پرسشها و پژوهشهاى قرآنى در زمينه تفسير قرآن به قرآن
بديهى است كه اين نظريه از دو منظر كاملاً متمايز، قابل بررسى است:
1. اين كه روش تفسير قرآن به قرآن، مى تواند يكى از روشهاى صحيح باشد، و دربرخى آيات مورد استفاده قرار گيرد.
2. روش تفسير قرآن به قرآن، تنها روش صحيح تفسيرى است و با اين روش مى توان تمام ابهامها و پرسشهاى قرآنى مربوط به آيات را پاسخ گفت.
ادّعاى نخست، خود نياز به بررسيها و تأمّلهايى دارد، ولى نظريه دوم علاوه برآن، بايد پاسخگوى پرسشهاى بيش ترى نيز باشد.
در اين مجال سعى خواهيم داشت كه به برخى از اين پرسشها و تأمّلات بايسته نظر افكنيم.
محدوديتهاى سبك تفسير قرآن به قرآن
1. محدوديتهاى ناشى از كاربرد اين روش در آيات. زيرا روش تفسير قرآن به قرآن، در صورتى موفقيت آميز خواهد بود كه نظام ساختارى ومحتوايى آيات، پذيراى آن باشند. به تعبير ديگر، ميان آيات، نگاه متقابل و تفسيرگرانه ملاحظه شده باشد، درحالى كه اين، اول كلام و آغاز سخن است.
آيا براستى در نزول آيات، اين نگاه تفسيرگرانه نسبت به آيات ديگر لحاظ شده است، يا خير؟
گذشته از نكته يادشده، اين روش تفسيرى نيازمند آن است كه ميان آيات قرآن، پيوندى روشن و استوار وجود داشته باشد واين پيوند، دست كم دربرخى آيات به روشنى ديده نمى شود و گاه روشن است كه نيست.
2. محدوديتهاى مربوط به توان علمى و احاطه مفسر بر همه آيات و درك تمامى پيوندهاى ممكن ميان آيات.
براستى چگونه مى توان اطمينان يافت كه مفسر، اين اطلاع فراگير را داشته ونظر او تكيه بر همه آيات دخيل در فهم آن آيه داشته است. تفاوت و گاه ناهمسازى فهم مفسران ازيك آيه، خود مى تواند گواه همين نگرانى باشد.
مى توان اظهار داشت كه سبك تفسير قرآن به قرآن به رغم اصالت و اعتبار تئوريك آن، هنوز روشى قانونمند و اطمينان آور نيست، مگر براى آنان كه از علمى فراگير و عصمتى خدادادى برخوردار باشند.
به هرحال، سبك ياد شده تفسيرى، هرچند در عصر معصومين(ع) مورد استفاده و استناد اهل بيت(ع) بوده است، ولى ازآن پس، اين سبك تفسيرى حضورى بايسته در تفاسير نداشته است ـ مگر در حدّ تخصيص عام، تقييد مطلق، تبيين مجمل و يا بسط يك گزارش تاريخى ـ وتنها در سده اخير است كه با تفسيرالميزان، اين روش، جانى تازه يافته و غبار از چهره برگرفته است. اين غيبت طولانى، هم خبر از نوعى دشوارى مى دهد وهم نشان ازآن دارد كه هنوز بسيارى از زواياى آن به اندازه لازم مورد نقد و بررسى قرار نگرفته است و اكنون بر پژوهشيان است كه دراين پرسشها درنگى بايسته داشته باشند.
1. آيا روش تفسير قرآن به قرآن، روشى است دركنار ساير شيوه هاى تفسيرى، يا روشى است منحصر وبايسته، بدين معنى كه ديگر شيوه ها نبايد مورد استناد تفسيرى قرار گيرند؟
2. اگر اين روش را يگانه شيوه درست بدانيم، محدوديتهاى ناشى از ناپيوستگى همه آيات، ويا محدوديت آگاهى مفسران به رموز ارتباطى آيات را چگونگى مى توان ناديده گرفت ويا توجيه كرد؟
3. هرگاه دراين شيوه تفسيرى ادّعا شود كه ميان چند آيه ارتباط هست، درحالى كه ديگران آن ارتباط را در نمى يابند، چه ملاك و معيارى براى تشخيص و داورى درنظر گرفته شده است؟
4. با توجه به اين كه حتى طرفداران اين روش تفسيرى، اعتراف دارند كه شيوه يادشده در زمينه آيات الاحكام و برخى آيات خاص، كاربرد ندارد و به يقين، تفسير آيات الاحكام نياز به احاديث معصومين(ع) دارد، چه فرقى ميان اين دسته آيات با ساير آيات مى توان قائل شد وچرا (تبيان كل شىء) بودن قرآن، شامل اين بخش از آيات خود آن نشده است؟
5. اگر روش يادشده، تنها روش استوار و متقن است، چرا دربيان آموزگاران قرآن ـ پيامبر و اهل بيت(ع) ـ به اين مطلب تصريح نشده و شرايط و ضوابط تبيين نگشته است.1
كاربرد عقل درتفسير قرآن به قرآن
يى آورد.
