هدفهاي سياست خارجي
تهيه کننده: هادي محمدي
منبع: راسخون
منبع: راسخون
برخي ازجنبه هاي سياست بين المللي و سياست خارجي،مانند سمت گيري ملي عام سياست خارجي و پهنه انتخاب را مي توان با توجه به شرايط مربوط به هر نظام توضيح داد.اما واحدهاي سياسي تنها به نشان دادن واکنش در برابر محدوديتهاي ناشي از محيط خارجي يا انطباق خود با اين محدوديتها اکتفا نمي کنند.انسانهايي که در قالب دولتهاي ملي و يا سايرانواع واحدهاي سياسي گرد هم آمده اند،خواستها و مقاصدي دارند که مي توان به بسياري از آنها تنها با نفوذ گذاري بر رفتار دولتهاي ديگر دست يافت؛يا آنها را برآورده ساخت. مطمئناً بخش عمده اي از تصميم گيري سياست خارجي به حل مسائل روزمره داخلي و خارجي مربوط مي شود.ديپلماتها و مقامات وزارت امور خارجه، معمولاً با امور فوري واقعي با دامنه محدود ارتباط دارند.
به هرحال بيشتر حکومتها همچنين هدفهايي دارند که نيازها و مقاصدشان را منعکس مي سازد و مي کوشند با اتخاذ تدابير و اقدامات گوناگون به آنها دست يابند.هدفهاي مذبور ممکن است بسيار خاص،درارتباط با مسئله اي مشخص مانند ارائه پيشنهاد صلح درمورد اختلاف اعراب و اسرائيل يا عام (مانند ايجاد بازار مشترک در منطقه اي معين)باشد.سياست خارجي در برگيرنده مقاصد و ارزشهاست.کساني که از طرف يک جامعه تصميم مي گيرند،اين عمل را بدان خاطر انجام مي دهند که محيط داخلي يا خارجي را دگرگون سازند يا آن را حفظ کنند و يا قواعد،ساختارها و سود و زيانهايي را که به يک مجموعه خاص روابط ويژگي مي بخشد يا از آن ناشي مي شود،يا بار ديگر تنظيم مي کند.
براي مثال دولتهاي اعراب کم و بيش متحد به ايجاد يک دولت فلسطيني (يا آن گونه که برخي عقيده دارند،استقرار مجدد دولت فلسطين)هستند.ايالات متحده آمريکا مدتهاي طولاني اين هدف را دنبال کرده است که ژاپني ها را وادار کرده بازارهاي خود را با (تجديد نظر در مقررات، غير رسمي رابطه تجاري آمريکا و ژاپن)برروي کالاهاي آمريکايي بيشتر بگشايند.دولتهاي اروپاي غربي کوشيده اند منافع اقتصادي را ميان بخشهاي مختلف دوباره تقسيم کنند و با ايجاد يک بازار مشترک (وسيع)بر کارآيي اقتصادي بيفزايند.دولتهاي منطقه ي جنوب اقيانوس آرام درصدد برآمده اند با اعلام منافع وسيع از درياها،به عنوان منطقه عاري از سلاحهاي هسته اي،رقابت هسته اي ابرقدرتها را تا جايي که بر سرزمينهاي آن دولتها اثر مي گذارد،محدود سازند. وجه مشترک همه اين موارد،وجود قصد يا هدفي است که اساساً «تصوري»از حالت آتي امور و مجموعه شرايط در آينده را به دست مي دهد که حکومتهايي مايلند به دست سياستگذاران، با نفوذ گذاري در خارج و با تغيير دادن،زير فشار گذاشتن و تداوم بخشيدن به رفتار دولتهاي ديگر،آن قصد يا هدف را متحقق سازند.
