بحث در مضمون مشترک هفت سورهای است که آغاز آنها حروف «حم» قرار دارد، که این هفت سوره بنام «حوامیم سبعه» معروفاند. مهمترین مضمون مشترک این هفت سوره، همانا تبیین اصل وحی و بیان ضرورت وحی، و لزوم رسالت و تشریح رهآورد وحی است، که عبارت از توحید و معاد و دیگر اصول اولیهی دین میباشد.
آنچه در این سوره، راجع به معاد و جهان بعد از مرگ مطرح است، عبارت از این است:
«إِنَّ هؤُلاَءِ لَیَقُولُونَ * إِنْ هِیَ إِلاَّ مَوْتَتُنَا الْأُولَى وَ مَا نَحْنُ بِمُنْشَرِینَ» (1) منطق کفار آن است که انسان با مرگ نابود میشود و جهانی بعد از مرگ نیست. نه حسابی بعد از مرگ است، و نه پاداشی و کیفری. زیرا بعد از مرگ حیاتی نیست تا در آن، به حساب انسانها رسیدگی شود.
و همین انکار معاد آنها را به تبهکاری میکشاند. زیرا انسان از نظر متفکران الحادی غیر از پیکر مادی نخواهد بود، و آن هم با پدیده مرگ در هم فرو میریزد و انسان نابود میشود و دیگر قابل حیات و بقاء بعد از مرگ نیست.
قرآن کریم منطق آنان را نقل مینماید. دلیل منکران معاد را هم بازگو میکند. آنگاه استدلال بر ضرورت معاد میکند، که طبق آن استدلال جریان حیات پس از مرگ، یک امر ضروری و حتمی خواهد بود. سپس بعضی از برنامههای کلی معاد را تشریح میکند، که انسانها در آن عالم به دو دسته تقسیم میشوند؛ یک عده تبهکارانند که باید به کیفرشان برسند، و عده دیگر وارستگانند که باید به پاداش خیرشان نائل آیند. این معنا، در نوع این هفت سوره هست.
«ان هؤلاء» یعنی منکران معاد و کفار «لیقولون إِنْ هِیَ إِلاَّ مَوْتَتُنَا الْأُولَى وَ مَا نَحْنُ بِمُنْشَرِینَ» یعنی نشأه آدمی با یک زندگی و به دنبال آن یک مرگ خاتمه میپذیرد. دو مرگ و دو زندگی آنطوری که وحی میگوید در بین نیست. ولی منطق قرآن این چنین است که انسان دارای دو زندگی و دو مرگ است. منکرین معاد میگویند انسان دارای یک زندگی و یک مرگ است.
توضیح دو مرگ و دو زندگی برای انسان، از نظر وحی این است که؛ انسان حیاتی دنیایی را رها میکند و به برزخ منتقل میشود، آنگاه زندگی برزخ را رها میکند و به عالم قیامت کبری انتقال مییابد. بنابراین تطورات انسانی را دو مرگ و دو زندگی تشکیل میدهد.
قرآن؛ حیات دنیایی را مهم و قابل توجه نمیداند، چون اصل دنیا را لهو و لعب میداند. زندگی انسان در دنیا با شک و وهم همراه است، از این جهت به حساب نمیآید.
وقتی از دنیا رفت اولین مرگ محسوب میشود. و هنگامی که وارد برزخ میشود و به حیات برزخی، نائل میگردد اولین زندگی او به حساب میآید، و هنگامی که زندگی برزخی را رها میکند. دومین مرگ او خواهد بود، و در مرحلهای که به قیامت کبری میرسد و به حیات جاودانه، نائل میگردد، دومین زندگی او محسوب میشود. بنابراین انسان همواره از نشأهای به نشأه دیگر منتقل میشود و مجموعه این تحولات در مقاطع چهارگانه، دو مرگ و دو زندگی تشکیل میدهد.
البته انسان، قبل از رهایی از دنیا یک مرگ و یک زندگی را پشت سر گذاشت که آنها به حساب نیامد. انسان قبل از آنکه به زندگی دنیایی برسد مرده بود و بعداً به زندگی دنیایی رسید. «کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ کُنْتُمْ أَمْوَاتاً فَأَحْیَاکُمْ» (2) شما قبلاً مرده بودید، خدا به شما حیات و روح داد.
