بهرهگيرى ادبيات فارسى از نهج البلاغه
نويسنده:دكتر سيد جعفر شهيدى
و صلّى اللَّه على سيّدنا محمّد و اله الطّيّبين الطّاهرين. اللّهمّ انّا نشكوا اليك فقد نبينا صلواتك عليه و آله و غيبة وليّنا و كثره عدوّنا و قلّة عددنا و شدّة الفتن بنا و تظاهر الزّمان علينا فصلّ على محمّد و آله و اعنّا على ذلك بفتح منك تعجّله و بضرّ تكشفه و نصر تعزّه و سلطان حقّ تظهره و رحمة منك تجلّلناها و عافية منك تلبسناها برحمتك يا ارحم الرّاحمين.
موضوع گفتار ما، همان طور كه به استحضار رسيده است، بهرهگيرى ادبيات فارسى از نهج البلاغه و يا از كلمات امير المؤمنين (ع) است، اما قبل از شروع بحث، بايد چند نكته فنى را متذكر شوم.
اول اين كه منظور ما از ادبيات در اين بحث، مفهوم عام آن نيست، بلكه دو شاخه خاص ادب يعنى نظم و نثر است. اما خود گفتار ادبى چه نوع گفتارى است همه ما اين مطلب را مىدانيم كه وقتى كسى بخواهد معنائى را كه در ذهن دارد، به ذهن ديگرى منتقل كند، مسلما توجهى به آرايشهاى معنوى و يا لفظى ندارد، بلكه سعى مىكند گفتارش را هر چه بهتر در قالب الفاظ رسا و متداول روز بريزد و با جمله بندىهاى درست آن را بيان دارد و ما در اصطلاح، اين نوع ادبيات را ادبيات عادى يا معمولى مىگوييم. نوشتههاى ما، نوشتههاى مكاتباتى يا گزارشهاى روزانهاى كه عموما به استحضار مردم مىرسد، مثل آنچه در روزنامهها و مجلاتخوانده مىشود، از اين دست مىباشد. بگذريم از اين كه در اين ده بيست سال اخير نثر بعضى از مطبوعات متأسفانه به صورتى در آمده است كه استفاده از آن حتى براى كسانى كه ممكن است سالها هم در ادبيات كار كرده باشند مشكل است آن يك بحث ديگريست، ولى به هر حال سعى و اميد بر اين است كه در چنين نوشتههائى، نويسندگان، روان، ساده و همه كس فهم بنويسند. اما اگر بيان مطلب از اين مرحله تجاوز كند، يعنى گوينده يا نويسنده بخواهد كه تنها خود مطلب را بيان نكند بلكه گفتار خود را بيارايد و خواه از جنبه معنى و خواه از جنبه لفظ، سخن خود را با زيور صنايع آرايش دهد، چنين گفته يا نوشتهاى را نوشته ادبى مىگويند و مجموع اين نوع آثار هست كه ادبيات منظوم و يا منثور را تشكيل مىدهد.
حال گوينده در اين كار چه غرضى دارد و چرا سخن خودش را ساده نمىگويد و آن را به آرايشهاى لفظى و معنوى زيور مىدهد، اين بحثى است كه بايد در كلاس مخصوص ادبيات مطرح بشود و اينجا مجالى براى آن نمىبينيم.
در طول چهارده قرن ادبيات عرب پس از اسلام و پس از نزول قرآن كريم، يعنى ادبياتى كه با قرآن و با گفتار پيغمبر بارور شده و با كوشش نويسندگان و شعرا گسترش پيدا كرده و تكامل يافته است، و همچنين در طول دوازده قرن ادبيات منظوم و منثور فارسى، خيل عظيمى از شاعران و نويسندگان پيدا شدهاند و خواستهاند كه گفتار خود را در قالب الفاظ منتخب و برگزيده بريزند و الفاظ را چنان بيارايند كه تجلى دهنده معانى ناب و تازه باشد. صرف نظر از ادبيات عرب كه بحث ما در حال حاضر مربوط به آن نيست، تا آنجا كه تتبع ناقص ما مجال داده است، در حدود هزار و پنجاه ديوان چاپ شده در زبان فارسى داريم، و اگر در نظر بگيريم كه نسبت كتابهاى چاپ شده به كتابهاى چاپ نشده از يك سوم هم كمتر است، خواهيم ديد كه چه جمعيت عظيمى در طول اين دوازده قرن پيدا شدهاند و خواستهاند شعر بگويند. نويسندهها هم با اين كه به اين تعداد نمىرسند، اما به هر حال آنها هم گروه نسبتا معتنابهى هستند. حال اگر از همه فارسى زبانها و همه آنهائى كه درس خواندهاند، سؤال بكنند كه مثلا نام چند شاعر برجسته را در ادبيات فارسى بگوئيد، شايد عدد شاعرانى كه گفته مىشود از انگشتهاى دست تجاوز نكند. حتى اگر از مختصصان ادب هم بپرسيد بيش از ده نفر شاعر بزرگ را نام نخواهند برد، شاعرانى كه عظمتآنها مورد اعتراف همه باشد و مقامى يافته باشند كه آنها را جاودانه ادب ساخته باشد، و براى مردم خود، نمونه اعلى باشند. ممكن است كسى بپرسد كه چرا چنين است، چگونه است كه شاعران ديگر به اين پايه نرسيدهاند جواب، فرصتى كافى لازم دارد و متاسفانه باز مجال لازم را نداريم. مختصرا بگوييم كه اين بزرگان خصوصياتى چشمگير داشتهاند و اين را همه ما اعتراف داريم. يعنى وقتى از همه ما بپرسند كه بزرگترين شاعر زبان فارسى كيست، يا حد اقل از نظر شما شاعر بزرگ فارسى در گذشته كيست، مثلا مىگوئيم: سعدى يا حافظ يا مثلا ناصر خسرو. و اگر از ما بپرسند كه به چه دليل، خوب نمونههائى از چرايش را مىگوئيم كه بلى به اين دليل يا آن دليل، اينها توانستهاند به هدفى كه مورد نظرشان بوده است برسند و ديگران نتوانستهاند و از همين جا است كه اين ده نفر در طبقه بالاى آن خيل عظيم گويندگان يا نويسندگان فارسى قرار مىگيرند.
