ايران و روسيه در آغاز انقلاب بلشويکى
دوره ای کوتاه از تاریخ طولانی روسیه که کمتر از عمر یک نسل را در بر می گیرد، یعنی از انقلاب دومای روسیه در 1905که بر قدرت مطلقه تزار ها و اختیارات سنتی فرمانروایان " اتوریتر" این کشور پهناور محدودیت هائی تحمیل کرد، تا انقلاب اکتبر 1917 که بلشویکها حکومت موقت کرنسکی را ساقط کردند و قدرت را در دست گرفتند و تزاریسم به تاریخ و شاید هم به افسانه پیوست، و نیز جنگ قدرت داخلی چهار ساله در روسیه بلشویکی و تثبیت قدرت درقالب اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، دوره زمانی 15ساله ای را در بر می گیرد که علیرغم اهمیتش، به دلائل مختلف در تاریخ دیپلماسی ایران کمتر به آن پرداخته شده است.
حال آنکه به ندرت در گذر تاریخ به این گونه و به این اندازه، تحولات سیاسی و اجتماعی کشوری تاثیرات عمیق و همه جانبه ای در کشور همسایه خود داشته است. کوشش برای درک آنچه که در این مقطع زمانی در ایران رخ داده است، بدون توجه و آگاهی از آنچه در همسایه شمالی ما گذشته است، تلاشی کم حاصل وشاید هم عبث است.
لذا در این راستا و در چهار چوب این نوشتارسعی خواهد شد به پاره ای تحولات ایران که همزمان با وقایع روسیه و اروپا رخ داده اند و از نظر درک فضای آنموقع بیفایده نیستند نیز اشاراتی داشته باشم.
در مقالات قبلی، به جمال و تا آنجا که در حوصله نوشته هائی از این دست بوده است به دوران آخرین تزار روس پرداخته شده است. حال اجازه بدهید این نوشتار را اختصاص بدوران گذار و انتقالی و وقایع جنگ قدرت و تثبیت سلطه بلشویک ها در روسیه بدهم. در ضمن با هم نیم نگاهی هم به اوضاع ایران در رابطه با این وقایع داشته باشیم.
برای روشن شدن موضوع در سه قسمت به این موضوع خواهم پرداخت
1- سرنوشت جنگ با دشمن خارجی (معاهده صلح برست لیتوفسک)
2- سرنوشت جنگ ایدئولوژیک (بلشویک ومنشویک و...) و روسهای سفید وجنگهای داخلی
3- تاثیرات وقایع و تحولات دوران گذار از تزاریسم به کمونیسم روسیه در ایران
1- معاهده صلح برست لیتوفسک
معاهده صلح برست لیتوفسک (Brest-Litovsk) در ماه های پایانی جنگ جهانی اول، در سوم مارس 1918 در محلی که امروز " برِست " نامیده می شود و در کشور بلاروس و در نزدیکی مرز لهستان قرار دارد امضاء شد.
مذاکرات این معاهده صلح از 22 دسامبر 1917 آغاز شد و قدرتهای مرکزی ( متشکل از دول آلمان- اتریش و مجارستان – بلغارستان و عثمانی و ایتالیا ) از یک طرف، و از طرف دیگر هیات روسیه بلشویک به ریاست لئون تروتسکی بعنوان کمیسرخلق ( وزير ) در امورخارجه؛ چند ماه مذاکره کردند. هدایت کننده اصلی مذاکره با روسها در درجه اول آلمانها و بعد عثمانی ها بودند.
لنین از ابتدا مخالف سر سخت ادامه جنگ بود. او و رفقایش معتقد بودند که این یک جنگ امپریالیستی و مربوط به بورژواها است، که قربانی آن کارگران و کشاورزان و طبقه پرولتاریا هستند.
"صلح و تقسیم زمین بین رعایا " شعار اصلی بود که لنین را بقدرت رسانیده بود.
هیأت نمایندگی گروه تازه بقدرت رسیده در روسیه، یعنی بلشویک ها، در ابتدا با این شعار و پیش شرط به مذاکرات دل خوش کرده و شرکت کرده بود، که بعنوان جانشین امپراطوری روسیه، نه سرزمینی را واگذار خواهد کرد و نه پول و غرامتی خواهد پرداخت.
هدف اعلام شده آنها فقط خروج از جنگی بود که مربوط به امپریالیست ها می شد و ربطی به طبقه کارگر و کشاورز نداشت. آنها فقط قربانی جنگ بودند.
بلشویکها اگر چه در مجادلات و مشاجرات ایدئولوژیک و بهره گیری از مغالطه و لفاظی های سیاسی طولانی و منکوب کردن رقیب ید طولائی داشتند. ولی تجربه ای در مذاکرات دیپلماتیک نداشتند. آنهم در شرائطی که اولا: هنوز از بحران هویت و مشروعیت رنج می بردند، ثانیا: قوای دشمن در خاک آنان بود و از نظر نظامی برتری داشت، و ثالثا: از نظر داخلی در چنبره شعارهایشان برای بسیج توده ها و مبارزات ایدئولوژیک با گروههای رقیب نظیر منشویکها و سوسیالیستهای انقلابی گرفتار بودند.
با دانسته ها و تجربیات کنونی می توان درک کرد که نتیجه محتوم مذاکره کردن برای روسها در آن شرائط، دادن زمین برای خریدن زمان بود.
آلمانها در ابتدا فشار آوردند که لهستان و لیتوانی که دراشغال آنان بود مستقل شوند.
پس از مدتی مذاکره چون فشار آلمانها در سر میز مذاکره برای جدایی پاره هائی دیگر از قلمرو روسیه زیاد شد، تروتسکی کمیسر خلق (وزیر) در امور خارجه بلشویک ها در 10 فوریه 1918 اعلام کرد که روسیه از مذاکرات صلح خارج می شود و اعلامیه ای صادر کرد که در آن به مخاصمات بصورت یکجانبه پایان داده می شد و در حقیقت موضع « نه جنگ – نه صلح» را اتخاذ کرد.
اتخاذ این موضع برای رقبای وی در بين بلشویک ها این بهانه را بدست داد که به تروتسکی حمله کنند و بگویند که او از چهارچوب دستورالعمل ها و اختیارات داده شده تخطی کرده و روسیه را در معرض تهدید تجاوز و حمله قرار داده است.
