سیدحسن تقیزاده از جمله رجال سیاسی تاریخ ایران است که فراز و فرودهای زیادی در زندگی شخصی و سیاسی او وجود دارد. تقیزاده بر جدایی دین از سیاست تأکید میکرد تا حدی که گروهی از علمای نجف از جمله آیتالله عبدالله مازندرانی و آخوند خراسانی فتوا به «فساد مسلک سیاسی» وی دادند. تقیزاده در سال 1325ه. ق عضو «لژ بیداری ایران» شد. وی پس از مدتی به بالاترین مقام فراماسونری؛ یعنی استاد اعظم میرسد. شاید برای شناخت تقیزاده هیچچیز بهتر از سرمقالهی خود او در شروع دورهی جدید مجلهی کاوه در تاریخ 22ژانویه1920 نباشد. او مینویسد: «امروز چیزی که به حدّ اعلا برای ایران لازم است و همهی وطندوستان ایران با تمام قوی باید در آن راه بکوشند و آن را بر هر چیز مقدم دارند سه چیز است که هرچه درباره شدت لزوم آنها مبالغه شود کمتر از حقیقت گفته شده: نخست قبول و ترویج تمدن اروپا بلاشرط و قید و تسلیم مطلق شدن به اروپا و اخذ آداب و عادات و رسوم و ترتیب و علوم و صنایع و زندگی و کلّ اوضاع فرنگستان بدون هیچ استثنا... این است عقیدهی نگارندهی این سطور در خط خدمت به ایران: ایران باید ظاهراً و باطناً، جسماً و روحاً فرنگی مآب شود و بس». سایت راسخون تصمیم دارد در راستای وظیفهی اطلاعرسانی خود، تعداد محدودی از نوشتههای وی را در موضوعات مختلف که دارای نکات قابل توجهی است و میتواند مورد استفادهی محققان قرار بگیرد، منتشر کند. مقالهی ذیل یکی از مقالات این مجموعه است.
در دوم ذیالقعده محمد علی میرزا از تبریز بطهران رسید بواسطه آنکه مرض مظفرالدین شاه شدت گرفته بود و اوقات مجلس در آنزمان غالباً به مطالبهی امضای قانون اساسی از یک طرف و تأسیس بانک ملی از طرف دیگر میگذشت. در اواخر ایام مظفرالدین شاه مطالبهی امضای قانون اساسی از طرف مجلس شدت گرفت و بالاخره دولت در سه چهار ماده آن بعضی ایرادات کرد و آن ایرادات خود را بتوسط (میرزا حسنخان مشیرالملک پسر میرزا نصراللهخان مشیرالدوله نائینی) و حاجی میرزا رضاخان گرانمایه مؤیدالسلطنه و محتشمالسلطنه به مجلس پیشنهاد کرد. پس از مذاکراتی که در آن باب در 11 ذیالقعده در مجلس بعمل آمد توافق آراء حاصل شده و دوباره پیش شاه فرستاده شد که بامضاء برسد. نظامنامهی اساسی در 14 ذیالقعده امضا شد و در 16 ذیالقعده خود صدراعظم مشیرالدوله به مجلس آورد با یک مراسمی که اسباب شادمانی و چراغانی در شهر شد. در شب چهارشنبه 14 ذیالقعده یعنی اولین ساعت بعد از نصف شب مظفرالدین شاه مرد و محمد علی میرزا بجای او نشست.در تاجگذاری شاه که چند روز دیگر واقع شد (4 ذیالحجه) دعوت عمومی از بزرگان و علماء طهران شده بود اما از مجلس و وکلا دعوتی نشده بود. این مسئله بیاعتنائی به مجلس باعث قیل و قال در مجلس گردید، وکلا سخت برآشفته و حرفهای سخت زدند و از همان روز بهر دو طرف (شاه و مجلس) معلوم شد که با طرف پر زور لجوجی سر و کار دارند و بآسانی مغلوب کردن او ممکن نیست.
در اوایل ذیالحجه مجلس ملی تمام همتش را باجرای مادهی مسئولیت وزراء در احضار آنها در مجلس گماشتند و در آن باب اصرار کردند. وزراء در بیاعتنائی خود مداومت داشتند و اصلاً مجلس را جزو موجودات حساب نمیکردند.
رسیدن خبر استبداد و ظلم حکام برقرار سابق از ولایات و بیاعتنائی کامل آنها باوضاع جدید و مستور داشتن اخبار ولایات و عدم اهتمام در انتخابات وکلا بلکه جلوگیری از آن و حکومت کردن بعینه مثل زمان سابق روز بروز مجلس را تند و عصبانی میکرد و پیمانهی صبرش لبریز میشد. در 7 و 9 ذیالحجه مذاکرهی استبداد سپهدار (ولیخان نصر السلطنه) یا پسرش (؟) و چوب زدنش ملای تنکابن را بجرم اقدام در عمل انتخاب وکیل از آنجا (تنکابن و محال ثلاثهی نور و کجور و کلارستاق از اعمال مازندران از مدت طولانی بنابر معروف قریب 150 سال در زیر حکومت خانوادهی سپهدار بود و یک ناحیهی مستقلی مجزی از حکومت مازندران بوده که اجداد سپهدار که بلقب ساعدالدوله ملقب بودند امیر و حاکم و مالك آن نواحی بودند و مخصوصاً از زمان جد سپهدار یعنی ولی خان سرتیپ که در فتح هرات در اوایل سلطنت ناصرالدین شاه شجاعت بخرج داد نفوذ اینها در تنکابن بسرحد کمال رسید) غوغائی برضد استبداد دولت و حکام و بیاعتنائی آنها به مجلس بلند کرد و مجلس جداً مصمم شد که باین ترتیب نهایتی داده و کار را یک طرفی کند. در اواسط ذیالحجه مذاکره منحصر باحضار وزراء در مجلس و تکلیف خودشان در مقابل آن، مجلس و ملت را باعلی درجه عصبانی میکرد. در نهم ذیالحجه مجلس اصرار زیادی در جلب وزراء به مجلس و مسئول ساختن آنها کرد مجلس مصمم شد که یادداشت سختی در این باب بدولت بنویسد. ولی علمای طهران آقا سید عبدالله بهبهانی و آقا سید محمد طباطبائی توسط کردند و جلوگیری نمودند و گفتند که ما بشاه نوشته و مطالبه میکنیم که وزراء را به مجلس بفرستد. ایشان نوشتند و جواب موافق میل نرسید و لهذا در جلسهی 14 ذیالحجه هیجان فوقالعاده در مجلس پیدا شد و متفقاً عزم قطعی کردند که یا بدولت تکلیف خود را مطابق اصول مشروطیت بفهمانند و یا بکلی مجلس را تعطیل کرده و میان دولت و ملت را خالی بگذارند. لهذا در نتیجهی مذاکره کاغذ سختی بدولت فرستادند که اگر هیئت وزراء با خود صدر اعظم تا پنج روز حاضر و معرفی نشوند و رسماً مطابق قانون اساسی قبول مسئولیت را در مقابل مجلس نکنند مجلس تعطیل میشود. این مراسله یک اتمام حجت آخری بود که در صورت عدم قبول تکلیف مجلس انقلاب برپا شده و مجلس خود را کنار میکشید. در دو سه روزی که بعد از آن گذشت اوضاع مملکت خیلی منقلب و فوقالعاده پرهیجان بود و همه منتظر انقلاب و زد و خورد بودند و افکار عمومی بدرجهی اعلی بهیجان آمده بود و کمی مانده بود که دوباره نزاعی عظیم میان دولت و ملت درگیرد، ولی دولت تسلیم شد و فوراً اعلان حضور وزراء را در مجلس کردند و در 16 ماه حاضر شدند و قبول مسئولیت کردند.
در 15 ماه سلطان احمد میرزا بولایت عهد برقرار شد و مراسم جشن رسمی بعمل آمد.