هرگاه براى عقل جايگاهى در تفسير قرآن به قرآن درنظر گرفته باشيم، سؤال ديگرى نيز جان مى گيرد وآن اين كه چنانچه ميان حكم عقل و نتيجه به دست آمده از تفسير قرآن به قرآن، تعارضى رخ نمود، كدام يك را بايد مقدم داشت واين تعارض را چگونه مى توان توجيه كرد؟
مى توان اظهار داشت كه ائمه(ع) به عنوان روشنگران مسير تفسير قرآن به قرآن، در لابه لاى مباحث قرآنى خود از استدلالهاى عقلى پرهيز نداشته اند ودرميان تابعان نيز كسانى چون (مجاهد) و (زيد بن مسلم) به نوعى عقل گرايى تمايل داشته اند و در ادوار پس از آن با رشد عقيده اعتزال، گرايش عقلى درميان عالمان دينى رونق بيش ترى يافت وكسانى چون جبّائى و زمخشرى به احياى اين روش روى آوردند و فخر رازى به استدلالهاى كلامى و فلسفى در تفسير، حضورى جدّى و ملموس بخشيد و در بعد نظرى، ابن تيميه، ابن رشد، قطب الدين شيرازى، غزالى و… ازرابطه تفسير با قواعد حكمت سخن به ميان آوردند.2
نقش سنت در تفسير قرآن با قرآن
براين اساس بايد ديد كه نقش سنت از ديدگاه مفسران پيرو اين شيوه تفسيرى چيست؟
آيا مى توان دراين شيوه تفسيرى براى سنت، نقشى در تبيين و تفسير آيات قائل شد و بدان به عنوان يك ضرورت نگاه كرد، يا آن كه گفتمان آيات، هرگونه نيازمندى به عناصر بيرونى را نفى مى كند؟
نصوص فراوان و توصيه هاى مؤكّد در زمينه اهميت سنت در فهم قرآن، سبب شده است تا مفسران اين سبك نتوانند نقش سنت را يكسره انكار كنند. امّا در جمع بين تفسير قرآن با قرآن و نقش تفسيرى سنت، نتوانسته اند به ديدگاه يگانه اى دست يابند.
برخى گفته اند، تفسير به وسيله سنت، خود گونه اى از تفسير قرآن با قرآن به معناى اعم است; چه اين كه سنت در حقيقت، بخشى از وحى است. بنابراين بهره گيرى از سنت در تفسير هيچ گونه ناهمخوانى با سبك تفسير قرآن با قرآن ندارد، بلكه عين آن است.
برخى ديگر براين باورند كه تفسير قرآن با قرآن و تفسير قرآن با سنت در دو سطح جداگانه قراردارند. يكى به روشن ساختن سطح ظاهر و مدلولهاى مطابقى آيات توجه دارد، و ديگرى به سطوح ژرف تر آن. بنابراين هر دو مكمّل يكديگرند.
كسانى هم براين اعتقادند كه نقش سنت، نقش تعليمى است، به اين معنى كه ائمه (ع) درصدد آموختن روش تفسير وچگونگى بهره گيرى از آيات در تفسير آنها بوده اند، و نه در صدد تفسير خود آيات. بنابراين نبايد محتواى روايات را تفسير ديگرى درعرض آنچه از خود آيات فهميده مى شود، تلقى كرد.
اين نظريات و نظريات ديگرى كه ممكن است دراين زمينه وجود داشته باشند، درعين اين كه گاه قابل نقد و ايراد هستند، در مجموع نشان دهنده نبودن يك ديدگاه درباره موضوع سؤال هستند وحكايتگر اين واقعيت اند كه زمينه تحقيق، هنوز فراروى پژوهشگر، گشوده مانده است.
