خطر تصوّف

ای ابوذر، در آخرالزّمان گروهی‌اند که لباس پشمی در تابستان و زمستان می‌پوشند و گمان می‌کنند با این کار بر دیگران برتری دارند. اینان کسانی‌اند که ملائکه‌ی آسمان‌ها و زمین لعنتشان می‌کنند.
دوشنبه، 2 اسفند 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
خطر تصوّف
خطر تصوّف

 

نویسنده: آیة الله العظمی مکارم شیرازی

 
یا اَباذَر، یَکُونُ فِی آخِرِ الزَّمانِ قَومٌ یَلبَسُونَ الصُّوفَ فی صَیفِهِم وَ شِتائِهِم یَرَونَ اَنَّ لَهُمُ الفَضلَ بِذَلِکَ عَلی غَیرِهِم اُولَئِکَ تَلعَنَهُم مَلائِکَةُ السَّمَاواتِ وَ الأرضِ.
ای ابوذر، در آخرالزّمان گروهی‌اند که لباس پشمی در تابستان و زمستان می‌پوشند و گمان می‌کنند با این کار بر دیگران برتری دارند. اینان کسانی‌اند که ملائکه‌ی آسمان‌ها و زمین لعنتشان می‌کنند.

نور هدایت

در حدیث مورد بحث، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) اشاره به مطلب مهم و سربسته‌ای کرده و آن این است که در آخرالزّمان جمعیّتی می‌آیند که در تابستان و زمستان لباس پشمی می‌پوشند و این کار را برای خود نشانه‌ی فضیلت می‌دانند. آنها از جمله کسانی‌اند که ملائکه‌ی آسمان و زمین لعنتشان می‌کنند.
در معنای حدیث دو احتمال وجود دارد:
نخست اینکه مراد حضرت ریاکاران است. انسان‌های ریاکار و خودبرتربین، در تابستان که مردم لباس‌های نازک می‌پوشند، لباس‌های ضخیم (پشمین و خشن) به تن می‌کنند و در واقع می‌خواهند در بین مردم به زهد و تقوا و فضیلت معروف و انگشت نما شوند. و این لباس شهرت است. اگرچه برخی علما می‌گویند لباس شهرت آن است که برخلاف زندگی انسان است، ولی ما از احادیث این را نفهمیدیم و لذا می‌گوییم: لباس شهرت لباسی است که انسان بخواهد خود را مشهور به زهد و ورع و تقوا کند، نه هر شهرتی. و این معنا مطابق با لحن روایات است.
تفسیر دوم این است که حدیث اشاره است به صوفیّه و متصوّفه، زیرا صوفیگری از صدر اسلام وارد اسلام نشده بود، بلکه از جمله افکار التقاطی و وارداتی است که از قرن دوم به این طرف همراه با افکار هندی و یونانی از ممالک دیگر وارد اسلام شد و از طریق ترجمه‌ی کتاب‌ها به ممالک اسلامی منتقل گردید. به این ترتیب (طبق این تفسیر) حضرت محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) خبر غیبی می‌دهد که در آینده در بین امّت من گروهی پیدا می‌شوند و این لعن شدید که در روایت آمده متناسب با انحراف مکتبی است نه انحراف فردی؛ چرا که ممکن است انسانی را لعن کنند، امّا نه به این شدّت.
در اینجا با اطّلاعاتی که از گذشته دارم قدری به بحث در مورد این موضوع انحرافی می‌پردازم:

خطرهای تصوّف

تصوّف خطری است بس بزرگ برای اسلام و تشیّع و روحانیّت شیعه.
خطر اوّل این است که تصوّف راهش را از راه علم جدا می‌کند. اینان معتقدند که راه عقل راه منحرفی است که انسان را به حقیقت نمی‌رسانَد و پای استدلالیان چوبین است، بلکه باید راهِ دل را پیمود و استدلالات را دور ریخت.
در خانقاه‌ها که مراکز آنهاست، سخن از کتاب و علم، بحثی زشت و زننده محسوب می‌شود. یکی از اصحاب تصوّف در این باره می‌گوید: قبلاً که به مدرسه می‌رفتم و درس می‌خواندم و بعد در خانقاه به خدمت شیخ و سایر یاران می‌رسیدم، کتاب و قلم و دوات را پنهان می‌کردم که مبادا آنها ببینند. روزی دواتم بیرون افتاد، یکی از هم مسلک‌هایم رو به من کرد و گفت: این را بردار و عورتت را بپوشان. آنها دوات را عورت و چیزی زشت که نمایان شده می‌پنداشتند و با کتاب و دفتر این‌گونه برخورد می‌کردند.
در حالات جمعی از آنها نوشته‌اند که هر چه کتاب داشتند در رودخانه ریختند. یکی از آنها که همه‌ی کتاب‌هایش را دور ریخته بود، در خواب دید که به او می‌گویند چنین و چنان کن و وقتی آنها را انجام داد به محضر شیخ رفت. او گفت: اگر دور نینداخته بودی هیچ بهره‌ای از محضر شیخ نمی‌بردی.
آنها با علم و عالم چنین دشمنی دارند. ممکن است که صوفی امروزی چنین نگوید، امّا اینها مسائلی است که در تاریخچه‌ی تصوّف ثبت شده است که علم را حجاب می‌دانند و عالِم را راهزن راه می‌شمارند، چنین جمعیّتی معلوم است که برای آنها حساب خاصّی باز شده.
اگردر برخی کتاب‌ها جمله‌ی «اَلعِلمُ حِجابُ الاکبر» نوشته، مسلّماً منظور علمی است که باعث غرور و خودخواهی انسان می‌شود وگرنه هیچ‌کس ذات علم را نکوهش نمی‌کند، لذا اگر چنین جمله‌ای هم بود باید آن را تأویل کرد. این همه آیات و روایات در مدحِ علم و عالم داریم. قرآن می‌فرماید: (إِنَّمَا یَخشَی اللهَ مِن عِبَادِهِ العُلَمَاءُ) (1) از این آیه استفاده می‌شود که فقط علما به مقام قرب خداوند راه می‌یابند. روز قیامت وقتی (جوهر) مداد علما با خون شهدا سنجیده می‌شود مداد علما برتر است.
در حدیثی امام صادق (علیه السلام) فرمود: «فَتُوزَنُ دِماءِ الشُّهَداءِ مَعَ مِدادِ العُلَماءِ فَیَرجَحُ مِدادُ العُلماءِ عَلَی دِماءِ الشُّهَداءِ؛ خون شهیدان را با مداد دانشمندان می‌سنجند، پس رجحان دارد مرکّب و جوهر دانشمندان بر خون شهیدان». (2) اینها را که نمی‌شود هیچ پنداشت.
حال در اینجا شاید این سؤال مطرح شود که چرا با علم چنین برخوردی دارند؟
جواب این است که اینان اعتقاداتی دارند که با استدلالات عقلی هماهنگی و سازگاری ندارد و با احادیث و آیات هم مطابقت نمی‌کند.
خطر دوم این است که اینان مرجعیّت و روحانیّت و این‌گونه مسائل را قبول ندارند و مقام پیر طریقت را بالاتر از مراجع می‌دانند و نزد آنها علما از قشریّون و شیوخ صوفیّه از لُبیّون شمرده می‌شوند. یعنی علما را در مرحله‌ی شریعت و خودشان را در مرحله‌ی طریقت و حقیقت می‌دانند.
با توجّه به این دیدگاه به دستور شیوخشان، شکستن قوانین اسلامی را مجاز می‌دانند.
در تاریخچه‌ی آنها آمده که مثلاً وقتی فلانی شروع به سیر و سلوک در طریق تصوّف کرد، هر چه مال داشت به دریا ریخت. به کتاب احیاء العلوم غزّالی که از بزرگان و اکابرشان است و همه‌ی آنها او را قبول دارند مراجعه کنید که چه سخنان عجیب و غریبی دارد، حتّی برخلاف مسلّمات فقه.
وی می‌گوید: من مدّتی به مسجدالحرام رفته، دور خانه‌ی خدا طواف می‌کردم، امّا چون به حق رسیدم دیدم که خانه‌ی خدا به گرد من طواف می‌کند. کسی که چنین عقیده‌ای دارد دیگر پایبند به مکّه و مدینه نیست.
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) با آن مقامش تا آخر عمر حج به جا آورد، ولی این آقا می‌گوید خانه‌ی خدا دور من طواف می‌کرد.
اینها به کسی که برای سرسپردن نزدشان می‌رود، اوّل دستور می‌دهند که باید رابطه‌ی با آخوند و روحانی را قطع کنی، در حالی که امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) برای زمان غیبت دستور فرمود که «فَارجِعُوا فیها اِلی رُواةِ حَدیثِنا؛ مراجعه کنید به راویان گفتارهای ما». (3)
ما معتقدیم در زمان غیبت به هیچ مقامی جز فقها و مراجعی که احکام خدا را از کتاب و سنّت استنباط می‌کنند نباید مراجعه کرد. از آنها می‌پرسیم این کسی که نامش را شیخ گذاشته‌ای آیا مرجع است؟ اگر نیست به چه دلیلی اطاعتش را واجب می‌دانی؟ مفترض الطاعة بودنش از کجاست؟ چون کسی را نداریم که مفترض الطّاعة باشد جز پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و امام و نایب امام که مبیّن کلمات امام است. پس مخالفت آنها با علم برایشان سود دارد و آن مفترض الطّاعة شمردن غیرمرجع است.
خطر سوم ساده بودن تأویل و تفسیر آیات و روایات است. آنها با الفاظ کتاب و سنّت بازی می‌کنند که این خودش داستان بسیار مفصّلی دارد. یعنی الفاظ کتاب و سنّت در دستشان مانند موم است و به هر شکلی که بخواهند تفسیر می‌کنند. به عبارت دیگر، تأویل در میان آنها بسیار ساده و آسان است.
به یک نمونه از توجیهات و تفسیر آنها توجّه کنید:
می‌گوید همه چیز را کنار انداختم و فقط قرآن را گرفتم، به این آیه رسیدم که «(قُلِ اللهُ ثُمَّ ذَرهُم)؛ بگو: الله سپس رهایشان کن» گفتم این هم غیر خداست. جمله‌ی «ثُمَّ ذَرهُم» را با میل خودش این‌گونه تفسیر می‌کند، در حالی که مراد قرآن از «ذرهم» بت‌هاست، یا منظور، مخلوقین است.
وقتی اینها با آیات و روایات این‌گونه بازی می‌کنند، معلوم است که خیلی خطر دارند. و به همین دلیل است که عملاً برای خودشان ولایت بر احکام قائلند. ما ولیّ فقیه را مجری احکام می‌دانیم و برای او ولایتی به حکم قائل نیستیم و احکام هم یا احکام و عناوین اوّلیّه است یا احکام و عناوین ثانویه.
احکام دستورهایی است که خدا و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) داده‌اند، نه اینکه بگوییم حلال و حرام و واجبات را تغییر دهد. امّا اینها (صوفیّه) واقعاً احکام را تغییر می‌دهند و بسیاری از مسلّمات اسلام را تغییر داده‌اند. احتمال می‌دهم که این یکی از معانی روایت باشد، نه اینکه منحصر در همین یکی باشد.
یکی از شیوخ آنها می‌گوید: روز قیامت که می‌شود همه در سیطره‌ی جاه من‌اند حتّی محمّد و آلش. یا اینکه می‌گویند: رجبیّون، کسانی‌اند که در عالم مکاشفه، شیعه را به صورت خوک می‌بینند.
برای اطّلاع بیشتر در مورد این فرقه، مطالبی درباره‌ی تاریخچه‌ی تصوّف را از کتاب جلوه‌ی حق به قلم حضرت آیة الله العظمی مکارم شیرازی در اینجا می‌آوریم. مورّخان نقل کرده‌اند که پیش از ظهور اسلام، بلکه پیش از میلاد حضرت مسیح (علیه السلام) جمعی بودند که خود را «عشّاق جمال الله» و «الواصل إلی الله» معرّفی می‌کردند، ولی از آغاز پیدایی آنها اطّلاع چندانی در دست نیست، چنانکه اساساً معلوم نیست که این مسلک در کدام نقطه‌ی جهان پدید آمده است. برخی معتقدند که از هندوستان و برخی دیگر مبدأ آن را شام و مصر می‌دانند، امّا در اینکه این گروه پیش از میلاد در جهان بوده‌اند شاید هیچ گفت‌وگویی بین موّرخان نیست.

ورود تصوّف به اسلام

در قرن دوم هجری یعنی زمانی که همّت خلفای بنی عبّاس بر نشر علوم دیگران و ترجمه‌ی آنها به زبان عربی قرار گرفت و از این رو افکار عمومی به جنب و جوش افتاد و طبعاً بازار مذاهب گوناگون رونق گرفت، یکی از مسلک‌هایی که در میان مسلمین جایگاهی برای خود باز کرد همین مسلک «تصوّف» بود و تدریجاً بر اثر عواملی پیروانی پیدا کرد و به خصوص در میان اهل تسنّن پیروان بیشتری برای آن پیدا شد و سرانجام بساط خود را در میان «امامیه» هم گسترد و جمعی را به خود مشغول ساخت.
به گواهی پاره‌ای از اخبار، اوّل کسی که بذر این مسلک را در سرزمین اسلام پاشید، ابوهاشم کوفی بود. در کتاب حدیقة الشیعه از امام حسن عسکری (علیه السلام) روایت شده است که فرمود: «اِنَّهُ کانَ فاسِدَ العَقیدَةِ جِدّاً وَ هُوَالَّذِی اِبتَدَعَ مَذهَباً یُقالُ لَهُ «اَلتَّصَوُّفُ» وَ جَعَلَهُ مَقَرّاً لِعَقیدَتِهِ الخَبیثَةِ؛ او مردی فاسدالعقیده بود و همان کسی است که مذهبی به نام تصوّف اختراع کرد و آن را قرارگاه عقیده‌ی ناپاک خود ساخت». (4)
از جمله ادلّه‌ای که پیدایی این مسلک را در قرن دوم هجری تأیید می‌کند روایتی است که در همان کتاب از امام صادق (علیه السلام) نقل شده: «یکی از یاران آن حضرت خدمتش عرض کرد در این ایّام گروهی پیدا شده‌اند به نام صوفیّه، درباره‌ی آنها چه می‌فرمایید؟ فرمود: ایشان دشمنان ما هستند کسانی که به آنها تمایل پیدا کنند از ایشان خواهند بود و با آنها محشور می‌شوند. به همین زودی‌ها گروهی از اظهار محبّت کنندگان به ما تمایل و شباهت به آنها پیدا می‌کنند و خود را به القاب آنها ملّقب می‌سازند و سخنان آنها را تأویل می‌کنند. کسانی که مایل به آنها شوند از ما نیستند و ما از ایشان بیزاریم و کسانی که سخنان ایشان را رد و انکار کنند مانند کسانی‌اند که در خدمت پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با کفّار نبرد کنند».
مؤیّد دیگر اینکه احادیثی که در مذمّت صوفیّه و انتقاد از روش آنان وارد شده، نوعاً از حضرت امام صادق (علیه السلام) به بعد است.
در برخی اخبار تصریح شده که اگر دوستداران ائمّه (علیهم السلام) به آنها تمایل پیدا کنند ایشان از آنها بیزار خواهند بود و حتّی در یکی از آنها آمده که پس از آنکه امام ‌هادی (علیه السلام) مذمّت فراوانی از صوفیّه کرد، یکی از یاران آن حضرت گفت: اگرچه آن صوفی معترف به حقّ شما باشد؟ حضرت مانند خشمناک به او نگاه کرد و فرمود: این سخن را بگذار! کسی که به حقوق ما معترف باشد راهی را که سبب آزردن ماست نمی‌پیماید. تا آنجا که فرمود: «وَالصُّوفیَّةُ کُلُّهُم مِن مُخالِفینا وَ طَریقَتُهُم مُغایِرَةٌ لِطَریقَتِنا؛ صوفیان همگی از مخالفان ما هستند و راه آنها از راه ما جداست». (5)
مورّخان تصریح کرده‌اند که پیش از زمان مذکور اسم و رسمی از تصوّف و صوفی در میان مسلمانان نبود و اگر احیاناً لفظ «صوفی» در کلمات برخی پیشینیان دیده شود دلیل بر وجود این مسلک در صدر اسلام نیست، زیرا عرب این لفظ را بر «پشمینه‌پوش» اطلاق می‌کند. مثلاً از حسن بصری نقل کرده‌اند که گفت: «رَأیتُ صُوفِیّاً فِی الطَّوافِ وَ اَعطَیتُهُ شَیئاً فَلَم یَأخُذهُ؛ مرد پشمینه‌پوشی را هنگام طواف دیدم و چیزی به او دادم، نگرفت».
البتّه کسی نگفته است لفظ صوف و صوفی در زمان امام صادق (علیه السلام) پیدا شده و قبلاً در بین عرب نبوده تا اینکه به این‌گونه سخنان استدلال کنند، بلکه منظور این است که گروهی خاص که به این نام معروف باشند در آن ایّام نبوده است. و سخنی که از حسن بصری نقل شده کوچک‌ترین دلالتی بر این موضوع ندارد.

