بازخوانی عمليات والفجر6 در سال 1362
نام عمليات: والفجر۶
زمان اجرا : دوم اسفندماه ۱۳۶۲
مدت اجرا: ۲ روز
تلفات دشمن (كشته، زخمي و اسير): صدها تن
رمز عمليات: يا زهرا(سلام الله عليها)
مكان اجرا: تنگه چزابه
ارگانهاي عملكننده: رزمندگان سپاه پاسداران انقلاب اسلامي
اهداف عمليات: انهدام توان جنگي قواي دشمن
شرح عمليات والفجر6 ( تهديد جاده بغداد- العماره )
نيروهاي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي در ساعات باقي مانده تا عمليات بزرگ خيبر و براي انهدام بخشي از توان جنگي قواي دشمن، عمليات «والفجر6 » را طرحريزي كردند تا در منطقه مرزي «چزابه» به اجرا در آيد. حمله در ساعت23 و20 دقيقه شامگاه2 اسفند ماه1362 و با رمز «يازهرا(سلام الله عليها») به مرحله اجرا در آمد.
در محور تنگه چزابه در شمال شرقي «بستان» نيروهاي سپاه موفق به شكستن خطوط دفاعي دشمن شده و تا سحرگاه كه نبرد به جنگ تن به تن كشيده شد، محور جاده سوبله به چزابه، تحت سلطه نيروهاي ايران درآمد.
با آغاز عمليات خيبر در منطقه» هورالهويزه» و «هورالعظيم» عمليات دو روزه والفجر6 به اتمام رسيد.
از جمله نتايج بدست آمده:
- فتح دو ارتفاع مشرف به شهرعلي غربي
- انهدام شماري سلاح سبك و نيمه سنگين
- انهدام تعدادي خودروي نظامي
- و گرفتن صدها كشته و زخمي از دشمن.
برخی از شهداي عمليات والفجر6:
شهيد محمدعلي رهنمون
تاريخ تولد :1334
تاریخ شهادت : 6/اسفند/1362
محل تولد :يزد /يزد
طول مدت حیات :28 سال
در سال 1334 در خانوادهاي متدين و مذهبي در شهر يزد کودکي به نام محمدعلي پا به عرصه هستي نهاد. هنوز نشاط کودکي در وجود ننشسته بود که در سن 6 سالگي پدر بزرگوارش را از دست داد و با وجود مشکلات بسياري مقطع دبستان را به پايان رساند و وارد مقطع راهنمايي شد. اين دوره را نيز با نمرات عالي پشت سر نهاد و در مقطع دبيرستان آنچنان هوش و استعداد خود را به نمايش گذارد که در آموختن زبان انگليسي از بسياري از همکلاسانش پيشي گرفت و به عنوان مترجم به انجام وظيفه پرداخت. سالهاي آخر دبيرستان سپري شد تا اينکه در سال آخر دبيرستان مادر مهربانش را از دست داد و محمدعلي با وجود مشکلات فراواني که داشت ديپلمش را با معدل بسيار خوبي اخذ نمود و در سال 1352 در آزمون ورودي دانشگاه شرکت کرد و در رشته پزشکي دانشگاه اهواز پذيرفته شد، در دوران دانشجويي، فعاليتهاي مذهبي و سياسي خود را آغاز کرد و در بيدار کردن جوانان دانشجو اقدامات بسياري انجام داد .او در اواخر سال 56 13با انتشار اعلاميه "آقاي صدوقي" مبني بر تحريم عيد نوروز 57 به جهت کشتار مردم قم و تبريز موج عظيمي در افکار مردم يزد ايجاد نمود. همچنين در قيام دهم فروردين يزد شرکت کرده و علاوه بر حضور سبزش در کمکرساني به مصدومان و مجروحان تلاش بسياري انجام داد. در زلزله 57 طبس او با کمک روحانيون غيور به کمک آسيبديدگان زلزله شتافت و در عملي شجاعانه پرده از چهره مکار نظام پهلوي که تمامي امدادرسانيهاي مردم و روحاني را به خود نسبت داده برداشت. با پيروزي انقلاب شکوهمند اسلامي با بازگشايي دانشگاهها به اهواز رفت