تروتسکی نیز برای دفاع از موضع خود اعلام کرد که روسیه بلشويکى باین دليل در مذاکرات وارد شد که دشمن، دست خود را درخصوص مطامع و جاه طلبی های سرزمینی رو کند و فرصتی بدست آید تا کارگران اروپای مرکزی را به دفاع از کشور کارگری نوین روسیه به قیام و انقلاب وادار نماید.
عواقب و نتیجه چنین مانوری برای روسها به مراتب وخیم تر بود. قدرتهای مرکزی به رهبری آلمان آتش بسی را که در 18 فوریه 1918 اعلام کرده بودند لغو کردند و به پیشروی قوای خود ادامه داده و ظرف دو هفته اوکراین، بلاروس و کشورهای حاشیه بالتیک را تصرف کردند و از میان آبهای یخ زده دریای بالتیک ناوگان آلمان راه خود را به خلیج فنلاند و پتروگراد باز کردند.
بالاخره تحت فشارهای نظامی لنین به تروتسکی دستور داد که شرایط متحدین مرکزی ( امپراطوری آلمان، اتریش- هنگری،امپراطوری عثمانی و بلغارستان) را بپذیرند و نتیجه آن شد که در سوم مارس 1918 آنها قراردادی بمراتب بدتر از آنچه قبلاً حاضر به قبول آن نبودند را پذیرفتند.
بموجب این معاهده روسیه بلشویکی از جمله پذیرفت که:
روسیه از جنگ جهانی اول به صورت قطعی خارج شود و با آلمان و اطریش و مجارستان و بلغارستان و عثمانی ترک مخاصمه نماید.
روسیه کلیه ادعاهای حاکمیتی خود را نسبت به فنلاند که قبلاً مورد تأئید قرار گرفته بود پس گرفت، همچنین روسیه تمامی ادعاهای خود در مورد استونی، لیتونی و لیتوانی، لهستان، بلاروس و اوکراین را ملغی اعلام کرد. اکثر این مناطق مستقل و یا در حقیقت به امپراطوری آلمان واگذار شد و یا بنوعی تحت عناوین پادشاهی و یا شاهزاده نشین آلمانی وابسته به این امپراطوری شدند.
بر اثر فشار طلحت پاشا تمامی سرزمین هایی که درجنگهای عثمانی و روسیه درسال های 1878-1877 از عثمانی جدا شده بودند بویژه قارص و آرداهان و با طومی به عثمانی مسترد گردیدند وعثمانی ها بلا فاصله انجا را متصرف شدند.
در معاهده به حق تعیین سرنوشت ارامنه و تاسیس کنگره ارامنه شرقی و تأسیس جمهوری دموکراتیک ارمنستان اشاره، و بازگشت ارامنه در تبعید و آواره پیش بینی شده بود.
کمیسیون مختلطی پیش بینی شد تا مقدمات تخلیه سرزمین های ارمنی از نیروهای خارجی را فراهم سازد. کمیسری نیز برای تحقق خواسته های ارامنه تعیین شد. این کمیسر، گراند دوک نیکلا نیکلایویچ پسرعموی آخرین تزار روسیه و فرمانده ارتش جنوب و قفقاز بود.
اجازه بدهید بعنوان جمله معترضه نه چندان کوتاه بگویم، این کمیسر همان فرد ی بود که قبلا فرمانده کل نیروهای روس در جنگ با اطریش و آلمان بود و در دربار بین خانواده سلطنتی باسم "نیکلاشا" نامیده می شد و از تزار رشید تر و بلند قد تر بود بهمین علت بین خانواده سلطنتی و خواص، با معادل روسی آن، به او "نیکلا بُلَندِه" و به تزار"نیکلا کوچیکه" می گفتند.
او در جوانی در ستاد فرماندهی پدرش که فرمانده عملیات بهنگام جنگ با عثمانی بود تجربه ها اندوخته بود.
بعدا تزار نیکلا بلحاظ تلقینات راسپوتین، پسر عمو"نيکلا نيکلايويچ" را که از افسران با تجربه وتحصیلکرده رسته مهندسی ارتش بود باحفظ ظاهر واحترام از این سمت معاف نمود وخود فرماندهی کل قوا و جنگ را بعهده گرفت.
بعضى از نويسندگان تاريخ روسيه اين تغيير را ناشى از تلقينات ايادى نفوذى آلمانى ها در دربار تزار بويژه راسپوتين و از طريق وى ملکه آلکساندرا مى دانند.
زيرا وى هنگاميکه المان در جبهه غرب با فرانسه درگير بود از جبهه شرق ضربات سهمگينى به نيروهاى آلمانى و اتريشى وارد کرده بود و مارشال هیندنبورگ و لودندورف وی را فرمانده قدری می دانستند.
عليرغم اينکه راهيابى راسپوتين به دربار روسيه در ابتدا با حمایت "نيکلا بُلَندِه" صورت گرفت ولى سردار روسى بزودى دريافت که راسپوتين غير قابل اعتماد و خطرناک است و از وى متنفر شد.
لذا هنگاميکه راسپوتین از طريق ملکه اعمال نفوذ کرده بود که از جبهه هاى جنگ بازديد نمايد. گراندوک نيکلا که فرمانده عمليات و جبهه جنگ بود، خشمگینانه تهديد کرده بود، اگر راسپوتين پايش را به جبهه جنگ بگذارد او را از اولین درخت حلق آويز خواهد کرد.
بد نیست بدانید که ملکه الکساندرا که ارادتى ویژه به راسپوتين داشت، پس از کشته شدن راسپوتین در محوطه قصر سلطنتى براى او مقبره کوچک و زيبائى ساخت. پس از سقوط تزار، انقلابيون تابوت و جسد راسپوتين را از مقبره اش بيرون کشيدند و برروى يکى از درخت هاى کاخ سلطنتى گذاشتند و درخت و تابوت و جسد را با هم آتش زدند.
بعد از انقلاب اکتبر روسیه و سقوط رژیم تزاری، گراند دوک نیکلابا بخشی از ثروتی که داشت به فرانسه پناهنده شد و تا پایان زندگی در فرانسه زندگی کرد.
چند سال بعد بهنگام مرگش دولت فرانسه - بطور استثنائی وبرای اولین باردر تاریخ فرانسه-، برای یک پناهنده خارجی مراسم تشییع جنازه و تشریفات رسمی دولتی ترتیب داد و با گارد احترام و دسته موزیک جنازه را بخاک سپردند.