پژوهشگران اگر در اهتمام به اين تحقيق، جوياى پيشينه بحث درمنابع ومحافل علمى و تفسيرى باشند، بايد يادآور شويم كه تفسير قرآن با قرآن در دو برهه از تاريخ نمود چشمگيرى داشته است. يكى، در قرنهاى اول و دوم هجرى كه امامان اهل بيت(ع) طلايه داران آن بوده اند. وديگر در قرن چهارده كه به صورت يك سبك تعريف شده در شمار سبكهاى ديگرمطرح شده است.
در زمان ائمه(ع) ازآن جا كه تفسير قرآن به گونه مستقيم از منبع وحى صورت مى گرفت و خود ائمه(ع) نيز همواره براين نكته تأكيد داشتند كه آنچه آنها مى گويند مأخذى در قرآن دارد، اگر پرسشى مطرح مى شد، پرسش از مستند قرآنى تفسير ايشان بود كه امام نيز به تناسب فهم مخاطب به آن پاسخ مى گفت، اين بود كه دراين دوره به لحاظ احاطه ائمه به قرآن، تفسير سنت همان تفسير قرآن با قرآن و جلوه اى ازآن شمرده مى شد و پرسشى با عنوان نقش سنت در تفسير قرآن با قرآن كه نوعى جدايى را نشان مى دهد، مطرح نبود، اما پس از ائمه(ع) و در قرن اخير كه سبك تفسير قرآن با قرآن به عنوان يك شيوه معتبر و اصيل مورد توجه قرار گرفت، ازآن جا كه تفسير به فراخور درك و فهم مفسر صورت مى گيرد واين مى تواند نتايجى متفاوت با تفاسير روايى داشته باشد، مسأله نقش سنت به صورت جدى مطرح گرديد و ديدگاههايى درآن زمينه ارائه شد.3
ميزان بهره گيرى از قرآن در معنى شناسى واژگان قرآنى
برخى از نويسندگان براين باورند كه بسيارى از واژه ها درخود قرآن، تبيين مفهومى شده است و مى توان ازاين راه بدون نظر به كتابهاى لغت به مفاهيم اصلى واژه ها در قرآن پى برد. اگر اين نظريه درست باشد، پرسشهايى چند خودنمايى مى كند:
1. حجم واژه هايى كه مى تواند تعريف پذير باشد، چه اندازه است؟
2. بيش تر مفاهيم به دست آمده، از آن رو كه بازگوكننده تصورات عصر نزول هستند ويا به تناسب داستانها و سرگذشتهاى تاريخى گذشتگان، بيانگر مقاطع مختلف تاريخ گذشته هستند.
3. آيا تعريفهاى قرآنى در حدى از وضوح هستند كه بتوان به كمك آنها از ساير كتابهاى لغت بى نياز شد، يا خير؟
4. آيا ضابطه و روش شناخته شده اى دراين كار وجود دارد، يا تنها برپايه سليقه است؟
استفاده از خود قرآن براى تعريف لغوى واژگان آن، در بسيارى از تفاسير و كتابهاى لغت قرآنى، سابقه طولانى دارد، اما پرسشهايى كه طرح شده، بيش تر براى پيشينيان به صورت دقيق مطرح نبوده است، تا به پاسخ آن پرداخته باشند.
بنابراين بيش ازآن كه بخواهيم پاسخها را از پيشينيان دريافت كنيم، بايد پژوهندگان، خود به يافتن جوابهايى قانع كننده اهتمام ورزند.4
رابطه تفسير ترتيبى و موضوعى
شايان تأمّل اين كه بستر رشد و گسترش انديشه تفسير قرآن با قرآن و تفسير موضوعى، بسترى يگانه است و شكوفايى آن را مى توان در قرآن پژوهى هاى قرن چهارده جست وجو كرد.
اعتقاد به نظم و سياق در قرآن، باعث گزينش روش ترتيبى و انكار درستى روش موضوعى ازسوى برخى بوده است. از سوى ديگر، اعتقاد به ارتباط سيستمى آيات با يكديگر، اهميت تفسير موضوعى را به دنبال داشته است.
