رسانهها و تحول فرهنگ سياسى در خاورميانه
نويسنده: داود فيرحى
1- مقدمه
از چشم انداز مسائل خاورميانه - كه ديانت اسلام جايگاهى اساسى دارد - گسترش رسانههاى جمعى، تاثير دوگانهاى گذاشته است. رسانههاى جمعى، از يك طرف با گسترش خود، آرا و سليقههاى مردمان را يكسان نموده و در نهايت اقتدار دولت ملى را تقويت نمودهاند; و از طرف ديگر، با تنوعى كه در علائق مخاطبان خود ايجاد مىكنند، اجماع فرهنگى كشورهاى دنياى اسلام را گسسته و با فرهنگهاى چند پاره و متعارض، مشروعيتسنتى را تضعيف كرده و به موازات ميزان سنتى بودن اين دولتها، پايههاى اقتدار داخلى آنها را سست مىگردانند. بدين ترتيب، رسانهها و ارتباطات جمعى، فرهنگ سياسى كشورهاى خاورميانه را به شدت نامتوازن نمودهاند. در اين مقاله، نسبت جهانىتر شدن ارتباطات جمعى و دگرگونىهاى فرهنگى / سياسى در كشورهاى خاورميانه را بررسى مىكنيم. تاكيد اصلى ما با برتضعيف روز افزون نقش دولتها در حيات فرهنگى و بالتبع، فرهنگ سياسى اين جوامع است.
2- ماهيت ارتباطات جمعى و روابط شمال و جنوب
1- 2- رسانههاى جمعى; وسيله يا پيام؟
«رسانه گروهى چيست؟ آيا آگهى يك روزنامه، رسانه گروهى است؟ يا پخش برون مرزى راديو و تلويزيون و يا آرم يك لباس ورزشى؟ در واقع، رسانههاى جمعى با انواع متعدد و در شبكههاى مختلف عمل مىكنند. رسانهها چند بعدى عمل مىكنند; اما بعضى از آنها در حكم رسانه رسانهها است.»
تعريف فوق و بهويژه جمله آخرى آن، از ديدگاه رسانههاى جمعى خاورميانه و كشورهاى اسلامى اهميتبسيارى دارد. در واقع، اين رسانههاى خارجى هستند كه براى رسانههاى ارتباط جمعى خاورميانه، حكم رسانه رسانهها را دارند; يعنى منبع خبر و منشا پيام هستند.
به هر حال، تلقى فوق از تعريف سنتى رسانه به عنوان وسيله ارتباط، بسيار فراتر رفته و به اصطلاح علماى منطق، نوعى «وسعت مفهومى» پيدا نموده است. مكلوهان (M.Macluhan) از اين زاويه و با تاكيد بر نقش فن آورى در القاى پيام مىنويسد: «رسانه، همان پيام است». اين تلقى، از ديدگاه روابط فرهنگى و علمى شمال و جنوب معناى مهمى دارد.
تعريف رسانه به مثابه پيام، ناظر به ويژگى عمومى دورانى است كه از آن به عنوان «عصر اطلاعات» و يا «انفجار ارتباطات» نام مىبرند. و به رسانههاى جمعى نه از زاويه سخت و نرمافزارى; بلكه از جنبه تحولات رفتارى اجتماعى نگاه مىكنند. از اين چشم انداز، زمينههاى فلسفى و فرهنگى پيامها و پيام سازان كشورهاى شمال و نيز تعارضات فرهنگى برخاسته در كشورهاى خاورميانه كه به عنوان فرايندى يكپارچه و بمثابه دوروى يك سكهاند، اهميتبيشترى پيدا مىكنند.
دكتر رضا داورى اردكانى، نويسنده ايرانى نيز، ضمن تفكيك ميان وجود وسيلهاى و ماهيت پيامى رسانههاى ارتباط جمعى، مىنويسد:
«تلويزيون اكنون تنها به ما اطلاعات لازم براى يك زندگى در جامعه مدرن و پست مدرن نمىدهد; بلكه تعيين مىكند كه مهم چيست؟ و چه چيز بىاهميت است؟ مطلوب و غير مطلوب كدام است؟ طرز لباس پوشيدن و آداب معاشرت را نيز تلويزيون تعيين مىكند. حتى پاسخ دادن به اين پرسش كه صدا و سيماى مطلوب كدام است، خود به خود و دانسته و ندانسته، احيانا به عهده تلويزيون گذاشته مىشود. در اين صورت، ديگر نمىتوان تلويزيون را وسيله انگاشت».
روزنامهها و تلويزيون بدين ترتيب، عين پيام است و در شرايطى كه در بيشتر كشورهاى خاورميانه، روزنامهها و تلويزيونهاى داخلى از رسانههاى خارجى تغذيه مىكنند و آنها را به عنوان منبع خبر و رسانه رسانههاى خود تلقى مىكنند، طبيعى است كه نقش بزرگى در انتقال فلسفه و فرهنگ كشورهاى شمال ايفا مىكنند.
داورى تاكيد مىكند كه تلويزيون به اين معنا، هرگز يك وسيله نيست; زيرا وسيله، چيزى است كه آدمى به اختيار و براى رسيدن به هدف و مقصدى به كار مىبرد; اما تلويزيون، خود مقصد و هدف است. بنابراين، تلويزيون عين قدرت است و به هر كجا كه قدم مىگذارد، آن جا را متحول مىكند. در عين حال، اضافه مىكند كه تلويزيون جزء ذاتى اين عالم جديد و متجدد است. نمىتوان در دنياى جديد به سربرد; اما با شان مهم از شؤون اين عالم [يعنى تلويزيون]كنار نيامد. داورى بدين سان، به تعارض آفرينى مهم رسانههاى جمعى در كشورهاى جنوب و خاورميانه نظر دارد.
