دكترين بوش: تدارك آلمان خاورميانه

سياست‏ها در صحنه روابط بين‏الملل، ضرورتا برآمده از معادلات قدرت در مقطع تاريخى و زمانى خاص هستند. بر پايه‏ى سياست‏ها و خط مشى‏ها هر چند كه اجتناب ناپذير جلوه مى‏كنند، اما موفقيت و شكست اين سياست‏ها تافته در انديشه‏هاى تصميم گيرندگان و ماهيت ارزشى مجريان پهنه‏ى سياست خارجى مى‏باشد و طبيعت روابط حاكم جهانى در سال 1991 به دنبال شكست سياست‏هاى گورباچف و اضمحلال نظام كمونيستى در اتحاد جماهير شوروى، فضايى از ابهام را در معاملات بين‏المللى
يکشنبه، 6 بهمن 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دكترين بوش: تدارك آلمان خاورميانه
دكترين بوش: تدارك آلمان خاورميانه
دكترين بوش: تدارك آلمان خاورميانه

سياست‏ها در صحنه روابط بين‏الملل، ضرورتا برآمده از معادلات قدرت در مقطع تاريخى و زمانى خاص هستند. بر پايه‏ى سياست‏ها و خط مشى‏ها هر چند كه اجتناب ناپذير جلوه مى‏كنند، اما موفقيت و شكست اين سياست‏ها تافته در انديشه‏هاى تصميم گيرندگان و ماهيت ارزشى مجريان پهنه‏ى سياست خارجى مى‏باشد و طبيعت روابط حاكم جهانى در سال 1991 به دنبال شكست سياست‏هاى گورباچف و اضمحلال نظام كمونيستى در اتحاد جماهير شوروى، فضايى از ابهام را در معاملات بين‏المللى به‏وجود آورد كه پرواضح بود اين موفقيت كوتاه مدت مى‏باشد. صعود جورج دبليوبوش به قدرت به دنبال انتخابات سال 2001 پيامد اجتناب ناپذير موقعيت برتر آمريكا در صحنه جهانى در دوران معاصر مى‏باشد.
رهبر آمريكا در بطن اين موقعيت متمايز تاريخى، كارآمدتر كردن سياست‏هاى آمريكا در منطقه خاورميانه و تسهيل نمودن منافع تاريخى اين كشور را در منطقه كه به دنبال حمايت دوايت آيزنهاور از مصر در سال 1956 به دنبال حمله‏ى مشترك نيروهاى فرانسوى، انگليسى و اسرائيلى به كانال سوئز كاملا شكل گرفت، در دستور كار خود قرار داد. از نظر سياستمداران ارشد دستگاه تصميم گيرى آمريكا دوران جديدى آغاز گشته است كه نيازمند نگرشى نوين به اولويت‏ها و منافع را حياتى و لازم مى‏سازد. تفسير جديد ساكنان كاخ سفيد از چشم اندازهاى حاكم بر خاورميانه و چگونگى آينده اين منطقه منجر به آن گشته كه عراق نقشى محورى را در سياست‏هاى اين كشور براى آينده‏ى خاورميانه بازى كند. همان گونه كه به دنبال آغاز دوران نوين بعد از شكست آلمان هيتلرى، براساس دكترترومن، حضور مؤثر و قاطع امريكا و ايجاد توانايى براى مديريت بحران‏هاى آتى در منطقه اروپا نيازمند حضور همه جانبه‏ى آمريكا در آلمان مى‏بود، امروزه هم دوران جديدى آغاز گشته است. بعد از شكست نازيسم، دولتمردان امريكا، اروپا را مركز ثقل سياست‏هاى خود قرار داده‏اند و در نتيجه نقش كليدى را آلمان در استراتژى آنان بازى كرد، بعد از شكست كمونيسم، براساس دكترين بوش، به جهت نهادينه شدن نفوذ آمريكا در اروپا توجه به خاورميانه معطوف گشته تا اين منطقه هم به گونه‏اى اساسى در حيطه نفوذ اين كشور قرار گيرد. اروپا به جهت موقعيت استراتژيك، تمركز قدرت اقتصادى و اهميت سياسى براى دولتمردان آمريكايى انتخابى روشن بود.
به همين جهت امروزه هم خاورميانه به جهت اهميت استراتژيك آن، منابع گسترده‏ى نفت و گاز كه حيات اقتصادى غرب به آن وابسته است و خلاء و برهوت سياسى كه بر آن حاكم است، انتخابى بسيار ارزشمند براى رهبر آمريكا مى‏باشد.