اين دو نگاه، نوعى ناهمسازى و تعارض ميان روش ترتيبى و موضوعى را دامن زده است! ولى گرايش بيشتر قرآن پژوهان به پذيرش هر دو شيوه بوده است، زيرا به نظر آنان هريك ازاين روشها، نتايج و دستاوردهاى خاص خود را دارد و نبايد از هيچ يك چشم پوشى كرد.
برخى دراين ميان معتقدند كه بايد روش ترتيبى و موضوعى را همزمان به كارگرفت تا به تفسيرى كامل تر دست يافت.
بعضى براين باورند كه نخستين حركت بايسته، تفسير ترتيبى است و پس از نگاه ترتيبى به آيات، مى توان به تفسير موضوعى روى آورد. وسرانجام كسانى معتقدند كه ارتباط و تلازمى ميان دو روش نيست وهريك را بى توجه به ديگرى بايد به كار گرفت.
پس از نگاهى به آنچه ياد شد، پرسشهايى چند، مجال تأمل دارد:
1. آيا تفسير موضوعى مبناى علمى و شرعى دارد؟
2. پيشينه تفسير ترتيبى و تفسيرموضوعى در تاريخ مطالعات قرآنى چگونه است؟
3. روش معصومين به كدام يك از دو شيوه نزديك تر است؟
4. آيا جداسازى كامل اين دو شيوه ميسّر است ومى توان با آن به تفسيرى پذيرفتنى دست يافت؟
5. نسبت ميان تفسيرموضوعى و تفسير ترتيبى چيست؟
6. تفسير قرآن با قرآن در شمار كدام يك ازاين دو روش تفسيرى قرار مى گيرد؟
بديهى است كه براى تفسير ترتيبى، مصاديق و نمونه هاى بيش ترى درمنابع كهن مى توان جست وجو كرد، ولى وجود نمونه هايى از بررسى هاى موضوعى در متن تفاسير ترتيبى را اگر به حساب تفسير موضوعى بگذاريم، به ويژه اگر تفسير قرآن با قرآن را گونه اى از تفسير موضوعى به شمار آوريم، مى توان ادّعا كرد كه تفسيرموضوعى هم در تاريخ مطالعات قرآنى داراى ديرينه است.
درپايان، شايان ياد است كه كسانى چون امين الخولى ناديده گرفتن روش قديم ـ روش ترتيبى ـ را پيشنهاد كرده اند ودرمقابل آن، استاد جوادى آملى بر ضرورت تفسير ترتيبى قبل از تفسير موضوعى تأكيد داشته است و افرادى نيز يكسره پديده تفسير موضوعى را ناهمساز با رعايت سياق دانسته اند!5
چگونگى سنجش روايات با آيات
اين موضوع مى تواند از منظر عام مورد بررسى قرار گيرد و ضرورتى ندارد كه آن را در جرگه مباحث مربوط به تفسير قرآن با قرآن مطرح سازيم; ولى اين اندازه هست كه اگر در صدد شناخت مباحث مربوط به تفسير قرآن با قرآن باشيم، يكى ازآن مباحث، همين موضوع است، زيرا كسانى كه اين روش تفسيرى را بر ساير روشها ترجيح داده اند و قرآن را بى نياز از بيان روايات شمرده اند، يكى از دلايلشان همين نكته بوده است كه در روايات متعدد، ملاك درستى ونادرستى روايات، همسازى يا ناهمسازى آنها با آيات معرفى شده است، پس اين روايات هستند كه بايد با قرآن سنجيده شوند و نه قرآن با روايات.
بر اين استدلال، آن گاه مى توان تكيه كرد كه نخست روشن سازيم، منظور از موافقت و مخالفت روايات با آيات چيست؟
آيا معناى موافقت اين است كه بايد عين مضمون روايت در آيات قرآن وجود داشته باشد، يا اين كه اگر موضوع به صورت عام يا مطلق در آيات باشد، مى توان روايت را موافق با قرآن شمرد. هرچند تخصيصها و قيدها در قرآن نيامده باشد. به تعبير ديگر همين اندازه كه خط ونشانى از محتواى روايت در قرآن آمده باشد كافى است.
پرسش ديگر اين است كه آيا موافقت روايات با آيات، به اين است كه عبارتى در تأييد محتواى روايت درقرآن وجود داشته باشد، يا اين كه اگر نه تأييدى باشد و نه ردّى، تنها همين عدم مخالفت، به عنوان موافقت تلقى مى شود؟
برخى گفته اند، با تجزيه روايت به واحدهاى متعدد و جست وجوى هريك از پاره هاى آن در آيات به صورت جداگانه، مى توان به سازگارى روايت با قرآن پى برد.