2 - 2 - خصايص ذاتى
رسانههاى ارتباط جمعى از جمله وجوه مشخصه و اصلى دوران جديد غرب هستند. و به دليل خصلت گروهى و گريز از مركزى كه دارند، با فلسفه مدرن و فردگرايى و ذره گرايى برخاسته از آن، انطباق تام پيدا مىكنند. رسانهها و بهويژه روزنامه، راديو و تلويزيون در غرب و شمال، ماهيتى مردم سالار دارند و براى بقاى خود، مجبورند كه چنين باشند. برخلاف كشورهاى خاورميانه كه رسانههاى مهم عموما دولتى هستند، رسانههاى چند مليتى، محصول بازار رقابت مىباشند و براى بقاى خود، ناگزير به جلب مشترى با عناوين «خوانندگان عزيز» و يا شنوندگان و بينندگان محترم هستند. خريد تماشاچى و يا خواننده و شنونده «گرامى» بر بنياد فرض مهمى استوار است كه پست مدرنيستها آن را قبول «ديگرى» و يا احترام به «ديگران» مىنامند. چنين فرضى، رسانهها را به وضعيتى سوق مىدهد كه در مواجهه با مخاطبان خود، تفاوتهاى طبقاتى و... را كنار گذاشته، شاه و گدا را يكسان و مقابل هم ببينند.رسانه، فاصلههاى اجتماعى را حذف مىكند.
موضوع از بعد فلسفه و فرهنگ سياسى، اهميت زيادى دارد; رسانهها هم زاده فلسفه و فرهنگ جديد غرب هستند و هم تمدن برخاسته از آن را تعين و تقرر مىبخشند. اصل مردم سالارى كه در قلب رسانهها جاى گرفته، بازتاب خاستگاه رسانهها در دموكراسىهاى غربى است. اين رسانهها هرگز به مقام، قدرت ويا شؤون سلطنت و غيره كه در فرهنگ كشورهاى اسلامى، قداستى الهى داشته ارجى نمىنهند. بدين ترتيب، توسعه و رواج رسانههاى غربى در كشورهاى اسلامى خاورميانه موجب شده است كه ارزشهاى سنتى اين جوامع درهم ريخته و با حذف فواصل سنتى، قداست و مشروعيت اقتدار سياسى دچار بحران شود.
اصولا ارتباطات جمعى بر محور گفت و شنود با ديگران استوار است; توجه به ديگرى، يعنى انطباق و تساهل در رفتار، كه فكر و فرهنگ سياسى را در چارچوبى فارغ از اقتدار و عناصر اقتدارى، به هدف دنياى «اقدام مشترك براى حل مشكل» معطوف و تقليل مىدهد. از اين جهت، رسانههاى جمعى، آئينه فرهنگ و عمل غربى و بيان گر آرزوهاى بشر منتشر Common person بوده و هر گونه علقهاى فراتر از علائق فردى را نفى مىكنند. چنين برداشتى از رسانه، ارتباطات جمعى و انسان، كه عقايد و ارزشهاى غربى جان مايه آن است، با مفاهيم فرهنگ و رفتار سياسى مردمان خاورميانه فاصله آشكار داشته و تعارضات بسيار مهمى ايجاد كرده است.
2 - 2 - 2 - فرآيند مساله سازى
چنانكه گذشت، رسانههاى غربى - كه اكنون جهانىتر شدهاند - ارزشها و عقايد خاصى رااشاعه مىدهند. رسانهها در مجموع، بينشى و گزينشى هستند. و مشكله ارتباطات جمعى نيز درست در همين امر نهفته است كه هر انديشه و يا بينشى، فقط بخشى از رويدادها و حوادث را به عنوان واقعيات مسلم برجسته مىكنند. اين نكته از ديدگاه رابطه فرهنگى شمال و جنوب، اهميتبسيارى دارد.
از يك سوى، با توجه به اين كه رسانههاى غربى در خاورميانه نقش رسانه رسانهها را بازى مىكنند و به عنوان يك پيام ساز مرجع و مركزى نقش غالب دارند; و از طرف ديگر، مساله سازى (agend Bilding) در دو معناى مثبت و منفى آن كه رخداد يا مسالهاى (هر چند كوچك و موهوم) را به عنوان مهمترين مشكل روز در يك جامعه ملى تغليظ مىكند، مهمترين ويژگى رسانههاى گروهى است، بررسى نقش رسانههاى غربى در خاورميانه معاصر اهميت دارد.
بايد تاكيد نمود كه در كشورهاى خاورميانه، به دلايلى توجه و اعتماد به اخبار خارجى در سطح وسيعى جريان دارد و چنين پديدهاى را در همه كشورهاى منطقه مىتوان مشاهده نمود. رسانههاى خارجى فعال در خاورميانه، نه تنها شكاف تاريخى موجود بين دولت و مردم اين كشورها را پر مىكنند; بلكه جنبههايى از كار دولتها را بر مردم آشكار كرده و قطع نظر از صحت و سقم آن، تريبون پرقدرتى در اختيار عامه مردم در ارزيابى نهايى دولتهاى خود قرار مىدهند.
در كشورهاى اسلامى همزمان با گسترش تكنولوژى ارتباط جمعى، به جاى رويكرد و اعتماد بيشتر به رسانههاى داخلى، اين رسانههاى خارجى هستند كه واسطه دولت و مردم شدهاند. اين وضعيت، با توجه به زمينه فرهنگى و متفاوت رسانههاى خارجى، مسائل مهمى براى خاورميانه آفريده است.
به عنوان مثال، راديو بى بى سى و تلويزيون CNN دو رسانه قوى و پرنفوذى بودند كه در جريان انقلاب اسلامى ايران و نيز جنگ و بحران خليج فارس نقش بزرگى ايفا كردند. اهميت اين رسانهها چنان بود كه حتى معتقدان سرسخت ارزشها و نظامهاى سياسى موجود در منطقه نيز اطلاعات خود را از آنها دريافت و تصميمات و رفتار سياسى/ راهبردى خودشان را برمبناى آن اطلاعات و اخبار سامان مىدادند. طبيعى است كه به لحاظ زمينههاى فرهنگى و... اطلاعات فوق گزينشى بوده و ناخواسته تصميمات اين رهبران را نيز هدايت مىنموده است.
3- 2- 2- حضور كليشهها و قالبها در رسانههاى جمعى
نقش كليشهها و قالبهاى فرهنگى در گزارشهاى خبرى و طبعا افكار عمومى بر ساخته رسانهها، امرى مسلم است; اما اين وضعيتبهويژه در رسانههاى غربى بيشتر قابل توجه است. اصولا همه خبر گزارىها و نيز خبرنگاران غربى با يك سرى كليشهها و پيشداورىها زندگى مىكنند. براى همه آنها، سفيد در مقابل سياه و غربى در برابر شرقى، ترجيح اصولى دارد; مساله ريش و حجاب نيز چنين است. در حالى كه در كشورهاى مسلمان، داشتن ريش، نشانه جاافتادگى و اعتبار است و حجاب مظهر شرافت زن و خانواده تلقى مىشود، رسانههاى گروهى غرب با توجه به زمينههاى فكرى خودشان، اين گونه نمادها را مذموم شمرده و با قرار دادن در تقسيمات كليشهاى خود نظير انسان غربى - انسان شرقى، پيشرفته و عقب مانده، و ليبرال و مرتجع يا سنتى، نتايج قالبى غير قابل تعريف ارائه مىدهند.
به طور كلى داورى رسانهها در مواضع فرهنگى متفاوت و متنازع بسيار بىرحمانه است. واقعيت اين است كه رسانههاى غربى فقط به عقايد و ارزشهاى خود مىانديشند و هرگز نمىتوانند قالبها و كليشههاى خود را برشكافند و افكار و تمدن ديگرى را به درستى و روشن ببينند. آنان حتى ملاكهاى خودى و بيگانه و بهطور كلى مساله «غيريت» ( Otherness) را نيز خود ابداع و تعريف مىكنند و با بىرحمى تمام، «ديگران» را موشكافى و ارزيابى مىكنند.
به هر حال، اين معماى مهم رسانههاى غربى بهويژه در حوزه خاورميانه و جوامع اسلامى است; نفى ديگرى و در عين حال تاكيد بر تسامح با ديگران.
3 - موقعيت ارتباطات جمعى در خاورميانه
1- 3- سلطه رسانههاى بزرگ غرب;
اما نكته مهم اين است كه رسانههاى بزرگ چنان نفوذى در اين منطقه دارند كه مردم اين كشورها و نيز جهانيان را وادار مىكنند تا نا آگاهانه از دريچه چشم انداز و كليشههاى رسانههاى غربى به مسائل نگاه نموده و انديشه و رفتار خود را شكل دهند. شرايبر در كتاب خود با عنوان «نيروى پيام» با تاكيد بر مسائل خاورميانه مىنويسد:
«... كشورهاى بزرگ بى آن كه به اعمال كوچكترين فشار ديپلماتيك يا هزينههاى اضافى نيازمند باشند، مىتوانند در نحوه تحليل افكار عمومى نفوذ نموده و از اين راه، بر باقى دنيا اثر گذارند; زيرا تعدادى از روزنامهها و رسانههاى خبرى آنها در حد منشا و منبع افكار و اخبار مورد استفاده ديگر روزنامههاى كره خاكى قرار مىگيرند».
كشورهاى خاورميانه هرگز نتوانستند و شايد نخواهند توانست كه قلمرو خود را از انقلاب و جهانىتر شدن ارتباطات جدا و مصون نگاه دارند. گفته مىشود كه در طول تاريخ منطقه و اسلام، هيچ چيز به اندازه رسانههاى غربى مسلمانان را تهديد نكرده است. در خاورميانه، هر كجا و هر زمانى كه قدرت نظامى بنا به مصالحى كار آيى ندارد، رسانههاى گروهى لشكر مىفرستند. و آنجا كه پنتاگون عاجز مانده است، هاليوود به پيروزى قطعى رسيده است.
رابطه بين اين دو آن جا آشكارتر مىشود كه سلاحهاى دفاعى و نيز فيلمهاى سينمايى بزرگترين صادرات ايالات متحده آمريكا به خاورميانه در دو دهه اخير را شكل مىدهند.
تهاجم رسانههاى قدرتمند جهانى، براى كشورها و جوامع خاورميانه، به گونهاى مضاعف، «مسالهساز» شده است. از جمله اين مسائل، مىتوان به سه مساله مهم اشاره كرد:
1 - معماى اقتدار; 2 - بحران جامعه مدنى و3 - رفرم سياسى در كشورهاى اسلامى. سطور آتى به بررسى اين سه مساله اختصاص دارد.
در اينجا يك فرضيه وجود دارد كه نيازمند تحقيق و تامل است; در خاورميانه جديد، هر چه يك كشور مذهبى به فرهنگ سنتى خود تعلق خاطر بيشترى نشان مىدهد. رسانههاى غربى، بنابه دلايلى كه گذشت، فشار بيشترى بر آن كشور وارد مىكنند. اين رسانهها با فنآورى و تصاوير وسوسهانگيز، طوفان رنگ را چنان به درون خانهها در خاورميانه گسيل مىدارند كه زهد و پارسايى سنتى را به يكباره در خود غرق مىكند و آن گاه فضايل اسلامى و سنتى را كه بالطبع شكننده هستند، از جوامع فوق مىزدايند.
رسانههاى غربى در اين مفهوم، به عنوان ابزار تفوق فرهنگى و بسط منازعات سياسى، در واقع بازى گر اصلى قدرت در خاورميانه هستند كه دولتها و كشورهاى اسلامى را به چالش واداشتهاند. غرب از طريق رسانهها نه تنها به راحتى حريف فرهنگى خود را مغلوب مىكند; بلكه با محروم بودن حريف از امكان استفاده از رسانهها در سطح جهان، كارى مىكند كه مخالفينش غير عادى و غير متعارف جلوه داده شود (نظير بنيادگرايى و اصولگرايى و...) و يا اصولا وجود رقيب در افكار و اذهان فراموش گردد.