***
(حاشیه) در میان اسباب شکایتی که در بدو انقلاب باعث هیجان مردم شده بود مانند مظالم شعاعالسلطنه در شیراز و عمال آصفالدوله در خراسان و وزیر اکرم در قزوین و ظفرالسلطنه در کرمان و پول تمبر برای بروات مستمریات از طریق صندوق دولتی و غیره، یکی هم شکایت مردم طهران و قم بود از مشهدی اصغر نام قفقازی الاصل ظاهراً از تبعهی روس که اختیار کالسکه و درشکهرانی پستی در میان طهران و قم و خط کرمانشاه و خط اصفهان را داشت و جمعی مدعی بودند که او بمردم خیلی اجحاف میکرد. (برادر زن مشارالیه میرزا محمودخان است که در آن زمان معروف به پهلوی و یکی از مشروطه طلبان معروف بود و حالا بنام محمود محمود نامیده میشود) در موقعیکه مجلس از بابت عمال سپهدار در تنکابن و طفرهی وزراء از حضور در مجلس و قبول مسئولیت و سایر اتفاقات ناموافق و بیاعتنائی تام به مجلس در هیجان بود من (تقیزاده) کاغذی راجع باین اوضاع و عدم استحکام مشروطیت و عدم ترتب آثار بر آن و اسم بیرسم بودنش بآقا میرزا محمد علیخان تربیت در تبریز نوشتم که حسب المعمول هر هفته مکاتیب شخصی راجع باحوال خود و اوضاع مینوشتم. کاغذی که در این موقع نوشتم در شدت نگرانی از وضع و تاریکی افق سیاست بود، یعنی مطابق همان روزها که مجلس اتمام حجت بدولت فرستاد و تقریباً امید قبول شدن آنرا نداشت. این مکتوب را با شرح و بسطی نوشته بودم. پس از ده دوازده روز که مکتوب بتبریز رسید در طهران همه چیز روبراه شده بود ولی وقتی که مشارالیه کاغذ مرا خواند خیلی از اوضاع دلگیر شده و بیکی دو نفر از پیشروان مشروطیت در تبریز نشان داده بود، آنها فوقالعاده برآشفته و اصرار کردند که باید کاغذ علناً در انجمن خوانده شود و اقدامات لازمه بعمل آید. بالاخره مشارالیه مسودهی کاغذ مرا بدون نام و نشان و با حذف مطالب شخصی و امضا بآنها داد که تقریباً مثل یک مقاله میشد که نویسندهاش مجهول است و فقط یکی دو نفر میدانستند. این کاغذ در انجمن خوانده شد و تأثیر عظیم کرد. مردم سخت بهیجان آمدند. ولولهی عظیمی برپا شد. ناطقین فریاد کشیدند و بعضی خود را از پنجره بحیاط انداخته و ببازار دویدند و در یکساعت بازار و دکان بسته شد و انقلاب سختی برپا گشت. این فقره در اواخر ذیالحجهی 1324 و گویا در 23 ذیالحجه بود). جمعی از وکلای طهران را بتلگرافخانه خواستند که مخابرهی حضوری بکنند. از وکلای آذربایجان فقط یک نفر (تقیزاده) در طهران بود با چند نفر وکلای طهران که آذربایجانی الاصل بودند- حاجی محمد اسمعیل مغازه، و مرتضوی (حاجی میرزا احمد) و غیرهم- با سعدالدوله به تلگرافخانه رفتند و با تبریز مذاکره کردند. چون در طهران ظاهراً کارها روبراه بود هیچ سبب در بین نبود. وکلا معطل بودند که بچه ترتیب اظهارات آذربایجانیها را دست آویز کرده و یا چطور بآنها جواب بدهند. ابتدا گفته شد که سبب شکایت نیست و مجلس بود وزراء قبول مسئولیت کرده و در مجلس حاضر شده بودند و سایر مشکلات حل شده بود). ولی تبریزیها گفتند که از قرار معلوم اساس مشروطیت در طهران محکم نیست و دولت خودش را رسماً و حقیقتاً مشروطه ندانسته و اعتنائی به مجلس ندارد. چون این فقره را نمیشد رد کرد و در حقیقت مشروطیت درست محکم نشده بود و قانون اساسی مختصری که نوشته شده بود حقوق دولت و ملت را جامع نبوده و یک چیز ابتدائی بود لهذا بعضی از وکلا با شورشیان تبریز همراه شده و گفتند که باید بهمین وسیلهی شورش تبریز تمام نقائص کار را برطرف کرده و بنای امور را باساس محکمی گذاشت.
در این بین مطالب دیگری هم بتدریج بزبانها افتاد و از آن جمله عزل مسیو نوس بلژیکی از وزارت و مسیو پریم از گمرکات- که منظور دائمی سعدالدوله بود- بمیان انداخته شد و بحساب تبریزیها گذاشتند. در همین روزها و گویا روز دویم انقلاب تبریز (24 ذیالحجه) بود که وکلای آذربایجان باستثنای دو نفر از آنها بهیئت اجتماع وارد طهران شدند و در خانهی حاجی محمد اسمعیل مغازه منزل کردند و یک سر بتلگرافخانه آمده و با تبریز شروع بمذاکره نمودند، و همان شب بر حسب احضار مشیرالدوله صدر اعظم (میرزا نصراللهخان نائینی) آنها با جمعی از پیشروان وکلا در خانهی صدر اعظم برای مذاکرهی این کارها حاضر شدند. در آنجا مذاکرهی زیاد و پرهیجان بعمل آمد. صدر اعظم میگفت مقصود شما چیست و دیگر چیزی نمانده که دولت نداده باشد، تکلیف شما است که مردم را اسکات کنید. وکلا در تأیید مقاصد آذربایجان اصرار کردند و از آن جمله سعدالدوله و تقیزاده و حاجی امین الضرب (حاجی حسین آقا) با کمال قوت و جرأت حرف زدند و حاجی سید محمد صراف پاشده گفت که «در دولت خواهی عرض میکنم که اگر مقاصد تبریزیها برآورده نشود فردا طهران هم حال تبریز را پیدا خواهد کرد و بازار و دکان بسته میشود». صدر اعظم اوقاتش تلخ شده و گفت که کار خوب نیست که از دستشتان نیاید، خوبی آنست که از فساد جلوگیری کنید نه آنکه دامن بزنید. در این بین حاجی امین الضرب در اثنای کلام گفت که دولت بما مشروطه داده است و باید بمقتضیات آن رفتار شود. صدر اعظم جواب داد که دولت مشروطه نداده بلکه مجلسی مرحمت کرد که مشاوره بکنند. این حرف که مثل روغنی بود که بحریق بریزند. اسباب هیجان وکلا شد و تقیزاده بحاضرین تکلیف کرد که از مجلس بیرون بروند مشروطیت رسماً اعلان نشود داخل مذاکره نگردند. صدر اعظم گفته پشیمان شد و بدست و پا افتاد، ولی همان حرف کافی بود که در دست مجلسیان عنوانی گردد. حاجی میرزا ابراهیم وکیل شهید تبریز قبلاً پاشده و خواست بیرون برود، مانع شدند و پس از مذاکرهی زیاد وکلای ناراضی بیرون آمدند.