و در سال 1358 مسئوليت امدادرساني به سيلزدگان از طرف جهادسازندگي را بر عهده گرفت چند ماهي به پايان تحصيلاتش در رشته پزشکي نمانده بود که جنگ شروع شد و او شجاعانه خود را به جبهههاي نبرد رساند و در درمان مجروحان و مصدومان به انجام خدمت پرداخت و در سال 1360 با عضويت در سپاه مسئوليت بيمارستان وليعصر را بر عهده گرفت و سپس به بيمارستان نجميه تهران منتقل گرديد و پس از ساماندهي به امور بيمارستان به انديمشک رفت و بيمارستان شهيد کلانتري را با تجهيزات کامل راهاندازي کرد همچنين او مسئوليت معاونت درماني سپاه پاسداران انقلاب اسلامي را بر عهده گرفت او در هفته دو روز در درمانگاهي در ميدان شهيد هرندي مردم را به صورت رايگان مداوا نمود و در بيمارستان صحرايي خاتمالانبياء مجروحين جنگي را درمان کرد سرانجام در تاريخ 6/12/1362 در عمليات والفجر6 در سن 28 سالگي در حال اقامه نماز صبح بر اثر حمله هوايي به سوي دوست بال گشود و رهسپار منزل ليلي شد. (1)
شهيد مرتضي بكايي
تاريخ تولد :1334
تاریخ شهادت : 1362
محل تولد :گيلان /رودسر
طول مدت حیات :28 سال
محل شهادت :دهلران
مزار شهید :امامزاده آقاسيدنصيركيا _ كويه سفلي
مرتضي در سال 1334 در شهرستان رودسر متولّد شد؛ آموختن علم را همانند ديگر کودکان از سنّ 7 سالگي آغاز کرد و تا اخذ مدرک ديپلم تحصيل نمود. هنوز نوجوان بود که از سايهي لطف و مهرباني پدر محروم شد.
مرتضي که علاقهي زيادي به اسلام و فرامين اسلامي داشت، مسجد را بهترين پايگاه فراغت دانست و در سال 1356 در خيل ياران امام (ره) قرار گرفت. با پيروزي انقلاب و تشکيل سپاهپاسداران و جهاد سازندگي با اين دو ارگان همکاري نمود؛ آنگاه به ياري دوستانش انجمن اسلامي را تشکيل داد و خود مسئوليت کتابخانهي مسجد را بر عهده گرفت.
بکايي در کارهاي عامالمنفعه نظير راهاندازي کارخانهي چايسازي شهيد مطهري بخش رحيمآباد رودسر شرکت داشت و با آغاز جنگ قدم به ميدان جهاد در غرب کشور گذارد.
وي در سال 1362 در سنّ 28 سالگي سنّت نبوي را ارج نهاد و زندگي تازهاي را آغاز کرد؛ اما اين مسئله نيز نتوانست او را در شهر نگه دارد و مرتضي حنظلهوار به ميدان رزم شتافت. چندي بعد به استخدام ادارهي کل راه و ترابري استان گيلان درآمد و به عنوان مسئول روابط عمومي و بسيج، مورد توجه مسئولين قرار گرفت.
مرتضي سرانجام در عمليات والفجر 6 در سال 1362 در دهلران به شهادت رسيد. پيکرش 12 سال بيغسل و کفن در غرب ايران ماند تا اينکه در سال 1372 در صحن امامزاده آقا سيدنصيرکيا کويه سفلي به خاک سپرده شد. (2)
شهيد رجب علي برزگر
نام پدر :عيسي
تاريخ تولد :10/6/1337
محل تولد :مازندران /جويبار
تاریخ شهادت : 5/12/1362
طول مدت حیات :25 سال
محل شهادت :دهلران
روز دهم شهريورماه سال 1337 بود. عيسي سر از پا نميشناخت. با شوقي وصفناشدني فرزند را در آغوش گرفت. اذان و اقامه را در گوشش زمزمه کرد و نام فرزند را رجبعلي نهاد. رجبعلي روزهاي کودکي را در شهرستان جويبار استان مازندران سپري کرد و در سايهي تلاش بيوقفهي پدر و مادر به مدرسه رفت و تا کلاس سوم دبيرستان تحصيل نمود.
هنوز جوان بود که قصد جهاد در مقابل دشمنان اسلام را نمود. برزگر در کسوت پاسداران انقلاب اسلامي همراه دلاوران لشکر 25 کربلا به جبهه رفت و سرانجام بعد از نبردي مردانه در تاريخ 5/12/1362 در عمليات والفجر 6 در منطقهي دهلران در سن 25 سالگي آهنگ پرواز به منزلگاه عشق کرد. (3)
شهيد حسينعلي عظيمي
نام پدر :محمدعلي
تاريخ تولد :20/5/1336
تاریخ شهادت : 15/12/1362
محل تولد :مازندران /گلوگاه
محل شهادت :دهلران
وجود پرنور حسينعلي که سراسر شور و نشاط بود، در بيستم مردادماه سال 1336 در گلوگاه مازندران فرود آمد. خانواده مؤمن او از هيچ تلاشي براي تأديب و تهذيبش دريغ نکردند و سعي نمودند محيطي مناسب و پاک براي پرورش او فراهم آورند. دوران تحصيل را در بهشهر گذراند و پس از اتمام خدمت سربازي در سال 1357، به جمع انقلابيون پيوست. آن روزها، حسينعلي به چيزي جز پيروزي انقلاب و بازگشت امام (ره) نميانديشيد. قيام مردم ادامه داشت تا اينکه به فرمودهي رهبر، خداوند، اين تحفه الهي را به ملت شريف ايران ارزاني نمود. و در ادامهي اين قيام، براي تداوم نهال نوخاسته انقلاب، حسينعلي نيز همپاي بسياري از جوانان به ميدان مبارزه و جهاد 8 ساله شتافت او که در پشت جبهه و همزمان با خيانت منافقين و ضدانقلاب، مسؤوليت اطلاعات سپاه را بر عهده داشت، در صحنههاي نبرد هم از پاي ننشست و جانشيني گردان امام حسين (ع) را عهدهدار گرديد. رشادتهاي بسياري در خاطرها ثبت نمود. او رفت تا دين خود را به اسلام ادا کند، او رفت تا خونش ارزشهاي انقلاب را رنگي تازه ببخشد. و امروز ما مانديم و انقلاب و راه شهدا.... (4)
خاطراتی از شهيد حسينعلي عظيمي
تيغ از پي حق ميزنم
هروقت ميخواست براي بازجويي از منافقين برود، اول وضو ميگرفت و ذکر خدا را بر لب جاري ميکرد و از عادل بيهمتا ميخواست که عادلانه و به دور از هواي نفس و تعصبات شخصي، عمل کند. ميگفت:« خدايا کمکم کن تا در قيامت شرمنده تو نگردم».
پاي انقلاب و جان و دين مردم که به ميان ميآمد، «خطر» و «مشکل» براي حسينعلي بيمعنا ميشدند و او براي حفظ آنها تقيد خاصي داشت. يادم هست که در اوايل انقلاب مدتها به دنبال يکي از منافقين بوديم اما موفق به دستگيرياش نميشديم. يکروز با حسينعلي از خياباني ميگذشتيم که او را ديديم. فوراً از ماشين پياده شديم و تعقيبش کرديم. آن منافق به سمت باغي رفت که تعداد زيادي از همه دوستانش در آنجا بودند و حسينعلي هم به دنبالش راه افتاد. من هم از فرصت استفاده کردم، سراغ بچههاي سپاه رفتم و نيروي کمکي آوردم. وقتي رسيديم، حسينعلي را ديديم که منافق را دستگير کرده، از پيچ کوچه بيرون ميآمد. (5)
يا علي (عليه السلام )
مدت زيادي بود که حسينعلي در جبهه حضور داشت و آن روز ميخواست باز هم راهي جبهه شود. به او گفتم:«مدت زيادي است که در جبهه هستيد، ديگر بس نيست؟ من که راضي نيستم يکبار ديگر به آنجا برويد». حالش دگرگون شد و با بغض گفت:«پدرجان! در قيامت چطور جوابگوي خداوند و امامان (ع) باشم؟من دو سال به خدمت سربازي رفتهام و فنون نظامي را ياد گرفتهام. آيا درست است که من در عقب بمانم و آنها که تازه ميخواهند ياد بگيرند در جبههها تنها باشند؟ الان وقت آن است که به اسلام کمک نمايم و دينم را به ولايت فقيه و مملکتم ادا نمايم». حرفهايش به دلم نشست يا علي (ع) گفتم و او را راهي جبههها کردم. 18 روز بعد، خبر شهادتش را برايم آوردند..... (6)
شکوه از درد دندان
مدتي بود که درد دندان مرا رنج ميداد و شبهاي بسيار بدي را پشت سر ميگذاشتم شبي شدت درد زياد شد، من به خود ميپيچيدم و از خدا صبر ميخواستم نزديکيهاي اذان صبح به خواب رفتم و در خواب حسينعلي را ديدم. بعد از کمي صحبت، از درد دندان شکايت کردم. پرسيد:«کدام دندانتان درد ميکند؟!»
وقتي بيدار شدم، ديگر دردي حس نکردم و حالا يازده سال از آن شب ميگذرد، بدون اينکه حتي يکبار ديگر در دندانم دردي احساس کنم. (7)
وصيتنامه
فرازهايي از وصيتنامه شهيد حسينعلي عظيمي:
با حمد و سپاس به خدايي که بالاتر از انديشههاست. با حمد و سپاس يکتايي که از پشت حجابهاي غيب، بر پيدا و پنهان ما، آگاه است..... و با درود به منجي عالم بشريت حضرت مهدي (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و نائب بر حقش امام خميني ( رحمت الله علیه ) با قلبي سرشار از عشق و علاقه به شهادت، سلامتان مي کنم.
.....اکنون اسلام در معرض خطر قرار گرفته و همواره جانباز و فداکار ميطلبد....(من) با انتظار حضرت مهدي (عجل الله تعالی فرجه الشریف) با اعتقاد به ولايت فقيه به راه افتادم و قدم در قربانگاه نهادم. قربانگاهي که ابراهيم (علیه السلام )، اسماعيل (علیه السلام ) آورد و مولايم حسين (علیه السلام )، جوانان و کودکانش را ....
مادر رنجديدهام! پدر زحمتکشم! خانواده درد کشيدهام! خجلم، وقت وداع است. گويا طبيعت با همهي جلوههايش در نظرم به يک زندان نمناک سرد و تاريک مبدل گشته .... اگر فرزندانم لب به سخن گشودند و سؤال کردند پدرمان کجاست؟ بگوييد که پدرتان در اين سفر به مقصد رسيد، به مقصدي که شما هم موظفيد به سويش بشتابيد.....
برادران مؤمن صاحب ما خواهم آمد و تمام ظالمان و ستمکاران را به محاکمه خواهد کشيد.
اي يکتا معبود! بر اين بندگان به انتظار نشسته نظر نما و با صدور فرمان ظهور امام زمان (عج) آنان را از انتظار درآور!
به اميد روزي که مسلمين و مستضعفين به اذن پروردگار يکتا، وارثان زمين گردند.
والسلام (8)
شهيد احمد ملايي
نام پدر :شعبان علي
تاريخ تولد :12/1/1336
محل تولد :مازندران /بهشهر
تاریخ شهادت : 5/12/1362
طول مدت حیات :26سال
محل شهادت :دهلران
احمد در روز دوازدهم فروردينماه سال 1336 به دنيا آمد. کودکي او در شهر بهشهر سپري گشت و در اين شهر به تحصيل علم پرداخت.
ملايي زمانيکه مدرک ديپلم را اخذ نمود، به استخدام سپاهپاسداران درآمد و همراه لشگر 25 کربلا راهي ميدان نبرد گشت. او دلاورانه در جبهههاي نبرد حق عليه باطل جنگيد و در عمليات والفجر6 حماسه آفريد.
دهلران وعدهگاه او براي وصال انتخاب شد و اين رعناجوان 26 سالهي لشگر توحيد در تاريخ 5/12/1362 به شهادت رسيد.(9)
نقشه عملیات والفجر 6:
پی نوشت ها :
(1) كتاب بيكرانهها
(2) ماهنامه ستارگان درخشان شماره 31
(3) مطالب ارسالي از كنگره شهداي استان مازندران
(4) كتاب سرداران ره عشق
(5) کتاب سرداران ره عشق / راوي:دوست شهيد
(6) کتاب سرداران ره عشق / راوي:پدر شهيد
(7) کتاب سرداران ره عشق / راوي:پدر شهيد
(8) کتاب سرداران ره عشق
(9) مطالب ارسالي ازكنگره شهداي مازندران
منابع :
http://www.sajed.ir
http://www.centralclubs.com
www.sobh.org
زمان اجرا : دوم اسفندماه ۱۳۶۲
مدت اجرا: ۲ روز
تلفات دشمن (كشته، زخمي و اسير): صدها تن
رمز عمليات: يا زهرا(سلام الله عليها)
مكان اجرا: تنگه چزابه
ارگانهاي عملكننده: رزمندگان سپاه پاسداران انقلاب اسلامي
اهداف عمليات: انهدام توان جنگي قواي دشمن
شرح عمليات والفجر6 ( تهديد جاده بغداد- العماره )
نيروهاي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي در ساعات باقي مانده تا عمليات بزرگ خيبر و براي انهدام بخشي از توان جنگي قواي دشمن، عمليات «والفجر6 » را طرحريزي كردند تا در منطقه مرزي «چزابه» به اجرا در آيد. حمله در ساعت23 و20 دقيقه شامگاه2 اسفند ماه1362 و با رمز «يازهرا(سلام الله عليها») به مرحله اجرا در آمد.
در محور تنگه چزابه در شمال شرقي «بستان» نيروهاي سپاه موفق به شكستن خطوط دفاعي دشمن شده و تا سحرگاه كه نبرد به جنگ تن به تن كشيده شد، محور جاده سوبله به چزابه، تحت سلطه نيروهاي ايران درآمد.
با آغاز عمليات خيبر در منطقه» هورالهويزه» و «هورالعظيم» عمليات دو روزه والفجر6 به اتمام رسيد.
از جمله نتايج بدست آمده:
- فتح دو ارتفاع مشرف به شهرعلي غربي
- انهدام شماري سلاح سبك و نيمه سنگين
- انهدام تعدادي خودروي نظامي
- و گرفتن صدها كشته و زخمي از دشمن.
برخی از شهداي عمليات والفجر6:
شهيد محمدعلي رهنمون
تاريخ تولد :1334
تاریخ شهادت : 6/اسفند/1362
محل تولد :يزد /يزد
طول مدت حیات :28 سال
در سال 1334 در خانوادهاي متدين و مذهبي در شهر يزد کودکي به نام محمدعلي پا به عرصه هستي نهاد. هنوز نشاط کودکي در وجود ننشسته بود که در سن 6 سالگي پدر بزرگوارش را از دست داد و با وجود مشکلات بسياري مقطع دبستان را به پايان رساند و وارد مقطع راهنمايي شد. اين دوره را نيز با نمرات عالي پشت سر نهاد و در مقطع دبيرستان آنچنان هوش و استعداد خود را به نمايش گذارد که در آموختن زبان انگليسي از بسياري از همکلاسانش پيشي گرفت و به عنوان مترجم به انجام وظيفه پرداخت. سالهاي آخر دبيرستان سپري شد تا اينکه در سال آخر دبيرستان مادر مهربانش را از دست داد و محمدعلي با وجود مشکلات فراواني که داشت ديپلمش را با معدل بسيار خوبي اخذ نمود و در سال 1352 در آزمون ورودي دانشگاه شرکت کرد و در رشته پزشکي دانشگاه اهواز پذيرفته شد، در دوران دانشجويي، فعاليتهاي مذهبي و سياسي خود را آغاز کرد و در بيدار کردن جوانان دانشجو اقدامات بسياري انجام داد .او در اواخر سال 56 13با انتشار اعلاميه "آقاي صدوقي" مبني بر تحريم عيد نوروز 57 به جهت کشتار مردم قم و تبريز موج عظيمي در افکار مردم يزد ايجاد نمود. همچنين در قيام دهم فروردين يزد شرکت کرده و علاوه بر حضور سبزش در کمکرساني به مصدومان و مجروحان تلاش بسياري انجام داد. در زلزله 57 طبس او با کمک روحانيون غيور به کمک آسيبديدگان زلزله شتافت و در عملي شجاعانه پرده از چهره مکار نظام پهلوي که تمامي امدادرسانيهاي مردم و روحاني را به خود نسبت داده برداشت. با پيروزي انقلاب شکوهمند اسلامي با بازگشايي دانشگاهها به اهواز رفت و در سال 1358 مسئوليت امدادرساني به سيلزدگان از طرف جهادسازندگي را بر عهده گرفت چند ماهي به پايان تحصيلاتش در رشته پزشکي نمانده بود که جنگ شروع شد و او شجاعانه خود را به جبهههاي نبرد رساند و در درمان مجروحان و مصدومان به انجام خدمت پرداخت و در سال 1360 با عضويت در سپاه مسئوليت بيمارستان وليعصر را بر عهده گرفت و سپس به بيمارستان نجميه تهران منتقل گرديد و پس از ساماندهي به امور بيمارستان به انديمشک رفت و بيمارستان شهيد کلانتري را با تجهيزات کامل راهاندازي کرد همچنين او مسئوليت معاونت درماني سپاه پاسداران انقلاب اسلامي را بر عهده گرفت او در هفته دو روز در درمانگاهي در ميدان شهيد هرندي مردم را به صورت رايگان مداوا نمود و در بيمارستان صحرايي خاتمالانبياء مجروحين جنگي را درمان کرد سرانجام در تاريخ 6/12/1362 در عمليات والفجر6 در سن 28 سالگي در حال اقامه نماز صبح بر اثر حمله هوايي به سوي دوست بال گشود و رهسپار منزل ليلي شد. (1)
شهيد مرتضي بكايي
تاريخ تولد :1334
تاریخ شهادت : 1362
محل تولد :گيلان /رودسر
طول مدت حیات :28 سال
محل شهادت :دهلران
مزار شهید :امامزاده آقاسيدنصيركيا _ كويه سفلي
مرتضي در سال 1334 در شهرستان رودسر متولّد شد؛ آموختن علم را همانند ديگر کودکان از سنّ 7 سالگي آغاز کرد و تا اخذ مدرک ديپلم تحصيل نمود. هنوز نوجوان بود که از سايهي لطف و مهرباني پدر محروم شد.
مرتضي که علاقهي زيادي به اسلام و فرامين اسلامي داشت، مسجد را بهترين پايگاه فراغت دانست و در سال 1356 در خيل ياران امام (ره) قرار گرفت. با پيروزي انقلاب و تشکيل سپاهپاسداران و جهاد سازندگي با اين دو ارگان همکاري نمود؛ آنگاه به ياري دوستانش انجمن اسلامي را تشکيل داد و خود مسئوليت کتابخانهي مسجد را بر عهده گرفت.
بکايي در کارهاي عامالمنفعه نظير راهاندازي کارخانهي چايسازي شهيد مطهري بخش رحيمآباد رودسر شرکت داشت و با آغاز جنگ قدم به ميدان جهاد در غرب کشور گذارد.
وي در سال 1362 در سنّ 28 سالگي سنّت نبوي را ارج نهاد و زندگي تازهاي را آغاز کرد؛ اما اين مسئله نيز نتوانست او را در شهر نگه دارد و مرتضي حنظلهوار به ميدان رزم شتافت. چندي بعد به استخدام ادارهي کل راه و ترابري استان گيلان درآمد و به عنوان مسئول روابط عمومي و بسيج، مورد توجه مسئولين قرار گرفت.
مرتضي سرانجام در عمليات والفجر 6 در سال 1362 در دهلران به شهادت رسيد. پيکرش 12 سال بيغسل و کفن در غرب ايران ماند تا اينکه در سال 1372 در صحن امامزاده آقا سيدنصيرکيا کويه سفلي به خاک سپرده شد. (2)
شهيد رجب علي برزگر
نام پدر :عيسي
تاريخ تولد :10/6/1337
محل تولد :مازندران /جويبار
تاریخ شهادت : 5/12/1362
طول مدت حیات :25 سال
محل شهادت :دهلران
روز دهم شهريورماه سال 1337 بود. عيسي سر از پا نميشناخت. با شوقي وصفناشدني فرزند را در آغوش گرفت. اذان و اقامه را در گوشش زمزمه کرد و نام فرزند را رجبعلي نهاد. رجبعلي روزهاي کودکي را در شهرستان جويبار استان مازندران سپري کرد و در سايهي تلاش بيوقفهي پدر و مادر به مدرسه رفت و تا کلاس سوم دبيرستان تحصيل نمود.
هنوز جوان بود که قصد جهاد در مقابل دشمنان اسلام را نمود. برزگر در کسوت پاسداران انقلاب اسلامي همراه دلاوران لشکر 25 کربلا به جبهه رفت و سرانجام بعد از نبردي مردانه در تاريخ 5/12/1362 در عمليات والفجر 6 در منطقهي دهلران در سن 25 سالگي آهنگ پرواز به منزلگاه عشق کرد. (3)
شهيد حسينعلي عظيمي
نام پدر :محمدعلي
تاريخ تولد :20/5/1336
تاریخ شهادت : 15/12/1362
محل تولد :مازندران /گلوگاه
محل شهادت :دهلران
وجود پرنور حسينعلي که سراسر شور و نشاط بود، در بيستم مردادماه سال 1336 در گلوگاه مازندران فرود آمد. خانواده مؤمن او از هيچ تلاشي براي تأديب و تهذيبش دريغ نکردند و سعي نمودند محيطي مناسب و پاک براي پرورش او فراهم آورند. دوران تحصيل را در بهشهر گذراند و پس از اتمام خدمت سربازي در سال 1357، به جمع انقلابيون پيوست. آن روزها، حسينعلي به چيزي جز پيروزي انقلاب و بازگشت امام (ره) نميانديشيد. قيام مردم ادامه داشت تا اينکه به فرمودهي رهبر، خداوند، اين تحفه الهي را به ملت شريف ايران ارزاني نمود. و در ادامهي اين قيام، براي تداوم نهال نوخاسته انقلاب، حسينعلي نيز همپاي بسياري از جوانان به ميدان مبارزه و جهاد 8 ساله شتافت او که در پشت جبهه و همزمان با خيانت منافقين و ضدانقلاب، مسؤوليت اطلاعات سپاه را بر عهده داشت، در صحنههاي نبرد هم از پاي ننشست و جانشيني گردان امام حسين (ع) را عهدهدار گرديد. رشادتهاي بسياري در خاطرها ثبت نمود. او رفت تا دين خود را به اسلام ادا کند، او رفت تا خونش ارزشهاي انقلاب را رنگي تازه ببخشد. و امروز ما مانديم و انقلاب و راه شهدا.... (4)
خاطراتی از شهيد حسينعلي عظيمي
تيغ از پي حق ميزنم
هروقت ميخواست براي بازجويي از منافقين برود، اول وضو ميگرفت و ذکر خدا را بر لب جاري ميکرد و از عادل بيهمتا ميخواست که عادلانه و به دور از هواي نفس و تعصبات شخصي، عمل کند. ميگفت:« خدايا کمکم کن تا در قيامت شرمنده تو نگردم».
پاي انقلاب و جان و دين مردم که به ميان ميآمد، «خطر» و «مشکل» براي حسينعلي بيمعنا ميشدند و او براي حفظ آنها تقيد خاصي داشت. يادم هست که در اوايل انقلاب مدتها به دنبال يکي از منافقين بوديم اما موفق به دستگيرياش نميشديم. يکروز با حسينعلي از خياباني ميگذشتيم که او را ديديم. فوراً از ماشين پياده شديم و تعقيبش کرديم. آن منافق به سمت باغي رفت که تعداد زيادي از همه دوستانش در آنجا بودند و حسينعلي هم به دنبالش راه افتاد. من هم از فرصت استفاده کردم، سراغ بچههاي سپاه رفتم و نيروي کمکي آوردم. وقتي رسيديم، حسينعلي را ديديم که منافق را دستگير کرده، از پيچ کوچه بيرون ميآمد. (5)
يا علي (عليه السلام )
مدت زيادي بود که حسينعلي در جبهه حضور داشت و آن روز ميخواست باز هم راهي جبهه شود. به او گفتم:«مدت زيادي است که در جبهه هستيد، ديگر بس نيست؟ من که راضي نيستم يکبار ديگر به آنجا برويد». حالش دگرگون شد و با بغض گفت:«پدرجان! در قيامت چطور جوابگوي خداوند و امامان (ع) باشم؟من دو سال به خدمت سربازي رفتهام و فنون نظامي را ياد گرفتهام. آيا درست است که من در عقب بمانم و آنها که تازه ميخواهند ياد بگيرند در جبههها تنها باشند؟ الان وقت آن است که به اسلام کمک نمايم و دينم را به ولايت فقيه و مملکتم ادا نمايم». حرفهايش به دلم نشست يا علي (ع) گفتم و او را راهي جبههها کردم. 18 روز بعد، خبر شهادتش را برايم آوردند..... (6)
شکوه از درد دندان
مدتي بود که درد دندان مرا رنج ميداد و شبهاي بسيار بدي را پشت سر ميگذاشتم شبي شدت درد زياد شد، من به خود ميپيچيدم و از خدا صبر ميخواستم نزديکيهاي اذان صبح به خواب رفتم و در خواب حسينعلي را ديدم. بعد از کمي صحبت، از درد دندان شکايت کردم. پرسيد:«کدام دندانتان درد ميکند؟!»
وقتي بيدار شدم، ديگر دردي حس نکردم و حالا يازده سال از آن شب ميگذرد، بدون اينکه حتي يکبار ديگر در دندانم دردي احساس کنم. (7)
وصيتنامه
فرازهايي از وصيتنامه شهيد حسينعلي عظيمي:
با حمد و سپاس به خدايي که بالاتر از انديشههاست. با حمد و سپاس يکتايي که از پشت حجابهاي غيب، بر پيدا و پنهان ما، آگاه است..... و با درود به منجي عالم بشريت حضرت مهدي (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و نائب بر حقش امام خميني ( رحمت الله علیه ) با قلبي سرشار از عشق و علاقه به شهادت، سلامتان مي کنم.
.....اکنون اسلام در معرض خطر قرار گرفته و همواره جانباز و فداکار ميطلبد....(من) با انتظار حضرت مهدي (عجل الله تعالی فرجه الشریف) با اعتقاد به ولايت فقيه به راه افتادم و قدم در قربانگاه نهادم. قربانگاهي که ابراهيم (علیه السلام )، اسماعيل (علیه السلام ) آورد و مولايم حسين (علیه السلام )، جوانان و کودکانش را ....
مادر رنجديدهام! پدر زحمتکشم! خانواده درد کشيدهام! خجلم، وقت وداع است. گويا طبيعت با همهي جلوههايش در نظرم به يک زندان نمناک سرد و تاريک مبدل گشته .... اگر فرزندانم لب به سخن گشودند و سؤال کردند پدرمان کجاست؟ بگوييد که پدرتان در اين سفر به مقصد رسيد، به مقصدي که شما هم موظفيد به سويش بشتابيد.....
برادران مؤمن صاحب ما خواهم آمد و تمام ظالمان و ستمکاران را به محاکمه خواهد کشيد.
اي يکتا معبود! بر اين بندگان به انتظار نشسته نظر نما و با صدور فرمان ظهور امام زمان (عج) آنان را از انتظار درآور!
به اميد روزي که مسلمين و مستضعفين به اذن پروردگار يکتا، وارثان زمين گردند.
والسلام (8)
شهيد احمد ملايي
نام پدر :شعبان علي
تاريخ تولد :12/1/1336
محل تولد :مازندران /بهشهر
تاریخ شهادت : 5/12/1362
طول مدت حیات :26سال
محل شهادت :دهلران
احمد در روز دوازدهم فروردينماه سال 1336 به دنيا آمد. کودکي او در شهر بهشهر سپري گشت و در اين شهر به تحصيل علم پرداخت.
ملايي زمانيکه مدرک ديپلم را اخذ نمود، به استخدام سپاهپاسداران درآمد و همراه لشگر 25 کربلا راهي ميدان نبرد گشت. او دلاورانه در جبهههاي نبرد حق عليه باطل جنگيد و در عمليات والفجر6 حماسه آفريد.
دهلران وعدهگاه او براي وصال انتخاب شد و اين رعناجوان 26 سالهي لشگر توحيد در تاريخ 5/12/1362 به شهادت رسيد.(9)
نقشه عملیات والفجر 6:
پی نوشت ها :
(1) كتاب بيكرانهها
(2) ماهنامه ستارگان درخشان شماره 31
(3) مطالب ارسالي از كنگره شهداي استان مازندران
(4) كتاب سرداران ره عشق
(5) کتاب سرداران ره عشق / راوي:دوست شهيد
(6) کتاب سرداران ره عشق / راوي:پدر شهيد
(7) کتاب سرداران ره عشق / راوي:پدر شهيد
(8) کتاب سرداران ره عشق
(9) مطالب ارسالي ازكنگره شهداي مازندران
منابع :
http://www.sajed.ir
http://www.centralclubs.com
www.sobh.org