2- 3- معماى اقتدار
چنين مىنمايد كه مساله دولتسازى، ظهور و زوال تدريجى دولتهاى اقتدارى در خاورميانه جديد، همبستگى قابل ملاحظهاى با گسترش رسانههاى جمعى در خاورميانه دارد. ارتباطات جمعى در اين منطقه، ماهيت دوگانه و پيچيدهاى دارند; از يك طرف، با كمك به گسترش عقايد و انديشههاى مورد حمايت دولت مركزى، يكسان سازى و يكسان انديشى در گروههاى قبايلى را فراهم نموده است; به طور كلى تمركز رسانهها در دست دولتها، قدرت و اقتدار داخلى بلامنازعى به آنان داده است. و از طرف ديگر، جهانىتر شدن رسانههاى غربى و دسترسى سهل و آسان به آنها، موجب ظهور «نوعى انسان اقتدار گريز»، اخلاق گريزى، و چند پارگى و تنوع در فرهنگ سياسى جوامع اسلامى شده است.
دولتهاى جديد خاورميانه، بنابه نقش يكسان ساز رسانههاى جمعى، آنها را نوعى «دانشگاه» تلقى مىكنند كه افكار عمومى مورد نظر و دلخواه دولت را باز سازى مىكند. و به عنوان بازوى دوم دولت، نظام آموزشى، همگام با سياستهاى فرهنگى چنان طراحى مىشود كه بتواند ماشين دولت را تغذيه و تقويت نمايد.
به اين ترتيب، دستگاه دولت، رسانههاى جمعى داخلى و نظام آموزشى، سه ضلع مثلثى هستند كه منطقا و بناگزير بايد توسعه متوازن داشته باشند. اما در عمل، دو عنصر نظام آموزشى و بهويژه رسانههاى جمعى، به دليل سلطه رسانههاى فرا ملى و نظامهاى آموزشى خارج از كشور، توسعهى مغاير با خواست و اهداف دولت در خاورميانه پيدا مىكند. بنابر اين، رسانههاى فراملى به لحاظ اشاعه فرهنگ سياسى خاص خود، دستگاه دولت و مبانى مشروعيت اقتدار آن در جوامع اسلامى را به شدت تحت فشار قرار مىدهند.
نكته مهم اين است كه دولتهاى جهان سوم و بهخصوص خاورميانه، بنابر ضرورت حفظ و توسعه خود، نظام آموزشى و رسانههاى جمعى را تقويت مىكنند; اما باگسترش آموزش عمومى و سطح سواد مردم، و نيز توسعه و رشد كمى ابزارهاى ارتباط جمعى در داخل كشورهاى فوق، مردم خاورميانه به رسانههاى جمعى فراملى دسترسى بيشترى پيدا كردند و بخش مهمى از نيازهاى خبرى خود را از آنها تامين مىكنند. نه تنها پيامهاى رسانههاى غربى به خانههاى مسلمانان نفوذ مىكند; بلكه ملاكى بر ارزيابى رسانههاى داخلى نيز واقع ميشود.
در چنين وضعيتى، نه تنها رسانههاى غربى، رقيب صدا و سيما و روزنامههاى داخلى مىشوند; بلكه به دليل تكنولوژى نابرابر و نيز برخى ملاحظات فرهنگى از قبيل برخى جذابيتهاى روانى مظاهر غربى، نبرد براى جلب افكار عمومى، به سود رسانههاى بزرگ جهانى تمام مىشود. گيدنز اشاره مىكند كه كشورهاى جهان سوم، بهخصوص آسيب پذيرى بيشترى دارند; زيرا فاقد چنان منابع و قدرتى هستند كه بتوانند با استفاده از آنها، استقلال فرهنگى خود را حفظ و حمايت كنند.
ترديدى نيست كه هم رسانههاى داخلى و هم وسايل ارتباط جمعى جهانى غرب فعاليتى كليشهاى دارند. بنابراين، تصويرى كه هر كدام از آنها از جهان و جامعه خود ارائه مىدهند، لزوما تصويرى كامل و بىطرفانه نيست; بلكه مايلند جهان و جامعه آنها چنان كه مىخواهند، باشد. و اگر چنين نيست، دست كم مخاطبانشان تصور يا تصوير ديگرى نداشته باشند.
البته گسترش رسانههاى جهانى در خاورميانه تا حد بسيار زيادى هم مخاطبان اين منطقه را هشيار نموده و معادله فوق را بر هم زده است. آنان تا حد بسيارى ماهيت و كليشههاى رسانههاى ارتباط جمعى خارجى و داخلى را كشف كرده و لوازم و الزامات برخاسته از آن قالبها را مىدانند. و به اين نتيجه رسيدهاند كه اگر بخواهند تصوير نسبتا كامل و جامعى از جهان و تحولات آن داشته باشند، لازم است كه سخن همگان را بشنوند، بدين ترتيب، مردم خاورميانه در شرايط جديد قدرت انتخاب بيشترى دارند.
با اين همه، رسانههاى داخلى هرگز نمىتوانند در وضعيت انتخاب، شنوندگان و بينندگان بيشترى داشته باشند. آنان علاوه بر ضعفهاى تكنولوژيك، از حيث مديريتخبر و شيوه تبليغ نيز با مشكلاتى مواجه هستند. مهمترين نقص اين رسانهها، تبليغ عريان و غيرجذاب، و نيز، گزارشهاى آشكارا يك جانبه و طرفدارىهاى غير لازم است.
نتيجه اين امر، دلزدگى مردم مسلمان از رسانههاى بومى، بى اعتمادى به اخبار و گزارشهاى وسايل ارتباط جمعى ملى و تمايل به كسب خبر از رسانههاى بيگانه است. چنين رويكردى نسبتبه رسانههاى خارجى، كه غالبا در مواقع بحرانى، تشديد هم مىشود، از لحاظ روانشناسى تودهاى، به مرور به نياز عادى و دائمى مردم تبديل مىشود.
در حالى كه حكومتهاى خاورميانه در راستاى اقتدار خود، رسانههاى همگانى داخلى را به بن بست دفاع همه جانبه از دولتسوق مىدهند; مردم اين كشورها در سخن از مشكلات خود، به منابع غربى مراجعه مىكنند. نكته اين است كه مردم وقتى اطلاعات خود را از رسانههاى بيگانه كسب مىكنند، بر اساس همان اطلاعات نيز عقايد خود را تنظيم مىكنند.
