اروپا و اسلام: تجربيات دوجانبه و آينده
نويسنده:حسين دلوار
اسلام براي غرب تازگي ندارد. اغلب از سال 711 ميلادي به عنوان زمان ورود مسلمانان از شمال آفريقا به اسپانيا ياد ميشود. با وجود اين، احتمالاً نخستين ارتباط رسمي زماني برقرار شدكه پيامبر اسلام(ص) در سال 628 ميلادي ابن خليفه، قاصد خود را به جانب هراكليوس فرستاد. از آن زمان، مسلمانان به شكلي با اروپا در ارتباط بودهاند. در حقيقت، منصفانه است كه اسلام را در بخش عمدهاي از تاريخ آن پديدة اروپا بناميم – حدود 800 سال از تمدن مسلمانان در اسپانيا و بيش از 250 سال در سيسيل بوده است. با استقرار جوامع مسلمان اروپايي، نقاط تلاقي ديگري نيز به وجود آمد – حضور مختصري در جنوب فرانسه، جنگهاي اتريش و البته جنگهاي صليبي.
تاريخ معاصر جهان، شاهد دسترسي اروپا به ساير نقاط دنيا از طريق استعمار و سپس ورود مهاجران مسلمان به اروپا براي يافتن شغل و زندگي بهتر بوده است. اسلام و اروپا براي داشتن درك بهتر و روشنتري از يكديگر بايد توجه داشته باشند كه تاريخ اسلام و اروپا تنها تصويري از تيرگي و نااميدي نيست، بلكه سرشار از نمونههاي تبادل دانش، توسعة دوجانبه و همكاري است. محققان اروپايي در شرايط كنوني پذيرفتهاند كه تمدن اسلامي تأثير فوقالعادهاي بر شكلگيري اروپا داشته است: همچون نقش ابن خلدون در روانشناسي و تاريخ، زكرياي رازي و ابنسينا در طب و خوارزمي در رياضيات.
ريشه واژههايي از قبيل الكل، شيمي و جبر ريشه ي اسلامي دارد . سفر اروپاييان به مراكز آموزشي كوردوبا، تولدو و گرانادا در بخش مسلماننشين اسپانيا، همگي گواه نقش مسلمانان در شكلگيري اروپا هستند. خرد يونانيان قديم مانند نوشتههاي ارسطو، اقليدس، گاله، ارشميدس و سايرين كه به عربي و بعدها به لاتين ترجمه شد، توسط اعراب و ايرانيان حفظ و تفسير شده است در حقيقت، زبان عربي يكي از زبانهاي باستاني اروپايي محسوب ميشود. به گفتة مونتگومري وات: « به تدريج فرهنگبرتر اسلامي از طريق روابط تجاري و حضور سياسي در اسپانيا و سيسيل، راه خود را به درون اروپاي غربي باز كرد. با وجود آن كه اروپاي غربي با امپراتوري بيزانس در ارتباط بود، از فرهنگ مسلمانان بيشتر از بيزانسيها تأثير پذيرفت. با آگاهي كامل از تجربه، تفكر و نوشتههاي عرب، متوجه ميشويم كه بدون وجود اسلام دانش و فلسفه اروپا پيشرفت نميكرد.
به هر حال، بسيار روشن است كه بياعتمادي قابل ملاحظهاي چه از جانب مسلمانان وچه از جانب بعضي عوامل داخل اروپا حكمفرماست. فرانكيز لئوتارد، در زمان احراز پست وزارت دفاع فرانسه، اظهار داشت: «امروزه خطر بنيادگرايي اسلامي كمتر از خطر نازيسم نيست.» فرضيهها هانتينگتون نيز با وجود آنكه رد شده است، اما همچنان پيروان سرسخت خود را دارد. به نظر ميرسد كه ترس از اسلام در سرتاسر اروپا در حال افزايش است. در سطحي جامعتر لرد تبيت، رييس سابق حزب محافظه كار انگليس ميافزايد: «نميتواند چند فرهنگ مختلف در يك جامعه وجود داشته باشد؛ هر جامعه يك فرهنگ دارد و ديدگاه چند فرهنگي، مقولهاي تفرقهانگيز است.»