حتي اگر اصطلاح هدف را براي توصيف انواع زيادي از منافع و ارزشهاي جمعي به کار ببريم که در سياست خارجي نقش دارند، نبايد بپذيريم وزيران امور خارجه و ديپلماتها همه اوقات خود را براي تنظيم دقيق مجموعه هدفهاي جمعي يا خصوصي منطقي و منسجمي مصروف مي دارند.که بايد از طريق انتخاب معقول وسايل لازم براي دستيابي به هدفها،به طور منظم تعقيب شوند. البته،برخي سياستمداران يا حکومتها براي تعيين هدفهايي را براي فرانسه تنظيم کرد که اگر چه با عباراتي نسبتاً پررمز و راز توصيف مي شدند،اما بر حسب تعابيرش از تحول تاريخي و سرنوشت فرانسه در آن تحول، دقيقاً از روي فکر تعيين شده است.گرچه تمام اقدامات دوگل درراستاي حصول آن هدفها نبودند،اما به رغم انتقادهاي شديد متحدان اصلي فرانسه وي همچنان در مورد اجراي برنامه هايش اصرار داشت.اگر چه بعضي حکومتها براي تحقق مجموعه اي از هدفهاي منطقاً سازگار اقدام مي کنند،به نظر نمي آيد تعداد زيادي از حکومتها در جهت نيل در هدفي خاص بکوشند،يا در بهترين حالت به نظر مي رسد که آنها براي مقابله با بحرانها يا درگيري هاي داخلي يا خارجي خاص سياستهايي را في البداهه اتخاذ مي نمايند.اين امر شگفت انگيز نيست؛ زيرا بيشتر مناسبات ميان حکومتها به صورت جرياني روزمره و بدون برنامه است و عمدتاً در خدمت منافع و نيازهاي معدودي از شهروندان قرار دارد. غالباً به نظر مي رسد که کار وزارت امور خارجه به شيوه اي کاملاً بي برنامه، يعني بدون وجود رابطه اي قابل تشخيص ميان تصميمات اتخاذ شده و سياستهاي سودمند براي دستيابي به هدفهاي جمعي، انجام مي پذيرد.همان گونه که يک ديپلمات بريتانيايي اظهار داشته است.بيشتر تصميمات مهم اغلب به عنوان بخشي از يک سياست منسجم و دورنگر،بلکه تحت فشار مبرم برخي بحرانهاي فوري اتخاذ مي گردند.
تعبيراو نمونه آن انتقادهايي است که متوجه سياست خارجي کشورهاي زيادي مي شود.بدين معني که حکومتها خط مشي هاي واقعي ندارند، بلکه تنها به اقدامات ديگران پاسخ مي گويند.حکومتهاي مزبور به حل مسائل به محض پيدايش آنها مي پردازند و نه تعيين هدفهاي بلند مدت و مشخص کردن وسايل دستيابي به آنها.
برخي از خط مشي هاي مهم سياست خارجي ايالات متحده،مانند برنامه احياي اروپا،محصول برنامه ريزي، مشخص کردن هدفها و ارزيابي هزينه ها بودند. اما همان گونه که پل سي بري خاطر نشان مي سازد:در اغلب موارد، سياست محصول فشارها و حوادث تصادفي، اتفاقي و يا حتي غيرمعقول است. همچنين سياست اغلب به دنبال در بن بست قرار گرفتن ارزيابي ها، يعني به عنوان فرمولي براي توافق در شرايط دشوار نمايان مي شود.آنچه که اغلب به عنوان روند عادي يک عملکرد يک دولت ظاهر مي شود، ممکن است به خاطر بي تصميمي عدم تمايل يا ناتواني براي عمل باشد.چنين روندي ممکن است اصلاًسياست نبوده بلکه تنها همراهي با وقايع باشد.گاه،خط مشي هاي سياست خارجي محصول قبول انفعالي فشارهاي سياسي نيرومند داخلي ـ و بنابراين،محصول ستيز نيروهاي سياسي درون ملت ـ هستند.سرانجام خط مشي سياسي ممکن است به خاطر خود داري سياستمداران از انتخاب و تصميم معقول در رويارويي با فشارهاي شديد و نيرومند خارجي باشد.