در حقيقت، نوعى فرهنگ سياسى برخاسته از رسانههاى غربى در تعارض با فرهنگ سياسى سنتى و شروعيتحكومتها در خاورميانه رشد كرده است; كشورهاى خاورميانه و دولتهاى جديد آنها، به دليل ضرورت مقابله با اين وضعيت، در ناهمسازه مهم اقتدار و دموكراتيزاسيون قرار گرفتهاند.
توضيحات فرهنگ شناسان در باب وضعيت فرهنگى و فرهنگ سياسى خاورميانه بسيار نااميد كننده است. محور حثشايد بر سه نكته و مطلب اصلى متمركز باشد; اسلام، اقتدار گرايى و دموكراسى. بحث ما هرگز بر سر امتناع دموكراسى يا زوال تدريجى اقتدارها نيست. سخن اصلى اين است كه در اين ميان، وضع ديانت و انبوه تودههاى مؤمن بحرانى است. آنها نمىدانند كه دينشان در حوزه سياست چه مىگويد و يا اين كه دين را از كدام منظر بنگرند، بهتر است؟ در اين اوضاع فكرى پيچيده، طبيعى است كه تفسيرهاى متفاوتى از ديانت اسلام رواج يابد. و بدين سان، مناقشات كلامى و بنيادين مهمى در خاورميانه شكل گرفته است كه به نظر مىرسد، زاده مناقشات فرهنگى / سياسى در محيط جنجالى رسانهها ست. در اين باره، در قسمت پايانى اين مقاله با اندكى تفصيل بحثخواهد شد.
به هر صورت، هر چند تا كنون، تلاشهاى نظرى در جست و جوى يك سرى مبانى متقن براى مشاركتسياسى در خاورميانه، چندان گسترده نشده است; اما على رغم چنين مشكلات تئوريك بسيارى از اين جوامع به گونههاى متفاوتى مساله انتخابات و آراى عمومى را طرح و توسعه دادهاند.
مىتوان گفت كه جوامع اسلامى خاورميانه در شرايط حاضر، در يك نوع دوگانگى (Dichotomization) ناگزير قرار گرفتهاند; جدايى نظر و عمل و نيز گذشته و حال كه عرصه افكار عمومى و فرهنگ سياسى را دچار چندگانگى، كژتابى و بحران مشروعيت نموده است.
نتايجسياسى اجتماعى پديده فوق، اهميتى قابل توجه دارد. از يك طرف، شقاق بين فعالين سياسى، اجتماعى و فرهنگى، همواره ساختار دولت را متعارض و حتى با تحريم و كناره جويى بخشى از نيروهاى فكرى و مديريتى مواجه مىكند; اينان از دولتبريده و به نيروها و مراكز انتقادى و جدى تبديل مىشوند. از طرف ديگر، گسترش امواج تنشهاى اجتماعى و قومى، پيكره و پايه دولت را متزلزل نموده و هيات حاكمه را به اقدامات نظامى و امنيتى سوق مىدهد. در نهايتبسيارى از دولتهاى خاورميانه، نظير: مصر، ليبى، عربستان، عراق و... در راستاى تقويت وجه اقتدارى خود، همواره به سان جزايرى مىمانند كه تافتهاى جدا بافته از جامعه هستند.
مهم تر اين كه، چنين وضعيتى در باب دولتهاى خاورميانه، به غلط، ولى در چارچوب كليشههاى رسانههاى غربى با ديانت اسلامى خلط شده و مغضوبيت دولتهاى موجود را به اشتباه با رشد سكولاريسم و رويكردهاى غربى در منطقه و ضعف و سستى فرهنگ مذهبى مردم مرادف مىپندارند. در چنين شرايط آشفتهاى كه زاده كليشههاى رسانههاى غربى است، نه ماهيت ديكتاتورىهاى جديد در خاورميانه و نه ويژگىهاى ماهوى جنبشهاى اسلامى معاصر، هيچ كدام تفكيك و روشن نمىشوند. بدتر اينكه ديكتاتورىهاى موجود، فرصتى پيدا مىكنند كه با معرفى خود به عنوان نظامهاى اسلامى نه تنها خود را حفظ كنند; بلكه با تقويت مشروعيت مردمى، مشكلات بسيارى در برابر جنبشهاى اسلامى اصيل تدارك نمايند.
به هر حال، دولتهاى منطقه با توجه به حاكميت رسانههاى بزرگ غربى، همواره در جست و جوى نوعى سياست فرهنگىاى هستند كه بتوانند در مقابل فرهنگ سياسى منبعث از رسانههاى خارجى، از هيات ناموزن و شكننده خود دفاع نمايند; اما تجربه سالهاى اخير نشان داده است كه هرگز از اين تعارضات نجات پيدا نكردهاند.
در اين كشورها، سيستم سياسى به گونهاى است كه مردم هرگز نمىتوانند به صورت قاعدهمند و معنا دارى در سياست مشاركت كنند. مظاهر دموكراسى و انتخابات وجود دارد; اما مقدمات و شرايط آن مفقود است. گروههاى سياسى، لحظهاى خلق مىشوند و بعد از انتخابات نيز بلافاصله فروكش مىكنند. دولتهاى خاورميانه على رغم اهميت كمترى كه به مشاركتسياسى مىدهند، به طور ناموزونى به افزايش سطح تحصيلات و آگاهى عمومى همت مىگمارند. در بسيارى از اين كشورها، هر ساله متوسط آموزش عمومى و دانشگاهى افزايش پيدا مىكند. اين امر، يكى از مهمترين مقدماتى است كه جوانان تحت پوشش آموزش رايگان دولت را به ساحت مشاركتسياسى سوق داده، و با توقع شاركتبه عنوان يك حق، اقشار تحصيل كرده را در تعارض آشكار و پنهان با دولت قرار مىدهد.
فرهنگ سياسى اقشار تحصيل كرده كه عمدتا هم با مبانى و ارزشهاى تمدنى غرب آشناترند، در سايه امواج پى در پى رسانهها به گونهاى شكل مىگيرد كه هرگز نمىتواند از مشاركت در عرصههاى عمومى چشم پوشى نمايد. به هر حال چنين وضعيتى كه بيانگر دوگانگى در فرهنگ سياسى و سياست فرهنگ خاورميانه است، جامعه مدنى اين كشورها را در موقعيت ويژه و متعارضى انداخته است.
3- 3- بحران جامعه مدنى در خاورميانه
برخلاف فرآيند آزادىهاى مدنى كه تا حدى در بسيارى از كشورهاى اسلامى و جامعه مدنى آنها ملحوظ است، پديده مردم سالارى نهادمند در جامعه هنوز اتفاق نيفتاده است. مردم سالارى كردن جامعه جنبه ايجابى دارد و ناظر به مشاركت گروههاى مختلف و مهمتر از آن، فعاليت رقابتآميز در زندگى سياسى مىباشد كه از اراده آزاد و ايجابى گروههاى مدنى حكايت مىكند. فقدان چنين شرايطىدر ناكامىهاى جبهه نجات اسلامى الجزاير (FIS) در انتخابات 1992 به وضوح مشهود است.
سمبل دموكراسى، رقابت در انتخابات و امنيت راى است; اما دموكراسى هرگز در انتخابات محدود نمىشود. اگر دموكراسى يك منزل و خاستگاهى داشته باشد، آن منزل، همان جامعه مدنى است; جايى كه گروههاى مدنى اعم از احزاب و جماعات، به منظور كاهش فشار دولت، حد واسطى بين دولت و شهروند ايجاد مىكنند.
بدين ترتيب، جامعه مدنى هر چند يك مفهوم تحليلى است; اما به عنوان يك مفهوم انضمامى كار ويژه خود را در سيستمهاى سياسى واجد الگوهاى مشاركت و رقابت، نشان مىدهد. طبق اين تفسير از رابطه دموكراسى و جامعه مدنى، اين نكته درست است كه در سايه تحولات متاخر و رشد رسانههاى جهانى، جامعه مدنى در خاورميانه بازتر شده است;اما از حيثسابقه فعاليتهاى سياسى هنوز دوران ابتدايى خود را سپرى مىكند.
بايد تاكيد كرد كه جامعه مدنى در هر يك از كشورهاى اسلامى خاورميانه، به دليل سابقه تاريخى، ماهيت ويژهاى دارند كه به لحاظ سنتى با مفاهيم اهل حل و عقد، خبرگان و... پيوند ملموس دارد. همچنان كه جامعه مدنى در مفهوم غربى، آونگ تعادل تلقى مىشود. در جوامع اسلامى نيز چنين گروهها و اشخاصى بنا به تعريف اين گونه بودهاند و همواره حلقه واسط مردم و امرا و حاكمان تلقى مىشدهاند. حتى در مفاهيم قبل اسلام نيز چنين گروهها و اشخاصى با عنوان شرفا و سادات مورد اشاره بودهاند كه امان آنها و حتى برخى تصميمات مستقلشان براى حاكم جامعه، و در دوران قبيله، براى رؤساى قبايل، لازم الاجرا دانسته مىشد. اين سنت قبايلى پس از گسترش اسلام نيز در نهاد دولت و خلافت اسلامى جاى گرفته و نهادمند شد.
با توجه به اشارات فوق، اين نكته مهم است كه وجود عناصر ويژهاى، از جايگاه و اهميت جامعه مدنى در دوران تمدن اسلامى حكايت مىكند; اما بنابه دلايلى كه در جاى ديگرى بايد توضيح داده شود، به تدريج اين عناصر و طبعا موقعيت جامعه مدنى در كشورهاى اسلامى غروب نمود و جوامع اسلامى به هر جهت در دايره بسته استبداد قرار گرفتند.
به نظر مىرسد كه انحطاط روز افزون مسلمانان از يك طرف، و برخوردهاى تمدنى با دنياى غرب كه حالت استيلا جويانه نيز داشت، از طرف ديگر، به تدريج زمينههاى خود آگاهى و خود باورى در جوامع اسلامى را فراهم نمود. خاورميانه پس از طى يك دور كامل از استبداد تاريخى تا غرب زدگى، سرانجام با كوشش در بازنگرى و ارزيابى مجدد ميراث سياسى / اجتماعى و فكرى خود، زمينههاى نظرى و اجتماعى جديدى براى ظهور جامعه مدنى در اين كشورها فراهم نموده است.
مىتوان گفت كه جامعه مدنى نوپاى خاورميانه، خصايص ويژه خود را دارد; زيرا به دليل گذارى كه از درون سنتهاى خود به دوران جديد دارد، برخلاف چند دهه قبل، هرگز سنتسياسى / اسلامى خويش را نفى نمىكند و بدين جهت، صبغه بومى و مستقل از غرب دارد. در عين حال، برخوردهاى تمدنى جديد، چشم اندازى از تفكر انتقادى، آزادانديشى و تساهل در اين جوامع تدارك نموده است.
به اين ترتيب، هر چند بنا به تعريف غربىها، دموكراسى در خاورميانه تحقق نيافته است; اما بايد تاكيد كرد كه جامعه مدنى ويژه خاورميانه، بسيارى از نظامهاى سياسى اين كشورها را، هر چند به طور نسبى تعديل كرده است. لذا يكى از مهمترين راهها در ارزيابى زندگى سياسى خاورميانه، تحليل عمق آرزوها و آمال اين جامعه مدنى است كه به تدريج در حال توسعه و گسترش است.
همچنان كه سعد الدين ابراهيم ياد آورى مىكند، تحت تاثير رسانههاى جمعى منطقهاى و بين المللى در دهههاى 80 - 1960 جامعه مدنى در خاورميانه گسترش زيادى پيدا كرده است. قبل از اين، تنها اقليت كوچكى در خاورميانه فعال و صاحب نفوذ در سياستبودند; اما چنان كه سعد الدين گزارش مىدهد، تعداد اين فعالين سياسى در مصر و الجزاير و... در حال رشد است. گروههاى جديدتر على رغم محدوديتهايى كه دارند، تا حد زيادى به مشاركتسياسى روى آوردهاند. در برخى كشورها همانند: يمن، لبنان و الجزاير، پايههاى اوليه شكلگيرى احزاب سياسى كاملا مشهود است.
اخوان المسلمين در مصر، جنبش «نقابت» در تونس و همچنين آزادىهاى اقتصادى و فرهنگى سالهاى اخير در مصر و سوريه خود به نوعى حكايت از روند شكلگيرى و رواج فعاليتهاى مدنى دارند. و در كنار اين فعاليتها، مىتوان از جمعيت زنان، طرفداران حقوق بشر و رشد مفهوم شهروندى تحت تاثير رسانهها ياد كرد.
1- 3- 3- رابطه جامعه مدنى و دولت
اشارات فوق در باب وضعيت جامعه مدنى در خاورميانه، هرگز به اين معنا نيست كه در اين كشورها يك جامعه مدنى قوى وجود دارد يا در حال شكلگيرى قطعى است. چنين ادعايى به واقع نادرست است; اما تاكيد ما بر اين نكته بود كه كم و بيش شرايط زايش و نشانههاى ظهور يك جامعه مدنى ويژه خاورميانه و كشورهاى اسلامى قابل تشخيص است.
مفهوم شهروند و جامعه مدنى در اين كشورها هنوز شكننده و مبهم است. به لحاظ تاريخى، جامعه مدنى نوپاى خاورميانه در تاكيد خود بر تساهل و تحمل آراى سياسى / اجتماعى متفاوت، با سنت تاريخى عدم تحمل، چالش جدى دارد. و همچنين قطع نظر موانع تاريخى و سنتى، نفوذ فرهنگ غرب در درون اين جوامع، موجبات ناموزونى ساختارى و مهمى را فراهم نمودهاند.
روشنفكران خاورميانه، متاثر از كشورهاى غربى، در عين حال كه اقتدار ستيزند; اما به لحاظ دورى از سنن اجتماع خود، منزوى شده و به زندگى حاشيهاى و غير سياسى روى آوردهاند و هرگز نمىتوانند با ائتلاف با بخشهاى سنتى جامعه مدنى، نيروى سياسى فعالى تشكيل دهند. البته مساله كردها در عراق و نيز نقش صورت بندىهاى قبيلهاى در فرايند حزب سازى و دموكراتيزاسيون يمن و يا نهاد «ديوانيه» در كويت اهميت قابل توجه دارند; اما به طور كلى بايد اذعان نمود كه جامعه مدنى در خاورميانه، فاقد انسجام درونى و همسويى لازم جهت تثبيت مواضع و تقاضاهاى سياسى / اجتماعى است. و از اين حيث در توسعه و حتى بقاى خود، نيازمند حمايت دولتهاست و اين از مهمترين ناهمسازههاى ويژه زندگى سياسى در خاورميانه تلقى مىشود.
هر چند جامعه مدنى، منطقى ضد اقتدار دارد و بنابراين، قوام و دوام جامعه مدنى در مخالفتبا حكومت معنا پيدا مىكند; اما حكومتهاى خاورميانه نقش اساسى در حمايت، انسجام و حتى بناى جامعه مدنى دارند. رابطه رواج مردم سالارى و قدرت دولت، و به طور خلاصه نقش دولتها در ايجاد نظم دموكراتيك در خاورميانه تنها نقطهاى است كه بسيار از نويسندگان از ديدگاههاى گوناگون، آن را مورد تاكيد قرار دادهاند.
مطابق اين ديدگاهها، براى حمايت از جامعه مدنى نوپاى خاورميانه، برنامههاى اصلاحى دولت اساسى است و ضرورت دارد كه نوعى اصلاح از بالا صورت گيرد. در اين تحليل، نقش حكومت در پروژه اصلاح سياسى خاورميانه بنيادى است. اصلاح سياسى كه بتواند در بهترين حالت توانمندى و مشروعيت جامعه مدنى را تامين كند، نيازمند جنبشها و اصلاحات سياسى / اجتماعى متناسب با منطقه و ميراث سنتى آن است كه به ضرورت، به طرح منازعات و مناقشات فكرى از جانب انديشمندان مسلمان ختم مىشود. آنچه دولتهاى آگاه منطقه مىتوانند انجام دهند، نظارت و كنترل اين مجادلات سياسى / فكرى است كه بتوانند ضمن مراقبت از ابعاد منفى آن (كه به لحاظ تاريخى تهديد كننده هستند) فضاى امن و سالمى تدارك نمايند تا چنين مباحثى به نتايج منطقى و متناسب با لوازم و الزامات زمان دستيابند. در غير اين صورت، منطق اقتدارى دولت، تمايل به يكسان سازى، سركوب و تعويق تاريخى اصلاحات دارد. به هر حال بايد تاكيد نمود كه در شرايط گسترش رسانههاى جمعى غرب، جامعه مدنى در خاورميانه در يك دو گانگى و وضعيت پيچيده قرار گرفته است.
چنان كه عبدالباقى هرمسى در بررسى جامعه مدنى تونس توضيح مىدهد، روشنفكران اين كشور و كشورهاى مشابهى چون: مصر، عراق و حتى ايران كه خود بخشى از جامعه مدنى هستند، عمدتا به دو گروه متفاوت و تحت تاثير دو گرايش مسلط تقسيم شدهاند; 1 - گسترش برخى وجوه فرهنگ غربى; 2 - رشد گرايشهاى اسلامى و آگاهىهاى تشكيلاتى / مذهبى.
اين وضعيت، امكانات و شرايط مساعدى براى شكلگيرى جنبشهاى سياسى / فكرى در راستاى اصلاحات سياسى در خاورميانه فراهم نموده است.
