نقش آيه الله ميرزا صادق آقا مجتهد تبريزي در نهضت مشروطه
چکيده
کليد واژه ها: مشروطه، مشروطه ي مشروعه، مشروطه خواهان، مخالفان مشروطه، مشروطه ي بريتانيايي.
پيش درآمد
اصولا انديشه هاي غربي- اروپايي و پيدايش عناصر پشت به اسلام کرده و غربگرا، (1) تحولات تاريخي ناشي از اختلاط ملل، گرايش هاي ملي، آگاهي هاي سياسي، اجتماعي و نفوذ عقايد اسلامي و بيدارگري رهبران روحاني و رجال ديني و چندين عامل ديگر را مي توان در موضع گيري هاي مثبت و يا منفي در حوادث مشروطه مؤثر دانست، اما به ويژه عامل اخير يعني نقش رهبري روحانيت روشنگر و خط دهنده بود.(2)
از سوي ديگر، خودکامگي شاهان، ظلم و تعدي افراد متنفذ درباري و وابسته به خانواده هاي سلطنتي و دست اندازي به مال و جان و آبروي مردم، عرصه ي زندگاني را براي ايشان، تنگ کرده و همه را به ستوه آورده است و زمان را آبستن حوادث جدي گردانيده بود.
علاوه بر اين، انسان طبعا و بر فطرت سليم خود، به نظم و قانون تمايل دارد و از هرج و مرج و آنارشيسم، بيزار و از هر مستبد و فاشيستي متنفر است. همه ي صاحبان خرد و انديشه حق وجود حکومت، قانون و قانون گذاري را- في الجمله- براي هر جامعه ضروري مي دانند و عمدتا آن را ناشي از اراده ي ملي و متعلق به مردم مي دانند. البته در جامعه ي مسلمانان، قوانين الهي و احکام بنيادين اسلام مبناي شکل گيري قوانين عرفي شناخته مي شود و چگونگي تغيير در قوانين (عرفي) بر مبناي قوانين شرعي در موقعيت هايي اجتناب ناپذير است.
اتفاقات و حوادث تاريخ مشروطه، در واقع چالش و رقابت ميان دو تفکر ديني و سکولار براي شکل دهي به نظام اجتماعي است و تدوين قوانين اين نظام بر دو مبناي ديني و سکولار.
به هر حال، عوامل بسياري در پيدايش نهضت مشروطه نقشي داشته است: نفوذ فرنگيان(3) و سرازير شدن افکار اروپايي و فهم ناصحيح از نوگرايي و تفسير به دور از حقيقت تجدد ديني و ... را مي توان از انگيزه ها و يا پيامدهاي پديده ي مشروطه و جريان هاي جانبي آن تلقي کرد.
شخصيت و خاندان
آقا ميرزا صادق پس از وصول به قله ي بلند اجتهاد و فقاهت، طي24 سال اقامت در اعتاب مقدسه، خود صاحب کرسي تدريس و افادت شد و به افاضه مي پرداخت. سرانجام، در سال 1312ق(9) به زادگاهش تبريز بازگشت (10) و در آنجا به تدريس خارج فقه و اصول (11) و امامت(12) و رتق و فتق امور مرجعيت ديني و هدايتي جامعه ي مسلمان اشتغال ورزيد.(13) نياي او مرحوم ميرزا محمد علي قره داغي، بزرگ خاندان (14) و از رجال عصر ناصري و خود دانشمند و صاحب اثر بود. پسر او آقاميرزا محمد معروف به «بالا مجتهد» (مجتهد کوچک) نيز مردي دانشمند و فرهيخته (15) بود و داراي فرزندان متعدد (16) و هر کدام داراي وجهه ي ديني و اجتماعي بودند. اما آقاميرزا صادق در اين ميان، خوش درخشيده و سرآمد همگان گشت.
از نظر علامه عبدالحسين اميني، او از چهره هاي درخشان تشيع و از پيشوايان مبرز و مرجع تقليد در آذربايجان بود و سال هاي دراز، زعامت ديني بر عهده داشت و جز تدبير در امور، عدالت در قضا و داوري، ثبات و استواري رأي و ثقافت و فرهنگ و اصلاحگري، چيزي ديگر در برنامه ي او نيست. او نسبت به رخدادهاي ناگوار روزگار، بي اعتنا و در مصايب و دگرگوني هاي عصر، بردبار بود و در مبارزه با کفر و الحاد دمي نمي آسود. او فراخوان به اسلام، پرچمدار اصلاح و داراي بيان نافذ و پندهاي حکمت آموز بود.(17)
به نوشته ي مخبرالسلطنه، در حل مشکل مالي ارامنه ي اردوباد، که به تبريز آمده بودند، مواعظ گيرا و سخنان برانگيزاننده ي او، که عاطفه ها و احساسات را برانگيخته بود، مؤثر افتاد و پول هنگفتي فراهم آمد و بدان وسيله، کارسازي شد، به گونه اي که از عهده ي دولت، چنان کاري برنمي آمد.(18)
از ديد مرحوم ثقه الاسلام تبريزي، او فقيهي اصولي، محققي فرزانه، مردي زاهد، عابد، کم حرف و مايل به انزوا و داراي تأليفات نيکو بود.(19)
کاظميني او را از مراجع اماميه در عصر خود مي داند که دامنه ي نفوذ و رياستش بسيار گسترده بوده و در انقلاب مشهور (جريان کشف حجاب)، که در آذربايجان رخ داد، دولت او را از وطنش تبعيد و از زادگاهش دور کرد.(20)
از نظرگاه مهدي مجتهدي، آقاميرزا صادق آقا از قيافه هاي قابل مطالعه ي آذربايجان در عصر مشروطيت است. وي بر حوزه ي روحانيت آذربايجان، تأثير فراوان گذارده است.(21) نهايت آنکه آقاميرزا صادق مجتهد از فقهاي مخالف مشروطه (کنستي توسيون) بود، هر چند آغاز نهضت و قيام بر ضد استبداد و براي استقرار عدالت، پيش گام بود.
دانش و بينش
او علاوه بر پارسايي و دانش وسيعش، عالم به زمان و فقيهي سياسي- مذهبي بود که در عصر سلطنت مشروطه ي پهلوي و پيش تر در دوران سلطنت استبدادي قاجار، در صحنه ي سياست و اجتماع حضور داشته و همواره با دانش سرشار و آگاهي جهاني از ارزش ها، مرزباني مي کرد.
از مجموع نوشته هاي تراجم نگاران و گزارشگران تاريخ مشروطه، چه موافق و چه مخالف، برمي آيد که او داراي وجهه ي مردمي و انساني محبوب بوده است، اگرچه گاهي با کلمه هاي موهن و عبارت هاي گزنده، او را منفي باف و گوشه گير قلمداد کرده اند؛(23) همچنان که برخي قلم به دستان عصر ستم شاهي پهلوي احيانا از روي ترس و وحشت و تحت حاکميت جور و اختناق و فقدان آزادي، و عده اي از روي تملق و چاپلوسي و خود شيريني، او را بايکوت کرده، نام و نشان و خدمات او را از دائره المعارف ها و فرهنگ نامه ها حذف نموده و برخي هم مغرضانه درباره اش نکاتي نوشته اند. حتي برخي تجددگرايان افراطي و غرب زده هاي هويت باخته، که در زمان پهلوي ها، تحرک و جولان بيشتري داشتند، وجود او را برنتافتند و به نوعي تحجر و جمود متهم ساختند که اسناد موجود، جملگي گواه نادرستي چنان انگاره هايي است.(24)
مهدي مجتهدي، محبوبيت آقاميرزا صادق آقا را در ميان مردم، در گريز از «کارهاي مثبت» و عدم همکاري با دولت قلمداد کرده است.(25) اما داوري در چنين امري، با مطالعه ي تاريخ قبل و بعد از مشروطه و بررسي اوضاع پيش آمده ي ديني عصر پهلوي، چندان مشکل نيست. وانگهي، تبيين چنان کلامي موقوف بر اين است که بدانيم آقايان کار مثبت و يا منفي را چه مي دانند، و معيار خوب و بد در نظرشان چيست.
خدمات سياسي- اقتصادي
اين بود روز آدينه هشتم آذر (13 شوال) در خانه حاجي مهدي آقا با بودن مجتهد و ثقه الاسلام و ميرزا صادق آقا و حاجي ميرزا محسن و حاجي سيد المحققين و دسته اي از بازرگانان و ديگران نشستي برپا نمودند و زمينه را به گفت و گو گذاردند و پس از سخناني، چنين نهادند که با بنيادگذاردن «بانک ملي» همراهي نمايد و در اينجا هم پول هايي گرد آوردند، ولي با دادن وام به دولت، که بيشتر آن به کيسه ي بدخواهان توده خواستي رفت، همداستان نباشند و در اين باره دو تلگراف يکي با دستينه ي علما و ديگري با دستينه ي بازرگانان به تهران فرستادند ... . (27)
از گزارش کسروي چنين برمي آيد که آقاميرزا صادق آقا با يکي از رجال مشروطه خواه، يعني حاجي مهدي کوزه کناني، که خانه ي او اکنون خانه ي مشروطيت و مورد بازديد سياحان داخلي و خارجي است، کمال همکاري داشته و در بنيان گذاري «بانک ملي» به سود مردم و براي کمک به انقلاب عدالت خواهي و ضد استبداد، پيش گام بوده است، اما متأسفانه از تلگرافي که کسروي اشاره کرده است، به تلگراف علما و آقاميرزا صادق وقوف نيافتيم. کسروي هم آن را نياورده، فقط تلگراف بازرگان را ذکر کرده است. مضمون آن تلگراف، که حتما مورد تأييد علماي حاضر در آن نشست بوده است، همسويي هاي انقلابي را نشان مي دهد.
در آن تلگراف، که حاکي از درايت و آزادگي است و قطعا با مشورت علماي حاضر تنظيم و به وکلاي مجلس ارسال شده، چند نکته ي مهم آمده است:
1. تأسيس بانک ملي براي خلاصي از استقراض خارجي؛
2. اصلاح بودجه ي کشور و جلوگيري از اختلاس و خيانت تا در آتيه، نيازي به استقراض خارجي نباشد.
3. در صورت احتياج به چنين استقراض، امناي دولت، که از متمول ترين و ثروتمندترين اهالي ايران هستند و آن همه از ثروت را در سايه ي دولت از ممرهاي مخصوص تحصيل کرده اند، مجانا بپردازند، بلکه اضعاف آن را تقديم نمايند تا چه رسد به قرض. اما آنان( علما و بازرگانان معتمد) استقراض از خارجه را به هيچ وجه تصويب نکرده و به آن رضايت نداده اند. (28)
اما آيا تأسيس «بانک ملي» در آن روزگار و تأمين سرمايه ي اوليه آن، آن هم در يک مجلس و توسط چند تن از بازگانان و کسبه ي مسلمان و مورد اعتماد علما و مردم و مخالفت شديد با استقراض خارجي و پول در اختيار دولت نگذاشتن، همگي نشانه هايي از وجهه ي مردمي و نفوذ معنوي و روي برنتافتن به سلطه ي اجنبي آقاميرزا صادق و همرزمان او نيست؟ و آيا چنين شخصي را مي توان به هواداري از استبداد محمدعلي شاه و امثال او متهم کرد؟!
دکتر محمود انگجي، پسر آيه الله سيد ابوالحسن انگجي، هم تبعيدي آقا ميرزا صادق آقا، که هنگام تبعيد به کردستان در حضور پدر بوده است، مي گفت:
عده اي از تجار و محترمين، به ديدار ايشان آمدند، ليکن آقا ميرزا صادق آقا حاضر به ملاقات نشد. به حضور پدر من آمدند و ضمنا مبلغ دويست هزار تومان، که آن وقت مبلغ زيادي بود، به پدرم دادند که آن را به ميرزا صادق آقا برساند و پدرم پذيرفت.(29)
آقاميرزا صادق راستي اسوه ي زهد و پارسايي بود و خانواده و فرزندانش نيز راه پدر را مي رفتند. وي اگر وجوهي به دستش مي رسيد در راه مردم و خدمات ديني و انسان دوستانه به مصرف مي رسانيد و معروف است که پس از انتقال ايشان به قم، مردم متدين وجوهات شرعي خود را نزد ايشان مي بردند، ولي ايشان نمي پذيرفت و به آيه الله حائري ارجاع مي داد و مي گفت: مسئوليت حوزه با ايشان است.
نگارنده در همين زمينه، از آيه الله مرعشي نجفي سؤال کردم، فرمودند: از جمله خدمات آقاي ميرزا صادق آقا در زمان اقامتشان در قم، آن بود که در دوره ي اختناق رضاخاني و ممنوعيت عزاداري براي امام حسين عليه السلام، ايشان در سطح وسيعي هزينه ي قند و شکر و چاي را فراهم مي کردند و به روستاها و آبادي هاي اطراف قم مي فرستادند که مجالس عزاداري داير باشد و تعطيل نگردد.
بينش سياسي و آگاهي عميق
درباره ي انزواي ايشان و سبب آن، سخن به ميان خواهد آمد. ما اکنون بحث در اين است که آيا ايشان سياست هم مي دانست يا نه؟ و اگر آري، به چه معنا و بر چه شاهدي؟
امام علي عليه السلام در نکوهش سياست ابليسي و زيرکي مبتني بر دروغ و فجور و نيرنگ، کلامي قانونمند دارد که حد سياست مذموم را روشن و مرز ميان دو گونه انسان و دو نوع عملکرد را تبيين مي نمايد: «و لو لا کراهيه الغدر لکنت من ادهي الناس»؛(31) اگر فريب کاري زشت نبود من زيرک ترين و سياست مدارترين مردم بودم. اگر سخن مجتهدي را خوب تحليل کنيم، به اين معنا مي رسيم که اولا، آقا ميرزا صادق ابتدا در «اسلاميه» حضور پيدا مي کرد وقتي در آنجا غير از کارهاي سياسي و حکومتي و امور جاري مربوط به مشروطه چيز ديگري مطرح نبود، بدين امور مي پرداخت. ثانيا، کنار کشيدن از امور معنايش آن است که نخست وارد بود و دخالت مي کرد. ثالثا- چنان که در بحث بيان اسباب و علل جدا شدن و کنارکشيدن وي توضيح داده خواهد شد- عدم دخالت در امور سياسي، به ويژه پس از استقرار مشروطه و پس از اقدام هاي ضد ديني و ضد ملي، بخصوص در عصر پهلوي، شأن انسان بزرگي همچون آقاميرزا صادق اقتضا مي کرد که از کار کناره بگيرد.
درباره ي بينش سياسي و عمق آگاهي ايشان، توجه به دو ماجرا جالب است: ماجراي نخست از سيد حسن تقي زاده نقل شده است؛ کسي که سياسي و مشروطه چي و انگليسي بودن او در تاريخ مشروطه کاملا روشن است. گفته اند: «الفضل ما شهدت به الاعداء»؛ فضيلت آن است که دشمن هم به آن اقرار دارد.
آقاي عبدالعلي کارنگ مي نويسد: در منزل آقاي ميرزا جعفر سلطان القرايي بوديم، سخن از رجال و علماي گذشته تبريز مي رفت. آقاي تقي زاده، از مردان بيدار دل و دورانديشي که در صدر مشروطيت در تبريز بودند، يکي نيز مرحوم آقا ميرزا صادق آقا، مجتهد معروف، را نام بردند. پس از جمله هايي معترضه، آن گاه دنبال بحث پيشين را گرفتند و چند دقيقه بعد، باز آمدند سر هوشياري و سرعت انتقال مرحوم ميرزا صادق آقا و گفتند: جمعي از مشروطه خواهان به محضر ايشان رفتند و پرسيدند: آقا شما در مورد مشروطه ي مشروعه چه مي فرماييد؟
پرسيدند: مشروطه ي مشروعه چيست؟
جواب دادند: مشروطه ي مشروعه قانوني است که حق مشروع تمام افراد و آحاد رعيت را محفوظ مي دارد و در برابر قانون، سيد قرشي و غلام حبشي يکسان کيفر مي بينند، دست ستم کاران از سر مظلومان کوتاه مي شود و همه ي افراد مملکت از بزرگ ترين مواهب آفرينش يعني آزادي برخوردار مي شوند و ...
ميرزا صادق آقا فرمودند: اين حرف ها واقعا خوب است. آيا اين نوع حکومت محصول فکر خود ماست يا ارمغان کشورهاي ديگر است؟
گفتند: نه اين فکر نخست در انگلستان پيدا شد و بعد به ساير کشورها راه يافت. قريب پانصد سال است که مردم انگلستان از اين نعمت برخوردارند و به قسمت مهمي از دنيا سيادت و فرمانروايي مي کنند.
پرسيدند: ايشان هم اين طرز حکومت را مشروطه ي مشروعه مي گويند؟
گفتند: نه، ايشان «کنستي توسيون» مي نامند.
فرمودند: حرف هايي که زديد خوب بود، اما اگر چنين حکومتي ايجاد کرديد نام آن را عوض نکنيد. مي ترسم اگر نامش را عوض کنيد خودش هم عوض بشود.(32)
ماجراي ديگر: آقاي ميرزا محمود وحدت، يکي از روحانيان و وعاظ تبريز، نقل کرد از پدرش ميرزا ابراهيم و از شخص ديگر به نام محمود شفيق، که من هم در ايام نوجواني، او را ديده بودم او را «خادم العلماء» مي گفتند و بيشتر اوقات در حضور و معيت حاجي ميرزا عبدالله مجتهدي بود، نقل کرد و گفت: پدرم و آقاي شفيق درباره ي تيزهوشي و درايت آقاميرزا صادق مي گفتند: پس از جريان تخريب مشاهد ائمه ي بقيع، در مسجد جامع تبريز مجلسي برگزار شد به عنوان تکريم و تجليل از امامان مظلوم بقيع. آقاي شيخ الاسلام، که سيد غيوري بود و در تشکيل آن جلسه فعال بود، از آقا ميرزا صادق هم دعوت به عمل آورده بود، اما ايشان خيلي تمايل نشان نمي داد. سرانجام، او به خانه ي آقاميرزا صادق مي رود و با تندي و عصبانيت ايشان را متقاعد کرده، به مجلس مي آورد. وقتي وارد دالان مسجد جامع يا «طالبيه» مي شوند، آقا وارد مجلس نشده، برمي گردد. آن جلسه برگزار مي شود و آقاي شيخ الاسلام از آقا مي رنجد که چرا نيامد. فرداي آن روز، «گازاته» (روزنامه) به تبريز آمد، ديدند در آن روزنامه نوشته اند مردم تبريز در مسجد جامع گرد آمدند، سلطان احمدشاه را خلع و رضاشاه پهلوي را به سلطنت برگزيدند!
آقاي شيخ الاسلام از اين گزارش دروغ ناراحت شده و آن روزنامه را برداشته به خانه ي ميرزا صادق آقا مي آيد. (ظاهرا ايشان پدر خانم آقا بوده است.) آقا قرآن مي خوانده تا نظرشان به شيخ الاسلام مي افتد، قرآن را مي بندد و مي خندد. آقاي شيخ الاسلام مي پرسد اين ماجرا را شما چگونه فهميديد؟ آقا قرآن را باز مي کند و به شيخ الاسلام مي دهد که بخواند. اين آيه را باز کرده بود و يا همان جا را تلاوت مي کرده است (و من يتق الله يجعل له مخرجا) (طلاق:2) و فرمود: من وارد دالان که شدم، چهره هاي ناصالحي ديدم که با اهداف آن مجلس تناسب نداشتند. آقا گفت: من بعضي از اعضاي کنسولگري انگليس را در آنجا حاضر ديدم که تناسب نداشت و لذا، برگشتم.
آيا سزاوار است درباره ي چنين مردي هوشمند و ذکي چنان داوري شود که مهدي مجتهدي در کتاب خود ذکر کرده است؛ البته او بر اساس همان تفکر «کار قيصر را به قيصر واگذار» مشي کرده و تز کهنه شده ي «جدايي دين از سياست» را خواسته است پياده کند و بر همان پايه، براي علمايي مثل آقاميرزا صادق نسخه مي پيچد و بر ايشان برنامه تعيين مي کند که- مثلا- مدسه بسازند، مريض خانه درست کنند و خيريه تأسيس نمايند؛(33) يعني بودجه ي مملکت در دست شاهان و عناصر حکومتي باشد و کسي معترض نشود و اگر آنان کشور را فروختند و قراردادهاي ننگين بستند کسي دم نزند؛ آن گونه که در ماجراي «تنباکو» و قراردادهاي مشابه پيش آمد و علما وارد گود سياست شدند و دشمن را پس زدند و دست شاهان مستبد و دولتيان را از بيت المال کشور کوتاه کردند.(34)
انزوا در وادي سياست
به شهادت تاريخ عصر مشروطه، آقاميرزا صادق آقا پس از پايان تحصيلاتش، که از حوزه ي نجف به زادگاهش تبريز برگشت، همواره در مسائل اجتماعي حضوري فعال داشت و در کنار مردم و در متن جامعه به رهبري و ارشاد مي پرداخت.
اميرخزيي، احمد کسروي و ويجويه اي، از مشروطه طلبان و نويسندگان آن عصر، در گزارش هاي خود از حضور و نشست ها و اجتماعات آنان فراوان سخن گفته و احيانا موضع گيري ها و حمايت هاي آقاميرزا صادق را از خواست هاي مردم مسلمان ياد کرده اند، هر چند در زمينه ي مخالفتشان با مشروطه، امانت را رعايت نکرده و به سوء ادب، انحراف پيدا کرده اند. پيش تر به پندار مجتهدي اشاره شد. دقت در تعبير او رواست:
آقاميرزا صادق آقا پس از انحلال «اسلاميه» ديگر خود را از تمام جريانات کنار کشيد؛ در هيچ کاري دخالت ننمود و در اين امر، کار او به افراط کشيد.(35)
و در ادامه ي سخن، به مطالبي مي پردازد که به عصر پهلوي مربوط مي شود که مطامع استعماري و مقاصد سکولاري غرب در پوشش مشروطه به دست رضاخان اجرا گرديد.
آقاميرزا صادق آقا از چنان حکومتي مشروطه نما و دين ستيز و اسلام زدا متنفر و بيزار بود و به قول مجتهدي، اگر از آن مقوله صحبت به ميان مي آمد، ناراحت مي شد و آن قبيل معاني را کوچک تر از آن مي دانست که وقت صرف کند و در آن باره صحبت نمايد.
متأسفانه دامنه ي داوري مجتهدي، بسيار گسترده تر از اين است؛ زيرا او تحريم سياسي کاري هاي بازيگران عصر را، که مروج بي ديني بودند، و آقاميرزا صادق آقا نسبت به آنها موضع گيري منفي داشت و حتي با مشروطه، مخالف بودند، برنتافته و مدعي شده است که آقا از هر چيزي مشمئز بود.(36) همو در ادامه، تصريح مي کند که او در اثر اين گونه افکار، يک نفوذ بزرگ، که به علت تغييرات اوضاع و بي اعتقادي هاي جديد عمق نداشت، تحصيل کرد؛ وجهه ي او در عالم روحانيت نظير وجهه ي بسياري از وجيه المله هاي تهران بود که در اثر عدم مداخله و گريز از کارهاي مثبت، تحصيل شده بود.
ولي چنين نبود که مجتهدي پنداشته؛ زيرا آقاميرزا صادق تا کمي قبل از بازداشت و تبعيدش، در امور سياسي دخالت مي کرد و تلگراف او به مخبرالسطنه و نيز به وزير جنگ در واقعه ي «لاهوتي» با امضاي «الاحقر صادق» در تاريخ آمده است.(37) آقاميرزا صادق آقا و ديگر علماي مهم تبريز در کنار او موضع مخالف با مشروطه داشتند؛ چنان که اميرخيزي به تلگراف شاه قاجار به ايشان مبني بر تقويت دولت و مخالف با مشروطه اشاره دارد، اگرچه آن را موجب سرافکندگي آذربايجاني هاي تهران (طرف داران مشروطه) دانسته است.(38)
محمد باقر ويجويه اي گردآمدن علماي شهر از جمله ميرزا صادق آقا در انجمن «اسلاميه» را- في الجمله- گزارش کرده، هر چند از محتواي آن جلسات وگرد آمدن ها کمتر شرح و توضيحي به دست ما رسيده است.(39)
خلاصه آنکه آقاميرزاصادق با آزادي هاي همراه با رواج بي ديني و با ظلم و استبداد داخلي و يا سلطه ي بيگانه، سر ناسازگاري داشت و در عين دوري از آن جريانات، با مسببان درگير بود و به افشاگري مي پرداخت، نه آنکه از هر امر جديدي اشمئزار داشته باشد. خود ثقه الاسلام، شهيد راه مشروطه، نيز به انزوا و کناره گيري از غوغا اعتراف و اذعان دارد.
در آن روزهاي بحراني و هاي و هوي مشروطيت که بعدا در بيشتر بلاد اسلامي تحولاتي رخ داد، آقا ميرزا صادق روزي بر بالاي منبر وعظ و خطابه، داد سخن داد و با لحني عجيب فرمود: اي مردم! دزداني به کشورهاي اسلامي هجوم آورده اند، به هوش باشيد! ما در آن روز، مفهوم سخن ايشان را درنيافتيم. اندکي بعد ديديم انگليسي ها آتاتورک را در ترکيه و رضاخان را در ايران بر مردم تحميل کردند و با ملت مسلمان و کشورهاي اسلامي آن کردند که به مثل معروف «مسلمان نشنود کافر نبيند.»(40)
آقاميرزا صادق آقا با تيزهوشي و بينش قرآني، آثار سلطه ي اجانب و روي کار آمدن خائنان وطن فروش مثل آتاتورک و رضاخان را فهميده بود و از اين رو، هرگز در برابر رضاخان سر تسليم فرود نياورد و به قيمت کنار رفتن از مسائل سياسي، شئون معنوي خود را حفظ نمود.
عبدالله خان طهماسبي به تبريز آمد و به سراغ آقا رفت و درخواست ملاقات کرد، ولي آقا در خانه ي شهر نبود و در کوي«عم زينه دين» (عمو زين الدين) استراحت مي کرد. عبدالله خان به آنجا رفت، آقا او را به حضور نپذيرفت. اما پس از اصرار، او را به اندروني راهنمايي کردند. و آن دو به گفت و گو پرداختند. پس از مدتي ناگهان صداي آقا بلند شد که مي فرمود: اي عبدالله خان! من اگر شب از ديوار خانه ي او (رضاخان) بالا روم و ببينم او نماز شب مي خواند، باز باورم نمي شود و مي دانم او نقشه اي دارد. من هرگز دست در دست او نمي گذارم.(41)
معلوم شد طهماسبي آمده است قرار ملاقات و ديدار با رضاخان را بگذارد که آقا نپذيرفت. بعدها، که او با کشف حجاب بانوان مسلمان و به توپ بستن مردم در مسجد گوهرشاد مشهد و صدها کار خلاف اسلام و مليت ايراني، ماهيت پليد خود را آشکار ساخت، صحت نظر آقا معلوم شد، تا آنکه رضاخان کينه ي خود را از اين مرد گشود و پليس با نامردي از ديوار خانه او بالا رفت و او را دستگير کردند و از زادگاهش دور ساختند.(42)
آقاميرزا صادق آقا و مشروطه
آنجا که حق صريح است و يا باطل بي نقاب رخ مي نمايد، انتخاب چندان مشکل نيست، ولي آن گاه که حق و باطل در هم مي شوند و فضا تيره و تار مي گردد و مقصد ناپديد، انتخاب راه دشوار مي شود. و چه زيبا و قانونمند فرمود امير بيان علي عليه السلام: «اگر باطل با حق درنمي آميخت، امروز بر جويندگان پوشيده نمي ماند، و هر گاه حق پوشيده به امر باطلي نمي گشت زبان معاندان از تعرض به آن کوتاه مي شد، اما رشته اي از اين و رشته اي از آن گرفته مي شود و به هم آميخته مي گردد. اينجاست که شيطان بر هواداران خود تسلط مي يابد و تنها کساني نجات مي يابند که از سوي خدا براي آنان حسن عاقبت رقم زده شده است.»(43)
داستان مشروطه حکايت همين قصه است که «کلمه حق يراد بها الباطل.»(44) ظلم حکمرانان و دگرگوني هاي عالم که جنگ جهاني اول را به دنبال داشت، ايران را آبستن حوادثي کرده بود که به «نهضت مشروطه» ختم شد. ابتدا «عدالت خانه» و ضديت با استبداد و تشکيل مجلس شوراي اسلامي و کنترل زمان داران و دولتيان مطرح بود و در رأس نهضت، علماي اسلام و فقهاي شيعه پرچمدار بودند و ظاهرا نامي هم از «مشروطه» در ميان نبود. اينکه آن مرد ملا، که بدخواهانش نيز دانش وي را ستوده اند، معناي مشروطه را ندانسته باشد، نوعي گستاخي است. او مي دانست که قيد «مشروعه» را به قصد شرعيت بخشيدن به آن اضافه کرد. آنان هم گفتند: مشروطه، مشروعه نمي شود. راست مي گفتند، نظر شيخ از «مشروطه ي مشروعه» چيزي بود و آنان که مي گفتند «مشروطه، مشروعه نمي شود»(45) مرادشان چيزي ديگر؛ يعني همان «کنستي توسيون» که کاملا با شريعت در تضاد بوده و مشروطه چيان و نظريه پردازان آن به چنان امري اعتراف دارند.
در بيان وجه مخالفت علماي شيعه با مشروطه، هيچ سندي گوياتر از اعتراف به چنين اموري نيست و کسروي در چندين جاي کتاب خود، به چنان امري البته با تعبيرات گزنده و به دور از ادب، اقرار کرده است.(46)
کلام بسياري از محققان تاريخ مشروطه صراحت دارد بر اينکه تعزيه گردان اصلي مشروطه و آتش بيار معرکه از آغاز، انگليس بود و تمام جريانات را در آشکار و نهان، پي گرفته و هدايت مي کرد و از رخدادها بهره برداري سياسي مي نمود و بعدا ايادي داخلي اش هر چند ابتدا برخي از آنان در کسوت روحانيت بودند، اما سپس از نوک پا تا فرق سر فرنگي شدند و ديگران را هم به چنان وضع توصيه کردند. امام خميني قدس سره بي آنکه نام ببرد، به چنين مواردي اشاره نموده است.(47)
ظاهرا اشرف الدين رشتي هم نظر به برخي از همين مشروطه چي ها دارد، آنجا که سروده است:
حسن آقاي معمم به سرش دستار است
يا که برداشته عمامه فرنگي وار است
جان آقا، چه دهم شرح که حالش زار است
کله اش يک وجب و در يخه اش زنار است.(48)
کسروي درباره ي تعريف «مشروطه» دچار نوعي تناقض گويي شده است؛ يک جا با صراحت تمام، از مفهوم اروپايي آن سخن مي گويد و در ديگر جا، طرح چنان مفهومي را شلتاق و بهانه جويي و جوسازي مخالفان مي پندارد و آن را در رديف متهم کردن مشروطه چيان به بابيگري و بهائي گري قلمداد مي کند.(49)
اينها بخشي از سخنان مشروطه خواهان در مفاد مشروطه است که با آنچه شيخ نوري در برخي لوايح آورده و يا آقا ميرزا صادق جسته گريخته و يا در رساله ي منسوب به وي مطرح فرموده، همخواني دارد و جاي پنهان کاري نيست. (50) جالب توجه آن است که اندکي از پيروزي انقلاب اسلامي به رهبري امام خميني قدس سره گذشته، اما باز همان مناديان آزادي غربي و حاکميت لائيک و سکولار با نشر کتاب ها و روزنامه ها و مجلات، جان تازه پيدا کرده و در پوشش هايي، همان اهداف را دنبال مي کنند!
به هر حال، در هيچ کتاب و يا سندي نيامده است که آقاميرزا صادق آقا با مشروطه نظر مساعد داشته، اما مخالف مشروطه بوده است، (51) هر چند به هواداري از استبداد و محمد علي شاه متهم شده است. بنابراين، اولا، نقاط مشترک فکري و مبنايي فراواني با شيخ فضل الله نوري داشته است و موضع گيري او در رساله ي خطي منسوب به او(52) با لوايح شيخ شهيد همخواني هايي دارد.(53)
ثانيا، از مخالفت ايشان با مشروطه جانب داري او را از شاه قاجار انتزاع کرده اند، درست همان گونه که در اواخر حکومت مصدق، حزب «توده» آنچنان ميدان پيدا کرد که در قم حرکات ناشايست انجام دهد و مرجع تقليد شيعه- به گفته ي مورخان- به شاه که در رم بود، تلگراف زد و تا اين تلگراف را دريافت نکرد، بازنگشت.(54) اين شيوه ي شناخته شده ي دفع افسد به فاسد است.
پيش گامي در مبارزه با ظلم و ستم
اما به رغم منشأ اين توهم، قدر مشترک بين جنبش هاي مشروطه خواهي و عدالت طلبي، ظلم ستيزي است. ويجويه اي در گزارش ماجراي شنبه 28 جمادي الثاني علما و مخالفان مشروطه، گاه از ميرزا صادق آقا اسم مي برد و ديگر گاه به کلي گويي مي پردازد. پس از به کار بردن تعبيرات نه چندان مناسب، آنان را مخاطب ساخته، مي نويسد:
مشروطه را اول خودتان گرفته ايد، حالا چرا پشيمان شديد؟ به شما چه مي دهند؟ (55)
و در جاي ديگر مي نويسد:
آقايان علما! (مخالفان مشروطه) شما را چه شده؟ چرا با اين ظلام(ستمگران) هم دست و هم زبان و هم مشرب شديد؟(56)
اما- چنان که شواهدي بر اين امر ارائه شد- تا زماني که مسير نهضت و خيزش مردم مبارزه با استبداد و جلوگيري از ظلم و بيداد بود، علما و آقاميرزا صادق آقا نه تنها با نهضت همراهي مي کردند، بلکه پيشگام و حتي رهبر آن هم بودند، ولي وقتي پرده ها کناري رفت و دخالت هاي بيگانه در امور داخلي، آشکار گرديد، علما و ميرزا صادق آقا موضع مخالف گرفتند و اين موضع گيري ايشان در اندک زماني بعد و با سلطه ي رضاخان، عامل بيگانه و مروج فساد و تباهي در ايران، در پوشش «مشروطه» و مجلس هاي «شوراي ملي» و «سنا»، که همه فرمايشي بودند، به اوج خود رسيد و به دستگيري و تبعيد وي انجاميد.
پس با مشروطه ي بريتانيايي جز فراماسون ها و طراحان مشروطه و غرب زدگان و خودباختگان، احدي موافق نبود و آنان به کمک اجانب پيروز شدند.
اتهام جانب داري از استبداد.
کسروي به ماجرايي اشاره مي کند که موضع گيري آقاميرزا صادق آقا را تبيين مي کند؛ خلاصه ي آن، اين است که شخصي به نام حاجي محمدتقي صراف در تهران و تبريز املاکي داشت و سرمايه ي هنگفتي اندوخته بود. در عين حال، با دادن پول به محمد علي ميرزا (وليعهد) به او تقرب جسته و از دولت زمين هايي گرفته بود؛ به زمين هاي ديگران هم دست اندازي مي کرد؛ از جمله زمين هاي شخصي به نام حاجي عباس لاکه يزجي. آن پيرمرد با پسر جوان و دليري که داشت، در برابر صراف ايستاد و حتي کسان او را کتک زد. حاج محمد تقي اين ماجرا را به محمد علي ميرزا گزارش مي کند و او دستور مي دهد پسر حاجي عباس را دستگير کنند و به حبس اندازند و زمين هاي او را به زور بگيرند و به صراف بسپارند. حاجي عباس از کوشش باز نمي ايستد و سند زمين خود را برمي دارد به خانه ي علما مي رود و دادخواهي مي کند، و چون نتيجه نمي گيرد، چند قفل برمي دارد و به درهاي مسجد «مجتهد» و ميرزا صادق آقا و ديگران مي رود و به هر يکي قفلي مي زند به اين عنوان که در شهر، بايد جلو چنين ظلم آشکاري گرفته شود.
متأسفانه شاهان و اطرافيان آنان، چه در نظام استبداد صريح و چه در پوشش سلطنت مشروطه، از اين گستاخي ها فراوان داشته اند و حرمت علماي اسلام را، که خيرخواه بوده اند، رعايت نکرده اند. ولي به هر حال، به دنبال هدايت و رهبري آنان، مردم پيروز شده و شر شاهان از سر مردم رفع شده است.
بنابراين، متهم کردن آقاميرزا صادق آقا به هواداري از محمد علي شاه عاري از حقيقت است و نويسنده ي مقاله ي دائره المعارف تشيع،(57) سخني مستند نگفته است. داوري هاي کسروي هم آميخته با حب و بغضي شديد است. اما روايت او را بر نظراتش مقدم مي داريم.
از روايت کسروي چنان مستفاد است که:
1. خانه ي مراجع تقليد و علماي شهر همواره پناهگاه مظلومان و کساني بوده است که مورد تعدي و تجاوز شاهان و ايادي آنان واقع شده اند.
2. آنان در حمايت مظلومان، از آنچه از دستشان بر مي آمده، دريغ نداشته اند و سرانجام، پسر حاج عباس (مزبور) از زندان محمد علي شاه (محمد علي ميرزا) فرار کرده و در خانه ي مجتهد بست نشست و از آنجا به نهضتيان پيوست.(58)
نسبت هاي نارواي ديگر
ويجويه اي از آن خيل گزارشگران است. او با قلم حماسي و برانگيزاننده اي که دارد، درباره ي مشروطه خواهان، بسيار ثناگويي مي کند و با تجليل از آنان نام مي برد، اعم از علما، معممان و يا مردمان عادي ؛ مثل تعبيرهاي علماي حقه، ملايان دينخواه، و مجاهدان شيرپنجه و با غيرت. (59)
اما نسبت به مخالفان مشروطه عبارت هاي اهانت آميز و ناسزاگونه به کار مي برد ، مانند علماي سوء تبريز، عمامه داران بدطينت، آخوند مستبد تابع اسلاميه، ملاهاي دنياخواه، و عمامه داران سوء رياست طلب و رشوت خوار.(60)
در يک مطالعه ي مقايسه اي درباره ي کتب مشروطه و آنچه در عصر پهلوي تأليف شده است، مطابق مثل معروف عربي «کل يجر النار الي قرصته»؛ هر کس آتش را به طرف نان خود مي کشد، تداعي مي شود، بخصوص محمد باقر ويجويه اي در عين گزارش روزانه ي واقعه هاي تبريز، يک جنگ رواني- تبليغاتي راه انداخته، هيجاني برانگيخته و احساساتي را جريحه دار ساخته است.
متأسفانه کسروي، همچون بسياري از بدخواهان همواره از روي حقد و کين، با صراحت تمام، همه ي نيکان و بدان را با بي حرمتي ياد مي کند و مي نويسد:
اينان چه نيکان و چه بدانشان جز به زيان مردم نمي بودند... راست است نيکانشان يک رشته نيکي ها نيز از راست گويي و درست کاري و نيکي به ديگران و مانند اينها به مردم آموختندي و از اين رو، کسان سودمندي بودندي چيزي که هست، روي هم رفته، زيانشان بيش از سودشان درآمدي... .(61)
اولا، ما ندانستيم اگر بدانشان به زيان مردم هستند، نيکانشان چرا؟
ثانيا، اين مردمي که عموم علما و روحانيان برايشان زيانبارند، چه کساني اند؟ اگر مراد ملت ايران است که بيشتر پيشتيبان مراجع و روحانيان بزرگ بوده اند و تاريخ صد ساله اين معنا را به وضوح به اثبات رسانده و تمام کوشش هاي بيگانگان و ايادي داخلي بي نتيجه مانده است.
ثالثا، آنان که از شرح احوال کسروي آگاهند، مي دانند که او سابقه ي طلبگي و آخوندي دارد و رانده شده ي حوزه هاست و به همين دليل، به طور جد عقده اي بار آمده و چنين بي پروا سخن گفته است.
رابعا، ملاک خوبي و بدي در نظر ايشان چيست؟ و معيار سنجش کدام است؟ البته امثال کسروي در حال حاضر هم صدايشان از بلندگوهاي مغرب زمين شنيده مي شود. آنان که از جامعه ي انقلابي مسلمانان و معتمدان به اسلام بيرون رانده شده اند، همان ياوه سرايي ها و ناسزاگويي ها و سخنان عاميانه ي به دور از منطق را ادامه مي دهند، (62) که متاع کفر و دين بي مشتري نيست.
دلايل مخالفت با مشروطه
جالب توجه است که درباره ي مشروطه ي مطلقه چيزي از ايشان (آقاميرزا صادق) نقل نشده، اما درباره ي امر مشروطه ي مشروعه سؤال کرده اند و به قول سيد حسن تقي زاده، کلام پرمغز و لطيف و هوشمندانه اي فرموده است. در اينجا، به نمونه هايي در خصوص ناسازگاري مشروطه و شريعت اشاره مي شود:
اينان از آن مي ترسيدند که قانون اساسي به دست علما افتد... اين به معناي به کنار نهادن «شريعت» مي بود، ولي واعظان و يا بسياري از ديگران اين را نمي فهميدند و نافهميده به زبان مي آوردند. اينان به مشروطه و قانون دل بستگي پيدا کرده، آن را مي خواستند، ولي از شريعت نيز چشم نپوشيده بودند.(63)
اين وضع سادگي برخي را در طرح مشروطه ي مشروعه مي رساند که آنان جلوگيري از ظلم شاهان را مي خواستند و از شريعت نيز غافل نبودند. اما به گفته ي کسروي، به ناسازگاري اين دو توجه نداشتند و يا به جبر زمان، با مشروطه مخالفت صريح نمي کردند. و پس از استقرار نظام شاهنشاهي پهلوي، به صورت مشروطه ي انگليسي و کنستي توسيون، ناسازگاري آشکارتر شد و فرياد بزرگان دين و ملت را برآورد و آقاميرزا صادق در همين زمينه، تلخي ها ديد و سرانجام، تبعيد شد.
در اينجا، به عمق بينش و هوشمندي آقاميرزا صادق پي مي بريم که او از روز نخست، اين تضاد و ناسازگاري را، که کسروي به آن تصريح مي کند و غفلت روحانيان بزرگ طرفدار مشروطه را باز مي نماياند، جسته و گريخته گفته است. متأسفانه زمان برخلاف مراد، جريان داشت و پس از گذشت يکصد سال از مشروطه و پس از استقرار آن، همه ي پيش بيني ها رخ داد و معلوم گرديد که مقصود، حکومت سکولار بوده، نه قانون و نه اجراي عدالت و چيز ديگر.
شيخ نوري هم به اين فريب کاري آزادي خواهان در لوايحش اشارت ها دارد؛(64) چنان که برگشتن سيد احمد طباطبائي از مشروطه در همين تضاد مشروطه و شريعت بود.
از اين کلام کسروي، برمي آيد که هدف انگليسي ها از آوردن مشروطه به ايران، پس از آن بود که اروپاييان در واقعه ي «رژي» از روحانيت شيعه شکست خوردند و به قدرت علماي اسلام و نفوذ معنوي آنان پي بردند و ديدند که حکومت- به اصطلاح ايشان- «عرفي» بدون حاکميت- في الجمله- «شريعت» قابل دوام نيست و تصور کردند با قتل شيخ فضل الله نوري و ثقه الاسلام تبريزي و يا بدنام کردن امثال آقاميرزا صادق مجتهد و با دور کردن آنان از مردم، که تکميل آن برنامه ها به دست رضاخان به اجرا درآمد، به هدف خود مي رسند، ولي حوادث پنجاه سال اخير، به ويژه انقلاب اسلامي ايران، به رهبري فقيهي مجاهد و برخاسته از قم، آشفته بودن رؤياهاي امپرياليسم را آشکار ساخت.
تفرقه افکني ميان علما
در حالي که ديگر نويسندگان اين مسائل را نفي مي کنند و با اينکه اين دو عالم هر دو مخالف مشروطه بودند، اما ثقه الاسلام و آقاميرزا صادق، که يکي طرفدار مشروطه و ديگري مخالف آن شناخته مي شود، همواره در بينشان تفاهم و احترام برقرار بود.
ثقه الاسلام در سخنراني روز پنجشنبه 13 رمضان المبارک مي گويد:
... بعد شروع از علماي تبريز کردم و يک يک اسم بردم و حمايت فوق العاده از حاج ميرزا صادق آقا نمودم که چون مي بينند مردم به اين شخص و من کمي قايل هستند، به اين عنوان مي خواهند بدنام نمايند.
پيش از آن هم اعلاميه ي مشکوکي به در و ديوارها چسبانده بودند بدين مضمون که تا کي در مذاهب قديم خواهيد بود و حرف هاي کهنه خواهيد شنيد؟ و تا کي به مجلس و مسجد علما خواهيد رفت؟ جز به مسجد ثقه الاسلام و ميرزا صادق آقا نبايد به مسجد ديگري رفت.(66)
در کتاب زندگي نامه ي شهيد نيکنام ثقه الاسلام هم از تأسيس «بانک ملي» در خانه ي حاج مهدي آقا سخن به ميان آمده که مجتهد ثقه الاسلام و ميرزا صادق آقا و ديگران و عده اي از بازرگانان به مشورت پرداخته اند. از مطاوي کتاب مزبور ميزان محبوبيت آقاميرزا صادق نزد موافق و مخالف روشن مي شود و خود ثقه الاسلام در مرآه الکتب از ايشان به عظمت ياد کرده است.(67)
ثقه الاسلام در برخي يادداشت هايش، به پادرمياني و اصلاح ميان مردمان موافق و مخالف مشروطه توسط آقاميرزا صادق اشاره مي کند:
جناب حاج ميرزا محسن آقا و آقاميرزا صادق آقا نزد بنده آدم فرستادند و پيغام دادند که بنده اقدام به صلح نمايم... به جناب آقاميرزا صادق آقا بعضي پيغام ها دادم .(68)
از مجموع اين سخنان و قراين ديگر، به دست مي آيد که بين علما تفاهم کامل برقرار بوده و ظاهرا در بيرون آنان، جمعي آتش بيار معرکه ي اختلاف بوده اند و شايد اختلاف شيخي و غيرشيخي نيز ساخته و پرداخته ي انگليس، استعمارگر قرن، بوده باشد.(69)
برخي ضد و نقيض گويي ها
کسروي از اين معنا غفلت داشته که اولا، آقاميرزا صادق از اول در کنار مشروطه خواهان- به معناي اروپايي کلمه- نبوده است تا کناره گيرد. ثانيا، مردمي که او (کسروي) از آنان سخن مي گويد تحت رهبري او بودند و از معنا و مفهوم و مآل مشروطه آگاه بودند و به آنان وفادار ماندند، هر چند دستگاه جبار پهلوي آنان را از وي بريد و اقبال در اين امر مددکار ديگران بود.
وانگهي کسروي آنگونه دم از مردم مي زند که گويا همه مشروطه خواه بوده اند و آنان يک طرف و آقاميرزا صادق هم در طرف ديگر. درست است که بيشتر مردم ضد استبداد و خواهان عدالت و قانون بودند و آقا ميرزا صادق نيز چنان جرياني را رهبري مي کرد، اما طرفداران استبداد شاهي جز درباريان و تعداد اندکي از حاکمان قاجار نبودند. اين نمونه اي از قضاوت هاي غلط اوست. همه ي مردم مشروطه خواه نبودند، اگرچه همه عدالت را مي خواستند.
نکته ي ديگر اينکه او در جاي جاي کتابش از سود علما دم مي زند. اما جز اين نيست که آنان در پرتو اسلام، سيادت و آقايي داشتند و خواهان حفظ اسلام و ملت خود مي بودند و در اين راه فداکاري مي کردند. اما ديگران - يعني همان آزادي خواهان غرب مآب که به ملت خود پشت کردند و مرتد گشتند- سود اجانب و نفع نامشروع مي طلبيدند. آنان رسواي تاريخ اند.
رو کردن ثقه الاسلام و امثال او به محمد علي شاه هنگام بروز جنگ، براي جلوگيري از خون ريزي بود و نه براي آنکه آنان طرفدار استبداد شده و موضع عوض کرده بودند، بلکه در حقيقت، به نوعي دفع افسد به فاسد مي کردند؛ چنان که در مقاطع تاريخي بعد، چنين صحنه هايي تکرار شد؛ مثلا، براي دفع توده اي ها و کمونيست ها، آيه الله بروجردي موقتا شاه را تقويت کرد و او به حکومت برگشت، هر چند با کودتاي آمريکايي بيست و هشتم مرداد.
ترور نافرجام
چه شد آيا که از اول بتر شد؟
چرا مشروطه را سودا اثر شد؟(70)
و يا به گفته ي شاعر مشروطه، سيد اشرف گيلاني:
فکر کن بر عقرب و افعي درست
باز رحمت بر کفن دزد نخست.(71)
درآن عصر تاريک تر از پيش نيز عده اي به قتل رسيدند و شخصيت هايي تبعيد گشتند که آقاميرزا صادق از آن جمله است.
پيش تر در عرصه ي قاجار و در بحران مشروطه، طرح ترور آقاميرزا صادق ريخته شده بود، اما به سبب دستگيري ضارب سيد هاشم و ناکامي طراحان، نقشه ي ترور فاش شد.
مبارزه ي منفي
در دوران مشروطه، کشمکش هايي بين گروه ها با انگيزه هاي متفاوت وجود داشت، ولي عمدتا رهبري مردم به دست عالمان دين و مجتهدان شهرها بود. در تبريز، حاجي ميرزا حسن مجتهد و آقا ميرزا صادق آقا از پيشروان درجه اول بودند و موضع گيري و سخنان و عملکردهايشان نقش تعيين کننده داشت. بست نشستن در زاويه ي مقدسه ي شهر ري، صادر کردن لوايح بيدار کننده (72) و هجرت علماي شهرستان ها به قم، گاهي به نتايج درخشاني مي رسيد.
مظفرالدين شاه درباره ي مهاجرت کبرا به قم، طي نامه اي به علماي تبريز، که از آقاميرزا صادق نيز نام برده است، به آنان قول داده که به خواست علما برسد و از ايشان خواسته به شهر و ديار خويش برگردند.
البته کسروي اين کلام بهبهاني را، که از رهبران مشروطه است و براي او احترام نيز قايل است، تفسير سوء کرده و بر ساده انديشي و خامي او حمل کرده، و اين مذاق تلخ کسروي است که در جاي جاي کتاب هايش، چنين نظريه پردازي هاي غرض آلودي مي کند و سخن از نفع و سود شخصي حضرات علما به ميان مي آورد و در اين باب، به تعميم غيرمنطقي مي پردازد.
در عين حال، او نتوانسته است محبوبيت علما را در ميان مردم کتمان کند و اعتراف کرده که مردم آنان را با عزت و احترام و حتي بر روي دوش خود، وارد شهر کرده اند، هر چند در اينجا هم که به حضور يکپارچه ي مردم اشاره مي کند، اظهار مي دارد که چنان حضوري از روي ترس بوده است!(73)
بايد از کسروي پرسيد: ترس از چه کسي؟! ممکن است کساني از هر جرياني از روي خوف و يا حرص و طمع مقاصدي را دنبال کنند، اما سخن در کليت امر است و جايگاه علما نزد مردم، غيرقابل انکار است. طي صدها سال، اين حقيقت به اثبات رسيده است. آقا ميرزا صادق مرارت هاي زيادي در روزهاي آشوب آزادي خواهان غربي مآب و تبعيد از زادگاهش را چشيده و همه ي آنها را براي رضاي خدا به جان خريد.
برخي از نويسندگان معاصر از پيوستن آقا ميرزا صادق به مهاجران قم سخن به ميان آورده اند، (74) اما ظاهرا چنين چيزي رخ نداده است. چنان که ذکر شد، پيوستن حاجي ميرزا حسن مجتهد به جمع مهاجران به قم و زاويه ي شهر ري و جمع شيخ فضل الله نوري مطرح است و شاه عودت ايشان را خواست و بهبهاني در مجلس آن را عنوان کرد.
اميرخيزي هم پس از عزل عين الدوله و انتصاب مجدد او توسط محمد علي شاه، از حرکت آقاميرزا صادق و برخي ديگر از علماي شهر تبريز به شهرستان «اهر» سخن گفته و ظاهرا او را در نقل اين گزاره، متفرد است.(75)
براون نيز در نامه ي مورخ بيست و سوم صفرالمظفر 1330 ق عدم بازگشت آقاميرزا صادق و ميرزا عبدالکريم امام جمعه را با وجود تکليف و پيشنهاد آمدن و عودت، ذکر کرده است.(76)
به هر حال، همه ي اين قهر و آشتي هاي سياسي (77) و مبارزه ي منفي به سبب حوادث تلخ و ناگواري بود که به نام «مشروطه» و «استبداد» در سطح کشور و بخصوص تبريز، جريان داشت و مردم از شر استبداد، خلاصي نيافته، گرفتار آزادي خواهي هاي اروپايي و حکومت لائيک و سکولار شدند و در چنگ غربي ها افتادند.
از مواردي که کسروي در تاريخ دست کاري کرده و تفسيري طبق نظر عليل خود ارائه داده، ترک شهر از سوي مجتهدان، و از آن جمله آقا ميرزا صادق است. او گستاخانه از بيرون کردن مجتهد از شهر سخن گفته است. ما منکر وجود برخي عناصر لاابالي و خواهان چنان کاري، نيستيم، اما عامه ي مرم و ملت شريف تبريز چنان نبودند. او به چنان حس احترامي از اهالي تبريز اعتراف دارد، اگرچه با غرض ورزي آن را توجيه مي کند.(78)
کسروي گاه به ميخ و گاه به نعل مي کوبد. يک جا سخن از اين به ميان مي آورد که آقاميرزا صادق آقا از مردم روي گردانيد و شهر را ترک کرد، و در جاي ديگر مي نويسد:
و چون علما رفتند و گله هاي مردم باز نمودند، محمد علي ميرزا باز سپرانداخت و گردن به درخواست ها گذاشت و با نويدهايي علما را بازگردانيد.(79)
او پس از ذکر اين ماجرا، از اجتماع آقاميرزا صادق در خانه حاجي مهدي راجع به تأسيس «بانک ملي» گزارش مي کند- ذکر شد- پس ترک شهر براي دفاع از حق مردم بوده است، نه روي گرداندن از مردم و نه بيرون کردن ايشان از شهر.
سفارت خانه ها و کنسولگري ها
گزارش هاي رابينو نيز نشانگر تعقيب مسائل سياسي، فرهنگي و ديني در دوران مشروطه است.(81)
اميرخيزي لايحه ي انجمن را مبني بر محسوب شدن ايران جزو دولت هاي کنستي توسيون و ارسال سواد آن به دول خارجه آورده است؛ يعني همان چيزي که مشروطه چي ها آن را مي خواستند؛(82) چنان که سفارت روس رضايت خاطر خويش را از اعدام ثقه الاسلام و شيخ فضل الله نوري- يکي طرفدار مشروطه و ديگري مخالف- پوشيده نداشته است. علاوه بر آن، در اعدام ثقه الاسلام روس ها رأسا اقدام کردند و انگليس نيز شيخ فضل الله نوري را براي ايران خطري پنداشت و از اعدام او اظهار خرسندي نمود.(83)
با وجود دخالت هاي فراوان مستقيم و غيرمستقيم سفارت ها و کنسولگري ها در امور داخلي ايران، آنکه به آنان اعتنا نکرده و زير پرچم آنها نرفته علما بوده اند. وقتي محمدعلي شاه به سفارت روس پناهنده مي شد، سفير روس کالسکه ي سفارت را به سراغ شيخ نوري فرستاد و پيشنهاد کرد دست کم پرچم روس را بر بالاي بامش به اهتزاز درآورد، اما او در پاسخ گفت: مسلمان پناهنده ي کفر نمي شود.(84)
نقش مدرسه ي آمريکايي ها در تبريز، تحصن شريف زاده در کنسولگري فرانسه و خوابيدن او در آن کنسولگري و آمادگي هاي کنسولگري انگليس در نزديکي هاي مسجد «صمصام خان» (85) در محله ي ارامنه ي تبريز، که مرکز تجمع سياسيون و مشروطه چي ها بود (و در ابتداي انقلاب اسلامي نيز گاهي مرکز تجمع هاي سياسي بود)، از جريانات عادي مشروطه به حساب مي آيد.(86) اما در زندگي آقاميرزا صادق آقا، به هيچ وجه رويکردي به اين نوع مسائل ديده نمي شود، بلکه به عکس، در گرماگرم پناهنده شدن بسياري به سفارت خانه ها و کنسولگري هاي بيگانه، خانه ي آقاميرزا صادق آقا مأمن و پناهگاه بود و به جاي رفتن زير پرچم روس و انگليس، برافراشتن پرچم سفيد بر بالاي در خانه ي آقاميرزا صادق نشانه ي صلح و آشتي و اعلام پذيرش ستمگران و ضعيفان بود.(87)
کسروي مي نويسد:
کنسول ها بيکار نايستاده، سفارتخانه هاي خود را در تهران آسوده نمي گذاردند.(88)
او بنا بر کتاب آبي به گزارش هاي متعددي از مستر اسمارت، مستر راتسلاو، رابينو، بارکلي، اسپرنيگ رايس و باسکرويل اشارت دارد.(89) و در نهايت، در مقايسه ي اين دو جريان مشروطه و مخالفان آن، آقاميرزا صادق آقا و همفکران او را نماد استقلال و مردمي بودن به حساب مي آورد که به جاي کنسولگري ها، (90) به خانه ي ايشان و به عوض پرچم روس و انگليس، زيرپرچم سفيد صلح برافراشته بر بالاي در خانه ميرزا صادق آقا پناه مي بردند و خود آقا به مشيت خدا مأمن مردم بود، وگرنه رأس استبداد محمدعلي شاه قاجار در سفارت روس پناه گرفت.
اما تقي زاده به گفته ي خودش در پناه هر دو سفارت بود و پرچم هر دو سفارت در محل اقامت او به اهتزاز درآمد.(91)
پی نوشت ها:
1- فريدون آدميت، ايدئولوژي مشروطيت ايران، تهران، پيام، 2535، ص 265 و 259 و 227.
2- از جريان تنباکو در عصر نابودي تا دخالت هاي مستقيم و غيرمستقيم علماي نجف، مثل آخوند خراساني و سيد کاظم يزدي و در تهران، بهبهاني و شيخ فضل الله نوري و در تبريز ميرزا صادق آقا مجتهد تبريزي و ديگران.
3- شيخ حسن اصفهاني کربلايي، تاريخ دخانيه (تاريخ وقايع تحريم تنباکو)، رسول جعفريان، قم، الهادي، 1377، ص 35.
4- شيخ محمد صادق قره داغي (شيخ آغا بزرگ تهراني، نقباء البشر، عبدالعزيز طباطبائي، چ دوم، مشهد، دارالمرتضي، 1404، ج 2، ص 873).
5- حاجي ميرزا محمدعلي قراجه داغي. (محمد حسن اعتماد السلطنه)، المأثر و الآثار، تهران، کتابخانه ي سنايي، افست، ص 175.)
6- سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ترجمه ي حسن امين، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1403، ج 7، ص 366، در ستون دوم، سال تولد او 1269 ق ذکر شده و در عنوان ترجمه، نام پدر او مکرر شده است؛ چنان که در تاريخ مراجعت او به تبريز 1131 خطاي چاپي بوده و 1311 صحيح است.
7- در سن هفده سالگي(شيخ آغا بزرگ تهراني، نقباء البشر، ج2، ص 873)/ در سن نوزده سالگي (ملا علي خياباني، علماي معاصرين، تبريز، خويي کلکته چي، 1366ق، ص153)/ در سن بيست يا نوزده سالگي(سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج7، ص 366)
8- مهدي مجتهدي، رجال آذربايجان در عصر مشروطيت، طباطبائي مجد، تهران، زرين، 1377 ش، ص 182/ شيخ آغا بزرگ تهراني، پيشين، ج 2، ص 783/ ملا علي خياباني، پيشين، ص 153/ ميرزا علي ثقه الاسلام، مرآه الکتب، عبدالله ثقه الاسلامي، 1363، ج 1، ص 108.
9- در اعيان الشيعه بازگشت ايشان به تبريز، مردد بين سال هاي 1310 و 1311 آمده است: ج7، ص 366.
10- نگارنده، «بيان صادق»، کيهان انديشه، ش16، 1366، ص 67.
11- مينورسکي، ملحقات تاريخ تبريز، ترجمه ي عبدالعلي کارنگ، مقاله ي جعفر سلطان القرايي، تبريز، کتابفروشي تهران، 1337، ص 105/ محمد جواد مشکور، تاريخ تبريز تا قرن نهم هجري، تهران، انجمن آثار ملي، 1352، ص 293.
12- عبدالعلي کارنگ، آثار باستاني آذربايجان، تبريز، انجن آثار ملي، 1351، ج1، ص 387.
13- مجله ي حوزه، «مصاحبه با شيخ حسين اهري»، ش 72، ص 43، قم، دفتر تبليغات اسلامي، 1374.
14- «در فقه و اصول و اخبار و علوم عربيه و فنون ادبيه مقامي منبع و رتبه ي رفيه دارد و در اين فنون غالبا صاحب تصنيف است.» (محمدحسن اعتماد السلطنه، پيشين، ص 175)
15- «و کان والده الميرزا محمد المبرور ايضا احد العلماء المشار اليه بالبنان، معتمدا عند اهل تبريز خواصهم و عوامهم و کان يدعي بالمجتهد الصغير»؛ و پدر آقا ميرزا صادق آقا، مرحوم ميرزا محمد، نيز يکي از علماي ممتاز و مورد اعتماد مردم تبريز بود، اعم از عوام و خواصشان، و او «مجتهد کوچک» خوانده مي شد.(ميرزا علي ثقه الاسلام، پيشين، ج1، ص 108)
16- به نام هاي حاجي ميرزا محسن، حاجي ميرزا عبدالحسين، حاجي ميرزا عبدالعلي و حاجي ميرزا احمد، که فرزند او به نام حاجي ميرزا کاظم دينوري تا چند سال در قيد حيات بود. فرزندان حاجي ميرزا محسن «مجتهدزاده» و فرزندان حاج ميرزا عبدالحسين «اوحدي» شهرت دارند. (مهدي مجتهدي، پيشين، ص 186 و تعليقات طباطبائي مجد، ص 326).
17- عبدالحسين اميني، شهداء الفضيله، چ دوم، قم، کتبه الطباطبائي، 1339، ص 392.
18- محمد قلي خان هدايت(مخبرالسلطنه)، خاطرات و خطرات، تهران، کتابفروشي زوار، 1363، ص 322.
19- ميرزا علي ثقه الاسلام، پيشين، ج1، ص 108.
20- محمد مهدي اصفهاني کاظميني، حسن الوديعه، چ اول و دوم، نجف، 1348 و 1387/ محمد حسين روحاني. دائره المعارف تشيع، تهران، بنياد خيريه و فرهنگي شط، 1373، ج1، ص 505.
21- مهدي مجتهدي، پيشين، ص 183.
22- مباني حقوق،ج2، ص 141-195/ نگارنده، «آيه الله ميرزا صادق آقا»، مجموعه ي مقالات کنگره ي بزرگداشت حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام، ج3، ص 271-272.
23- مهدي مجتهدي، پيشين، ص 182/ ميرزا علي ثقه الاسلام، پيشين، ج1، ص 108.
24- خيرالدين زرکلي، الاعلام، چ ششم، بيروت، دارالملايين، 1984 م، ج3، ص 186 و نيز ر.ک: محمد علي خياباني مدرس، ريحانه الادب، چ دوم، تبريز، کتابفروشي خيام، 1333/ علي اکبر دهخدا، لغت نامه، تهران، موسسه ي لغت نامه، 1337/ عزيز دولت آبادي، سخنوران آذربايجان، تبريز، دانشگاه تبريز، 1355/ محمد علي تربيت، دانشمندان آذربايجان، طباطبائي مجد، تهران، وزارت ارشاد، 1378/ ملاعلي خياباني، پيشين. اينها در برخي کتب ياد شده با وجود تناسب با موضوع کتاب و لزوم طرح نام و آثار، فصلي براي او نگشوده و ذکري از او به ميان نياورده اند. خدا از خطاها درگذرد.
25- مهدي مجتهدي، پيشين، ص 184.
26- مهدي قلي خان هدايت (مخبر السلطنه)، پيشين، ص 322.
27 و 28- احمد کسروي، تاريخ مشروطه ي ايران، چ سوم، تهران، اميرکبير، 1330، ص 184-185/ نصرت الله فتحي. زندگينامه ي شهيد نيکنام ثقه الاسلام تبريزي، بنياد نيکوکاري نورياني، 1352، ص 118.
29- محمود انگجي، «مصاحبه»، در کتابخانه نگارنده نوار کاست موجود است.
30- مهدي مجتهدي، پيشين، ص 184.
31- نهج البلاغه، خطبه 200/ شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 10، ص 232/ محمدجواد مغنيه، في ظلال نهج البلاغه، چ سوم، بيروت، دارالعلم للملايين، 1979م، ج 1، ص 258 و ج3، ص 211.
32- نگارنده، «بيان صادق»، کيهان انديشه، ش 16، ص 78 و 79/ حبيب يغمايي، يادنامه ي تقي زاده، تهران، انجمن آثار ملي، 1349، ص 104و 105/ سيدحسن تقي زاده، زمينه ي انقلاب مشروطيت(سه خطابه)، چ دوم، گام، 1336، ص 53 با اندکي تفاوت نسبت آنچه که آقاي کارنگ نقل کرده است.
33- مهدي مجتهدي، پيشين، ص 185.
34- احمد بشيري، کتاب آبي، تهران، نشرنو، 1362، ج3، ص 202. بنا بر گزارشي، قروض محمد علي شاه قاجار که دولت تقبل کرده بود آن را بپردازد، يک ميليون و چهارصد هزار تومان بود که در آن زمان، رقم بسيار درشتي بود. گذشته بر تعيين مستمري هاي کلان.(همان، ج8، ص 1736-1738/ سيد حسن تقي زاده، پيشين، ص 29-33.
35 و 36- مهدي مجتهدي، پيشين، ص 185/ ص 184.
37- همان، بخش توضيحات، طباطبائي مجد، ص 296.
38- اسماعيل اميرخيزي، قيام آذربايجان و ستارخان، تبريز، کتابفروشي تهران، 1339، ص 79.
39- محمد باقر و يجويه اي، بلواي تبريز(تاريخ انقلاب آذربايجان)، علي کاتبي، تبريز، ابن سينا، 1348، ص 46/ احمد کسروي، پيشين، ص 628.
40و 41- به نقل از: پدر نگارنده.
42- «آقا صادق قره داغي، او در برابر سلطه ي حاکم نهضت کرد، در برابر مقاصد سياسي بيگانگان ايستاد...» (محمد حرزالدين، معارف الرجال، قم، مکتبه ي مرعشي نجفي، 1405 ق، ج1، ص 374)، (خيرالدين زرکلي، در الاعلام، ج3، ص 186.)تحت عنوان القره داغي او را آقاميرزا صادق با لقب ثائر يعني انقلابي، ياد کرده است که زشت کاري هاي پهلوي را بر منبر خطابه، افشا مي کرد و پليس در شهر تبريز او را دستگير و به همدان و سپس به ري تبعيد کرد. (مسعود بهنود در از سيد ضياء تا بختيار، چ دهم، تهران، دنياي دانش، 1384، ص 139)، تبعيدگاه وي را سمنان ذکر نموده است!
43- نهج البلاغه، شرح صبحي صالح، کلام 50/ نگارنده، «ابعاد حق و باطل»، مجله ي نورعلم، ش 49، ص 147، قم، جامعه مدرسين.
44- غلامحسين زرگري نژاد، رسائل مشروطيت، تهران، کوير، 1374، ص 349، رساله اي از مؤلف مجهول.
45- غلامحسين زرگري نژاد، پيشين، ص 360، رساله ي «کلمه حق يراد بها الباطل».
46- همان، ص 261.
47- امام خميني، صحيفه ي نور، تهران، وزارت ارشاد و فرهنگ اسلامي، 1361، ج9، ص 25.
48- اشرف الدين رشتي، ديوان نسيم شمال، بمبي، تبريز، جهرمي، نشر احياء، 1343ق، ص 51.
49- احمد کسروي، تاريخ مشروطه ي ايران، ص 412.
50- زيراکس رساله ي خطي منسوب به آقاميرزا صادق آقا، موجود در کتابخانه نگارنده . و نيز ر.ک.هما رضواني، لوايح آقا شيخ فضل الله نوري، تهران، تاريخ ايران، 1362، ص 28 و 29.
51- نگارنده، «ابعاد حق و باطل»، ص 147.
52- گو اينکه، ايشان در اين رساله به انديشه هاي سکولاريستي طالب اف و امثال او، عنايت دارد و تحت عنوان عبدالرجيم (عبدالرحيم) حرف هاي او را به نقد مي کشد.
53- هما رضواني، پيشين، ج 1و 2.
54- مسعود بهنود، پيشين، ص 394.
55 و 56- محمد باقر ويجويه اي، پيشين، ص 59/ص58.
57- محمدحسين روحاني، پيشين، ج4، ص 83 و 84.
58- احمد کسروي، تاريخ مشروطه ي ايران، ص 148.
59- محمد باقر ويجويه اي، پيشين، ص 74 و 210.
60 و 61- همان، ص 10، 150 و 151، 176، 246/ محمد ناظم الاسلام کرماني، تاريخ بيداري ايرانيان، چ سوم، تهران، اميرکبير، 1363، ص 290 و 292 .
62- سخنان عبدالکريم سروش، اينترنت مورخ 2005/5/9 ظاهرا در لندن.
63- احمد کسروي، تاريخ مشروطه ي ايران، ص 308.
64- هما رضواني، پيشين، ص 28-29/ احمد کسروي، پيشين، ص 410.
65- همان، ص 133، 134، 135 و 247.
66- نصرت الله فتحي، پيشين، ص116 و 117.
67- «احد المحققين الفحول و اوحدي العلماء و في الفقه»(ميرزا علي ثقه الاسلام، پيشين، ج1، ص 108)
68- نصرت الله فتحي، پيشين، ص 373 و 374.
69- حسن اعظام قدسي، کتاب خاطرات من، تهران، 1342، ص 44.
70- رحيم چاووش اکبري، مشروطه(مجموعه ي مقالات و سخنراني هاي همايش بزرگ مشروطه)، تبريز، ستوده، 1382، ص 313.
71- اشرف الدين رشتي، پيشين، ص 22 و باز درباره ي پوچ درآمدن وعده هاي مشروطه:
تا چند کشي نعره که قانون خدا کو؟
آن کس که دهد گوش به عرض فقرا کو؟
72-محمد ناظم الاسلام کرماني، پيشين، ص 455 و 457.
73- احمد کسروي، تاريخ هجده ساله آذربايجان، چ دوم، تهران، اميرکبير، 1330، ص 417.
74- سيد هادي خسروشاهي، تاريخ و فرهنگ معاصر، آيه الله ميرزا صادق آقا، قم، مرکز بررسي هاي اسلامي، 1371، ج 1، ص 310.
75- اسماعيل اميرخيزي، پيشين، ص 213/ نصرت الله فتحي، پيشين، ص 291. ايشان از رفتن به قره داغ سخن گفته است.
76- براون ادوارد، نامه هايي از تبريز، ترجمه ي حسن جوادي، چ دوم، تهران، خوارزمي، 1361، ص 166.
77- درباره ي کوچيدن و ترک شهر ر.ک: احمد کسروي، تاريخ هجده ساله آذربايجان، ص 250 و 336 و 417.
78 و 79- احمد کسروي، تاريخ مشروطه ي ايران، ص 246 و 557/ ص 184.
80- فريدون آدميت، پيشين، ص 420. انگليس، گزارش جوزف رابينو.
81- همان، ص 113 و 259. از يادداشت هاي رابينو.
82- اسماعيل اميرخيزي، پيشين، ص 151 و 152 و 217.
83- احمد بشيري، کتاب آبي، ج3، ص 7000. گزارش جورج بارکلي سفير وقت انگليس در تهران.
84- حسن اعظام قدسي، پيشين، ص 254.
85- ميرزاصادق نيز گاهي در ارتباط با مسائل مشروطه در اين مسجد حضور يافته اند. (احمد کسروي، تاريخ مشروطه ي ايران، ص 156).
86- اسماعيل اميرخيزي، پيشين، ص 156. و در مورد توصيه ي سفارت فرانسه به پذيرش پناهندگي برخي سياسيون، ر.ک. همان، ص 88 پاورقي.
87- همان، ص 687.
88- همان، ص 890/ احمد بشيري، پيشين، ص 701 و همه حاکي از دخالت اجنبي.
89- همان، ص 162.
90- نصرت الله فتحي، پيشين، ص 105.
91- سيد حسن تقي زاده، پيشين، ص 85.