اين ديدگاه، به اين نكته نظر دارد كه ممكن است يك روايت از مفاهيم ومعارف چندى تشكيل شده باشد، به طورى كه ما نتوانيم مجموع آن معارف ومفاهيم را با همان چينش ونظم خاص در قرآن بيابيم، ولى اگر آنها را از يكديگر تفكيك كنيم، چه بسا هريك به طور جداگانه در قرآن ياد شده باشد. دراين گونه موارد، لازم نيست موافقت قرآن، حتماً در شكل مجموعى يك روايت وجود داشته باشد، بلكه اگر محتوا حتى به صورت تجزيه اى، ريشه قرآنى و تأييدى از آيات داشته باشد كافى است.
درمقابل اين نظريه كسانى گفته اند كه موافقت اجزاء يك روايت با آيات كافى نيست، زيرا چه بسا پيوند و ارتباط برقرار شده ميان اجزاء يك جمله، مفهوم و پيام جديدى را به وجود آورده باشد كه با محتواى تك تك آن اجزاء مغاير باشد دراين صورت همسازى اجزاء كلام با مفاهيم قرآن كافى نيست و براى درستى روايت، بايد همسازى مجموع روايت را با قرآن به دست آورد.
پرسش ديگرى كه دراين زمينه رخ مى نمايد، اين است كه آيا موافقت روايات با آيات، بايد در قلمرو منطوق و مدلول مطابقى سنجيده شود، يا اگر موافقت را از دلالت التزامى يا تضمّنى هم به دست آوريم، كافى است؟
پرسش ديگر اين است كه آيا موافقت روايات با قرآن، ممكن است از طريق هماهنگى مفهوم روايت با روح كلى و اصول عام معارف قرآنى به دست آيد، يا آن كه موافقت، بايد در قالب يك آيه يا چند آيه خاص مورد مطالعه قرارگيرد؟
و سرانجام، آيا ممكن است گفته شود كه منظور ازموافقت روايات با آيات، اين است كه بايد روايات از نظر سند معتبر باشند، زيرا وقتى سند روايت، داراى اعتبار و حجيّت شرعى بود، مانند قرآن مى توان بدان تمسّك كرد و قرآن به عنوان يك راه طبيعى ومعتبر آن را تأييد مى كند، هرچند محتواى آن فراتر از حدّ داورى ما باشد و ما نتوانيم نسبت آن را با محتواى آيات بسنجيم.6
اينها مطالبى است كه نيازمند پژوهش و تحقيق بيش ترى است. هرچند اصل مسأله عرضه روايات بر قرآن درمباحث اصولى و فقهى و تفسيرى از ادوار پيشين مطرح بوده است، چنانكه (شيخ طوسى) در (عدّة الاصول) موافقت قرآن را به عنوان يكى از مرجحات پذيرش خبر ياد كرده ودراين زمينه، تحليل محتوايى روايت را لازم شمرده است.
ضابطه مندى آيات قرآن
1. نظم ظاهرى و صورى قرآن كه در شكل آيات و سوره هاى كوتاه و يا طولانى قابل مطالعه است.
آنچه پذيرفتنى است اين است كه به طور معمول، مضمونها و محتواى يك آيه مرتبط با هم و تمام كننده يكديگرند، ولى اين كه همه آيات گردآمده دريك سوره كه محور و مضمونى يگانه را دنبال مى كنند، يا مجموعه اى از مطالب پراكنده و گاه غيرمرتبط اند كه به دليلى جز ارتباط مفهومى كنارهم قرار گرفته اند، مجال بررسى و نقد دارد.
2. نظم معرفتى ومضمونى و ارتباط ناپيداى موضوعى معارف قرآن كه تنها در پرتو كنكاش هاى علمى و شناسايى ملاكهاى دقيق و ظريف قابل شناسايى است.
براى اثبات اين گونه نظام مندى آيات و معارف قرآن، تلاشهاى بسيارى صورت گرفته است، از جمله اين كه كسانى عناوين كلى معرفتى را ملاك ساماندهى معرفتهاى موضوعى و تفسير قرآن با قرآن دانسته اند.