اگرچه چنين عقايدي ممكن است همواره بحث روز نباشند، اما تأثير مهم آنها برجوامع اقليت مشهود است. ا ين امر ميتواند در بين كساني كه ذهنيت دوران استعمار را دارند نوعي گرايش تدافعي ايجاد كند. به استثناي چند كشور، ظاهراً اروپا هنوز اسلام را نشناخته است. البته وجود اسلام در اروپا يك حقيقت است، اما شناخت رسمي آن برديدگاه، سرمايهگذاري، موقعيت و مسايل ديگرتأثيرگذار خواهد بود. اروپاي غربي الگوهاي بسيار متفاوتي براي برخورد با اسلام طرح كرده است. اتريش، اسپانيا و بلژيك اسلام را به عنوان دين رسمي شناسايي كردهاند. سوئد مادامي كه مسلمانان در قالب مؤسساتي كوچك موجوديت داشته باشند، در فعاليتهاي معيني مايل به سرمايهگذاري است. در فرانسه هيچ يك از مذاهب رسماً شناسايي نشدهاند. تصويب قانون َLaicite در سال 1905، انجام هر نوع اعمال مذهبي را در مكانهاي عمومي ممنوع اعلام كرد. برپايه همين قانون بود كه حجاب ممنوع اعلام شد. اما اين نكته حائز اهميت است كه از قديم رسم بوده رييس جمهور فرانسه در قصر نوتردام دفن شود و كلاههاي يهودي مجاز باشد. بنابراين به نظر ميرسد تعبيري غيررسمي و انعطافپذير از قانون اجرا ميشود. آلمان هنوز نپذيرفته كه كشوري مهاجرپذير است و هنوز مهاجران را حتي بعد از گذشت سه نسل كارگران مهمان مينامد. انگليس، با وجود اين كه اسلام را رسماً به رسميت نشناخته، خود را با تنوع اقليتها سازگار كرده و وجود آنها را پذيرفته است.
نگاهي به جهان اسلام، نشان ميدهد كه دولتها تفاوت چنداني با يكديگر ندارند. 56 كشور مسلمان وجود دارد، اما بيشتر آنها جزء كشورهاي در حال توسعه - يا تا همين اواخر جهان سوم - ميباشند و به صندوق بينالمللي پول، بانك جهاني و كشورهاي پيشرفته مقروض هستند. آنان همواره در تلاش براي رسيدن به فناوري پيشرفته جهان غرب هستند و تأثير رسانههاي غرب و روند جهانيسازي بر آنها مستولي شده است. بعضي داراي معادن يا منابع نفتي يا هستهاي خام هستند اما روابط سياسي حاكم به گونهاي است كه معمولاً استفاده از اين منابع به هر شكلي كه در تضاد با منافع غرب باشد، بسيار دشوار است؛ جنگ خليجفارس گواهي براين ادعاست. از جنبه ديگري نيز ميتوان به قضيه نگريست: با وجود اين كه رژيم اشغالگر قدس در بين مجموعهاي از كشورهاي مسلمان قرار دارد و به نظر نميرسد كه هيچ كدام از حضور آن راضي باشند، اما هيچ يك از اين كشورها آنقدر قوي يا مستقل نيستند كه بتوانند خطري براي اين رژيم ايجاد كنند. وقايعي كه در بوسني روي داد، احساسات مسلمانان سراسر جهان را جريحهدار كرد اما جامعه بينالمللي مسلمانان قادر به تأثيرگذاري سياسي جدي نبود. تنها كمكي كه توانستند انجام دهند، جمعآوري پول براي سازمانهاي خيريه بود. در اين صورت، چگونه ممكن است چنين جامعهاي بتواند تهديدي جدي براي قدرت تثبيت شده غرب ايجاد كند؟
نخستين موج در دهة 70 ميلادي و وقوع انقلاب اسلامي ايران بود كه برمسلمانان جهان،حتّا آنهايي كه در اروپا زندگي ميكردند بدون توجه به موضع آنان در قبال انقلاب ايران، تأثير مهمي گذاشت و اين يكي از نشانههاي قدرت گرفتن اسلام بود.
دوم، كتاب آيات شيطاني سلمان رشدي در سال 1989 بود كه بسياري از مسلمانان انگليس و به ويژه جوانان را به مكاشفه عميق دروني و پرسش دربارة نقششان در جامعهاي كه ظاهراً به ايمان و حقوق آنها وقعي نمينهاد، ترغيب كرد. مسأله حجاب نيز تأثير مشابهي در ساير كشورهاي اروپايي داشته است.