فردای آنروز طهران هم بهم خورد و مردم به مجلس ریخته و صراحتاً تأیید و تصدیق مشروطیت را مطالبه کردند. بالاخره پس از چهار پنج روز غوغا و کشمکش و مذاکرات سخت با در بار بوساطت مخبرالسلطنه که پیش شاه میرفت و به مجلس میآمد و مباحثات بعمل میآمد روزی که هنگامهی انقلاب با علی درجه رسیده بوید محمد علی شاه پیشنهاد کرد که لفظ مقننه بجای مشروطیت نوشته شود، زیرا که گفته شد ترجمهی صحیح «کونستی توسیون» مقننه میباشد نه مشروطه که بزعم بعضیها ترجمة سهوی Conditionellei بوده است لکن مجلس و ملت بهیچ وجه هیچ کلمهای را غیر از مشروطه قبول نداشتند. بالاخره شاه برای انداختن اختلاف میان مردم تکلیف کرد که عوض مشروطه مشروعه گفته شود. این حیله اثر خود را بخشید و جمعی از علمای وکلا و بعضی مقدسین و هم سه نفر حجج اسلام حامیان مجلس یعنی آقا سید عبدالله بهبهانی و آقا سید محمد طباطبائی و خصوصاً شیخ فضل الله نوری دنبالهی این حرف را گرفته و گفتند که البته لفظ مشروعه بر همه چیز مقدمتر است و همین را ما قبول داریم. آزادیطلبان وکلا بسیار بزحمت افتادند و هر چه تقلا زدند بجائی نرسید. تقیزاده و حاجی میرزا ابراهیم آقا هرچه فریاد زدند پیش نرفت. فقط در دم آخر مشهدی باقر بقال از وکلای اصناف بداد آزادی طلبان رسید و فریاد کشید که ما اصناف غیر از مشروطه هیچ لفظ عربی و فرنگی حالی نمیشویم. تا حال همچو فهمیده بودیم که مشروطه گرفتهایم و حالا اگر میخواهند آنرا بلطایف الحیل از دست ما بگیرند ما تن در نمیدهیم. این فقره که وکلای اصناف دیگر هم از آن طرفداری کردند ملاها را عقب نشانید. بالاخره همهی مجلس بر سر لفظ مشروطیت اصرار کرد و مخبرالسلطنه دوباره بدربار رفت. در همین موقع هیجان بدرجهی اعلی رسیده بود و مردم تهدید بانقلاب و اغتشاش میکردند. جماعت عظیمی در تالار دیگر مجلس جمع شده و ناطقین نطق میکردند و آنها را بهیجان میآوردند. یکی از جوانهای فرنگی مآب از تاریخ لوئی شانزدهم فرانسه و برانداخته شدن او حرف زد. ازدحام تا ساعت دو سه از شب گذشته بود تا مخبرالسلطنه از دربار برگشته و دستخط شاه را راجع بتصدیق مشروطیت آورد که مضمونش آن بود که دولت ایران در عداد دول مشروطه و دارای کونستی توسیون است (این واقعه در روز 27 ذیالحجه 1324 واقع شد). بعضی از مقاصد دیگر ملت نیز مانند عزل میسیو نوس و مسیو پریم نیز روز قبل از آن از طرف دولت برآورده شد و برای نوشته شدن متمم قانون اساسی نیز دولت موافقت کرده و قرار شد فوراً انجام داده شود. در 28 ذیالحجه 1324 کمیسیونی مرکب از سعد الدوله، تقیزاده، مستشار الدوله، حاجی امین الضرب، حاجی سید نصرالله و مشارالملك و بعضی دیگر برای نوشتن متمم قانون اساسی انتخاب شدند و در همان روزهای اغتشاش چند مادهی اساسی آنرا راجع بحقوق اساسی شاه و ملت مسوده کرده و اساساً شاه تصدیق کرد، لکن برای اینکه همهی مواد نوشته و تنقیح شود مدت مدید لازم بود.
در حقیقت با وجود عجلهی زیاد مدتها گذشت پیش از آنکه تمام بشود و بمجلس بیاید، و در مجلس هم باعث اشکالات عظیم گردیده از همین متمم قانون اساسی و بعضی مواد آن انقلابات عظیم و اختلافات بزرگ دینی و سیاسی بلند شد که هشت ماه تقریباً طول کشید و بالاخره در 29 شعبان 1325 بامضا رسید مشتمل بر 107 ماده.
در اوایل محرم 1325 نزدیک ایام عاشورا چند نفر از طلاب و علمای کوچک در مجلس روضه خوانی و سایر منبرها برضد مشروطیت مجلس کردند و اولین اختلاف از طرف روحانیون از اینجا شروع شد. در ششم محرم در مجلس روضه خوانی آقا سید محمد پسر آقای سید علی اکبر مجتهد یکی از رو ضهخوانهای معروف به سید اکبرشاه (که بعدها تاریخ طولانی در ترویج استبداد دارد) بمنبر رفته و برضد مجلس و مشروطه حرف زد. یک نفر از طرفداران مجلس برضد او برخاست و حرف زد و شیخ زینالدین نام زنجانی که متولی مدرسهی صدر بود و عدهای اتباع از طلاب داشت برضد آن شخص مشروطهطلب برخاست و حکم اذیت او داد و بر سر او ریختند. در میان طرفداران مجلس و این حضرات نزاعی شد که در نتیجهی آن سید محمد مشار الیه با شیخ زینالدین و اکبرشاه و جمعی دیگر از روضه خوانها و ملاهای کوچک بشاه عبدالعظیم رفته و علم استبداد در آنجا بلند کردند.
این هیئت در شاه عبدالعظیم اجتماع کرده و هر روز بنای تبلیغات گذاشتند و خواستند کمکم حوزهی خود را بزرگ کنند و گمان میکردند که مانند وقایع پیش از مشروطیت که جمعی از علما در شاه عبدالعظیم جمع شدند و مطالبهی مشروطیت کردند اینها هم میتوانند برخلاف میل عمومی ملت بواسطهی جمع شدن در آنجا آن اوضاع را بهم بزنند. باطناً و محرمانه بحوزهی آنها پولی هم از بعضی مقامات و مستبدین میرسید و مردم شبهه داشتند که محمد علی شاه خودش این حضرات را پول داده و تشویق میکند.
کسی از مشروطه طلبان حقیقی که در مجلس روضه خوانی آقا سید محمد پسر آقاسید علی اکبر باظهارات استبداد پرستانهی اکبرشاه روضه خوان اعتراض علنی کرده و مدافعه نموده بود و اتباع شیخ زینالدین بسرش ریخته بودند آقا سید محمد علی طهرانی بود که بعدها نیز تا اواخر ایام مشروطیت خیلی جانفشانی و جدیت بخرج داد.
هیئت شاه عبدالعظیم تا اواخر محرم در شاه عبدالعظیم ماندند و چون از هر امیدی مأیوس شدند در 22 محرم کاغذی بمجلس شورای ملی و علما نوشتند و بامضای اشرف الذاکرین و صدرالمحققین فرستادند و اظهار تبرئه از ضدیت با مجلس کرده و اظهار داشتند که میخواهند بطهران برگردند.
در 22 محرم در مجلس ملی بنابر تکلیف تقیزاده قرار گذاشتند که تلگراف تبریکی بدومای دوم روس که همانروز خبر افتتاحش بطهران رسیده بود مخابره کنند و تلگراف خوبی مخابره شد، ولی بعد از چند روز شبههای در میان مجلسیان پیدا شد که شاه نگذاشته است که تلگراف مجلس به روسیه مخابره شود. این فقره اسباب شکایت وکلا گردید ولی دولتیان انکار کردند و شاید هم بعد از شکایت وکلا مخابره کردند که بعد از مدتی جواب از دوما رسید.
کمیسیون تحریر متمم قانون اساسی یکی دو جلسه منعقد شده و شروع بنوشتن آن کردند و سعدالدوله نیز در این یکی دو جلسه حاضر شده و با کمال تکبر سیگار خود را بدهن گرفته و گوش داد، بعد حاضر نشد و همه را سه چهار نفر از وکلا نوشته و تمام کردند. عمدهی اعضای آنها میرزا صادقخان مستشارالدوله و تقیزاده و حاج سید نصرالله اخوی بودند. برای نوشتن قانون مآخذ و کتب لازمه در دست نبود و فقط یک جلد قانون اساسی بلژیک که آنرا سعدالدوله از میرزا اسمعیلخان منشی سفارت بلژیک عاریت گرفته بود در دست کمیسیون بود که آن را اساس قرار داده و بعدها از قانون اساسی فرانسه و دول بالکان بعضی چیزها بر آن افزوده و نوشتند.
از وقایع عجیبه در این باب آن بود که روزی که انتخاب این کمیسیون بعمل آمد سعدالدوله (که مجلس را تماماً اسباب بازی دست خود کرده و با نخوت فوقالعاده از اول مجلس تا آخر میخواست متکلم وحده شده و همه پیروی اظهارات او را بکنند و بدین سبب دائماً با رئیس مجلس نزاع میکرد و مخصوصاً تمام مدت حضور سعدالدوله در مجلس نزاع شدید و رقابت و دستهبندی میان او و صنیعالدوله رئیس مجلس و طائفهی او از حد گذشت و گاهی بحدی شدت میکرد که مجلس از سیر مستقیم خود خارج میشد) کمیسیون را خود انتخاب کرد و اعضا را نام برد و سعدالدوله بواسطهی حرکات عوام پسندانه تماشاچیها و مشروطهطلبها را مرید خود کرده بود، ولی بواسطهی تکبر و تفرعن و خودخواهی طرفیت با هر کسی که بر خلاف او حرفی بگوید و شدت فوقالعادهی جاهپرستی و هزاران اخلاق بد دیگر کمکم اغلب وکلا با او بد شده بودند و بواسطهی خوشخلقی صنیعالدوله و نجابت او و برادران و برادرزادههایش اغلب باو میگرویدند، خصوصاً که صنیعالدوله و طایفهی او عالم و تربیت شده بودند. سعدالدوله تحصیلات عالی نداشت و فقط پر رو و با پشت کار و خیلی شیاد بود. اگرچه واقف باوضاع اروپا بود. یکی از اسباب این رقابت شدید و نزاع دائمی میان این شخص و آن طایفه آن بود که میرزا جواد خان سعدالدوله که اصلاً از تبریز بود و جدش حاج صفر علی تاجر و از اهل خوی بود ( و پدرش میرزا جبار ناظم المهام) ابتدا در تلگرافخانه داخل شد (1) و مدتی در دستگاه علیقلیخان مخبرالدوله پدر صنیعالدوله که وزارت تلگراف را داشت بسر برد و ترقی کرد و چندی ریاست معلم خانهی دولتی تبریز و تلگرافخانهی آنجا را داشت. بعدها بمصاهرت مخبرالدوله نائل شد ولی بواسطهی سوء اخلاق و حسونت و زمختی بعیال خود اذیت زیاد داد و عاقبت مخبرالدوله مجبور شد که او را وادارد که دخترش را طلاق بدهد و چون راضی نمیشد او را بچوب بسته و مجبور کرد و بهمین جهت از آن تاریخ عداوت شدیدی میان این دو طایفه افتاد.