گروهى ديگر، ملاك نظام يابى آيات را پيش فرضها و انتظارات مفسر از قرآن معرفى كرده اند و كسانى به تناسب لفظى، دانش معناشناسى، ساختمان هندسى سوره ها و يا حروف مشترك آخر آيات توجه كرده اند، ولى هيچ يك ازاين طرحها و فرضيه ها هنوز به نتيجه قطعى نرسيده است.
موضوع ضابطه مندى آيات قرآن به صورت نامنسجم و به اجمال، در برخى روايات مورد اشارت قرار گرفته است و داعيه داران تفسير قرآن با قرآن، شالوده نظريه خود را براين ضابطه مندى و ارتباط محتوايى استوار كرده اند.
موضوع تناسب را گويا براى اولين بار، قاضى ابوبكر نيشابورى به ميان كشيده است و مسأله پيوند موضوعى ميان آيات هر سوره ـ دست كم ـ در قرن نهم هجرى گام در عرصه محافل قرآنى نهاده است، و سيوطى ازجمله كسانى است كه اين سخن را نقل كرده كه در هر سوره يك هدف اصلى و بنيادين وجود دارد.7
پي نوشت :
1. براى تحقيق در اين زمينه، رك: مبانى و روشهاى تفسير قرآن، عميد زنجانى، عباسعلى / 307; اثر التطور الفكرى فى التفسير فى العصر العباسى، الدكتور مسلم عبداللّه آل جعفر/ 73.
2. براى بررسى منابع و مآخذ درباره كاربرد عقل در تفسير قرآن به قرآن، بنگريد به:
علامه طباطبايى، اصول فلسفه و روش رئاليسم (پاورقى استاد مطهرى)، ج5; فصلنامه پژوهشهاى قرآنى، شماره هاى 4 و 5 و 6; محمد حسين ذهبى، التفسير والمفسرون; عباسعلى عميد زنجانى، روشهاى تفسير قرآن; محمد رشيد رضا، تفسير المنار، 1/ 249; علامه طباطبايى، تفسيرالميزان، 1/ 5; محمد رشيد رضا، وحى محمدى، 257; علوم القرآن عند المفسرين، تدوين مركز فرهنگ و معارف قرآن قم; فهد الرومى، منهج المدرسة العقلية الحديثة فى التفسير; علامه طباطبايى، قرآن در اسلام; محمد عبداللّه دراز، دستور الاخلاق فى القرآن /14;عفت شرقاوى، قضايا انسانيّة فى اعمال المفسرين; سيد قطب، ويژگيهاى ايدئولوژى اسلامى.
3. منابع و مآخذ مطالعه نقش سنت در تفسير قرآن با قرآن عبارتند از:
1. تفسير الفرقان، دكتر محمد صادقى، جلدهاى 1، 5 ، 11 ، 12 ، 30.
2. قرآن در اسلام، علامه طباطبايى.
3. مبانى و روشهاى تفسير قرآن، عميد زنجانى / 288 ـ 310.
4. الهداية والعرفان فى تفسيرالقرآن بالقرآن.
5. علامه طباطبايى، الميزان جلدهاى 1و 3.
6. التفسير والمفسرون، ذهبى، جلد 1.
7. كيهان انديشه، شماره 39، بحث و تحقيقى درباره تأويل و تفسير، عبداللّه جوادى آملى.
4. براى پژوهش در زمينه معنى شناسى قرآن با قرآن، ر ك: متدولوژى تدبر در قرآن، عبدالعلى بازرگان/ 172.
