هندسه شهر اسلامي
مقدمه:
انديشمندان يونان، به ويژه بر نظريه طبيعي شهر مي انديشيدند و تحول طبيعي شهر را مورد توجه قرار مي دادند اما بسياري از مدرنيست ها ظاهراً بر نظريه دوم و شهرهاي دست ساز بشر تمايل دارند. به نظر مي رسد كه مسلمانان شهرهاي مهمي چون، كوفه، بغداد، بصره، قاهره، فسطاط، موصل و ... را پس از گسترش سياسي- نظامي و با طراحي از پيش تعيين شده، بنياد نهادند. هندسه اين شهرها چگونه بوده است؟ چگونه نظم اجتماعي را تويد و كنترل مي كردند؟ چه نسبتي با زندگي و نظام سياسي بقرار مي نمودند؟ به طرو كلي آيا در پس اين همه شهرسازي ارادي در جهان اسلام نظريه اي را مي توان جستجو كرد؟ آيا مي توان از تجربه شهرسازي مسلمانان در شرايط كنوني جوامع اسلامي نيز الهام گرفت؟ طرح اين پرسش ها و ارزيابي آنها موضوع مقاله حاضر است. به همين لحاظ، ابتدا به مختصات عمومي شهرسازي و شهرهاي مهم اسلامي اشاره مي كنيم. سپس در ادامه به ساختار هندسي شهرهاي اسلامي مي پردازيم.
مختصات عمومي شهرهاي اسلامي:
ابن خلدون، به عنوان مقدمه اي بر تحليل وضعيت عمومي شهرهاي اسلامي، بر نكات مهمي تأكيد مي كند و ميافزايد:
«آن گاه هنگامي كه شهر بنيان نهاده شود و اساس آن موافق نظر بنيانگذار آن استوار گردد و مقتضيات جوي و ارضي در آن مراعات شود آن وقت بقا، يا عمران شهر وابسته به دوران فرمان روايي دولت بنيان گذار آن خواهد بود ... و اگر مدت فرمان روايي آن دولت دراز باشد همچنان دهكده ها و دژها در آن تأسيس خواهد شد و ساختن خانه ها و كاخ هاي وسيع و بي شمار و گوناگون در آن توسعه خواهد يافت و دايره باره ها [بازارها] و حصارهاي آن پهناور و دور خواهد شد. تا آن كه سرزمين وسيع و مسافت درازي به آن ضميمه شود و مساحت آن به مرحلهاي بي حد و حصر برسد، چنان كه وضع بغداد و شهرهاي مشابه آن به اين شيوه توسعه يافته است.»4
ابن خلدون، آشكارا بر رابطه قدرت سياسي و توسعه شهري، به ويژه كلان شهرهاي دوره ي اسلامي تأكيد مينمايد. اين تأكيد از دو جهت اهميت دارد: اولاً شهر نيز چون ارگانيسم زنده مصرف دارد، توليد مي كند و با محيط پيرامون خود به مبادله مي پردازد. از اين جهت، قدرت سياسي در تدارك مواد غذايي، مواد اوليه صنايع، مواد ساختماني و به طور كلي نيازمندي هاي توليد، مصرفي و بازرگاني شهر نقش مؤثري ايفا مي كند. ابن خلدون اضافه مي كند، اگر قدرت سياسي به هر دليلي نتواند از شهر حمايت كند، شهر فقط در صورتي قادر به دوام خود خواهد بود كه پايگاه هاي حياتي و تغذيه كننده در پيرامون شهر وجود داشته باشد. وي مي نويسد:
«پس از انقراض دودمان دولتي كه شهر را بنيان مي نهد اگر در كوهستان ها و صحراهاي پيرامون و نواحي نزديك آن شهر باديه نشيناني وجود داشته باشند كه پيوسته به اجتماع آن كمك رسانند همين امر موجب نگهداري موجوديت آن خواهد شدو پس از سقوط دولت مزبور شهر مزبور همچنان دوام خواهد يافت و بر جاي خواهد ماند ... . ولي اگر يك شهر نوبنياد داراي چنين شرايطي نباشد، آن وقت انقراض دولت (بنيانگذار آن) به منزله واژگون شدن باره ها و ويراني، اساس آن خواهد بود و ديري نخواهد گذشت كه موجبات بقاي آن از ميان خواهد رفت.»5