عراق نقش كليدى در سياست خاورميانه‏اى آمريكا بازى خواهد كرد؛ همان‏گونه كه آلمان نقش كليدى در سياست اروپايى آمريكا به دنبال جنگ جهانى دوم بازى كرد. عراق به عنوان عرفى‏ترين كشور جهان عرب كه به دنبال سياست‏هاى سى و شش ساله‏ى حزب بعث، بيشترين و بهترين سيستم آموزشى و رفاهى را در جهان عرب تا قبل از حمله‏ى اين كشور به كويت به وجود آورده بود، مناسب‏ترين كشور براى تبديل شدن به تخته‏ى پرش آمريكا در منطقه مى‏باشد.
با توجه به آن‏كه از نگاه محافظه كاران جديد رهبران آمريكا، بزرگ‏ترين خطر را افراط گرايى اسلامى براى منافع اين كشور در خاورميانه به وجود آورده و خواهد آورد، بسيار منطقى است كه كشورى كه به جهت سياست پان عربيسم و سوسياليسم عربى بيشترين ضربه‏ها را به گرايش‏هاى اسلامى وارد آورده محل صدور ارزش‏ها و سياست‏هاى آمريكا قرار گيرد. از نظر ارزشى مردم عراق احتمالا مستعدترين افراد در جهت پذيرش حضور حكومت طرفدار غرب كه در راستاى سياست‏هاى جورج دبليوبوش براى مبارزه با اسلام‏گرايى در تمامى زمينه‏ها در منطقه عمل كند، مى‏باشند.
در سياست‏هاى خاورميانه‏اى رهبران واقع‏گراى حاكم بر آمريكا، از عراق مى‏بايستى به عنوان مركز ثقل سياست‏هاى آمريكا در منطقه استفاده كرد تا بتوان تغييرات مورد علاقه را در جغرافياى سياسى، حيات ارزشى و در بلند مدت، نقشه جغرافيايى منطقه به وجود آورد.
حضور آمريكا در عراق به مفهوم كاهش نقش استراتژيك عربستان در معادلات آمريكا و كاهش نقش مصر در رابطه با اهميت تعيين كننده‏ى اين كشور در مسئله اعراب و اسرائيل مى‏باشد. حضور آمريكا در عراق به دنبال خروج صدام حسين از قدرت كه گريز ناپذير به نظر مى‏رسد، منجر به اين خواهد شد كه كشورهايى كه در جهان عرب و منطقه هم راستا با منافع آمريكا حركت نمى‏كنند، به شدت زير فشار قرار بگيرند و مجبور به دادن امتيازات ريشه‏اى به آمريكا گردد. حضور آمريكا در عراق هزينه‏هايى را كه آمريكا براى گرفتن اين امتيازات گسترده‏ى سياسى، نظامى و اقتصادى خواهد پرداخت، به شدت كاهش خواهد داد، در حالى كه كشورهاى مخالف آمريكا هزينه‏هاى به مراتب گسترده‏اى را در مقام مقايسه با قبل از حضور آمريكا در عراق، تقبل خواهند نمود.
آمريكا سياست براندازى صدام را در پيش گرفته است، نه به جهت اينكه جورج دبليوبوش نگرانى در خصوص نقض حقوق بشر، كشتار بدون محاكمه‏ى مخالفان صدام، ساختار اقتدار گرايانه‏ى قدرت و يا فقر گسترده در عراق دارد، بلكه نياز به برپايى حكومتى در عراق احساس مى‏شود كه كاملا حيات خود را در تسهيل سياست آمريكا و تبديل عراق به آلمان جهان عرب مى‏بيند.
صدام حسين مانند جورج دبليوبوش يك واقع‏گرا مى‏باشد اما آن‏چه او را از رهبر آمريكا جدا مى‏سازد، اين واقعيت تلخ مى‏باشد كه او درك نكرد كه قدرت به خودى خود از اهميت برخوردار نمى‏باشد، قدرت هنگامى‏ارزشمند است كه هزينه‏هاى اعمال آن در مقام مقايسه با نتايج ناشى از آن بسيار محدود و قابل كنترل باشد. سياست‏هاى صدام امروزه عراق را در شرايطى قرار داده كه آن را طبيعى‏ترين گزينه آمريكا در خاورميانه به عنوان پايگاهى براى نهادينه شدن حضور آمريكا درمنطقه تبديل كرده كه آمريكا اين را به سياست‏هاى واقع گرايانه‏ى رهبر عراق در تمامى حيطه‏هاى حيات در عراق از سال 1979 تا به امروز مديون است.
