
نویسنده: آیة الله العظمی مکارم شیرازی
یا عَلیُّ، سَیِّدُ الأَعمَالِ ثَلاثُ خِصالٍ عِظامٍ: اِنصافُکَ النّاسَ مِن نَفسِکَ وَ مُواساتُکَ الأخَ فِی اللهِ عَزَّوَجَلَّ وَ ذِکرُکَ اللهَ تَبارَکَ وَ تَعالی عَلی کُلِّ حالٍ.
ای علی، برترین اعمال سه چیز است: با مردم به انصاف رفتار کنی، با برادران ایمانی به مواسات رفتار کنی، در همه حال به یاد خدا باشی.
بحارالانوار، ج 77، ص 44
1. «اِنصافُکَ النّاسَ مِن نَفسِکَ» که ترجمهی روان فارسی آن، همان ضربالمثل معروف: «هر چه برای خود میپسندی برای دیگران هم بپسند» است. یعنی حقّ دیگران را که بر گردن تو است احترام بگذار چنانکه دوست داری دیگران به حقّ تو که بر عهدهشان است احترام بگذارند.
«انصاف»، از مادّهی «نصف»، یعنی انسان چیزی را به طور مساوی بین خودش و دیگری تقسیم کند. نصف کردن کنایه از عدالت است یعنی نیمی از آنِ تو و نیم دیگر از آنِ من. و این موضوع تفاوتی نمیکند در مورد حقوق اجتماعی باشد یا حقوق فردی. همانگونه که «قسط» به معنای تقسیط کردن و بهره دادن (البتّه بهرهای به شما و بهرهای به من) است. حضرت علی (علیه السلام) در حدیثی فرمود: «الإنصافُ أفضَلُ الفَضائِلِ؛ انصاف بالاترین فضیلتهاست». (1) لذا برای روشنتر شدن مطلب باید مقدّمهای ذکر شود:
اگر ریشهی بسیاری از مشکلات اجتماعی را بررسیم متوجّه میشویم که همهی آنها به یک چیز برمیگردند و آن «حبّ ذات» (خوددوستی) است. این خصیصه موجب میشود که انسان همه چیز را برای خودش بخواهد و برای دیگران حقّی قائل نشود که در نتیجه، حبّ ذات سرچشمهی تجاوز، تکبّر، حسد میشود و در یک کلام، حبّ ذات ریشهی تمام فسادها و امّ الفساد است.
اگر مردم انصاف داشته باشند این همه پرونده در دادگستریها به وجود نخواهد آمد و اینها همه به سبب آن است که فقط منافع خودشان را میبینند و به منافع دیگران نگاه نمیکنند. لذا دعوا و نزاع شروع میشود. ولی اگر روح انصاف حاکم شود دعوا و نزاعی در کار نخواهد بود. اگر انصاف در بین مردم باشد اختلافها از بین میرود و پیوندهای فکری و اجتماعی محکم میشود.
یادآوری این نکته ضروری است که مسائل اخلاقی پیش از آنکه جنبهی علمی داشته باشد جنبهی عملی دارد. یعنی مباحث علمی را میخواند و سپس میفهمد، ولی مسائل اخلاقی فهمیدنی نیست، بلکه عمل کردنی و تمرین کردنی است. مثلاً رانندگی را در نظر بگیرید، اگر صدها کتاب هم مطالعه کنی به درد نمیخورد و راننده نمیشوی، چون عملاً باید تمرین کرد. اخلاق هم همینگونه است، باید آن را تمرین کنی تا در نفس انسان رسوخ کند و جزء طبیعت او شود. مثلاً همین انصاف را این گونه تمرین کنیم که اگر در جایی دیدیم دوست ما درست میگوید سکوت نکنیم، بلکه بگوییم حق با شماست! و اگر ده بار بگوییم حق با شماست، در این صورت مسأله حل میشود. بنابراین جا دارد که حضرت انصاف را از جمله برترین اعمال بشمارد.
جالب توجّه اینکه در جامعهی اسلامی بر خلاف آنچه در بین مردم مشهور شده که حق گرفتنی است، باید حق دادنی باشد. یعنی چنین نباشد که طلبکار برود یقهی بدهکار را بگیرد و حقّش را از او بستاند، بلکه باید خود بدهکار هرگاه زمان پرداخت بدهیاش رسید سراغ طلبکار و صاحب حق برود و او را پیدا کند وگرنه اینکه بیایند و از بدهکار حق را بگیرند هنر و افتخار نیست. خلاصه اینکه در جامعهی اسلامی نوبت صاحب حق نمیرسد که مطالبهی حق کند، بلکه خود مدیون میآید و حق را میپردازد.
2. «وَ مُواساتُکَ الأَخَ فِی اللهِ عَزَّوَجَلّ» که این همان تقسیم مواهب است. در این جمله به کلمه «أخ» (برادر) اشاره شده است. میدانیم که حدّاقل شرایط برادری، مواسات و حدّاکثر ایثار است. «(وَ یُؤثِرُونَ عَلَی أَنفُسِهِم وَ لَو کَانَ بِهِم خَصَاصَةُ)؛ و آنها را بر خود مقدّم میدارند هر چند خودشان بسیار نیازمند باشند». (2)
خلاصه با دیگران مواسات داشتن و مواهب الهیّه را با آنان تقسیم کردن، محرومان را در پناه گرفتن و آنها را مشمول عواطف قرار دادن، از جمله بالاترین اعمال شمرده شده است. جملهی «فی الله عزّوجل» اشاره دارد به اینکه برادری بر چند نوع است:
الف) نسبی.
ب) صداقت و رفاقت.