علاوه بر نكته فوق، تأكيد ابن خلدون بر تأثير قاطع هندسه ي دولت بر حيات و هندسه ي شهر نيز اساسي است. دولت اسلامي در انديشه ي ابن خلدوني ماهيت ويه اي دارد. آنگاه كه دولت به تأسيس «شهر» اقدام مي كند، ساختار آن در اين تجلي و تبلور مي يابد و آرمان ها و الزامات دولت در فضا و فيزيك شهر خود را مي نماياند. به نظر ابن خلدون، دولت اسلامي در ابتداي گسترش خود ... «ناچار براي دو منظور به احداث چنين شهر[ها]يي همت مي گمارد: نخست تكميل اجتماع خود و فرو نهادن بارهاي سنگين صحراگردي در آن شهر[ها]. دوم اين كه از اين راه سد بزرگي در برابر آن طوايف و گروه هاي منسوب به خود كه آهنگ غلبه جويي و سرپيچي دارند به وجود آورد.»6
بدين سان، شهر نه تنها چونان دژ و قلعه دفاعي است، بلكه مهم تر از آن، ابزاري است براي تأمين انضباط عمومي از طريق حصاربندي طوايف و توزيع قدرت در سلسله مراتبي شفاف و نظارت پذير. درست به همين لحاظ است كه ابن خلدوني بين دولت و شهر ملازمه اي تمدني بقرار مي كند و مي گويد: «تشكيل دادن پادشاهي و دولت، خواننده ي قبايل به فرود آمدن در شهرها و استيلا يافتن بر آن ها است».7
دومين ويژگي عمومي شهرهاي اسلامي، سستي بنيان طبيعي آنها و سرعت ويراني آنها نسبت به بعضي تمدنهاي گذشته است. ابن خلدون پس از آن كه بين هندسه دولت ها و شهرها نوعي ملازمه مي بيند، بين بنيان شهرها و مصالح ساختماني و نوع شهرسازي اسلامي از يك سوي و خلق و خوي و فرهنگ عمومي حاكم بر دولت اسلامي [فرهنگ قبايل عرب] از سوي ديگر نيز رابطه اي قابل تحليل برقرار مي كند.
ابن خلدون دلايل متعددي براي سستي و سريع الزوال بدون شهرها در دوره ي اسلامي ذكر مي كند:
1. خوي و فرهنگ قبيله اي اعراب، عموماً بر كوچ نشيني استوار بود. به نظر ابن خلدون، چنين فرهنگي «مخالف آرامش و اقامت گزيدن است كه مهم ترين مباني تمدن و عمران به شمار مي رود ... پس سرشت و طبيعت ايشان منافي ساختمان ها و بناهاست كه اساس شهرنشيني و عمران است».8
2. همچنين اعراب از آن روي مايه ي تباهي شهرها مي شدند كه كار هنمرندان و پيشه وران را هيچ مي شمردند و براي آن ارزش و مزدي قابل نبودند. ابن خلدون، اساس و سرمايه زندگي شهري را كار پيشه وران و هنرمندان تشكيل مي دهد و هرگاه اين گونه مشاغل تباهي پذيرد، آرزوهاي مردم در كسب و پيش به نوميدي مبدل ميشود و مردم از كار و هنر دست مي كشند و از سكونت در شهرها بي زاري مي جويند و پراكنده مي شوند. در نتيجه عمران و اجتماعي شهر تباه مي شود.9
3. به نظر ابن خلدون، نوعي از فرهنگ ديني نيز كه در آغاز گسترش اسلام رواج داشت، مانع از تأسيس بناهاي استوار و در نتيجه استحكام فيزيكي شهر مي شد. وي توضيح مي دهد: دين در آغاز امر مانع از غلو كردن [زيادهروي] در امر بناها بود و اسراف در اين راه را، بي آن كه جانب ميانه روي مراات شود، روا نمي دانست. چنان كه در كوفه به علت آن كه در ساختمان هاي آن ني به كاربرده بودند حريقي روي دارد و هنگامي كه از عمر- خليفه دوم- درباره ي به كار بردن سنگ در بناها كسب اجازه كردند، توصيه كرد كه سنگ به كار بريد، ولي نبايد هيچ يك از شما بيش از سه اطاق بسازد و در بنيان نهادن بناهاي بلند همچشمي و زياده روي مكنيد و سنت را نگهداريد تا دولتشما گردد. عمر به نمايندگان كوفه و همه مردم سفارش كرد تا هيچ بنايي را برتر از اندازه بالا نبرند. گفتند: اندازه كدام است؟ گفت: آنچه شما را به اسراف نزديك نكند و از ميانه روي بيرون نبرد.10