4- 3- مسلمانان و اصلاح سياسى در خاورميانه
اسلام كه در فاصله دو جنگ جهانى و تا چندين سال متمادى فقط در ميان تعداد اندكى از روشنفكران غرب مورد مايتبود، به تدريجبه ايدئولوژى سياسى مسلط اين جوامع تبديل و در برابر رشد روز افزون نظريه «زوال يا فساد غرب»، به شدت اوج گرفت.
جنبشهاى اسلامى به انحاى مختلف، دولتهاى سكولار خاورميانه را مورد تهديد قرار دادند و در بسيار موارد تا بالاترين پلههاى موفقيت نيز صعود كردند. اين تقابل و تهديد، در سودان حالت نظامى داشت; در حالى كه در كشورهاى: تركيه، الجزاير و لبنان در قالب دموكراسىهاى ملهم از غرب و در ايران شيعى به صورت يك انقلاب تمام عيار ظاهر شد. بدين ترتيب، اسلام شيعى و سنى، هر دو به صورت ايدئولوژىهاى سياسى مسلط خاورميانه ظاهر گرديدند و در اين باز خيزى و سياسى شدن، رسانههاى گروهى، بهويژه رسانههاى بزرگ جهانى و فعال در خاورميانه، نقش مهمى داشتند.
تامل در ايدئولوژىهاى معاصر اسلام گرايان در خاورميانه، موضع دوگانه آنها را در قياس با نظامهاى دموكراسى نشان مىدهد. اين نكته مهم است كه برخى از اسلام گرايان و متفكران مسلمان، نسبتبه دموكراسى موضع منفى و برخى، گرايشهاى مثبت دادند. البته بايد تاكيد كرد كه تقسيم انديشمندان جوامع اسلامى به طرفداران يا مخالفان دموكراسى، هرگز با تقسيم سنتى فرهنگ و جامعه اسلامى به جهان شيعه و دنياى سنى مذهب انطباق ندارد; بلكه در ميان طرفداران هر دو مذهب، چنين تقسيمى به چشم مىخورد.
بدين ترتيب، جهان اسلام، اعم از شيعه و سنى در مقابل مساله دموكراسى به دو گروه موافق و مخالف تقسيم مىشوند. در اين ميان، قائلين به دموكراسى از مجموعه اهل سنت، پشتوانههاى نظرى صريحترى از منابع اسلامى دارند. اين عده به مفاهيم سنتى: اجماع، شورا، بيعت، آزادى و حريت، و نيز حقوق مردم، در دفاع از ديدگاههاى سياسى / اسلامى و مردم سالار خود استناد مىكنند.
اما انديشمندان شيعه مذهب معتقد به سياست مردم سالار، به دليل فقدان مبانى نظرى، در استناد به مساله شورا و... در استدلالهاى خود و نيز استناد به منابع سنتى، دشوارىهاى بسيارى دارند. دكتر سروش، مهندس بازرگان، آية الله منتظرى و بالاخره شيخ مهدى حائرى از اين دستهاند.
در برابر قائلين به سياست مردم سالار، گروه ديگرى از مسلمانان شيعه و سنى قرار دارند كه در رسانههاى جمعى غرب با اصول گرا و Fundamentalist ناميده مىشوند. اين عده در ميان اهل سنت، مفاهيم بنيادى شورا و اجماع و بيعت را به صورتى نخبه گرايانه و با استناد به اصحاب «حل و عقد» كه نخبگان جامعه اسلامى و به اعتبارى، اعضاى جامعه مدنى در دنياى اسلام تلقى مىشوند، تفسير و تاويل مىكنند.
سيد قطب مصرى از رهبران چنين انديشهاى مىباشد و در افغانستان نيز ملامحمد عمر، رهبر طالبان كه به تازگى قدرت و پايتخت را متصرف شده است، چنين انديشهاى دارند. به موازات اين انديشهها در اهل سنت، در دنياى شيعه نيز مخالفين الگوهاى دموكراسى غربى، ديدگاههاى سياسى / مذهبى خود را در قالب مفاهيم مهم «امامت»، «ولايت»، نظريه انتصاب الهى حاكمان جامعه و غيره ارائه مىدهند. اين انديشهها، بنابر ضرورتهاى تاريخى و سياسى / اجتماعى، امروزه اهميتبسيارى پيدا كردهاند و به دليل وسعت و تعدد در تفسيرهاى مربوط، شايسته است كه در جاى ديگر و مقاله مستقلى مطالعه شود.
به هر صورت، آنچه از ديدگاه نوشته حاضر اهميت دارد، تاكيد بر اين نكته است كه، گسترش رسانههاى غربى نه تنها باعث ورود بسيارى از مفاهيم سياسى و فرهنگى غرب به جوامع خاورميانه شده است; بلكه اين رسانهها با انعكاس هر چند محدود ديدگاههاى موجود در ميان متفكران جامعه اسلامى، دايره گفت و گوى فوق را تعميم داده و مناقشات فكرى روشنفكران و علماى اسلامى را به درون خانههاى تك تك مسلمانان آورده و آحاد مردم را به عنوان داور نهايى در ارزيابى اين انديشهها، به تدريجبه صحنه كشانده است. در اين وضعيت، به نظر مىرسد كه برنده نهايى، كسانى باشند كه ماهيت و قدرت رسانهها را درك و در كنترل آنها، مهارت لازم داشته باشند.
خلاصه و نتيجه
ادعاى مقاله حاضر، اين است كه رسانهها به رغم اجماع آفرينى در فرهنگ سياسى ملى كه اقتدار دولتها را تقويت مىكنند، به طرق متعددى موجبات چند پارگى فرهنگ سياسى و تضعيف اقتدار سنتى را فراهم مىكنند. نمود اين تاثير دو گانه را در افت و خيزها و وضعيت ناآرام جامعه مدنى، و نيز تعارضات قابل توجه در سمت و سوى اصلاحات فكرى / سياسى كشورهاى اسلامى منطقه مىتوان مشاهده نمود; معماى لاينحلى كه در نفى و اثبات، و طرد و قبول ممتد وجوهى از اقتدارگرايى و جمهورى خواهى در خاورميانه جديد نهفته است.