درباره نقش فضل بن سهل وزیر مأمون عباسی، در ولایتعهدی ثامن الحجج اخبار ضد و نقیضی وجود دارد. (1) ابن اثیر در تاریخ خود، فضل را شیعه دانسته و گفته است ولایتعهدی امام رضا (علیهالسلام) را او به مأمون پیشنهاد کرده است. (2) ابوعلی حسین بن احمد سلامی نیز در کتاب خود به نام تاریخ خراسان نوشته است: فضل بن سهل به مأمون پیشنهاد کرد علی بن موسی الرضا (علیهالسلام) را ولیعهد خویش قرار دهد. (3) بنابه نوشته او، هنگامی که عبدالله مأمون بر خلافت تکیه زد و کارش استقرار یافت، روزی فضل بن سهل به یکی از همنشینان خود گفت: کاری که من کرده ام با کار ابومسلم چه فرقههای دارد؟ او گفت ابومسلم خلافت را از قبیلهای به قبیله دیگر انتقال داد و تو آن را از برادری به برادر دیگر منتقل کردهای و فرقهها این دو را خود میدانی. فضل گفت: پس من هم آن را از قبیلهای به قبیله دیگر انتقال خواهم داد، سپس به مأمون پیشنهاد کرد علی بن موسی را ولیعهد خویش قرار دهد و مأمون نیز چنین کرد و ولیعهدی مؤتمن را ملغی اعلام کرد. (4)
گروهی از مورخان دیگر نیز همین نظر را اختیار کردهاند. سلامی روایت میکند، هنگامی که خلافت بر مأمون استقرار یافت، روزی فضل بن سهل به یکی از همنشینان خود گفت: کاری که من کرده ام با کار ابومسلم چه فرقههای دارد ؟ او گفت: ابومسلم خلافت را از قبیلهای به قبیله دیگر انتقال داد و تو آن را از برادری به برادر دیگر منتقل کردهای و فرقهها این دو را خود میدانی. فضل گفت: پس من هم آن را از قبیلهای به قبیله دیگر انتقال خواهم داد. سپس به مأمون پیشنهاد کرد علی بن موسی را ولیعهد خویش قرار دهد و مأمون نیز چنین کرد و ولیعهدی مؤتمن را ملغی اعلام کرد. (5)
از عبدالله بن طاهر نقل شده که گفته است: فضل بن سهل به مأمون خاطرنشان کرد، که صله رحم به جا آورد و با علی بن موسی بیعت کند و از این راه به خدا و رسول تقرب جوید تا آنچه رشید درباره علویان مرتکب شده، از خاطرها برود (6) و مأمون قادر به مخالفت با فضل نبود؛ از این رو رجاء بن ضحاک و یاسر خادم را به مدینه روانه کرد تا علی بن موسی بن جعفر (علیهالسلام) محمد بن جعفر و علی بن جعفر را به سوی خراسان حرکت دهند و این در سال دویست هجری بود. (7)
ابوالفضل بیهقی نیز نقش فضل در یادآوری عهدی که مأمون با خدا بسته بود و کوشش وی در این امر را با جزئیات بیشتری نقل میکند. (8) علامه مجلسی نیز طرح و اندیشه اولیه ولایتعهدی امام رضا را از طرح و اندیشه فضل دانسته است. (9) در برخی منابع علت قتل فضل به دست مأمون، محبت وی به اهل بیت (علیهمالسلام) دانسته شده است. (10)
بنابر نوشته جاسم محمد حسین انتصاب امام رضا (علیهالسلام) به ولایتعهدی در واقع برنامه سیاسی بود که وزیر پارسی مأمون ترتیب داده بود و با دیگر اهداف سیاسی برای تحکیم حکایت فارسیان همراه بود و به علایق مخالفان عرب خود، در بغداد لطمه زد. (11) یکی از عواملی که موجب شده بسیاری از مورخان طرح اولیه ولایتعهدی را به فضل به سهل نسبت دهند، پیشنهاد او در این باره و نیز یادآوری آن است. (12)
در مقابل، گزارشها و قرائنی ذکر شده است که موضوع ولایتعهدی را ابداع و پیشنهاد خود مأمون میداند. در این گزارشها آمده است فضل به سهل به عنوان ایرانی صاحب نفوذ کوشیده با بزرگ جلوه دادن نتایج و پیامدهای ناگواری که بر این عمل مأمون مترتب است، او را از این کار باز دارد، لیکن در برابر پافشاری مأمون تسلیم شد. (13)
هوشیاری مأمون و توجه او به مقتضیات عمومی و روش محتاطانه و دوراندیشانهی او گویای آن است که مأمون خود پیشقدم در ولایتعهدی امام رضا (علیهالسلام) بوده است.