4. يكي ديگر از علل سستي در بنيان طبيعي شهرهاي اسلامي كه ابن خلدون مكرر به آن اشاره مي كند، فقدان ملاحظات لازم درباره موقعيت مكاني- جغرافيايي و به طور كلي متابوليسم شهرهاي اسلامي بود. به ديده ابن خلدون، اعراب در بنيان شهرها ... «وضع مكان و پاكيزگي هوا و آب كشتزارها و چراگاه ها را به هيچ روي مراعات نمي كنند، به نسبت اختلاف نكات مزبور، خوبي و بدي شهر به لحاظ عمراني طبيعي تفاوت مي كند، در صورتي كه عرب از اين گونه دقايق به كلي بركنار است. بلكه آنها تنها چراگاه هاي شتران خويش را در نظر مي گيرند و به هيچ رو به پاكي و يا ناپاكي آب يا كمي و فزوني آن نظر ندارند و از حاصل خيزي كشتزارها و مراع و وضع هوا جستجو نمي كنند؛ زيرا آنان همواره در حال كوچ كردن از اين سوي بدان سوي هستند و آذوقه را از شهرهاي [مناطق] دور حمل مي كنند».11
ابن خلدون، نمونه هايي از مهم ترين شهرهاي اسلامي را ذكر مي كند و با اشاره به موقعيت نامناسب جغرافيايي و سر گذشت اين شهرها مي گويد: تازيان هنگاهي كه كوفه و بصره و قيروان را بنيان نهادند، چگونه در طرز بناي آنها از همه چيز جز چراگاه شترانشان غفلت كردند و تنها نزديكي به دشت و راه هاي كوچ كردن را در نظر گرفتند. از اين رو اماكن مزبور از لحاظ وضع طبيعي به هيچ رو مناسب شهر نبود و چنانچه ياد كرديم، ماده اي كه در حفظ اجتماعي و عمران بدان نياز است در پيرامون آن ها يافت نمي شد، تا پس از فرمانروايي آنان به عمران شهرهاي مزبور ياري كند، جايگاه هايي كه براي بنيادگذاري آن شهرها برگزيده بودند براي سكونت گزيدن طبيعي نبود و درميان جمعيت ها و طوايف گوناگون قرار نداشت تا مردم آنها را آباد كنند و بر جمعيت آنها بيفزايند. از اين رو در نخستين مرحله اي كه رشته فرمانروايي آنان از هم گسيخت و عصبيت آنان كه به منزله حصاري براي آن شهرها بود از ميان رفت، شهرهاي مزبور هم بي درنگ رو به ويراني و انحلال نهاد، چنان كه گويي در جهان وجود نداشته است».12
سومين ويژگي عمومي شهرهاي اسلامي، نظم ويژه اي است كه در ظاهر اين شهرها نهفته است و اين نكته، مهمترين مطلبي است كه نگارنده را به طرح «نظريه» يا حداقل فرضيه اي درباره مختصات هندسي «شهر اسلامي» سوق مي دهد. چنين مي نمايد كه در پس بنياد سست طبيعي و نير بي نظمي ظاهري شهرهاي قديم تمدن اسلامي، نظي شگفت آميز نهفته است؛ نظمي براي حفظ امنيت خانه ها و محله ها و آزادي كل شهر. اين نظمي پيچيدگي دروني عملكرد كوچه ها، ميادين، بازارها و مساجد است كه توالي پيوسته اي از چشم ها و نظارت ها را همراه دارد. شهر اسلامي كه وجودش همواره با تفسير و حركت عجين بوده است، كليتي منظم را شكل ميبخشيد كه زندگي انسان مسلمان را هم در درون ساختار هندسي آن و هم در تعامل با هندسه ي عمومي دولت اسلامي هدايت مي كرده است. از اين رو بايد بكوشيم تا اين محيط قديمي مسلمانان را درك و تحليل نماييم. زيرا اين محيط ها يگانه نمونه هاي اوليه هستند كه مي توانند تجارب تاريخي و ارزشهاي اسلامي درباره ي «شهر» را تغذيه كنند. به هر حال، براي توضيح اين وضعيت، به مختصات هندسي و كاركردهاي دروني شهر اسلامي در چند شهر مهم و دست ساز مسلمانان اشاره مي كنيم، از جمله مهم ترين اين شهرها، كوفه، قاهره و بغداد است.