سومين موج، جنگ خليج فارس، بوسني و ساير رويدادهاي سياسي اخير است كه جنبش عظيمي درون جامعه مسلمانان به وجود آورده است. امروزه، به نظر ميرسد كه جايگاه اهداف تغيير كرده است. زماني كه عراق به ايران حمله كرد، مسلح كردن صدام امري منطقي به نظر ميرسيد، اما زماني كه به كويت حمله كرد بايد جلوي او گرفته ميشد. با وجود اين، صربها مجاز بودند كه بوسنياييها را قتل عام كنند. انتخابات قانونيالجزاير بهنام حمايت از دموكراسي لغو شد، اما ارتش تركيه با خودخواهي در فرآيند دموكراتيك دخالت كرد وبه آن اجازه داده شد تا سياستمداران آن كشور را به گروگان بگيرد. زماني كه آمريكا از افغانستان در برابر روسيه حمايت ميكرد، نيروهاي آنها آزادگر ناميده شدند، اما وقتي مردم فلسطين براي استقلال ميجنگند، تروريست ناميده ميشوند. تصوير اسلام هنوز معادل خشونت وترور است كه ريشه در جهاد دارد، اگرچه شايد تمامي اقدامات جهادگران در طول يكصد سال گذشته مبارزات دفاعي براي كسب آزادي و حق تعيين سرنوشت بوده است. هنگامي كه بمبي در قاره منفجر ميشود به نظر كاملاً منطقي ميرسد كه گزارشگري در برادفورد جوان مسلماني را در خيابان متوقف كرده و نظر او را دربارة موضوع جويا شود، اما هيچ كس به اين فكر نميكند كه از يك مصري دربارة درگيريهاي ايرلند شمالي سؤال كند.
در نتيجه اين امر باعث ايجاد نااميدي شده و با نوعي حس انزجار و وازدگي در بين مسلمانان همراه ميشود. بعضي از مؤلفههاي بيداري اسلامي متأثر از اين تمايل به وازدگي و خشم هستند و نكوهش غرب و تمام چيزهاي غربي راهي براي بروز آن است. با وجود اين، بيداري اسلامي واكنشي تماماً منفي نيست، بلكه حركتي مثبت بهسوي خودشناسي است و در حقيقت از ديدگاه تعداد فراواني از جوانان، فرصتي براي كشف فرهنگي غير از فرهنگ پدرانشان- فرهنگي اسلامي اروپايي – است. اين امر از طريق كنار گذاشتن ضمائم عربي يا آسيايي فرهنگ اسلام و بازگشت به اصول اساسي آن و استفاده از اين اصول در محيط اروپايي محقق ميشود. اين پروسه براي اروپا قابل اطمينان است زيرا حاصل آن افرادي است كه از هويت خود مطمئن هستند: آنها مسلمانان اروپايي ميباشند. آنها ميخواهند در آيندة اروپا سهيم باشند و اروپايي بهتر براي خود وفرزندانشان بسازند. به گفتة خورشيد احمد: «اسير گذشته بودن، يك تراژدي است.» مسلمانان به معناي دقيق كلمه، نيازمند پرداختن به بعضي مسايل درون جوامع خود هستند.
همانگونه كه مسلمانان ادعا ميكنند اسلام دين انعطافپذيري است، لازم است بدانند كه اروپا نيز انعطافپذير است. بسياري از اروپاييان آمادگي آن را دارند كه با مسايل مسلمانان منصفانه، اگر نه دلسوزانه، برخورد كنند. علاوه برآن، ذكر اين نكته ضروري است كه مبارزه جنبشهاي اسلامي در برابر اروپا يا غرب نيست، بلكه فرآيندي اجتماعي و در جهت پيشرفت خودشان است همانطور كه حسن التورابي ميگويد: «دل مشغولي ما غرب نيست، ما نگران دوبارهسازي ساختار اجتماعي خود از طريق تحريك فكر و روحمان هستيم و مادامي كه سياست غرب عليه اسلام نباشد، ما غرب را دشمن خود نميدانيم.»
ارتباط با اروپا سبب شده است تا مسلمانان دانش خود را ارتقا دهند. درحقيقت درحالي كه به خود افتخار ميكنيم اروپاييان اندولس از ما چيزهاي زيادي آموختند، لازم است قدرشناس از اين بابت باشيم كه در حال حاضر مسلماناني در دانشگاههاي آكسفورد، كمبريج و لندن مشغول تحصيل هستند. بسياري از جنبشهاي تحولگرا، ايده، روش و حتا ساختارخود را از الگوهاي غربي گرفتهاند. مواجهه با اروپاي امروز، مسلمانان را وادار به پذيرش مسايلي از قبيل دموكراسي، كثرت گرايي، نقش و موقعيت زنان، مفاهيم «دارالحرب» و نظير آن ساخته است. در حقيقت نگرش جهاني مسلمانان در حال تغيير است. در سال 1992، در سميناري فقهي كه با موضوع «مسلمانان در غرب» در فرانسه برگزار شد، گروهي از دانشمندان برجسته مسلمان به طرح بعضي اشكالات پرداختند. يكي از ايرادهايي كه آنها دربارة مفاهيم «دارالحرب» و «دارالاسلام» مطرح ميكردند اين بود كه ويژگي بنيادي دارالاسلام امنيت است، اما چگونه ميتوان جهان اسلام را دارالاسلام ناميد وقتي خودكامگي و شكنجهگري از سوي برخي افراطيون حتا در مورد دانشمندان مسلمان و فعالان اعمال ميشود؟
بزرگترين مسؤوليت به عهده اكثريت، يعني جامعة ميزبان اروپا است. اقليتها به دو روش متفاوت ميتوانند در اين امر شركت داشته باشند: 1- تنوع فرهنگي ميتواند مددرسان و حتا قابل ستايش باشد وقتي اقليتها احساس كنند جامعه آنها را پذيرفته و در نتيجه نسبت به جامعه متعهد ميشوند. 2- تنوع ميتواند با طغيان، سركوب يا همگوني اجباري ناديده گرفته شود و از بين برود. حالت اول روش كثرتگرايي است و به نظر معقولترين رويكرد ميآيد. هرگونه تلاشي براي از بين بردن هويت مسلمانان در بلند مدت مشكلات بيشتري را به وجود خواهد آورد. كافيست به تفاوتهاي ميان مسلمانان فرانسه و انگليس نظري بيافكنيم تا تأثير الگوهاي متفاوت را مشاهده كنيم. درست است كه تاريخ فرانسه و الجزاير مانعي مهم محسوب ميشود، اما قانون Laicite فرانسه و مفاهيم پيوستگي فرهنگي نيز بار عظيمي برجامعة مسلمان اين كشور تحميل ميكند. هدف اين است كه از تشكيل محلههاي فقيرنشين و جزيرةاي جلوگيري شود اما نتيجه آن اقليتي است كه احساس ميكنند همواره مورد تهديد واقع شده و در حاشيه قرار دارند به نحوي كه حتا نميتوانند خود را افرادي فرانسوي به حساب آورند.
امروزه مسلمانان فرهنگي متفاوت را معرفي ميكنند، اما لازم است به خاطر داشته باشيم كه آن فرهنگ نتيجة فرآيندهايي پويا است و هرگز ساكن نميباشد. آيا مسيحيت زماني پديدهاي شرقي نبوده كه به مرور زمان در جامعة غرب جا افتاده است؟ اكنون واژههايي مانند كباب، پيتزا و همبرگر در فرهنگ انگليسي جا افتادهاند در حالي كه اصالتاً انگليسي نيستند.
جوامع مسلمان بهطور سنتي به صورت جمعي بودهاند. تعاليم اسلامي به انسان خاطر نشان ميكنند كه اختلاف در زندگي عاملي طبيعي و مثبت است و مردم از طريق آن بايد به همپيوسته و از يكديگر بياموزند.
[اي انسان! ما شما را از جنس زن و مرد آفريديم و در قومها و نژادهاي مختلف قرار داديم، تا يكديگر را بهتر بشناسيد. به درستي كه بهترين شما نزد خدا آگاهترين شماست.] (سورة حجرات، آية 49)
[و اگر خدا اراده ميكرد، قطعاً ميتوانست شما را تنها بيافريند.] (سورة مائده، آية 48)
بنابراين، كثرتگرايي راه را براي اروپايي قدرتمند، با ثبات و صلحآميز در آينده هموار ميكند. لازم است مسلمانان با سايرملل، بدون در نظر گرفتن مذهبشان، متحد شوند تا بتوانند براي زندگي بهتر تلاش كنند، درست همانگونه كه حضرت محمد(ص) به پيمان «حلف الفضول» پيوست. شقّ ديگر كثرتگرايي، تدارك و آمادگي براي نوعي برخورد تمدنها يا از بين بردن يك طرف ميباشد كه فاجعهاي دردناك هم براي اروپا و هم براي اسلام است. در حقيقت، از دست دادن فرصتها بسيار غمانگيز خواهد بود.