چگونه آب و رنگ اسلامی به تصوّف داده شد

از آنجا که این‌گونه مسلک‌ها در هر محیطی وارد شود از روی قانون «تبعیّت از محیط» رنگ آن محیط را به خود می‌گیرد، طرفداران تصوّف به زودی آب و رنگ اسلامی به آن دادند و بخشی از فرهنگ و دستورهای اسلامی را به آن آمیختند و برای وفق دادن اعتقادات خود با عقاید و احکام اسلامی دست به آیات و اخباری زدند که بسیاری از آنها از سنخ متشابهات قرآن و اخبار بود و در نهایت آن، زهّاد صدر اوّل و جمعی دیگر از معروفین و مشاهیر اصحاب از قبیل سلمان و ابوذر را جزءِ خود دانسته و حتّی «خرفه» را به علیّ بن ابی طالب رساندند، در صورتی که هیچ کدام اساس نداشت.
امروز هم برای حفظ ارتباط خود با بزرگان صدر اسلام، سلسله‌ی مشایخی که هیچ سندی برای آن در دست نیست، ترتیب داده و به فعّالیّت مشغولند. ولی چون اصولاً طرز تفکّر و تربیت اسلامی با هرگونه دسته بندی در داخل اسلام سازش نداشت، به علاوه تطبیق تمام اصول تصوّف بر عقاید و احکام اسلامی میّسر نبود، لذا با همه‌ی این کوشش‌ها کار صوفیان چندان بالا نگرفت و از هر سو مورد حمله واقع شدند، امّا به هر حال در هر زمان درگوشه و کنار به اقتضای زمان و محیط، کم و بیش هواخواهانی داشتند.

انشعابات زیاد و انحطاط تصوّف

چون یکی از سرمایه‌های اصلی تصوّف اعمال ذوق و استحسان و به تعبیر برخی «عرفان‌بافی» است و البتّه آن ضوابط معیّن و معیار ثابتی ندارد و همچون موم به هر شکلی بیرون می‌آمد، روز به روز مطالب تازه‌ای اختراع و بر تصوّف افزوده شد و چیزی نگذشت که انشعابات بسیاری در این رشته پدید آمد که هر کدام روش و عقاید معیّن و جداگانه‌ای داشتند. کتاب‌ها به خصوص اشعار زیادی در این باره نوشته و سروده شده و بدان پایه است که اگر امروز بخواهیم درباره‌ی شعب مختلف تصوّف و عقاید عجیب و غریب هر یک گفت‌ وگو کنیم، قطعاً خالی از اشکال نیست و عجیب‌تر اینکه روز به روز بر تعداد سلسله‌های آنها افزوده می‌شود و هر‌گاه شیخ طریقت از دنیا می‌رود چند شیخ دیگر با چند گرایش و عقیده‌ی مختلف جای او را می‌گیرند.
ولی این پیشامد امری بود طبیعی چون هر دسته و گروهی که از معیارها و ضوابط معیّنی استفاده نکند و مانند تصوّف بر روی محور ذوق و استحسان و مکاشفه و خواب دور بزند به همین سرنوشت دچار خواهد شد و این اختلافات زمینه را برای انحطاط آماده می‌سازد.
از سوی دیگر، بر اثر فعّالیّت دانشمندان و علما و فراهم شدن وسایل نشر کتاب و سهولت ارتباطات و عوامل دیگر، چشم و گوش‌ها باز و پرده از روی بسیاری از کارها برداشته شده، در این هنگام کاخ تصوّف رو به ویرانی گذارد و بازار صوفیان کساد شد. همچنان که بر اثر ترقّی علوم تجربی، طبیعیّات فلسفه‌ی قدیم یونان که عالم را در چهار دیوار «عناصر اربعه» حبس کرده بود و عالم حیات و زندگی را با میخ‌های «أمزجه چهارگانه» به چهار میخ کشیده بود به سوی اضمحلال رفت، همین طور مسلک تصوّف بر اثر مبارزات علمای بزرگ و روشن شدن اذهان عمومی روبه انحطاط گذارد.
روشن‌تر بگوییم: امروز روزی نیست که کسی گفتار شیخ صفی الدین اردبیل را که می‌گفت: چهل شبانه روز به یک وضو نماز خواندم (6) باور کند و یا خریدار دعاوی عجیب بایزید بسطامی باشد که به او گفتند: فردای قیامت مردمان در زیر لوای پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) باشند. گفت: به خدا، «لوائی أعظمُ من لِواءِ محمّد؛ در آن روز پرچم من از پرچم محمّد بزرگ‌تر است».
یا اینکه کارهای نادرست حسین بن منصور حلّاج را بشنود و بر آن لبخند نزند، از جمله شیخ عطّار در کتاب تذکرة الأولیاء نقل می‌کند که حسین بن منصور حلّاج، دلقی داشت که بیست سال از بدنش بیرون نیاورده بود (خدا می‌داند که چگونه کثافات را از خود دور می‌کرد و غسل‌های واجب را انجام می‌داده است).
روزی به زور از بدنش بیرون آوردند دیدند که شپش زده.
او باز نقل می‌کند که حسین بن منصور حلّاج، یک سال در مقابل کعبه در آفتاب ایستاد تا روغن از اعضای بدنش بر سنگ می‌ریخت.
اگر کسی حالات بزرگان صوفیّه را در کتاب‌های خودشان مطالعه کند نظیر اینها را بسیار خواهد دید. کیست که امروز این سخنان را بشنود و طرفداران آن را خرافی و این عقاید را جزءِ خرافات نداند.
این جمعیّتی را هم که می‌بینید مانده‌اند برای آن است که در وضع و روش خود تجدیدنظر کرده و مقداری از عقاید و کردارهای پیشینیان را از آن حذف کرده و آن را به صورت دیگری که تا اندازه‌ای با وضع افکار عمومی محیط سازگار باشد درآورده‌اند.
اگر کسی بخواهد صدق این سخنان بر او روشن شود کتاب‌های پیشینیان صوفیّه از قبیل تذکرة الاولیاء صفوة الصفا و نظایر آنها را که شرح حال رؤسای صوفیّه است با کتاب‌های امروزی آنها مقایسه کند.
و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین.

پی‌نوشت‌ها:

1. سوره‌ی غافر، آیه‌ی 28.
2. بحارالانوار، ج 2، ص 14، ح 26.
3. کمال الدّین و تمام النعمة، ص 484؛ وسائل الشیعه، ج 27، ص 140.
4. خاتمة المستدرک، ج 2، ص 92.
5. اکلیل المنهج فی تحقیق المطلب، ص 129.
6. صفوة الصفا، ص 258.

منبع مقاله :
مکارم شیرازی، ناصر، (1390) انوار هدایت (مجموعه مباحث اخلاقی)؛ قم: انتشارات امام علی بن ابی طالب (ع)، چاپ اول.

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط