عمليات مطلعالفجر
محدوده زماني: 20/9/1360
اين عمليات در جبهه شمالي، منطقه غرب و شمال گيلان غرب و سرپل ذهاب با تلاش سپاه پاسداران و ارتش انجام شد.
دستاوردها: عمليات مطلعالفجر با به هلاكت رساندن و مجروح ساختن بيش از 2 هزار سرباز بعث، سقوط 2 هواپيما و 1 بالگرد، انهدام 200 خودرو نظامي و آزادسازي ارتفاعات استراتژيك و روستاهاي مهم منطقه به پايان رسيد.
شهداي عمليات مطلع الفجر:
شهيد غلام علي پيچك
نام پدر :اسماعيل
تاريخ تولد :8/7/1338
محل تولد: تهران
تاریخ شهادت : 20/9/1360
محل شهادت :ارتفاعات بر آفتاب گيلان غرب
طول مدت حیات :22
مزار شهید : بهشت زهرا (سلام الله علیها ) قطعه 24 رديف 119 شماره 8
روز 8 مهر ماه سال 1338 مقارن با روز تولد حضرت مهدي (عج) غلامعلي قدم به جهان خاكيان گشود. او در پناه سايه پدر و مادري باايمان رشد كرد. در سالهاي دبيرستان از طريق يكي از معلمان خود به محافل سياسي راه يا فت. در سال 1356 ديپلم طبيعي را گرفت و در كنكور در دانشكده انرژي اتميپذيرفته شد. او در كنار تحصيلات كلاسيك به يادگيري درسهاي حوزوي همت گماشت. با اوجگيري انقلاب همه تلاش او مبارزه عليه رژيم شاه شد. غلامعلي در كميته استقبال از امام مامور جمعآوري مينهاي كار گذاشته شده تو سط دولت بختيار در بهشت زهرا بود. در درگيريهاي 21 و 22 بهمن سال 57 قهرمانانه شركت داشت و در خلع سلاح پادگانها نقش مؤثري ايفا نمود. پس از پيروزي انقلاب در جهاد سازندگي و سپاه پاسداران مشغول به خدمت شد و در صحنههاي مختلف به انجام وظيفه پرداخت. با شروع جنگ تحميلي عراق عليه ايران غلامعلي به سر پل ذهاب رفت، به لحاظ لياقت و شايستگي كه از خود نشان داد در جنگهاي كردستان به سمت فرماندهي منطقه منصوب شد. پيچك فرماندهي بود كه بر قلب نيروهايش حكومت ميكرد و در سال 1360 عمليات بازي دراز را طراحي و اجرا كرد. در عمليات مطلعالفجر ساعت دوازده و نيم ظهر بود كه آسمان آغوش گشود و غلامعلي به جمع شهدا پيوست. يادش گراميباد.
منبع: كتاب عقابان بازان دراز- كتاب ستارگان آسمان گمنامي
غلامعلي علاوه بر اين كه استاد و فرمانده ما در جبهه بود، غمخوار همه بچهها بود، وقت غذا خوردن ميآمد همه بچهها را سر سفره مينشاند و غذا را ميان آنها تقسيم ميكرد. رسم ما اين بود كه نفر آخر بايد ظرفها را هم ميشست و غلامعلي به واسطه اين كه هميشه سعي ميكرد او ل بچهها سير شوند، بعد غذايش را بخورد هميشه آخرين نفر بود و شستن ظرفها هم به گردن او ميافتاد.
منبع: كتاب عقابان بازي دراز و ستارگان آسمان گمنامي
سربازان جند الله
-يك روز در ده كيلو متري بانه، دو نفري با تعدادي ضد انقلاب روبرو شديم. هيچ كس در آن شرايط، حاضر به مبارزه نميشد، ولي ما با اصرار غلامعلي مو ضع گرفتيم و شروع به جنگيدن كرديم. در طول درگيري خندههاي غلامعلي مرا عصباني ميكرد. به او ميگفتم: «چطور در اين موقعيت ميتواني بخندي؟» و او ميگفت: «توكل بر خدا كن! اين جوجهها نميتوانند درمقابل سربازان جندالله بايستند.» ما با شجاعت خارقالعاده پيچك، توانستيم از آن مهلكه جان سالم به در ببريم. در يك درگيري ديگر، در حالي كه سه گلوله به پيچك خورده بود، مرتب اين طرف و آن طرف ميدويد و بچهها را هدايت ميكرد و تا رسيدن نيروي كمكي، طي حدود هفت الب هشت ساعت درگيري، دو گلوله ديگر هم خورد. در راه بازگشت غلامعلي از شدت ضعف در حال بيهوشي بود.
منبع:كتاب عقابان بازان دراز- كتاب ستارگان آسمان گمنامي
عاشق امام بود
-به يقين ميتوانم بگويم هيچ وقت نام امام را بدون وضو ادا نميكرد. وقتي تلويزيون تصوير ايشان را نشان ميداد با عشق خاصي به تلويزيون و امام خيره ميشد. پس از شهادت استاد مطهري، وقتي تلويزيون امام را نشان داد كه با دستمال اشك چشمهايشان را پاك ميكردند، علي با ضجه دو دستي كوبيد توي سر خودش و بعد با صداي بلند «يا حسين، يا حسين (علیه السلام)» گفت.
منبع:كتاب عقابان بازان دراز- كتاب ستارگان آسمان گمنامي
بوي بهشت
-پس از عمليات تعدادي از افراد تمامي خطرها را به جان خريدند تا جسم مطهر اين سردار دلاور در منطقه دشمن باقي نماند و يك هفته پس از عمليات در زير آتش شديد دشمن پيكر مطهر غلامعلي به عقب منتقل گرديد. در اين مدت براساس محاسبات طبيعي هر جسدي فاسد خواهد شد ولي هنگام خاكسپاري شهيد، جنازه ايشان تازه بود و خون از گلويش روان و طراوش ميكرد و عطر و بوي خوشي از اين پيكر پاك به مشام ميرسيد.
منبع:كتاب عقابان بازان دراز- كتاب ستارگان آسمان گمنامي
پيوند آسماني
-براي اولين بار كه با هم صحبت كرديم ؛ اضطراب عجيبي داشتم، غلامعلي به نظرم مردي پر صلابت و مهربان آمد، سخنش را با عشق به خدا آغاز نمود. به دنبال مدينه فاضله علي (علیه السلام ) ميگشت؛ هنوز طنين صدايش در گوشم ميپيچد،«بايد خودت را براي يك زندگي پردردسر آماده كني؛ زندگي كه جاي مشخصي ندارد، اگر در ايران جنگ تمام شد، كشورهاي ديگر هست. مطمئن باش تا زمانيكه من زنده هستم و در روي زمين جنگ ميان حق و باطل وجود دارد، نميتوانم در يك جا زندگي كنم. تو بايد خودت را براي چنين زندگي آماده كني. زندگياي كه خودش به صورت متداول در آن جائي ندارد. ولي لذتهاي ديگري دارد. ماديات در زندگي من جائي ندارد. براي چند ثانيه سخنانش را در ذهنم مرور كردم و بعد با تمام وجود شرايطش را پذيرفتم. چند روز بعد بچههاي سپاه از امام (رحمه الله علیه ) وقت گرفتند؛ پيچك در پوست خود نميگنجيد، به همراه خانواده به محضر امام (رحمه الله علیه ) رفتيم. مقابل در اجازه ورود به مادر ايشان را ندادند. غلامعلي با ناراحتي گفت:«من در جبهه جنگ ميجنگم و حالا شما جلو مادر مرا كه ميخواهد امام را زيارت نمايد ميگيريد». بالاخره نگهبانها اجازه ورود دادند. و پيوند ما با دعا خير امام (رحمه الله علیه ) تبرك يافت. آقا پس از قرائت خطبه عقد به همه ما مقداري شيريني داد، حال عجيبي داشتم، باورم نميشد بغض گلويم را فشرد، من خاكي در برابر آسمان چه كنم». آسمان وجود امام (رحمه الله علیه ) بود حضور غلامعلي را در كهكشان تاريخ رونق بخشيد.
منبع:كتاب عقابان بازي دراز
راوي:همسر شهيد
منبع:كتاب عقابان بازي دراز
يادش به خير و روانش شاد
منبع:كتاب عقابان بازي دراز
30/3/1357
سيد كاظم شريعتمداري_ گلپايگاني_ نجفي مرعشي
ملت ايران بايد بدانيد كه دست پليد دولت در فعاليت است كه مسير نهضت اصيل و شكل گرفته و عمومي ايران را تغيير دهد و يكي از شاهكارها همين دامن زدن به لزوم جشن است كه در پرتو آن خون پاك ملت اسلام را لوث كند و نهضت عظيم اسلام را به سستي بكشد و يا خداي نخواسته محو كند. ملت ايران بيدار است و راه خود را يافته و با هوشمندي ميداند كه هر نغمه با هر اسم كه او را از مسير خود كه قيام ضد شاهي است منحرف كند شيطاني است. اگرچه با اسم قرآن مجيد و يا وليالله اعظم عجلالله فرجه باشد. ما روزي را عيد ميگيريم كه بنياد و بنيان ظلم و ظالم و رژيم پهلوي را منهدم كنيم.
در رابطه با سؤال دربارهي جشن نيمهي شعبان
13/4/1357
روحالله الموسوي الخميني.
اكنون لازم است در اين اعيادي كه در سلطنت اين دودمان ستمگر براي ملت ما عزا شده است بدون هيچگونه تشريفات كه نشانهي عيد و شادماني باشد. در تمام ايران در مراكز عمومي مثل مساجد بزرگ اجتماعات عظيم به پا كنند و گويندگان شجاع، محترم مصائب وارده بر ملت را به گوش شنوندگان رسانند و چه بيشتر كارهاي ضد اسلامي و ضد قانوني رژيم را افشا كنند و خوف را كه از جنود شيطان است از دل بيرون كنند و در ادامهي نهضت كه موافق رضاي....
تاريخ تولد :3/1/1343
محل تولد :گيلان /بندركياشهر /دهنهسر، سفيدرود
تاریخ شهادت : 20/9/1360
محل شهادت :منطقه شياكوه
طول مدت حیات :18 سال
در سومين روز از فروردين ماه سال 1343 در ميان خانواده اي کشاورز و متدين روستاي «دهنه سر» از توابع استان گيلان کودکي از تبار خاندان پاک زهراي اطهر (سلام الله علیها ) قدم بر خاک نهاد و دوران کودکي را در ميان مزارع سرسبز و پرطراوات روستا سپري کرد، او پس از اتمام دوره دبستان همراه پدر به کار کشاورزي پرداخت و در زمان اوجگيري انقلاب پرشور و فداکار به حمايت از نهضت امام خميني (رحمه الله علیه) برخاست و همصدا با مردم غيور فرياد عدالتخواهي و استقلال سر داد.
سيدکاظم پس از پيروزي انقلاب اسلامي بارها مورد سوءقصد منافقين قرار گرفت، اما هيچگاه دفاع از اسلام را رها نکرد، او در اين دوران انجمن اسلامي خويش را سازمان داد. سپس به عضويت سپاه پاسداران لنگرود درآمد، ميراحمدي با آغاز جنگ تحميلي شجاعانه به جبهههاي حق عليه باطل شتافت، و 15 ماه از ميهن اسلامي دفاع نمود، او سرانجام در آخرين روز ديدار خود به مادرش گفت:«مادر!خوشحال باش که عروسي در پيش داريم». فرمانده گردان قرارگاه نجف در تاريخ 20/9/1360 پس از 18 سال هجران بر اثر اصابت گلوله به ناحيه کمر در منطقه شياکوه در عمليات مطلعالفجر به ديدار حق شتافت، پيکر خونآلود سيد بار ديگر مظلوميت شيعيان زهراي اطهر (سلام الله علیها ) را به جهانيان ثابت نمود.
منبع:كتاب با اميران دلها
-شبي در عالم رؤيا ديدم که در هياهوي جنگ قرار دارم، شب بود، احساس کردم روي يک کوه ايستادهام، ديدم دو نفر ميآيند، بچهها را به اطراف فرستادم، و فرمان ايست دادم، توجهي نکردند و چند لحظه بعد به طرفم شليک نمودند، گلوله به پاي من اصابت کرد، پس به داخل شکم رفت، و من بيهوش شدم، وقتي به هوش آمدم ديدم پايم سالم است، اما از ناحيه شکم درد شديدي داشتم، دوباره از هوش رفتم، چند روز از اين ماجرا گذشت، دوباره به ياد جبهه افتادم، از مسئولين خواهش کردم با اعزام من موافقت کنند، سه روز بعد همان خواب را ديدم، ميدانستم شهيد شدهام، و گوئي کسي ميخواست آينده را بگويد. مدتي گذشت، و خواب سيد تعبير شد .خون سرخ فرزند زهرا (س) زمين شياکوه را زينت داد، گلولهاي که سفیر شهادت او بود دقيقاً به ناحيه کمر اصابت نمود.
منبع:کتاب با اميران دلها / راوي: شهيد سيد کاظم ميراحمدي
يقين به شهادت
سيد خيلي دوست داشت لباس دامادي به تن کند، اما وقتي خبر اعزام به جبهه را شنيد. منصرف شد سر از پا نميشناخت. ما هنوز اصرار داشتيم برايش همسري انتخاب کنيم. اما سيد با خوشحالي گفت:«جشن ازدواج من، حضور در جبهه است و عروس من شهادت».
بالاخره براي بار دوم راهي شد و به برادرش گفت:«براد! اين آخرين اعزام من به جبهه است من براي فرماندهي گروهي از رزمندگان به جبهه اعزام ميشوم اما مطمئنم که ديگر برنميگردم و شهيد ميشوم».
کاملاً به زمان شهادتش ايمان داشت. حتي به دوستش محمدرسول سليماني نيز گفت:«من به جبهه ميروم و يقين دارم که شهيد ميشومي مرا در جاي خوبي دفن کنيد».
وقتي پيکرش را آوردند، قبري در گورستان روستا برايش حاضر کردند. اما خانواده راضي نبودند چرا که او يک جاي خوب را داشت و بالاخره حياط مسجد آرامگاه ابدي او شد. و از آن روز به بعد ديگر شهداي روستا را در مسجد به خاک سپردند.
منبع:پرونده شهيد در پايگاه حمزه سيدالشهداء (علیه السلام )
شهادت
-سيد هنوز نوجوان بود، که راهي جبهه شد، شوق عجيبي براي دفاع ازحریم اسلام داشت، يکبار به يکي از دوستانش گفت:«من تا هنگام شهادت، در جبهه ميمانم، کاظم در مقابل بسيجيان سپاه روحالله (رحمه الله علیه ) سوگند خورد و راهي ميدان نبرد شد، مدتي گذشت، روز بيستم آذرماه رزمندهها پيکر خونين او را به روي برانکارد، گذاشتند تا به عقبه انتقال دهند، اما هربار برانکارد ميشکست، سيد نگاهي به اطراف ميانداخت، ميدانست دقايق آخر زندگي اوست.سه مرتبه برانکارد شکست، گويي تمام ذرات عالم هستي ميدانستند که ميراحمدي پيمان بسته تا آخرين لحظه در جبهه بماند، چند ثانيه بعد سيد در مقابل چشمان گريان همرزمانش تا آسمان پر کشيد، و حتي براي لحظهاي ميدان رزم را ترک نکرد.
منبع:کتاب با اميران دلها
سخن شهيد
-...از اين که امروز با من موافقت کردند که به جبهه اعزام شوم، خيلي خوشحالم، اين را بگويم نميروم که شهيد شوم يا کشته شوم، ميروم که از دينم و اسلامم و ناموسم دفاع کنم، ميروم که با دشمنانم بجنگم و آنها را از خاک ايران بيرون کنم، از اين که به جبهه ميروم خيلي خوشحال هستم، و دشمنان بدانند که ما با چشم باز و بينا و با آگاهي کامل به جبهه ميرويم، به سفارش امام عزيز، خميني کبير ميرويم به جبهه، چون ولايت فقيه را قبول داريم.
و فرمان ولايت فقيه را مطيع و فرمانبردار هستيم، ما با امام خميني (رحمه الله علیه ) پيمان بستيم و تا آخرين لحظه و تا آخرين قطره خون ايستادهايم و افتخار ميکنيم که آگاهانه و هوشيارانه به جنگ ميرويم، من ميروم تا دشمنانم را نابود کنم، اگر در کنارش سعادت يار شد و لايق بودم، به درجه رفيع شهادت نايل ميآيم و در مورد ازدواج نظرم اين است که قرار بود ازدواج کنم، ولي در حال حاضر با اين وضع کنوني مملکت ازدواج من مهم نيست، عروسي من شهادت است و عروس من شهادت.همه شما را سفارش مي کنم به سفارشات امام توجه داشته باشيد و تمام گفتههاي حضرت امام را ملاک قرار دهيد.
منبع:کتاب با اميران دلها
وصيتنامه
-...به شما مردم هميشه در صحنه اين پيام را دارم که اسلام عزيز هميشه پيروز است و هجوم مهاجمان را هميشه دفع کرده است، ولي به دست کي و به ياري کي؟ به دست تواناي تکتک ملت مسلمان پيرو خط امام، خصوصاً به دست شما مردم پشت جبهه و البته به ياري پروردگار يکتا.
..من کاظم اميراحمدي عازم جبهه حق عليه باطل ميباشم تا بتوانم در حد توانايي خودم اسلام عزيز و مملکت اسلامي را که مورد هجوم کفار قرار گرفته است ياري کرده و کفار را از منطقه پاکسازي کنم و پيام من اين است که به هنگام رفتن به جبهه، به هنگام بودن من در جبهه، هرگز ناراحتي نکنيد و موضع ضعف نداشته باشيد. بلکه هميشه از موضع قدرت برخورد کنيد و خوشحال باشيد خط من همانا خط امام و رهبري است و اين راه من را ادامه دهيد تا من از شما راضي باشم.
به خصوص به شما برادران عزيز تاکيد ميکنم که خط ولايت و رهبري امام را که همانا خط پيامبران و خط ائمه و خط قرآن و اسلام است را ادامه دهيد و مردم بايد گوش به فرمان امام باشند و هميشه مشغول فعاليت درمحافل اسلامي خصوصاً انجمن اسلامي باشد.
منبع:کتاب با اميران دلها
تاريخ تولد :3/4/1344
محل تولد : فارس /لامرد
تاریخ شهادت : 25/9/1360
محل شهادت :شياكوه
طول مدت حیات :16
مزار شهید :گلزار شهداي مركزي لامرد
هادي ابراهيمي در روز سوم تيرماه سال 1344 در خانوادهاي زحمتکش و مذهبي در شهر لامرد قدم به عرصهي حيات گذاشت، دوران شيرين کودکي را با همسالان خود در محيط آرام و سالم زادگاهش گذراند و با اخلاق و تربيت اسلامي آشنا شد. در سن 7 سالگي وارد دبستان لامرد شد و دورهي راهنمايي را در مدرسهي خود لامرد پشت سر نهاد. همزمان با اوجگيري انقلاب اسلامي نوجواني سيزده ساله بود که همراه با معلمان، در راهپيمايي و تظاهرات شرکت مينمود. پس از پيروزي انقلاب، بسيج مستضعفين را عرصهي فعاليتهاي انقلابي خود قرار داد و شبانهروز در سنگر پايگاه مقاومت به پاسداري و حراست از ارزشهاي انقلاب مشغول بود. با شروع جنگ تمام عيار استکبار جهاني عليه ايران، در نخستين اعزام نيروي بسيج لامرد، در تاريخ 6/3/60 همراه دانشآموزان دبيرستان شهيد بهشتي، به سومار رفت و پس از سه ماه نبرد با دشمن به خانه بازگشت. سه ماه بعد عازم جبههي گيلانغرب شد. در عمليات مطلعالفجر، پس از نبردي قهرآميز با دشمن، بر اثر برخورد با مين در تاريخ 25/9/60 در سن 16 سالگي به درجهي رفيع شهادت نايل آمد. جسم مطهرش پس از 9 ماه به زادگاهش منتقل گرديد و در ميان تشييع باشکوه مردم، در گلزار شهداي مرکزي لامرد به خاک سپرده شد.
منبع:كتاب حديث عاشقان صفحه 41
تاريخ تولد :9/4/1341
محل تولد :فارس /لامرد
تاریخ شهادت : 25/9/1360
محل شهادت :شياكوه
طول مدت حیات :19
مزار شهید :گلزار شهداي مركزي
علي در روز نهم تيرماه سال 1341 در خانوادهاي مذهبي در محلهي "ترپهاي" از توابع شهر لامرد ديده به جهان گشود. در 3 سالگي پدرش بيمار شد و به کشور قطر رفت و مادرش به مدت 9 سال هزينهي زندگي خانواده را با خياطي دستي تأمين کرد. علي در سن 6 سالگي قدم به عرصهي علم و دانش نهاد و دورهي ابتدايي را طي سه سال به پايان رساند. در سال 1350 خانوادهي شهيد نعيمي به "تراکمه سفلي" مهاجرت کرد و علي در مدرسهي راهنمايي خرد لامرد مشغول به تحصيل شد.
پس از پايان تحصيلات راهنمايي در سال 1353 براي ادامهي تحصيل روانهي شيراز شد و در دبيرستان حر به فراگيري علم و دانش پرداخت. يک سال و نيم بعد به خاطر فشار مالي، تحصيل را رها کرد و به زادگاهش بازگشت. اين زمان مصادف با شکلگيري انقلاب اسلامي بود. با شناختي که از روابط ظالمانهي حاکم بر جامعه داشت، به صفوف مبارزان پيوست و با نوشتن شعار عليه رژيم طاغوت، دين خود را به انقلاب ادا کرد.
شخصيتي اجتماعي داشت و در حل مشکلات مردم و کمک به مستمندان پيشتاز بود. با شروع جنگ تحميلي، در سال 1359 همراه اولين گروه اعزامي از بسيج لامرد، تحت عنوان گروه بلال حبشي راهي جبههي سومار شد و سه ماه در گرماي سوزان منطقه از انقلاب دفاع کرد.
پس از بازگشت از سومار، براي دومين بار، در مهرماه سال 1360 همراه جمعي از دوستان صميمياش عازم جبههي سر پل ذهاب گرديد و در تاريخ 25/9/1360 در عمليات مطلعالفجر شرکت کرد. سرانجام پس از نبردي سخت با دشمن، در قلههاي سر به فلک کشيدهي شياکوه، روح بلندش به ملکوت اعلا سفر کرد و در سن 19 سالگي به فيض عظماي شهادت نايل آمد.
جسم پاکش نه ماه در عرصههاي نبرد، شاهد سلحشوري سپاهيان اسلام بود تا آنکه پس از پيشروي رزمندگان، به لامرد منتقل گرديد و در ميان تشييع پر شور مردم در گلزار شهداي مرکزي به خاک سپرده شد.
يادش گرامي و راهش پر رهرو باد.
منبع:كتاب حديث عاشقان صفحه 475
تاريخ تولد :4/8/1334
محل تولد :فارس /لامرد
تاریخ شهادت : 25/9/1360
محل شهادت :ارتفاعات شياكوه گيلان غرب
طول مدت حیات :26
مرتضي در روز چهارم آبانماه سال 1334 در محلهي «هيکلي» شهر لامرد در خانوادهاي مذهبي ديده به جهان گشود. تحصيلات ابتدايي را در دبستان لامرد به پايان رساند و به کار و فعاليت پرداخت. سپس جلاي وطن کرد و در کشور قطر مشغول به کار شد. مدتي بعد به ايران بازگشت و خدمت سربازي را در دوران انقلاب به اتمام رساند. پس از پيروزي انقلاب به عضويت بسيج مستضعفان درآمد. نکتهي جالب در مورد شهيد کرمي زندگي مطبوعاتي اوست.