منبع: سایت خلیج فارس
تاريخ معاصر جهان، شاهد دسترسي اروپا به ساير نقاط دنيا از طريق استعمار و سپس ورود مهاجران مسلمان به اروپا براي يافتن شغل و زندگي بهتر بوده است. اسلام و اروپا براي داشتن درك بهتر و روشنتري از يكديگر بايد توجه داشته باشند كه تاريخ اسلام و اروپا تنها تصويري از تيرگي و نااميدي نيست، بلكه سرشار از نمونههاي تبادل دانش، توسعة دوجانبه و همكاري است. محققان اروپايي در شرايط كنوني پذيرفتهاند كه تمدن اسلامي تأثير فوقالعادهاي بر شكلگيري اروپا داشته است: همچون نقش ابن خلدون در روانشناسي و تاريخ، زكرياي رازي و ابنسينا در طب و خوارزمي در رياضيات.
ريشه واژههايي از قبيل الكل، شيمي و جبر ريشه ي اسلامي دارد . سفر اروپاييان به مراكز آموزشي كوردوبا، تولدو و گرانادا در بخش مسلماننشين اسپانيا، همگي گواه نقش مسلمانان در شكلگيري اروپا هستند. خرد يونانيان قديم مانند نوشتههاي ارسطو، اقليدس، گاله، ارشميدس و سايرين كه به عربي و بعدها به لاتين ترجمه شد، توسط اعراب و ايرانيان حفظ و تفسير شده است در حقيقت، زبان عربي يكي از زبانهاي باستاني اروپايي محسوب ميشود. به گفتة مونتگومري وات: « به تدريج فرهنگبرتر اسلامي از طريق روابط تجاري و حضور سياسي در اسپانيا و سيسيل، راه خود را به درون اروپاي غربي باز كرد. با وجود آن كه اروپاي غربي با امپراتوري بيزانس در ارتباط بود، از فرهنگ مسلمانان بيشتر از بيزانسيها تأثير پذيرفت. با آگاهي كامل از تجربه، تفكر و نوشتههاي عرب، متوجه ميشويم كه بدون وجود اسلام دانش و فلسفه اروپا پيشرفت نميكرد.
اروپاي امروز
به هر حال، بسيار روشن است كه بياعتمادي قابل ملاحظهاي چه از جانب مسلمانان وچه از جانب بعضي عوامل داخل اروپا حكمفرماست. فرانكيز لئوتارد، در زمان احراز پست وزارت دفاع فرانسه، اظهار داشت: «امروزه خطر بنيادگرايي اسلامي كمتر از خطر نازيسم نيست.» فرضيهها هانتينگتون نيز با وجود آنكه رد شده است، اما همچنان پيروان سرسخت خود را دارد. به نظر ميرسد كه ترس از اسلام در سرتاسر اروپا در حال افزايش است. در سطحي جامعتر لرد تبيت، رييس سابق حزب محافظه كار انگليس ميافزايد: «نميتواند چند فرهنگ مختلف در يك جامعه وجود داشته باشد؛ هر جامعه يك فرهنگ دارد و ديدگاه چند فرهنگي، مقولهاي تفرقهانگيز است.»