توجیه دولت فرانسه در آن زمان این بود که او فرماندهی کل قوائی را داشت که متحد فرانسه بود و هنگامیکه در جبهه وردَن(در منطقه لُرَن) المانها به فرانسه تاخته بودند و بی امان فشار می آوردند، بعلت حملات قوای تحت فرماندهی او از جبهه شرق به قوای المان و اتریش، فشار بر روی فرانسوی ها کم شده بود.
لذا فرانسه این خدمت را نباید فراموش کند و باید با او با احترام و افتخار رفتار کند.
اجازه دهید به اصل موضوع یعنی معاهده برست لیتوفسک برگردیم.
در تبلیغات اولیه درمورد نپرداختن غرامت اگرچه برای حفظ آبروی بلشویکها، آلمان ها در برست لیتوفسک، این موضوع را معلق و مسکوت گذاشتند ولی در قرارداد تکمیلی که در تابستان همان سال در برلین به امضا رسید، چنین پیش بینی شد که روسیه 6 میلیارد مارک غرامت به آلمان بپردازد.
با امضا این قرارداد روسیه یک سوم جمعیت و نیمی از صنایع و کارخانجات خود و نود درصد از معادن ذغال سنگ خود را از دست داد.
یکی از نکاتی جالبی که در اثنا مذاکرات از طرف آلمانها در این معاهده مطرح شد، تاکید بر استقلال ایران و افغانستان بود. نیازی به توضیح ندارد که این تاکید از حُبّ ایران و افغانستان نبود بلکه ناشی از بغض دشمنانشان یعنی روسیه تزاری و انگلستان و بقصد تضعیف آنان بود که با قراردادهای 1907 و 1915 حاکمیت ایران را نقض نموده و آن را بین خود تقسیم کرده بودند.
این معاهده فقط 8 ماه و نیم پایدار بود. آلمان در 5 نوامبر 1918 بدلیل تبلیغات کمونیستی برای راه اندازی انقلاب در آلمان توسط بلشویکها، معاهده را لغو کرد و روابط دیپلماتیک خود را با روسیه بلشویکی، قطع کرد.
امپراطوری عثمانی نیز بعد از دوماه یعنی در مه 1918معاهده برست لیتوفسک را با تهاجم به حکومت تازه تأسیس جمهوری دموکراتیک ارمنستان، زیر پا گذاشت.
خسارات معاهده برست لیتوفسک برای روسیه بسیار بزرگ بود. بنحوی که در نهایت منجر به استقلال فنلاند و لهستان و از دست دادن اوکراین و کشورهای بالتیک شد. بسیاری از ناسیونالیست های روس و حتی پاره ای از انقلابیون روسی قبول معاهده را فاجعه و خطری بزرگ برای روسیه می دانستند.
ا زجمله مخالفین پر وپا قرص معاهده برست لیتوفسک، معشوقه انقلابی و فرانسو ی الاصل لنین، یعنی Inessa Armand بود. وی رئیس سازمان برابری حقوق زن و مرد و رئیس کنفرانس بین المللی زنان کمونیست در سال 1920 بود. او در 46 سالگی وبا گرفت و مرد.
می گویند گریه و اشک لنین تنها در یک مورد دیده شده بود و آن هنگامیکه بود که اینِه سا درگذشت.
اینه سا جزو همراهان لنین در قطار معروف بود که از سویس به پتروگراد فرستاده شدند.
از آن طرف، هزینه های جنگ، اقتصاد آلمان را تحلیل برده بود و توده های کارگری تحت تاثیر افکار سوسیالیستی و مارکسیستی در شرف انقلاب بودند.
جنگیدن در دو جبهه غرب و شرق برای آلمان مشکل زا شده بود و خارج کردن روسیه از حلقه متخاصمین اهمیت حیاتی داشت.
ضمن اینکه امپراطوری و قیصرآلمان خود نیز از جانب انقلابیون کمونیست درداخل آلمان که شبکه گسترده ای ایجاد کرده بودند، در معرض تهدید قرار داشت. مع الوصف ستاد کل ارتش آلمان دست به ریسک بزرگی زد.
سرویس اطلاعاتی ستاد کل ارتش آلمان برای حل این معضل، با معرفی سفیر المان در ترکیه بارون فون واگنهایم، به یک مارکسیست که از سوسیال دموکرات های آلمان و دارای افکار انقلابی بود بنام Parvusکه شخصیت جالب و استثنائی داشت، متوسل شدند.
آلکساندر پارووس در سال 1867 درشهر Brezin آنروز امپراطوری روسیه که اینک جزو خاک بلاروس است متولد شد ه بود. او از دانشگاه زوریخ دکترا گرفت. او تز دکتری خود را تحت عنوان " چگونه یک جنگ خارجی می تواند موجب یک انقلاب داخلی شود" نوشته بود.
پارووس در انقلاب دومای 1905بر علیه حکومت روسیه فعال بود و در آنجا دستگیر شد و همراه با تعدادی از انقلابیون نظیر تروتسکی دستگیر و به زندان افتاد و در زندان با بسیاری از انقلابیون دیگر آشنا شد.
در همین زندان بود که روزا لوگزامبورگ به ملاقات او آمد. ( روزا لوگزامبورگ و کارل لیبکِنِشت از اسپارتاکیست های آلمانی بودند. آنها در ابتدا عضو حزب سوسیال دموکرات آلمان بودند و بعدا حزب کمونیست آلمان را پایه گذاری کردند که می خواستند در آلمان انقلاب کمونیستی بر پا کنند و عاقبت در 1919 توسط فاشیستهای دست راستی آلمان Freikorp”.” ربوده و پس از شکنجه و بازجوئی بقتل رسیدند).
پارووس از همین زندان بمدت سه سال به سیبری تبعید شد ولی بعدا از سیبری فرار کرد و خود را به آلمان رساند و کتاب خاطرات این ایام خود تحت عنوان " باستیل روسی در روزهای انقلاب" را نوشت.
او یک انقلابی منشویک در انقلاب روسیه و یک عضو سوسیال دموکرات کارگران در آلمان بشمار می رفت
ولی بعد از جنگ حاضر نشد با دولت سوسیالیست فریدریش اِِ ِبرت در آلمان همکاری کند.