الف) قاهره: كلان شهر آشفته
قاهره در دوره فاطميان نيز (كه در سال 358 ه تأسيس شد) تقريباً همان الگوي طولونيان و شهر سامره و شرق تمدن اسلامي را داشت: قصر سلطنتي، همزمان با شهر ساخته شد و نخستين سنگ بناي جامع الازهر در سال 359 ه نهاده شد و در رمضان 361 ساختمان آن خاتمه يافت. بدين ترتيب، شهري اسلامي پا به عرصه ي وجود نهاد و توسعه يافت كه مورد توجه بسياري از سياحان و شرق شناسان قرار گرفت. گوبينو در يكي از نوشته هاي خود با اشاره به مختصات هندسي قاهره مي نويسد:
«آنچه نخست در پايين [كوه مقطم] جلب توجه مي كند، ميدان وسيعي است كه در روبروي آن جامع سلطان حسن قرار دارد؛ سپس خود شهر به نظر مي رسد كه از چپ و راست گسترده شد، توسط هزاران كوچه و خيابان قطع گرديده، مساجد و عمارت ها قسمت انبوهي از آن را اشغال كرده و در صدها نقطه انبوه درختان و باغ ها به زيبايي آن افزوده اند. منظره ي كلي آن در عين تنوع، متين و با ابهت است و چنين احساس مي شود كه نيرويي در آن نهان است. گر چه اين شهر از شهرهاي باستاني نيست، ولي تاريخ بناي آن به زماني مي رسد كه نسبت به زمان حاضر بسيار قديم است، زماني كه داراي ايمان و عقيده، شجاعت و ثروت و حتي نيرو فعاليت بوده است».14
جداسازي و توزيع فضاي هندسي محلات و بازار و مراكز مذهب و حكومت، سيستم كنترل اجتماعي ويژه اي را تدارك مي كند كه حاكي از نوعي هماهنگي هندسي [harmony] است. به تعبير گوبينو، احساس مي شود كه نيرويي در شهر نهان است. اين نيروي پنهان درشهر كه چونان لوتيان هابز، حافظ امنيت شب و زندگاني و تقلاي روز است، از كدامين آرايش فضايي- شهري برخاسته و توليد شده است؟ و چه نسبتي با فيزيك شهر و متافيزيك زندگي يا حتي قدرت سياسي در جهان اسلام دارد؟ تأمل در اين باره موضوع بح حاضر است. اما قبل از طرح اين بحث، اشاره به نكاتي درباره سيماي عمومي دو شهر ديگر يعني كوفه و بغداد نيز شايد خالي از فايده نباشد. اين دو شهر نيز، از آن روي از ديدگاه نوشته حاضر اهميت دارند كه فرازهاي مهمي از تاريخ شهرسازي و انديشه حاكم بر اين پديده در جهان اسلام را بهتر نشان مي دهند.
ب) كوفه: پيدايش شهر اسلامي
«عمر بن خطاب توسط سعد بن ابي وقاص پس از آن كه عراق را فتح نمود، دستور داد تا در كوفه منزل كند و مردم را نيز دستور دهد تا آن را براي ساختمان خطر بر كشند و نشان دار سازند. پس هر قبيله اي با رئيس خود خطه اي برگرفتند، پس عمر اصحاب رسول خدا- صلي الله عليه و اله- را قطعه زميني بخشيد ... عمر بن خطاب و سعد نوشت: كوچه هاي كوفه را پنجاه ذراع به «ذراع سوداء» قرار دهد و بازارها از قصر و مسجد تا سراي وليد تا قلائين تا سراهاي ثقيف و اشجع قرار دهد و سايه بان هايي از بويا داشت. تا دوران خالد بن عبدالله قسري بازراها را ساخت و براي هر صنفي از بازرگانان سرايي و دربندي قرار داد و كرايه آنها را به سپاهيان اختصاص داد. چه ده هزار مرد جنگي در كوفه اقامت مي داشتند».15
اهميت عبارت فوق از ديدگاه مقاله حاضر و به طور كلي شهرشناسي اسلامي كاملاً روشن است. ظاهر آن نشان مي دهد كه از همان ابتدا مقامات دولت اسلامي و مردم كوفه بر آن بوده اند كه شهري منظم بنا كنند. آنان ظاهراً مي دانسته اند كه يك شهري جديد چه چيزي مي تواند باشد. بنابراين، توپوگرافي اين «خطط» براي فهم هندسه اوليه شهر اسلامي در انديشه مسلمانان اهميت دارد. هندسه اي از «تخطيط» يا «خط كشي» كه بلافاصله شهري از ني هاي خشك [خصاص قصب= كليه هاي حصيري] براساس هندسه آن ظاهر شد و سپس هر چند در تحولات و حركت تاريخي شهر، آرايش و سازمان اوليه آن دگرگون گرديد، اما ذهنيت بازمانده از همان طرح اوليه الهام بخش ديگر فعاليت هاي شهرسازي مسلمانان در عصر طلايي اسلام گرديد.
شهر كوفه در دو قرن اول اسلام دوران پرخروش و ناپايداري را سپري مي كند، در قتل عثمان و در دو جنگ جمل و صفين در زمان خلافت علي (ع) مركز فعاليت هاي سياسي- نظامي مي شود. اما در سطح شهري، تقريباً هيچ تحول تازه اي پديدار نمي شود كوفه در عصر بني اميه چهره نسبتاً متحولي پيدا مي كند، اما هيأت عمومي آن به گونه اي است كه حركت اوليه «تخطيط» براي آن به ارث گذاشته است.
هشام جعيط با استناد به اين متون و با احتياط ويژه خود مي نويسد:
«سه عنصر به فضاي كوفه ابتدايي شكل مي دهند: [1] نخست منطقه وسيع مركزي كه منطقه اي است مذهبي و سياسي شامل مسجد و قصر، مركز تجمع امت و مقر فرماندهي. [2] در فراسوي اين منطقه زمين هاي محل سكونت قبايل (خطط) كه حول اين هسته مركزي، مرزبندي شده و مشخص- كه گويي فضايي است مقدس- قرار گرفته اند. [3] و در مرحله سوم كه يك عنصر در جداكننده و آمد و شدي (مناهج) وجود دارد و به سهم قبال فرديت مي بخشد و تجمع هر چه سريع تر مقاتله [مردم] را در فضاي وسيع مركز امكان پذير مي كند. مسلماً بايد پيرامون مباني اوليه چنين چشم اندازي از خود سؤال كرد، اما ترديدي نيست كه ابتدا بايد وجود و حقيقت اين چشم انداز را دقيقاً مشخص ساخت.»16
به نظر جعيط طرح اوليه كوفه بي نهايت منظم بوده، مي توانسته به ايجاد شهري بزرگ، كه داراي فضاي هندسي است بينجامد. تخطيط اوليه چون نطفه اي راستاي توسعه بعدي شهر را ديكته مي كند. اين شهر نمونه ي اوليه شهرهاي اسلامي است؛ اما چه نسبتي با شهرهاي آينده ي اسلامي همچون قاهره- كه در سطور گذشته اشاره شد- دارد؟ از لحاظ مورفولوژي نمونه شهر كلاسيك اسلامي، چنان كه در مصر ديديم، قاهره به نظر انبوه و متراكم، درهم، نامنظم، پرپيچ و خم، پرآشوب و سراسر بن بست و داراي كوچه هاي تنگ مي نمايد.17
اين دگرديسي از يك سوي ادامه ي الگوي اوليه است و از جهت ديگر با نظم ملحوظ در طرح اوليه كوفه تناقض آشكار و رابطه ي معكوس دارد. با اين ملاحظات آيا «هندسه ي تخطيط» مي تواند نمونه اوليه اي باشد براي معرفي يك شهر اسلامي از وراي گونه گوني هاي مكاني و زماني آن. اين سؤالي است كه بايد آن را در الزامات گوناگون آن مطرح كرد. اما قبل از تأمل بيشتر در اين مسايل، بايد به الگوي بغداد نيز اشاره كرد كه به نظر مي رسد پل رابطي است بين كوفه به عنوان نخستين شهر اسلامي و قاهره به مثابه آخرين نتايج تحولات تاريخي شهر در تمدن دوره ي ميانه اسلام. بغداد و مورفولوژي ان شايد بتواند راز گسترش شهر اسلامي را از يك نظم اوليه به بي نظمي و در عين حال ويژگي هاي انضباط آخرين را توضيح دهد.