اگرچه چنين عقايدي ممكن است همواره بحث روز نباشند، اما تأثير مهم آنها برجوامع اقليت مشهود است. ا ين امر ميتواند در بين كساني كه ذهنيت دوران استعمار را دارند نوعي گرايش تدافعي ايجاد كند. به استثناي چند كشور، ظاهراً اروپا هنوز اسلام را نشناخته است. البته وجود اسلام در اروپا يك حقيقت است، اما شناخت رسمي آن برديدگاه، سرمايهگذاري، موقعيت و مسايل ديگرتأثيرگذار خواهد بود. اروپاي غربي الگوهاي بسيار متفاوتي براي برخورد با اسلام طرح كرده است. اتريش، اسپانيا و بلژيك اسلام را به عنوان دين رسمي شناسايي كردهاند. سوئد مادامي كه مسلمانان در قالب مؤسساتي كوچك موجوديت داشته باشند، در فعاليتهاي معيني مايل به سرمايهگذاري است. در فرانسه هيچ يك از مذاهب رسماً شناسايي نشدهاند. تصويب قانون َLaicite در سال 1905، انجام هر نوع اعمال مذهبي را در مكانهاي عمومي ممنوع اعلام كرد. برپايه همين قانون بود كه حجاب ممنوع اعلام شد. اما اين نكته حائز اهميت است كه از قديم رسم بوده رييس جمهور فرانسه در قصر نوتردام دفن شود و كلاههاي يهودي مجاز باشد. بنابراين به نظر ميرسد تعبيري غيررسمي و انعطافپذير از قانون اجرا ميشود. آلمان هنوز نپذيرفته كه كشوري مهاجرپذير است و هنوز مهاجران را حتي بعد از گذشت سه نسل كارگران مهمان مينامد. انگليس، با وجود اين كه اسلام را رسماً به رسميت نشناخته، خود را با تنوع اقليتها سازگار كرده و وجود آنها را پذيرفته است.
چهرة اسلام
آيا اسلام يك تهديد محسوب ميشود؟
نگاهي به جهان اسلام، نشان ميدهد كه دولتها تفاوت چنداني با يكديگر ندارند. 56 كشور مسلمان وجود دارد، اما بيشتر آنها جزء كشورهاي در حال توسعه - يا تا همين اواخر جهان سوم - ميباشند و به صندوق بينالمللي پول، بانك جهاني و كشورهاي پيشرفته مقروض هستند. آنان همواره در تلاش براي رسيدن به فناوري پيشرفته جهان غرب هستند و تأثير رسانههاي غرب و روند جهانيسازي بر آنها مستولي شده است. بعضي داراي معادن يا منابع نفتي يا هستهاي خام هستند اما روابط سياسي حاكم به گونهاي است كه معمولاً استفاده از اين منابع به هر شكلي كه در تضاد با منافع غرب باشد، بسيار دشوار است؛ جنگ خليجفارس گواهي براين ادعاست. از جنبه ديگري نيز ميتوان به قضيه نگريست: با وجود اين كه رژيم اشغالگر قدس در بين مجموعهاي از كشورهاي مسلمان قرار دارد و به نظر نميرسد كه هيچ كدام از حضور آن راضي باشند، اما هيچ يك از اين كشورها آنقدر قوي يا مستقل نيستند كه بتوانند خطري براي اين رژيم ايجاد كنند. وقايعي كه در بوسني روي داد، احساسات مسلمانان سراسر جهان را جريحهدار كرد اما جامعه بينالمللي مسلمانان قادر به تأثيرگذاري سياسي جدي نبود. تنها كمكي كه توانستند انجام دهند، جمعآوري پول براي سازمانهاي خيريه بود. در اين صورت، چگونه ممكن است چنين جامعهاي بتواند تهديدي جدي براي قدرت تثبيت شده غرب ايجاد كند؟
مسلمانان در اروپاي امروز؟
نخستين موج در دهة 70 ميلادي و وقوع انقلاب اسلامي ايران بود كه برمسلمانان جهان،حتّا آنهايي كه در اروپا زندگي ميكردند بدون توجه به موضع آنان در قبال انقلاب ايران، تأثير مهمي گذاشت و اين يكي از نشانههاي قدرت گرفتن اسلام بود.
دوم، كتاب آيات شيطاني سلمان رشدي در سال 1989 بود كه بسياري از مسلمانان انگليس و به ويژه جوانان را به مكاشفه عميق دروني و پرسش دربارة نقششان در جامعهاي كه ظاهراً به ايمان و حقوق آنها وقعي نمينهاد، ترغيب كرد. مسأله حجاب نيز تأثير مشابهي در ساير كشورهاي اروپايي داشته است.
سومين موج، جنگ خليج فارس، بوسني و ساير رويدادهاي سياسي اخير است كه جنبش عظيمي درون جامعه مسلمانان به وجود آورده است. امروزه، به نظر ميرسد كه جايگاه اهداف تغيير كرده است. زماني كه عراق به ايران حمله كرد، مسلح كردن صدام امري منطقي به نظر ميرسيد، اما زماني كه به كويت حمله كرد بايد جلوي او گرفته ميشد. با وجود اين، صربها مجاز بودند كه بوسنياييها را قتل عام كنند. انتخابات قانونيالجزاير بهنام حمايت از دموكراسي لغو شد، اما ارتش تركيه با خودخواهي در فرآيند دموكراتيك دخالت كرد وبه آن اجازه داده شد تا سياستمداران آن كشور را به گروگان بگيرد. زماني كه آمريكا از افغانستان در برابر روسيه حمايت ميكرد، نيروهاي آنها آزادگر ناميده شدند، اما وقتي مردم فلسطين براي استقلال ميجنگند، تروريست ناميده ميشوند. تصوير اسلام هنوز معادل خشونت وترور است كه ريشه در جهاد دارد، اگرچه شايد تمامي اقدامات جهادگران در طول يكصد سال گذشته مبارزات دفاعي براي كسب آزادي و حق تعيين سرنوشت بوده است. هنگامي كه بمبي در قاره منفجر ميشود به نظر كاملاً منطقي ميرسد كه گزارشگري در برادفورد جوان مسلماني را در خيابان متوقف كرده و نظر او را دربارة موضوع جويا شود، اما هيچ كس به اين فكر نميكند كه از يك مصري دربارة درگيريهاي ايرلند شمالي سؤال كند.
در نتيجه اين امر باعث ايجاد نااميدي شده و با نوعي حس انزجار و وازدگي در بين مسلمانان همراه ميشود. بعضي از مؤلفههاي بيداري اسلامي متأثر از اين تمايل به وازدگي و خشم هستند و نكوهش غرب و تمام چيزهاي غربي راهي براي بروز آن است. با وجود اين، بيداري اسلامي واكنشي تماماً منفي نيست، بلكه حركتي مثبت بهسوي خودشناسي است و در حقيقت از ديدگاه تعداد فراواني از جوانان، فرصتي براي كشف فرهنگي غير از فرهنگ پدرانشان- فرهنگي اسلامي اروپايي – است. اين امر از طريق كنار گذاشتن ضمائم عربي يا آسيايي فرهنگ اسلام و بازگشت به اصول اساسي آن و استفاده از اين اصول در محيط اروپايي محقق ميشود. اين پروسه براي اروپا قابل اطمينان است زيرا حاصل آن افرادي است كه از هويت خود مطمئن هستند: آنها مسلمانان اروپايي ميباشند. آنها ميخواهند در آيندة اروپا سهيم باشند و اروپايي بهتر براي خود وفرزندانشان بسازند. به گفتة خورشيد احمد: «اسير گذشته بودن، يك تراژدي است.» مسلمانان به معناي دقيق كلمه، نيازمند پرداختن به بعضي مسايل درون جوامع خود هستند.
همانگونه كه مسلمانان ادعا ميكنند اسلام دين انعطافپذيري است، لازم است بدانند كه اروپا نيز انعطافپذير است. بسياري از اروپاييان آمادگي آن را دارند كه با مسايل مسلمانان منصفانه، اگر نه دلسوزانه، برخورد كنند. علاوه برآن، ذكر اين نكته ضروري است كه مبارزه جنبشهاي اسلامي در برابر اروپا يا غرب نيست، بلكه فرآيندي اجتماعي و در جهت پيشرفت خودشان است همانطور كه حسن التورابي ميگويد: «دل مشغولي ما غرب نيست، ما نگران دوبارهسازي ساختار اجتماعي خود از طريق تحريك فكر و روحمان هستيم و مادامي كه سياست غرب عليه اسلام نباشد، ما غرب را دشمن خود نميدانيم.»