پس انسان؛ قبلاً مرده بود، و بعد به حیات دنیایی رسید، لیکن قرآن کریم این مرگ قبلی و حیات دنیایی را، به حساب نمیآورد. چون حیات دنیا با خواب اکثر مردم آمیخته است، و حیات خوابآلود، آگاهی بخش نیست.
این بیان در سورهی مؤمن که یکی از حوامیم است. چنین آمد؛ که کافران در قیامت، به خدای متعالی عرض میکنند «رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ فَاعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلْ إِلَى خُرُوجٍ مِنْ سَبِیلٍ» (3) یعنی پروردگارا ما را دوباره زنده کردی و دوباره میراندی. ما دو مرگ و دو زندگی را پشت سر گذاشتیم، و الان در قیامت به این حیات ابد رسیدهایم، و به وجود مبدأ و ضرورت معاد اعتراف میکنیم، ما را برگردان به دنیا، که عمل صالح کسب کنیم.
در سورهی «حم دخان» چنین آمد؛ که کافران فقط یک مرگ را میپذیرند، و میگویند؛ انسان که دنیا را رها میکند برای همیشه میمیرد و نابود میشود و پس از مرگ دنیایی، هیچ زندگی دوبارهای نخواهد بود. قهراً مرگ مجدد هم نخواهد بود. چون مرگ جدید، فرع بر حیات تازه است و در صورتی که بعد از مرگ دنیایی، حیات مجددی نباشد حتماً مرگ تازه هم نخواهد بود.
«إِنَّ هؤُلاَءِ لَیَقُولُونَ إنْ هِیَ إِلاَّ مَوْتَتُنَا الْأُولَى » یعنی سخن کافران این است که، پایان کار ما، جز مرگ چیز دیگری نیست، و ما در دنیا میمیریم و برای همیشه از بین میرویم. لذا هر کار بدی که در دنیا کردیم بعد از مرگ مسئول نخواهیم بود، و اگر کارهای خوب را ترک کردیم مؤاخذه نخواهیم شد، چون پس از مرگ، حیات دیگری نیست. لذا جریان معاد را بطور صریح نفی میکردند و چنین میگفتند: «وَ مَا نَحْنُ بِمُنْشَرِینَ» ما دیگر نشر و حشری بعد از مرگ نداریم.
گاهی سخن منکران قیامت، درباره نفی صریح آن به صورت استفهام انکاری، چنین است: «إِذَا ضَلَلْنَا فِی الْأَرْضِ أَإِنَّا لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ» (4) آیا وقتی که با مرگ در زمین گم و نابود شدیم، برانگیخته میشویم؟ یعنی شیء معدوم محض، حیات تازه نخواهد داشت، و مرگ هم جز نابودی صرف، چیز دیگری نیست.
و گاهی دربارهی نفی صریح قیامت چنین تعبیر میکردند: «إِنْ هِیَ إِلاَّ حَیَاتُنَا الدُّنْیَا» (5) ما فقط یک بار زندهایم و آن همین حیات دنیا است، و بعد از مرگ زندگی مجدد نیست. مثل درختی که یک مدت سبز است، بعد از سبزی پژمرده و افسرده میشود و میپوسد و دیگر هیچگونه حیات تازه نخواهد داشت.
ولی خدای سبحان که آفریدگار جهان و انسان است، میگوید؛ شما مانند درختی نیستید، که با مرگ پژمرده بشوید، بلکه، مانند آن پرندهای هستید که چند صباحی در قفس دنیا بسر میبرید، و با مرگ از قفس طبیعت پرواز میکنید و به عالم دیگر میرسید، و هرگز نابود نمیشوید.
و اگر تعجب کنید که چگونه خدای سبحان، نابود شده را زنده میکند، باید بدانید که اولاً با مرگ نابود نمیشوید و ثانیاً همان خدایی که شما را بدون سابقهی وجود آفرید، میتواند دوباره شما را احیاء کند.
قرآن کریم؛ استدلال منکران معاد را، که مبتنی بر دو مقدمه است نقل و سپس آن را نقد میکند. یک مقدمه آنکه، انسان با مرگ نابود میشود. مقدمه دوم آنکه اگر چیزی نابود شد قابل حیات نیست. و تحلیل قرآن کریم، در ابطال و منع آن دو مقدمه و همچنین ارائه برهان مستقل، بر ضرورت معاد چنین است.
اولاً؛ شما نابود نمیشوید و مرگ به معنای نابودی نیست. ثانیاً؛ اگر هم از بین بروید وضع شما مانند اول خواهد بود. همانطوری که خدا شما را که اصلاً نبودید، آفرید، و هستی عطا کرد، دوباره هم میآفریند و هستی عطا میکند.
«قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ» (6) شما با مردن نابود نمیشوید. مرگ عبارت از گم شدن در زمین و فوت نیست. بلکه عبارت از انتقال از دنیا و وفات است. بین فوت که به معنای نابودی است و بین وفات که به معنای استیفاء و اخذ تام است فرق عمیقی است.
پس مقدمهی اول قیاس منکران معاد، باطل خواهد بود. زیرا آنها میپندارند که مرگ انسان مانند فرورفتن آب است در زمین، که مجذوب خاک شده و از بین میرود. قرآن میگوید؛ مرگ انسان مانند گشودن در قفس و پریدن پرنده به فضای باز است. مرگ پرواز از دنیا به برزخ است، نه فرو رفتن در زمین و گم شدن در آن.
اگر تمام حقیقت انسان را هنگام مرگ خدای سبحان استیفاء کند، پس مرگ وفات است نه فوت. و انسان «متوفی» است نه «ضال» و مرگ توفی است نه ضلالت.
و اما در ابطال مقدمهی دوم چنین فرمود؛ فرضاً که با مردن، نابود شوید، خدایی که شما را برای اولین بار احیاء کرد در حالی که هیچگونه، سابقهی هستی نداشتید، اکنون که سابقهی حیات دارید میتواند شما را دوباره زنده کند. بنابراین، هر دو مقدمه استدلال آنان را قرآن جواب میدهد.
آنگاه میفرماید؛ همین منکران حیات مجدد در قیامت اعتراف میکنند و میگویند خدایا ما دو مرگ و دو زندگی داشتیم و داریم. یک بار از دنیا به برزخ آمدیم و بار دیگر از برزخ به قیامت آمدیم.
یکی از شواهد منکران، در تثبیت مقدمهی اول قیاسشان این است که؛ گذشتگان ما مردند و نابود شدند، و اگر زندگی پس از مرگ حق است پس چرا گذشتگان زنده نشدند، و اگر آنان حیات مجدد یافتند ما را از زندگی دوباره آنها آگاه کنید. «فَأْتُوا بِآبَائِنَا إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ» (7) نیاکان ما و پدران ما را زنده کنید. یا حیات آنها را به ما ارائه دهید.
پس مبنای سخن آنها این است که مرگ نابودی است، و نابود قابل برگشت نیست. شاهدشان هم این است که، نیاکانشان بعد از مردن زنده نشدهاند.
منشأ مغالطه آنها این بود که فکر میکردند قیامت، یعنی دوباره به صورت تناسخ به دنیا برگشتن، در حالیکه قیامت پایان دنیا است که بعد از انقراض او ظهور میکند نه آنکه عبارت از بازگشت مجدد به دنیا باشد، وگرنه عالم حساب و جزا نمیشد، بلکه عالم تکلیف و نشأ امتحان بود.
زیرا انسان در دنیا مکلف است. هر چند بار هم که زنده بشود، باز در عالم تکلیف زنده میشود، نه در عالم جزاء و عالمی که در آن عمل باشد، نه جزا، دنیا است نه آخرت. چنانچه امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود «ان الیوم عمل و لاحساب و غداً حساب و لاعمل». (8)
یعنی تفاوت دنیا و آخرت، یک تفاوت جوهری است. نظام زندگی دنیا بسته به عمل به احکام و تکالیف و نیز تحصیل اوصاف نفسانی است، و نظام زندگی آخرت بهرهبرداری از اعمال و اوصاف فراهم نموده است.
خلاصه آنکه؛ قرآن کریم، هم ریشهی استدلال منکران معاد را شناسایی کرده بازگو مینماید و آن را ابطال میکند، و هم برهان بر ضرورت معاد، اقامه مینماید. چه اینکه استکبار و غرور آنان را که باعث گزافگوییها است در هم میکوبد.
لذا فرمود؛ منکران قیامت اکنون به یک قدرت کاذب مغرورند. لذا تن به پذیرش پیام و وحی الهی نمیدهند. «أَهُمْ خَیْرٌ أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» (9) یعنی آیا اینها برتر و مهمترند یا قوم تبع و اقوام و مللی که قبل از آن بودند که به تبهکاری مبتلا شدند و کیفر سختالهی به حیات همه آنان خاتمه داد؟
اگر کفار معاصر به زور و قدرت متکیاند، ما زورمداران و مقتدرانی که قویتر از اینها بودند به خاک سپردیم. اگر تابع دلیلاند برهان بر ضرورت معاد هست. اگر به قدرت تکیه میکنند ما قدرتمندتر از اینها را به جرم تبهکاریشان هلاک کردیم «أَهْلَکْنَاهُمْ إِنَّهُمْ کَانُوا مُجْرِمِینَ». (10).