اما آن‏چه حزن‏انگيزتر مى‏باشد اين حقيقت است كه صدام حسين، اصولا اين سياست‏ها را پايه گذاشت تا حضور آمريكا را در منطقه به حداقل كاهش دهد و در صورت توان آن را كاملا مسدود كند اما اين‏تراژدى امكان پذير گشت چرا كه صدام حسين برخلاف همتاى واقع گراى خود در كاخ سفيد از درك اين مهم عاجز ماند كه در تحليل نهايى، سياست‏هايى موفق است كه هدف غايى آن تأمين منافع جهانى و منطقه‏اى كشور در بطن كسب قدرت غير فردى و متعهد به جامعه مى‏باشد.

جنگ در دو جبهه

استراتژى نظامى كه تعيين كننده آرايش و توانمندى رزمى در شرايط متفاوت است از يك سو متأثر از رابطه نيروها در سطح جهانى و از سوى ديگر تحت تأثير نوآورى‏هاى تكنولوژيك در عرصه‏ى گيتى است. وزير دفاع آمريكا رونالد رامسفلد به دنبال كناره گيرى كره شمالى از معاهده عدم گسترش سلاح‏هاى هسته‏اى و اخراج بازرسان آژانس بين المللى انرژى اتمى اعلام كرد آمريكا قادر است كه در عين اين‏كه در شرايط تقريبا جنگ كامل با كشور عراق قرار دارد با تهديدات احتمالى كره شمالى هم به گونه‏اى مطلوب برخورد كند. اظهار نظر وزير دفاع آمريكا بازگو كننده اين مطلب است كه رهبران نظامى‏ايالات متحده در شرايطى هستند كه نه تنها ضرورت آمادگى رزمى براى دو جبهه را احساس مى‏كنند، بلكه اعتقاد بر اين دارند كه از توانمندى لازم براى حضور در دو جبهه نيز برخوردار هستند.
در دوران بعد از جنگ سرد تا قبل از دستيابى جورج دبليوبوش به قدرت سه برنامه دفاعى مطرح شد تا با توجه به شرايط جديد جهانى، تركيب رزمى، موضع گيرى نيروهاى چهارگانه و چگونگى استقرار آنان تعيين گردد. چهارمين برنامه دفاعى در آغاز دوره زمامدارى جورج دبليوبوش تدوين و به اجرا درآمد كه منعكس كننده بينش دونالد رامسفلد وزير دفاع و استراتژى كلان آمريكا در عصر جديد است.
برنامه دفاعى حاضر آمريكا با توجه به اين كشورهاى غربى در سال 2000 حدود 360 ميليارد دلار صرف تحقيق و توسعه علمى كردند كاملا تكنولوژى - مبنا است. اعتقاد دونالد رامسفلد و طراحان برنامه دفاعى دولت حاكم بر آمريكا بر اين است كه با توجه به اين واقعيت كه خدمت وظيفه در آمريكا اختيارى است و آمريكا براى حمايت از متحدين مجبور به حضور در خارج از خاك آمريكا براى عمليات نظامى‏است و اين مشكل عدم آشنايى به محيط عملياتى را به وجود مى‏آورد، بنابراين برنامه‏ها بايد كاملا منعطف گردند.
دارايى اصل آمريكا وجود نوآورى‏هاى گسترده تكنولوژيك است. به همين جهت برنامه دفاعى اين كشور امروزه مبتنى بر «استراتژى متوازن گر» گرديده؛ يعنى از طريق استفاده گسترده از نوآورى‏هاى تكنولوژيك مى‏بايستى مزيت جغرافيايى، تعداد بيشتر نيروهاى حريف و تمايل بيشتر آن‏ها براى از خودگذشتگى را جبران كرد. هر چند از نظر طراحان سياست خارجى امريكا در بلند مدت دولت چين رقيب اصلى اين كشور در صحنه جهانى و مخصوصا آسيا خواهد بود، اما آگاهى به فقدان گسل‏هاى پايه‏اى ارزشى در صحنه روابط بين‏الملل ضرورت برنامه دفاعى همه‏گير را به وجود آورده است. برعكس دوران بيل كلينتون نگاه استراتژيك دوران جنگ سرد كه مبناى خطر متوجه آمريكا كاملا محرز و مشخص بود در دوران هواپيماهاى جنگى غير قابل رؤيت، بمب‏هاى هدايت شده از طريق ماهواره، نيروهاى واكنش سريع و دسترسى آسان و گسترده به سلاح‏هاى گسترده، ميكروبى و شيميايى، تعريف جامع و مشخص از خطر داراى ابهام است.