ارتباط با اروپا سبب شده است تا مسلمانان دانش خود را ارتقا دهند. درحقيقت درحالي كه به خود افتخار ميكنيم اروپاييان اندولس از ما چيزهاي زيادي آموختند، لازم است قدرشناس از اين بابت باشيم كه در حال حاضر مسلماناني در دانشگاههاي آكسفورد، كمبريج و لندن مشغول تحصيل هستند. بسياري از جنبشهاي تحولگرا، ايده، روش و حتا ساختارخود را از الگوهاي غربي گرفتهاند. مواجهه با اروپاي امروز، مسلمانان را وادار به پذيرش مسايلي از قبيل دموكراسي، كثرت گرايي، نقش و موقعيت زنان، مفاهيم «دارالحرب» و نظير آن ساخته است. در حقيقت نگرش جهاني مسلمانان در حال تغيير است. در سال 1992، در سميناري فقهي كه با موضوع «مسلمانان در غرب» در فرانسه برگزار شد، گروهي از دانشمندان برجسته مسلمان به طرح بعضي اشكالات پرداختند. يكي از ايرادهايي كه آنها دربارة مفاهيم «دارالحرب» و «دارالاسلام» مطرح ميكردند اين بود كه ويژگي بنيادي دارالاسلام امنيت است، اما چگونه ميتوان جهان اسلام را دارالاسلام ناميد وقتي خودكامگي و شكنجهگري از سوي برخي افراطيون حتا در مورد دانشمندان مسلمان و فعالان اعمال ميشود؟
آينده
بزرگترين مسؤوليت به عهده اكثريت، يعني جامعة ميزبان اروپا است. اقليتها به دو روش متفاوت ميتوانند در اين امر شركت داشته باشند: 1- تنوع فرهنگي ميتواند مددرسان و حتا قابل ستايش باشد وقتي اقليتها احساس كنند جامعه آنها را پذيرفته و در نتيجه نسبت به جامعه متعهد ميشوند. 2- تنوع ميتواند با طغيان، سركوب يا همگوني اجباري ناديده گرفته شود و از بين برود. حالت اول روش كثرتگرايي است و به نظر معقولترين رويكرد ميآيد. هرگونه تلاشي براي از بين بردن هويت مسلمانان در بلند مدت مشكلات بيشتري را به وجود خواهد آورد. كافيست به تفاوتهاي ميان مسلمانان فرانسه و انگليس نظري بيافكنيم تا تأثير الگوهاي متفاوت را مشاهده كنيم. درست است كه تاريخ فرانسه و الجزاير مانعي مهم محسوب ميشود، اما قانون Laicite فرانسه و مفاهيم پيوستگي فرهنگي نيز بار عظيمي برجامعة مسلمان اين كشور تحميل ميكند. هدف اين است كه از تشكيل محلههاي فقيرنشين و جزيرةاي جلوگيري شود اما نتيجه آن اقليتي است كه احساس ميكنند همواره مورد تهديد واقع شده و در حاشيه قرار دارند به نحوي كه حتا نميتوانند خود را افرادي فرانسوي به حساب آورند.
امروزه مسلمانان فرهنگي متفاوت را معرفي ميكنند، اما لازم است به خاطر داشته باشيم كه آن فرهنگ نتيجة فرآيندهايي پويا است و هرگز ساكن نميباشد. آيا مسيحيت زماني پديدهاي شرقي نبوده كه به مرور زمان در جامعة غرب جا افتاده است؟ اكنون واژههايي مانند كباب، پيتزا و همبرگر در فرهنگ انگليسي جا افتادهاند در حالي كه اصالتاً انگليسي نيستند.
جوامع مسلمان بهطور سنتي به صورت جمعي بودهاند. تعاليم اسلامي به انسان خاطر نشان ميكنند كه اختلاف در زندگي عاملي طبيعي و مثبت است و مردم از طريق آن بايد به همپيوسته و از يكديگر بياموزند.
[اي انسان! ما شما را از جنس زن و مرد آفريديم و در قومها و نژادهاي مختلف قرار داديم، تا يكديگر را بهتر بشناسيد. به درستي كه بهترين شما نزد خدا آگاهترين شماست.] (سورة حجرات، آية 49)
[و اگر خدا اراده ميكرد، قطعاً ميتوانست شما را تنها بيافريند.] (سورة مائده، آية 48)
بنابراين، كثرتگرايي راه را براي اروپايي قدرتمند، با ثبات و صلحآميز در آينده هموار ميكند. لازم است مسلمانان با سايرملل، بدون در نظر گرفتن مذهبشان، متحد شوند تا بتوانند براي زندگي بهتر تلاش كنند، درست همانگونه كه حضرت محمد(ص) به پيمان «حلف الفضول» پيوست. شقّ ديگر كثرتگرايي، تدارك و آمادگي براي نوعي برخورد تمدنها يا از بين بردن يك طرف ميباشد كه فاجعهاي دردناك هم براي اروپا و هم براي اسلام است. در حقيقت، از دست دادن فرصتها بسيار غمانگيز خواهد بود.
منبع: سایت خلیج فارس