مدتی در دانمارک بود و زمانی در ترکیه. او با بارون فون واگن هایم سفیر آلمان در ترکیه روابط نزدیک داشت. واگن هایم بصورت مخفی برای ایجاد ستون پنجم در داخل جبهه متفقین تلاش می کرد.
پارووس از طریق سفیر آلمان طرحی را به ستاد کل المان ارائه داد که بموجب آن برای فلج کردن جبهه روسیه، المانها باید بودجه ای برای برنامه اعتصابات سیاسی عمومی در روسیه تخصیص می دادند و از نظر اجرائی اولیانف( لنین) را که در حزب سوسیال دموکراتیک کارگران روسیه در سویس فعال بود برای اینکار معرفی کرد و خود واسطه این کار شد.
با اینکه او خودش یک مارکسیست انقلابی منشویک بود، ولی ثروتمند بود و به سبک اشراف زندگی می کرد. وی تا زمانی که در سال 1924 در برلین مرد، در یک خانه ویلائی مجلل در کنار دریاچه قو Schwan See در برلین زندگی می کرد.
گفته می شود که "پارووس" بصورت جاسوس دو جانبه عمل می کرد. از طرفی با لنین و حزب سوسیال دموکراتیک کارگران روسیه که پس از ورود به پتروگراد به حزب کمونیست تغییر نام داد، همکاری می کرد و از طرفی دیگر مشاور و واسط سرویس جاسوسی ارتش کایزر ویلهلم دوم بود.
آلمان ها در یک قطار مهروموم شده اولیانف( لنین)، همسرش نادیا(نادژدا) کروپسکایا، اینه سا آرماند، زینوویف، پلاتر(سویسی)، کارل رادک (یهودی الاصل اوکراینی) و جمعا 28 نفر را از سوئیس به آلمان و از آنجا به استکهلم و سپس به ایستگاه فنلاند در پترو گراد فرستادند تا با راه انداختن اعتصابات و انقلاب در روسیه حکومت نیکلای دوم را فلج و او را که مخالف صلح بود برکنار کنند و معاهده صلح را با هرکسی که مقدور باشد امضاء برسانند.
از طرفی تزار و سلطنت طلبان روسیه و ناسیونالیستها و روسهای سفید بعدی (عمدتاً آدمیرال کولچاک) طرفدار ادامه جنگ با آلمانها بودند و معاهده برست لیتوفسک را خیانتی بزرگ می پنداشتند و بهیچ وجه آنرا قبول نداشتند.
به این نکته باید توجه داشت که روسهای سفید همگی سلطنت طلب نبودند. همگی آنها تنها در یک نکته اتفاق نظر داشتند و آن مخالفت با ارتش سرخ بلشویک ها بودند.
بین آدمیرال کولچاک که کوتاه مدتی به سیبری و شرق اورال تا غازان مسلط شد و یا ژنرال دنیکین و یا کورنلیف که در اوکرائین و جنوب می جنگیدند و حتی قزاقهای سفید ژنرال کراسنف هیچ نوع ارتباط و هماهنگی نظامی، سازمانی و اطلاعاتی برقرار نبود.
قیصر آلمان و فرماندهان نظامی و سرویس اطلاعاتی ارتش آلمان اطمینان نداشتند که در طویل مدت لنین و رفقایش پیروز نهائی در جنگ قدرت در روسیه باشند، و صرفا به این جهت حامی آنان بودند که روسیه را از جبهه جنگ شرق خارج کنند.
وگرنه برای امضای لنین و تروتسکی در طویل مدت اعتبارو ضمانت اجرائی زیادی قائل نبودند. مضافا اینکه ایدئولوژی آنان منبع تهدیدی از نظر امنیت داخلی آلمان بود و پس از جنگ دیر یا زود برای قطع این ریشه تهدید باید خودشان دست بکار می شدند.
لذا برای اعتبار و قوت بخشیدن بیشتر به مفاد معاهده صلح برست لیتوفسک، همانگونه که گفته شد ابتدا به گراند دوک نیکلای نیکلایویچ پسر عموی تزار رجوع کردند ولی او نپذیرفت.
پس از آن مامورین مخفی آلمانی به این فکر افتادند که حد اقل این معاهده را به امضای یکی از شاهزادگان تزاری برسانند.
برای این منظور به ياد پرنس فيليکس یوسوپوف افتادند. یعنی همان شاهزاده ای که با کمک چند نفر از همفکرانش ( يک شاهزاده ديگر بنام گراندوک ديميترى، یک پزشک و یک نماینده مجلس دوما و يک افسر ارتش)، برای نفرت و رهائی از خیانت های راسپوتین چندی قبل اورا کشته بودند. از این رو در به در دنبال او گشتند.
بهر حال قبل از آن زمان تزار دستور پی جوئی قتل او را داده بود و پلیس شاهزاده مزبور و شرکای دیگر جرم را دستگیر کرد. از آنجا که یوزسوپوف از خانواده سلطنتی بود مجازات سختی برای او تعیین نکردند و فقط او را به ایران تبعید کردند.
اما بشنوید از عاقبت کار گراندوک يوسوپوف. او پس از استعفای تزار و از هم پاشيدن شيرازه امور ارتش تزارى به روسیه بازگشت و از آنجا تحصیلکرده رشته تاریخ در دانشگاه آکسفورد بود و پول قابل توجهی هم در آنجا داشت به انگلستان رفت.
او چون بسائقه وطن پرستی و بخاطر نجات روسیه از چنگال یک فرد منفور و خائن، مرتکب قتل راسپوتین گرديده و بايران تبعيد شده بود، اينک با سقوط رژيم تزارى، شهرت و محبوبیت همانند یک قهرمان را پیدا کرده بود.
آلمانها به همین دلیل به دنبال او می گشتند. ولی جالب آنکه او هم حاضر نشد معاهده صلح برست لیتوفسک را که امضای تروتسکی و لنین بر پای آن بود را امضا نماید. بنا بروایتی هم آلمان ها نتوانستند او را پیدا کنند.
بالاخره با شکست امپراطوری المان و امضاء قرارداد ترک مخاصمه در 11 نوامبر 1918 در Compiègne و تحولات بعدی این معاهده سرنوشت دیگری پیدا کرد و دوران بلشويکها شروع شد.