براي اولين بار در لامرد به پخش روزنامه پرداخت. روزنامه را با موتورسيکلت به روستاها ميبرد و به مردم ميداد. با شروع جنگ تحميلي، با اولين گروه اعزامي از شهرستان لامرد راهي جبهه شد. در عمليات مطلعالفجر شرکت کرد و سرانجام در ارتفاعات شياکوه گيلانغرب، دعوت حق را لبيک گفت و در تاريخ 25/9/1360 در سن 26 سالگي به شهادت رسيد.
منبع:كتاب حديث عاشقان صفحه 393
تاريخ تولد :1/1/1340
محل تولد :فارس /لامرد
تاریخ شهادت : 25/9/1360
محل شهادت :شياكوه
طول مدت حیات :20
مزار شهید :گلزار شهداي مركزي لامرد
سيد حسين در اولين روز از فروردين ماه سال 1340 در محلهي تراکمهي سفلي (قلعه ملا) شهر لامرد در خانوادهاي از سلالهي سادات ديده به جهان گشود. در سه سالگي پدرش دار فاني را وداع گفت و در دامن مادر و عمهاي دلسوز پرورش يافت. دورهي ابتدايي را در دبستانهاي چاه قائدي و لامرد، دورهي راهنمايي را مدرسهي شهيد اندرزگوي لامرد و دوره ي متوسطه را در دبيرستان شهيد بهشتي ادامهي تحصيل داد.
در جريان جنگ، در تابستان 1360 پس از فراگيري آموزشهاي نظامي، همراه گروهي موسوم به «بلال حبشي» عازم جبهه شد و پس از سه ماه جهاد در گرماي طاقتفرساي «سومار» به زادگاهش بازگشت. با گذشت 20 روز از آغاز سال تحصيلي، همراه گروه ديگري از همرزمانش عازم جبهههاي غرب گرديد. در عمليات مطلعالفجر که در منطقهي عملياتي گيلانغرب و سر پل ذهاب انجام شد. شجاعانه با دشمن جنگيد. سرانجام در تاريخ 25/9/60 به آرزوي ديرين خود رسيد و در ارتفاعات سر به فلک کشيده سياکوه در سن 20 سالگي مدال شهادت گرفت.
پيکر مطهرش 8 ماه در ميان برف و بوران، شاهد از جانگذشتگي رزمندگان اسلام بود. تا آنکه به لامرد منتقل گرديد و پس از تشييع باشکوه در قطعهي شهداي گلزار مرکزي مأوا گزيد.
منبع:كتاب حديث عاشقان صفحه 493
محل تولد : آذربايجانشرقي /آذرشهر
تاریخ شهادت : 20/9/1360
محل شهادت :كورك
طول مدت حیات :25
در بيستم تيرماه 1335 در آذرشهر در خانوادهاي مذهبي فرزند پسري ديده به جهان گشود. فرزندي که به خاطر زيبايياش نام او را يوسف نهادند. او از همان اوان کودکي با افکار و عقايد اسلامي رشد و نمو نمود. يوسف دوران تحصيل را با نمرات درخشان به اتمام رساند و ضمن تحصيل در دبيرستان با همکاري عدهاي از دوستان خود، گروه هنري تشکيل داده و نمايشنامهي مذهبي حجربنعدي را که يادآور ظلم و ستم جباران و حکام زمان معاويه و ستمکاران تمام ادوار بود، روي صحنه برد.
او در سال 55 وارد دانشسراي تربيت معلم گرديد، اواخر تحصيل وي در دانشسرا مصادف با اوجگيري مبارزات مردم مسلمان ايران به رهبري پيامبرگونهي امام رحمهاللهعليه بر ضد شاه و اربابان شرقي و غربياش بود. او که در متن مبارزات قرار داشت، به فعاليت خود شدت بخشيد و پس از فارغالتحصيل شدن و پيروزي انقلاب شکوهمند اسلامي، خدمت به مردم زجر کشيده و مستضعف را تکليف خود دانسته؛ به ياري کودکان و دانشآموزان روستاي مرکيد از توابع بخش هريس شتافت و به تعليم و تربيت دانشآموزان مشغول شد و با اشتياق زايدالوصفي کار تدريس خود را آغاز کرد.
او که وجودش سرچشمهي صفا و محبت و مهرباني بود، مدتي نگذشته اعتماد روستاييان را جلب و ضمن انجام وظيفهي معلمي، به حلّ و فصل امور و مشکلات مردم روستا مشغول شد و در اوقات فراغت اهالي به ويژه جوانان روستا از نظر کاري و عقيدتي به روشنگري اذهان آنان همت گمارد. در طول مدتي که در روستاي ياد شده مشغول خدمت بود، در تحولات فرهنگي روستا از نظر بهداشت، سعي و تلاش فراوان نمود و با تلاش و پيگيريهاي مداوم او به برکت انقلاب و خون شهدا و با همت عالي جهادگران، يک باب مدرسهي پنج کلاسه و يک حمام در روستا ساخته شد که بعدها مدرسه به نام شهيد يوسف خياطي نامگذاري گرديد؛ اما اين همه تلاش، روح بلند او را راضي ننمود و او سنگر مدرسه را براي حضور در جبهه رها و به صورت مأمور به سپاهپاسداران انتقال يافت و در واحد فرهنگي مشغول فعاليت گرديد.
در اين موقع با دختري همفکر و همعقيدهي خود پيمان مقدس ازدواج بست و در تابستان 59 به کردستان اعزام و پس از دو ماه مجدداً در سپاه مشغول به کار شد و دوباره در راستاي حمايت از انقلاب و تماميت ارضي کشور به منطقهي غرب اعزام و پس از دو ماه خدمت و مبارزه با شبپرستان، در عمليات مطلعالفجر در منطقهي کورک در سحرگاه بيستم آذر، رخت زيباي شهادت به تن نمود و حجلهي خونين شهادت را بر حجلهي دامادي ترجيح داد و در سنّ 25 سالگي به قافلهي عاشوراييان پيوست.
منبع:كتاب آموزگاران شهادت جلد2 صفحه 159
تاريخ تولد :1341
محل تولد :ايلام /دره شهر / فاضل آباد
تاریخ شهادت : 1360
طول مدت حیات :19
مزار شهید :مفقودالجسد
انگار همين ديروز بود که مادر با شادي او را در آغوش گرفت و آيات الهي را در گوشش زمزمه کرد. سال 1341 سال شکفتن محمدرضا بود و مردم روستاي فاضل آباد (استان ايلام) دسته دسته براي عرض تبريک به خانه ذوالفقار ميرفتند.
روزها از پي هم گذشت و محمدرضا در دامان پر مهر خانواده بزرگ شد، مادر او را با مکتب وحي در فرامين اسلام آشنا ساخت. تا اينکه جنگ تحميلي آغاز شد و اين دلداده مکتب روح الله (رحمه الله علیه ) در اوج جواني رهسپار ديار آتش و خون شد. جعفري در عمليات مطلع الفجر حماسه آفريد و در اين عمليات در سال 1360 به آرزوي ديرينهاش که شهادت بود دست يافت پيکر اين رعنا قامت 19 ساله براي هميشه در آنجا ماند.
منبع:كتاب صحيفه عروج عاشقان صفحه 103
تاریخ شهادت : 14/10/1359
عباسعلي در روستاي کوچک و زيباي «سطر» در نزديکي شهر «سنقر» از توابع استان کرمانشاه به دنيا آمد. کودکي را در دامان پاک خانوادهاي کشاورز و زحمتکش گذراند. او تحصيلاتش را از دبستان آغاز کرد و سپس براي ادامه تحصيل راهي کرمانشاه شد. عباسعلي بعد از گرفتن مدرک ششم ابتدايي به علت عشق و علاقه زيادي که به پاسداري از حريم ميهن اسلامي داشت به استخدام ارتش درآمد و در آموزشگاه گروهباني تهران مشغول گذراندن آموزش نظامي شد. چندي بعد تيپ دزفول منتقل شد و در همين ايام (سال 1351) با دوشيزهاي مؤمن و مهربان ازدواج کرد و همزمان پس از اخذ مدرک ديپلم در کنکور دانشکده افسري پذيرفته شد و پس از پايان دوره مقدماتي در شيراز به لشگر 16 زرهي قزوين منتقل شده و در تيپ همدان خدمت را ادامه داد. سال 1355 به زادگاه خود کرمانشاه منتقل شد و در همين دوران بود که به سيل انقلابيون پيوست و انزجار و نفرت خود را از رژيم منفور پهلوي اعلام کرد و فعاليتهاي انقلابي او سبب شد که در سال 1357 به اسارت ساواک درآيد و تا شب 22 بهمن در زندان دژبان به سر برد. پس از پيروزي شکوهمند انقلاب اسلامي براي مبارزه و سرکوبي تحرکات منافقين و عوامل ضد انقلاب در کردستان در تاريخ 26/5/1358 عازم پاوه شد و با آغاز جنگ تحميلي به همراه گروهان خود عازم گيلان غرب شد و در محور گروه نو، سرپل و کورهموش با دلاوري فراوان مانع پيشروي نيروهاي دشمن شد. در همين عملياتها بود که از 5 ناحيه بدن هدف اصابت گلوله قرار گرفت اما عشق حضور سبب شد که دوباره و پس از مختصري استراحت در بيمارستان با بدني مجروح عازم ميدان مبارزه شود. سرانجام روز چهاردهم ديماه سال 1359 در ساعت 4 بامداد شهادتنامه سرخش، به تاييد حضرت حق رسيد و او در حاليکه فرماندهي گروهان يگان رزمي گردان 285 تانک از تيپ لشگر 81 را بر عهده داشت و در عمليات مطلعالفجر بر اثر انفجار مين به آرزوي هميشگي خود يعني شهادت في سبيلالله رسيد.
منبع:كتاب بايد رفت صفحه 47
روزهاي اوج انقلاب بود و خيابانها پر از مردم انقلابي و خشمگين هر از چند گاهي شاهد به آتش کشيده شدن سينما و يا مرکز فسادي بوديم آن روزها احمدي به همراه گروهانش مامور سرکوبي قيام مردم شد. احمدي که خود از انقلابيون بود و مخفيانه در راه پيروزي انقلاب تلاش ميکرد به تک تک مامورانش تذکر داد که حق تيراندازي به مردم را ندارند.سربازان با تعجب به فرمانده خود نگاه ميکردند احمدي پدرانه برايشان توضيح داد که با سربازان ملت و پاسداران ميهن هستيم و حق شليک به مردم خود را در هيچ شرايطي نداريم.که حتي آنها را تهديد کرد که در صورت تيراندازي به مردم هدف گلوله او قرار خواهند گرفت او براي جان مردم از جان خودش ارزش بيشتري قائل بود به هر حال آن روز ماموريت احمدي بدون هيچ اتفاق خاص به پايان رسيد.
منبع:کتاب باید رفت / راوي: همرزم شهيد
زنداني
آن روزها عباسعلي در فعاليتهاي انقلابي فعالانه و بدون ترس شرکت ميکرد تا جائيکه اين فعاليتها دستگيري او شد او را به زندان دژبان بردند و تا مدتها ممنوعالملاقات بود بعد از مدتي که اجازه ملاقات داده شد من به همراه يکي از بستگان نزديکش به ملاقات او رفتيم خانواده احمدي خيلي نگرانش بودند کسي که همراه من بود به او گفت:«تو زن و بچه داري در ارتش هم خدمت ميکني بايد دست از مبارزه برداري تا براي خودت و خانوادهات بيشتر از اين دردسر درست نکني». احمدي با لبخندي به او نگاه کرد و گفت:« هرچه امام خميني بگويد من همان را انجام خواهم داد مگر خون ما از خون اين جوانان که در کوچه و خيابان ريخته ميشود رنگينتر است؟ من خودم را براي شهادت آماده کردهام». احمدي از همان ابتدا راه خود را انتخاب کرده بود و جلوههاي مادي اين دنيا تاثيري به اراده پر صلابت او نداشت. او سرانجام به آرزوي خود رسيد و شاهد طلوع فجر انقلاب شد پس از پيروزي وي مبادرت به تشکيل جلسات قرآن و دروس عقايد اسلامي در منزل خود دعوت نمود تا با دعوت جوانان آنها را با مباني آيين اسلام آشنا سازد.
منبع:کتاب باید رفت / راوي: سروان صادقي دارابي
اخلاص
-شجاعت و دلاوري عباسعلي در انجام ماموريتها تحسين و تعجب فرماندهان ارتش را برانگيخته بود او مزايا و حق ماموريت هيچ کدام از ماموريتهايش را نميپذيرفت شجاعت او در جلوگيري از پيشروي نيروهاي دشمن در منطقه عملياتي قصرشيرين و سر پل ذهاب بسيار خاطرهانگيز بود در عمليات پدافندي که به وسيله يگان آنها در برابر نيروهاي عراق انجام گرفت عباس به شدت مجروح شد اما پس از استراحتي کوتاه و بهبودي نسبي با همان آثار زخم و مجروحيت دوباره عازم منطقه عملياتي گيلان غرب شد. به پاس اين همه زحمت و فداکاري براي قدرداني از او از سوي فرمانده نيروي زميني يک دستگاه پيکان به وي اهدا شد اما احمدي با اخلاص فراوان آن پيکان را به يکي از پرسنل کوشاي تيپ واگذار کرد عشق به معبود همه وجود او را فرا گرفته بود.
منبع:کتاب باید رفت / راوي : سروان صادقي دارابي
شهادت
-بچهها صفوف نماز جماعت را مرتب کردند بعد از نماز احمدي براي سخنراني به جلوي صف آمد نور خاصي در صورتش ميدرخشيد او از مقام و منزلت جهاد در راه خدا گفت و عمليات مطلعالفجر و آزادسازي دشت گيلان غرب و تنگ حاجيان را براي پرسنل توضيح داد.روز چهاردهم ديماه سال 1359 احمدي به عنوان فرمانده گروهان رزمي از گردان 28a تانک، از تيپ لشگر 81 به همراه ساير يگانهاي مستقر در منطقه وارد عمليات شدند آتش دشمن بسيار شديد بود مدتي بعد از عمليات خبر آمد که يگي از يگانهاي پياده به علت آتش شديد دشمن زمين گير شده و قادر به پيشروي نيست به دستور احمدي يار و همراه هميشگياش سروان فرهادي مامور عزيمت به آن يگان شد، چندي بعد خبر رسيد که فرمانده عمليات به شهادت رسيد. احمدي که هنوز آثار مجروحيت از عمليات هفتم مهر در جانش التيام نيافته بود و حتي نميتوانست به خوبي راه برود با عزمي استوار به ياري پرسنل آن گروهان شتافت عشق به شهادت در سلوکالی الله در تمام رفتار و سکنات او مشهود بود گوئي که به استقبال شهادت ميرود. سبکبال و رها به سمت مواضع دشمن شتافت و چند لحظه بعد صداي انفجار مين همه ما را در سکوتي عميق فرود برد پيکر مطهر و غرق به خون احمدي در ميان صحراي گلگون بر زمين افتاده بود.
منبع:کتاب باید رفت / راوي:همرزم شهيد
وصيتنامه
-.....سرگذشت وزندگي بشر در اين دنياي خاکي سرشار از شگفتيها و عجايبي است که اگر به جاي صد سال ده ها هزار سال هم زنده بماند.... قادر به تحقيق حتي يکصدم از اين همه مسائل در عالم خلقت و در جهان باشد عاقبت بايد با دست خالي به دنياي ديگر انتقال يابد مختصر ميگويم در اين جهان پر از درد و شکنجه و بيخبري و نياز، بهترين روش که بتواند بشر را از زندگي راضي کند، راه و روش انبياي گرامي و جانشينان به حق آن هاست. دوم رعايت و اجراي انصاف و عدالت است در بين رسالت عظيم پيامبران بدون تعصب بالاتر از محمد (ص) و ياوران و جانشينان به حق او کسي را سراغ ندارم..... در اين پيکار که ما مورد تجاوز عدهاي منافق قرار گرفتهايم اگر براي ما حالت جهاد نباشد اقلاً حالت دفاع لازم و اجتناب ناپذير است همانگونه که براي هر موجودي دفاع از حريم و حيثيت و موجوديتش لازم است ...يکبار ديگر همه عزيزان به خصوص فرزندان عزيزم را به تقوي، پاکدامني،صداقت ايمان و شجاعت و انصاف دعوت ميکنم و از شما ميخواهم که در امور مذهب و شناخت اسلام و خواندن و دانستن معني قرآن کوشا باشيد اميد است که با اعمال نيک و انساني و حرمت، همگي با آمرزش از درگاه باريتعالي در بهشت موعود بتوانيم زجر و شکنجه دنيا را که بيشتر انسانهاي صالح ميشود جبران نماييم.
منبع:کتاب باید رفت
محل تولد :سمنان /دامغان /وامرزان
تاریخ شهادت : 6/10/1360
محل شهادت :جبهه گيلان غرب
طول مدت حیات :25
کوي و برزن حال و هواي حسيني داشت محرم سال 1335 بود که عباس کشاورزيان در روستاي وامرزان در ده کيلومتري جنوب غربي شهرستان دامغان ديده به جهان گشود تحصيلات ابتدايي را در روستا گذراند و براي ادامه تحصيل در مقاطع بالاتر به دامغان و سپس تهران مهاجرت کرد و پس از اخذ مدرک ديپلم با موفقيت در آزمون ورودي دانشکده افسري به استخدام نيروي زميني ارتش درآمد آخرين روزهاي تحصيل او در دانشکده با هجوم دشمن بعثي به مرزهاي کشور مصادف شد و او به همراه دوستانش به مناطق عملياتي جنوب کشور اعزام گرديد و مدافع خرمشهر شد. مدتي بعد به تهران بازگشت و از دانشکده افسري فارغالتحصيل شد و سپس داوطلبانه به تيپ تازه تاسيس 58 ذوالفقار پيوست و به آبادان و پس از آن مناطق غربي کشور اعزام گرديد.پس از چندي جهت گذراندن دوره مرخصي خود به جمع خانواده بازگشت و به منظور ارج نهادن به سنت نبوي قرار عقد و ازدواج با دوشيزهاي مؤمنه گذاشت و اين مهم به بعد از ايام محرم و صفر موکول گرديد. خانواده چشم به راه فرا رسيدن مرخصي بعدي عباس داشت تا مقدمات جشن عروسي را برگزار نمايد. جشني که هرگز برپا نشد چون عباس در اولين روز از ماه محرم مصادف با 6/10/1360 در سن 25 سالگي در جبهه گيلانغرب در عمليات مطلعالفجر رداي شهادت بر تن کرد و جامه دامادي تا هميشه در حسرت پوشاندن اندام رشيد او باقي ماند او در فاصله ميان دو محرم زيست و لبيک گويان به نداي هل من ناصر حسين به شهادت رسيد.
منبع:كتاب بايد رفت
منبع: کتاب بايد رفت / راوي:خانواده شهيد
منبع: کتاب بايد رفت / راوي:همرزم شهيد
منبع: کتاب بايد رفت / راوي:کيومرث شکيبايي
منبع: کتاب بايد رفت
تاریخ شهادت : 1360
محل شهادت :گيلانغرب
طول مدت حیات :27
بايرامعلي در سال 1333 در آغوش پر مهر مادر جاي گرفت و از او فرامين دين مبين اسلام را آموخت. هنوز کودکي بيش نبود، که عشق اهل بيت (علیهم السلام ) در جانش ريشه کرد و او را با فرهنگ ايثار آشنا ساخت. ديدهبان کمکم به خيل کثير ياوران امام (رحمه الله علیه ) پيوست و سلاح بر دوش به جنگ با متجاوزان عراقي پرداخت.
وي سرانجام در سال 1360 در حاليکه 27 سال داشت از خاک منطقهي گيلانغرب در عمليات مطلعالفجر به ملکوت آسمان پر کشيد.
منبع:مجله ي اوج
تاريخ تولد :1/1/1340
محل تولد :فارس /لامرد
تاریخ شهادت : 25/9/1360
محل شهادت :شياكوه
طول مدت حیات :20
مزار شهید :گلزار شهداي مركزي لامرد
سيد حسين در اولين روز از فروردين ماه سال 1340 در محلهي تراکمهي سفلي (قلعه ملا) شهر لامرد در خانوادهاي از سلالهي سادات ديده به جهان گشود. در سه سالگي پدرش دار فاني را وداع گفت و در دامن مادر و عمهاي دلسوز پرورش يافت. دورهي ابتدايي را در دبستانهاي چاه قائدي و لامرد، دورهي راهنمايي را مدرسهي شهيد اندرزگوي لامرد و دوره ي متوسطه را در دبيرستان شهيد بهشتي ادامهي تحصيل داد.
در جريان جنگ، در تابستان 1360 پس از فراگيري آموزشهاي نظامي، همراه گروهي موسوم به «بلال حبشي» عازم جبهه شد و پس از سه ماه جهاد در گرماي طاقتفرساي «سومار» به زادگاهش بازگشت. با گذشت 20 روز از آغاز سال تحصيلي، همراه گروه ديگري از همرزمانش عازم جبهههاي غرب گرديد. در عمليات مطلعالفجر که در منطقهي عملياتي گيلانغرب و سر پل ذهاب انجام شد. شجاعانه با دشمن جنگيد. سرانجام در تاريخ 25/9/60 به آرزوي ديرين خود رسيد و در ارتفاعات سر به فلک کشيده سياکوه در سن 20 سالگي مدال شهادت گرفت. پيکر مطهرش 8 ماه در ميان برف و بوران، شاهد از جانگذشتگي رزمندگان اسلام بود. تا آنکه به لامرد منتقل گرديد و پس از تشييع باشکوه در قطعهي شهداي گلزار مرکزي مأوا گزيد.
منبع:كتاب حديث عاشقان صفحه 493
تاریخ شهادت : 1360
محل شهادت :گيلان غرب
طول مدت حیات :19
خليل در سال 1341 چشم بر جهان هستي گشود. كودكي او در سايه پرمهر خانواده سپري گشت و تعليمات دين مبين اسلام را از آنان فراگرفت. محرمي خيلي زود درس ايثار و جوانمردي را از مكتب سرخ سيدالشهدا آموخت و دلبسته سيره اهلبيت (علیهم السلام ) گشت. وي با آغاز جنگتحميلي در جرگه سربازان لشكر اسلام به مصاف با بعثيان پرداخت و سرانجام در سال 1360 در منطقه گيلانغرب و در عمليات مطلعالفجر از شربت طهور بهشتي نوشيد و در سن 19 سالگي شهيد راه حق شد.
منبع:مجلهي اوج
نقشه عملیات مطلع الفجر :
منبع: http://www.sobh.org
اين عمليات در جبهه شمالي، منطقه غرب و شمال گيلان غرب و سرپل ذهاب با تلاش سپاه پاسداران و ارتش انجام شد.
دستاوردها: عمليات مطلعالفجر با به هلاكت رساندن و مجروح ساختن بيش از 2 هزار سرباز بعث، سقوط 2 هواپيما و 1 بالگرد، انهدام 200 خودرو نظامي و آزادسازي ارتفاعات استراتژيك و روستاهاي مهم منطقه به پايان رسيد.
شهداي عمليات مطلع الفجر:
شهيد غلام علي پيچك
نام پدر :اسماعيل
تاريخ تولد :8/7/1338
محل تولد: تهران
تاریخ شهادت : 20/9/1360
محل شهادت :ارتفاعات بر آفتاب گيلان غرب
طول مدت حیات :22
مزار شهید : بهشت زهرا (سلام الله علیها ) قطعه 24 رديف 119 شماره 8
روز 8 مهر ماه سال 1338 مقارن با روز تولد حضرت مهدي (عج) غلامعلي قدم به جهان خاكيان گشود. او در پناه سايه پدر و مادري باايمان رشد كرد. در سالهاي دبيرستان از طريق يكي از معلمان خود به محافل سياسي راه يا فت. در سال 1356 ديپلم طبيعي را گرفت و در كنكور در دانشكده انرژي اتميپذيرفته شد. او در كنار تحصيلات كلاسيك به يادگيري درسهاي حوزوي همت گماشت. با اوجگيري انقلاب همه تلاش او مبارزه عليه رژيم شاه شد. غلامعلي در كميته استقبال از امام مامور جمعآوري مينهاي كار گذاشته شده تو سط دولت بختيار در بهشت زهرا بود. در درگيريهاي 21 و 22 بهمن سال 57 قهرمانانه شركت داشت و در خلع سلاح پادگانها نقش مؤثري ايفا نمود. پس از پيروزي انقلاب در جهاد سازندگي و سپاه پاسداران مشغول به خدمت شد و در صحنههاي مختلف به انجام وظيفه پرداخت. با شروع جنگ تحميلي عراق عليه ايران غلامعلي به سر پل ذهاب رفت، به لحاظ لياقت و شايستگي كه از خود نشان داد در جنگهاي كردستان به سمت فرماندهي منطقه منصوب شد. پيچك فرماندهي بود كه بر قلب نيروهايش حكومت ميكرد و در سال 1360 عمليات بازي دراز را طراحي و اجرا كرد. در عمليات مطلعالفجر ساعت دوازده و نيم ظهر بود كه آسمان آغوش گشود و غلامعلي به جمع شهدا پيوست. يادش گراميباد.
منبع: كتاب عقابان بازان دراز- كتاب ستارگان آسمان گمنامي
خاطراتی از شهید پیچک :
غلامعلي علاوه بر اين كه استاد و فرمانده ما در جبهه بود، غمخوار همه بچهها بود، وقت غذا خوردن ميآمد همه بچهها را سر سفره مينشاند و غذا را ميان آنها تقسيم ميكرد. رسم ما اين بود كه نفر آخر بايد ظرفها را هم ميشست و غلامعلي به واسطه اين كه هميشه سعي ميكرد او ل بچهها سير شوند، بعد غذايش را بخورد هميشه آخرين نفر بود و شستن ظرفها هم به گردن او ميافتاد.
منبع: كتاب عقابان بازي دراز و ستارگان آسمان گمنامي
سربازان جند الله
-يك روز در ده كيلو متري بانه، دو نفري با تعدادي ضد انقلاب روبرو شديم. هيچ كس در آن شرايط، حاضر به مبارزه نميشد، ولي ما با اصرار غلامعلي مو ضع گرفتيم و شروع به جنگيدن كرديم. در طول درگيري خندههاي غلامعلي مرا عصباني ميكرد. به او ميگفتم: «چطور در اين موقعيت ميتواني بخندي؟» و او ميگفت: «توكل بر خدا كن! اين جوجهها نميتوانند درمقابل سربازان جندالله بايستند.» ما با شجاعت خارقالعاده پيچك، توانستيم از آن مهلكه جان سالم به در ببريم. در يك درگيري ديگر، در حالي كه سه گلوله به پيچك خورده بود، مرتب اين طرف و آن طرف ميدويد و بچهها را هدايت ميكرد و تا رسيدن نيروي كمكي، طي حدود هفت الب هشت ساعت درگيري، دو گلوله ديگر هم خورد. در راه بازگشت غلامعلي از شدت ضعف در حال بيهوشي بود.
منبع:كتاب عقابان بازان دراز- كتاب ستارگان آسمان گمنامي
عاشق امام بود
-به يقين ميتوانم بگويم هيچ وقت نام امام را بدون وضو ادا نميكرد. وقتي تلويزيون تصوير ايشان را نشان ميداد با عشق خاصي به تلويزيون و امام خيره ميشد. پس از شهادت استاد مطهري، وقتي تلويزيون امام را نشان داد كه با دستمال اشك چشمهايشان را پاك ميكردند، علي با ضجه دو دستي كوبيد توي سر خودش و بعد با صداي بلند «يا حسين، يا حسين (علیه السلام)» گفت.
منبع:كتاب عقابان بازان دراز- كتاب ستارگان آسمان گمنامي
بوي بهشت
-پس از عمليات تعدادي از افراد تمامي خطرها را به جان خريدند تا جسم مطهر اين سردار دلاور در منطقه دشمن باقي نماند و يك هفته پس از عمليات در زير آتش شديد دشمن پيكر مطهر غلامعلي به عقب منتقل گرديد. در اين مدت براساس محاسبات طبيعي هر جسدي فاسد خواهد شد ولي هنگام خاكسپاري شهيد، جنازه ايشان تازه بود و خون از گلويش روان و طراوش ميكرد و عطر و بوي خوشي از اين پيكر پاك به مشام ميرسيد.
منبع:كتاب عقابان بازان دراز- كتاب ستارگان آسمان گمنامي
پيوند آسماني
-براي اولين بار كه با هم صحبت كرديم ؛ اضطراب عجيبي داشتم، غلامعلي به نظرم مردي پر صلابت و مهربان آمد، سخنش را با عشق به خدا آغاز نمود. به دنبال مدينه فاضله علي (علیه السلام ) ميگشت؛ هنوز طنين صدايش در گوشم ميپيچد،«بايد خودت را براي يك زندگي پردردسر آماده كني؛ زندگي كه جاي مشخصي ندارد، اگر در ايران جنگ تمام شد، كشورهاي ديگر هست. مطمئن باش تا زمانيكه من زنده هستم و در روي زمين جنگ ميان حق و باطل وجود دارد، نميتوانم در يك جا زندگي كنم. تو بايد خودت را براي چنين زندگي آماده كني. زندگياي كه خودش به صورت متداول در آن جائي ندارد. ولي لذتهاي ديگري دارد. ماديات در زندگي من جائي ندارد. براي چند ثانيه سخنانش را در ذهنم مرور كردم و بعد با تمام وجود شرايطش را پذيرفتم. چند روز بعد بچههاي سپاه از امام (رحمه الله علیه ) وقت گرفتند؛ پيچك در پوست خود نميگنجيد، به همراه خانواده به محضر امام (رحمه الله علیه ) رفتيم. مقابل در اجازه ورود به مادر ايشان را ندادند. غلامعلي با ناراحتي گفت:«من در جبهه جنگ ميجنگم و حالا شما جلو مادر مرا كه ميخواهد امام را زيارت نمايد ميگيريد». بالاخره نگهبانها اجازه ورود دادند. و پيوند ما با دعا خير امام (رحمه الله علیه ) تبرك يافت. آقا پس از قرائت خطبه عقد به همه ما مقداري شيريني داد، حال عجيبي داشتم، باورم نميشد بغض گلويم را فشرد، من خاكي در برابر آسمان چه كنم». آسمان وجود امام (رحمه الله علیه ) بود حضور غلامعلي را در كهكشان تاريخ رونق بخشيد.
منبع:كتاب عقابان بازي دراز
راوي:همسر شهيد
سخن شهيد
منبع:كتاب عقابان بازي دراز
وصيتنامه
سخن مقام معظم رهبري در مورد شهيد پيچك
يادش به خير و روانش شاد
منبع:كتاب عقابان بازي دراز
دست خط شهید
30/3/1357
سيد كاظم شريعتمداري_ گلپايگاني_ نجفي مرعشي
ملت ايران بايد بدانيد كه دست پليد دولت در فعاليت است كه مسير نهضت اصيل و شكل گرفته و عمومي ايران را تغيير دهد و يكي از شاهكارها همين دامن زدن به لزوم جشن است كه در پرتو آن خون پاك ملت اسلام را لوث كند و نهضت عظيم اسلام را به سستي بكشد و يا خداي نخواسته محو كند. ملت ايران بيدار است و راه خود را يافته و با هوشمندي ميداند كه هر نغمه با هر اسم كه او را از مسير خود كه قيام ضد شاهي است منحرف كند شيطاني است. اگرچه با اسم قرآن مجيد و يا وليالله اعظم عجلالله فرجه باشد. ما روزي را عيد ميگيريم كه بنياد و بنيان ظلم و ظالم و رژيم پهلوي را منهدم كنيم.
در رابطه با سؤال دربارهي جشن نيمهي شعبان
13/4/1357
روحالله الموسوي الخميني.
اكنون لازم است در اين اعيادي كه در سلطنت اين دودمان ستمگر براي ملت ما عزا شده است بدون هيچگونه تشريفات كه نشانهي عيد و شادماني باشد. در تمام ايران در مراكز عمومي مثل مساجد بزرگ اجتماعات عظيم به پا كنند و گويندگان شجاع، محترم مصائب وارده بر ملت را به گوش شنوندگان رسانند و چه بيشتر كارهاي ضد اسلامي و ضد قانوني رژيم را افشا كنند و خوف را كه از جنود شيطان است از دل بيرون كنند و در ادامهي نهضت كه موافق رضاي....
شهيد سيدكاظم ميراحمدي
تاريخ تولد :3/1/1343
محل تولد :گيلان /بندركياشهر /دهنهسر، سفيدرود
تاریخ شهادت : 20/9/1360
محل شهادت :منطقه شياكوه
طول مدت حیات :18 سال
در سومين روز از فروردين ماه سال 1343 در ميان خانواده اي کشاورز و متدين روستاي «دهنه سر» از توابع استان گيلان کودکي از تبار خاندان پاک زهراي اطهر (سلام الله علیها ) قدم بر خاک نهاد و دوران کودکي را در ميان مزارع سرسبز و پرطراوات روستا سپري کرد، او پس از اتمام دوره دبستان همراه پدر به کار کشاورزي پرداخت و در زمان اوجگيري انقلاب پرشور و فداکار به حمايت از نهضت امام خميني (رحمه الله علیه) برخاست و همصدا با مردم غيور فرياد عدالتخواهي و استقلال سر داد.
سيدکاظم پس از پيروزي انقلاب اسلامي بارها مورد سوءقصد منافقين قرار گرفت، اما هيچگاه دفاع از اسلام را رها نکرد، او در اين دوران انجمن اسلامي خويش را سازمان داد. سپس به عضويت سپاه پاسداران لنگرود درآمد، ميراحمدي با آغاز جنگ تحميلي شجاعانه به جبهههاي حق عليه باطل شتافت، و 15 ماه از ميهن اسلامي دفاع نمود، او سرانجام در آخرين روز ديدار خود به مادرش گفت:«مادر!خوشحال باش که عروسي در پيش داريم». فرمانده گردان قرارگاه نجف در تاريخ 20/9/1360 پس از 18 سال هجران بر اثر اصابت گلوله به ناحيه کمر در منطقه شياکوه در عمليات مطلعالفجر به ديدار حق شتافت، پيکر خونآلود سيد بار ديگر مظلوميت شيعيان زهراي اطهر (سلام الله علیها ) را به جهانيان ثابت نمود.
منبع:كتاب با اميران دلها
خاطراتی از شهید میر احمدی :
-شبي در عالم رؤيا ديدم که در هياهوي جنگ قرار دارم، شب بود، احساس کردم روي يک کوه ايستادهام، ديدم دو نفر ميآيند، بچهها را به اطراف فرستادم، و فرمان ايست دادم، توجهي نکردند و چند لحظه بعد به طرفم شليک نمودند، گلوله به پاي من اصابت کرد، پس به داخل شکم رفت، و من بيهوش شدم، وقتي به هوش آمدم ديدم پايم سالم است، اما از ناحيه شکم درد شديدي داشتم، دوباره از هوش رفتم، چند روز از اين ماجرا گذشت، دوباره به ياد جبهه افتادم، از مسئولين خواهش کردم با اعزام من موافقت کنند، سه روز بعد همان خواب را ديدم، ميدانستم شهيد شدهام، و گوئي کسي ميخواست آينده را بگويد. مدتي گذشت، و خواب سيد تعبير شد .خون سرخ فرزند زهرا (س) زمين شياکوه را زينت داد، گلولهاي که سفیر شهادت او بود دقيقاً به ناحيه کمر اصابت نمود.
منبع:کتاب با اميران دلها / راوي: شهيد سيد کاظم ميراحمدي
يقين به شهادت
سيد خيلي دوست داشت لباس دامادي به تن کند، اما وقتي خبر اعزام به جبهه را شنيد. منصرف شد سر از پا نميشناخت. ما هنوز اصرار داشتيم برايش همسري انتخاب کنيم. اما سيد با خوشحالي گفت:«جشن ازدواج من، حضور در جبهه است و عروس من شهادت».
بالاخره براي بار دوم راهي شد و به برادرش گفت:«براد! اين آخرين اعزام من به جبهه است من براي فرماندهي گروهي از رزمندگان به جبهه اعزام ميشوم اما مطمئنم که ديگر برنميگردم و شهيد ميشوم».
کاملاً به زمان شهادتش ايمان داشت. حتي به دوستش محمدرسول سليماني نيز گفت:«من به جبهه ميروم و يقين دارم که شهيد ميشومي مرا در جاي خوبي دفن کنيد».
وقتي پيکرش را آوردند، قبري در گورستان روستا برايش حاضر کردند. اما خانواده راضي نبودند چرا که او يک جاي خوب را داشت و بالاخره حياط مسجد آرامگاه ابدي او شد. و از آن روز به بعد ديگر شهداي روستا را در مسجد به خاک سپردند.
منبع:پرونده شهيد در پايگاه حمزه سيدالشهداء (علیه السلام )
شهادت
-سيد هنوز نوجوان بود، که راهي جبهه شد، شوق عجيبي براي دفاع ازحریم اسلام داشت، يکبار به يکي از دوستانش گفت:«من تا هنگام شهادت، در جبهه ميمانم، کاظم در مقابل بسيجيان سپاه روحالله (رحمه الله علیه ) سوگند خورد و راهي ميدان نبرد شد، مدتي گذشت، روز بيستم آذرماه رزمندهها پيکر خونين او را به روي برانکارد، گذاشتند تا به عقبه انتقال دهند، اما هربار برانکارد ميشکست، سيد نگاهي به اطراف ميانداخت، ميدانست دقايق آخر زندگي اوست.سه مرتبه برانکارد شکست، گويي تمام ذرات عالم هستي ميدانستند که ميراحمدي پيمان بسته تا آخرين لحظه در جبهه بماند، چند ثانيه بعد سيد در مقابل چشمان گريان همرزمانش تا آسمان پر کشيد، و حتي براي لحظهاي ميدان رزم را ترک نکرد.
منبع:کتاب با اميران دلها
سخن شهيد
-...از اين که امروز با من موافقت کردند که به جبهه اعزام شوم، خيلي خوشحالم، اين را بگويم نميروم که شهيد شوم يا کشته شوم، ميروم که از دينم و اسلامم و ناموسم دفاع کنم، ميروم که با دشمنانم بجنگم و آنها را از خاک ايران بيرون کنم، از اين که به جبهه ميروم خيلي خوشحال هستم، و دشمنان بدانند که ما با چشم باز و بينا و با آگاهي کامل به جبهه ميرويم، به سفارش امام عزيز، خميني کبير ميرويم به جبهه، چون ولايت فقيه را قبول داريم.
و فرمان ولايت فقيه را مطيع و فرمانبردار هستيم، ما با امام خميني (رحمه الله علیه ) پيمان بستيم و تا آخرين لحظه و تا آخرين قطره خون ايستادهايم و افتخار ميکنيم که آگاهانه و هوشيارانه به جنگ ميرويم، من ميروم تا دشمنانم را نابود کنم، اگر در کنارش سعادت يار شد و لايق بودم، به درجه رفيع شهادت نايل ميآيم و در مورد ازدواج نظرم اين است که قرار بود ازدواج کنم، ولي در حال حاضر با اين وضع کنوني مملکت ازدواج من مهم نيست، عروسي من شهادت است و عروس من شهادت.همه شما را سفارش مي کنم به سفارشات امام توجه داشته باشيد و تمام گفتههاي حضرت امام را ملاک قرار دهيد.
منبع:کتاب با اميران دلها
وصيتنامه
-...به شما مردم هميشه در صحنه اين پيام را دارم که اسلام عزيز هميشه پيروز است و هجوم مهاجمان را هميشه دفع کرده است، ولي به دست کي و به ياري کي؟ به دست تواناي تکتک ملت مسلمان پيرو خط امام، خصوصاً به دست شما مردم پشت جبهه و البته به ياري پروردگار يکتا.
..من کاظم اميراحمدي عازم جبهه حق عليه باطل ميباشم تا بتوانم در حد توانايي خودم اسلام عزيز و مملکت اسلامي را که مورد هجوم کفار قرار گرفته است ياري کرده و کفار را از منطقه پاکسازي کنم و پيام من اين است که به هنگام رفتن به جبهه، به هنگام بودن من در جبهه، هرگز ناراحتي نکنيد و موضع ضعف نداشته باشيد. بلکه هميشه از موضع قدرت برخورد کنيد و خوشحال باشيد خط من همانا خط امام و رهبري است و اين راه من را ادامه دهيد تا من از شما راضي باشم.
به خصوص به شما برادران عزيز تاکيد ميکنم که خط ولايت و رهبري امام را که همانا خط پيامبران و خط ائمه و خط قرآن و اسلام است را ادامه دهيد و مردم بايد گوش به فرمان امام باشند و هميشه مشغول فعاليت درمحافل اسلامي خصوصاً انجمن اسلامي باشد.
منبع:کتاب با اميران دلها
شهيد هادي ابراهيمي
تاريخ تولد :3/4/1344
محل تولد : فارس /لامرد
تاریخ شهادت : 25/9/1360
محل شهادت :شياكوه
طول مدت حیات :16
مزار شهید :گلزار شهداي مركزي لامرد
هادي ابراهيمي در روز سوم تيرماه سال 1344 در خانوادهاي زحمتکش و مذهبي در شهر لامرد قدم به عرصهي حيات گذاشت، دوران شيرين کودکي را با همسالان خود در محيط آرام و سالم زادگاهش گذراند و با اخلاق و تربيت اسلامي آشنا شد. در سن 7 سالگي وارد دبستان لامرد شد و دورهي راهنمايي را در مدرسهي خود لامرد پشت سر نهاد. همزمان با اوجگيري انقلاب اسلامي نوجواني سيزده ساله بود که همراه با معلمان، در راهپيمايي و تظاهرات شرکت مينمود. پس از پيروزي انقلاب، بسيج مستضعفين را عرصهي فعاليتهاي انقلابي خود قرار داد و شبانهروز در سنگر پايگاه مقاومت به پاسداري و حراست از ارزشهاي انقلاب مشغول بود. با شروع جنگ تمام عيار استکبار جهاني عليه ايران، در نخستين اعزام نيروي بسيج لامرد، در تاريخ 6/3/60 همراه دانشآموزان دبيرستان شهيد بهشتي، به سومار رفت و پس از سه ماه نبرد با دشمن به خانه بازگشت. سه ماه بعد عازم جبههي گيلانغرب شد. در عمليات مطلعالفجر، پس از نبردي قهرآميز با دشمن، بر اثر برخورد با مين در تاريخ 25/9/60 در سن 16 سالگي به درجهي رفيع شهادت نايل آمد. جسم مطهرش پس از 9 ماه به زادگاهش منتقل گرديد و در ميان تشييع باشکوه مردم، در گلزار شهداي مرکزي لامرد به خاک سپرده شد.
منبع:كتاب حديث عاشقان صفحه 41
شهيد علي نعيمي
تاريخ تولد :9/4/1341
محل تولد :فارس /لامرد
تاریخ شهادت : 25/9/1360
محل شهادت :شياكوه
طول مدت حیات :19
مزار شهید :گلزار شهداي مركزي
علي در روز نهم تيرماه سال 1341 در خانوادهاي مذهبي در محلهي "ترپهاي" از توابع شهر لامرد ديده به جهان گشود. در 3 سالگي پدرش بيمار شد و به کشور قطر رفت و مادرش به مدت 9 سال هزينهي زندگي خانواده را با خياطي دستي تأمين کرد. علي در سن 6 سالگي قدم به عرصهي علم و دانش نهاد و دورهي ابتدايي را طي سه سال به پايان رساند. در سال 1350 خانوادهي شهيد نعيمي به "تراکمه سفلي" مهاجرت کرد و علي در مدرسهي راهنمايي خرد لامرد مشغول به تحصيل شد.
پس از پايان تحصيلات راهنمايي در سال 1353 براي ادامهي تحصيل روانهي شيراز شد و در دبيرستان حر به فراگيري علم و دانش پرداخت. يک سال و نيم بعد به خاطر فشار مالي، تحصيل را رها کرد و به زادگاهش بازگشت. اين زمان مصادف با شکلگيري انقلاب اسلامي بود. با شناختي که از روابط ظالمانهي حاکم بر جامعه داشت، به صفوف مبارزان پيوست و با نوشتن شعار عليه رژيم طاغوت، دين خود را به انقلاب ادا کرد.
شخصيتي اجتماعي داشت و در حل مشکلات مردم و کمک به مستمندان پيشتاز بود. با شروع جنگ تحميلي، در سال 1359 همراه اولين گروه اعزامي از بسيج لامرد، تحت عنوان گروه بلال حبشي راهي جبههي سومار شد و سه ماه در گرماي سوزان منطقه از انقلاب دفاع کرد.
پس از بازگشت از سومار، براي دومين بار، در مهرماه سال 1360 همراه جمعي از دوستان صميمياش عازم جبههي سر پل ذهاب گرديد و در تاريخ 25/9/1360 در عمليات مطلعالفجر شرکت کرد. سرانجام پس از نبردي سخت با دشمن، در قلههاي سر به فلک کشيدهي شياکوه، روح بلندش به ملکوت اعلا سفر کرد و در سن 19 سالگي به فيض عظماي شهادت نايل آمد.
جسم پاکش نه ماه در عرصههاي نبرد، شاهد سلحشوري سپاهيان اسلام بود تا آنکه پس از پيشروي رزمندگان، به لامرد منتقل گرديد و در ميان تشييع پر شور مردم در گلزار شهداي مرکزي به خاک سپرده شد.
يادش گرامي و راهش پر رهرو باد.
منبع:كتاب حديث عاشقان صفحه 475
شهيد مرتضي كرمي
تاريخ تولد :4/8/1334
محل تولد :فارس /لامرد
تاریخ شهادت : 25/9/1360
محل شهادت :ارتفاعات شياكوه گيلان غرب
طول مدت حیات :26
مرتضي در روز چهارم آبانماه سال 1334 در محلهي «هيکلي» شهر لامرد در خانوادهاي مذهبي ديده به جهان گشود. تحصيلات ابتدايي را در دبستان لامرد به پايان رساند و به کار و فعاليت پرداخت. سپس جلاي وطن کرد و در کشور قطر مشغول به کار شد. مدتي بعد به ايران بازگشت و خدمت سربازي را در دوران انقلاب به اتمام رساند. پس از پيروزي انقلاب به عضويت بسيج مستضعفان درآمد. نکتهي جالب در مورد شهيد کرمي زندگي مطبوعاتي اوست.
براي اولين بار در لامرد به پخش روزنامه پرداخت. روزنامه را با موتورسيکلت به روستاها ميبرد و به مردم ميداد. با شروع جنگ تحميلي، با اولين گروه اعزامي از شهرستان لامرد راهي جبهه شد. در عمليات مطلعالفجر شرکت کرد و سرانجام در ارتفاعات شياکوه گيلانغرب، دعوت حق را لبيک گفت و در تاريخ 25/9/1360 در سن 26 سالگي به شهادت رسيد.
منبع:كتاب حديث عاشقان صفحه 393
شهيد سيدحسين هاشمي
تاريخ تولد :1/1/1340
محل تولد :فارس /لامرد
تاریخ شهادت : 25/9/1360
محل شهادت :شياكوه
طول مدت حیات :20
مزار شهید :گلزار شهداي مركزي لامرد
سيد حسين در اولين روز از فروردين ماه سال 1340 در محلهي تراکمهي سفلي (قلعه ملا) شهر لامرد در خانوادهاي از سلالهي سادات ديده به جهان گشود. در سه سالگي پدرش دار فاني را وداع گفت و در دامن مادر و عمهاي دلسوز پرورش يافت. دورهي ابتدايي را در دبستانهاي چاه قائدي و لامرد، دورهي راهنمايي را مدرسهي شهيد اندرزگوي لامرد و دوره ي متوسطه را در دبيرستان شهيد بهشتي ادامهي تحصيل داد.
در جريان جنگ، در تابستان 1360 پس از فراگيري آموزشهاي نظامي، همراه گروهي موسوم به «بلال حبشي» عازم جبهه شد و پس از سه ماه جهاد در گرماي طاقتفرساي «سومار» به زادگاهش بازگشت. با گذشت 20 روز از آغاز سال تحصيلي، همراه گروه ديگري از همرزمانش عازم جبهههاي غرب گرديد. در عمليات مطلعالفجر که در منطقهي عملياتي گيلانغرب و سر پل ذهاب انجام شد. شجاعانه با دشمن جنگيد. سرانجام در تاريخ 25/9/60 به آرزوي ديرين خود رسيد و در ارتفاعات سر به فلک کشيده سياکوه در سن 20 سالگي مدال شهادت گرفت.
پيکر مطهرش 8 ماه در ميان برف و بوران، شاهد از جانگذشتگي رزمندگان اسلام بود. تا آنکه به لامرد منتقل گرديد و پس از تشييع باشکوه در قطعهي شهداي گلزار مرکزي مأوا گزيد.
منبع:كتاب حديث عاشقان صفحه 493
شهيد يوسف خياطي كشكي
محل تولد : آذربايجانشرقي /آذرشهر
تاریخ شهادت : 20/9/1360
محل شهادت :كورك
طول مدت حیات :25
در بيستم تيرماه 1335 در آذرشهر در خانوادهاي مذهبي فرزند پسري ديده به جهان گشود. فرزندي که به خاطر زيبايياش نام او را يوسف نهادند. او از همان اوان کودکي با افکار و عقايد اسلامي رشد و نمو نمود. يوسف دوران تحصيل را با نمرات درخشان به اتمام رساند و ضمن تحصيل در دبيرستان با همکاري عدهاي از دوستان خود، گروه هنري تشکيل داده و نمايشنامهي مذهبي حجربنعدي را که يادآور ظلم و ستم جباران و حکام زمان معاويه و ستمکاران تمام ادوار بود، روي صحنه برد.
او در سال 55 وارد دانشسراي تربيت معلم گرديد، اواخر تحصيل وي در دانشسرا مصادف با اوجگيري مبارزات مردم مسلمان ايران به رهبري پيامبرگونهي امام رحمهاللهعليه بر ضد شاه و اربابان شرقي و غربياش بود. او که در متن مبارزات قرار داشت، به فعاليت خود شدت بخشيد و پس از فارغالتحصيل شدن و پيروزي انقلاب شکوهمند اسلامي، خدمت به مردم زجر کشيده و مستضعف را تکليف خود دانسته؛ به ياري کودکان و دانشآموزان روستاي مرکيد از توابع بخش هريس شتافت و به تعليم و تربيت دانشآموزان مشغول شد و با اشتياق زايدالوصفي کار تدريس خود را آغاز کرد.
او که وجودش سرچشمهي صفا و محبت و مهرباني بود، مدتي نگذشته اعتماد روستاييان را جلب و ضمن انجام وظيفهي معلمي، به حلّ و فصل امور و مشکلات مردم روستا مشغول شد و در اوقات فراغت اهالي به ويژه جوانان روستا از نظر کاري و عقيدتي به روشنگري اذهان آنان همت گمارد. در طول مدتي که در روستاي ياد شده مشغول خدمت بود، در تحولات فرهنگي روستا از نظر بهداشت، سعي و تلاش فراوان نمود و با تلاش و پيگيريهاي مداوم او به برکت انقلاب و خون شهدا و با همت عالي جهادگران، يک باب مدرسهي پنج کلاسه و يک حمام در روستا ساخته شد که بعدها مدرسه به نام شهيد يوسف خياطي نامگذاري گرديد؛ اما اين همه تلاش، روح بلند او را راضي ننمود و او سنگر مدرسه را براي حضور در جبهه رها و به صورت مأمور به سپاهپاسداران انتقال يافت و در واحد فرهنگي مشغول فعاليت گرديد.
در اين موقع با دختري همفکر و همعقيدهي خود پيمان مقدس ازدواج بست و در تابستان 59 به کردستان اعزام و پس از دو ماه مجدداً در سپاه مشغول به کار شد و دوباره در راستاي حمايت از انقلاب و تماميت ارضي کشور به منطقهي غرب اعزام و پس از دو ماه خدمت و مبارزه با شبپرستان، در عمليات مطلعالفجر در منطقهي کورک در سحرگاه بيستم آذر، رخت زيباي شهادت به تن نمود و حجلهي خونين شهادت را بر حجلهي دامادي ترجيح داد و در سنّ 25 سالگي به قافلهي عاشوراييان پيوست.
منبع:كتاب آموزگاران شهادت جلد2 صفحه 159
شهيد محمدرضا جعفري
تاريخ تولد :1341
محل تولد :ايلام /دره شهر / فاضل آباد
تاریخ شهادت : 1360
طول مدت حیات :19
مزار شهید :مفقودالجسد
انگار همين ديروز بود که مادر با شادي او را در آغوش گرفت و آيات الهي را در گوشش زمزمه کرد. سال 1341 سال شکفتن محمدرضا بود و مردم روستاي فاضل آباد (استان ايلام) دسته دسته براي عرض تبريک به خانه ذوالفقار ميرفتند.
روزها از پي هم گذشت و محمدرضا در دامان پر مهر خانواده بزرگ شد، مادر او را با مکتب وحي در فرامين اسلام آشنا ساخت. تا اينکه جنگ تحميلي آغاز شد و اين دلداده مکتب روح الله (رحمه الله علیه ) در اوج جواني رهسپار ديار آتش و خون شد. جعفري در عمليات مطلع الفجر حماسه آفريد و در اين عمليات در سال 1360 به آرزوي ديرينهاش که شهادت بود دست يافت پيکر اين رعنا قامت 19 ساله براي هميشه در آنجا ماند.
منبع:كتاب صحيفه عروج عاشقان صفحه 103
شهيد عباس علي احمدي
تاریخ شهادت : 14/10/1359
عباسعلي در روستاي کوچک و زيباي «سطر» در نزديکي شهر «سنقر» از توابع استان کرمانشاه به دنيا آمد. کودکي را در دامان پاک خانوادهاي کشاورز و زحمتکش گذراند. او تحصيلاتش را از دبستان آغاز کرد و سپس براي ادامه تحصيل راهي کرمانشاه شد. عباسعلي بعد از گرفتن مدرک ششم ابتدايي به علت عشق و علاقه زيادي که به پاسداري از حريم ميهن اسلامي داشت به استخدام ارتش درآمد و در آموزشگاه گروهباني تهران مشغول گذراندن آموزش نظامي شد. چندي بعد تيپ دزفول منتقل شد و در همين ايام (سال 1351) با دوشيزهاي مؤمن و مهربان ازدواج کرد و همزمان پس از اخذ مدرک ديپلم در کنکور دانشکده افسري پذيرفته شد و پس از پايان دوره مقدماتي در شيراز به لشگر 16 زرهي قزوين منتقل شده و در تيپ همدان خدمت را ادامه داد. سال 1355 به زادگاه خود کرمانشاه منتقل شد و در همين دوران بود که به سيل انقلابيون پيوست و انزجار و نفرت خود را از رژيم منفور پهلوي اعلام کرد و فعاليتهاي انقلابي او سبب شد که در سال 1357 به اسارت ساواک درآيد و تا شب 22 بهمن در زندان دژبان به سر برد. پس از پيروزي شکوهمند انقلاب اسلامي براي مبارزه و سرکوبي تحرکات منافقين و عوامل ضد انقلاب در کردستان در تاريخ 26/5/1358 عازم پاوه شد و با آغاز جنگ تحميلي به همراه گروهان خود عازم گيلان غرب شد و در محور گروه نو، سرپل و کورهموش با دلاوري فراوان مانع پيشروي نيروهاي دشمن شد. در همين عملياتها بود که از 5 ناحيه بدن هدف اصابت گلوله قرار گرفت اما عشق حضور سبب شد که دوباره و پس از مختصري استراحت در بيمارستان با بدني مجروح عازم ميدان مبارزه شود. سرانجام روز چهاردهم ديماه سال 1359 در ساعت 4 بامداد شهادتنامه سرخش، به تاييد حضرت حق رسيد و او در حاليکه فرماندهي گروهان يگان رزمي گردان 285 تانک از تيپ لشگر 81 را بر عهده داشت و در عمليات مطلعالفجر بر اثر انفجار مين به آرزوي هميشگي خود يعني شهادت في سبيلالله رسيد.
منبع:كتاب بايد رفت صفحه 47
خاطراتی از شهید :
روزهاي اوج انقلاب بود و خيابانها پر از مردم انقلابي و خشمگين هر از چند گاهي شاهد به آتش کشيده شدن سينما و يا مرکز فسادي بوديم آن روزها احمدي به همراه گروهانش مامور سرکوبي قيام مردم شد. احمدي که خود از انقلابيون بود و مخفيانه در راه پيروزي انقلاب تلاش ميکرد به تک تک مامورانش تذکر داد که حق تيراندازي به مردم را ندارند.سربازان با تعجب به فرمانده خود نگاه ميکردند احمدي پدرانه برايشان توضيح داد که با سربازان ملت و پاسداران ميهن هستيم و حق شليک به مردم خود را در هيچ شرايطي نداريم.که حتي آنها را تهديد کرد که در صورت تيراندازي به مردم هدف گلوله او قرار خواهند گرفت او براي جان مردم از جان خودش ارزش بيشتري قائل بود به هر حال آن روز ماموريت احمدي بدون هيچ اتفاق خاص به پايان رسيد.
منبع:کتاب باید رفت / راوي: همرزم شهيد
زنداني
آن روزها عباسعلي در فعاليتهاي انقلابي فعالانه و بدون ترس شرکت ميکرد تا جائيکه اين فعاليتها دستگيري او شد او را به زندان دژبان بردند و تا مدتها ممنوعالملاقات بود بعد از مدتي که اجازه ملاقات داده شد من به همراه يکي از بستگان نزديکش به ملاقات او رفتيم خانواده احمدي خيلي نگرانش بودند کسي که همراه من بود به او گفت:«تو زن و بچه داري در ارتش هم خدمت ميکني بايد دست از مبارزه برداري تا براي خودت و خانوادهات بيشتر از اين دردسر درست نکني». احمدي با لبخندي به او نگاه کرد و گفت:« هرچه امام خميني بگويد من همان را انجام خواهم داد مگر خون ما از خون اين جوانان که در کوچه و خيابان ريخته ميشود رنگينتر است؟ من خودم را براي شهادت آماده کردهام». احمدي از همان ابتدا راه خود را انتخاب کرده بود و جلوههاي مادي اين دنيا تاثيري به اراده پر صلابت او نداشت. او سرانجام به آرزوي خود رسيد و شاهد طلوع فجر انقلاب شد پس از پيروزي وي مبادرت به تشکيل جلسات قرآن و دروس عقايد اسلامي در منزل خود دعوت نمود تا با دعوت جوانان آنها را با مباني آيين اسلام آشنا سازد.
منبع:کتاب باید رفت / راوي: سروان صادقي دارابي
اخلاص
-شجاعت و دلاوري عباسعلي در انجام ماموريتها تحسين و تعجب فرماندهان ارتش را برانگيخته بود او مزايا و حق ماموريت هيچ کدام از ماموريتهايش را نميپذيرفت شجاعت او در جلوگيري از پيشروي نيروهاي دشمن در منطقه عملياتي قصرشيرين و سر پل ذهاب بسيار خاطرهانگيز بود در عمليات پدافندي که به وسيله يگان آنها در برابر نيروهاي عراق انجام گرفت عباس به شدت مجروح شد اما پس از استراحتي کوتاه و بهبودي نسبي با همان آثار زخم و مجروحيت دوباره عازم منطقه عملياتي گيلان غرب شد. به پاس اين همه زحمت و فداکاري براي قدرداني از او از سوي فرمانده نيروي زميني يک دستگاه پيکان به وي اهدا شد اما احمدي با اخلاص فراوان آن پيکان را به يکي از پرسنل کوشاي تيپ واگذار کرد عشق به معبود همه وجود او را فرا گرفته بود.
منبع:کتاب باید رفت / راوي : سروان صادقي دارابي
شهادت
-بچهها صفوف نماز جماعت را مرتب کردند بعد از نماز احمدي براي سخنراني به جلوي صف آمد نور خاصي در صورتش ميدرخشيد او از مقام و منزلت جهاد در راه خدا گفت و عمليات مطلعالفجر و آزادسازي دشت گيلان غرب و تنگ حاجيان را براي پرسنل توضيح داد.روز چهاردهم ديماه سال 1359 احمدي به عنوان فرمانده گروهان رزمي از گردان 28a تانک، از تيپ لشگر 81 به همراه ساير يگانهاي مستقر در منطقه وارد عمليات شدند آتش دشمن بسيار شديد بود مدتي بعد از عمليات خبر آمد که يگي از يگانهاي پياده به علت آتش شديد دشمن زمين گير شده و قادر به پيشروي نيست به دستور احمدي يار و همراه هميشگياش سروان فرهادي مامور عزيمت به آن يگان شد، چندي بعد خبر رسيد که فرمانده عمليات به شهادت رسيد. احمدي که هنوز آثار مجروحيت از عمليات هفتم مهر در جانش التيام نيافته بود و حتي نميتوانست به خوبي راه برود با عزمي استوار به ياري پرسنل آن گروهان شتافت عشق به شهادت در سلوکالی الله در تمام رفتار و سکنات او مشهود بود گوئي که به استقبال شهادت ميرود. سبکبال و رها به سمت مواضع دشمن شتافت و چند لحظه بعد صداي انفجار مين همه ما را در سکوتي عميق فرود برد پيکر مطهر و غرق به خون احمدي در ميان صحراي گلگون بر زمين افتاده بود.
منبع:کتاب باید رفت / راوي:همرزم شهيد
وصيتنامه
-.....سرگذشت وزندگي بشر در اين دنياي خاکي سرشار از شگفتيها و عجايبي است که اگر به جاي صد سال ده ها هزار سال هم زنده بماند.... قادر به تحقيق حتي يکصدم از اين همه مسائل در عالم خلقت و در جهان باشد عاقبت بايد با دست خالي به دنياي ديگر انتقال يابد مختصر ميگويم در اين جهان پر از درد و شکنجه و بيخبري و نياز، بهترين روش که بتواند بشر را از زندگي راضي کند، راه و روش انبياي گرامي و جانشينان به حق آن هاست. دوم رعايت و اجراي انصاف و عدالت است در بين رسالت عظيم پيامبران بدون تعصب بالاتر از محمد (ص) و ياوران و جانشينان به حق او کسي را سراغ ندارم..... در اين پيکار که ما مورد تجاوز عدهاي منافق قرار گرفتهايم اگر براي ما حالت جهاد نباشد اقلاً حالت دفاع لازم و اجتناب ناپذير است همانگونه که براي هر موجودي دفاع از حريم و حيثيت و موجوديتش لازم است ...يکبار ديگر همه عزيزان به خصوص فرزندان عزيزم را به تقوي، پاکدامني،صداقت ايمان و شجاعت و انصاف دعوت ميکنم و از شما ميخواهم که در امور مذهب و شناخت اسلام و خواندن و دانستن معني قرآن کوشا باشيد اميد است که با اعمال نيک و انساني و حرمت، همگي با آمرزش از درگاه باريتعالي در بهشت موعود بتوانيم زجر و شکنجه دنيا را که بيشتر انسانهاي صالح ميشود جبران نماييم.
منبع:کتاب باید رفت
شهيد عباس كشاورزيان
محل تولد :سمنان /دامغان /وامرزان
تاریخ شهادت : 6/10/1360
محل شهادت :جبهه گيلان غرب
طول مدت حیات :25
کوي و برزن حال و هواي حسيني داشت محرم سال 1335 بود که عباس کشاورزيان در روستاي وامرزان در ده کيلومتري جنوب غربي شهرستان دامغان ديده به جهان گشود تحصيلات ابتدايي را در روستا گذراند و براي ادامه تحصيل در مقاطع بالاتر به دامغان و سپس تهران مهاجرت کرد و پس از اخذ مدرک ديپلم با موفقيت در آزمون ورودي دانشکده افسري به استخدام نيروي زميني ارتش درآمد آخرين روزهاي تحصيل او در دانشکده با هجوم دشمن بعثي به مرزهاي کشور مصادف شد و او به همراه دوستانش به مناطق عملياتي جنوب کشور اعزام گرديد و مدافع خرمشهر شد. مدتي بعد به تهران بازگشت و از دانشکده افسري فارغالتحصيل شد و سپس داوطلبانه به تيپ تازه تاسيس 58 ذوالفقار پيوست و به آبادان و پس از آن مناطق غربي کشور اعزام گرديد.پس از چندي جهت گذراندن دوره مرخصي خود به جمع خانواده بازگشت و به منظور ارج نهادن به سنت نبوي قرار عقد و ازدواج با دوشيزهاي مؤمنه گذاشت و اين مهم به بعد از ايام محرم و صفر موکول گرديد. خانواده چشم به راه فرا رسيدن مرخصي بعدي عباس داشت تا مقدمات جشن عروسي را برگزار نمايد. جشني که هرگز برپا نشد چون عباس در اولين روز از ماه محرم مصادف با 6/10/1360 در سن 25 سالگي در جبهه گيلانغرب در عمليات مطلعالفجر رداي شهادت بر تن کرد و جامه دامادي تا هميشه در حسرت پوشاندن اندام رشيد او باقي ماند او در فاصله ميان دو محرم زيست و لبيک گويان به نداي هل من ناصر حسين به شهادت رسيد.
منبع:كتاب بايد رفت
دغدغههاي مهر
منبع: کتاب بايد رفت / راوي:خانواده شهيد
نجاتبخش
منبع: کتاب بايد رفت / راوي:همرزم شهيد
شب عمليات
منبع: کتاب بايد رفت / راوي:کيومرث شکيبايي
شهادت
منبع: کتاب بايد رفت
شهيد بايرام علي ديده بان
تاریخ شهادت : 1360
محل شهادت :گيلانغرب
طول مدت حیات :27
بايرامعلي در سال 1333 در آغوش پر مهر مادر جاي گرفت و از او فرامين دين مبين اسلام را آموخت. هنوز کودکي بيش نبود، که عشق اهل بيت (علیهم السلام ) در جانش ريشه کرد و او را با فرهنگ ايثار آشنا ساخت. ديدهبان کمکم به خيل کثير ياوران امام (رحمه الله علیه ) پيوست و سلاح بر دوش به جنگ با متجاوزان عراقي پرداخت.
وي سرانجام در سال 1360 در حاليکه 27 سال داشت از خاک منطقهي گيلانغرب در عمليات مطلعالفجر به ملکوت آسمان پر کشيد.
منبع:مجله ي اوج
شهيد سيدحسين هاشمي
تاريخ تولد :1/1/1340
محل تولد :فارس /لامرد
تاریخ شهادت : 25/9/1360
محل شهادت :شياكوه
طول مدت حیات :20
مزار شهید :گلزار شهداي مركزي لامرد
سيد حسين در اولين روز از فروردين ماه سال 1340 در محلهي تراکمهي سفلي (قلعه ملا) شهر لامرد در خانوادهاي از سلالهي سادات ديده به جهان گشود. در سه سالگي پدرش دار فاني را وداع گفت و در دامن مادر و عمهاي دلسوز پرورش يافت. دورهي ابتدايي را در دبستانهاي چاه قائدي و لامرد، دورهي راهنمايي را مدرسهي شهيد اندرزگوي لامرد و دوره ي متوسطه را در دبيرستان شهيد بهشتي ادامهي تحصيل داد.
در جريان جنگ، در تابستان 1360 پس از فراگيري آموزشهاي نظامي، همراه گروهي موسوم به «بلال حبشي» عازم جبهه شد و پس از سه ماه جهاد در گرماي طاقتفرساي «سومار» به زادگاهش بازگشت. با گذشت 20 روز از آغاز سال تحصيلي، همراه گروه ديگري از همرزمانش عازم جبهههاي غرب گرديد. در عمليات مطلعالفجر که در منطقهي عملياتي گيلانغرب و سر پل ذهاب انجام شد. شجاعانه با دشمن جنگيد. سرانجام در تاريخ 25/9/60 به آرزوي ديرين خود رسيد و در ارتفاعات سر به فلک کشيده سياکوه در سن 20 سالگي مدال شهادت گرفت. پيکر مطهرش 8 ماه در ميان برف و بوران، شاهد از جانگذشتگي رزمندگان اسلام بود. تا آنکه به لامرد منتقل گرديد و پس از تشييع باشکوه در قطعهي شهداي گلزار مرکزي مأوا گزيد.
منبع:كتاب حديث عاشقان صفحه 493
شهيد خليل محرمي
تاریخ شهادت : 1360
محل شهادت :گيلان غرب
طول مدت حیات :19
خليل در سال 1341 چشم بر جهان هستي گشود. كودكي او در سايه پرمهر خانواده سپري گشت و تعليمات دين مبين اسلام را از آنان فراگرفت. محرمي خيلي زود درس ايثار و جوانمردي را از مكتب سرخ سيدالشهدا آموخت و دلبسته سيره اهلبيت (علیهم السلام ) گشت. وي با آغاز جنگتحميلي در جرگه سربازان لشكر اسلام به مصاف با بعثيان پرداخت و سرانجام در سال 1360 در منطقه گيلانغرب و در عمليات مطلعالفجر از شربت طهور بهشتي نوشيد و در سن 19 سالگي شهيد راه حق شد.
منبع:مجلهي اوج
نقشه عملیات مطلع الفجر :
منبع: http://www.sobh.org