دكترين بوش: تدارك آلمان خاورميانه
سياستها در صحنه روابط بينالملل، ضرورتا برآمده از معادلات قدرت در مقطع تاريخى و زمانى خاص هستند. بر پايهى سياستها و خط مشىها هر چند كه اجتناب ناپذير جلوه مىكنند، اما موفقيت و شكست اين سياستها تافته در انديشههاى تصميم گيرندگان و ماهيت ارزشى مجريان پهنهى سياست خارجى مىباشد و طبيعت روابط حاكم جهانى در سال 1991 به دنبال شكست سياستهاى گورباچف و اضمحلال نظام كمونيستى در اتحاد جماهير شوروى، فضايى از ابهام را در معاملات بينالمللى بهوجود آورد كه پرواضح بود اين موفقيت كوتاه مدت مىباشد. صعود جورج دبليوبوش به قدرت به دنبال انتخابات سال 2001 پيامد اجتناب ناپذير موقعيت برتر آمريكا در صحنه جهانى در دوران معاصر مىباشد.
رهبر آمريكا در بطن اين موقعيت متمايز تاريخى، كارآمدتر كردن سياستهاى آمريكا در منطقه خاورميانه و تسهيل نمودن منافع تاريخى اين كشور را در منطقه كه به دنبال حمايت دوايت آيزنهاور از مصر در سال 1956 به دنبال حملهى مشترك نيروهاى فرانسوى، انگليسى و اسرائيلى به كانال سوئز كاملا شكل گرفت، در دستور كار خود قرار داد. از نظر سياستمداران ارشد دستگاه تصميم گيرى آمريكا دوران جديدى آغاز گشته است كه نيازمند نگرشى نوين به اولويتها و منافع را حياتى و لازم مىسازد. تفسير جديد ساكنان كاخ سفيد از چشم اندازهاى حاكم بر خاورميانه و چگونگى آينده اين منطقه منجر به آن گشته كه عراق نقشى محورى را در سياستهاى اين كشور براى آيندهى خاورميانه بازى كند. همان گونه كه به دنبال آغاز دوران نوين بعد از شكست آلمان هيتلرى، براساس دكترترومن، حضور مؤثر و قاطع امريكا و ايجاد توانايى براى مديريت بحرانهاى آتى در منطقه اروپا نيازمند حضور همه جانبهى آمريكا در آلمان مىبود، امروزه هم دوران جديدى آغاز گشته است. بعد از شكست نازيسم، دولتمردان امريكا، اروپا را مركز ثقل سياستهاى خود قرار دادهاند و در نتيجه نقش كليدى را آلمان در استراتژى آنان بازى كرد، بعد از شكست كمونيسم، براساس دكترين بوش، به جهت نهادينه شدن نفوذ آمريكا در اروپا توجه به خاورميانه معطوف گشته تا اين منطقه هم به گونهاى اساسى در حيطه نفوذ اين كشور قرار گيرد. اروپا به جهت موقعيت استراتژيك، تمركز قدرت اقتصادى و اهميت سياسى براى دولتمردان آمريكايى انتخابى روشن بود.
به همين جهت امروزه هم خاورميانه به جهت اهميت استراتژيك آن، منابع گستردهى نفت و گاز كه حيات اقتصادى غرب به آن وابسته است و خلاء و برهوت سياسى كه بر آن حاكم است، انتخابى بسيار ارزشمند براى رهبر آمريكا مىباشد.
عراق نقش كليدى در سياست خاورميانهاى آمريكا بازى خواهد كرد؛ همانگونه كه آلمان نقش كليدى در سياست اروپايى آمريكا به دنبال جنگ جهانى دوم بازى كرد. عراق به عنوان عرفىترين كشور جهان عرب كه به دنبال سياستهاى سى و شش سالهى حزب بعث، بيشترين و بهترين سيستم آموزشى و رفاهى را در جهان عرب تا قبل از حملهى اين كشور به كويت به وجود آورده بود، مناسبترين كشور براى تبديل شدن به تختهى پرش آمريكا در منطقه مىباشد.
با توجه به آنكه از نگاه محافظه كاران جديد رهبران آمريكا، بزرگترين خطر را افراط گرايى اسلامى براى منافع اين كشور در خاورميانه به وجود آورده و خواهد آورد، بسيار منطقى است كه كشورى كه به جهت سياست پان عربيسم و سوسياليسم عربى بيشترين ضربهها را به گرايشهاى اسلامى وارد آورده محل صدور ارزشها و سياستهاى آمريكا قرار گيرد. از نظر ارزشى مردم عراق احتمالا مستعدترين افراد در جهت پذيرش حضور حكومت طرفدار غرب كه در راستاى سياستهاى جورج دبليوبوش براى مبارزه با اسلامگرايى در تمامى زمينهها در منطقه عمل كند، مىباشند.
در سياستهاى خاورميانهاى رهبران واقعگراى حاكم بر آمريكا، از عراق مىبايستى به عنوان مركز ثقل سياستهاى آمريكا در منطقه استفاده كرد تا بتوان تغييرات مورد علاقه را در جغرافياى سياسى، حيات ارزشى و در بلند مدت، نقشه جغرافيايى منطقه به وجود آورد.
حضور آمريكا در عراق به مفهوم كاهش نقش استراتژيك عربستان در معادلات آمريكا و كاهش نقش مصر در رابطه با اهميت تعيين كنندهى اين كشور در مسئله اعراب و اسرائيل مىباشد. حضور آمريكا در عراق به دنبال خروج صدام حسين از قدرت كه گريز ناپذير به نظر مىرسد، منجر به اين خواهد شد كه كشورهايى كه در جهان عرب و منطقه هم راستا با منافع آمريكا حركت نمىكنند، به شدت زير فشار قرار بگيرند و مجبور به دادن امتيازات ريشهاى به آمريكا گردد. حضور آمريكا در عراق هزينههايى را كه آمريكا براى گرفتن اين امتيازات گستردهى سياسى، نظامى و اقتصادى خواهد پرداخت، به شدت كاهش خواهد داد، در حالى كه كشورهاى مخالف آمريكا هزينههاى به مراتب گستردهاى را در مقام مقايسه با قبل از حضور آمريكا در عراق، تقبل خواهند نمود.
آمريكا سياست براندازى صدام را در پيش گرفته است، نه به جهت اينكه جورج دبليوبوش نگرانى در خصوص نقض حقوق بشر، كشتار بدون محاكمهى مخالفان صدام، ساختار اقتدار گرايانهى قدرت و يا فقر گسترده در عراق دارد، بلكه نياز به برپايى حكومتى در عراق احساس مىشود كه كاملا حيات خود را در تسهيل سياست آمريكا و تبديل عراق به آلمان جهان عرب مىبيند.
صدام حسين مانند جورج دبليوبوش يك واقعگرا مىباشد اما آنچه او را از رهبر آمريكا جدا مىسازد، اين واقعيت تلخ مىباشد كه او درك نكرد كه قدرت به خودى خود از اهميت برخوردار نمىباشد، قدرت هنگامىارزشمند است كه هزينههاى اعمال آن در مقام مقايسه با نتايج ناشى از آن بسيار محدود و قابل كنترل باشد. سياستهاى صدام امروزه عراق را در شرايطى قرار داده كه آن را طبيعىترين گزينه آمريكا در خاورميانه به عنوان پايگاهى براى نهادينه شدن حضور آمريكا درمنطقه تبديل كرده كه آمريكا اين را به سياستهاى واقع گرايانهى رهبر عراق در تمامى حيطههاى حيات در عراق از سال 1979 تا به امروز مديون است.
اما آنچه حزنانگيزتر مىباشد اين حقيقت است كه صدام حسين، اصولا اين سياستها را پايه گذاشت تا حضور آمريكا را در منطقه به حداقل كاهش دهد و در صورت توان آن را كاملا مسدود كند اما اينتراژدى امكان پذير گشت چرا كه صدام حسين برخلاف همتاى واقع گراى خود در كاخ سفيد از درك اين مهم عاجز ماند كه در تحليل نهايى، سياستهايى موفق است كه هدف غايى آن تأمين منافع جهانى و منطقهاى كشور در بطن كسب قدرت غير فردى و متعهد به جامعه مىباشد.
در دوران بعد از جنگ سرد تا قبل از دستيابى جورج دبليوبوش به قدرت سه برنامه دفاعى مطرح شد تا با توجه به شرايط جديد جهانى، تركيب رزمى، موضع گيرى نيروهاى چهارگانه و چگونگى استقرار آنان تعيين گردد. چهارمين برنامه دفاعى در آغاز دوره زمامدارى جورج دبليوبوش تدوين و به اجرا درآمد كه منعكس كننده بينش دونالد رامسفلد وزير دفاع و استراتژى كلان آمريكا در عصر جديد است.
برنامه دفاعى حاضر آمريكا با توجه به اين كشورهاى غربى در سال 2000 حدود 360 ميليارد دلار صرف تحقيق و توسعه علمى كردند كاملا تكنولوژى - مبنا است. اعتقاد دونالد رامسفلد و طراحان برنامه دفاعى دولت حاكم بر آمريكا بر اين است كه با توجه به اين واقعيت كه خدمت وظيفه در آمريكا اختيارى است و آمريكا براى حمايت از متحدين مجبور به حضور در خارج از خاك آمريكا براى عمليات نظامىاست و اين مشكل عدم آشنايى به محيط عملياتى را به وجود مىآورد، بنابراين برنامهها بايد كاملا منعطف گردند.
دارايى اصل آمريكا وجود نوآورىهاى گسترده تكنولوژيك است. به همين جهت برنامه دفاعى اين كشور امروزه مبتنى بر «استراتژى متوازن گر» گرديده؛ يعنى از طريق استفاده گسترده از نوآورىهاى تكنولوژيك مىبايستى مزيت جغرافيايى، تعداد بيشتر نيروهاى حريف و تمايل بيشتر آنها براى از خودگذشتگى را جبران كرد. هر چند از نظر طراحان سياست خارجى امريكا در بلند مدت دولت چين رقيب اصلى اين كشور در صحنه جهانى و مخصوصا آسيا خواهد بود، اما آگاهى به فقدان گسلهاى پايهاى ارزشى در صحنه روابط بينالملل ضرورت برنامه دفاعى همهگير را به وجود آورده است. برعكس دوران بيل كلينتون نگاه استراتژيك دوران جنگ سرد كه مبناى خطر متوجه آمريكا كاملا محرز و مشخص بود در دوران هواپيماهاى جنگى غير قابل رؤيت، بمبهاى هدايت شده از طريق ماهواره، نيروهاى واكنش سريع و دسترسى آسان و گسترده به سلاحهاى گسترده، ميكروبى و شيميايى، تعريف جامع و مشخص از خطر داراى ابهام است.
در اين چارچوب است كه دونالد رامسفلد توجه را به اين قرارداد كه برعكس تفكر حاكم بر حكومت بيل كلينتون كه هدفش شكل دادن محيط بينالملل از طريق روابط نزديكتر با كشورهاى غير متخاصم بود، دولت جورج دبليوبوش چارچوب متفاوتى را در صحنه سياست خارجى دنبال مىكند. سياست دولت كنونى آمريكا مبتنى بر حضور همهگير در سطح جهانى و مطمئن ساختن متحدين از حمايت آمريكا و بازدارندگى كشورهايى است كه خط مشىهاى متعارض با منافع آمريكا و متحدين اين كشور را دنبال مىكند و در همين راستا طرح دفاعى رامسفلد براساس توانايى براى جنگ در دو جبهه متفاوت به طور همزمان است.
در دوران جنگ سرد ساختار نظامى آمريكا توانايى حضور مؤثر در يك جبهه را داشت كه در اين رابطه اروپاى غربى از اولويت حضور از ديد رهبران آمريكا برخوردار بود. براساس طرح دفاعى عملياتى پنتاگون امروزه آمريكا قادر است به طور همزمان در دو جبهه با نيروى تقريبا برابر و با دو مأموريت متفاوت حضور داشته باشد. معيار توانمندى نظامى را دونالد رامسفلد بر مبناى تعداد نيروهاى آمريكا در عمليات طوفان صحرا در سال 1991 قرار داده است. اين به مفهوم وجود حداكثر نيم ميليون سرباز در محيط نبرد، كنترل فضاى محيط عملياتى و توانايى انتقال نيرو در عرض يك تا دو هفته از خاك اصلى آمريكا به منطقه عمليات نظامىاست.
بر طبق طرح دفاعى محافظه كاران، آمريكا امروزه قادر است كه در دو عمليات هم زمان، دو نيروى مشابه باتركيب و كيفيت نيروهاى ديگر در عمليات طوفان صحرا را تدارك ببيند. اين استراتژى بدون توجه به اين كه كشور مبناى خطر كدام است، بر اين اساس شكل گرفته است كه آمريكا مىبايستى از آن چنان توانمندى برخوردار باشد كه فارغ از منبع خطر قابليت نظامى بازدارنده و در عين حال تهاجمى را داشته باشد.
با در نظر گرفتن برترى تكنولوژيك كه به وضوح آمريكا از آن بهرهمند است مخصوصا در حيطه قدرت هوايى و اين واقعيت كه بودجه نظامىآمريكا در مقام مقايسه با رقباى احتمالى بسيار فزونتر است؛ پرواضح است كه قابليت لازم براى پياده سازى طرح دفاعى عملياتى موجود است.
بر اساس طرح رامسفلد، آمريكا قادر است كه در جبهه عراق به عمليات تهاجمى براى بركنارى رژيم، دست بزند و به طور همزمان در شبه جزيره كره موفق به بازدارندگى گردد. البته بايد توجه داشت در صورتى كه در جبهه كره، بازدارندگى جوابگو نگردد. اين امكان هست كه بخشى از نيروها از جبهه عراق به شبه جزيره كره منتقل گردند.
توانايى تهاجم و بازدارندگى در دو جبهه متفاوت اما به طور همزمان، آمريكا را در موقعيتى قرار داده كه در برابر باجخواهى هستهاى كره شمالى و عدم صراحت مقامات عراقى در رابطه با درخواستهاى هانس بليكس، رئيس سازمان تسليحاتى سازمان ملل متحد، از موضع قدرت جبهه گيرى كند. توانمندى دوگانه آمريكا به اين مفهوم است كه مىبايستى انتظار داشت كه اين كشور اعمال سياستهاى سلطه گرايانه خود را در دو منطقه خليج فارس و كره امكانپذير بيابد.
رهبر آمريكا در بطن اين موقعيت متمايز تاريخى، كارآمدتر كردن سياستهاى آمريكا در منطقه خاورميانه و تسهيل نمودن منافع تاريخى اين كشور را در منطقه كه به دنبال حمايت دوايت آيزنهاور از مصر در سال 1956 به دنبال حملهى مشترك نيروهاى فرانسوى، انگليسى و اسرائيلى به كانال سوئز كاملا شكل گرفت، در دستور كار خود قرار داد. از نظر سياستمداران ارشد دستگاه تصميم گيرى آمريكا دوران جديدى آغاز گشته است كه نيازمند نگرشى نوين به اولويتها و منافع را حياتى و لازم مىسازد. تفسير جديد ساكنان كاخ سفيد از چشم اندازهاى حاكم بر خاورميانه و چگونگى آينده اين منطقه منجر به آن گشته كه عراق نقشى محورى را در سياستهاى اين كشور براى آيندهى خاورميانه بازى كند. همان گونه كه به دنبال آغاز دوران نوين بعد از شكست آلمان هيتلرى، براساس دكترترومن، حضور مؤثر و قاطع امريكا و ايجاد توانايى براى مديريت بحرانهاى آتى در منطقه اروپا نيازمند حضور همه جانبهى آمريكا در آلمان مىبود، امروزه هم دوران جديدى آغاز گشته است. بعد از شكست نازيسم، دولتمردان امريكا، اروپا را مركز ثقل سياستهاى خود قرار دادهاند و در نتيجه نقش كليدى را آلمان در استراتژى آنان بازى كرد، بعد از شكست كمونيسم، براساس دكترين بوش، به جهت نهادينه شدن نفوذ آمريكا در اروپا توجه به خاورميانه معطوف گشته تا اين منطقه هم به گونهاى اساسى در حيطه نفوذ اين كشور قرار گيرد. اروپا به جهت موقعيت استراتژيك، تمركز قدرت اقتصادى و اهميت سياسى براى دولتمردان آمريكايى انتخابى روشن بود.
به همين جهت امروزه هم خاورميانه به جهت اهميت استراتژيك آن، منابع گستردهى نفت و گاز كه حيات اقتصادى غرب به آن وابسته است و خلاء و برهوت سياسى كه بر آن حاكم است، انتخابى بسيار ارزشمند براى رهبر آمريكا مىباشد.
عراق نقش كليدى در سياست خاورميانهاى آمريكا بازى خواهد كرد؛ همانگونه كه آلمان نقش كليدى در سياست اروپايى آمريكا به دنبال جنگ جهانى دوم بازى كرد. عراق به عنوان عرفىترين كشور جهان عرب كه به دنبال سياستهاى سى و شش سالهى حزب بعث، بيشترين و بهترين سيستم آموزشى و رفاهى را در جهان عرب تا قبل از حملهى اين كشور به كويت به وجود آورده بود، مناسبترين كشور براى تبديل شدن به تختهى پرش آمريكا در منطقه مىباشد.
با توجه به آنكه از نگاه محافظه كاران جديد رهبران آمريكا، بزرگترين خطر را افراط گرايى اسلامى براى منافع اين كشور در خاورميانه به وجود آورده و خواهد آورد، بسيار منطقى است كه كشورى كه به جهت سياست پان عربيسم و سوسياليسم عربى بيشترين ضربهها را به گرايشهاى اسلامى وارد آورده محل صدور ارزشها و سياستهاى آمريكا قرار گيرد. از نظر ارزشى مردم عراق احتمالا مستعدترين افراد در جهت پذيرش حضور حكومت طرفدار غرب كه در راستاى سياستهاى جورج دبليوبوش براى مبارزه با اسلامگرايى در تمامى زمينهها در منطقه عمل كند، مىباشند.
در سياستهاى خاورميانهاى رهبران واقعگراى حاكم بر آمريكا، از عراق مىبايستى به عنوان مركز ثقل سياستهاى آمريكا در منطقه استفاده كرد تا بتوان تغييرات مورد علاقه را در جغرافياى سياسى، حيات ارزشى و در بلند مدت، نقشه جغرافيايى منطقه به وجود آورد.
حضور آمريكا در عراق به مفهوم كاهش نقش استراتژيك عربستان در معادلات آمريكا و كاهش نقش مصر در رابطه با اهميت تعيين كنندهى اين كشور در مسئله اعراب و اسرائيل مىباشد. حضور آمريكا در عراق به دنبال خروج صدام حسين از قدرت كه گريز ناپذير به نظر مىرسد، منجر به اين خواهد شد كه كشورهايى كه در جهان عرب و منطقه هم راستا با منافع آمريكا حركت نمىكنند، به شدت زير فشار قرار بگيرند و مجبور به دادن امتيازات ريشهاى به آمريكا گردد. حضور آمريكا در عراق هزينههايى را كه آمريكا براى گرفتن اين امتيازات گستردهى سياسى، نظامى و اقتصادى خواهد پرداخت، به شدت كاهش خواهد داد، در حالى كه كشورهاى مخالف آمريكا هزينههاى به مراتب گستردهاى را در مقام مقايسه با قبل از حضور آمريكا در عراق، تقبل خواهند نمود.
آمريكا سياست براندازى صدام را در پيش گرفته است، نه به جهت اينكه جورج دبليوبوش نگرانى در خصوص نقض حقوق بشر، كشتار بدون محاكمهى مخالفان صدام، ساختار اقتدار گرايانهى قدرت و يا فقر گسترده در عراق دارد، بلكه نياز به برپايى حكومتى در عراق احساس مىشود كه كاملا حيات خود را در تسهيل سياست آمريكا و تبديل عراق به آلمان جهان عرب مىبيند.
صدام حسين مانند جورج دبليوبوش يك واقعگرا مىباشد اما آنچه او را از رهبر آمريكا جدا مىسازد، اين واقعيت تلخ مىباشد كه او درك نكرد كه قدرت به خودى خود از اهميت برخوردار نمىباشد، قدرت هنگامىارزشمند است كه هزينههاى اعمال آن در مقام مقايسه با نتايج ناشى از آن بسيار محدود و قابل كنترل باشد. سياستهاى صدام امروزه عراق را در شرايطى قرار داده كه آن را طبيعىترين گزينه آمريكا در خاورميانه به عنوان پايگاهى براى نهادينه شدن حضور آمريكا درمنطقه تبديل كرده كه آمريكا اين را به سياستهاى واقع گرايانهى رهبر عراق در تمامى حيطههاى حيات در عراق از سال 1979 تا به امروز مديون است.
اما آنچه حزنانگيزتر مىباشد اين حقيقت است كه صدام حسين، اصولا اين سياستها را پايه گذاشت تا حضور آمريكا را در منطقه به حداقل كاهش دهد و در صورت توان آن را كاملا مسدود كند اما اينتراژدى امكان پذير گشت چرا كه صدام حسين برخلاف همتاى واقع گراى خود در كاخ سفيد از درك اين مهم عاجز ماند كه در تحليل نهايى، سياستهايى موفق است كه هدف غايى آن تأمين منافع جهانى و منطقهاى كشور در بطن كسب قدرت غير فردى و متعهد به جامعه مىباشد.
جنگ در دو جبهه
در دوران بعد از جنگ سرد تا قبل از دستيابى جورج دبليوبوش به قدرت سه برنامه دفاعى مطرح شد تا با توجه به شرايط جديد جهانى، تركيب رزمى، موضع گيرى نيروهاى چهارگانه و چگونگى استقرار آنان تعيين گردد. چهارمين برنامه دفاعى در آغاز دوره زمامدارى جورج دبليوبوش تدوين و به اجرا درآمد كه منعكس كننده بينش دونالد رامسفلد وزير دفاع و استراتژى كلان آمريكا در عصر جديد است.
برنامه دفاعى حاضر آمريكا با توجه به اين كشورهاى غربى در سال 2000 حدود 360 ميليارد دلار صرف تحقيق و توسعه علمى كردند كاملا تكنولوژى - مبنا است. اعتقاد دونالد رامسفلد و طراحان برنامه دفاعى دولت حاكم بر آمريكا بر اين است كه با توجه به اين واقعيت كه خدمت وظيفه در آمريكا اختيارى است و آمريكا براى حمايت از متحدين مجبور به حضور در خارج از خاك آمريكا براى عمليات نظامىاست و اين مشكل عدم آشنايى به محيط عملياتى را به وجود مىآورد، بنابراين برنامهها بايد كاملا منعطف گردند.
دارايى اصل آمريكا وجود نوآورىهاى گسترده تكنولوژيك است. به همين جهت برنامه دفاعى اين كشور امروزه مبتنى بر «استراتژى متوازن گر» گرديده؛ يعنى از طريق استفاده گسترده از نوآورىهاى تكنولوژيك مىبايستى مزيت جغرافيايى، تعداد بيشتر نيروهاى حريف و تمايل بيشتر آنها براى از خودگذشتگى را جبران كرد. هر چند از نظر طراحان سياست خارجى امريكا در بلند مدت دولت چين رقيب اصلى اين كشور در صحنه جهانى و مخصوصا آسيا خواهد بود، اما آگاهى به فقدان گسلهاى پايهاى ارزشى در صحنه روابط بينالملل ضرورت برنامه دفاعى همهگير را به وجود آورده است. برعكس دوران بيل كلينتون نگاه استراتژيك دوران جنگ سرد كه مبناى خطر متوجه آمريكا كاملا محرز و مشخص بود در دوران هواپيماهاى جنگى غير قابل رؤيت، بمبهاى هدايت شده از طريق ماهواره، نيروهاى واكنش سريع و دسترسى آسان و گسترده به سلاحهاى گسترده، ميكروبى و شيميايى، تعريف جامع و مشخص از خطر داراى ابهام است.
در اين چارچوب است كه دونالد رامسفلد توجه را به اين قرارداد كه برعكس تفكر حاكم بر حكومت بيل كلينتون كه هدفش شكل دادن محيط بينالملل از طريق روابط نزديكتر با كشورهاى غير متخاصم بود، دولت جورج دبليوبوش چارچوب متفاوتى را در صحنه سياست خارجى دنبال مىكند. سياست دولت كنونى آمريكا مبتنى بر حضور همهگير در سطح جهانى و مطمئن ساختن متحدين از حمايت آمريكا و بازدارندگى كشورهايى است كه خط مشىهاى متعارض با منافع آمريكا و متحدين اين كشور را دنبال مىكند و در همين راستا طرح دفاعى رامسفلد براساس توانايى براى جنگ در دو جبهه متفاوت به طور همزمان است.
در دوران جنگ سرد ساختار نظامى آمريكا توانايى حضور مؤثر در يك جبهه را داشت كه در اين رابطه اروپاى غربى از اولويت حضور از ديد رهبران آمريكا برخوردار بود. براساس طرح دفاعى عملياتى پنتاگون امروزه آمريكا قادر است به طور همزمان در دو جبهه با نيروى تقريبا برابر و با دو مأموريت متفاوت حضور داشته باشد. معيار توانمندى نظامى را دونالد رامسفلد بر مبناى تعداد نيروهاى آمريكا در عمليات طوفان صحرا در سال 1991 قرار داده است. اين به مفهوم وجود حداكثر نيم ميليون سرباز در محيط نبرد، كنترل فضاى محيط عملياتى و توانايى انتقال نيرو در عرض يك تا دو هفته از خاك اصلى آمريكا به منطقه عمليات نظامىاست.
بر طبق طرح دفاعى محافظه كاران، آمريكا امروزه قادر است كه در دو عمليات هم زمان، دو نيروى مشابه باتركيب و كيفيت نيروهاى ديگر در عمليات طوفان صحرا را تدارك ببيند. اين استراتژى بدون توجه به اين كه كشور مبناى خطر كدام است، بر اين اساس شكل گرفته است كه آمريكا مىبايستى از آن چنان توانمندى برخوردار باشد كه فارغ از منبع خطر قابليت نظامى بازدارنده و در عين حال تهاجمى را داشته باشد.
با در نظر گرفتن برترى تكنولوژيك كه به وضوح آمريكا از آن بهرهمند است مخصوصا در حيطه قدرت هوايى و اين واقعيت كه بودجه نظامىآمريكا در مقام مقايسه با رقباى احتمالى بسيار فزونتر است؛ پرواضح است كه قابليت لازم براى پياده سازى طرح دفاعى عملياتى موجود است.
بر اساس طرح رامسفلد، آمريكا قادر است كه در جبهه عراق به عمليات تهاجمى براى بركنارى رژيم، دست بزند و به طور همزمان در شبه جزيره كره موفق به بازدارندگى گردد. البته بايد توجه داشت در صورتى كه در جبهه كره، بازدارندگى جوابگو نگردد. اين امكان هست كه بخشى از نيروها از جبهه عراق به شبه جزيره كره منتقل گردند.
توانايى تهاجم و بازدارندگى در دو جبهه متفاوت اما به طور همزمان، آمريكا را در موقعيتى قرار داده كه در برابر باجخواهى هستهاى كره شمالى و عدم صراحت مقامات عراقى در رابطه با درخواستهاى هانس بليكس، رئيس سازمان تسليحاتى سازمان ملل متحد، از موضع قدرت جبهه گيرى كند. توانمندى دوگانه آمريكا به اين مفهوم است كه مىبايستى انتظار داشت كه اين كشور اعمال سياستهاى سلطه گرايانه خود را در دو منطقه خليج فارس و كره امكانپذير بيابد.