باید متوجه این نکته بود که فضل از تربیتیافتگان خاندان برمک و پیروان آنهاست (14) و آنان نیز به انحراف از علویان و دشمنی با آنان معروفاند. در این صورت چگونه ممکن است، موضوع ولایتعهدی امام رضا (علیهالسلام) را فضل به مأمون پیشنهاد کرده باشد، مگر اینکه وضع سیاست عمومی ایجاب کرده برای حفظ خلافت، مسائل مذهبی در نظر گرفته نشود؛ بنابراین بعید به نظر میرسد است که موضوع ولایتعهدی، پدیده و اندیشه فضل باشد.
گزارش ریّان بن صلت نیز مؤید آن است که فضل در این امر عامل اصلی نبوده است. ریان میگوید:
بیشتر مردمی که با امام رضا (علیهالسلام) بیعت کردند، از فرماندهان و توده مردم و کسانی بودند که رغبتی به این امر نداشتند و میگفتند این امر به تدبیر فضل به سهل ذوالریاستین انجام گرفته است. این سخن به گوش مأمون رسید. نیمه شب در پی من فرستاد و چون به حضور او رسیدم گفت: ای ریّان شنیده ام مردم میگویند، بیعت با امام رضا به تدبیر فضل بن سهل ذوالریاستین بوده است. گفتم: ای امیرالمؤمنین، چنین میگویند. گفت: ای ریّان وای بر تو آیا کسی میتواند این گستاخی را بکند که نزد خلیفه ای که رعیت مطیع و همگی سران و فرماندهان فرمانبردار اویند و خلافت در اختیار اوست، برود و بگوید خلافت را رها کن و به دیگری واگذار؟ آیا خرد این را میپذیرد؟ گفتم: نه! به خدا سوگند ای امیرالمؤمنین کسی چنین گستاخیای را ندارد. مأمون گفت: نه! به خدا سوگند چنین نیست که مردم میگویند ولیکن من تو را از سبب این اقدام آگاه میکنم. سپس بیان کرد که انگیزه او پیمانی بوده که با خدا داشته است که اگر بر برادر مخلوعش پیروز شود و خلافت به او برسد، آن را در جایی که خداوند خواسته است قرار دهد. (15)
در این گزارش مأمون تأکید میکند که اقدام ولایتعهدی امام رضا (علیهالسلام)، تدبیر خود او بوده و آن را در شرایط و موقعیتی خاص و بحرانی اتخاذ کرده است. (16)
هنگامی که رفتار امام (علیهالسلام) را با فضل و نظر آن حضرت را درباره او مورد بررسی قرار میدهیم و ملاحظه میکنیم که امام (علیهالسلام) مأمون را بیم میدهد، از اینکه زمام امور حکومت را به دست فضل بسپارد؛ ناگزیریم رأی کسانی را ترجیح دهیم که اندیشه ولایتعهدی حضرت رضا (علیهالسلام) را از افکار و تدابیر سیاسی مأمون میدانند. بیگمان فضل از کسانی نبود که موقعیت امام (علیهالسلام) و قوّت نفوذ او را نزد مأمون نداند و آنچنان سادهاندیش نبود که خواهد نفوذ و تأثیر خود را در دستگاه خلافت مأمون، بر اثر مواجهه با نفوذی قویتر و نابرابر به خطر اندازد و کسانی که گفتهاند، مأمون به اشاره فضل، دست به این کار زده است، شاید از این جهت باشد که کارهایی که در قلمرو حکومتها انجام میشود، غالباً به مرد نیرومند آن دستگاه که نفوذش بیشتر است و در برابر افکار عمومی مسئولیت زیادتری دارد، نسبت داده میشود و مردم هم نفوذ و تأثیر فضل را در مزاج مأمون، از همه بیشتر و سخن او را از هر کس نزد خلیفه مؤثرتر میدانستند. و طبعاً زمانی که مأمون تصمیم به ولایتعهدی امام گرفته است، مردم پنداشتهاند، این کار به اشاره و تدبیر فضل است؛ زیرا او مأمون را در همه کارها مطیع خویش ساخته و سلطه خود را بر همه اعمال او برقرار کرده بود.