بارى چون سعدالدوله در امور مجلس بدون تبعیت از نظامنامهی داخلی و بدون رعایت هیچ قاعده و بدون اجازهی رئیس در هر چیز مداخله میکرد و هر حرفی را در هر موقع میزد و هر چه دلش میخواست عنوان میکرد و حرف را بهرجا میخواست میکشید و هر مطلبی که داشت وقت مجلس را با آن مشغول میکرد و بدون اجازه از رئیس قرار هر چیز را میداد و نطقهای خیلی مفصل میکرد و خوابی را که دیده بود در مجلس نقل میکرد و حتی گاهی بعضی از تماشاچیان را صدا میکرد و یک ورقه بدستش میداد که در مجلس بخواند (چنانکه روزی فرمانی از ناصرالدین شاه پیدا کرده بود که در سنهی 1306 هجری و عدهی بعضی اصلاحات و آزادیها داده بود. مشار الیه این فرمان را آورده و نطق مفصل در مجلس کرد دائر بر این که این آزادی و مشروطیت که تازه نیست و از قدیم بوده و آنرا ناصرالدین شاه داده و گفت که دیشب ناصرالدین شاه را در خواب دیدم و پس از مذاکرهی زیاد که همه را در مجلس نقل کرد این فرمان را در خواب بمن داد آنگاه برخلاف قاعدهی مجلس که باید همهی چیزهای خواندنی را منشیان مجلس بخوانند مجد الاسلام کرمانی (شیخ احمد) مدیرروزنامه ندای وطن را که بر حسب اتفاق در آنجا حاضر و تماشاچی بود صدا کرده و فرمان را باو داد که بخواند).
این فقرات و هزاران هزار امثال آنها که قلم از شرحش عاجز است پیمانهی صمبر رئیس وکلا را لبریز کرده بود و مخصوصاً مشارالیه در موقع لزوم انتخاب یک کمیسیون یا یک هیئتی برای یک کاری از مجلس خودش عنوان میکرد و در اثنای نطق خود خودش را نیز انتخاب میکرد یعنی چند نفر از وکلا را اسم میبرد بعلاوه خودش که اینها اعضای کمیسیون باشند بدون آنکه بگذارد برحسب قانون انتخاب شوند. چنانکه گفته شد در این مسئلهی انتخاب کمیسیونی برای نوشتن متمم قانون اساسی نیز بهمین رویه عمل کرده چند نفر را اسم برد بعلاوهی خودش که آن قانون را بنویسند و از آن جمله محمد قلیخان مخبرالملک برادر صنیعالدوله را انتخاب کرد. مشارالیه بطریقهی انتخاب اعتراض نموده و قبول نکرده استعفا داد و جهتش همان انتخاب استبدادی شخصی بود و گفت که خوبست هر کسی بتواند چیزی خودش بنویسد و در موقعی که کمیسیون متمم قانون اساسی را بمجلس میآورد آنها بیاورند و مطابقه و جرح و تعدیل شود و لهذا مخبرالملک نیز در منزل خود شروع بنوشتن لایحهی در این باب کرده بود و وقتیکه کمیسیون محتاج بمأخذها شد و کتابی پیدا نکرد تقیزاده که در روز انتخاب کمیسیون در مجلس نبود و سعدالدوله او را غیاباً اسم برده بود چون میدانست که یک کتابی در دو جلد بزبان فرانسه مشتمل بر قوانین اساسی تمام دول روی زمین در خانهی صنیعالدوله هست به آنجا رفت که آن کتاب را بعاریت برای کمیسیون بگیرد لکن مخبرالملک نداد و گفت که چون انتخاب استبدادی بوده ما نمیدهیم هر طور میتوانید خودتان بنویسید ما هم خودمان جداگانه خواهیم نوشت.
این حکایت بر سبیل نشان دادن اخلاق این زمان و تأثیر نفاقهای شخصی در جریان امور ملی ذکر شد.
در ماه محرم و صفر از سال 1325 جمعی از وکلای ولایات بتدریج میرسیدند و مجلس بدین واسطه قوتی میگرفت. اوقات مجلس ملی باصلاح بودجه و جلوگیری تعدیات حکام و بزیر مسئولیت آوردن وزراء و انجام کار بانک ملی و وضع قانون بر ضد رشوهگیری و تنظیم قوانین انجمنهای ایالتی و ولایتی میگذشت و هم چنین مسئلهی دنبال کردن آصفالدوله شاهسون اینانلو حاکم خراسان و سالار مفخم بجنوردی را در باب فروختن اسرای قوچان بترکمنها مدت مدیدی مجلس تعقیب کرد و بالاخره آصفالدوله را معزول و مشارالیه را با سالار مفخم حاکم بجنورد بطهران آورده آخری را بدیوانخانهی عدلیه دادند.
این فقره یعنی مسئلهی فروختن اسرای ترکمان داستان خیلی درازی شد. و اصلش آن بود که گفته شد. آصفالدوله از بابت وصول مالیات در سال ملخ خوارگی برعیت که قادر پرداختن مالیات نبودند زور آورده و تحمیلات فوق العاده نیز کرده و توپ و سرباز بر مردم فرستاد و رعیت را مجبور بدادن آن همه مبالغ هنگفت کرد که چون نداشتند مجبور بفروختن دختران خود گشتند. و از طرف دیگر سالار مفخم حاکم بجنورد بوسیلهی حاکم قوچان که سرحددار قوچان نیز بود ترکمنهای کوکلان و یموت را تحریک کرد و آنها بقوچان آمده جمعی از مردم و مخصوصاً زنها را اسیر بردند. این فقرات پیش از اعلان مشروطیت بود. مجلس ملی قریب یکسال این کار را دنبال کرد و تمام زور خود را در خصوص مجازات دادن مقصرین بخرج داد بالاخره سالار مفخم را بدیوانخانهی عدلیه کشیده در وزارت عدلیه فرمانفرما بخواهش او یک هیئت شش نفری از وکلا منتخب شدند که در دیوانخانه با حضور خود وزیر عدلیه باین کار رسیدگی نمایند. هیئت محکمهی عالی که از جملهی آنها تقیزاده و وکیل التجار یزدی وکیل گیلان و چند نفر از وکلای اصناف بودند آصفالدوله و امیر اعظم حاکم استراباد و سردار مفخم لاریجانی و غیرهم را بمحکمه خواسته و تحقیقات زیادی قریب یکماه کرده و بالاخره حکم داد که سالار مفخم را پنج سال حبس کنند و مبلغی کلی (که مقدارش در خاطرم نیست) از او بگیرند.
***
و نیز از کارهائیکه در آنزمان بمجلس آمد نظامنامهی مجلس سنا (اعیان) بود. در قانون اساسی مجلس سنا مثل مجلس شورای ملی از ارکان اساسی دولت مقرر شده بود ولی شرط شده بود که نظامنامهی مجلس سنا را مجلس شورای ملی ترتیب بدهد و همین مسئله باعث آن شد که مجلس شورای ملی که اکثریت عظیمش باطناً بر ضد مجلس سنا بودند و فعلاً آنرا لازم نمیدانستند از همین قانون استفاده کرده ترتیب نظامنامهی آنرا بتعویق انداخته و تعلل کردند و بهمین وسیله سالها گذشت و مجلس سنا بوجود نیامد حتی بعد از بهم خوردن مجلس دوم بواسطهی التیماتوم روس که دولت بعدها اصرار داشت که در صورت انتخاب یک مجلس ملی باید سنا هم با آن توأم باشد باز مجلس سیم افتتاح شد و قریب هفت ماه دائر بود و باز سنا ایجاد نشد.
سعدالدوله که مردی حریص جاه و شهرت پرست بود دستگاهی چیده و در آن خیال بود که بواسطهی عوام پسندی روز بروز خود را مقبول عامه کرده و نفوذ خود را زیاد کند تا بحد دیکتاتوری برسد و لهذا هر روز نطقهای عوام پسند و با جرأت کرده و با کمال تأنی و کلمه بکلمه و شمرده حرف میزد بدون اعتنا باتلاف وقت مجلس محض آنکه روزنامه نویسها نطق او را کاملاً بنویسند و اگر گاهی خطائی در طبع و نشر نطق او در روزنامه اتفاق میافتاد فردای آنروز داد و فریاد و مؤاخذه میکرد و روزنامه نویسها را مجبور مینمود که نطق او را کامل و با آب و تاب بنویسند در صورتیکه از نطقهای دیگران فقط چند کلمه شکسته و ریخته و یا خلاصه مقصود را مینوشتند. مشار الیه بواسطهی این نطقهای عوام فریب جمعی از مردم مشروطه طلب و مخصوصاً تماشاچیان را طرفدار خود ساخته بود که هر حرفی که میگفت در ختم کلام تماشاچیها احسنت میگفتند. (عادت احسنت گفتن بنطق وکلا خواه از طرف خود وکلا و خواه از طرف تماشاچیها از اینجا ناشی شد که در اوائل افتتاح مجلس یک دو دفعه مردم برای نطقهای خوب بقاعدهی فرنگی دست زدند. ملاها که در مجلس حاضر بودند برآشفته و مخصوصاً آقا سید محمد طباطبائی گفت که ما فرنگی نیستیم که کف بزنیم. گفتند پس چه باید بکنیم. گفت احسنت بگوئید). و او این مردم را بر ضد مدعیان خود میشورانید و بوسیلهی آنها دسته بازی و اسباب چینی میکرد مخصوصاً بر ضد صنیعالدوله و ریاست او. از آنجمله در اواخر محرم 1325 در مجلس خواستند مضمون یکی از اصول قانون اساسی را که عبارت بود از قسم خوردن وکلا به یک قسم نامهی مخصوصی که صورتش در قانون اساسی درج شده بود اجرا نمایند. سعدالدوله از قسم خوردن استنکاف کرد و چون در قسم نامه نوشته شده بود که مادامیکه حقوق مجلس و مجلسیان مطابق این نظامنامهی اساسی محفوظ است ... سعدالدوله گفت که من بموافقت نظامنامه نمیتوانم قسم بخورم زیرا که آن ناقص است و همیشه تکرار میکرد که این نظامنامه نیست ریاست نامه است و دلیل او این بود که نظامنامهی اساسی اولی مرکب از 51 اصل خیلی مختصر و ابتدائی بود و بعضی از قواعد نظامنامهی داخلی مجلس را مانند انتخاب رئیس و نظم دادن رئیس بمجلس و غیره در آن ذکر کرده بودند آن نظامنامه را پیش از ورود سعدالدوله بطهران صنیعالدوله و برادرانش و چند نفر دیگر ترتیب داده بودند و در حقیقت قوانین اساسی عمده در آن نبود زیرا که در وقتی نوشته شده بود که مشروطیت هنوز بیاندازه ضعیف بود و فقط باسم مجلس کفایت کرده بودند. سعدالدوله این عنوانات را دست آویز کرده رئیس حمله میکرد. شخصی موسوم بمیرزا احمدخان حیدری از اجزای کوچك وزارت خارجه و ادارهی تذکره که در قونسولخانههای ایران در قفقاز مستخدم بوده است و بعد از مشروطیت در طهران داخل دستهی مشروطه طلبان شده بود و بواسطهی جرأت و نطقی که داشت سردستهی تماشاچیان و علم گردانان مشروطه طلبان شده و آنجا و اینجا نطق میکرد او را سعدالدوله آلت اجرای خیالات خود کرده و بواسطهی او اسباب چینی میکرد. مشار الیه (میرزا احمد خان) هر روز در مجلس در میان تماشاچیان حاضر و حسیات آنها را بخیر سعدالدوله اداره میکرد. در روز قسم خوردن سعدالدوله یک اختلال و اغتشاش در مجلس انداخت که نتیجه آن شد که اکثریت وکلا قسم خوردند و سعدالدوله با عدهای از وکلا که همراه خود نمود از قسم خوردن استنکاف کردند.
آن اوقات مجلس ملی در تالار آینهی جنوبی بهارستان منعقد میشد که اطاقی بود تقریباً بقدر 15ذرع و طول 7 و 8 ذرع بترتیب عمارتهای قدیم دارای پنجرهها و شاهنشینها در یک ضلع طولانی که ناظر بصحن بهارستان بود. وکلا در پای دیوارهای اطاق دو زانو پهلوی هم نشسته و یا مربع مرکب از چهار صف تشکیل میدادند. صف بالائی که موازی عرض اطاق بود یعنی ضلع کوتاه محل جلوس علمای بزرگ طهران (غیر وکلا) و جمعی از علمای وکلا بود که صدر مجلس را تشکیل میدادند سه صف دیگر یعنی دو صف طولی و یک صف عرضی تمام اضلاع اطاق را نمیگرفتند بلکه هر یک از دو صف طولی (دو جانب) تا قریب دو سه ذرع بآخر اطاق مانده صف میکشیدند و از آنجا یک صف عرضی دیگر (روبروی صف صدر مجلس) که غالباً از وکلای اصناف بودند از وسط اطاق صف میکشیدند و بدین طریق در پشت این صف وکلا اصناف یک قسمتی از اطاق یعنی فضای مربعی خالی میماند که در آنجا تماشاچیان در پنج شش صف متوالی مثل صفوف نماز جماعت پشت سر صف وکلای اصناف مینشستند. بعد برای اینکه صف وکلای اصناف با صف تماشاچیها مماس نشده و تماشاچیها با آزادی در امور مجلس مداخله نکنند و داخل حوزه مجلس نشوند یک نردهی چوبی با ارتفاع قریب یک ذرع میان فضای جلسهی مجلس و فضای تماشاچیها یعنی پشت صف وکلای اصناف کشیدند که تماشاچیها نمیتوانستند تا وسط جلسه بیایند. در روز قسم خوردن که این اغتشاش و انقلاب در میان وکلا رخ داد و سعدالدوله فتنه برپا کرد ابتدا تمام مردم همینکه ملتفت شدند و شنیدند که بعضی از وکلا از قسم خوردن استنکاف کردهاند برآشفته و بالاتفاق داد و فریاد بلند کردند و با کمال شدت و حدت برضد وکلائی که قسم نخورده بودند شوریدند تا آنکه مجلس متفرق شد و وکلا باطاق تنفس و استراحت رفتند. در این بین میرزا احمدخان مزبور هم خبر از حقیقت حال نداشت که قسم خورها کیان و قسم نخورها کیها هستند و با کمال شدت برضد قسم نخورها نطق آتشین میکرد و تماشاچیها را میشورانید. همینکه باطاق تنفس رفتند میرزا احمدخان هم آنجا آمده و سعدالدوله را دید و از او پرسید که این مخالفین که قسم نخوردند کیها هستند. و معلوم است که چه اندازه مات شد وقتی که شنید خود سعدالدوله سردستهی آنها است و آنوقت بیک اشارهی سعدالدوله در یک دقیقه توی تماشاچیهای خشمناک برگشته و بنا کرد بتقویت مقصود سعدالدوله و طرفداری از قسم نخورها.
و نیز از وقایع عجیبه آن بود که خودم (تقیزاده) دیدم که روزی سعدالدوله یک نطق مفصلی کرد و پس از بهم خوردن مجلس تماشاچیها بسرش ریخته و بمقصود او ایراد کردند که شما چرا این طور گفتید. او در جواب گفت. من چه بکنم وقتی که من اول حرف را آوردم دیدم شما احسنت گفتید و من پشت سرش را گرفتم و نفهمیدم که موافق میل شما نیست.
در همین اوقات تحریر متمم قانون اساسی باتمام رسید یعنی آنچه را که کمیسیون در اوایل محرم 1325 منتخب و مأمور انشای آن شده بودند در 15 صفر در 108 اصل باتمام رسانید ولی مذاکرات و منازعات در آن تا آخر شعبان آن سال طول کشید که در آن وقت از تصویب مجلس گذشت.
***
در این اوقات انقلاب عظیمی در صفحات خوی و ماکو و خصوصاً ماکو ایجاد شد و تفصیل آن از این قرار بود که میرزا جواد ناطق از سخنوری و شورانگیزی همه جا رعیت را برضد ملاکین و اربابها شورانیده و گفت که شماها غلام ملاکین نیستید و نباید چیزی بآنها بدهید. زمین مال خود رعیت است. بواسطهی این فقره علم تازه برافراشته و تمام رعایا را با خود همراه ساخت.
(ماکو ولایت نیم مستقل بزرگی است مرکب از بیشتر از 400 قریه و قصبهی ماکو در زاویه سرحدی شمال غربی ایران در نزدیک کوه آرارات که تقریباً عرض و طولش سه روز راه سواره است و در آن اوقات تا نزدیکیهای شهر خوی جزو ولایت ماکو بود). میرزا جواد همهی این رعایا را بر ضد خوانین خود و مخصوصاً خان بزرگ اقبالالسلطنه سردار ماکوئی پسر تیمور پاشاخان معروف شورانیده و هزارها و بلکه ده هزارها مردم را با خود برانگیخته و کار را بجائی رسانید که خوانین و خود اقبالالسلطنه که امیر آن ناحیه بود بخاک روسیه فرار کردند. اقبال السلطنه پس از چند ماه اقامت در ایروان در خانهی پدر زنش پناهخان ایروانی با خوانین کوچک ماکو مکاتبه کرده و در نزدیکی سرحد قوتی گرد آورده دوباره بماکو برگشت و همه ماکو را متصرف شد و چنان قتل عام و ظلم شدید و انتقام براه انداخت که مافوق آن متصور نیست.
همچنین صمصام الملک حاکم اواجق سرحددار سرحد عثمانی در سمت بایزید نیز که قلمرو وسیعی داشت و در حقیقت درجهی دوم امرای ماکو بود (اواجق ناحیهایست از ولایات ماکو در خاک ایران نزدیک بایزید که پاشاخان و اولادش حاکم و سرحددار آنجا از قدیم بودند و خود مشارالیه در کلیسا کندی مینشیند که آبادی قدیمی در آنجا بوده است) او نیز با او باواجق برگشته اغلب رعایای بزرگ را که بر او شوریده بودند نفی بلد کرده و تمام اموال و دارائی و املاک و مواشی و حشم و غیره آنها را کاملاً ضبط کرد که خود نگارنده (تقیزاده) در اواخر سال 1328 (در حدود 22 ذیالحجه) که از آنجا میگذشتم مهمان مشارالیه شدم و این مراتب را برأیالعین دیدم و بسیار سعی کردم که مشارالیه را (صمصام الملك) حاضر کنم رعایای مشروطه طلب بیچاره را که به خاك عثمانی فرار کرده و در بایزید بودند و تمام دارائیشان ضبط شده بود اجازه بدهد که بخاک خودشان برگردند. لکن مشارالیه با آن همه ظلمهای بیاندازه که کرده بود از قرار معروف کشتار نکرده بود ولی اقبالالسلطنه در قتل عام از هر حدی گذشته بود. در همان وقت ذکر شد وقتی که من از خاک ماکو میگذشتم در « قراعینی» و سایر دهات عرض راه مناظری دیدم که فوقالعاده رقت انگیز بود. مردمی که مال و املاکشان ضبط شده بود بسختی افتاده بودند و در زمستان در صحرا میان علفهای خشک میخوابیدند. در یک ده مهمان یک پیرمردی شدم که نقل میکرد که در آن قتل عام از همان ده کوچک مسکن خود او اقبالالسلطنه 96 نفر را کشته بود و فقط از قوم و خویشان نزدیك آن شخص از برادرزاده و عموزاده غیره هجده نفر مقتول شده بودند. در نتیجه این برگشتن اقبالالسلطنه و برانداختن انقلاب ماکو کاملاً قریب بمستقل شد و املاک و قرائی که دیگران از اهل خوی و سایر جاهای آذربایجان در خاک ماکو داشتند همه از طرف اقبالالسلطنه ضبط شد چنانکه میگفتند که مشارالیه پیش از انقلاب 150 ده داشت و بعد از انقلاب چهارصد بیشتر یعنی همهی ماکو را.
(من (تقیزاده) در اوایل ذیالحجه 1328 از تبریز از خوف گرفتار شدن در دست روسها حرکت کرده و از راه گوگان و عجب شیر بکنار دریاچهی اورمیه و از آنجا با کشتی باورمیه رفتم، پس از یک هفته اقامت در اورمیه بسلماس و خوی و از آنجا از راه قراعینی باواجیق و بایزید و از بایزید- قره کلیسا- ارزروم- بابیورد- گومش خانه- طربزون و دریای سیاه باسلامبول رفتم).
میرزا جواد ناطق که در اوایل انقلاب یکی از اشخاص درجهی اول و از ناطقین زبردست بود پسر ملا صالح نامی پیشنماز در محلهی سرخاب تبریز بود. پدرش پیشنماز مسجد مدرسه حسن پادشاه بود ولی میرزا جواد از ابتدای جوانی در خط انقلابی افتاده بود و تقریباً از یکسال پیش از انقلاب باطناً با مشروطهطلبان و تجددپرستان هم قدم بود و در طبع و نشر مخفی اوراق ژلاتینی کمک میکرد. هرچند مشارالیه از یک طرف تجددخواه و تمدن پرست بود ولی از طرف دیگر خیلی بیباك بود و لهذا از انقلاب چیزی نگذشت که مشارالیه یکی از ناطقین معروف مشروطهطلب شده بود، ظاهراً مشارالیه در سال 1325 بطهران رفت.
خوانین ماکو و اواجق اگرچه در استبداد و ظلم خیلی غلو داشتند ولی در حفظ سرحدات و امنیت قلمرو خود از قدیم مواظبت کامل داشتند. مخصوصاً اهمیت موقع ماکو بدرجهی فوقالعاده بود که سلاطین ایران همه وقت نهایت تأیید و تقویت از خوانین ماکو کرده و استقلال زیاد بآنها میدادند. تیمورپاشاخان پدر مرتضی قلیخان اقبالالسلطنه امیر حالیهی ماکو که بزرگترین امیر مستقل در آذربایجان بود قوت و ثروت عظیم فوقالعاده جمع و پیدا کرده بود. در ثروت او که اقبالالسلطنه حالیه نیز وارث آنست افسانهای زیاد در افواه است. مشارالیه پول نقد طلا از لیرهی عثمانی و امپریال روسی آنقدر جمع کرده بود که شاید میلیونها ثروت نقدی را دارا بود و بمرور زمان که ارتباط با روسیه پیدا کردند و اقبالالسلطنه با خوانین ایروان وصلت کرده و دختر پناهخان ایروانی را گرفت کمکم پولهای نقدش را در ایروان که مأمونتر میدانست انبار کرد. بانک روسی در ایروان بواسطهی زیادی پول او راضی نبود که پیش خود نگاه دارد و تنزیل بدهد بالاخره مشارالیه راضی شده بود که بطور امانت نگاه داشته باشد. بعد از انقلاب ایران که موقع اینگونه خوانین ایران متزلزل میشد مشارالیه بقیهی ثروت خود را با جواهرات و اشیاء قیمتی تماماً حتی اثاثهی گرانبهای عماراتش را برداشته بروسیه نقل کرد و خودش سبک بار در ماکو نشسته و باز مشغول جمع ثروت است. در کیفیت جمع ثروت تیمور پاشاخان افسانهای غریبی دایر است که از آن جمله یکی را که خود من (تقیزاده) در خاک ماکو از خود اهل ماکو شنیدم در اینجا ذکر میکنم. (راوی حکایت میراسدالله از اهل قراعینی است که بعدها رئیس مجاهدین خود شده بود در زمان انقلاب.)
میر اسدالله میگفت که سالها پیش از این خود در قصبهی ماکو بوده است. وقتی که تیمور پاشاخان زنده بود و اقبال السلطنهی حالیه جوان بود و مشغول خوشگذرانی و خراجی بوده است تیمور پاشاخان حکمی بتمام قلمرو خود در دهات فرستاده بود و سگ میخواست که همه دهاتیها باید از همه جا سگهائی برای او بیاورند و خودش در تالار خود نشسته و سگها را ملاحظه میکرد و یکانیکان میدید هر کدام را که پیش او میآوردند برآشفته بنای تغیر سخت و فحش بصاحب سگ میگذاشت که این سگ مطابق آن شرایطی که من خواستهام نیست و آن وقت حکم میداد تا صاحب سگ را مبلغی جریمه کنند. در همان مجلس که راوی حاضر بود تیمور پاشاخان روی به اقبالالسلطنه حالیه کرده گفت: ای پسر این همه برای تو است و من در این سن پیری از راه سگ گرفتن و غیره برای آتیهی تو ذخیره درست میکنم والا مرا با سگ چکار، این محض بهانهجوئی است که مردم را جریمه بکنم.
قوهی لشکری مشارالیه نیز در جزو نمرهی اول امرای ایران بود و مانند والی پشت کوه و امیر قاین و حاجی جابر پدر شیخ مزعل و شیخ خزغل حالیه بود بلکه در جنگاوری قبایل از آنها نیز مشهورتر بود و همیشه معروف بود که در حین حاجت از قبایل جلالی و میلان که در تحت اطاعت او و اولاد او بوده و هستند بیست سی هزار جنگاوران رشید میتوانست بیرون بیاورد.
در فتنهی شیخ عبیدالله کرد (1392 و 1297) که میرزا محمدحسینخان سپهسالار با اردوی دولتی از راه بناب و میاندوآب بمدافعه آمدندخان ماکو تیمورپاشاخان با استعداد زیاد از طرف خوی و سلماس باورمیه آمده و اکراد را شکست داده و جلوگیری کرد و لهذا قدرت و نفوذ او بالا گرفت و در نظر دولت بیشتر عظم پیدا کرد.
خوانین ماکو اهمیت مخصوصی علاوه بر خوانین و سرحدداران دیگر داشتند و آن آن بود که خوانین ماکو سرحددار دو سرحد بودند یعنی بواسطهی وقوع ماکو در زاویهی شمالی با خاک قفقاز و ایالت ایروان مجاور بودند و باین واسطه در آن واحد دو سرحد را بایست محافظه و مدافعه بکنند و مخصوصاً در جنگ عثمانی و روس 1878 میلادی برای نگاهداری بیطرفی ایران حفظ قلمرو ماکو و حدود آن در مقابل دو طرف محارب اهمیت اولیه داشت و در آن وقت تیمور پاشاخان با یک عقل و سیاستی آنحدود را اداره کرده که هم دولت عثمانی و هم روس از او راضی شدند.
خوانین ماکو همیشه وطنپرست و بیطرف بودند تا زمانهای آخری که بواسطهی تجاوزات عثمانی در خاک ایران ببهانهی اختلاف سرحدی از یک طرف و ازدیاد نفوذ روس در ایران از طرف دیگر و هم بواسطهی تهدید شدن منافع استبدادی و حکومت غیر مسؤل خودشان از طرف ایران کمکم تابع نفوذ روس شدند مخصوصاً عداوت زیادی نسبت بعثمانیها بهم رسانیده بودند.
اختلاف سرحدی که از سه قرن باینطرف همیشه در میان عثمانی و ایران بود و بواسطهی تحدید قطعی نشدن حدود و عدم نصب علامات همه وقت قابل ادعا و تجاوزات بود در زمان سلطنت مظفرالدین شاه و بیشتر از آن در زمان انقلاب ایران بالا گرفت بطوریکه در هیچ وقت واقع نشده بود، و عثمانیها بواسطهی بعضی خیالات سیاسی از عدم تحدید حدود استفاده کرده وضع موجود تصرفی طرفین را که نزدیک یک قرن بهمان منوال بود بهم زده و از حدود موجوده و جاریهی ایران تجاوز کرده و بتدریج در خاک ایران پیش رفتند و مخصوصاً در ولایات سرحدی آذربایجان تصرفات غیرمشروع را بقدری پیش بردند که ولایات غیرمتنازع را نیز تصرف کردند.
این اختلافات سرحدی که از زمان سلطان مراد رابع و سلاطین صفویه و نادرشاه باقی مانده و بعد از جنگ عباسمیرزا با عثمانی معروف به جنگ توپراق قلعه و همچنین تجاوز عثمانیها در عهد کریمخان زند در نواحی شط العرب و محمره بالا گرفته بود بواسطهی چند کمیسیون سرحدی در اواخر سلطنت محمد شاه و اوایل سلطنت ناصرالدین شاه اختلافات و دعاوی طرفین بشکل محدود درآمده ولی حل نشده بود و میرزا تقیخان امیرکبیر بعدها بعنوان مأموریت کمیسیون سرحدی منعقد در ارزروم از طرف ایران سه سال در آن شهر ماند و بجائی نرسانیده بود و بالاخره میرزا جعفرخان مشیرالدوله و درویش پاشا پس از مدت مدید اشتغال در حل این اختلافات از شط العرب تا آغریداغ در تمام طول سرحد ایران و عثمانی باهم و معیت دو نفر مأمور انگلیسی و روسی مسافرت کرده و منطقهی متنازع فیه را با دعاوی طرفین و صورت اختلافات و اسناد و همچنین حالت موجودهی تصرف طرفین (استاتوکو) ثبت و ضبط کرده ولی در حل آن اتفاق حاصل نکرده بودند و بدین سبب بموجب نقشهای که ترتیب داده بودند خط مخصوص در تمام طول سرحد بعنوان خط درویش پاشا و متضمن غایت مطالبات واقعی درجهی مدعیات عثمانی کشیده شده بود که میخواست آن خط را سرحد ایران قرار داده سمت شرقی آنرا بطور قطعی و حقانیت ملک مطلق ایران بداند و برعکس خط دیگری در مشرق خط سابق و تقریباً بموازات آن بعنوان خط میرزا جعفرخان مشیرالدوله درجهی مدعیات و مطالبات ایران را نشان میداد که دولت ایران میخواست آن خط را سرحد قرار داده و سمت غربی آن را ملک عثمانی بشناسد. منطقهی میان این دو خط عبارت از یک قطعهی کم عرضی و طولانی تقریباً بطول 300 فرسخ و عرض 3 الی 7 فرسخ بود که آن را منطقهی متنازع فیه مینامیدند و در حقیقت بحسب تصرف فعلی نه عشر این منطقه فعلاً
در تصرف ایران و یک عشرش در تصرف عثمانی بود. درویش پاشا برای اثبات مدعیات خود کتابی نوشت که بدلایل پوچ و کاغذهای مأخوذه از رؤسای ایالات و اکراد و غیره میخواست مقاصد و مدعیات خود را اثبات کند. این کتاب که در حقیقت راپرتی بود بوزارت خارجهی عثمانی بطور خصوصی در اسلامبول چاپ شده بود و اخیراً بقدری نادر و مفقود شده بود که پیدا کردن یک نسخه از آن در همهی مملکت عثمانی حکم محال را داشت و چون در ضمن آن صراحتاً به بیاصلی خیلی از مدعیات خود اقرار کرده و نشان داده است بدولت خود که چگونه میشود دلایل جعلی بر احقاق و اثبات ناقصهای خود بیاورند . لهذا آخرین کمیسیون سرحدی ایران و عثمانی منعقده در اسلامبول در 1330 قمری یک نسخه از آن کتاب را پیدا کرده و بدست آورده بودند و من (تقیزاده) آن را بفارسی برای آنها ترجمه کردم. این اختلافات سرحدی بعد از زمان میرزا تقیخان امیرنظام و میرزا جعفرخان مشیرالدوله بحال سکوت باقی بود و چون در منطقهی متنازع فیه تقریباً هیچگونه علامت رسمی و تأسیسات دولتی از طرف هیچ یک از دولتین نبود عثمانیها فقط در نقاطی که غیرمتنازع فیه و در داخلهی خاک ایران بود مانند سلماس و خوی و ساوجبلاغ قونسول خانه (شهبنهدری) میگذاشتند که بزرگترین دلیل ملکیت ایران است و ایرانیها کذلک. لذا تعلق هر نقطه از نقاط متصرفی دولتین در منطقهی متنازع فیه فقط بواسطهی حساب مالیات و دادن لقب و منصب و مستمری به رؤسای آن نقاط و استخدام آنها در امور لشکری و کشوری و نظارت در امور ایلات و غیره آنجاها بود. از این منطقهی متنازع فیه مخصوصاً یک قسمت یعنی قسمت شمالی و مخصوصاً در حوالی ولایت اورمیه و سلماس و ساوجبلاغ اهمیت فوق العادهی سیاسی پیدا کرده بود که شدت منازعه سر آن نقاط متمرکز شده بود و این بواسطهی اهمیت نظامی آن نقاط برای لشکرکشی و جنگی آیندهی روس و عثمانی بود. روسها نظر خودشان را بطور جدی بآن صفحات معطوف داشته و پس از اتمام راه آهن قارص و تدارکات عظیم در قفقاز و سرحدات عثمانی روز بروز نفوذ خود را در نواحی شمال غربی ایران بیشتر کرده و خواستند پیش بروند. در اورمیه ویس قونسول گذاشتند و بیشتر از همه خواستند از بلژیکیهای مستخدام ایران در گمرکخانهها که در حقیقت در تحت نفوذ روس بودند و آلت دست آنها و مدیر محل ادای قروض روس بودند استفاده نمایند. بلژیکیها در جزو اصلاحات گمر کی شروع کردند به بنا کردن گمرکخانهها در سرحد و تشکیل یک سلسلهی متصل از قراولخانههای گمرکی و گمرکخانه در طول سرحدات اربعهی ایران و بتدریج موقوف کردن گمرکخانههای داخلی و از آن جمله مشار الیهم شاید بتحریک روسها شروع کردند در سرحدات عثمانی از طرف شمال غربی ایران بساختن گمرکخانهها در آخرین نقاط متصرفی ضلع ایران (ظاهراً سردشت) که جزو منطقهی متنازع فیه بود و همین فقره اسباب برخاستن و تجدید نزاع سرحدی شد.