ج) بغداد؛ مدينه السلام
شهر مدور [دايره اي شكل]. 18: شامل يك مركز، كمربندي و حصاري پيشرفته بوده است و در خارج حصار، محلاتي وجود داشته و شهر همچنان امتداد داشته است.19
هر چند بغداد به ويژه در طرح بناها ويژگي ايراني دارد، اما نسبت بغداد با كوفه، به خصوص از نظر هندسه «تخطيط» اساسي تر است. يعقوبي توصيف جالبي از طرح اوليه شهر دارد. وي مي نويسد:
«ابو جعفر منصور- گرداگرد شهر خط بركشيد و آن را به شكل دايره قرار داد... و براي آن چهار دروازه: دروازه اي كه آن را «باب الكوفه» ناميد و دروازه اي كه آن را «باب البصره» ناميد و دروازه اي كه آن را «باب خراسان» و دروازه اي كه آن را «باب الشام» نام نهاد ... و ميان هر دروازه اي و دروازه ي ديگر بيرون كنده [خندق] پنج هزار ذراع است به «ذراع سوداء» و بر هر دروازه اي از آن دو در آهني بزرگ و باشكوه است ... آنگاه باره ي شهر را با خشت هاي بزرگي با گل برآورد ... و در وسط ميدان بزرگ همان كاخ است ... و در پهلوي كاخ، مسجد جامعه قرار دارد و در پيرامون كاخ، نه ساختماني است و نه خانه اي و نه مسكني، مگر سرايي از ناحيه ي شام براي نگهبانان ...»20
هيچ كدام از اين كوي ها [ي شهر] به باره ي ميداني كه دارلخلافه در آن واقع بود، اتصال نداشت، چه پيرامون باره ء ميدان و گرداگرد آن راه بود [منصور] محله هاي بيرون باره را چهار بخش كرد و سرپرستي هر بخش را بر عهده مردي از مهندسان قرار داد، ... و آنان را فرمود كه دكان ها را با وسعت بگيرند تا در هر محله بازاري عمومي مشتمل بر انواع داد و ستد داير باشد و نيز فرمود تا در هر محله، به اندازه اي كوچه ها و گذرهاي راه دار و بنبست قرار دهند كه منازل به وسيله آنها يكنواخت گردد ... و براي آنان اندازه معين كرد كه پهناي خيابان ها را پنجاه ذارع به «ذراع سوداء» و گذرها را شانزده ذارع قرار دهند و در همه محله هاي بيرون باره و بازارها و گذرها به اندازه ي كفايت مردمي كه در هر ناحيه و محله اي سكونت دارند، مسجدها و حمام ها بسازند و همه شان را فرمود تا از زمين هايي كه به فرماندهان و سپاهيان بخشيده است، مساحت معيني را به بازرگانان و رعيت مردم و اهالي بلاد اختصاص دهند تا آن را ساختمان كنند و در آن ساكن شوند.21
به نظر هشام جعيط، تشكيل شهر مدور از دو فضا- فضاي عمومي و فضاي مسكوني- بيانگر تداوم و اقتباس چشمگيري از كوفه است، زيرا در كوفه بود كه اين تصوير براي نخستين بار پديدار شد.