5. منابع ومآخذ مربوط به تفسير ترتيبى و موضوعى عبارتند از:
امين الخولى، من كتب دائرة المعارف، 7/ 74 ـ 81; حنفى احمد، التفسير العلمى للآيات الكونية / 8; مصطفى مسلم، مباحث فى التفسير الموضوعى; محمد ابراهيم شريف، اتجاهات التجديد فى تفسيرالقرآن الكريم فى مصر، دارالتراث مصر / 435 ـ 467 ـ 501; زياد خليل دغامين، منهجيّة البحث فى التفسير الموضوعى للقرآن الكريم، دارالبشير، اردن،13ـ174; محمد البهى، التفسير الموضوعى للقرآن الكريم، مكتبة وهبه، تفسير چندين سوره; فهد بن عبدالرحمن رومى، منهج المدرسة العقلية الحديثة فى التفسير، مؤسسة الرسالة، بيروت/ 222 ـ 231; مؤسسة الرسول الاعظم، مجله: (قضايا اسلامية)، شماره 2 و 3 ، 1416; مصباح يزدى، معارف قرآن، بخش مقدمه; محمد رجب البيومى، التفسير القرآنى، مؤسسة العربيّة الحديثة، مصر، / 90 ـ 100; شهيد صدر، سيد محمد باقر، المدرسة القرآنيّة 27 ـ 38; محمد باقر حكيم، علوم القرآن، مطبعة الاتحاد، تهران، 1403/ 278; جوادى آملى، تفسير موضوعى قرآن، جلد اول; محمد رشيد رضا، المنار، 7/ 499 و 5/ 107; مجله: (صحيفه مبين) شماره 3، 1374، / 2 ـ 9; محمد باقر ابطحى، المدخل الى التفسير الموضوعى للقرآن الكريم، مطبعة الآداب، نجف، 1389 ، 1/ 7; عف
ت الشرقاوى، قضايا انسانيّة فى اعمال المفسرين / 107; مقايسه اى ميان تورات / 269; جوادى آملى، زن در آينه جلال و جمال، 49 ـ 52; محمد عبداللّه درّاز، النبأ العظيم، 157 ـ 153; توشيهيكو ايزوتسو، خدا و انسان در قرآن، ترجمه احمد آرام، شركت سهامى انتشارات / 4; هدايت جليلى، روش شناسى تفاسير موضوعى قرآن، كوير ـ تهران، 1372،/ 6.
6. منابع قابل استفاده دراين موضوع ـ علاوه بر روايات عرض روايات بر قرآن ـ به سه بخش عمده تقسيم مى شوند: تفاسير، كتابهاى اصول فقه وكتابهاى مربوط به علوم قرآن.
الف. تفاسير:
الميزان، الفرقان، مدخل التفسير، المنار.
ب. اصول فقه:
عدة الاصول، شيخ طوسى، ج 1; رسائل، شيخ انصارى، بحث تعادل و تراجيح; فوائد الاصول، محمد على كاظمينى، تقريرات ميرزاى نايينى، ج 4; مصباح الاصول، محمد سرور بهسودى، تقريرات اصول آيت اللّه خويى; بحوث فى علم الاصول، شهيد سيد محمد باقر صدر، ج 8; كفاية الاصول، آخوند خراسانى، ج 2.
ج. كتابهاى علوم قرآن:
الاتقان، سيوطى، ج 1; شناخت قرآن، هاشم هريسى، نجمى; هاشمى، عباس اعرابى، سيستم آيات الهى; متدولوژى تدبر در قرآن، عبدالعلى بازرگان.
7. منابع موضوع ضابطه مندى آيات قرآن از قرار زير هستند:
1. هاشمى، عباس اعرابى، سيستم آيات الهى، مركز مطالعه و اشاعه فرهنگ قرآن، مقدمه.
2. زركشى، محمد بن عبداللّه، البرهان فى علوم القرآن، دارالمعرفة، بيروت، 1/ 358.
3. معرفت، محمد هادى، التمهيد، جلدهاى 2 و 3 و 5.
4. سيوطى، جلال الدين، الاتقان، 3/ 369، جلد 4/ 376.
5. يزدى، مصباح، معارف قرآن، مقدمه.
6. جليلى، هدايت اللّه، روش شناسى تفاسير موضوعى.
7. درّاز، محمد عبداللّه، النبأ العظيم، 157 ـ 163.
8. طباطبايى، الميزان فى تفسيرالقرآن، 1/ 137 و 9/ 146.
9. محمد غزالى، نحو تفسير موضوعى لسور القرآن، دارالشروق، 1413 ، 2/ 5.
10. برهان الدين بقاعى، نظم الدرر فى تناسب الايات و السور.
11. كيهان انديشه، مؤسسه كيهان، شماره 28.
12. توشيهيكو ايزوتسو، خدا و انسان در قرآن، ترجمه احمد آرام.
13. مجلسى محمد باقر، بحارالانوار، مؤسسه الوفاء، 93/ 2 و 4.
14. سعيد حوى، الاساس فى التفسير (در موارد بسيار، از جمله:) 1/ 61 و 91.
15. كيهان انديشه، شماره 29، بحث و تحقيقى درباره تأويل و تفسير، جوادى آملى.