در اين چارچوب است كه دونالد رامسفلد توجه را به اين قرارداد كه برعكس تفكر حاكم بر حكومت بيل كلينتون كه هدفش شكل دادن محيط بين‏الملل از طريق روابط نزديك‏تر با كشورهاى غير متخاصم بود، دولت جورج دبليوبوش چارچوب متفاوتى را در صحنه سياست خارجى دنبال مى‏كند. سياست دولت كنونى آمريكا مبتنى بر حضور همه‏گير در سطح جهانى و مطمئن ساختن متحدين از حمايت آمريكا و بازدارندگى كشورهايى است كه خط مشى‏هاى متعارض با منافع آمريكا و متحدين اين كشور را دنبال مى‏كند و در همين راستا طرح دفاعى رامسفلد براساس توانايى براى جنگ در دو جبهه متفاوت به طور همزمان است.
در دوران جنگ سرد ساختار نظامى آمريكا توانايى حضور مؤثر در يك جبهه را داشت كه در اين رابطه اروپاى غربى از اولويت حضور از ديد رهبران آمريكا برخوردار بود. براساس طرح دفاعى عملياتى پنتاگون امروزه آمريكا قادر است به طور همزمان در دو جبهه با نيروى تقريبا برابر و با دو مأموريت متفاوت حضور داشته باشد. معيار توانمندى نظامى را دونالد رامسفلد بر مبناى تعداد نيروهاى آمريكا در عمليات طوفان صحرا در سال 1991 قرار داده است. اين به مفهوم وجود حداكثر نيم ميليون سرباز در محيط نبرد، كنترل فضاى محيط عملياتى و توانايى انتقال نيرو در عرض يك تا دو هفته از خاك اصلى آمريكا به منطقه عمليات نظامى‏است.
بر طبق طرح دفاعى محافظه كاران، آمريكا امروزه قادر است كه در دو عمليات هم زمان، دو نيروى مشابه باتركيب و كيفيت نيروهاى ديگر در عمليات طوفان صحرا را تدارك ببيند. اين استراتژى بدون توجه به اين كه كشور مبناى خطر كدام است، بر اين اساس شكل گرفته است كه آمريكا مى‏بايستى از آن چنان توانمندى برخوردار باشد كه فارغ از منبع خطر قابليت نظامى بازدارنده و در عين حال تهاجمى را داشته باشد.
با در نظر گرفتن برترى تكنولوژيك كه به وضوح آمريكا از آن بهره‏مند است مخصوصا در حيطه قدرت هوايى و اين واقعيت كه بودجه نظامى‏آمريكا در مقام مقايسه با رقباى احتمالى بسيار فزون‏تر است؛ پرواضح است كه قابليت لازم براى پياده سازى طرح دفاعى عملياتى موجود است.
بر اساس طرح رامسفلد، آمريكا قادر است كه در جبهه عراق به عمليات تهاجمى براى بركنارى رژيم، دست بزند و به طور همزمان در شبه جزيره كره موفق به بازدارندگى گردد. البته بايد توجه داشت در صورتى كه در جبهه كره، بازدارندگى جوابگو نگردد. اين امكان هست كه بخشى از نيروها از جبهه عراق به شبه جزيره كره منتقل گردند.
توانايى تهاجم و بازدارندگى در دو جبهه متفاوت اما به طور همزمان، آمريكا را در موقعيتى قرار داده كه در برابر باج‏خواهى هسته‏اى كره شمالى و عدم صراحت مقامات عراقى در رابطه با درخواست‏هاى هانس بليكس، رئيس سازمان تسليحاتى سازمان ملل متحد، از موضع قدرت جبهه گيرى كند. توانمندى دوگانه آمريكا به اين مفهوم است كه مى‏بايستى انتظار داشت كه اين كشور اعمال سياست‏هاى سلطه گرايانه خود را در دو منطقه خليج فارس و كره امكان‏پذير بيابد.




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما