الغدير و فقه التاريخ(1)
نويسنده:محمد رضا حكيمى
آنچه در كار كتاب«الغدير» مهم است، فقه التاريخ است.مورخان ما كمتر به فقه تاريخ پرداختهاند و بيشتر كار آنان منحصر به جمع و تدوين بوده است نه نقد و تطبيق.ليكن در«الغدير»، به مباحث تطبيقى بي شمارى مىرسيم كه، براى روشن كردن تاريخ اسلام و نشاندادن مقدار اعتبار ديگر مآخذ و هم مقياسهايى كلى براى شناخت اين مسائل،سندى علمى و قاطع است .در واقع صاحب«الغدير»، به علت مطالعات بيكران خويش در مآخذى كه به چندين هزار مىرسد، به اعمال ضوابط تطبيقى دست زد.ضوابطى كه براى متتبعى چون او اصالت دارد،و براى مراجعان به كتاب او نيز حجيت آنها،از روى مستندات فراوانى كه به دست مىدهد،بزودى استنباط مىشود .
و در واقع، همانگونه كه ابن خلدون، به فلسفه تاريخ رسيد و آن را ملاك قرار داد و« فيلسوف تاريخ» ناميده شد، و محققان گفتند:
ابن خلدون، در مقدمهاى كه براى تاريخ خود نوشته به درك و تصور و ابداع فلسفهاى براى تاريخ نايل آمده است كه بىشك،در نوع خود،از بزرگترين اعمال به شمار مىرود، فلسفهاى كه با هر عقلى و هر زمان و مكان تطبيق مىكند (1) . صاحب«الغدير» نيز به فقه تاريخ پرداخت و بر پايه شناخت مبانى و اصول علم تاريخ،و به تعبير ابن خلدون«تشخيص راه و روشهاى تاريخ»(تحقيق مذاهبه)، به فحص و عرضه دست زد، و به عنوان« فقيه تاريخ» (2) خوانده شد.و اگر ابن خلدون در قلعه ابن سلامه گوشه گرفت و به تأليف«مقدمه»پرداخت،صاحب«الغدير» نيز،چهل سال از عمر خويش را منزويانه گذراند.و در اين مدت هر چه سفر كرد و هر جا رفت، همواره در پى كار خويش بود و همراه مآخذ و يادداشتهاى خود.اين است كه محقق،در مطالعه«الغدير»، به روحى علمى و با روش و تازه و مستند و تحولزاى مىرسد و از اينجا به باز شناخت تاريخ اسلام دست مىيابد.مسلم كسى كه«الغدير»را بخواند،از اسلام و تاريخ آن(و علوم حديث و تفسير و...)صورتى به دست مىآورد كه تا كنون نداشته و در مآخذ ديگر بدان نرسيده بوده است.البته مسئله زمان نيز دخالت عمدهاى دارد.زيرا براى صاحب«الغدير»كه در نيمه دوم قرن چهاردهم به نوشتن كتابى درباره اسلام دست زد، مآخذ قرون و اعصار گذشته را در كنار هم قرار دادن و با اشراف بر همه، به تطبيق آنها پرداختن تا حد زيادى،به علت نشر اين مآخذ يا معرفى آنها در فهرستها،امكان داشت. نهايت،كوشش ستودنى صاحب الغدير،در رفتن به دنبال اين مآخذ بود و آرام نگرفتن تا رسيدن به آنها.
البته روح بزرگ اين قهرمان بررسى و اطلاع، هنوز قانع نبود و آرزو داشت جهان را سير كند و كتابخانههاى همه گيتى را براى«احياى عظيم»خويش از نظر بگذارند و كلمهاى از آنچه براى تأييد حق لازم است از خامه او نيفتد.از اين بابت،همواره در تلاش بود و از اينكه مبادا روزى عمرش تمام شود و كارش ناتمام بماند نگران.او هم از عظمت كار آگاه بود و هم از وسعت دامنه فرهنگ و منابع و ذخاير اسلامى.از اين رو، با اينكه در داشتن مآخذ بيكران،يكى از كممانندترين محققان بودـو از جمله،همين امر نظر پژوهشيان را بسيار جلب مىكردـباز چون تشنهاى سيراب ناشدنى دنبال نسخهها و مدارك مىگشت.چون او مىدانست كه:
هزاران نسخه خطى عربى در علوم و ادبيات و فلسفه همچنان در كتابخانه هاى دنياى اسلام نهان مانده است.تنها در اسلامبول سى كتابخانه در مسجدها هست كه از نسخههاى خطى آن اندكى منتشر شده است.در قاهره و دمشق و موصل و بغداد و دهلى مجموعههاى فراوان هست كه فهرستى براى آن تنظيم نشده است.در اسكوريال،نزديك مادريد،يك كتابخانه مفصل هست كه هنوز نسخههاى خطى آن را در علوم و ادبيات و دين و فلسفه اسلام شمار نكردهاند.اطلاعاتى كه درباره ثمرات فكر اسلامى در اين سه قرن داريم،اندكى از باقيمانده آثار آنهاست و اين نيز مختصرى از محصول قريحه آنها بوده است.و آنچه در اين صفحات آورديم،از درياى مواريث اسلام فقط قطرهاى بود.اگر علما اين ميراث فراموش شده را كشف كنند،به احتمال قوى،قرن دهم شرق اسلامى را در تاريخ عقل انسانى به صف قرون طلايى خواهيم برد (3) .
و امينى اين ميراث فراموش شده را كشف كرده بود و مىشناخت،بويژه در بخشهاى مربوط به تخصص او،و حتى كتابخانههاى بسيار ديگرى را،در زمره ميراث اسلام،مىشناخت كه در سخن اين مورخ نيامده است.بارى اينها بود،و ايمان عميق او به كار خود كه او را به اندازه گروهى نيرو مىداد.او در استفاده از وقت و حذف زوايد معاشرت و فضول رفت و آمدها نمونه بود.در واقع زندگى او سرمشقى بود براى هر مرد علم و دانش.بدين گونه مىتوان 40 سال عمر تحقيقى او را مطابق 80 سال عمر يك محقق عادى دانست.او با اين پشتكار و ايمان به كار،موفق به اين همه شناخت و اطلاع شد.و چون چنين شد،حق داشت كه چون قاضيى آگاه و عادل در صدر محكمه بنشيند و در دادگاه«الغدير»به محاكمات معروف خود بپردازد.
آرى او شاگرد مكتب على«ع»بود و على خود گفته است:
من از زندگى فقط همين را دوست دارم كه حقى را ثابت كنم يا باطلى را نفى.
در اينجا حقيقت بسيار نظرگير اين است كه صاحب«الغدير»،به ايجاد اين ذهنيت مرتبط و ايجاد رابطه ذهنى در سطح جهان اسلام موفق گشت.ما هنگامى كه به شعاع كتاب الغدير در افكار مردم گوناگون و محققان و ناقدان مختلف در سرتاسر سرزمينهاى اسلامى و جز آن مىنگريم،و وقتى با نامهاى متفاوت پژوهشيان آباديهاى مختلف جهان آشنا مىشويم كه به تقدير از كتاب وى پرداختهاند،به حقيقت مذكور مىرسيم.و اين خود،بجز جنبه دينى،مسئلهاى است جالب و عميق در سطح ارزيابى تلاش در راه روابط انسانى.و اينهمه ما را از اين ذهنيت مرتبط و حسن تأثير كتاب و حسن نيت مؤلف و والايى اين كار آگاه مىسازد.
وقتى كه علامه و اومانيستى ـ چون صاحب«الغدير»ـپس از طى دوران تحصيلات عالى و اجتهاد،چهل سال از همه كس و همه چيز مىگسلد و در زواياى كتابخانهها عمر مىگذراند و به حاصل مواريث علمى اسلام و مسلمين دست مىيابد،و در فن خويش،كمتر مأخذىـخطى يا چاپى،از مكه تا رامپورـاز نظر او دور مىماند،تا جايى كه خود به صورتى در اين چهارده قرن زندگى مىكند،و به تحريفها و انحرافهايى كه قلمها و ذهنها كرده و يافتهاند پى مىبرد،و از آنجا كه راويىـبراى پوشاندن حقيقت و كمك به دستگاه قدرتـبه جعل حديث مىپردازد،تا جايى كه طبرى آن مجعول را نقل مىكند،تا جايى كه به هنگام چاپ كتب خطى علماى سلف،برخى از فضايل آل على و دلايل تشيع يا مثالب ديگران را از كتاب حذف مىكنند،تا آنجا كه دكترى در شرح ديوان شاعر شيعى مشهور،كلمه«غدير خم»را«غدا برحم»ضبط مىكند (4) ،و صدها امثال اين...وقتى كسى بر همه اين جريانات واقف مىشود و رسالت علم،او را به بازسازى و تصحيح مأمور مىدارد،و ايمان به محمد و تاريخ دين محمد،او را نمىهلد كه چشم از اين همه بپوشد،چنين كسى حق دارد كه چونان مدافعى راستين و سنگربانى متعهد و مفسر آفتابى نستوه،اين مسائل را بر ملا كند و ملل اسلام و علماى اقوام را بر اين امور وقوف بخشد. و چون،به تأليفات ساير محققان معاصر رجوع مىكنيم و تحقيقات آنان را مىخوانيم،مىنگريم كه هر جا آنان نيز با آراء كسانى كه مورد انتقاد«الغدير»قرار گرفتهاند،برخورد كردهاند و درباره آن آراء نظر دادهاند.نظرهايى اظهار داشتهاند از قبيل نظر صاحب«الغدير».و اين ما را از صحت نظر علامه امينى و صلاحيت او در قضاوت،و عدالت او در نقد و اعتلاى سطح نقدهاى وى بيشتر آگاه مىسازد.
براى نمونه مقايسه شود:
نقد الغدير(ج 1)بر ابن حزم اندلسى،با نقد عباس محمود العقاد بر وىـ(فاطمة الزهراء و الفاطميون/81)
نقد الغدير(ج 1)بر ابن حزم اندلسى،با نقد دكتر طه حسين بر وىـ(الكاتب المصرى،ج 2،شماره 5،سال 1946).
نقد الغدير(ج 1 و 8)بر كار تاريخ نويسان اهل سنت،با نقد دكتر عمر فاروق بر همين مورخانـ (العباسيون الاوائل،ج 1/219).
نقد الغدير(ج 2)بر دكتر محمد حسين هيكل،با نقد شيخ محمد رضا المظفر بر وىـ(السقيفة/47) .
نقد الغدير(ج 2)بر احمد زكى صفوت،با نقد شيخ هادى كاشف الغطا بر وىـ(مدارك نهج البلاغة و دفع الشبهات عنه/48 به بعد).
نقد الغدير(ج 2 و 8)بر طبرى،با نقد سيد عبد الرزاق موسوى مقرم بر وىـ(الشهيد مسلم بن عقيل/97ـ98). نقد الغدير(ج 3)بر مؤلفان ملل و نحل،با نقد شيخ محمود شلتوت بر همين مؤلفانـ (الامام الصادق و المذاهب الاربعة،جزء 6/391ـ392)
نقد الغدير(ج 3)بر ابو الفتح شهرستانى،مؤلف«ملل و نحل»،با نقد سيد عبد الحسين شرف الدين بر وىـ(المراجعات/336).
نقد الغدير(ج 3)بر شهرستانى نامبرده،با نقد شرف الدين بر وى(مؤلفو الشيعة فى صدر الاسلام/66ـ68 و 82ـ84).
نقد الغدير(ج 3)بر شهرستانى،با نقد دكتر على سامى النشار بر وىـ(نشأةـالفكر الفلسفى فى الاسلام،ج 1/61ـ62،چاپ دوم).
نقد الغدير(ج 3)بر شهرستانى،با نقد دكتر ابراهيم مدكور بر وىـ(فى الفلسفة الاسلامية،منهج و تطبيقه/204،چاپ دوم).
نقد الغدير(ج 3)بر شهرستانى،با نقد حنا الفاخورى و خليل الجر بر وىـ(تاريخ الفلسفة العربية،ج 2/23).
نقد الغدير(ج 3)بر محمود شكرى الآلوسى،با نقد شرف الدين بر وىـ(الفصول المهمة فى تأليف الامة/55،چاپ چهارم).
نقد الغدير(ج 3)بر شيخ محمد خضرى،از استادان دكتر طه حسين،با نقد طه حسين بر وىـ(مذكرات طه حسين/66).
نظر الغدير(ج 3/335)درباره دكتر طه حسين،با نظرات دكتر عبد الهادى مسعود مصرى درباره وىـ(مع رجال الفكر فى القاهره/177ـ180).
نقد الغدير(ج 3)بر احمد امين مصرى،با نقد كاشف الغطا بر وىـ(اصل الشيعة و اصولها/8 به بعد).
نقد الغدير(ج 3)بر احمد امين،با نقد زكى مبارك بر وىـ(مجله«الرسالة»ـقاهره،زير عنوان«جناية احمد امين على الادب العربى»).
نقد الغدير(ج 3)بر احمد امين،با نقد شيخ عبد الله سبيتى بر وىـ(تحت راية الحق).
نقد الغدير(ج 3)بر احمد امين،با نقد دكتر حامد حفنى داود مصرى بر وىـ(مع رجال الفكر فى القاهره/107).
نقد الغدير(ج 3)بر احمد امين،با نقد استاد اسد حيدر النجفى بر وىـ(الامام الصادق و المذاهب الاربعه،مجلد 3/375).
نقد الغدير(ج 3)بر احمد امين،با نقد دكتر مصطفى السباعى بر وىـ(السنة/214،الامام الصادق و المذاهب الاربعه،مجلد 3/376).
نقد الغدير(ج 3)بر مؤلفان ملل و نحل از اهل سنت،با نقد دكتر عمر فاروق بر همين مؤلفانـ (العباسيون الاوائل،ج 1/224).
نقد الغدير(ج 3)بر اميل درمنگام و دونالدسن،با نقد جرج جرداق بر لامنسـ(الامام على صوت العدالة الانسانية،ج 5/1232 به بعد). نقد الغدير(ج 4)بر ذهبى و ابن خلكان،با نقد امتياز عليخان عرشى بر آنانـ(استناد نهج البلاغه/5 به بعد).
نقد الغدير(ج 9)بر دكتر طه حسين،با نقد كاشف الغطا بر وىـ(اصل الشيعة و اصولها/36).
نقد الغدير(ج 11)بر غزالى،با نقدهاى شيخ مجتبى قزوينى بر وىـ(بيان الفرقان،ج 4).
چه بسيار ديده مىشود كه نويسنده كتابى،يا مقاله و بحثى،در آغاز پرمايه و با نشاط و بر پايه استقصا و تحقيق دست به كار مىشود،اما همينكه كارـدر مثلـبه نيمه مىرسد،لحظه به لحظه افت مىكند و سستى مىگيرد و نشانههاى خستگى،كم توانى،دنباله رها كنى و سرسرى گيرى در آن پديدار مىشود تا سرانجام كه بروشنى كار از اوج خود فرو مىافتد.
اينگونه كار كرد بر خلاف سنت علم و آيين تحقيق و دقت در عمل و رضايت وجدان علمى است،و هم تقصير و كوتاهى است نسبت به حق جامعه،در استفاده و مراجعه به اثر.
محقق بايد،شكيبا باشد،صبر پيشه كند،تاب آورد،توان بنماياند و بر سر هر ريزه از عملـچه در آغاز آن و چه در انجامـبايستد و خيرگى كند و چيرگى نشان دهد،تا هيچ بخشى و فصلى و هيچ استنتاجى و سنجشى،سرسرى گرفته نشود، و آبكى از آب در نيايد.اين راهى است كه محققان بزرگـآنان كه با علم صميمى شدهاند و با معرفت اخت،و آنچه آنان را به كار كشانده است عشق به شناختن بوده است و شناساندن،و عشق به مردم و احترام به حق مردمـهمواره سپردهاند .
مؤلف«الغدير»،از نمونههاى كامل اين روش صحيح و علمى است.در كار سترگ او،سراسر،هر بحثى را چنان مىيابيم كه گويى نخستين بخشى كه از اين كتاب نوشته شده است همين است،از بس كه هر فصل و هر مبحث،از هر نظر،غنى است:بسيارى مآخذ،استقصاى آراء،شوربيان،غناى واژگانى،استوارى منطق،رزانت استدلال،قدرت تفهيم و تلألؤ الهام.
ناقدان به اين نكته نيز نيك توجه يافتهاند و هر كدام به گونهاى آن را خاطرـنشان ساختهاند .در بخشهاى ديگر اين كتاب،به نمونههايى از گفتههاى ناقدان در اين باره برمىخوريد.
صاحب«الغدير»،از آن كسان است كه خداوند ملكه وحى كردن به دلهاى پاك را به آنان عطا كرده است،و آنان را قادر ساخته است تا به طبقات درس خوانده و با فرهنگ،حقايقى را الهام و افهام كنند،حقايقى كه تيرگى دل را مىزدايد و زنگار وسواس و شك را از جانها مىسترد .اينان اين حقايق ثابت را با صراحت و بىپروا اظهار مىدارند،اما بىپروايى و صراحتى دوست داشتنى...
و اين چگونگى حال مىرساند كه مؤلف آنقدر با كتاب خدا مأنوس بوده است و آيات قرآن را مىخوانده است و از برداشته است،كه گويى خود«حافظ قرآن»بوده است.و همين است كه عبد الفتاح عبد المقصود مصرى،استاد دانشگاه اسكندريه،مىگويد:
انه ليستهدى التنزيل (6) .
ـ او بحق،از«قرآن»هدايت مىطلبد.
و در واقع، همانگونه كه ابن خلدون، به فلسفه تاريخ رسيد و آن را ملاك قرار داد و« فيلسوف تاريخ» ناميده شد، و محققان گفتند:
ابن خلدون، در مقدمهاى كه براى تاريخ خود نوشته به درك و تصور و ابداع فلسفهاى براى تاريخ نايل آمده است كه بىشك،در نوع خود،از بزرگترين اعمال به شمار مىرود، فلسفهاى كه با هر عقلى و هر زمان و مكان تطبيق مىكند (1) . صاحب«الغدير» نيز به فقه تاريخ پرداخت و بر پايه شناخت مبانى و اصول علم تاريخ،و به تعبير ابن خلدون«تشخيص راه و روشهاى تاريخ»(تحقيق مذاهبه)، به فحص و عرضه دست زد، و به عنوان« فقيه تاريخ» (2) خوانده شد.و اگر ابن خلدون در قلعه ابن سلامه گوشه گرفت و به تأليف«مقدمه»پرداخت،صاحب«الغدير» نيز،چهل سال از عمر خويش را منزويانه گذراند.و در اين مدت هر چه سفر كرد و هر جا رفت، همواره در پى كار خويش بود و همراه مآخذ و يادداشتهاى خود.اين است كه محقق،در مطالعه«الغدير»، به روحى علمى و با روش و تازه و مستند و تحولزاى مىرسد و از اينجا به باز شناخت تاريخ اسلام دست مىيابد.مسلم كسى كه«الغدير»را بخواند،از اسلام و تاريخ آن(و علوم حديث و تفسير و...)صورتى به دست مىآورد كه تا كنون نداشته و در مآخذ ديگر بدان نرسيده بوده است.البته مسئله زمان نيز دخالت عمدهاى دارد.زيرا براى صاحب«الغدير»كه در نيمه دوم قرن چهاردهم به نوشتن كتابى درباره اسلام دست زد، مآخذ قرون و اعصار گذشته را در كنار هم قرار دادن و با اشراف بر همه، به تطبيق آنها پرداختن تا حد زيادى،به علت نشر اين مآخذ يا معرفى آنها در فهرستها،امكان داشت. نهايت،كوشش ستودنى صاحب الغدير،در رفتن به دنبال اين مآخذ بود و آرام نگرفتن تا رسيدن به آنها.
البته روح بزرگ اين قهرمان بررسى و اطلاع، هنوز قانع نبود و آرزو داشت جهان را سير كند و كتابخانههاى همه گيتى را براى«احياى عظيم»خويش از نظر بگذارند و كلمهاى از آنچه براى تأييد حق لازم است از خامه او نيفتد.از اين بابت،همواره در تلاش بود و از اينكه مبادا روزى عمرش تمام شود و كارش ناتمام بماند نگران.او هم از عظمت كار آگاه بود و هم از وسعت دامنه فرهنگ و منابع و ذخاير اسلامى.از اين رو، با اينكه در داشتن مآخذ بيكران،يكى از كممانندترين محققان بودـو از جمله،همين امر نظر پژوهشيان را بسيار جلب مىكردـباز چون تشنهاى سيراب ناشدنى دنبال نسخهها و مدارك مىگشت.چون او مىدانست كه:
هزاران نسخه خطى عربى در علوم و ادبيات و فلسفه همچنان در كتابخانه هاى دنياى اسلام نهان مانده است.تنها در اسلامبول سى كتابخانه در مسجدها هست كه از نسخههاى خطى آن اندكى منتشر شده است.در قاهره و دمشق و موصل و بغداد و دهلى مجموعههاى فراوان هست كه فهرستى براى آن تنظيم نشده است.در اسكوريال،نزديك مادريد،يك كتابخانه مفصل هست كه هنوز نسخههاى خطى آن را در علوم و ادبيات و دين و فلسفه اسلام شمار نكردهاند.اطلاعاتى كه درباره ثمرات فكر اسلامى در اين سه قرن داريم،اندكى از باقيمانده آثار آنهاست و اين نيز مختصرى از محصول قريحه آنها بوده است.و آنچه در اين صفحات آورديم،از درياى مواريث اسلام فقط قطرهاى بود.اگر علما اين ميراث فراموش شده را كشف كنند،به احتمال قوى،قرن دهم شرق اسلامى را در تاريخ عقل انسانى به صف قرون طلايى خواهيم برد (3) .
و امينى اين ميراث فراموش شده را كشف كرده بود و مىشناخت،بويژه در بخشهاى مربوط به تخصص او،و حتى كتابخانههاى بسيار ديگرى را،در زمره ميراث اسلام،مىشناخت كه در سخن اين مورخ نيامده است.بارى اينها بود،و ايمان عميق او به كار خود كه او را به اندازه گروهى نيرو مىداد.او در استفاده از وقت و حذف زوايد معاشرت و فضول رفت و آمدها نمونه بود.در واقع زندگى او سرمشقى بود براى هر مرد علم و دانش.بدين گونه مىتوان 40 سال عمر تحقيقى او را مطابق 80 سال عمر يك محقق عادى دانست.او با اين پشتكار و ايمان به كار،موفق به اين همه شناخت و اطلاع شد.و چون چنين شد،حق داشت كه چون قاضيى آگاه و عادل در صدر محكمه بنشيند و در دادگاه«الغدير»به محاكمات معروف خود بپردازد.
آرى او شاگرد مكتب على«ع»بود و على خود گفته است:
من از زندگى فقط همين را دوست دارم كه حقى را ثابت كنم يا باطلى را نفى.
ايجاد ذهنيت مرتبط
در اينجا حقيقت بسيار نظرگير اين است كه صاحب«الغدير»،به ايجاد اين ذهنيت مرتبط و ايجاد رابطه ذهنى در سطح جهان اسلام موفق گشت.ما هنگامى كه به شعاع كتاب الغدير در افكار مردم گوناگون و محققان و ناقدان مختلف در سرتاسر سرزمينهاى اسلامى و جز آن مىنگريم،و وقتى با نامهاى متفاوت پژوهشيان آباديهاى مختلف جهان آشنا مىشويم كه به تقدير از كتاب وى پرداختهاند،به حقيقت مذكور مىرسيم.و اين خود،بجز جنبه دينى،مسئلهاى است جالب و عميق در سطح ارزيابى تلاش در راه روابط انسانى.و اينهمه ما را از اين ذهنيت مرتبط و حسن تأثير كتاب و حسن نيت مؤلف و والايى اين كار آگاه مىسازد.
نقد در«الغدير»
وقتى كه علامه و اومانيستى ـ چون صاحب«الغدير»ـپس از طى دوران تحصيلات عالى و اجتهاد،چهل سال از همه كس و همه چيز مىگسلد و در زواياى كتابخانهها عمر مىگذراند و به حاصل مواريث علمى اسلام و مسلمين دست مىيابد،و در فن خويش،كمتر مأخذىـخطى يا چاپى،از مكه تا رامپورـاز نظر او دور مىماند،تا جايى كه خود به صورتى در اين چهارده قرن زندگى مىكند،و به تحريفها و انحرافهايى كه قلمها و ذهنها كرده و يافتهاند پى مىبرد،و از آنجا كه راويىـبراى پوشاندن حقيقت و كمك به دستگاه قدرتـبه جعل حديث مىپردازد،تا جايى كه طبرى آن مجعول را نقل مىكند،تا جايى كه به هنگام چاپ كتب خطى علماى سلف،برخى از فضايل آل على و دلايل تشيع يا مثالب ديگران را از كتاب حذف مىكنند،تا آنجا كه دكترى در شرح ديوان شاعر شيعى مشهور،كلمه«غدير خم»را«غدا برحم»ضبط مىكند (4) ،و صدها امثال اين...وقتى كسى بر همه اين جريانات واقف مىشود و رسالت علم،او را به بازسازى و تصحيح مأمور مىدارد،و ايمان به محمد و تاريخ دين محمد،او را نمىهلد كه چشم از اين همه بپوشد،چنين كسى حق دارد كه چونان مدافعى راستين و سنگربانى متعهد و مفسر آفتابى نستوه،اين مسائل را بر ملا كند و ملل اسلام و علماى اقوام را بر اين امور وقوف بخشد. و چون،به تأليفات ساير محققان معاصر رجوع مىكنيم و تحقيقات آنان را مىخوانيم،مىنگريم كه هر جا آنان نيز با آراء كسانى كه مورد انتقاد«الغدير»قرار گرفتهاند،برخورد كردهاند و درباره آن آراء نظر دادهاند.نظرهايى اظهار داشتهاند از قبيل نظر صاحب«الغدير».و اين ما را از صحت نظر علامه امينى و صلاحيت او در قضاوت،و عدالت او در نقد و اعتلاى سطح نقدهاى وى بيشتر آگاه مىسازد.
براى نمونه مقايسه شود:
نقد الغدير(ج 1)بر ابن حزم اندلسى،با نقد عباس محمود العقاد بر وىـ(فاطمة الزهراء و الفاطميون/81)
نقد الغدير(ج 1)بر ابن حزم اندلسى،با نقد دكتر طه حسين بر وىـ(الكاتب المصرى،ج 2،شماره 5،سال 1946).
نقد الغدير(ج 1 و 8)بر كار تاريخ نويسان اهل سنت،با نقد دكتر عمر فاروق بر همين مورخانـ (العباسيون الاوائل،ج 1/219).
نقد الغدير(ج 2)بر دكتر محمد حسين هيكل،با نقد شيخ محمد رضا المظفر بر وىـ(السقيفة/47) .
نقد الغدير(ج 2)بر احمد زكى صفوت،با نقد شيخ هادى كاشف الغطا بر وىـ(مدارك نهج البلاغة و دفع الشبهات عنه/48 به بعد).
نقد الغدير(ج 2 و 8)بر طبرى،با نقد سيد عبد الرزاق موسوى مقرم بر وىـ(الشهيد مسلم بن عقيل/97ـ98). نقد الغدير(ج 3)بر مؤلفان ملل و نحل،با نقد شيخ محمود شلتوت بر همين مؤلفانـ (الامام الصادق و المذاهب الاربعة،جزء 6/391ـ392)
نقد الغدير(ج 3)بر ابو الفتح شهرستانى،مؤلف«ملل و نحل»،با نقد سيد عبد الحسين شرف الدين بر وىـ(المراجعات/336).
نقد الغدير(ج 3)بر شهرستانى نامبرده،با نقد شرف الدين بر وى(مؤلفو الشيعة فى صدر الاسلام/66ـ68 و 82ـ84).
نقد الغدير(ج 3)بر شهرستانى،با نقد دكتر على سامى النشار بر وىـ(نشأةـالفكر الفلسفى فى الاسلام،ج 1/61ـ62،چاپ دوم).
نقد الغدير(ج 3)بر شهرستانى،با نقد دكتر ابراهيم مدكور بر وىـ(فى الفلسفة الاسلامية،منهج و تطبيقه/204،چاپ دوم).
نقد الغدير(ج 3)بر شهرستانى،با نقد حنا الفاخورى و خليل الجر بر وىـ(تاريخ الفلسفة العربية،ج 2/23).
نقد الغدير(ج 3)بر محمود شكرى الآلوسى،با نقد شرف الدين بر وىـ(الفصول المهمة فى تأليف الامة/55،چاپ چهارم).
نقد الغدير(ج 3)بر شيخ محمد خضرى،از استادان دكتر طه حسين،با نقد طه حسين بر وىـ(مذكرات طه حسين/66).
نظر الغدير(ج 3/335)درباره دكتر طه حسين،با نظرات دكتر عبد الهادى مسعود مصرى درباره وىـ(مع رجال الفكر فى القاهره/177ـ180).
نقد الغدير(ج 3)بر احمد امين مصرى،با نقد كاشف الغطا بر وىـ(اصل الشيعة و اصولها/8 به بعد).
نقد الغدير(ج 3)بر احمد امين،با نقد زكى مبارك بر وىـ(مجله«الرسالة»ـقاهره،زير عنوان«جناية احمد امين على الادب العربى»).
نقد الغدير(ج 3)بر احمد امين،با نقد شيخ عبد الله سبيتى بر وىـ(تحت راية الحق).
نقد الغدير(ج 3)بر احمد امين،با نقد دكتر حامد حفنى داود مصرى بر وىـ(مع رجال الفكر فى القاهره/107).
نقد الغدير(ج 3)بر احمد امين،با نقد استاد اسد حيدر النجفى بر وىـ(الامام الصادق و المذاهب الاربعه،مجلد 3/375).
نقد الغدير(ج 3)بر احمد امين،با نقد دكتر مصطفى السباعى بر وىـ(السنة/214،الامام الصادق و المذاهب الاربعه،مجلد 3/376).
نقد الغدير(ج 3)بر مؤلفان ملل و نحل از اهل سنت،با نقد دكتر عمر فاروق بر همين مؤلفانـ (العباسيون الاوائل،ج 1/224).
نقد الغدير(ج 3)بر اميل درمنگام و دونالدسن،با نقد جرج جرداق بر لامنسـ(الامام على صوت العدالة الانسانية،ج 5/1232 به بعد). نقد الغدير(ج 4)بر ذهبى و ابن خلكان،با نقد امتياز عليخان عرشى بر آنانـ(استناد نهج البلاغه/5 به بعد).