حالا نكته ديگرى را در نظر بگيريم، و آن اين كه اين چند نفرى كه براى شاعران و نويسندگان گذشته و حال نمونه اعلا هستند همه در كار خود مىكوشيدهاند كه زيورهاى گفتارشان را از گنجينه بگيرند و از سرچشمه سرشارى استفاده كنند و چه بسيار به اين استفاده تفاخر مىكردند، تظاهر مىكردند و تصريح مىكردند.
بهرهگيرى از همين گنجينه و سرچشمه بود كه آن يك نمونه را در اوج اعلا قرار مىداد و اين همان درجهاى است كه در اصطلاح ادبا به آن اعجاز مىگويند، يعنى ريختن معانى در قالب الفاظى كه ديگران آن را درك بكنند، و اگر بخواهند نظير آن معنى و لفظ را بگويند بر گفتن و سرودن شعرى به آن زيبائى و بلاغت قادر نباشند. اين حد اعجاز است.
در عالم اسلام، ما دو منبع را سراغ داريم كه اديبان عرب و فارسى زبان به اين دو منبع توجه داشتهاند، يعنى مىكوشيدهاند تا گوهرهائى از اين دو گنجينه بردارند و آن را زيور گفتار خودشان بكنند. يكى قرآن كريم است كه سخن خدا است و ديگرى گفتار بنده خدا امير المؤمنين على بن ابى طالب (ع)، و سومى ندارد.
اما اختلاف سخن در اين منابع و استفاده كنندگان از زمين تا آسمان است، و حتى آن ده نفر هم اگر نسبت به گذشتگان خود، اظهار فروتنى كرده باشند، افتخار نمىكنند. مثلا سعدى مىگويد:
چه خوش گفت فردوسى پاكزاد،
كه رحمت به آن تربت پاك باد
ميازار مورى كه دانه كش است
كه جان دارد و جان شيرين خوش است.
شعر فردوسى را تضمين مىكند ولى وقتى مىخواهد از او نام ببرد نمىگويد فردوسى سخنى گفته كه من نمىتوانم مثل او بگويم. او را بعنوان شاعر پيشكسوتى مىستايد، اما خود را از او كمتر نمىداند. ليكن شاعران و گويندگان نسبت به گفتار على (ع) اين طور نيستند. همه ادباى عرب و عجم افتخار مىكنند و به اين افتخار هم تظاهر مىكنند، يعنى محرمانه و پوشيده يا بطور تضمين نمىگويند، به صراحت مىگويند كه ما از اين منبع فياض بهره فراوان گرفتهايم. «عبد الحميد كاتب» نويسندهاى است كه در آغاز قرن دوم هجرى زندگى مىكرده است. او را پدر فنّ كتابت به شمار آوردهاند. كاتب مروان بن محمد بود. او ايرانى الاصل بود و پدر زن «صالح بن نصر» كه او هم ايرانى و كاتب حجاج بن يوسف بود. در بارهاش گفتهاند كه اين مرد، يعنى عبد الحميد، مىگفت: هفتاد خطبه از خطبههاى اين اصلع را من فرا گرفتم تا قلمم به نويسندگى جارى شد.
بايد توجه داشته باشيم كه اين سخن در دوران حكومت اموى گفته شده است، يعنى دورهاى كه هم دولت و هم وابستههاى به دولت مىكوشيدند تا فضايل آل محمد (ص) را محو كنند. ولى از آنجا كه خورشيد را نمىشود به گل اندود، عبد الحميد كاتب، نويسنده مروان بن محمد (دشمن سرسخت خاندان على (ع)) مجبور است بگويد كه من گفتار خودم را تحت تأثير خطبههاى على (ع) نوشتم.
همچنين «ابن نباته» كاتب آل حمدان مىگويد: فصلى از سخنان على بن ابي طالب را از بر كردم تا توانستم فن نويسندگى را ياد بگيرم.
اين دو نفر كه يك نفرشان سه قرن، و يك نفرشان اندكى كمتر از يك قرن پيش از زمان شريف رضى بودند و پيش از زمانى مىزيستند كه شريف رضى كلمات على (ع) را در بين الدفتين كتابى به نام نهج البلاغه تدوين كرد. اين گوهرها پراكنده بودند و دست به دست مىگشت، و اهل سخن و اديبان مىكوشيدند كه هر چه بيشتر، از اين زيورها براى گفتار خود پيدا كنند.
سال گذشته در فرصتى كوتاه نمونههائى از گفتههاى على عليه السلام را در شعر و نثر فارسى از قديمترين ايام تا قرن هفتم فراهم كردم كه در يادنامه كنگره نهج البلاغه چاپ شده است. اگر كسانى علاقمند باشند، مىتوانند آن را بخوانند و اكنون ديگر به آن قسمت نمىپردازم. ولى عمدا گفتار خودم را تا قرن هفتم رساندم، زيرا مىدانيم كه از قرن هفتم به بعد دوره از هم گسيختگى حكومت ايران به وسيله حمله مغول است و بعدش هم دوره تيمورى است كه آغاز گسترش مذهب شيعه است. از آن وقت يعنى دوره تيمورى تا عصر ما پيداست كه ادبيات فارسى بايستى تحت تأثير گفتار كسى قرار بگيرد كه ملت ايران وابسته به او است. اما گذشته از دو قرن اوليه در آن پنج قرن (از سوم تا هفتم) تمام نويسندگان و گويندگان ايرانى كسانى بودند كه جز يكى دو نفرشان، گرايشى به مذهب تشيع نداشتند و با اين وصف، اين چنين چشمگير از كلام مولا امير المؤمنين تأثير پذيرفتهاند.
حالا به عنوان تيمن و تبرك نمونهاى از گفتار امام (ع) و نمونهاى از بهرهگيرى ادبيات فارسى از سخنان آن حضرت را به عرض برادران و خواهران برسانم. در اينجا تنها به ذكر يكى دو مورد مىپردازم و تفصيل را به فرصت كافى مىگذارم. البته بايد بگويم كه ترجمه من از اين خطبه، چون ريختن دريا در كوزه است و اين كار در حد من و خيلى بالاتر از من نيست. چرا كه كسى نمىتواند معانى نهج البلاغه را با حفظ همه آن زيباييها در قالب زبان فارسى بريزد با اين كه زبان فارسى با زبان عربى طبعا توأم است و بنا بر اين اگر اين كار در زبان فارسى ممكن نباشد در زبانهاى ديگر وضعش روشن است و كوششهائى كه براى ترجمه نهج البلاغه به زبانهاى فرانسه يا انگليسى به كار مىرود در حد كوشش ريختن معنا در قالب لفظ است، اما اين كه آن زيباييها را بتوانند با زبان و عبارات انگليسى يا فرانسوى بيان كنند، اگر محال نباشد، كارى است نزديك به محال.
اما خطبه امام (ع): ثمّ انشأ سبحانه فتق الاجواء، و شقّ الارجاء، و سكائك الهواء، فاجرى فيها ماء متلاطما تيّاره، متراكما زخّاره، حمله على متن الرّيح العاصفة و الزّعزع القاصفة، فامرها بردّه و سلّطها على شدّه و قرنها على حدّه الهواء من تحتها فتيق و الماء من فوقها دفيق. ثمّ انشأ سبحانه ريحا اعتقم مهبّها... فسوّى منه سبع سموات جعلسفلاهنّ موجا مكفوفا و علياهنّ سقفا محفوظا و سمكا مرفوعا بغير عمد يدعمها. فضاهاى شكافته و كرانههاى كافته و هواهاى درهم تافته را آفريد، و در آنها آبى روان ساخت كه مدّ آن بر يكديگر كوبنده بود و كوهههاى آن بر هم زننده. آن آب را بر بادى سخت و وزنده و هر پايدار را در هم شكننده روان ساخت و بفرمود تا آن را از فرود آمدن باز دارد و سوى فرودين گراييدن نگذارد، چنانكه باد به آب پيوسته باشد و هر يك از ديگرى ناگسسته، و هوا در زير آن شكافنده و آب زير آن ريزنده و توفنده. و پس بادى وزان اما نازا بيافريد... سپس از اين جمله هفت آسمان ساخت، فرودين آسمان، موجى باز ايستاده و ناريزان، و فرازين آسمان، سقفى بالا رفته و آويزان.
اكنون ببينيد استاد طوس اين معنا را چگونه در قالب شعر فارسى ريخته است:
كه يزدان ز ناچيز، چيز آفريد
بدان تا توانائى آمد پديد
وزو مايه گوهر آمد چهار
برآورده بىرنج و بىروزگار
يكى آتشى بر شده تابناك
ميان باد و آب از بر تيره خاك
نخستين كه آتش ز جنبش دميد
ز گرميش پس خشكى آمد پديد
وزان پس از آرام سردى نمود
ز سردى همان باز ترّى فزود
چو اين چار گوهر بجاى آمدند
ز بهر سپنجى سراى آمدند
گوهرها يك اندر دگر ساخته
زهر گونه گردى برافراخته
پديد آمد اين گنبد تيز رو
شگفتى نماينده نو به نو
فلكها يك اندر دگر بسته شد
بجنبيد چون كار پيوسته شد
ز نام و نشان و گمان برتر است
نگارنده بر شده گوهر است
به بينندگان آفريننده را
نبينى مرنجان دو بيننده را
نيابد بدو نيز انديشه راه
كه او برتر از نام و از جايگاه
خرد را و جان را همى سنجد او
در انديشه سخته كى گنجد او
بدين آلت و راى و جان و زبان
ستود آفريننده را چون توان
اشعار فوق، درست ترجمه همان قطعه از سخنان على (ع) است، با اين تفاوت كه چون در قالب شعر فارسى ريخته شده است طبعا مقدارى از زيباييهايش از دست رفته است.
از گوينده طوس كه بگذريم به ديگر نويسندگان و شاعران مىرسيم. سراسر ديوان ناصر خسرو قباديانى تا آن جايى كه من استقصاء كردهام، بيش از شصت مورد، عينا گفتار امير المؤمنين على عليه السلام را در قالب نظم آورده است. گويندگان عرفانى نظير سنايى، غزنوى، عطار نيشابورى، مولانا جلال الدين بلخى نيز چنيناند.
نمىگويم هيچ صفحه، اما شايد هيچ دو صفحهاى از «حديقه» ضيائى را نبينيد كه يك يا دو فقره از مضامين خطبهها يا سخنان كوتاه امير المؤمنين (ع) را نداشته باشد. حتى نثر نويسان هم همين نوع اقتباسها را كردهاند و كلام خود را آرايش دادهاند. از «كليله» نصر اللَّه منشى بگيريد تا «مرزبان نامه» سعد الدين وراوينى، تا «بختيار نامه»، و «نامه تنسر» كه اگر بخواهيم از هر يك اينها نمونهاى براى شما بياورم، شايد ساعتها وقت بگيرد. اجازه بدهيد براى حسن ختام عبارتى از نامه تنسر را ذكر كنم. اصل اين نامه، همان طور كه مىدانيد، از ادبيات قبل از اسلام است، اما در قالب فارسى نوشتهاند در اين كتاب مىخوانيم: آن مرد قصه گوسفند و كنيزك و آتش و سوختگان و مداوات طبيعت و كشته شدن صياد را حكايت كرد... آب در چشم آورد و گفت: راست است آنچه امير المؤمنين على (ع) گويد: فانّ معصية النّاصح الشفّيق العالم المجرّب تورث الحيرة و تعقب النّدامة. معنى آن است كه: هر كس نصيحت مشفق داناى كار آزموده را فرو گذارد، جز حسرت و پشيمانى نبينند.
بعد شعرى را مىآورد كه مولا امير المؤمنين (ع) خود در ضمن خطبهها فرموده است.
امرتكم امرى بمنعرج اللّوى
فلم تستبينوا النّصح الّا ضحى الغد
همان طور كه عرض كردم، نمونههايى كه اينجا آورده شده، مربوط به دورهاى است كه شيعه در كشور ايران، در اقليت بوده است يعنى شعرا و نويسندگان فارسى زبان، در منطقه محدودى كه ايران مركزى، رى، طالقان، آوه و قزوين باشد، سكونت داشتند، حال آنكه اوج يا كمال ادبيات فارسى در منطقه شرقى، يعنى خراسان بزرگ، ما وراء النهر (افغانستان و خراسان امروز) بوده است و تحت تأثير حكومتهاى آل سامان و بعد از آن غزنوىها و سلجوقىها، يعنى حكومت متعصبترين خاندانها بر ضد تشيع قرار داشته است. ملاحظه مىكنيد كه نويسندگانى كه هر كدام بنحوى از انحاء در آن روز مجبور بودند خودشان را به اين دستگاههاى قدرت نزديك كنند، آنجا كه مىخواستند كلام خود را به زيور لفظ و جمال معنا، متجلّى كنند، مجبور بودند از سخنان على (ع) بهره بگيرند.
قبلا گفتيم كه اگر بخواهيم تمام نمونههاى اين چنينى كه ادبيات فارسى، چه نظم و چه نثر، در اين دوره دوازده سده را جمع آورى بكنيم، خودش دو سه مجلد را فراهم خواهد آورد، و انشّا اللَّه اميدواريم كه بنياد نهج البلاغه همت كند و يكى دو نفر از ادبايى را كه همت و علاقهاى كافى داشته باشند بر اين كار بگمارد و آنها تحقيق كنند و متون فارسى و البته متون درجه اول را بررسى كنند و يك چنين مجموعهاى را فراهم بياورند و مسلما اين كار باقيات الصالحاتى مىشود كه انشاء اللَّه اين بنياد به شيعيان مولا امير المؤمنين (ع) و به دوستداران ادب فارسى تقديم خواهد كرد.
و السلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته
منبع:پايگاه تخصصى نهج البلاغه وابسته به مركز جهانى اطلاع رسانى آل البيت (عليهم السلام)
موضوع گفتار ما، همان طور كه به استحضار رسيده است، بهرهگيرى ادبيات فارسى از نهج البلاغه و يا از كلمات امير المؤمنين (ع) است، اما قبل از شروع بحث، بايد چند نكته فنى را متذكر شوم.
اول اين كه منظور ما از ادبيات در اين بحث، مفهوم عام آن نيست، بلكه دو شاخه خاص ادب يعنى نظم و نثر است. اما خود گفتار ادبى چه نوع گفتارى است همه ما اين مطلب را مىدانيم كه وقتى كسى بخواهد معنائى را كه در ذهن دارد، به ذهن ديگرى منتقل كند، مسلما توجهى به آرايشهاى معنوى و يا لفظى ندارد، بلكه سعى مىكند گفتارش را هر چه بهتر در قالب الفاظ رسا و متداول روز بريزد و با جمله بندىهاى درست آن را بيان دارد و ما در اصطلاح، اين نوع ادبيات را ادبيات عادى يا معمولى مىگوييم. نوشتههاى ما، نوشتههاى مكاتباتى يا گزارشهاى روزانهاى كه عموما به استحضار مردم مىرسد، مثل آنچه در روزنامهها و مجلاتخوانده مىشود، از اين دست مىباشد. بگذريم از اين كه در اين ده بيست سال اخير نثر بعضى از مطبوعات متأسفانه به صورتى در آمده است كه استفاده از آن حتى براى كسانى كه ممكن است سالها هم در ادبيات كار كرده باشند مشكل است آن يك بحث ديگريست، ولى به هر حال سعى و اميد بر اين است كه در چنين نوشتههائى، نويسندگان، روان، ساده و همه كس فهم بنويسند. اما اگر بيان مطلب از اين مرحله تجاوز كند، يعنى گوينده يا نويسنده بخواهد كه تنها خود مطلب را بيان نكند بلكه گفتار خود را بيارايد و خواه از جنبه معنى و خواه از جنبه لفظ، سخن خود را با زيور صنايع آرايش دهد، چنين گفته يا نوشتهاى را نوشته ادبى مىگويند و مجموع اين نوع آثار هست كه ادبيات منظوم و يا منثور را تشكيل مىدهد.
حال گوينده در اين كار چه غرضى دارد و چرا سخن خودش را ساده نمىگويد و آن را به آرايشهاى لفظى و معنوى زيور مىدهد، اين بحثى است كه بايد در كلاس مخصوص ادبيات مطرح بشود و اينجا مجالى براى آن نمىبينيم.
در طول چهارده قرن ادبيات عرب پس از اسلام و پس از نزول قرآن كريم، يعنى ادبياتى كه با قرآن و با گفتار پيغمبر بارور شده و با كوشش نويسندگان و شعرا گسترش پيدا كرده و تكامل يافته است، و همچنين در طول دوازده قرن ادبيات منظوم و منثور فارسى، خيل عظيمى از شاعران و نويسندگان پيدا شدهاند و خواستهاند كه گفتار خود را در قالب الفاظ منتخب و برگزيده بريزند و الفاظ را چنان بيارايند كه تجلى دهنده معانى ناب و تازه باشد. صرف نظر از ادبيات عرب كه بحث ما در حال حاضر مربوط به آن نيست، تا آنجا كه تتبع ناقص ما مجال داده است، در حدود هزار و پنجاه ديوان چاپ شده در زبان فارسى داريم، و اگر در نظر بگيريم كه نسبت كتابهاى چاپ شده به كتابهاى چاپ نشده از يك سوم هم كمتر است، خواهيم ديد كه چه جمعيت عظيمى در طول اين دوازده قرن پيدا شدهاند و خواستهاند شعر بگويند. نويسندهها هم با اين كه به اين تعداد نمىرسند، اما به هر حال آنها هم گروه نسبتا معتنابهى هستند. حال اگر از همه فارسى زبانها و همه آنهائى كه درس خواندهاند، سؤال بكنند كه مثلا نام چند شاعر برجسته را در ادبيات فارسى بگوئيد، شايد عدد شاعرانى كه گفته مىشود از انگشتهاى دست تجاوز نكند. حتى اگر از مختصصان ادب هم بپرسيد بيش از ده نفر شاعر بزرگ را نام نخواهند برد، شاعرانى كه عظمتآنها مورد اعتراف همه باشد و مقامى يافته باشند كه آنها را جاودانه ادب ساخته باشد، و براى مردم خود، نمونه اعلى باشند. ممكن است كسى بپرسد كه چرا چنين است، چگونه است كه شاعران ديگر به اين پايه نرسيدهاند جواب، فرصتى كافى لازم دارد و متاسفانه باز مجال لازم را نداريم. مختصرا بگوييم كه اين بزرگان خصوصياتى چشمگير داشتهاند و اين را همه ما اعتراف داريم. يعنى وقتى از همه ما بپرسند كه بزرگترين شاعر زبان فارسى كيست، يا حد اقل از نظر شما شاعر بزرگ فارسى در گذشته كيست، مثلا مىگوئيم: سعدى يا حافظ يا مثلا ناصر خسرو. و اگر از ما بپرسند كه به چه دليل، خوب نمونههائى از چرايش را مىگوئيم كه بلى به اين دليل يا آن دليل، اينها توانستهاند به هدفى كه مورد نظرشان بوده است برسند و ديگران نتوانستهاند و از همين جا است كه اين ده نفر در طبقه بالاى آن خيل عظيم گويندگان يا نويسندگان فارسى قرار مىگيرند.
حالا نكته ديگرى را در نظر بگيريم، و آن اين كه اين چند نفرى كه براى شاعران و نويسندگان گذشته و حال نمونه اعلا هستند همه در كار خود مىكوشيدهاند كه زيورهاى گفتارشان را از گنجينه بگيرند و از سرچشمه سرشارى استفاده كنند و چه بسيار به اين استفاده تفاخر مىكردند، تظاهر مىكردند و تصريح مىكردند.
بهرهگيرى از همين گنجينه و سرچشمه بود كه آن يك نمونه را در اوج اعلا قرار مىداد و اين همان درجهاى است كه در اصطلاح ادبا به آن اعجاز مىگويند، يعنى ريختن معانى در قالب الفاظى كه ديگران آن را درك بكنند، و اگر بخواهند نظير آن معنى و لفظ را بگويند بر گفتن و سرودن شعرى به آن زيبائى و بلاغت قادر نباشند. اين حد اعجاز است.
در عالم اسلام، ما دو منبع را سراغ داريم كه اديبان عرب و فارسى زبان به اين دو منبع توجه داشتهاند، يعنى مىكوشيدهاند تا گوهرهائى از اين دو گنجينه بردارند و آن را زيور گفتار خودشان بكنند. يكى قرآن كريم است كه سخن خدا است و ديگرى گفتار بنده خدا امير المؤمنين على بن ابى طالب (ع)، و سومى ندارد.
اما اختلاف سخن در اين منابع و استفاده كنندگان از زمين تا آسمان است، و حتى آن ده نفر هم اگر نسبت به گذشتگان خود، اظهار فروتنى كرده باشند، افتخار نمىكنند. مثلا سعدى مىگويد:
چه خوش گفت فردوسى پاكزاد،
كه رحمت به آن تربت پاك باد
ميازار مورى كه دانه كش است
كه جان دارد و جان شيرين خوش است.
شعر فردوسى را تضمين مىكند ولى وقتى مىخواهد از او نام ببرد نمىگويد فردوسى سخنى گفته كه من نمىتوانم مثل او بگويم. او را بعنوان شاعر پيشكسوتى مىستايد، اما خود را از او كمتر نمىداند. ليكن شاعران و گويندگان نسبت به گفتار على (ع) اين طور نيستند. همه ادباى عرب و عجم افتخار مىكنند و به اين افتخار هم تظاهر مىكنند، يعنى محرمانه و پوشيده يا بطور تضمين نمىگويند، به صراحت مىگويند كه ما از اين منبع فياض بهره فراوان گرفتهايم. «عبد الحميد كاتب» نويسندهاى است كه در آغاز قرن دوم هجرى زندگى مىكرده است. او را پدر فنّ كتابت به شمار آوردهاند. كاتب مروان بن محمد بود. او ايرانى الاصل بود و پدر زن «صالح بن نصر» كه او هم ايرانى و كاتب حجاج بن يوسف بود. در بارهاش گفتهاند كه اين مرد، يعنى عبد الحميد، مىگفت: هفتاد خطبه از خطبههاى اين اصلع را من فرا گرفتم تا قلمم به نويسندگى جارى شد.
بايد توجه داشته باشيم كه اين سخن در دوران حكومت اموى گفته شده است، يعنى دورهاى كه هم دولت و هم وابستههاى به دولت مىكوشيدند تا فضايل آل محمد (ص) را محو كنند. ولى از آنجا كه خورشيد را نمىشود به گل اندود، عبد الحميد كاتب، نويسنده مروان بن محمد (دشمن سرسخت خاندان على (ع)) مجبور است بگويد كه من گفتار خودم را تحت تأثير خطبههاى على (ع) نوشتم.
همچنين «ابن نباته» كاتب آل حمدان مىگويد: فصلى از سخنان على بن ابي طالب را از بر كردم تا توانستم فن نويسندگى را ياد بگيرم.
اين دو نفر كه يك نفرشان سه قرن، و يك نفرشان اندكى كمتر از يك قرن پيش از زمان شريف رضى بودند و پيش از زمانى مىزيستند كه شريف رضى كلمات على (ع) را در بين الدفتين كتابى به نام نهج البلاغه تدوين كرد. اين گوهرها پراكنده بودند و دست به دست مىگشت، و اهل سخن و اديبان مىكوشيدند كه هر چه بيشتر، از اين زيورها براى گفتار خود پيدا كنند.
سال گذشته در فرصتى كوتاه نمونههائى از گفتههاى على عليه السلام را در شعر و نثر فارسى از قديمترين ايام تا قرن هفتم فراهم كردم كه در يادنامه كنگره نهج البلاغه چاپ شده است. اگر كسانى علاقمند باشند، مىتوانند آن را بخوانند و اكنون ديگر به آن قسمت نمىپردازم. ولى عمدا گفتار خودم را تا قرن هفتم رساندم، زيرا مىدانيم كه از قرن هفتم به بعد دوره از هم گسيختگى حكومت ايران به وسيله حمله مغول است و بعدش هم دوره تيمورى است كه آغاز گسترش مذهب شيعه است. از آن وقت يعنى دوره تيمورى تا عصر ما پيداست كه ادبيات فارسى بايستى تحت تأثير گفتار كسى قرار بگيرد كه ملت ايران وابسته به او است. اما گذشته از دو قرن اوليه در آن پنج قرن (از سوم تا هفتم) تمام نويسندگان و گويندگان ايرانى كسانى بودند كه جز يكى دو نفرشان، گرايشى به مذهب تشيع نداشتند و با اين وصف، اين چنين چشمگير از كلام مولا امير المؤمنين تأثير پذيرفتهاند.
حالا به عنوان تيمن و تبرك نمونهاى از گفتار امام (ع) و نمونهاى از بهرهگيرى ادبيات فارسى از سخنان آن حضرت را به عرض برادران و خواهران برسانم. در اينجا تنها به ذكر يكى دو مورد مىپردازم و تفصيل را به فرصت كافى مىگذارم. البته بايد بگويم كه ترجمه من از اين خطبه، چون ريختن دريا در كوزه است و اين كار در حد من و خيلى بالاتر از من نيست. چرا كه كسى نمىتواند معانى نهج البلاغه را با حفظ همه آن زيباييها در قالب زبان فارسى بريزد با اين كه زبان فارسى با زبان عربى طبعا توأم است و بنا بر اين اگر اين كار در زبان فارسى ممكن نباشد در زبانهاى ديگر وضعش روشن است و كوششهائى كه براى ترجمه نهج البلاغه به زبانهاى فرانسه يا انگليسى به كار مىرود در حد كوشش ريختن معنا در قالب لفظ است، اما اين كه آن زيباييها را بتوانند با زبان و عبارات انگليسى يا فرانسوى بيان كنند، اگر محال نباشد، كارى است نزديك به محال.
اما خطبه امام (ع): ثمّ انشأ سبحانه فتق الاجواء، و شقّ الارجاء، و سكائك الهواء، فاجرى فيها ماء متلاطما تيّاره، متراكما زخّاره، حمله على متن الرّيح العاصفة و الزّعزع القاصفة، فامرها بردّه و سلّطها على شدّه و قرنها على حدّه الهواء من تحتها فتيق و الماء من فوقها دفيق. ثمّ انشأ سبحانه ريحا اعتقم مهبّها... فسوّى منه سبع سموات جعلسفلاهنّ موجا مكفوفا و علياهنّ سقفا محفوظا و سمكا مرفوعا بغير عمد يدعمها. فضاهاى شكافته و كرانههاى كافته و هواهاى درهم تافته را آفريد، و در آنها آبى روان ساخت كه مدّ آن بر يكديگر كوبنده بود و كوهههاى آن بر هم زننده. آن آب را بر بادى سخت و وزنده و هر پايدار را در هم شكننده روان ساخت و بفرمود تا آن را از فرود آمدن باز دارد و سوى فرودين گراييدن نگذارد، چنانكه باد به آب پيوسته باشد و هر يك از ديگرى ناگسسته، و هوا در زير آن شكافنده و آب زير آن ريزنده و توفنده. و پس بادى وزان اما نازا بيافريد... سپس از اين جمله هفت آسمان ساخت، فرودين آسمان، موجى باز ايستاده و ناريزان، و فرازين آسمان، سقفى بالا رفته و آويزان.
اكنون ببينيد استاد طوس اين معنا را چگونه در قالب شعر فارسى ريخته است:
كه يزدان ز ناچيز، چيز آفريد
بدان تا توانائى آمد پديد
وزو مايه گوهر آمد چهار
برآورده بىرنج و بىروزگار
يكى آتشى بر شده تابناك
ميان باد و آب از بر تيره خاك
نخستين كه آتش ز جنبش دميد
ز گرميش پس خشكى آمد پديد
وزان پس از آرام سردى نمود
ز سردى همان باز ترّى فزود
چو اين چار گوهر بجاى آمدند
ز بهر سپنجى سراى آمدند
گوهرها يك اندر دگر ساخته
زهر گونه گردى برافراخته
پديد آمد اين گنبد تيز رو
شگفتى نماينده نو به نو
فلكها يك اندر دگر بسته شد
بجنبيد چون كار پيوسته شد
ز نام و نشان و گمان برتر است
نگارنده بر شده گوهر است
به بينندگان آفريننده را
نبينى مرنجان دو بيننده را
نيابد بدو نيز انديشه راه
كه او برتر از نام و از جايگاه
خرد را و جان را همى سنجد او
در انديشه سخته كى گنجد او
بدين آلت و راى و جان و زبان
ستود آفريننده را چون توان
اشعار فوق، درست ترجمه همان قطعه از سخنان على (ع) است، با اين تفاوت كه چون در قالب شعر فارسى ريخته شده است طبعا مقدارى از زيباييهايش از دست رفته است.
از گوينده طوس كه بگذريم به ديگر نويسندگان و شاعران مىرسيم. سراسر ديوان ناصر خسرو قباديانى تا آن جايى كه من استقصاء كردهام، بيش از شصت مورد، عينا گفتار امير المؤمنين على عليه السلام را در قالب نظم آورده است. گويندگان عرفانى نظير سنايى، غزنوى، عطار نيشابورى، مولانا جلال الدين بلخى نيز چنيناند.
نمىگويم هيچ صفحه، اما شايد هيچ دو صفحهاى از «حديقه» ضيائى را نبينيد كه يك يا دو فقره از مضامين خطبهها يا سخنان كوتاه امير المؤمنين (ع) را نداشته باشد. حتى نثر نويسان هم همين نوع اقتباسها را كردهاند و كلام خود را آرايش دادهاند. از «كليله» نصر اللَّه منشى بگيريد تا «مرزبان نامه» سعد الدين وراوينى، تا «بختيار نامه»، و «نامه تنسر» كه اگر بخواهيم از هر يك اينها نمونهاى براى شما بياورم، شايد ساعتها وقت بگيرد. اجازه بدهيد براى حسن ختام عبارتى از نامه تنسر را ذكر كنم. اصل اين نامه، همان طور كه مىدانيد، از ادبيات قبل از اسلام است، اما در قالب فارسى نوشتهاند در اين كتاب مىخوانيم: آن مرد قصه گوسفند و كنيزك و آتش و سوختگان و مداوات طبيعت و كشته شدن صياد را حكايت كرد... آب در چشم آورد و گفت: راست است آنچه امير المؤمنين على (ع) گويد: فانّ معصية النّاصح الشفّيق العالم المجرّب تورث الحيرة و تعقب النّدامة. معنى آن است كه: هر كس نصيحت مشفق داناى كار آزموده را فرو گذارد، جز حسرت و پشيمانى نبينند.
بعد شعرى را مىآورد كه مولا امير المؤمنين (ع) خود در ضمن خطبهها فرموده است.
امرتكم امرى بمنعرج اللّوى
فلم تستبينوا النّصح الّا ضحى الغد
همان طور كه عرض كردم، نمونههايى كه اينجا آورده شده، مربوط به دورهاى است كه شيعه در كشور ايران، در اقليت بوده است يعنى شعرا و نويسندگان فارسى زبان، در منطقه محدودى كه ايران مركزى، رى، طالقان، آوه و قزوين باشد، سكونت داشتند، حال آنكه اوج يا كمال ادبيات فارسى در منطقه شرقى، يعنى خراسان بزرگ، ما وراء النهر (افغانستان و خراسان امروز) بوده است و تحت تأثير حكومتهاى آل سامان و بعد از آن غزنوىها و سلجوقىها، يعنى حكومت متعصبترين خاندانها بر ضد تشيع قرار داشته است. ملاحظه مىكنيد كه نويسندگانى كه هر كدام بنحوى از انحاء در آن روز مجبور بودند خودشان را به اين دستگاههاى قدرت نزديك كنند، آنجا كه مىخواستند كلام خود را به زيور لفظ و جمال معنا، متجلّى كنند، مجبور بودند از سخنان على (ع) بهره بگيرند.
قبلا گفتيم كه اگر بخواهيم تمام نمونههاى اين چنينى كه ادبيات فارسى، چه نظم و چه نثر، در اين دوره دوازده سده را جمع آورى بكنيم، خودش دو سه مجلد را فراهم خواهد آورد، و انشّا اللَّه اميدواريم كه بنياد نهج البلاغه همت كند و يكى دو نفر از ادبايى را كه همت و علاقهاى كافى داشته باشند بر اين كار بگمارد و آنها تحقيق كنند و متون فارسى و البته متون درجه اول را بررسى كنند و يك چنين مجموعهاى را فراهم بياورند و مسلما اين كار باقيات الصالحاتى مىشود كه انشاء اللَّه اين بنياد به شيعيان مولا امير المؤمنين (ع) و به دوستداران ادب فارسى تقديم خواهد كرد.
و السلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته
منبع:پايگاه تخصصى نهج البلاغه وابسته به مركز جهانى اطلاع رسانى آل البيت (عليهم السلام)