توضیح آنکه ابتدا بلژیکیها در لاهیجان کهنه در جنوب غربی سلدوز و شمال سردشت گمرکخانهای برپا کردند. اولیای عثمانی و مأمورین آنها که فنون و نکات کار را- شاید باشارهی آلمانها- باطناً میفهمیدند مانع این کار شدند، یعنی یک دسته از قشون عثمانی از سرحد فعلی گذشته و داخل لاهیجان شده گمرکخانه را با خاک یکسان کرده و لاهیجان را تصرف کردند و این فقره گویا در حدود 1320 بود. این اتفاق مبداء شروع تجاوزات جدیدهی عثمانی و اختلافات سرحدی تازه گردید، بعدها از یکطرف بسردشت داخل شدند و از طرف دیگر باشنو و سلدوز (که وقتی ویس قونسولی بآنجا نامزد کرده بودند موسوم به جلال انسی از اهل قره باغ قفقاز مستخدم در وزارت خارجهی عثمانی)، و همین طور بتدریج بدون بهانه متصل پیش آمدند تا بتدریج نواحی ولایات اورمیه و ساوجبلاغ و سلماس و خوی و ماکو را یکان یکان از موانه و ترگور و مرگور و سومای و برادوس و انزل و چهریق و یزدکان و شکریازی و قازلی گول، و در کردستان بانه و سقز را تصرف کردند، و حتی در سنهی 1325 بخود شهر ساوجبلاغ نیز داخل شدند و نواحی مکری و مامش و منگو را تصرف کردند. در سال 1323 بنای تشکیل کمیسیون سرحدی برای اختلافات شد که دولت ایران احتشامالسلطنه را که در برلین سفیر بود بریاست کمیسیون مأمور کرده و روانه کرد. مشارالیه از طهران بتبریز و از آنجا با زکی پاشا مأمور کمیسیون عثمانی در موصل ملاقات کرده و قراری دادند لکن آنچه را که احتشامالسلطنه قرار داده بود و بدولت ایران پیشنهاد کرد دولت ایران بواسطهی وزیر امور خارجه بکمیسیون و مجلس شورای ملی رجوع کرد.
بواسطهی اعتراضات سست عبدالحمیدخان غفاری یمین نظام که یک صاحب منصب نظامی بود و یک لایحه در رد پیشنهاد احتشامالسلطنه نوشته بود مجلس و دولت ایران رد کرد، و پس از آن ده مرتبه بیشتر عثمانیها جلوتر آمده وضع بدتر شد که ایرانیها بعدها صد دفعه راضی بودند که پیشنهاد احتشامالسلطنه را قبول بکنند ولی کار از کار گذشته بود.
بعد از سال 1325 عثمانیها دوباره تخطی کرده و علاوه برمحال ترگور و مرگور و مرانه و غیره که سابقاً تصرف کرده بودند از یک طرف در حوالی اورمی تا سومای و برادوس و حتی انزل و از طرف دیگر در حوالی سلماس و خوی و یزدکان و شکریازی و چهریق و حوالی قطور رانده از طرف دیگر سلدوز و حوالی ساوجبلاغ و میاندوآب از نواحی مکری و مامش منگور و سردشت و بانه جلو آمده و حتی از حدود ماکو بقازلی گول و غیره پیش قدمی میکردند. دولت ایران دوباره بدست و پا افتاده خواست اقدامات جدی در مقابل بکند و میرزا حسنخان محتشمالسلطنه را با یک هیئتی بعنوان کمیسیون سرحدی باورمیه فرستاده که در آنجا با کمیسیون عثمانی در تحت ریاست طاهر پاشا گفتگو و مذاکرات کرده عمل سرحد را ختم کند، و از طرف دیگر عبدالحسین میرزای فرمانفرما که حاکم آذربایجان شده بود اردوئی ترتیب داده و آنرا بطرف میاندوآب و ساوجبلاغ برد. در این بین عثمانیها قشونی ر زیر سرکردگی فریق فاضل پاشا بدآنصوب فرستاده و مشارالیه با قشون و توپ وارد شهر ساوجبلاغ شده و آنجا را تصرف کرد و فرمانفرما مجبور بعقب نشستن بمیاندوآب شد.
داستان اختلاف سرحدی ایران و عثمانی بسیار مطول است و بالاخره در سال 1331 آخرین کمیسیون سرحدی در اسلامبول تشکیل شد و بهمراهی روس و انگلیس اختلافات را حل کرده و هیئت مختلطی بسرحدات فرستادند که نصب علامات و تحدید حدود بکنند و تازه این تحدید تمام شده بود که جنگ بزرگ اروپا در گرفت و عثمانیها دوباره پیش رانده علامات نصب شده را کنده و از حدود تجاوز کردند بعلت آنکه آن تحدید حدود را اجباری و در زیر فشار روس و انگلیس قبول کرده بودند.
***
در اواخر ماه صفر محمد علی شاه امینالسلطان را از فرنگ بایران خواست و در اوایل ربیع الاول (5 آنماه) امینالسلطان وارد انزلی شد و بواسطهی ورود او غوغائی در انزلی و هم در طهران در مجلس شورای ملی برپا شد، ولی بالاخره رأی آنها که میخواستند مشارالیه را مانع از ورود بایران گردند (تقیزاده هم یکی از آنها بود) مغلوب اکثریت شده و مشارالیه وارد طهران گردید و پس از چند روز ریاست وزراء را بعهده گرفته و هیئت وزرای جدید تشکیل داد و هیئت وزرائیکه تا آن زمان بعد از عزل میرزا نصرالهخان مشیرالدوله در تحت ریاست سلطان علی خان وزیر افخم وزیر داخله در سر کار بودند معزول شد.
پینوشت:
1- حاج میرزا جبار در زمان میرزا تقیخان امیرکبیر مدیر روزنامهی وقایع اتفاقیه و ظاهراً رئیس تذکره و چاپارخانه هم (؟) بود. سعدالدوله در جوانی در تبریز قدری تحصیلات جدید کرد و بعد ظاهراً در حدود 1277 (؟) با دو جوان دیگر برای یافتن فن تلگراف به تفلیس فرستاده شد و یکی دو سال آنجا ماند.
منبع مقاله:افشار، ایرج؛ (1386)، مقالات تقیزاده (جلد یکم) مشروطیت، تهران: توس، چاپ اول.