هر چند در بغداد، فضاي مسكوني نازك تر از الگوي كوفه است، اما چنان كه جعيط به درستي اشاره مي كند، همين فضاي مسكوني با همه فشردگي نشان از تماميت شهري مطابق الگوي كوفه دارد، چرا كه مركز كه منطقه مسلط شهر است همه فضا را به خود اختصاص نداده و وجود يك چنين كمربند مسكوني در كنار ساختار ويژه ي مركز- مسجد، قصر يا يك شهر صرفاً نظامي/ سياسي نبوده و پيوندي بنيادي با ديگر شهرهاي قبل و بعد از خود دارد.22
«يعقوبي احصائيه گذرها و كوچه هاي اوليه بغداد را شش هزار گذر و كوي گزارش مي كند و از مسجدها به جز آنچه بعدها افزوده گشت، ده هزار حمام بود».23 يعقوبي اضافه مي كند كه «براي تأمين آب شهروندان بغداد كاريزي كه از رودخانه ء «كرخايا» از فروغ فرات سرچشمه مي گرفت، در طاق هايي كه از پايين استوار و از بالا با ساروج و آجر محكم شده، بس استوار گشته بود، تا داخل شهر كشيده شده چنان كه در تابستان و زمستان در بيشتر شاه كوچه هاي محله ها جريان دارد و چنان مهندسي شده است كه هيچ گاه آب آن قطع نمي شود و كاريز ديگري به همين صورت از دجله جاري سات و آن را «دجيل» ناميد ...24
به هر حال بغداد شهري بزرگ است و به علت تراكم بسيار شديدتر استعدادهاي بالقوه تمدن اسلامي در دوره عباسيان با سرعتي گيج كننده و انفجاري گسترش يافت. ضمن آن كه جلوه هاي ايراني (ثنويت شهر/ پيرامون) آن حتي بر كوفه متأخر نيز تأثير گذاشت و خود نيز دگرگوني هايي به همراه داشت، اما طرح اوليه منصور كه الگويي از كوفه بود همچنان در بنياد شهر مكنون و محفوظ ماند.
بغداد از سال تأسيس خود هفت نفر از خلفاي عباسي را در خود جاي داد: منصور، مهدي، هادي، هارون الرشيد، امين، مأمون و معتصم، خلفاي هفت گانه اي بودند كه در دوره نخست دولت عباسيان در بغداد حكومت كردند. اما در سال 223 معتصم، خليفه عباسي به دلايل سياسي- نظامي به سامره منتقل شد و آن شهر را بر اساس الگوي اوليه بغداد، بنياد نهاد 25 چنان كه گذشت، سامره نيز الگوي فسطاط و سپس قاهره فاطميان بود.
بدين سان، شهرسازي اسلامي از كوفه به بغداد و با گذر از واسط ،و از بغداد به قاهره فاطميان، با گذر از سامرا و فسطاط دوره طولونيان، ضمن آن كه دگرگوني هاي مهمي پيدا مي كند، اما به گونه اي بنيادي تداوم دارد.
پىنوشتها
1و2- يدالله فريد، جغرافيا و شهرشناسي (تبريز؛ انتشارات دانشگاه تبريز، 1375) چاپ چهارم، ص 7- 12
3و4- عبدالرحمن ابن خلدون، مقدمه ابن خلدون، ترجمه محمد پروين گنابادي (تهران انتشارات علمي و فرهنگي، 1375) چاپ هشتم، ج 2، ص 72
5- همان، ص 675
6- همان، ص ص 677
7- همان، ص 677- 578
8- همان، ص 286
9- همان، ص 286- 287
10- همان، ص 708
11- همان، ص 709
12- همان، ص 710
13- گاستون ويت، قاهره، ترجمه محمود محمودي (تهران: شركت انشارات علمي و فرهنگي، 1365) ص 15-16
14- همان، ص 209- 210
15- احمد بن يعقوب، البلدان، ترجمه محمد ابراهيم آيتي (تهران: بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 2536) ص 88- 90
16- هشام جعيط، كوفه؛ پيدايش شهر اسلامي، ترجمه ابوالحسن سروقد مقدم (مشهد: آستان قدس رضوي، 1372) ص 106
17- همان ص 158
18- ابي بكر احمد بن علي الخطيب البغدادي، تاريخ بغداد او مدينة السلام (قاهره: دار الفكر، بي تا) ج1، ص 67
19- همان، ص 69- 79
20- يعقوبي، البلدان، 9- 11
21- همان، ص 12- 14
22- هشام جعيط، البلدان، ص 382- 383
23- يعقوبي، البلدان، ص 22
24- همان، ص 22- 23
25- همان، ص 26- 4