود برای سید تعریف كردم گفت چرا او را نكشتی كه جان یك مملكت از دستش خلاص بشود میخواستی او را بكشی و شرش را از سر مردم كوتاه بكنی.
پس از این استنطاق و تحقیقات آخرین، صدراعظم امر كرد كه دوباره ببرندش به محبس. چهار ساعت از غروب آفتاب گذشته كالسكه حاضر كردند ، میرزارضا را در كالسكه نشانیده و به سرعت روانه شدند.
او را وارد میدان مشق كرده در قراولخانه خود میدان مشق تا طلوع فجر یعنی اول صبح حقیقی نگاهش داشته بودند و تا صبح قرآن میخواند یعنی آنچه را كه حفظ داشت میخواند و مكرر میكرد.
صورتجلسه بازجویی از میرزا رضاکرمانی:
تقریرات كرده است و مسلم است بعد از صدمات لازمه ممكن است مكنونات ضمیر خود را بروز بدهد":
سوال- شما از اسلامبول چه وقت حركت كردید؟
جواب- روز بیست و ششم ماه رجب 1313 حركت كردم
س- بحضرت عبدالعظیم كی وارد شدید؟
ج- روز دوم شوال 1313
س- پس در صورتیكه شما اقرار میكنید كه تمام صدمات را وكیلالدوله برای تحصیل شئونات و نایبالسلطنه برای حب با او به شما وارد آوردهاند شاه شهید چه تقصیر داشت منتها مطلب را اینطور حالی ایشان كردند شما بایستی تلاقی و انتقام را از آنها بكنید كه سبب ابتلای شما شده بودند و یك مملكتی را یتیم نمیكردید.
ج- پادشاهی كه پنجاه سال سلطنت كرده باشد و هنوز امور را به اشتباهكاری بعرض او برسانند و تحقیق نفرمایند و بعد از چندین سال سلطنت ثمر آن درخت، وكیلالدوله، آقای عزیزالسلطان، امین خاقان، و این اراذل و اوباش بیپدر و مادرهائی كه ثمره این شجره شدهاند و بلای جان عموم مسلمین گشته باشند چنین شجر را باید قطع كرد كه دیگر این نوع ثمر ندهد. (ماهی از سر گنده گردد نی زدم) اگر ظلمی میشد از بالا میشد.
س- از خود شما انصاف میخواهم اگر شما به جای شاه شهید بودید، نایبالسلطنه و وكیلالدوله یك نوشتهای به آن ترتیب پیش شما میآوردند و آن تفصیلات را به شما میگفتند جز این كه باور كنید چاره داشتید یا خیر؟ پس در این صورت مقصر این دو نفر بودند و به قتل اولویت داشتند، چه شد كه به خیال قتل آنها نیفتادید و دست به این كار بزرگ زدید؟
ج- تكلیف بیغرضی شاه این بود كه یك محقق ثالث بیغرض بفرستند میان من و آنها حقیقت مسئله را كشف كند چون نكرد او مقصر بود. سالهاست كه سیلاب ظلم بر عامه رعیت جاری است، مگر این سیدجمالالدین این ذریه رسوال (ص) این مرد بزرگوار، چه كرده بود كه به آن افتضاح او را از حرم حضرت عبدالعظیم (ع) كشیدند زیر جامهاش را پاره كردند.
آن همه افتضاح به سرش آوردند او غیر از حق چه میگفت؟ آیا خدا اینها را برمیدارد؟ اینها ظلم نیست؟ اینها تعدی نیست؟
اگر دیده بصیرت باشد ملتفت میشود كه در همان نقطهای كه سید را كشیدند در همان نقطه گلوله به شاه خورد مگر این مردم بیچاره و این یك مشت اهالی ایران ودایع خدا نیستند؟
قدری پایتان را از خاك ایران بیرون بگذارید در عراق عرب و بلاد قفقاز و عشقآباد و اوایل خاك روسیه هزار هزار رعیت ایران را میبینید كه از وطن عزیز خود از دست تعدی و ظلم فرار كرده كثیفترین كسب و شغل را از ناچاری پیش گرفتهاند هر چه حمال و كناس و الاغچی و مزدور در آن نقاط میبینید همه ایرانی هستند. آخر این گلههای گوسفند شما مرتع لازم دارند كه چرا كنند و شیرشان زیاد شود كه هم به بچههای خود بدهند و هم شما بدوشید، نه اینكه متصل تا شیر دارند بدوشید شیر كه ندارند گوشت بدنشان را بكلاشید، گوسفندهای شما همه رفتند و متفرق شدند. نتیجه ظلم همین است كه میبینید. ظلم و تعدی بیحساب چیست؟ كدامست؟ و از این بالاتر چه میشود؟ گوشت بدن رعیت را میكنند بخورد چه جره باز شكاری خود میدهند. صد هزار تومان از فلان بیمروت میگیرند، قباله مالكیت جان و مال و عرض و ناموس یك شهر و یا یك مملكتی را بدست او میدهند. رعیت فقیر و اسیر بیچاره را در زیر بار تعدیات مجبور میكنند كه یك مرد زن منحصر به فرد خود را از اضطرار طلاق بدهد و خودشان صدتا صد تا زن میگیرند و سالی یك كرور پول كه به این خونخواری و بیرحمی از مردم میگیرند خرج (عزیزالسلطان) كه نه برای دولت مصرف دارد و نه برای ملت و نه برای حظ نفس شخصی و غیره و غیره و غیره میكنند. آن چیزهایی كه همه اهل این شهر میدانند و جرأت نمیكنند بلكه بگویند. حالا كه این اتفاق بزرگ به حكم قضا و قدر به دست من جاری شد یك بار سنگینی از تمام قلوب برداشته شد. مردم سبك شدند. دلها همه منتظرند كه پادشاه حالیه حضرت ولیعهد چه خواهند كرد. به عدالت و رأفت و درستی جبر قلوب شكسته خواهند كرد یا خیر؟ اگر ایشان چنان كه مردم منتظرند یك آسایش و گشایش به مردم عنایت بفرمایند، اسباب رفاه رعیت بشوند، بنای سلطنت را بر عدل و انصاف قرار بدهند البته تمام خلق فدوی ایشان میشوند و سلطنتشان قوام خواهد گرفت و نام نیكشان در صفحه روزگار باقی خواهد بود، و اسباب طول عمر و صحت مزاج خواهد شد اما اگر ایشان هم همان مسلك و شیوه را پیش بگیرند بار كج به منزل نمیرسد. حالا وقتی است كه به محض تشریف آوردن بفرمایند و اعلان كنند كه این مردم حقیقة در این مدت به شما بد گذشته است و كار شما سخت بوده است، آن اوضاع برچیده شد، حالا بساط عدل گسترده است و بنای ما بر معدلت است و رعیت متفرق را جمع كنند و امیدواری بدهند و قرار صحیحی برای وصول مالیات به اطلاع ریشسفیدان رعایا بدهند كه رعیت تكلیف خود را بداند و در موعد مخصوص مالیات خودش را بیاورد بدهد. هی محصل پی محصل نرود كه یك تومان اصل را ده تومان فرع بگیرند و غیره و غیره و غیره ...
س- در صورتی كه واقعا خیال شما خیر عامه بود و برای رفع ظلم از تمام ملت این كار را كردید پس باید تصدیق كنید به اینكه این مقاصد بدون خونریزی به عمل بیاید و این مقصود حاصل شود و البته بهتر است. حالا ما میخواهیم بعد از این در صدد اصلاح این مفاسد برآئیم باید خیال ما از بعضی جهات آسوده باشد كه از روی اطمینان مشغول ترتیب تازه بشویم در این صورت باید بدانیم كه اشخاصی كه با شما متفق هستند كی هستند و خیالشان چیست؟ و این را هم شما بدانید كه غیر از شخص شما كه مرتكب جنایت هستید یا كشته میشوید یا شاید چون خیالتان خیر عامه بوده است نجات بیابید، امروز دولت متعرض احدی نخواهد شد برای اینكه صلاح دولت نیست. فقط اشخاصی را كه با شما همعقیده هستند میخواهیم بشناسیم كه در اصلاح امورات شاید یك وقت به مشاوره آنها محتاج بشویم؟
ج- صحیح نكتهای میفرمایید من چنانچه به شما قول دادم به شرافت و ناموس و انسانیت خودم قسم میخورم كه به شما دروغ نخواهم گفت.
همعقیده من در این شهر و مملكت بسیار هستند. در میان علما بسیار، و در میان وزرا بسیار، و در میان امرا بسیار، و در تجار بسیار، و در میان كسبه بسیار، و در جمیع طبقات هستند. شما میدانید وقتی كه (سیدجمالالدین) در این شهر آمد تمام مردم از هر دسته و هر طبقه چه در طهران و چه در حضرت عبدالعظیم به زیارت و ملاقات او رفتند و مقالات او را شنیدند. چون هر چه میگفت لله و محض خیر عامه مردم بود. همه كس مستفید و شیفته مقالات او شدند و تخم این خیالات بلند را در مزارع قلوب پاشید. مردم بیدار بودند هوشیار شدند. حالا همه كس با من همعقیده است ولی بخدای قادر متعال كه خالق سیدجمالالدین و همه مردم است قسم كه از این خیال من و نیت كشتن شاه احدی غیر از خودم و سید اطلاع نداشتند. سید هم در اسلامبول است هر كاری به او میتوانید بكنید. دلیلش هم واضح است كه اگر همچو خیال بزرگی را من با احدی میگفتم حكما منتشر میكرد و مقصود باطل میشد. وانگهی تجربه كرده بودم كه این مردم چقدر سست عنصرند و حب جاه و حیات دارند و در آن اوقاتی كه گفتگوی تنباكو و غیره در میان بود كه مقصود فقط اصلاح اوضاع بود و ابدا خیال كشتن شاه و كسی در میان نبود چقدر از این (ملكها) و (دولهها) و (سلطنهها) كه با قلم و قدم و درم هم عهد شده بودند و میگفتند تا همه جا حاضریم همین كه دیدند برای ما گرفتاری پیدا شد همه خود را كنار كشیدند. من هم با آن همه گرفتاری اسم احدی را نگفتم. چنانچه به جهت همین كتمان راز اگر بعد از خلاصی یك دور میزدم میتوانستم مبالغی از آنها پول بگیرم. ولی چون دیدم نامرد هستند گرسنگی خوردم و ذلت كشیدم دست پیش احدی دراز نكردم.
س- در اسلامبول آن وقتی كه در خدمت (سید) شرح حال خودتان را میگفتید ایشان چه جواب میفرمودند؟
ج- جواب میفرمودند با این ظلمها كه تو نقل میكنی كه به تو وارد شده است خوب بود نایبالسلطنه را كشته باشی. چه جان سخت بودی و حب حیات داشتی. به این درجه ظالمی كه ظلم كند كشتنی است.
س- با وجود این امر مصرح سید پس چرا او را نكشتید و شاه را شهید كردید؟
ج- همچو خیال كردم كه اگر او را بكشم ناصرالدینشاه با این قدرت هزاران نفر را خواهد كشت. پس باید قطع اصل شجر ظلم را كرد نه شاخ و برگ را، این به تصورم آمد و اقدام كردم.
منبع:
1-تاریخ بی دروغ
2-شاه شكار