از این رو میبینیم هنگامی که نامه حسن بن سهل به عیسی بن محمد بن خالد میرسد و ضمن آن اعلام میکند مأمون با امام رضا (علیهالسلام) به ولایتعهدی بیعت کرده است و عیسی را به ترک لباس سیاه، و پوشیدن جامه سبز امر میکند و از جانب مأمون به او دستور میدهد که از لشکریان و فرماندهان و بنیهاشم و همگی مردم بغداد، بر این امر بیعت گیرد، برخی از اینها میگویند: بیعت میکنیم و جامه سبز میپوشیم و بعضی میگویند: بیعت نمیکنیم و سبز نمیپوشیم و خلافت را از خاندان عباس بیرون نمیبریم و این کاری که شده، جز حیله و دسیسه فضل بن سهل نیست. (17)
این اتّهام مردم بغداد به فضل، جز از این ناشی نبوده که فضل بیشترین نفوذ و تأثیر را در دستگاه خلافت داشته است و دور نیست این شایعه که اقدام مأمون به اشاره فضل بوده است؛ چرا که فضل میخواسته از این راه موقعیت خود را در افکار عمومی که او را دارای بیشترین نفوذ در اعمال خلیفه میدانستند، محفوظ بدارد، چنانکه فضل هنگامی که نظر یکی از یاران خود را درباره مقایسه کار او با آنچه ابومسلم انجام داده میپرسد، با مباهات میگوید من خلافت را مانند ابومسلم، از قبیلهای به قبیله دیگر منتقل خواهم کرد تا اینکه به مخاطب خود بفهماند همه امور خلافت در دست اوست و هر کاری را که بخواهد میتواند انجام دهد و موضوع ولایتعهدی نیز منحصراً به اشاره و تدبیر او بوده است.
خلاصه آنکه مأمون با ترغیب وزیر خود، امام رضا (علیهالسلام) را به ولایتعهدی منصوب کرد تا قیامکنندگان را با کسب حمایت هواداران امام هشتم و آنان که منتظر ظهور رهبری علوی بودند، آرام سازد. این خلیفه پس از مشورت با فضل، ولایتعهدی علی بن موسی را برای از میان برداشتن مشکلات خود پذیرفت و نخست خلافت را به حضرت پیشنهاد کرد و چون امام رد کرد با تهدید ولایتعهدی را تفویض نمود؛ (18) البته هنگامی که مأمون محبت و گرایش مردم خراسان به امام را در جریان نماز عید فطر سال 201 مشاهده کرد، نسبت به نفوذ امام وحشت کرد. یکی از راههای کنترل امام یکی از طریق تزوج امحبیبه با امام بود (19) و دیگری گماردن هشام بن ابراهیم راشدی (20) که مأمون به هر دو اقدام کرد.
هشام بن ابراهیم راشدی، پیش از اینکه امام رضا (علیهالسلام) به مرو منتقل شود، از خواص اصحاب آن حضرت و مردی ادیب و خردمند بود و کارهای امام (علیهالسلام) به دست او جریان داشت و انجام میگرفت و همه اموالی که از اطراف و نواحی فرستاده میشد، به دست او میرسید. هنگامی که امام (علیهالسلام) به خراسان منتقل شد، هشام بن ابراهیم با ذوالریاستین ارتباط برقرار کرد و نزد او تقرب یافت و او همه اخبار مربوط به امام (علیهالسلام) را در اختیار ذوالریاستین و مأمون قرار میداد و از این راه مورد عنایت و توجه آنان قرار گرفت. در نتیجه هیچ خبری مربوط به امام (علیهالسلام) نبود مگر اینکه مأمون و ذوالریاستین از آن آگاه میشدند. مأمون دربانی امام رضا (علیهالسلام) را به او واگذار کرد و او به اجازه ملاقات امام (علیهالسلام) را به هر کس نمیداد و آن بزرگوار را محدود ساخته بود، چنان که هر کس از موالی و دوستان تقاضای ملاقات آن حضرت را داشت، این امکان به او داده نمیشد و امام (علیهالسلام) در خانه خود هیچ سخنی نمیفرمود مگر اینکه هشام آن را به مأمون و ذوالرّیاستین میرسانید. (21)
درباره ارتباط فضل با امام رضا (علیهالسلام) گزارش دیگری وجود دارد که بیان میکند خلافت را فضل به آن حضرت تسلیم کرده است. واقع این است که فضل میکوشید، خلافت را از قبیلهای به قبیله دیگر، منتقل کند تا غرور خود را ارضا کند و هدف او این بود که پس از ابومسلم، او دومین نفری باشد که موفق به چنین کاری شده است؛ از این رو به اتفاق هشام بن عمرو نزد امام رضا (علیهالسلام) میرود و عرض میکند: «ای فرزند پیامبر خدا آمده ام تا رازی را با تو در میان گذارم، مجلس را خلوت فرما». پس از آن سوگند نامهای را بیرون آورد، که در آن قید شده بود: «شکستن این قسم موجب عتق و طلاق است و هیچ چیز کفاره آن نمیشود».
سپس او و هشام بن عمرو عرض کردند: «ما آمدهایم تا سخن حق و راستی را عرضه بداریم. ما دانستهایم که حکومت از آن شما، و این حق متعلق به شماست. ای فرزند پیامبر خدا، آنچه به زبان میگوییم، دلهای ما نیز بر آن است، و اگر جز این باشد باید بردگان خود را آزاد کنیم و زنان خوی را طلاق دهیم و بر من فضل بن سهل سی بار حج پیاده خانه خدا باشد، اگر مأمون را نکشم و خلافت را برای شما خالص نکنم، و حق را به سوی شما بازنگردانم».
امام (علیهالسلام) به ادامه سخنان آنان گوش نداد و آنان را سرزنش و لعن کرد و فرمود: شما کفران نعمت کردهاید و ایمنی برای شما نخواهد بود و در خور من نیست به آنچه گفتهاید، خشنود شوم.
هنگامی که فضل و هشام این سخنان را شنیدند، دانستند که خطا کردهاند؛ از این رو به امام (علیهالسلام) عرض کردند: ما در آنچه گفته و انجام دادهایم، خواستهایم شما را بیازماییم. امام (علیهالسلام) به آنان فرمود: دروغ میگویید و سخنها را از دل و با عزم و تصمیم گفتهاید، جز اینکه مرا غیر از آنچه اندیشه کرده بودند، یافتید.