پس از تسلیم آلمان و انقراض سلسله هوهنزو لرن، دولت بلشویکی روسیه معاهده را 13در نوامبر 1918 را کان لم یکن اعلام کرد و نیروهای آلمانی از سرزمین هائی که اشغال کرده بودند و در معاهده قید شده بود عقب نشینی کردند.
در آوریل 1922 بموجب عهدنامه "راپالو" آلمان شکست خورده اصل معاهده و پرداخت غرامت و ادعاهای ارضی مرتبط با جنگ را نیزملغی نمود.
حال آنکه به ندرت در گذر تاریخ به این گونه و به این اندازه، تحولات سیاسی و اجتماعی کشوری تاثیرات عمیق و همه جانبه ای در کشور همسایه خود داشته است. کوشش برای درک آنچه که در این مقطع زمانی در ایران رخ داده است، بدون توجه و آگاهی از آنچه در همسایه شمالی ما گذشته است، تلاشی کم حاصل وشاید هم عبث است.
لذا در این راستا و در چهار چوب این نوشتارسعی خواهد شد به پاره ای تحولات ایران که همزمان با وقایع روسیه و اروپا رخ داده اند و از نظر درک فضای آنموقع بیفایده نیستند نیز اشاراتی داشته باشم.
در مقالات قبلی، به جمال و تا آنجا که در حوصله نوشته هائی از این دست بوده است به دوران آخرین تزار روس پرداخته شده است. حال اجازه بدهید این نوشتار را اختصاص بدوران گذار و انتقالی و وقایع جنگ قدرت و تثبیت سلطه بلشویک ها در روسیه بدهم. در ضمن با هم نیم نگاهی هم به اوضاع ایران در رابطه با این وقایع داشته باشیم.
برای روشن شدن موضوع در سه قسمت به این موضوع خواهم پرداخت
1- سرنوشت جنگ با دشمن خارجی (معاهده صلح برست لیتوفسک)
2- سرنوشت جنگ ایدئولوژیک (بلشویک ومنشویک و...) و روسهای سفید وجنگهای داخلی
3- تاثیرات وقایع و تحولات دوران گذار از تزاریسم به کمونیسم روسیه در ایران
1- معاهده صلح برست لیتوفسک
معاهده صلح برست لیتوفسک (Brest-Litovsk) در ماه های پایانی جنگ جهانی اول، در سوم مارس 1918 در محلی که امروز " برِست " نامیده می شود و در کشور بلاروس و در نزدیکی مرز لهستان قرار دارد امضاء شد.
مذاکرات این معاهده صلح از 22 دسامبر 1917 آغاز شد و قدرتهای مرکزی ( متشکل از دول آلمان- اتریش و مجارستان – بلغارستان و عثمانی و ایتالیا ) از یک طرف، و از طرف دیگر هیات روسیه بلشویک به ریاست لئون تروتسکی بعنوان کمیسرخلق ( وزير ) در امورخارجه؛ چند ماه مذاکره کردند. هدایت کننده اصلی مذاکره با روسها در درجه اول آلمانها و بعد عثمانی ها بودند.
لنین از ابتدا مخالف سر سخت ادامه جنگ بود. او و رفقایش معتقد بودند که این یک جنگ امپریالیستی و مربوط به بورژواها است، که قربانی آن کارگران و کشاورزان و طبقه پرولتاریا هستند.
"صلح و تقسیم زمین بین رعایا " شعار اصلی بود که لنین را بقدرت رسانیده بود.
هیأت نمایندگی گروه تازه بقدرت رسیده در روسیه، یعنی بلشویک ها، در ابتدا با این شعار و پیش شرط به مذاکرات دل خوش کرده و شرکت کرده بود، که بعنوان جانشین امپراطوری روسیه، نه سرزمینی را واگذار خواهد کرد و نه پول و غرامتی خواهد پرداخت.
هدف اعلام شده آنها فقط خروج از جنگی بود که مربوط به امپریالیست ها می شد و ربطی به طبقه کارگر و کشاورز نداشت. آنها فقط قربانی جنگ بودند.
بلشویکها اگر چه در مجادلات و مشاجرات ایدئولوژیک و بهره گیری از مغالطه و لفاظی های سیاسی طولانی و منکوب کردن رقیب ید طولائی داشتند. ولی تجربه ای در مذاکرات دیپلماتیک نداشتند. آنهم در شرائطی که اولا: هنوز از بحران هویت و مشروعیت رنج می بردند، ثانیا: قوای دشمن در خاک آنان بود و از نظر نظامی برتری داشت، و ثالثا: از نظر داخلی در چنبره شعارهایشان برای بسیج توده ها و مبارزات ایدئولوژیک با گروههای رقیب نظیر منشویکها و سوسیالیستهای انقلابی گرفتار بودند.
با دانسته ها و تجربیات کنونی می توان درک کرد که نتیجه محتوم مذاکره کردن برای روسها در آن شرائط، دادن زمین برای خریدن زمان بود.
آلمانها در ابتدا فشار آوردند که لهستان و لیتوانی که دراشغال آنان بود مستقل شوند.
پس از مدتی مذاکره چون فشار آلمانها در سر میز مذاکره برای جدایی پاره هائی دیگر از قلمرو روسیه زیاد شد، تروتسکی کمیسر خلق (وزیر) در امور خارجه بلشویک ها در 10 فوریه 1918 اعلام کرد که روسیه از مذاکرات صلح خارج می شود و اعلامیه ای صادر کرد که در آن به مخاصمات بصورت یکجانبه پایان داده می شد و در حقیقت موضع « نه جنگ – نه صلح» را اتخاذ کرد.
اتخاذ این موضع برای رقبای وی در بين بلشویک ها این بهانه را بدست داد که به تروتسکی حمله کنند و بگویند که او از چهارچوب دستورالعمل ها و اختیارات داده شده تخطی کرده و روسیه را در معرض تهدید تجاوز و حمله قرار داده است.
تروتسکی نیز برای دفاع از موضع خود اعلام کرد که روسیه بلشويکى باین دليل در مذاکرات وارد شد که دشمن، دست خود را درخصوص مطامع و جاه طلبی های سرزمینی رو کند و فرصتی بدست آید تا کارگران اروپای مرکزی را به دفاع از کشور کارگری نوین روسیه به قیام و انقلاب وادار نماید.
عواقب و نتیجه چنین مانوری برای روسها به مراتب وخیم تر بود. قدرتهای مرکزی به رهبری آلمان آتش بسی را که در 18 فوریه 1918 اعلام کرده بودند لغو کردند و به پیشروی قوای خود ادامه داده و ظرف دو هفته اوکراین، بلاروس و کشورهای حاشیه بالتیک را تصرف کردند و از میان آبهای یخ زده دریای بالتیک ناوگان آلمان راه خود را به خلیج فنلاند و پتروگراد باز کردند.
بالاخره تحت فشارهای نظامی لنین به تروتسکی دستور داد که شرایط متحدین مرکزی ( امپراطوری آلمان، اتریش- هنگری،امپراطوری عثمانی و بلغارستان) را بپذیرند و نتیجه آن شد که در سوم مارس 1918 آنها قراردادی بمراتب بدتر از آنچه قبلاً حاضر به قبول آن نبودند را پذیرفتند.
بموجب این معاهده روسیه بلشویکی از جمله پذیرفت که:
روسیه از جنگ جهانی اول به صورت قطعی خارج شود و با آلمان و اطریش و مجارستان و بلغارستان و عثمانی ترک مخاصمه نماید.
روسیه کلیه ادعاهای حاکمیتی خود را نسبت به فنلاند که قبلاً مورد تأئید قرار گرفته بود پس گرفت، همچنین روسیه تمامی ادعاهای خود در مورد استونی، لیتونی و لیتوانی، لهستان، بلاروس و اوکراین را ملغی اعلام کرد. اکثر این مناطق مستقل و یا در حقیقت به امپراطوری آلمان واگذار شد و یا بنوعی تحت عناوین پادشاهی و یا شاهزاده نشین آلمانی وابسته به این امپراطوری شدند.
بر اثر فشار طلحت پاشا تمامی سرزمین هایی که درجنگهای عثمانی و روسیه درسال های 1878-1877 از عثمانی جدا شده بودند بویژه قارص و آرداهان و با طومی به عثمانی مسترد گردیدند وعثمانی ها بلا فاصله انجا را متصرف شدند.
در معاهده به حق تعیین سرنوشت ارامنه و تاسیس کنگره ارامنه شرقی و تأسیس جمهوری دموکراتیک ارمنستان اشاره، و بازگشت ارامنه در تبعید و آواره پیش بینی شده بود.
کمیسیون مختلطی پیش بینی شد تا مقدمات تخلیه سرزمین های ارمنی از نیروهای خارجی را فراهم سازد. کمیسری نیز برای تحقق خواسته های ارامنه تعیین شد. این کمیسر، گراند دوک نیکلا نیکلایویچ پسرعموی آخرین تزار روسیه و فرمانده ارتش جنوب و قفقاز بود.
اجازه بدهید بعنوان جمله معترضه نه چندان کوتاه بگویم، این کمیسر همان فرد ی بود که قبلا فرمانده کل نیروهای روس در جنگ با اطریش و آلمان بود و در دربار بین خانواده سلطنتی باسم "نیکلاشا" نامیده می شد و از تزار رشید تر و بلند قد تر بود بهمین علت بین خانواده سلطنتی و خواص، با معادل روسی آن، به او "نیکلا بُلَندِه" و به تزار"نیکلا کوچیکه" می گفتند.
او در جوانی در ستاد فرماندهی پدرش که فرمانده عملیات بهنگام جنگ با عثمانی بود تجربه ها اندوخته بود.
بعدا تزار نیکلا بلحاظ تلقینات راسپوتین، پسر عمو"نيکلا نيکلايويچ" را که از افسران با تجربه وتحصیلکرده رسته مهندسی ارتش بود باحفظ ظاهر واحترام از این سمت معاف نمود وخود فرماندهی کل قوا و جنگ را بعهده گرفت.
بعضى از نويسندگان تاريخ روسيه اين تغيير را ناشى از تلقينات ايادى نفوذى آلمانى ها در دربار تزار بويژه راسپوتين و از طريق وى ملکه آلکساندرا مى دانند.
زيرا وى هنگاميکه المان در جبهه غرب با فرانسه درگير بود از جبهه شرق ضربات سهمگينى به نيروهاى آلمانى و اتريشى وارد کرده بود و مارشال هیندنبورگ و لودندورف وی را فرمانده قدری می دانستند.
عليرغم اينکه راهيابى راسپوتين به دربار روسيه در ابتدا با حمایت "نيکلا بُلَندِه" صورت گرفت ولى سردار روسى بزودى دريافت که راسپوتين غير قابل اعتماد و خطرناک است و از وى متنفر شد.
لذا هنگاميکه راسپوتین از طريق ملکه اعمال نفوذ کرده بود که از جبهه هاى جنگ بازديد نمايد. گراندوک نيکلا که فرمانده عمليات و جبهه جنگ بود، خشمگینانه تهديد کرده بود، اگر راسپوتين پايش را به جبهه جنگ بگذارد او را از اولین درخت حلق آويز خواهد کرد.
بد نیست بدانید که ملکه الکساندرا که ارادتى ویژه به راسپوتين داشت، پس از کشته شدن راسپوتین در محوطه قصر سلطنتى براى او مقبره کوچک و زيبائى ساخت. پس از سقوط تزار، انقلابيون تابوت و جسد راسپوتين را از مقبره اش بيرون کشيدند و برروى يکى از درخت هاى کاخ سلطنتى گذاشتند و درخت و تابوت و جسد را با هم آتش زدند.
بعد از انقلاب اکتبر روسیه و سقوط رژیم تزاری، گراند دوک نیکلابا بخشی از ثروتی که داشت به فرانسه پناهنده شد و تا پایان زندگی در فرانسه زندگی کرد.
چند سال بعد بهنگام مرگش دولت فرانسه - بطور استثنائی وبرای اولین باردر تاریخ فرانسه-، برای یک پناهنده خارجی مراسم تشییع جنازه و تشریفات رسمی دولتی ترتیب داد و با گارد احترام و دسته موزیک جنازه را بخاک سپردند.
توجیه دولت فرانسه در آن زمان این بود که او فرماندهی کل قوائی را داشت که متحد فرانسه بود و هنگامیکه در جبهه وردَن(در منطقه لُرَن) المانها به فرانسه تاخته بودند و بی امان فشار می آوردند، بعلت حملات قوای تحت فرماندهی او از جبهه شرق به قوای المان و اتریش، فشار بر روی فرانسوی ها کم شده بود.
لذا فرانسه این خدمت را نباید فراموش کند و باید با او با احترام و افتخار رفتار کند.
اجازه دهید به اصل موضوع یعنی معاهده برست لیتوفسک برگردیم.
در تبلیغات اولیه درمورد نپرداختن غرامت اگرچه برای حفظ آبروی بلشویکها، آلمان ها در برست لیتوفسک، این موضوع را معلق و مسکوت گذاشتند ولی در قرارداد تکمیلی که در تابستان همان سال در برلین به امضا رسید، چنین پیش بینی شد که روسیه 6 میلیارد مارک غرامت به آلمان بپردازد.
با امضا این قرارداد روسیه یک سوم جمعیت و نیمی از صنایع و کارخانجات خود و نود درصد از معادن ذغال سنگ خود را از دست داد.
یکی از نکاتی جالبی که در اثنا مذاکرات از طرف آلمانها در این معاهده مطرح شد، تاکید بر استقلال ایران و افغانستان بود. نیازی به توضیح ندارد که این تاکید از حُبّ ایران و افغانستان نبود بلکه ناشی از بغض دشمنانشان یعنی روسیه تزاری و انگلستان و بقصد تضعیف آنان بود که با قراردادهای 1907 و 1915 حاکمیت ایران را نقض نموده و آن را بین خود تقسیم کرده بودند.
این معاهده فقط 8 ماه و نیم پایدار بود. آلمان در 5 نوامبر 1918 بدلیل تبلیغات کمونیستی برای راه اندازی انقلاب در آلمان توسط بلشویکها، معاهده را لغو کرد و روابط دیپلماتیک خود را با روسیه بلشویکی، قطع کرد.
امپراطوری عثمانی نیز بعد از دوماه یعنی در مه 1918معاهده برست لیتوفسک را با تهاجم به حکومت تازه تأسیس جمهوری دموکراتیک ارمنستان، زیر پا گذاشت.
خسارات معاهده برست لیتوفسک برای روسیه بسیار بزرگ بود. بنحوی که در نهایت منجر به استقلال فنلاند و لهستان و از دست دادن اوکراین و کشورهای بالتیک شد. بسیاری از ناسیونالیست های روس و حتی پاره ای از انقلابیون روسی قبول معاهده را فاجعه و خطری بزرگ برای روسیه می دانستند.
ا زجمله مخالفین پر وپا قرص معاهده برست لیتوفسک، معشوقه انقلابی و فرانسو ی الاصل لنین، یعنی Inessa Armand بود. وی رئیس سازمان برابری حقوق زن و مرد و رئیس کنفرانس بین المللی زنان کمونیست در سال 1920 بود. او در 46 سالگی وبا گرفت و مرد.
می گویند گریه و اشک لنین تنها در یک مورد دیده شده بود و آن هنگامیکه بود که اینِه سا درگذشت.
اینه سا جزو همراهان لنین در قطار معروف بود که از سویس به پتروگراد فرستاده شدند.
از آن طرف، هزینه های جنگ، اقتصاد آلمان را تحلیل برده بود و توده های کارگری تحت تاثیر افکار سوسیالیستی و مارکسیستی در شرف انقلاب بودند.
جنگیدن در دو جبهه غرب و شرق برای آلمان مشکل زا شده بود و خارج کردن روسیه از حلقه متخاصمین اهمیت حیاتی داشت.
ضمن اینکه امپراطوری و قیصرآلمان خود نیز از جانب انقلابیون کمونیست درداخل آلمان که شبکه گسترده ای ایجاد کرده بودند، در معرض تهدید قرار داشت. مع الوصف ستاد کل ارتش آلمان دست به ریسک بزرگی زد.
سرویس اطلاعاتی ستاد کل ارتش آلمان برای حل این معضل، با معرفی سفیر المان در ترکیه بارون فون واگنهایم، به یک مارکسیست که از سوسیال دموکرات های آلمان و دارای افکار انقلابی بود بنام Parvusکه شخصیت جالب و استثنائی داشت، متوسل شدند.
آلکساندر پارووس در سال 1867 درشهر Brezin آنروز امپراطوری روسیه که اینک جزو خاک بلاروس است متولد شد ه بود. او از دانشگاه زوریخ دکترا گرفت. او تز دکتری خود را تحت عنوان " چگونه یک جنگ خارجی می تواند موجب یک انقلاب داخلی شود" نوشته بود.
پارووس در انقلاب دومای 1905بر علیه حکومت روسیه فعال بود و در آنجا دستگیر شد و همراه با تعدادی از انقلابیون نظیر تروتسکی دستگیر و به زندان افتاد و در زندان با بسیاری از انقلابیون دیگر آشنا شد.
در همین زندان بود که روزا لوگزامبورگ به ملاقات او آمد. ( روزا لوگزامبورگ و کارل لیبکِنِشت از اسپارتاکیست های آلمانی بودند. آنها در ابتدا عضو حزب سوسیال دموکرات آلمان بودند و بعدا حزب کمونیست آلمان را پایه گذاری کردند که می خواستند در آلمان انقلاب کمونیستی بر پا کنند و عاقبت در 1919 توسط فاشیستهای دست راستی آلمان Freikorp”.” ربوده و پس از شکنجه و بازجوئی بقتل رسیدند).
پارووس از همین زندان بمدت سه سال به سیبری تبعید شد ولی بعدا از سیبری فرار کرد و خود را به آلمان رساند و کتاب خاطرات این ایام خود تحت عنوان " باستیل روسی در روزهای انقلاب" را نوشت.
او یک انقلابی منشویک در انقلاب روسیه و یک عضو سوسیال دموکرات کارگران در آلمان بشمار می رفت
ولی بعد از جنگ حاضر نشد با دولت سوسیالیست فریدریش اِِ ِبرت در آلمان همکاری کند.
مدتی در دانمارک بود و زمانی در ترکیه. او با بارون فون واگن هایم سفیر آلمان در ترکیه روابط نزدیک داشت. واگن هایم بصورت مخفی برای ایجاد ستون پنجم در داخل جبهه متفقین تلاش می کرد.
پارووس از طریق سفیر آلمان طرحی را به ستاد کل المان ارائه داد که بموجب آن برای فلج کردن جبهه روسیه، المانها باید بودجه ای برای برنامه اعتصابات سیاسی عمومی در روسیه تخصیص می دادند و از نظر اجرائی اولیانف( لنین) را که در حزب سوسیال دموکراتیک کارگران روسیه در سویس فعال بود برای اینکار معرفی کرد و خود واسطه این کار شد.
با اینکه او خودش یک مارکسیست انقلابی منشویک بود، ولی ثروتمند بود و به سبک اشراف زندگی می کرد. وی تا زمانی که در سال 1924 در برلین مرد، در یک خانه ویلائی مجلل در کنار دریاچه قو Schwan See در برلین زندگی می کرد.
گفته می شود که "پارووس" بصورت جاسوس دو جانبه عمل می کرد. از طرفی با لنین و حزب سوسیال دموکراتیک کارگران روسیه که پس از ورود به پتروگراد به حزب کمونیست تغییر نام داد، همکاری می کرد و از طرفی دیگر مشاور و واسط سرویس جاسوسی ارتش کایزر ویلهلم دوم بود.
آلمان ها در یک قطار مهروموم شده اولیانف( لنین)، همسرش نادیا(نادژدا) کروپسکایا، اینه سا آرماند، زینوویف، پلاتر(سویسی)، کارل رادک (یهودی الاصل اوکراینی) و جمعا 28 نفر را از سوئیس به آلمان و از آنجا به استکهلم و سپس به ایستگاه فنلاند در پترو گراد فرستادند تا با راه انداختن اعتصابات و انقلاب در روسیه حکومت نیکلای دوم را فلج و او را که مخالف صلح بود برکنار کنند و معاهده صلح را با هرکسی که مقدور باشد امضاء برسانند.
از طرفی تزار و سلطنت طلبان روسیه و ناسیونالیستها و روسهای سفید بعدی (عمدتاً آدمیرال کولچاک) طرفدار ادامه جنگ با آلمانها بودند و معاهده برست لیتوفسک را خیانتی بزرگ می پنداشتند و بهیچ وجه آنرا قبول نداشتند.
به این نکته باید توجه داشت که روسهای سفید همگی سلطنت طلب نبودند. همگی آنها تنها در یک نکته اتفاق نظر داشتند و آن مخالفت با ارتش سرخ بلشویک ها بودند.
بین آدمیرال کولچاک که کوتاه مدتی به سیبری و شرق اورال تا غازان مسلط شد و یا ژنرال دنیکین و یا کورنلیف که در اوکرائین و جنوب می جنگیدند و حتی قزاقهای سفید ژنرال کراسنف هیچ نوع ارتباط و هماهنگی نظامی، سازمانی و اطلاعاتی برقرار نبود.
قیصر آلمان و فرماندهان نظامی و سرویس اطلاعاتی ارتش آلمان اطمینان نداشتند که در طویل مدت لنین و رفقایش پیروز نهائی در جنگ قدرت در روسیه باشند، و صرفا به این جهت حامی آنان بودند که روسیه را از جبهه جنگ شرق خارج کنند.
وگرنه برای امضای لنین و تروتسکی در طویل مدت اعتبارو ضمانت اجرائی زیادی قائل نبودند. مضافا اینکه ایدئولوژی آنان منبع تهدیدی از نظر امنیت داخلی آلمان بود و پس از جنگ دیر یا زود برای قطع این ریشه تهدید باید خودشان دست بکار می شدند.
لذا برای اعتبار و قوت بخشیدن بیشتر به مفاد معاهده صلح برست لیتوفسک، همانگونه که گفته شد ابتدا به گراند دوک نیکلای نیکلایویچ پسر عموی تزار رجوع کردند ولی او نپذیرفت.
پس از آن مامورین مخفی آلمانی به این فکر افتادند که حد اقل این معاهده را به امضای یکی از شاهزادگان تزاری برسانند.
برای این منظور به ياد پرنس فيليکس یوسوپوف افتادند. یعنی همان شاهزاده ای که با کمک چند نفر از همفکرانش ( يک شاهزاده ديگر بنام گراندوک ديميترى، یک پزشک و یک نماینده مجلس دوما و يک افسر ارتش)، برای نفرت و رهائی از خیانت های راسپوتین چندی قبل اورا کشته بودند. از این رو در به در دنبال او گشتند.
بهر حال قبل از آن زمان تزار دستور پی جوئی قتل او را داده بود و پلیس شاهزاده مزبور و شرکای دیگر جرم را دستگیر کرد. از آنجا که یوزسوپوف از خانواده سلطنتی بود مجازات سختی برای او تعیین نکردند و فقط او را به ایران تبعید کردند.
اما بشنوید از عاقبت کار گراندوک يوسوپوف. او پس از استعفای تزار و از هم پاشيدن شيرازه امور ارتش تزارى به روسیه بازگشت و از آنجا تحصیلکرده رشته تاریخ در دانشگاه آکسفورد بود و پول قابل توجهی هم در آنجا داشت به انگلستان رفت.
او چون بسائقه وطن پرستی و بخاطر نجات روسیه از چنگال یک فرد منفور و خائن، مرتکب قتل راسپوتین گرديده و بايران تبعيد شده بود، اينک با سقوط رژيم تزارى، شهرت و محبوبیت همانند یک قهرمان را پیدا کرده بود.
آلمانها به همین دلیل به دنبال او می گشتند. ولی جالب آنکه او هم حاضر نشد معاهده صلح برست لیتوفسک را که امضای تروتسکی و لنین بر پای آن بود را امضا نماید. بنا بروایتی هم آلمان ها نتوانستند او را پیدا کنند.
بالاخره با شکست امپراطوری المان و امضاء قرارداد ترک مخاصمه در 11 نوامبر 1918 در Compiègne و تحولات بعدی این معاهده سرنوشت دیگری پیدا کرد و دوران بلشويکها شروع شد.
پس از تسلیم آلمان و انقراض سلسله هوهنزو لرن، دولت بلشویکی روسیه معاهده را 13در نوامبر 1918 را کان لم یکن اعلام کرد و نیروهای آلمانی از سرزمین هائی که اشغال کرده بودند و در معاهده قید شده بود عقب نشینی کردند.
در آوریل 1922 بموجب عهدنامه "راپالو" آلمان شکست خورده اصل معاهده و پرداخت غرامت و ادعاهای ارضی مرتبط با جنگ را نیزملغی نمود.