تأویل

تأویل، از کلمات کلیدی قرآن و همچنین از اصطلاحات علوم قرآنی که در حوزه‌ی علم حدیث و حکمت و عرفان و علوم بلاغی و ادبی هم کاربرد دارد. تأویل لغتاً از ریشه‌ی «اول» به معنای بازگشت است، و اصطلاحاً در ترادف و تا
پنجشنبه، 26 اسفند 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
تأویل
 تأویل

 

نویسنده: بهاءالدین خرمشاهی

 

تأویل، از کلمات کلیدی قرآن و همچنین از اصطلاحات علوم قرآنی که در حوزه‌ی علم حدیث و حکمت و عرفان و علوم بلاغی و ادبی هم کاربرد دارد. تأویل لغتاً از ریشه‌ی «اول» به معنای بازگشت است، و اصطلاحاً در ترادف و تا حدودی در تقابل با «تفسیر» معنا می‌شود. همچنین با «تنزیل» نیز به نوعی ربط و تقابل دارد که شرحش خواهد آمد. در قرآن مجید این کلمه، به همین صورت اسمی و مصدری، هفده بار به کار رفته است که هفت بار آن به تعبیر خواب (تأویل الاحادیث) در داستان حضرت یوسف (علیه‌السلام) مربوط می‌شود. در چند مورد هم به معنای سررسید وعده و عاقبت و سرانجام یک امراست. و چند مورد است که حدوداً به معنای «کشف معنای باطنی و مرموز» به کار رفته است از جمله دوبار در داستان حضرت موسی (علیه‌السلام) و مصاحب یا مرشد او (= رجل صالح، سنتاً: خضر) یک بار آنجاست که چون موسی (علیه‌السلام) در برابر کارهای شگرف او نظیر سوراخ کردن کشتی، کشتن یک پسر بی‌گناه و تعمیر یک دیوار، از فرط حیرت و تعجب طاقتش طاق شد و به او گفت: «ذلِكَ تَأْوِیلُ مَا لَمْ تَسْطِع عَّلَیْهِ صَبْراً» (این تأویل یا معنای نهانی کارهائی است که نتوانستی شکیبائی کنی، کهف، 82). اما به معنای تأویل قرآن و تأویل آیات قرآن سه بار به کار رفته است: یک بار در آیه‌ی 53 سوره‌ی اعراف، بار دوم در آیه‌ی 39 سوره‌ی یونس و بار سوم که واضح‌ترین و مهمترین مورد است آیه‌ی هفتم سوره‌ی آل عمران است: «هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا یَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبَابِ» (اوست که فرو فرستاد بر تو قرآن را، از اوست آیتهای بی‌احتمال و اشتباه که آنها اصل قرآن است و دیگری محتمل و مشتبه، اما آنانکه در دلهای ایشان است میل از حق پس پیروی می‌کنند آن را که متشابه است از او برای جستن فتنه و برای جستن عدول از ظاهر و نداند معنی آن را مگر خدای و آنانکه متمکن‌اند در دانش [که] می‌گویند ایمان آوردیم هر یک و همه از نزد پروردگار ماست و پند نپذیرند مگر خداوندان عقول) (ترجمه از تفسیر ابوالفتوح). نکته‌ی مهم در قرائت این آیه که در نگرش به قرآن و فهم و تفسیر آن و نیز شناخت مفهوم تأویل تأثیر اساسی دارد این است که بسیاری از اهل سنت، پس از «الله» وقف می‌کنند که معنای آیه چنین می‌شود که تأویل آیات متشابه را فقط خداوند می‌داند و بس و راسخان در علم می‌گویند ایمان آوردیم همه‌اش از نزد پروردگار ماست. اما بعضی از اهل سنت و بسیاری از علمای شیعه (از جمله ابوعلی طبرسی و ابوالفتوح رازی با اذعان به بی‌وجه نبودن قرائت اهل سنت) برآنند که «وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ» جمله‌ی مستقل و استینافیه نیست، بلکه عطف بر «الله» است، که نهایتاً معنای آیه چنین می‌شود که هم خداوند معنای آیات متشابه را می‌داند و هم راسخان در علم (که در رأس آنها رسول اکرم و ائمه‌ی اطهار (علیهم‌السلام) هستند) و اینان در عین آنکه علم و اطلاع دارند از روی اخلاص و ادب سر تسلیم فرود می‌آورند و برعکس فتنه‌جویانی که از متشابهات دستاویز درست می‌کنند آن را همانند محکمات کلام الهی و واجب الاحترام می‌شمارند و در آن چون و چرا و جدل نمی‌کنند. در اینجاست که تأویل با مسأله متشابهات در قرآن مجید پیوند می‌یابد. ابوالفتوح رازی از قول محمد بن جعفر بن زبیر می‌نویسد «محکم آن باشد که محتمل نباشد الا یک وجه را، و متشابه آن بود که محتمل بود وجوه را» و از قول دیگران در ذیل آیه می‌نویسد: «بعضی دیگر گفتند محکم آن باشد که علما تأویل آن دانند و متشابه آن بود که تأویل آن جز خدای تعالی نداند کَالخَبرِ عَن قیامِ الساعَةِ». ابوالفتوح در همین زمینه معنای تأویل را با متشابهات مربوط می‌داند و می‌نویسد: «و در عرف اهل علم تفسیر فرقی هست میان تفسیر و تأویل. کشف معنی آیات محکم را تفسیر گویند و بیان معنی آیات متشابهات و دیگر وجوه و احتمالات او را تأویل گویند» (تفسیر ابوالفتوح، ذیل تفسیر آیه) ابوالفتوح چند دلیل بر قرائت مقبول خود و اکثریت علمای شیعه می‌آورد که راسخان در علم نیز از تأویل آیات متشابه با خبراند. نخست اینکه قرآن به عربی آشکار است «و در او الغاز و تعمیه نیست» لذا بعید است که همه‌ی بنی نوع انسان و حتی عالمان خبره از آن و نیز بخشی از آن که متشابهات است سر در نیاورند. دوم اینکه درست نیست که خداوند با رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) خطابی کند و رسول هم از جانب او با ما خطاب کند و نه ما و نه پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ندانیم که مراد از آن چیست. پس باید خود پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و عالمان ربانی اهل بیت و صحابه‌ی او معنای متشابهات را بدانند. سوم اینکه اگر نه راسخان دانند نه غیر راسخان، چه فرقی میان راسخ و ناراسخ هست و وصف و مدح ایشان به رسوخ و ثبات قدم در علم در اینجا فایده ندارد. زیرا چه بسیار نادانان سلیم النفس و مؤمن نیز می‌توانند بگویند سلمنا و آمنا. چهارم آنکه از عهد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تا زمان ما مفسران همه‌ی فرقه‌ها و مذاهب اسلامی در تفسیر قرآن که هم محکمات دارد و هم متشابهات، حتی در تفسیر حروف مقطعه (فواتح سور) بحث کرده‌اند، و عملاً قائل به این بوده‌اند که راهی برای شناخت متشابه وجود دارد. دلیل مهمتری که مؤید قرائت ابوالفتوح و علمای شیعه است احادیث بسیار و معناً متواتری است که از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه اطهار (علیهم‌السلام) نقل شده است که فرموده‌اند ما راسخان در علمیم و تأویل متشابه را می‌دانیم (بحارالانوار، 92/92). همچنین حدیث معروفی هست که در مجامیع حدیث شیعه و سنی نقل شده است که حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) در حق ابن عباس که یکی از فاضل‌ترین صحابه بود دعا کردند و فرمودند: «اَللهُمَّ فَقَههُ فی الدینِ وَ عَلِمهُ التَّأویلَ» (خداوندا به او درک دانش دین عطا کن و به او تأویل بیاموز). در همین زمینه ابوالفتوح رازی می‌نویسد: «و عبدالله عباس چون این آیه خواندی گفتی: «اَناَ مِنَ الرّاسِخینَ فی العِلمِ الَّذینَ یَعلَموُنَ تَأویلَ المُتَشابِه» گفت من از آن راسخان در علمم که تأویل متشابه دانند، و مجاهد گفت من از جمله‌ی آنانم که تأویل متشابه دانم...» (تفسیر، ابوالفتوح، ذیل تفسیر آیه). علامه طباطبایی در عین آنکه معتقد است آنچه این آیه دلالت دارد اینست که علم به تأویل منحصر در خدا و مختص اوست «ولی بر آن است که اگر هم آیه دلالت نداشته باشد که راسخین در علم نیز عالم به تأویل باشند، دلالت نداشتن بر علم آنان، غیر از دلالت داشتن بر عدم علم آنان است» این انحصار منافات ندارد با اینکه دلیل دیگری جدای از آیه‌ی مورد بحث، دلالت کند بر اینکه خدای تعالی این علم را که مختص به خودش است به بعضی از افراد داده، همچنان که در نظایر این علم هم آیاتی داریم که دلالت دارد بر اینکه مختص به خداست و در عین حال آیاتی داریم که دلالت دارد بر اینکه مختص به خداست و در عین حال آیاتی داریم که می‌گوید خدا این علم را به غیر خودش نیز داده است، مانند علم به غیب... که چندین آیه آن را مختص به خداوند می‌داند (ترجمه‌ی تفسیر المیزان، ذیل تفسیر آیه). اگر تأویل فقط خاص خداوند بود، با اینهمه احادیث که تواتر معنوی دارند، وفاق نداشت. حال آنکه اجمالها و ابهامهای قرآن مجید در درجه‌ی اول با استمداد از احادیث برطرف می‌شود. بعضی از مخالفان که قائل به وجود تناقض و تهافت در قرآن هستند گفته‌اند چرا تمامی قرآن بر یک وجه یعنی محکمات نیست تا نیاز به تأویل و اینهمه دردسر نباشد. مفسران به این ایراد، و در مورد حکمت و فایده‌ی وجود متشابهات در قرآن پاسخهای گوناگونی داده‌اند. در این میان پاسخهای زمخشری و علامه‌ی طباطبایی از بقیه برجسته‌تر است. اما طبیعی‌ترین و سر راست‌ترین پاسخ این است که قرآن به زبان طبیعی انسانی نازل شده است، و زبان طبیعی و ادبی همه‌ی اقوام و ملل قدیم و جدید جهان، از جمله زبان عربی، دارای مجاز اعم از کنایه و استعاره و تشبیه و تمثیل است و چون مجاز در زبان راه پیدا کند طبعاً کلام «متشابه» می‌شود، چنانکه بسیاری از قصص و اشعار و امثال و کلمات قصار همه‌ی زبانها احتیاج به تفسیر و تأویل دارند، به قول علامه‌ی طباطبایی «واجب است قرآن مشتمل بر کلماتی متشابه باشد، و چاره‌ای جز آن نیست، همچنان که لازم است آیات محکم نیز داشته باشد» (ترجمه‌ی المیزان، ذیل آیه).
اغلب محققان گفته‌اند تفسیر ناظر به لفظ و الفاظ است اما تأویل ناظر به ساختمان جمله و نحوه‌ی تعبیر است. چنانکه وقتی در قرآن می‌فرماید: «اِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرصاد» (فجر، 14) همانا خداوند در کمینگاه است، تفسیرش این است که مرصاد از رصد به معنای مراقبت و نظارت گرفته شده و مرصاد صیغه‌ی مفعال است به معنای محل رصد و مراقبت و کمین ولی چون به واقع خداوند در کمیت یا کمینگاه ننشسته است، اهل نظر و اهل زبان از این تعبیر کنائی علم و احاطه و حضور خداوند، و از لحن آیه تحذیر و هشداری بلیغ در می‌یابند و پی می‌برند که خداوند از کار و بارشان غافل نیست، یا وقتی که می‌فرماید: «قَالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ» (یهود می‌گویند دست خدا بسته است، مائده، 64) در می‌یابند که نه دست به معنای عضو و اندام معروف است و نه بسته بودن آن به معنای عادی و عرفی کلمه است. بلکه قول ایشان کنایه از برکنار انگاشتن خداوند از آفرینش تازه و انفاق و تسلط بر مخلوقات و تصرف در کائنات است و وقتی در پاسخ آنها گفته می‌شود: «بَلْ یَداهُ مَبْسوُطَتانِ» ظاهراً تعبیری مشابه با تعبیر یهود به کار می‌برد (که در عرف علمای بلاغت به آن مشاکله می‌گویند) ولی در اینجا هم بیان بیان مجازی و کنائی است و از بسط ید، قدرت بر انواع خلق و انفاق و آزادی عمل و اراده و اختیار و نظایر آن را مراد می‌کند. این تأویل که همه‌ی مفسران بزرگ شیعه و سنی در تفسیرهایشان آورده‌اند جزو تأویلها و تفسیرهای مستحسن و ممدوح است و همواره تأویل در این حد نیست. در طول تاریخ اسلام ارباب ملل و نحل گوناگون آیات قرآن را طبق مراد و مذهب خویش تأویل می‌کنند و از معانی اصلی خود می‌گردانند. چنانکه فی المثل باطنیان مراد از اقیموالصلاة را اطاعت از امام یا مراد از قوم را نگهداری اسرار و بهشت را کنایه از علم و عقل و جهنم را کنایه از جهل می‌گیرند، چنانکه وجه دین و سایر آثار ناصرخسرو آکنده از این تأویلات است. یا حروفیه که از فرقه‌های غالی و باطنی و غرابت‌گرای اسلامی هستند نیز به انواع تأویلات افراطی پرداخته‌اند. صوفیه‌ی تندرو نظیر ابن عربی نیز طرفدار تأویلات نامستند و بی‌محابا هستند. در تفسیر منسوب به ابن عربی که به ملا عبدالرزاق کاشانی نیز منسوب است، کمتر آیه‌ای از آیات محکمات قرآنی هست که تأویل نشده باشد چنانکه مانند ناصرخسرو و باطنیان دیگر، حتی آیات الاحکام یعنی آیات فقهی قرآن را که جزو محکمات قرآنند، تأویل کرده است. برای نمونه تفسیر آیه‌ی ششم از سوره‌ی مائده، نقل و ترجمه می‌شود: «یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنوُا» ای کسانی که ایمان علمی آورده‌اید، «اِذا قُمتُم اِلَی الصَّلاةِ» چون از خواب غفلت برخاستید و قصد حضور و مناجات حقیقیه و توجه به حق کردید، «فَاغْسِلوُا وَجوُهَکُم» وجوه قلبهایتان را به آب علم نافع و طاهر و مطهر مربوط به علم شرایع و اخلاق و معاملاتی که متعلق به ازاله‌ی موانع از لوث صفات نفس است، بشویید، «وَاَیْدِیکَمُ» یعنی و توانائیهایتان را از پلیدی شهوات و تصرفات در رجس پاک سازید، «اِلَی الْمَرافِقِ» به اندازه‌ی حقوق و منافع، «وَاَمْسِحوُ بِرُؤُسِکُم» به جهات ارواحتان، از سیاهی کدورت قلب...» (تفسر القرآن الکریم، ابن عربی، 313/1) یا در تفسیر آیه‌ی محکمه‌ی دیگری «حُرِّمَتْ عَلیکُم المَیتَة و الدَّمَ و لَحْمَ الخِنْزیرِ» (بر شما مردار و خون و گوشت خوک حرام گردید است، مائده، 3) «میته» را «خمود شهوت» و «دم» را «تمتع به هوای نفس» و «لحم الخنزیر» را «انواع تمتعات حاصله از حرص» تأویل می‌کند. اینگونه تأویلهای دور از ذهن، و بی‌دلیل و غیر لازم، در شرع و عرف مفسران نهی شده است. ضرورت و فایده‌ی تأویل در مواردی است که معنای ظاهری و حقیقی را نتوان مراد کرد. چنانکه در «مرصاد» و «یَدُالله مَغْلوُلةٌ» معنای عادی و حقیقی این کلمات را نمی‌توان گرفت، ولی «فَاغْسِلوُا وُجوُهَکُم» یا «لَحْمَ الخِنزیرِ» مانعی برای حمل به معنای حقیقی ندارند و بلکه ظهور لفظ و عرف تفسیر و لغت و غیره همه حاکی از آن است که در این موارد معنای ظاهری و عرفی مراد است، و تأویل آن مایه‌ی فساد معنا و اخلال در ابلاغ پیام قرآن می‌گردد. احادیث بسیاری هست که تفسیر به رأی نهی شده است، تا چه رسد که تأویل به رأی. از جمله حدیثی از حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شده که می‌فرمایند «بعد از وفاتم از سه خلل در امتم بیمناکم» و سپس خلل اول را چنین یاد می‌کنند: «اِنْ یَتَأوَّلوُا القرآنَ علی غیرِ تَأویلِه» (اینکه مبادا قرآن را به شیوه‌ی نادرست تأویل کنند) (بحارالانوار، 108/92). با آنکه مجاهد و طبری تفسیر و تأویل را به یکسان و همانند دو مترادف معنوی به کار برده‌اند، چنانکه ملاحظه شد در خود قرآن معنائی از تأویل مراد شده که با تفسیر فرق دارد. یکی از جامعترین تعاریف تأویل شرحی است که غزالی در مستصفی آورده است: «تأویل در مورد کلام و معنا و نه لفظ به کار می‌رود، چنانکه در مورد آیه‌ی متشابه به کار رفته است و تأویل رؤیا (تعبیر خواب) چنانکه در قصه‌ی یوسف (علیه‌السلام) آمده، و تأویل اعمال نیز داریم چنانکه در قصه‌ی موسی (علیه‌السلام) با رجل صالح آمده است و اصطلاحاً بیرون آوردن لفظ از دلالت حقیقی معنای ظاهری به سوی دلالت مجازی معنای باطنی است بی‌آنکه به عرف و عادت زبان عربی و قواعد تجاوز از جمله ضمیمه‌ی چیزی به نظیر آن یا به سبب آن، یا به لاحق آن یا مقارن آن یا به سایر اموری که در کلام مجازی جریان دارد، اخلالی وارد گردد» (قانون تفسیر، 29). همچنین گفته‌اند تفسیر مربوط به روایت است و تأویل مربوط به درایت. یا گفته‌اند تفسیر با عبارت سروکار دارد و تأویل با اشارت. قدر جامع همه‌ی تعریفها این است که علامه‌ی طباطبائی، در المیزان آورده است: «مراد از تأویل معنائی است که مخالف با ظاهر لفظ باشد، و این معنا از سایر معانی که برای کلمه‌ی تأویل کرده‌اند شایع‌تر است» (تفسیر المیزان، ترجمه‌ی موسوی همدانی، 63/3) از این نکته مهم هم نباید غافل بود که پرداختن به تأویل - تأویل مشروع و ممدوح - به سلیقه یا میل یا اختیار مفسر یا مفسران نیست بلکه الزامی است چنانکه موارد عدیده‌ای در قرآن مجید هست نظیر استوای خداوند بر عرش یا قرار داشتن عرش بر آب، یا آمدن خداوند که حمل آنها به معنای ظاهری - که در عرف ادب به آن معنای حقیقی گفته می‌شود - جایز نیست و جز عده‌ای از ظاهر گرایان و قشریان یا اهل تجسیم، اغلب مفسران فرقه‌های مختلف اسلام با حفظ قواعد و آداب تأویل - اعم از آداب شرعی و رعایت قواعد ادبی و بلاغی - آنها را استعاری گرفته و تأویل کرده‌اند. نکته‌ی آخر مربوط به ربط و تا حدودی تقابلی است که بین تأویل و تنزیل برقرار است و در صدر مقال به آن اشاره شد. مراد از تنزیل نزول قرآن و نص آن و ظهر یا معنای ظاهری آن است و مراد از تأویل معنای باطنی و بطن قرآن است (بحارالانوار، 97/92). در تفسیر عیاشی حدیثی به این مضمون از حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شده که فرموده‌اند: «همانا از شما کسی هست که برای تأویل قرآن می‌جنگد، چنانکه من برای تنزیل آن جنگیدم و او علی بن ابیطالب است» (بحارالانوار، 96/92). گویا با نظر به امثال این حدیث بوده است که عمار یاسر، در جنگ صفین، در برابر عمروعاص، چنین رجزی می‌خوانده است:
نَحْنُ ضَرَبْناکُم عَلی تَنزیلهِ
و الیومُ نَضْرِبُکُم عَلی تِأویلِه (قانون تفسیر، 42).
منابع :
در متن مقاله یاد شده است.
منبع مقاله :
دائرةالمعارف تشیع، جلد 4، (1391) تهران: مؤسسه‌ی انتشارات حکمت، چاپ اول

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.