پس از آن، فضل و هشام نزد مأمون رفتند و گفتند: ای امیرالمؤمنین ما با امام رضا (علیهالسلام) دیدار کردیم و برای اینکه به آنچه درباره تو در دل دارد آگاه شویم، وی را آزمودیم، و با او گفتگو کردیم. مأمون گفت: موفق باشید. هنگامی که این دو از نزد مأمون رفتند، امام رضا (علیهالسلام) به دیدار مأمون رفت و چون مجلس از غیر آنان خلوت شد، امام (علیهالسلام) سخنان فضل و هشام را به آگاهی مأمون رسانید، و به او تذکر داد که خود را از تأثیرات آنان نگه دارد. خلیفه هنگامی که سخنان امام (علیهالسلام) را شنید، دانست که راست و درست همان است که او فرموده است.
اگر این داستان درست باشد، نمایانگر این است که فعالیت سیاسی دقیقی، به منظور به صدا درآوردن زنگ خطر علیه حکومت، در جریان بوده و فضل میکوشیده از این راه برای خود موفقیت و پیروزی به دست آورد و موقعیت خود را که پس از ولایتعهدی امام (علیهالسلام) به تدریج تضعیف میشده، محکم کند، اما پینشهاد او به امام (علیهالسلام) از دو حال بیرون نیست: یا در اقدام خود جدی و صادق بوده و یا قصد دیگری داشته و ظاهرسازی میکرده است اگر فرض کنیم جدی بوده و راست میگفته، غرض او از این پیشنهاد چه بوده است؟ آنچه را میتوانیم از آن درک و تفسیر کنیم، این است که فضل با این اقدام در صدد این بود که امام (علیهالسلام) را در توطئه بر ضد مأمون و ترور او شریک کند تا هنگامی که خلافت به امام (علیهالسلام) که ولیعهد است، منتقل میشود، بتواند زمام حکومت را قبضه کند و سلطه خود را بر دستگاه مسقر سازد، و اگر امام (علیهالسلام) در این هنگام بخواهد از سلطه و نفوذ او جلوگیری کند، همدستی او را در توطئه قتل مأمون، وسیله تهدید و محکومیت او قرار دهد و ممکن است تصور میکرده که پس از ترور مأمون، کشتن امام (علیهالسلام) نیز به کمک نیروهایی که با خلافت او مخالفاند، آسان است و اگر او در عمل خود، برای انتقال خلافت به خاندان علوی و کشتن مأمون، صادق و در تحقق دادن به این اندیشه راسخ بوده، چه ضرورتی داشته است که آن را با امام (علیهالسلام) در میان بگذارد و با آن حضرت مشورت کند؛ زیرا پس از کشتن مأمون، خلافت به طور طبیعی و بدون هیچ مانعی، به امام که ولیعهد بود، منتقل میشد.
بنابراین پیشنهاد فضل به امام (علیهالسلام) صادقانه نبوده و به قصد ظاهرسازی انجام گرفته است، چنان که پس از رد پیشنهادش از جانب آن حضرت، خود به این معنا تصریح و تأکید میکند و در این صورت هدفی که فضل در این کار تعقیب میکرده آشکار است. او میخواسته است با این اقدام روابط حسنه و پاکیزهای را که میان امام (علیهالسلام) و مأمون برقرار بوده، تیره و آلوده کند و نیز اخلاص خود را به مأمون و علاقهاش را به ایمنی و دوام حکومت او نشان دهد.
امام (علیهالسلام) مانع آن شد که هدف فضل به هر یک از دو صورتی که ما آن را توجیه کردیم، تحقق یابد و تأکید آن حضرت نزد مأمون، به اینکه فضل به صورت جدی و قاطع، پیشنهاد خود را به او تقدیم داشته، یکی از اسباب عمدهای بوده که اضافه بر انگیزههای دیگر، مأمون را بعداً به کشتن فضل وادار کرده است.