سر اینکه؛ بعد از ابطال مقدمات قیاس منکران معاد، به اصل استدلال بر ضرورت قیامت میپردازد، برای آن است که؛ روشن شود، هم اقتضای معاد در حد نصاب و علیت تامه است، و هم هیچ مانعی وجود ندارد. زیرا اشکال معاد را برطرف کردن غیر از اثبات کردن آن است.
یکی از برجستهترین مضمونهای مشترک در این هفت سوره، همانا تثبیت معاد است. یعنی روز قیامت حق لاریب فیه است، زندگی بعد از دنیا یک ضرورتی است که تردیدپذیر نیست.
قرآن برای تثبیت ضرورت معاد دو کار انجام میدهد. اول؛ به همهی اشکالهای منکران قیامت پاسخ میدهد، تا توهم امتناع حیات مجدد را از ذهنها دور کند. دوم؛ دلیل بر ضرورت معاد اقامه میکند تا قیامت به عنوان «لِیَوْمٍ لاَ رَیْبَ فِیهِ» (11) تلقی بشود.
از یک طرف مانع را برطرف کردن و از طرف دیگر مقتضی را در حد علت تامه تبیین کردن از مهمترین کارهای علمی قرآن کریم است.
مادیین و منکران معاد، حیات بعد از مرگ را محال میدانستند، یا آن را استبعاد میکردند «أَإِذَا مِتْنَا وَ کُنَّا تُرَاباً ذلِکَ رَجْعٌ بَعِیدٌ» (12) و چون حل این اشکال و برطرف نمودن این استبعاد، امکان معاد را ثابت میکند نه ضرورت آن را، لذا خدای سبحان بعد از برطرف نمودن استبعاد منکران، به مرحله دوم میپردازد که استدلال بر ضرورت معاد باشد تا ثابت گردد که قیامت روزی است که تردیدپذیر نیست.
لذا وقتی که اشکال آنها را جواب داد، دربارهی اصل معاد و ضرورت آن چنین استدلال کرد، فرمود: «وَ مَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَیْنَهُمَا لاَعِبِینَ مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ» (13) یعنی نظام آفرینش بازیچه نیست و ما آن را با بازیگری خلق نکردیم، بلکه آسمانها و زمین را، فقط در کسوت حق و پوشش هدفداری آفریدیم، پس حتماً پایان روشنی برای آنها خواهد بود.اگر معادی نباشد، حساب و کتابی برای رسیدگی به گفتار و رفتار و نوشتار انسانها نباشد، جهان آفرینش، گزاف و باطل خواهد بود. زیرا بین وارستگان و تبهکاران آن فرقی نیست، بین عادل و ظالم امتیازی نمیباشد. هر کس هر چه کرد از بین میرود. نه پاداشی است که به پارسایان بدهند، نه کیفری که به مجرمین بچشانند.
عالمی که در او حساب و کتاب نباشد و انسانها در برابر اعمالشان مسئول نباشند عالم عبثی است. عالمی که کارش به هدف نرسد، عدهای زنده شوند و عدهای بمیرند و پایان قافله انسانها، نیستی صرف باشد، عالم گزاف است، و خدای حکیم کار گزاف نمیکند. این قیاس اول که حد وسط آن حکمت خدای سبحان است.
قیاس دوم، آن است که، پرهیزکار و تبهکار را، یکسان قرار دادن ظلم است، و خدای عادل هرگز ظلم نمیکند. پس بین آن دو گروه فرق است، که در روز حساب روشن میشود نه در دنیا.
پس با حد وسط قرار دادن حکمت خدا، برهان اول تنظیم میشود، و با حد وسط قرار دادن عدالت خدا قیاس دوم منظم خواهد شد. و امتیاز برهانها از یکدیگر به تمایز حد وسطها است. و امتیاز حد وسطها، از لحاظ تغایر مفهومی و عنوانی آنها است. ممکن است در متن خارج این صفات در خدای سبحان عین یکدیگر باشند، چون همهی اوصاف ذاتی واجب عین ذات حقاند، و همهی اوصاف فعلی واجب، عین همان فیض منبسط و وجود گستردهای است که از خدای سبحان صادر شده است.