نقد الغدير(ج 9)بر دكتر طه حسين،با نقد كاشف الغطا بر وىـ(اصل الشيعة و اصولها/36).
نقد الغدير(ج 11)بر غزالى،با نقدهاى شيخ مجتبى قزوينى بر وىـ(بيان الفرقان،ج 4).
همچنان نستوه
چه بسيار ديده مىشود كه نويسنده كتابى،يا مقاله و بحثى،در آغاز پرمايه و با نشاط و بر پايه استقصا و تحقيق دست به كار مىشود،اما همينكه كارـدر مثلـبه نيمه مىرسد،لحظه به لحظه افت مىكند و سستى مىگيرد و نشانههاى خستگى،كم توانى،دنباله رها كنى و سرسرى گيرى در آن پديدار مىشود تا سرانجام كه بروشنى كار از اوج خود فرو مىافتد.
اينگونه كار كرد بر خلاف سنت علم و آيين تحقيق و دقت در عمل و رضايت وجدان علمى است،و هم تقصير و كوتاهى است نسبت به حق جامعه،در استفاده و مراجعه به اثر.
محقق بايد،شكيبا باشد،صبر پيشه كند،تاب آورد،توان بنماياند و بر سر هر ريزه از عملـچه در آغاز آن و چه در انجامـبايستد و خيرگى كند و چيرگى نشان دهد،تا هيچ بخشى و فصلى و هيچ استنتاجى و سنجشى،سرسرى گرفته نشود، و آبكى از آب در نيايد.اين راهى است كه محققان بزرگـآنان كه با علم صميمى شدهاند و با معرفت اخت،و آنچه آنان را به كار كشانده است عشق به شناختن بوده است و شناساندن،و عشق به مردم و احترام به حق مردمـهمواره سپردهاند .
مؤلف«الغدير»،از نمونههاى كامل اين روش صحيح و علمى است.در كار سترگ او،سراسر،هر بحثى را چنان مىيابيم كه گويى نخستين بخشى كه از اين كتاب نوشته شده است همين است،از بس كه هر فصل و هر مبحث،از هر نظر،غنى است:بسيارى مآخذ،استقصاى آراء،شوربيان،غناى واژگانى،استوارى منطق،رزانت استدلال،قدرت تفهيم و تلألؤ الهام.
ناقدان به اين نكته نيز نيك توجه يافتهاند و هر كدام به گونهاى آن را خاطرـنشان ساختهاند .در بخشهاى ديگر اين كتاب،به نمونههايى از گفتههاى ناقدان در اين باره برمىخوريد.
الهام
صاحب«الغدير»،از آن كسان است كه خداوند ملكه وحى كردن به دلهاى پاك را به آنان عطا كرده است،و آنان را قادر ساخته است تا به طبقات درس خوانده و با فرهنگ،حقايقى را الهام و افهام كنند،حقايقى كه تيرگى دل را مىزدايد و زنگار وسواس و شك را از جانها مىسترد .اينان اين حقايق ثابت را با صراحت و بىپروا اظهار مىدارند،اما بىپروايى و صراحتى دوست داشتنى...
آميختگى«الغدير»با«قرآن كريم».
و اين چگونگى حال مىرساند كه مؤلف آنقدر با كتاب خدا مأنوس بوده است و آيات قرآن را مىخوانده است و از برداشته است،كه گويى خود«حافظ قرآن»بوده است.و همين است كه عبد الفتاح عبد المقصود مصرى،استاد دانشگاه اسكندريه،مىگويد:
انه ليستهدى التنزيل (6) .
ـ او بحق،از«قرآن»هدايت مىطلبد.
پینوشتها:
(1) «مقدمه ابن خلدون»،ترجمه محمد پروين گنابادى،ج 1/ 36
2) يا به تعبيرى:«فقيه المورخين و مورخ الفقهاء»ـ«الغدير»،ج 9
3) «تاريخ تمدن»ـويل دورانت،كتاب چهارم،عصر ايمان،بخش دوم(تمدن اسلامى)/176ـ177،از ترجمه فارسى.
4) دكتر ملحم ابراهيم الاسود،در تعليقات«ديوان ابو تمام»ـ«الغدير»،ج 1/12،و ج 2/331ـ 333
5) سيد حسين موسوى هندى،از عالمان عراق،مؤلف كتاب ارجمند«الاسلام مبدأ و عقيدة».
6) «الغدير»،ج 6