شاید پس از این بتوانیم معتقد شویم موضوع ولایتعهدی امام رضا (علیهالسلام) ناشی از احساس شخص مأمون بوده که آن را برای به دست آوردن امتیازات سیاسی مهمی جهت حکومت ضرورتی قطعی تشخیص داده است. همچنین میتوانیم باور کنیم شیعه بودن فضل بن سهل، هیچ دلیل و مدرکی ندارد؛ هر چند گروهی از تاریخنویسان در تشیع او اصرار ورزیدهاند؛ زیرا دلیل کسانی که به فضل نسبت تشیع دادهاند، این است که گفتهاند او مأمون را وادار کرده امام رضا (علیهالسلام) را به ولایتعهدی برگزیند؛ در حالی که همین بود که به مأمون گفت امام را از خواندن نماز عید باز دارد که مردم شیفته او خواهند شد. (22)
از دیگر موارد مناسبات امام با فضل این است که مطابق گزارشی، آن حضرت در شأن فضل و برادرش حسن نامهای به کارگزاران نوشت. (23)
پینوشتها
1. ر.ک: محمد بن محمد مفید؛ الارشاد؛ ج 2، ص 377. فضل بن حسن طبرسی؛ اعلام الوری؛ ج 2، ص 75. فضل الله خنجی اصفهانی؛ وسیله الخادم الی المخدوم؛ صص 232 و 240. محمدباقر مجلسی؛ بحارالانوار؛ ج 49، صص 139، 143 و 163.
2. علی بن محمد بن اثیر؛ الکامل فی التاریخ؛ ج 6، ص 198.
3. محمد بن علی بن بابویه صدوق؛ عیون اخبار الرضا؛ ج 2، ص 165.
4. همان.
5. همان، ج 2، ص 165.
6. همان، ج 2، ص 386.
7. همان، ج 2، ص 147.
8. ابوالفضل بیهقی؛ تاریخ بیهقی؛ ج 6، ص 191. جلیل عرفانمنش؛ جغرافیای تاریخی هجرا امام رضا از مدینه تا مرو؛ ص 162.
9. محمدباقر مجلسی؛ بحارالانوار؛ ج 12، ص 130.
10. ناصرالدین منشی کرمانی؛ نسائم الاسحار من لطائف الاخبار؛ ص 18.
11. جاسم محمدحسین؛ تاریخ سیاسی غیبت امام دوازدهم؛ ص 75.
12. احمد بن ابییعقوب یعقوبی؛ تاریخ یعقوبی؛ ج 2، ص 262-265.
13. محمدجواد فضل الله؛ تحلیلی از زندگانی امام رضا (علیهالسلام)؛ ص 126.
14. گویند فضل بن سهل در سال 190 هجری به دست مأمون مسلمان شده است. پدرش سهل نیز که مجوسی بود، به دست مهدی عباسی مسلمان شده بود. در گزارش دیگر آمده است: فضل و برادرش حسن، به دست یحیی بن خالد برمکی مسلمان شدند و یحیی او را در خدمت مأمون گمارد؛ از این رو فضل پاس حرمت برامکه را میداشت و آنان را میستود (علی بن محمد بن اثیر؛ الکامل فی التاریخ؛ ج 5، ص 123).
15. محمد بن علی بن بابویه صدوق؛ عیون اخبار الرضا؛ ج 2، ص 151.
16. ر.ک: احمد بن ابیداوود دینوری؛ الاخبار الطوال؛ ص 443-445. محمدباقر مجلسی؛ بحارالانوار؛ ج 12، ص 126.
17. محمد بن جریر طبری؛ تاریخ الأمم و الملوک؛ ج 8، ص 555، حوادث سال 201.
18. محمد بن علی بن بابویه صدوق؛ عیون اخبار الرضا؛ ج 2، ص 152-156.
19. علی بن حسین مسعودی؛ مروج الذهب؛ ج 2، ص 442.
20. ر.ک: محمد بن علی بن بابویه صدوق؛ عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 152.
21. همان، ج 2، ص 153.
22. محمد بن محمد مفید؛ الارشاد؛ ج 2، ص 256.
23. محمدباقر مجلسی؛ بحارالانوار؛ ج 49، ص 157.
سامانی، سیدمحمود؛ (1393)، مناسبات اهل بیت (علیهمالسلام)، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی وابسته به دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، چاپ اول