«وَ مَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَیْنَهُمَا لاَعِبِینَ» ما با لعب و بازیچه بساط خلقت را پهن نکردیم. «خَلَقْنَاهُمَا إِلاَّ بِالْحَقِّ» این نظام را، ما با لباس حق آفریدیم. اگر خلقت، همراه با حقیقت است پس هدفی در کار هست. هر کسی در برابر کارش مسئول است و کار هر کسی هم زنده است و با عاملش در ارتباط است.
«وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ» لکن اکثر افراد نمیدانند؛ برای اینکه یا نمیتوانند موانع مسأله معاد را حل کنند، یا نمیتوانند ضرورت مقتضی را بطور دقیق بررسی نمایند. یا نمیتوانند تحلیل کنند که مگر، ضلالت و گم شدن انسان در زمین نیست، و یا نمیتوانند ادراک کنند که فرضاً اگر مرگ نابودی باشد خدای سبحان قادر است که معدوم را بیافریند، چه اینکه همه انسانها را در حالی که سابقه هستی نداشتند آفرید.
و همچنین نمیتوانند درست ادراک کنند که، اگر معادی نباشد عالم عبث است، و خدای حکیم کار عبث نمیکند و نیز نمیتوانند ادراک کنند که اگر روز حسابی نباشد، نظام خلقت نظام ظالمانه خواهد بود. زیرا هر کس هر کاری کرد در برابر کارش مسئول نیست و عالمی که خوب و بد در او یکسان و بیتفاوت است، یا مبدئی ندارد و طبق تصادف یافت شد، یا اگر مبدئی دارد آن مبدأ ظالم است - سبحانه و تعالی - «وَ لاَ یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً» (14) چون خدا عادل است ظلم در نظام آفرینش او نیست.
پس عالم خلقت حسابی دارد مجرم و متقی در آن یکسان نیستند. بلکه پارسا به پاداشش میرسد و تبهکار به کیفرش گرفتار میشود. هضم این مطالب که بعضی به دفع مانع معاد برمیگردد و بعضی به اثبات مقتضی قیامت برمیگردد میسور همگان نیست.
این استدلال، هم در سورهی «ص» آمد و هم در سورهی «انبیاء» بیان شد. در سوره انبیاء فرمود؛ عالمی را که خدای متعالی آفرید با حق آفرید. «وَ مَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَیْنَهُمَا لاَعِبِینَ» (15) فرمود؛ ما آسمان و زمین، و بین آسمان و زمین را، بدون هدف خلق نکردیم، که هر موجودی بعد از تحقق به نیستی محض تبدیل شود. و انسان هم مانند دیگر موجودات، زنده شود و بمیرد و بپوسد و از بین برود و هیچ اثری از او نماند.
در سورهی «ص» هم همین مسأله را به عنوان برهان بر ضرورت معاد این چنین فرمود: «وَ مَا خَلَقْنَا السَّمَاءَ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَیْنَهُمَا بَاطِلاً ذلِکَ ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ النَّارِ» (16) ما آسمان و زمین، و آنچه بین آسمان و زمین قرار دارد یاوه و بیهدف نیافریدیم.
این پندار پوچ کافران است که میگویند انسان با مرگ نابود میشود، و عالم هدفی ندارد، و به سمت مقصود معینی حرکت نمیکند، و جهان خلقت مجموعه آمد و رفت مکرری است که مقصد مشخصی را تعقیب نمینماید «فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ النَّارِ» وای به گروه کفراندیش از دوزخ قیامت.
حد وسط در برهان بر ضرورت معاد، همانا حکمت خداوند است. که احتمال عبث بودن آفرینش، و هدفدار نبودن نظام خلقت، با آن منتفی میگردد. و اسلوب قیاس منطقی آن عبارت است از اینکه؛ خلقت بیهدف، باطل است، و هیچ باطلی را خدایی که حکیم است، انجام نمیدهد. پس خلقت بیهدف را خدا انجام نمیدهد.
یا به تعبیر دیگر؛ خدا حق است، و حق هرگز کار باطل نمیکند، پس خدا هرگز کار باطل نمیکند. خلقت بیهدف، باطل است، و کار باطل را هرگز خدا نمیکند و چون دنیای بدون آخرت، باطل است پس یقیناً خلقت جهان با هدف است و آن عبارت از قیامت خواهد بود.
در سورهی «ص» دلیل دیگری برای ضرورت معاد اقامه شد: «أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجَّارِ» (17) بطور استفهام انکاری فرمود؛ آیا مؤمنان دارای کردار صالح راهمانند فسادگران زمین قرار میدهیم، یعنی اگر قیامت و روز حسابی نباشد، مؤمنین که از نظر اعتقاد، دارای عقیدهی سالم و حقاند و از نظر کردار دارای حسن فعلی و عمل صالحند، همانند مفسدین فیالارض خواهند بود و این همسانی، با عدل پروردگار سازگار نیست.
و اگر بعد از مرگ، زندگی مجدد و حسابرسی نباشد، مجرم تبهکار با مؤمن پارسا، یکسان خواهند بود. چون امتیازی بین معدومها نمیباشد و مؤمن پارسا هر کار خیری که کرد، هرگز به پاداش خود نمیرسد و کافر تبهکار نیز هر شری را که مرتکب شد به کیفرش نمیرسد. زیرا هر دو با مرگ نابود میشوند و بین نابودها تمایزی نیست، چه اینکه هیچ حکمی هم بر معدوم مترتب نمیباشد.
مثلاً اگر یک درختی ثمربخش بود و درخت دیگر جز تیغ و خار، میوه نداشت، و هر دو پژمرده شوند، هرگز به یکی پاداش و به دیگری کیفر نمیرسد، زیرا هر دو با خشکیدن فرسوده میشوند، و حیات مجددی برای هیچ کدام آنها نیست.
اگر مؤمن و مجرم، مانند آن درخت پر ثمر و این درخت پر تیغ باشند، که هر دو با مرگ از بین بروند نتیجه آن خواهد بود که، بد و خوب در عالم یکسان است. و پرهیزکار و تبهکار، برابر هماند. و این بیتفاوتی، با عدل الهی سازگار نیست.
خلاصهی این استدلال، آن است که؛ اگر مرگ نابودی باشد، و معادی در کار نباشد، به مؤمن پاداش ندهند، و کافر را کیفر نچشانند، مؤمن و کافر یکسان خواهند بود، و همسانی مؤمن و کافر ظلم است.
پس اگر معادی نباشد، ظلم لازم میآید، و خدا عادل است «وَ مَا رَبُّکَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِیدِ» (18) «وَ لاَ یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً» و هیچ عادلی ظالم نیست، پس خدا ظالم نیست. چون ظالم نیست حتماً، به حساب مؤمن میرسد و پاداشش میدهد، و به حساب کافر رسیدگی میکند و کیفرش میچشاند. و حسابرسی و پاداش و کیفر، بدون حیات مجدد ممکن نیست. پس حتماً برای انسان معادی هست. پس آنچه که در سورهی «حم دخان» آمده، یک بخشش در سورهی «حم مؤمن» مطرح شد و بخش دیگر آن در سورهی «انبیاء» و سورهی «ص» مبسوطاً تبیین شدهاند. بنابراین مسأله معاد، در هر دو بعدش حل میشود.
اگر کسی خواست دربارهی معاد بحث کند هم باید بتواند همهی اشکالات معاد را حل کند تا معاد به عنوان یک امر ممکن تلقی بشود، هم دلیل بر ضرورت معاد اقامه کند، تا معاد به عنوان «یوم لاریب فیه» تلقی بشود.
صرف اینکه، اشکالات معاد برطرف شد، ضرورت معاد اثبات نمیشود. بلکه معاد را به صورت یک امر ممکن تشریح میکند. یعنی مانعی نیست که بعد از مرگ، زندگی باشد.
و چون مسأله معاد فوق آن است که به صورت یک امر ممکن تلقی شود، زیرا حیات بعد از مرگ حیاتی است «لاَ رَیْبَ فِیهِ» و ضروری بنابراین به مجرد حل اشکال معاد مطلب ثابت نمیشود، بلکه باید درباره ضرورت آن بحث نمود که در سورهی «حم دخان» و سورهی «ص» و سوره «انبیاء» ادله ضرورت آن، بیان شده است.
آنگاه که مسأله ضرورت معاد روشن شد، به بعضی از مشاهده آن پرداخته میشود، و آن اینکه، افراد در قیامت دو صنف خواهند شد.
«إِنَّ یَوْمَ الْفَصْلِ مِیقَاتُهُمْ أَجْمَعِینَ» (19) معاد، روز فصل مؤمن از کافر است. در دنیا همه باهمند، فرقی بین مؤمن و کافر نیست، یا اگر هم فرق باشد، محاسبه و مجازات نیست. هر دو، از نظام طبیعی برخوردارند. «کُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاَءِ وَ هَؤُلاَءِ مِنْ عَطَاءِ رَبِّکَ وَ مَا کَانَ عَطَاءُ رَبِّکَ مَحْظُوراً» (20) هم مؤمن در این نظام از مزایای طبیعت برخوردار است باذنالله، و هم کافر در این نظام از مزایای طبیعی برخوردار است باذنالله.
خلاصه آنکه، در دنیا یا مؤمن و کافر تشخیص داده نمیشوند، و یا بر فرض تشخیص؛ کیفر و پاداشی در کار نیست، ولی قیامت «یوم الفصل» است. یعنی هم مؤمن از کافر تمییز داده و، شناخته میشود «وَ امْتَازُوا الْیَوْمَ أَیُّهَا الْمُجْرِمُونَ» (21) «یَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ» (22) آن سریرهها، آن اسرارها، آن رموزها، آن نهادها و آن نهانها علنی میشود، و هر کس به خوبی شناخته خواهد شد، و هم جزا و کیفر مشخص است.
بنابراین قیامت، روز جدایی و قضاء و فصل خصومت است، و لذا به عنوان «یوم الفصل» نام دارد.
در عین حال که قیامت «یوم الجمع» است، «یوم الفصل» است، قیامت، «یوم الجمع» است. چون «إِنَّ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ الْأَلَمَجْمُوعُونَ إِلَى مِیقَاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ» (23) تمام بشرهای اولین تا آخرین در آن روز جمعند، پس روز جمع است.
اما از این جهت «یومالفصل» است که عقیده یا کار حق، از باطل و همچنین شخص محق از شخص مبطل، جدا میشود. و نیز پاداش محق، از کیفر مبطل جدا میشود.
در دنیا، یا حق و باطل مخلوطند، بنام تشابه و شبهه و شک و تردید، یا اگر حق و باطل، از یکدیگر امتیاز پیدا کردند، محق از مبطل جدا نمیشود یا اگر تشخیص محق از مبطل میسور بود، اثر مثبتی بر این امتیاز مترتب نیست، زیرا دنیا روز پاداش و کیفر نیست. پس یومالفصل، فقط قیامت خواهد بود.
در آن روز که مؤمنان از این خاصه برخوردارند که به مجرمین دستور داده میشود که صف خود را از صف نیکان دور کنید. «وَ امْتَازُوا الْیَوْمَ أَیُّهَا الْمُجْرِمُونَ» نمیگویند مؤمنین! شما صفتان را جدا کنید چون اینها اصلند، اینها «أُولُوا بَقِیَّةٍ» (24) هستند. بلکه، به کفار گفته میشود که صفتان را جدا کنید.
«إِنَّ یَوْمَ الْفَصْلِ مِیقَاتُهُمْ أَجْمَعِینَ یَوْمَ لاَ یُغْنِی مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَیْئاً وَ لاَ هُمْ یُنْصَرُونَ إِلاَّ مَنْ رَحِمَ اللَّهُ إِنَّهُ هُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ» (25) در دنیا یک سلسله ویژگیهایی هست که آن ویژگیها هرگز در آخرت نیست. در دنیا ممکن است کار کسی را دیگری انجام بدهد، یا کسی کاری شروع بکند و شخص دیگری مددکار او باشد. هر دو امر در دنیا میسر است.
یک وقت؛ ممکن است، کسی کار دیگری را با استقلال انجام بدهد، که او زحمت کار را اصلاً تحمل نکند، یک وقت آنکه، کسی که صاحب کار است، شروع بکار بکند و دیگری مددکار او باشد، و کار را به پایان برساند. این دو حال، در دنیا ممکن است.
اگر کسی، کار دیگری را، با استقلال انجام داد، میگویند؛ اغناء کرد، یعنی اولی دومی را بینیاز از کار کرد. و اگر کسی مددکار دیگری بود، میگویند صاحب کار را نصرت و یاری داد.
ولی در قیامت هیچ یک از این دو حال نیست. نه کسی میتواند با استقلال کار دیگری را به عهده بگیرد، نه مددکار او باشد.
فرمود؛ در قیامت «یَوْمَ لاَ یُغْنِی مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَیْئاً» نه احدی کار دیگری را در حد اغناء و بینیاز کردن انجام میدهد که او را از اصل کار بینیاز کند، «وَ لاَ هُمْ یُنْصَرُونَ» و نه آنها میتوانند منصور باشند، نصرت و مددی به آنها برسد.
بلکه نظام قیامت طوری است که هر کسی کار خود و بار خود را، باید حمل کند، منتها بعضی بارشان کم است، بعضی بارشان زیاد.
آنها که معصیت کردند، بارشان زیاد است. آنها که معصیت کردند و دیگران را هم به این سنت باطله، اغوا کردند بارشان زیادتر است. هم بار اصل گناه خود را میبرند و هم بار گمراه کردن دیگران را بر دوش میکشند «وَ لَیَحْمِلُنَّ أَثْقَالَهُمْ وَ أَثْقَالاً مَعَ أَثْقَالِهِمْ» (26) نه آنکه بار دیگران را به دوش بکشند. در آن روز بار هیچ کسی را بار بر دیگر نمیبرد، بلکه هر باری را، صاحب همان بار میبرد.
نه احدی بار دیگری را میبرد، نه کمک کار دیگری است لذا فرمود: «یَوْمَ لاَ یُغْنِی مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَیْئاً وَ لاَ هُمْ یُنْصَرُونَ إِلاَّ مَنْ رَحِمَ اللَّهُ إِنَّهُ هُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ» مگر کسی را که خدا رحم کند که مشمول شفاعت باشد.
وقتی امام ششم (سلامالله علیه) در بین راه به یکی از صحابه فرمود: «اقرأ قرآناً» قرآن بخوان. چون دستور هست که «فَاقْرَءُوا مَا تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ» (27) آن صحابی که شاگرد حضرت بود این آیه را خواند «إِنَّ یَوْمَ الْفَصْلِ مِیقَاتُهُمْ أَجْمَعِینَ یَوْمَ لاَ یُغْنِی مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَیْئاً وَ لاَ هُمْ یُنْصَرُونَ إِلاَّ مَنْ رَحِمَ اللَّهُ». فرمود؛ مائیم که از شیعیانمان شفاعت میکنیم. (28)
این وعدهی شفاعت است که خدای متعالی نسبت به مؤمنینی که دینشان مرضی خداست داده است، و گرنه کافران چون دین مرضی ندارند، هیچگونه نجاتی برای آنها نخواهد بود نه از راه اسباب و علل تکوینی چون «تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبَابُ» (29) و نه از راه انساب و علل قراردادی چون «لاَ أَنْسَابَ بَیْنَهُمْ». (30) نه کاری را با بالمباشره میتوانند بکنند که مشکلشان حل بشود، نه کاری را بالتسبیب میتوانند انجام بدهند که گرهشان گشوده شود، مگر مؤمنینی که از شفاعت اولیاء الهی برخوردارند.
پینوشتها
1. سورهی دخان، آیهی 35.
2. سورهی بقره، آیهی 28.
3. سورهی غافر (مؤمن)، آیهی 11.
4. سورهی سجده، آیهی 10.
5. سورهی انعام، آیهی 29.
6. سورهی سجده، آیهی 11.
7. سورهی دخان، آیهی 36.
8. نهج البلاغهی فیضالاسلام، خطبهی 42.
9. سورهی دخان، آیهی 37.
10. سورهی دخان، آیهی 37.
11. سورهی آل عمران، آیهی 9.
12. سورهی ق، آیهی 3.
13. سورهی دخان، آیات 38 و 39.
14. سورهی کهف، آیهی 49.
15. سورهی انبیاء، آیهی 16.
16. سورهی ص، آیهی 27.
17. سورهی ص، آیهی 28.
18. سورهی فصلت، آیهی 46.
19. سورهی دخان، آیهی 40.
20. سورهی اسراء، آیهی 20.
21. سورهی یس، آیهی 59.
22. سورهی طارق، آیهی 9.
23. سورهی واقعه، آیات 49 و 50.
24. سورهی هود، آیهی 116.
25. سورهی دخان، آیات 40 تا 42.
26. سورهی عنکبوت، آیهی 13.
27. سورهی مزمل، آیهی 20.
28. تفسیر المیزان، جلد 18 ص 162.
29. سورهی بقره، آیهی 166.
30. سورهی مؤمنون، آیهی 101.
جوادی، آملی، (1366)، تفسیر موضوعی قرآن مجید، قم: مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ دوم