ج) برادری که رابطهی انسان با او رابطهای الهی و خدایی است. یعنی پیوندهای دینی، مذهبی، تقوایی، از جمله عوامل ایجاد رابطهی برادری است که حدیث اشاره به همین قسم سوم از برادری دارد که باید در چنین برادری مواسات داشت.
البتّه دربارهی مواسات و ایثار سخن فراوان است ولی همین اندازه در حدّ تذکّر اخلاقی - که در اینجا اشاره شده - «سیّد الاعمال» است.
در مورد ایثار مباحث مختلفی مطرح است که در اینجا اجمالاً به آنها اشاره میکنیم:
چیزی نگذشت که هر دو شفا یافتند، در حالی که از نظر موادّ غذایی چیزی نداشتند. علی (علیه السلام) سه من جو قرض کرد و فاطمه (علیها السلام) یک سوم آن را آرد کرد و نان پخت. هنگام افطار، سائلی بر درِ خانه آمد و گفت: «السَّلامُ عَلَیکُم أهلَ بَیتِ مُحَمَّدٍ؛ سلام بر شما خاندان محمد!» مستمندی از مستمندان مسلمیناند، غذایی به من بدهید. خداوند به شما از غذاهای بهشتی مرحمت کند. آنان همگی مسکین را بر خود مقدّم داشتند و سهم خود را به او دادند و آن شب جز آب ننوشیدند. روز دوم را همچنان روزه گرفتند و هنگام افطار وقتی که غذا را - که همان نان جوین بود - آماده کردند، یتیمی بر درِ خانه آمد. آن روز نیز ایثار کردند و غذای خود را به او دادند و بار دیگر با آب افطار کردند. روز بعد نیز روزه گرفتند. در سومین روز، اسیری هنگام غروب آفتاب بر درِ خانه آمد، باز سهم غذای خود را به او دادند، هنگامی که صبح شد علی (علیه السلام) دست حسنین (علیهما السلام) را گرفت و خدمت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد. چون پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آنان را دید که از شدّت گرسنگی میلرزند فرمود: این حالی را که در شما میبینم بر من بسیار سخت است، سپس برخاست و با آنها حرکت کرد هنگامی که وارد خانهی فاطمه علیهاالسلام شد دید در محراب عبادت ایستاده، در حالی که از شدّت گرسنگی شکمش به پشت چسبیده و چشمانش به گودی نشسته، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) غمناک شد.
در این هنگام جبرئیل نازل شد و گفت: ای محمّد، خداوند با چنین خاندانی به تو تهنیت میگوید و آن گاه سورهی «هل أتی» در این باره نازل شد. (4)
3. «وَذِکرِکَ الله تَبَارَکَ وَ تَعالی عَلی کُلِّ حالٍ: یاد خدا کردن در همه حال».
در اینجا جملهی «علی کلِّ حال» بسیار پرمعناست، همچنان که کلمهی «ذکر» خیلی معنا دارد. ذکر بر سه قسم است: لسانی، قلبی، جوارحی و عملی. یعنی اگر انسان خواست کاری انجام دهد مراقب باشد و دریابد که رضای خداوند در چیست. بدین معنی که در همه حال خداوند را حاضر وناظر بداند. در برخی روایات آمده است: وَ لَیسَ هُوَ قَولُ لا إله إلّا الله والله اکبر؛ و آن گفتن لا إله إلا الله و الله اکبر نیست، بلکه ذکر این است که شخص همیشه به یاد خدا باشد.
جملهی «علی کلّ حال» (در همه حال) ، اعمّ از حال پیروزی و شکست، امنیّت و ناامنی، بیماری و صحّت است، نه اینکه وقتی در خوشی و شادی هستی او را فراموش کنی و فقط هنگامی که محتاج هستی سراغ او را بگیری که در این وقت حتّی مشرکان عرب هم در دنیا مخلص در دین میگردند (فَإِذَا رَکِبُوا فِی الفُلکِ دَعَوُا اللهَ مُخلِصِینَ لَهُ الدِّینَ) . (5) و این افتخار نیست، بلکه مراد این است که یاد کردن خدا در همه حال.
خلاصه اینکه غفلت و نسیان باعث نشود انسان از خالق هستی غافل شود و ذکری نباشد که فقط به جهت نیازها و حاجات روزمرّهی زندگی باشد. این ذکر الله کیمیای اکبر و آب حیات است. چیزی است که قلب انسان را زنده نگاه میدارد، انسان را از لغزشها حفظ میکند، درخت ایمان انسان را سیراب کرده و بالنده میسازد و در یک جمله، غذای روح انسان و طرد کنندهی شیطان، ذکرالله است. ما این را آسان گرفتهایم، در حالی که سرمایهای به این مهمّی در اختیار همه است ولی از آن غافلیم و واقعاً همانگونه که قرآن میفرماید: «(أَلَا بِذِکرِ اللهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ)؛ آگاه باشید، تنها با یاد خدا دلها آرام میگیرد» (6)، آرامش و احساس سکینه در قلب و جان به سبب ذکر الله است.
البتّه عوامل و اسباب انصراف از ذکرالله فراوان است و چنین چیزی برای این است که انسان در هر قدم با چیزهایی برخورد میکند که ذهن او را مشغول میسازد لذا باید آن قدر تمرین کند تا بتواند همیشه به یاد خدا و به محض اشتغال به کاری خدا را به یاد آورَد.
اصولاً باید با یاد خدا کار را شروع کند و این یاد را استمرار ببخشد. لازم نیست ریا کند، همان که در قلب «یا الله» بگوید کافی است. در مجلسی که مینشیند یا الله بگوید. هنگامی که برمیخیزد بگوید: «(سُبحَانَ رَبِّکَ رَبِّ العِزَّةِ عَمَّا یَصِفُونَ)؛ منزّه است پروردگار تو، پروردگار صاحب قدرت، از آنچه آنان وصف میکنند». (7)
و هرگاه سوار بر مرکب میشود بگوید: «(سُبحَانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنَا هَذَا وَ مَا کُنَّا لَهُ مُقرِنِینَ)؛ پاک و منزّه است آن که این را مسخّر ما ساخت، وگرنه ما توانایی تسخیر آن را نداشتیم». (8)
و به مقصد که میرسد بگوید: «اَلحَمدُلِلهِ عَلَی السَّلامَةِ؛ خدا را بر تندرستی سپاس میگویم».
شروع به غذا خوردن میکند بسم الله بگوید، غذا را تمام میکند شُکراً لِله بگوید. در هر حال به یاد خدا باشد تا برای انسان به صورت عادت درآید.
گفتهاند ذکر الله انسان را بیمه میکند. برخی میگویند ما هنوز نتوانستهایم در نماز حضور قلب پیدا کرده و به یاد او باشیم، در حالی که میگوییم نماز و غیر نماز ندارد، بلکه در همه جا باید به یاد او باشیم و این را بدانیم به همان اندازه که ذکر الله داریم به همان مقدار هم به سعادت نزدیکتر میشویم و هر چه از ذکر خدا غافل باشیم بیشتر طعمهی شیاطین میشویم.
برخی دانشمندان میگویند: هنگام بروز برخی بیماریهای واگیردار همچون وبا، از هر ده نفر که ظاهراً به علّت وبا میمیرند مرگ بیشترشان به علّت نگرانی و ترس است و تنها اقلّیّتی از آنها بر اثر ابتلای به وبا از بین میروند. به طور کلّی آرامش و دلهره نقش بسیار مهمّی در سلامت و بیماری فرد و جامعه و سعادت و بدبختی انسانها دارد و چیزی نیست که بتوان از آن به آسانی گذشت و به همین دلیل تاکنون کتابهای زیادی نوشته شده که موضوع آنها فقط نگرانی و راه مبارزه با آن و طرز به دست آوردن آرامش است.
تاریخ بشر پر است از صحنههای غمانگیزی که انسان برای تحصیل آرامش به هر چیز دست انداخته و در هر وادی گام نهاده و تن به انواع اعتیادها داده است، ولی قرآن با یک جملهی کوتاه و پرمغز، مطمئنترین و نزدیکترین راه را نشان داده و میگوید: «بدانید که یاد خدا آرامبخش دلهاست».
برای روشن شدن این حقیقت قرآنی به توضیح زیر توجّه کنید:
2. گاه گذشتهی تاریک زندگی، فکر انسان را به خود مشغول میدارد و همواره او را نگران میسازد. نگرانی از گناهانی که مرتکب شده، از کوتاهیها و لغزشها، امّا توجّه به خداوند توبهپذیر و مهربان و بخشایشگر به او آرامش میدهد و در حقیقت به او میگوید عذر تقصیر به پیشگاهش ببر، از گذشته عذرخواهی کن، در مقام جبران برای، که او بخشاینده است و جبران کردن ممکن.
3. ضعف و ناتوانی انسان در برابر عوامل طبیعی و گاه در مقابل انبوه دشمنان داخلی و خارجی، وی را نگران میسازد که من در برابر این همه دشمن نیرومند در میدان جهاد چه کنم؟ امّا هنگامی که به یاد خدا میافتد و متّکی به قدرت و رحمت او میشود، قدرتی که برترین قدرتهاست و همه چیز در برابر آن یارای مقاومت ندارد، قلبش آرام میگیرد، با خود میگوید آری من تنها نیستم، من در سایهی رحمت و عنایت خداوند، بی نهایت قدرت دارم.
4. گاهی ریشهی نگرانیهای آزاردهنده انسان، احساس پوچی زندگی و بی هدفی آن است، ولی کسی که به خدا ایمان دارد و مسیر تکاملی زندگی را به عنوان هدفی بزرگ پذیرفته است و تمام برنامهها و حوادث زندگی را در همین خط میبیند، نه در زندگی احساس پوچی میکند و نه همچون افراد بی هدف و مردّد سرگردان و مضطرب است.
5. عامل دیگر نگرانی آن است که انسان گاه برای رسیدن به یک هدف زحمات زیادی را متحمّل میشود، امّا کسی برای زحمات او ارج نمینهد و قدردانی و تشکّر نمیکند، این ناسپاسی او را به شدّت رنج میدهد و در یک حالت اضطراب و نگرانی فرو میبرد، ولی هنگامی که احساس کند کسی از تمام تلاشهایش آگاه است و به آنها ارج مینهد و پاداش میدهد دیگر چه جای نگرانی و ناآرامی است؟
6. سوء ظنها و توهّمها و خیالات پوچ، یکی دیگر از عوامل نگرانی است که بسیاری از مردم در زندگی خود از آن رنج میبرند، ولی چگونه میتوان انکار کرد که توجّه به خدا و لطف بی پایان او، دستور به حسن ظن که وظیفهی هر فرد با ایمانی است، این حالت رنجآور را از بین میبَرد و آرامش و اطمینان جای آن را میگیرد.
7. دنیاپرستی و دلباختگی در برابر زرق و برق زندگی مادّی، یکی از بزرگترین عوامل اضطراب و نگرانی انسانها بوده و هست، تا آنجا که گاه عدم دستیابی به رنگ خاصّی از لباس یا کفش و کلاه یا یکی دیگر از هزاران وسایل زندگی، ساعتها یا روزها و هفتهها فکر دنیاپرستان را ناآرام و مشوّش میدارد، امّا ایمان به خدا و توجّه به آزادگی مؤمن که همیشه با زهد و پارسایی سازنده و عدم اسارت در چنگال زرق و برق زندگی مادّی همراه است، به همهی اضطرابها پایان میدهد. هنگامی که روح انسان «علیوار» آنگونه وسعت یابد که بگوید: «اِنَّ دُنیاکُم لَأهوَنُ عِندی مِن وَرَقَةٍ فی فَمِ جَرادَةٍ تَقضِمُها؛ دنیای شما در نظر من بی ارزشتر از برگ درختی است که در دهان ملخی باشد که آن را میجود» (9)
دغدغه برای به دست آوردن وسایل مادّی یا از دست دادن آن، چگونه امکان دارد آرامش روح آدمی را بر هم زند و طوفانی از نگرانی در قلب و فکر او ایجاد کند.
8. عامل مهم دیگر برای نگرانی، ترس از مرگ است که همیشه روح انسانها را آزار میداده است و چون امکان مرگ تنها در سنین بالا نیست، بلکه در سنین دیگر به خصوص هنگام بیماریها، جنگها، ناامنیها، وجود دارد، این نگرانی میتواند همگانی باشد. ولی اگر در جهان بینی ما، مرگ به معنای فنا و نیستی و پایان همه چیز باشد - چنانکه مادّیون جهان میپندارند - این اضطراب و نگرانی کاملاً بجاست و باید از چنین مرگی که نقطهی پایان همهی آرزوها و موقعیّتها و خواستهای انسان است ترسید، امّا هرگاه در سایهی ایمان به خدا مرگ را دریچهای به زندگی وسیعتر و والاتر بدانیم و گذشتناز گذرگاه مرگ را همچون عبور از دالان زندان و رسیدن به فضایی آزاد بشماریم، دیگر این نگرانی بی معناست، بلکه چنین مرگی هرگاه در مسیر ادای وظیفه بوده باشد دوست داشتنی و خواستنی است. البتّه عوامل نگرانی منحصر به اینها نیست، بلکه میتوان عوامل فراوان دیگری برای آن برشمرد. البتّه باید پذیرفت که بیشتر نگرانیها به یکی از عوامل فوق بازمیگردد. و هنگامی که دیدیم این عوامل در برابر ایمان به خدا ذوب و بی رنگ و نابود میشود تصدیق خواهیم کرد که یاد خدا مایهی آرامش دلهاست. (أَلَا بِذِکرِ اللهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ) (10)
مکارم شیرازی، ناصر، (1390) انوار هدایت (مجموعه مباحث اخلاقی)؛ قم: انتشارات امام علی بن ابی طالب (ع)، چاپ اول.
ای علی، برترین اعمال سه چیز است: با مردم به انصاف رفتار کنی، با برادران ایمانی به مواسات رفتار کنی، در همه حال به یاد خدا باشی.
بحارالانوار، ج 77، ص 44
نور هدایت
در این حدیث پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) برترین اعمال را بیان کرده است. در حقیقت در این حدیث سه مسألهی انصاف، مواسات، ایثار، چگونگی ارتباط با خداوند را یبان فرموده. البتّه موردهای اوّل و دوم در ارتباط با مردم است:1. «اِنصافُکَ النّاسَ مِن نَفسِکَ» که ترجمهی روان فارسی آن، همان ضربالمثل معروف: «هر چه برای خود میپسندی برای دیگران هم بپسند» است. یعنی حقّ دیگران را که بر گردن تو است احترام بگذار چنانکه دوست داری دیگران به حقّ تو که بر عهدهشان است احترام بگذارند.
«انصاف»، از مادّهی «نصف»، یعنی انسان چیزی را به طور مساوی بین خودش و دیگری تقسیم کند. نصف کردن کنایه از عدالت است یعنی نیمی از آنِ تو و نیم دیگر از آنِ من. و این موضوع تفاوتی نمیکند در مورد حقوق اجتماعی باشد یا حقوق فردی. همانگونه که «قسط» به معنای تقسیط کردن و بهره دادن (البتّه بهرهای به شما و بهرهای به من) است. حضرت علی (علیه السلام) در حدیثی فرمود: «الإنصافُ أفضَلُ الفَضائِلِ؛ انصاف بالاترین فضیلتهاست». (1) لذا برای روشنتر شدن مطلب باید مقدّمهای ذکر شود:
اگر ریشهی بسیاری از مشکلات اجتماعی را بررسیم متوجّه میشویم که همهی آنها به یک چیز برمیگردند و آن «حبّ ذات» (خوددوستی) است. این خصیصه موجب میشود که انسان همه چیز را برای خودش بخواهد و برای دیگران حقّی قائل نشود که در نتیجه، حبّ ذات سرچشمهی تجاوز، تکبّر، حسد میشود و در یک کلام، حبّ ذات ریشهی تمام فسادها و امّ الفساد است.
سؤال:
اگر خوددوستی نباشد و انسان خودش را دوست نداشته باشد، انگیزهی تلاش ندارد. مثلاً اطاعت پروردگار برای نجات خود است، کسب علم برای عالم شدن است، خلاصه تمام کوششها ناشی از حبّ ذات است و اگر حبّ ذات نباشد هیچکس حرکت نمیکند و در یک جمله حبّ ذات نیروی محرّکهی انسان است، پس چگونه میگویید حبّ ذات منشاء گناهان است؟جواب:
حبّ ذات افراطی امّالفساد است. یعنی آدمی گاه چنان به خویشتن علاقه مند میشود که هیچکس را به حساب نمیآورَد و همین منشأ حسد، کبر، بخل و بزرگترین حجاب انسان در سیر و سلوک الی الله میشود. خلاصه اگر انسان بیش از اندازه خود را دید دیگر نمیتواند خدا را ببیند، چون خودخواهی ضدّخداخواهی است و نتیجهی حبّ ذات افراطی، بی انصافی است. و این مانع بسیار بزرگی در راه پیشرفت انسان است. لذا اگر بخواهیم مصداق این سخن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) باشیم باید حتّی در مباحث علمی انصاف را رعایت کنیم. مثلاً اگر چیزی را که زاییدهی فکرم هست و خودم به او علاقه داشتم و اگر چه دلیلش هم ضعیف باشد و چیزی را که دیگری میگوید حتّی چنانچه دلیل قوی داشته باشد اگر انصاف نداشته باشم به آن هیچ اعتنایی نمیکنم که در نتیجه، عدالت در بحث ندارم. در مباحث علمی هنگامی انسان میتواند به حق برسد که انصاف را در آن رعایت کند. وقتی دلایل مخالفان را بررسی و تحلیل میکند مانند نظریهی خودش برای آن دلسوزی کند و تمام جوانب آن را تحلیل کند. برخی بزرگان و اساتید ما در بحث و استدلال و مناظره انصاف داشتهاند. در حالات مرحوم شیخ عبدالکریم حائری (رحمه الله) مؤسّس حوزهی مقدّسهی قم نقل میکنند که ایشان یک روز بحثی را مطرح و به گونهای از آن دفاع میکرد که همهی طلّاب به آن معتقد میشدند و در جلسهی بعد خلاف آن نظریّه را طرح میکرد و باز به گونهای بحث میکرد و بحث دیروز را تضعیف میکرد که همه به نظریّهی دوم ایمان میآوردند. روز سوم باز به طریقی دیگر. یعنی در نقل سخن دیگران و عقاید مختلف چنان رعایت عدالت میکرد که گویی سخن خودش را میپرورد و این چیزی است که انسان با حرف به آن نمیرسد و حتماً باید روی آن کار کرد. انصاف اختلاف را از بین میبرد. این هم در مسائل علمی است و هم در مسائل اجتماعی.اگر مردم انصاف داشته باشند این همه پرونده در دادگستریها به وجود نخواهد آمد و اینها همه به سبب آن است که فقط منافع خودشان را میبینند و به منافع دیگران نگاه نمیکنند. لذا دعوا و نزاع شروع میشود. ولی اگر روح انصاف حاکم شود دعوا و نزاعی در کار نخواهد بود. اگر انصاف در بین مردم باشد اختلافها از بین میرود و پیوندهای فکری و اجتماعی محکم میشود.
یادآوری این نکته ضروری است که مسائل اخلاقی پیش از آنکه جنبهی علمی داشته باشد جنبهی عملی دارد. یعنی مباحث علمی را میخواند و سپس میفهمد، ولی مسائل اخلاقی فهمیدنی نیست، بلکه عمل کردنی و تمرین کردنی است. مثلاً رانندگی را در نظر بگیرید، اگر صدها کتاب هم مطالعه کنی به درد نمیخورد و راننده نمیشوی، چون عملاً باید تمرین کرد. اخلاق هم همینگونه است، باید آن را تمرین کنی تا در نفس انسان رسوخ کند و جزء طبیعت او شود. مثلاً همین انصاف را این گونه تمرین کنیم که اگر در جایی دیدیم دوست ما درست میگوید سکوت نکنیم، بلکه بگوییم حق با شماست! و اگر ده بار بگوییم حق با شماست، در این صورت مسأله حل میشود. بنابراین جا دارد که حضرت انصاف را از جمله برترین اعمال بشمارد.
جالب توجّه اینکه در جامعهی اسلامی بر خلاف آنچه در بین مردم مشهور شده که حق گرفتنی است، باید حق دادنی باشد. یعنی چنین نباشد که طلبکار برود یقهی بدهکار را بگیرد و حقّش را از او بستاند، بلکه باید خود بدهکار هرگاه زمان پرداخت بدهیاش رسید سراغ طلبکار و صاحب حق برود و او را پیدا کند وگرنه اینکه بیایند و از بدهکار حق را بگیرند هنر و افتخار نیست. خلاصه اینکه در جامعهی اسلامی نوبت صاحب حق نمیرسد که مطالبهی حق کند، بلکه خود مدیون میآید و حق را میپردازد.
2. «وَ مُواساتُکَ الأَخَ فِی اللهِ عَزَّوَجَلّ» که این همان تقسیم مواهب است. در این جمله به کلمه «أخ» (برادر) اشاره شده است. میدانیم که حدّاقل شرایط برادری، مواسات و حدّاکثر ایثار است. «(وَ یُؤثِرُونَ عَلَی أَنفُسِهِم وَ لَو کَانَ بِهِم خَصَاصَةُ)؛ و آنها را بر خود مقدّم میدارند هر چند خودشان بسیار نیازمند باشند». (2)
خلاصه با دیگران مواسات داشتن و مواهب الهیّه را با آنان تقسیم کردن، محرومان را در پناه گرفتن و آنها را مشمول عواطف قرار دادن، از جمله بالاترین اعمال شمرده شده است. جملهی «فی الله عزّوجل» اشاره دارد به اینکه برادری بر چند نوع است:
الف) نسبی.
ب) صداقت و رفاقت.
ج) برادری که رابطهی انسان با او رابطهای الهی و خدایی است. یعنی پیوندهای دینی، مذهبی، تقوایی، از جمله عوامل ایجاد رابطهی برادری است که حدیث اشاره به همین قسم سوم از برادری دارد که باید در چنین برادری مواسات داشت.
البتّه دربارهی مواسات و ایثار سخن فراوان است ولی همین اندازه در حدّ تذکّر اخلاقی - که در اینجا اشاره شده - «سیّد الاعمال» است.
در مورد ایثار مباحث مختلفی مطرح است که در اینجا اجمالاً به آنها اشاره میکنیم:
ایثار چیست؟
«ایثار» عبارت از این است که انسان دوست دارد دیگران در نعمت باشند، هر چند خودش در محرومیّت به سر ببَرد و حتّی حاضراست آنچه را دارد در اختیار دیگران بگذارد و از منافع خود چشم بپوشد. این حالت والا را «ایثار» میگویند که یکی از مهمترین صفات برجستهی انسانی است. (3)نمونهی والای ایثار در خاندان پیامبر
ابن عبّاس میگوید: حسن و حسین (علیهما السلام) بیمار شدند، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با جمعی از یاران به عیادتشان آمدند و به علی (علیه السلام) گفتند: ای ابوالحسن، خوب بود نذری برای شفای فرزندان خود میکردی. علی (علیه السلام) و فاطمه (علیها السلام) و فضّه که خدمتگزار آنان بود نذر کردند که اگر شفا یابند سه روز روزه بگیرند (طبق برخی روایات حسن و حسین (علیهما السلام) گفتند ما هم نذر میکنیم روزه بگیریم).چیزی نگذشت که هر دو شفا یافتند، در حالی که از نظر موادّ غذایی چیزی نداشتند. علی (علیه السلام) سه من جو قرض کرد و فاطمه (علیها السلام) یک سوم آن را آرد کرد و نان پخت. هنگام افطار، سائلی بر درِ خانه آمد و گفت: «السَّلامُ عَلَیکُم أهلَ بَیتِ مُحَمَّدٍ؛ سلام بر شما خاندان محمد!» مستمندی از مستمندان مسلمیناند، غذایی به من بدهید. خداوند به شما از غذاهای بهشتی مرحمت کند. آنان همگی مسکین را بر خود مقدّم داشتند و سهم خود را به او دادند و آن شب جز آب ننوشیدند. روز دوم را همچنان روزه گرفتند و هنگام افطار وقتی که غذا را - که همان نان جوین بود - آماده کردند، یتیمی بر درِ خانه آمد. آن روز نیز ایثار کردند و غذای خود را به او دادند و بار دیگر با آب افطار کردند. روز بعد نیز روزه گرفتند. در سومین روز، اسیری هنگام غروب آفتاب بر درِ خانه آمد، باز سهم غذای خود را به او دادند، هنگامی که صبح شد علی (علیه السلام) دست حسنین (علیهما السلام) را گرفت و خدمت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد. چون پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آنان را دید که از شدّت گرسنگی میلرزند فرمود: این حالی را که در شما میبینم بر من بسیار سخت است، سپس برخاست و با آنها حرکت کرد هنگامی که وارد خانهی فاطمه علیهاالسلام شد دید در محراب عبادت ایستاده، در حالی که از شدّت گرسنگی شکمش به پشت چسبیده و چشمانش به گودی نشسته، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) غمناک شد.
در این هنگام جبرئیل نازل شد و گفت: ای محمّد، خداوند با چنین خاندانی به تو تهنیت میگوید و آن گاه سورهی «هل أتی» در این باره نازل شد. (4)
3. «وَذِکرِکَ الله تَبَارَکَ وَ تَعالی عَلی کُلِّ حالٍ: یاد خدا کردن در همه حال».
در اینجا جملهی «علی کلِّ حال» بسیار پرمعناست، همچنان که کلمهی «ذکر» خیلی معنا دارد. ذکر بر سه قسم است: لسانی، قلبی، جوارحی و عملی. یعنی اگر انسان خواست کاری انجام دهد مراقب باشد و دریابد که رضای خداوند در چیست. بدین معنی که در همه حال خداوند را حاضر وناظر بداند. در برخی روایات آمده است: وَ لَیسَ هُوَ قَولُ لا إله إلّا الله والله اکبر؛ و آن گفتن لا إله إلا الله و الله اکبر نیست، بلکه ذکر این است که شخص همیشه به یاد خدا باشد.
جملهی «علی کلّ حال» (در همه حال) ، اعمّ از حال پیروزی و شکست، امنیّت و ناامنی، بیماری و صحّت است، نه اینکه وقتی در خوشی و شادی هستی او را فراموش کنی و فقط هنگامی که محتاج هستی سراغ او را بگیری که در این وقت حتّی مشرکان عرب هم در دنیا مخلص در دین میگردند (فَإِذَا رَکِبُوا فِی الفُلکِ دَعَوُا اللهَ مُخلِصِینَ لَهُ الدِّینَ) . (5) و این افتخار نیست، بلکه مراد این است که یاد کردن خدا در همه حال.
خلاصه اینکه غفلت و نسیان باعث نشود انسان از خالق هستی غافل شود و ذکری نباشد که فقط به جهت نیازها و حاجات روزمرّهی زندگی باشد. این ذکر الله کیمیای اکبر و آب حیات است. چیزی است که قلب انسان را زنده نگاه میدارد، انسان را از لغزشها حفظ میکند، درخت ایمان انسان را سیراب کرده و بالنده میسازد و در یک جمله، غذای روح انسان و طرد کنندهی شیطان، ذکرالله است. ما این را آسان گرفتهایم، در حالی که سرمایهای به این مهمّی در اختیار همه است ولی از آن غافلیم و واقعاً همانگونه که قرآن میفرماید: «(أَلَا بِذِکرِ اللهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ)؛ آگاه باشید، تنها با یاد خدا دلها آرام میگیرد» (6)، آرامش و احساس سکینه در قلب و جان به سبب ذکر الله است.
البتّه عوامل و اسباب انصراف از ذکرالله فراوان است و چنین چیزی برای این است که انسان در هر قدم با چیزهایی برخورد میکند که ذهن او را مشغول میسازد لذا باید آن قدر تمرین کند تا بتواند همیشه به یاد خدا و به محض اشتغال به کاری خدا را به یاد آورَد.
اصولاً باید با یاد خدا کار را شروع کند و این یاد را استمرار ببخشد. لازم نیست ریا کند، همان که در قلب «یا الله» بگوید کافی است. در مجلسی که مینشیند یا الله بگوید. هنگامی که برمیخیزد بگوید: «(سُبحَانَ رَبِّکَ رَبِّ العِزَّةِ عَمَّا یَصِفُونَ)؛ منزّه است پروردگار تو، پروردگار صاحب قدرت، از آنچه آنان وصف میکنند». (7)
و هرگاه سوار بر مرکب میشود بگوید: «(سُبحَانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنَا هَذَا وَ مَا کُنَّا لَهُ مُقرِنِینَ)؛ پاک و منزّه است آن که این را مسخّر ما ساخت، وگرنه ما توانایی تسخیر آن را نداشتیم». (8)
و به مقصد که میرسد بگوید: «اَلحَمدُلِلهِ عَلَی السَّلامَةِ؛ خدا را بر تندرستی سپاس میگویم».
شروع به غذا خوردن میکند بسم الله بگوید، غذا را تمام میکند شُکراً لِله بگوید. در هر حال به یاد خدا باشد تا برای انسان به صورت عادت درآید.
گفتهاند ذکر الله انسان را بیمه میکند. برخی میگویند ما هنوز نتوانستهایم در نماز حضور قلب پیدا کرده و به یاد او باشیم، در حالی که میگوییم نماز و غیر نماز ندارد، بلکه در همه جا باید به یاد او باشیم و این را بدانیم به همان اندازه که ذکر الله داریم به همان مقدار هم به سعادت نزدیکتر میشویم و هر چه از ذکر خدا غافل باشیم بیشتر طعمهی شیاطین میشویم.
سؤال:
دل چگونه با یاد خدا آرام میگیرد؟جواب:
همیشه اضطراب و نگرانی یکی از بزرگترین بلاهای زندگی انسانها بوده و هست و عوارض ناشی از آن در زندگی فردی و اجتماعی کاملاً محسوس است. همیشه آرامش یکی از گمشدههای مهمّ بشر بوده و به هر دری میزند تا آن را پیدا کند و اگر تلاش انسانها را در طول تاریخ برای پیدا کردن آرامش از راههای صحیح و کاذب جمعآوری کنیم خود کتاب بسیار قطوری میشود.برخی دانشمندان میگویند: هنگام بروز برخی بیماریهای واگیردار همچون وبا، از هر ده نفر که ظاهراً به علّت وبا میمیرند مرگ بیشترشان به علّت نگرانی و ترس است و تنها اقلّیّتی از آنها بر اثر ابتلای به وبا از بین میروند. به طور کلّی آرامش و دلهره نقش بسیار مهمّی در سلامت و بیماری فرد و جامعه و سعادت و بدبختی انسانها دارد و چیزی نیست که بتوان از آن به آسانی گذشت و به همین دلیل تاکنون کتابهای زیادی نوشته شده که موضوع آنها فقط نگرانی و راه مبارزه با آن و طرز به دست آوردن آرامش است.
تاریخ بشر پر است از صحنههای غمانگیزی که انسان برای تحصیل آرامش به هر چیز دست انداخته و در هر وادی گام نهاده و تن به انواع اعتیادها داده است، ولی قرآن با یک جملهی کوتاه و پرمغز، مطمئنترین و نزدیکترین راه را نشان داده و میگوید: «بدانید که یاد خدا آرامبخش دلهاست».
برای روشن شدن این حقیقت قرآنی به توضیح زیر توجّه کنید:
عوامل نگرانی و پریشانی
1. گاهی اضطراب و نگرانی به خاطر آیندهی تاریک و مبهمی است که در برابر انسان خودنمایی میکند. احتمال زوال نعمتها، گرفتاری در چنگال دشمن، ضعف و بیماری، ناتوانی و درماندگی و احتیاج، همهی اینها آدمی را رنج میدهد، امّا ایمان به خداوند متعال، خداوند مهربان، خدایی که همواره کفایت بندگان خویش را بر عهده دارد میتواند اینگونه نگرانیها را از میان ببرد و به او آرامش دهد که تو در برابر حوادث آینده درمانده نیستی، خدایی داری توانا و مهربان.2. گاه گذشتهی تاریک زندگی، فکر انسان را به خود مشغول میدارد و همواره او را نگران میسازد. نگرانی از گناهانی که مرتکب شده، از کوتاهیها و لغزشها، امّا توجّه به خداوند توبهپذیر و مهربان و بخشایشگر به او آرامش میدهد و در حقیقت به او میگوید عذر تقصیر به پیشگاهش ببر، از گذشته عذرخواهی کن، در مقام جبران برای، که او بخشاینده است و جبران کردن ممکن.
3. ضعف و ناتوانی انسان در برابر عوامل طبیعی و گاه در مقابل انبوه دشمنان داخلی و خارجی، وی را نگران میسازد که من در برابر این همه دشمن نیرومند در میدان جهاد چه کنم؟ امّا هنگامی که به یاد خدا میافتد و متّکی به قدرت و رحمت او میشود، قدرتی که برترین قدرتهاست و همه چیز در برابر آن یارای مقاومت ندارد، قلبش آرام میگیرد، با خود میگوید آری من تنها نیستم، من در سایهی رحمت و عنایت خداوند، بی نهایت قدرت دارم.
4. گاهی ریشهی نگرانیهای آزاردهنده انسان، احساس پوچی زندگی و بی هدفی آن است، ولی کسی که به خدا ایمان دارد و مسیر تکاملی زندگی را به عنوان هدفی بزرگ پذیرفته است و تمام برنامهها و حوادث زندگی را در همین خط میبیند، نه در زندگی احساس پوچی میکند و نه همچون افراد بی هدف و مردّد سرگردان و مضطرب است.
5. عامل دیگر نگرانی آن است که انسان گاه برای رسیدن به یک هدف زحمات زیادی را متحمّل میشود، امّا کسی برای زحمات او ارج نمینهد و قدردانی و تشکّر نمیکند، این ناسپاسی او را به شدّت رنج میدهد و در یک حالت اضطراب و نگرانی فرو میبرد، ولی هنگامی که احساس کند کسی از تمام تلاشهایش آگاه است و به آنها ارج مینهد و پاداش میدهد دیگر چه جای نگرانی و ناآرامی است؟
6. سوء ظنها و توهّمها و خیالات پوچ، یکی دیگر از عوامل نگرانی است که بسیاری از مردم در زندگی خود از آن رنج میبرند، ولی چگونه میتوان انکار کرد که توجّه به خدا و لطف بی پایان او، دستور به حسن ظن که وظیفهی هر فرد با ایمانی است، این حالت رنجآور را از بین میبَرد و آرامش و اطمینان جای آن را میگیرد.
7. دنیاپرستی و دلباختگی در برابر زرق و برق زندگی مادّی، یکی از بزرگترین عوامل اضطراب و نگرانی انسانها بوده و هست، تا آنجا که گاه عدم دستیابی به رنگ خاصّی از لباس یا کفش و کلاه یا یکی دیگر از هزاران وسایل زندگی، ساعتها یا روزها و هفتهها فکر دنیاپرستان را ناآرام و مشوّش میدارد، امّا ایمان به خدا و توجّه به آزادگی مؤمن که همیشه با زهد و پارسایی سازنده و عدم اسارت در چنگال زرق و برق زندگی مادّی همراه است، به همهی اضطرابها پایان میدهد. هنگامی که روح انسان «علیوار» آنگونه وسعت یابد که بگوید: «اِنَّ دُنیاکُم لَأهوَنُ عِندی مِن وَرَقَةٍ فی فَمِ جَرادَةٍ تَقضِمُها؛ دنیای شما در نظر من بی ارزشتر از برگ درختی است که در دهان ملخی باشد که آن را میجود» (9)
دغدغه برای به دست آوردن وسایل مادّی یا از دست دادن آن، چگونه امکان دارد آرامش روح آدمی را بر هم زند و طوفانی از نگرانی در قلب و فکر او ایجاد کند.
8. عامل مهم دیگر برای نگرانی، ترس از مرگ است که همیشه روح انسانها را آزار میداده است و چون امکان مرگ تنها در سنین بالا نیست، بلکه در سنین دیگر به خصوص هنگام بیماریها، جنگها، ناامنیها، وجود دارد، این نگرانی میتواند همگانی باشد. ولی اگر در جهان بینی ما، مرگ به معنای فنا و نیستی و پایان همه چیز باشد - چنانکه مادّیون جهان میپندارند - این اضطراب و نگرانی کاملاً بجاست و باید از چنین مرگی که نقطهی پایان همهی آرزوها و موقعیّتها و خواستهای انسان است ترسید، امّا هرگاه در سایهی ایمان به خدا مرگ را دریچهای به زندگی وسیعتر و والاتر بدانیم و گذشتناز گذرگاه مرگ را همچون عبور از دالان زندان و رسیدن به فضایی آزاد بشماریم، دیگر این نگرانی بی معناست، بلکه چنین مرگی هرگاه در مسیر ادای وظیفه بوده باشد دوست داشتنی و خواستنی است. البتّه عوامل نگرانی منحصر به اینها نیست، بلکه میتوان عوامل فراوان دیگری برای آن برشمرد. البتّه باید پذیرفت که بیشتر نگرانیها به یکی از عوامل فوق بازمیگردد. و هنگامی که دیدیم این عوامل در برابر ایمان به خدا ذوب و بی رنگ و نابود میشود تصدیق خواهیم کرد که یاد خدا مایهی آرامش دلهاست. (أَلَا بِذِکرِ اللهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ) (10)
پینوشتها:
1. غررالحکم، جملهی 28.
2. سورهی حشر، آیهی 9.
3. رجوع شود به: تفسیر نمونه، ذیل آیات 7-10 سورهی یوسف.
4. رجوع شود به: تفسیر نمونه، ذیل آیهی 5 سورهی انسان.
5. سورهی عنکبوت، آیهی 65.
6. سورهی رعد، آیهی 28.
7. سورهی صافات، آیهی 180.
8. سورهی زخرف، آیهی 13.
9. بحارالانوار، ج 72، ص 360.
10. سورهی رعد، آیهی 28.
مکارم شیرازی، ناصر، (1390) انوار هدایت (مجموعه مباحث اخلاقی)؛ قم: انتشارات امام علی بن ابی طالب (ع)، چاپ اول.