هنگامي که واحدهاي سياسي،نظامهاي سياسي پادشاهي و دستگاههاي اداري را ايجاد کردند، براي نگاه داشتن ارتش و تشکيلات دربار و سازمان اداري به مقدار معين پول نياز داشتند.شکلهاي گوناگون وضع ماليات، از جمله گرفتن داوطلبانه يا اجباري غله از روستاييان، کار برده و ماليات براي سوداگران و بازرگانان صورت نهادي به خود گرفت.اما درآمدها همچنين مي توانست با تسخير سرزمين و وضع ماليتهاي گوناگون بر امکانات توليدي آن، افزايش يابد.بنابراين، براي حفظ يا گسترش رژيمهاي سياسي جنگهاي مربوط به توسعه ارضي متداول بود.از اين رو توسعه ارضي به يک قصد يا هدف اصلي بسياري از نظامهاي سياسي مبدل شد؛ هدفي که تا سده بيستم باقي مانده است.به هرحال امروزه که ثروت،حيثيت و قدرت به طور روز افزوني از ابداعات فني سرچشمه مي گيرد،اهميت توسعه ارضي به عنوان يک هدف اصلي حکومتها کاهش يافته است.پيشبرد هدفهاي ارزشي از راه گسترش مذهب يا امپرياليسم فرهنگي نيز براي واحدهاي سياسي پاي بند به مفاهيم جمعي امري عادي است.انگيزه توسعه طلبي در امپراتوري چو، اغلب تحت تأثير تمايل به بهره مند ساختن «وحشيان»از مزاياي فرهنگي چيني قرار داشت. مسلمان کردن «کفار»هدف اصلي جنگهاي موسوم به ساراسن (saracen) در سراسر شمال آفريقا و در اسپانيا و فرانسه طي سده هاي هفتم و هشتم بود و اقدام اروپاييان براي پس گرفتن سرزمين مقدس و از بين بردن مسلمانان «کافر»منجر به جنگهاي صليبي طي قرون وسطي شد.
در سده هاي پانزدهم و شانزدهم،اروپا از مجموعه واحدهاي سياسي شامل امپراتوري مقدس رم (عمدتاً سمبليک)،دولتهاي پادشاهي دربرگيرنده مناطق وسيع و اغلب غير همجوار و صدها دوک نشين، دولتهاي مذهبي و شهرهاي محصور کوچک تشکيل مي شد.دامنه هدفها در ميان واحدهاي مزبور به اندازه تنوع اين واحدها گسترش بود.دولت ـ شهرهاي ايتاليايي بر سر جانشين پاپ با هدفهاي توسعه ارضي و غارت،تقريباً به نزاع دائم مشغول بودند.همچنين اختلافاتي بر اثر رقابتها و جاه طلبي هاي شهرياران به وجود آمد که همانند دشمني هاي خانوادگي با به کار گرفتن ارتشهاي شخصي حل و فصل مي شد.سياست بين الملل با منافع خصوصي متعارض شاهان و شهرياران مشخص مي شد.با اين وجود، هدفهاي عالي تري که ارزشهاي اجتماعي و مذهبي غالب را منعکس مي کردند نيز وجود داشتند.هدف سياستهاي شارل پنجم به عنوان فرمانرواي امپراطوري مقدس روم، پادشاه اسپانيا، فرمانرواي هلند،سرزمينهاي اتريش و متصرفات متعدد در ايتاليا، هم گسترش امپراتوري هابسبورگ (habsburg)بود و هم ايجاد يک اروپاي مسيحي متحد.در عين حال که او پول و نفر را براي به دست آوردن عظمت و افزايش ثروت شخصي خويش به کار مي برد،جنگهاي صليبي عليه اسلام در مجارستان و منطقه مديترانه را نيز هدايت مي کرد. نظام دولتهاي اروپايي در سده هجدهم،بويژه جالب است؛زيرا اعضاي اين نظام در روابط خارجي خود ترکيبي از هدفهاي شخصي، پادشاهي، مذهبي، تجاري و ملي را دنبال مي کردند.از آنجا که پادشاهان اروپايي بجز (فردريک کبير)معتقد بودند که براساس حق الهي حکومت مي کنند و حاکميت و حکومت مطلقه آنان از خداوند نشأت مي گيرد،لذا منافع خانوادگي خويش را مهمترين مسئله تلقي مي کردند.دولت عمدتاً وسيله اي براي حفظ ثروت،امنيت و ميراث سلطه خاص بود.از جمله هدفهاي اصلي لويي چهاردهم که مهارت ديپلماتهايش براي رسيدن به آنها به کار مي گرفت، نشاندن فردي از خاندان بوربن (Borbon)بر تخت سلطنت اسپانيا و کسب عنوان امپراتور مقدس رم بود.در همان دوران، پادشاهان انگلستان همان قدر به منافع خانوادگي در هانور (Hanover) توجه نشان مي دادند که به تهديدات گوناگون اسپانيا و فرانسه عليه انگلستان.برخي از بحرانهاي مهم ديپلماتيک و جنگ ميان دولتها در سده هجدهم از ادعاهاي متعارض خانوادگي ناشي مي شد. درسده هجدهم، دولتهاي اروپايي همچنين هدفهايي را تعقيب مي کردند.که جزدر مواردي اغلب حيثيت پادشاهان را منعکس مي ساختند،با منافع ويژه پادشاهي ارتباط اندکي داشتند.اين هدفها ماجراجويي هاي استعماري و گسترش تجارت و بازرگاني را شامل مي شد.دولتمرداني مانند کاردينال فلوري (cardinal fleury)و سر رابرت والپول (sir rabert walpole)از جمله وزيراني هستند که هدفهاي سياسي خود را هر چه بيشتر به حول ملاحظاتي بجز ملاحظات مذهبي يا خانداني تنظيم مي کردند.آنان مجبور بودند به منافع و تقاضاهاي تجاري رو به رشد پاسخ دهند و بر حسب توانايي ها و حيثيت ملي بينديشند.اين اشخاص افزون بر پاسداري از هدفهاي پادشاهي،در مورد راههاي تجاري، قواعد حاکم بر دريانوردي مرزهاي استراتژيک، مستعمرات و تسلط دريايي نيز به مبارزه مي پرداختند،که همه آنها نه تنها در دربارها، بلکه همچنين در ميان طبقات متوسط رو به رشدـ به عنوان منافع جمعي حياتي تلقي مي شدند که مي بايست تأمين گردند،گسترش يابند و يا حراست شوند.جنگهاي عمده سده هجدهم نشان دهنده رشد هدفهاي ملي است:جنگ جانشين اتريش، همان طور که از نامش پيداست به منافع خانداني توجه داشت، اما تهاجم فردريک کبير به سيلزي (silesia)رقابت تجاري و رؤياي تشکيل امپراتوري استعماري نيز موضوعات مهمي بودند،و در جنگهاي هفت ساله (1763ـ1757)هدفهاي تجاري و استعماري که منافع طبقه متوسط را منعکس مي کردند و همين طور تمايل بريتانيا بر دستيابي به انحصار قدرت دريايي، از علايق خانداني بسيار مهمتر بودند.
حتي در دوران ما،واحد سياسي در پي دستيابي به مجموعه کاملي از هدفهاي خصوصي و جمعي،مادي و غير مادي هستند.در برخي مناطق هنوز هم نمي توان منافع دولت و منافع پادشاه را از يکديگر تميز داد.براي مثال، جاي ترديد است که آيا آناستازيو سوموزا ديکتاتور سابق نيکاراگوئه منافع کشورش را از منافع خانواده خود متمايز مي دانست.از نظر او هدفهاي اصلي سياست خارجي حراست از حکومتش و تضمين ميزان ثروت و حيثيت فردي خود بود.همين ويژگي ها در رژيم دواليه (dualier) در هائيتي و حکومت مارکوس در فيليپين مشاهده مي شود.از سوي ديگر، حکومتهايي را مي بينيم که منافع ملي خود را در جهت گسترش انديشه اي مسيحيايي يا مهدويت تخصيص مي دهند،بي توجه به اثراتي که ممکن است بر زندگي شخصي، حيثيت و آينده تنظيم کنندگان اين هدفها داشته باشد.ميان اين او حد افراطي، اکثريت عظيمي از دولتهاي جديد وجود دارند که براي دستيابي به هدفهاي جمعي امنيت ملي، رفاه شهروندان، دسترسي به راههاي تجاري،بازارها و منابع حياتي،و گاه سرزمين همسايگان خود مي کوشند.بنابراين، با توجه به دامنه گسترده ي هدفهايي که امروزه وجود دارد،چگونه مي توان آنها را طبقه بندي کرد؟
الف)انواع اهداف راهبردي(1):بلند دامنه ـ ميان دامنه.در تقسيم بندي کلي، اهداف راهبردي به آن دسته از اهداف گفته مي شود که تأمين بلندمدت آن راهنماي اقدامات تاکتيکي کوتاه مدت است.به طور نمونه، اگر تقسيم بندي هاي شمال و جنوب مربوط به بازيگران فعلي بين الملل را بپذيريم، مي توان گفت اهداف استراتژيک بلند دامنه بازيگران شمال مبني بر حفظ توازن نابرابر فعلي در قدرت ملي است.به اين لحاظ استراتژي کوتاه دامنه آمريکا، همراه با هم پيمانان غربي آن است که از هر گونه اهرم سياسي،اقتصادي و نظامي خود بهره جويند تا بازيگران جنوب را از اتخاذ استراتژي بلند دامنه تغيير وضع موجود و کوتاه دامنه دستيابي به سلاحهاي اتمي و يا صنايع پيشرفته محروم کنند.هدف را تغيير ماهيت کارکردي سازمان اطلاعات و جاسوسي آمريکا ـ سيا به همين منظور حصول اطمينان از حفظ نابرابري است.با اعمال تاکتيکهاي مختلف بنابراين سعي مي شود وضعيت فعلي حفظ شود.
پس هدف استراتژيک کشورهاي شمال حفظ وضع موجود است.درمقابل، هدف استراتژيک کشورهاي به آگاهي رسيده جنوب تغيير وضع موجود است. کليه کشورهاي انقلابي گذشته و حال خواهان اين تغيير نامتوازن در قدرت بين المللي هستند.به اين لحاظ است که غالباً اين بازيگري براي دستيابي به سلاح اتمي تمايل دارند،و عمدتاً به لحاظ آنکه نمي توانند در کوتاه مدت به اهداف فوق دست يازند به مبارزه لفظي عليه قدرتهاي موجود دست مي زنند.گاه امکان دارد تصميم گيرندگان سياست خارجي به رغم آنکه مي دانند اين اهداف در کوتاه مدت قابل دستيابي نيستند با تکيه به سياستهاي اعلاني سعي کنند خوراکي براي اعتلاي روحيه ملي و يا حفظ خود در قدرت تهيه کنند.چنانچه اين تحول صورت گيرد،کشورهاي جنوب به جاي آنکه از هدف استراتژيک تغيير وضع موجود توان استفاده را داشته باشند،زمينه را براي تحريک بين الملل عليه خود آماده مي کنند.درچنين صورتي هدف استراتژيک به جاي آنکه تأمين کننده منافع ملي باشد موجب اضرار و نابودي آن مي شود. گرايش عراق به توليد سلاحهاي اتمي ـ بيولوژيک ـ شيميايي از اين هدف استراتژيک ناشي مي شود اين اقدام مستمسد لازم براي حمله بين المللي عليه آن کشور ايجاد کرد.سوء تدبير و اشتباه محاسبه حمله به کويت مکانيسم سُليکي بود که زمينه را براي حمله آمريکا و هم پيمانان غربي اش به منظور تأمين استراتژي حفظ وضع موجود از طريق جنگ عليه عراق فراهم آورد.در نتيجه عراق حتي از اعمال حاکميت سنتي داخلي و خارجي خود نيز محروم شد.اين جريان باعث شد تا عراق از سطح قدرت منطقه اي در حال عروج به قدرت بزرگ به سطح قدرت کوچک تنزل نمايد.از جمله اهداف استراتژيک ديگر براي کشورهاي جنوب هدف تغيير منزلت کشور است.گاه ممکن است بازيگر مايل نباشد موازنه فعلي بين الملل ـ مثلاً به صورت سلسله مراتبي غير دستوري اوايل دهه 1990 ميلادي ـ را به هم بزند.با اين حال سعي بازيگر مزبور اين است که منزلت تدريج کشور را عوض کند.در صورتي که تصميم گيرندگان سياست خارجي قادر باشند اين تمايل را به صحنه خارجي منتقل کنند و آنان را به بي خطر بودن تلاش خود مجاب کنند نيل به چنين هدفي احتمالاً ممکن است. تلاشهاي سياست خارجي آلمان،ايتاليا و ژاپن قبل از 1945 در راستاي اهداف استراتژيک تغيير حفظ وضع موجود (يا ضد محيطي)بود.بازيگران اصلي نظام بين الملل طي دو جنگ در قالب ائتلاف متفقين قادر شدند با شکست سه کشور فوق در اهداف اين کشورها تغيير ايجاد کنند.از 1945 بازيگران مزبور سعي نموده اند با اتخاذ سياستهاي محيطي حفظ موازنه موجود منزلت کشور خود را تغيير دهند.درنتيجه ژاپن به منزلت ابرقدرتها يک بعدي، آلمان و ايتاليا به منزلت قدرت بزرگ سه بعدي دست يافتند.
به هرحال بيشتر حکومتها همچنين هدفهايي دارند که نيازها و مقاصدشان را منعکس مي سازد و مي کوشند با اتخاذ تدابير و اقدامات گوناگون به آنها دست يابند.هدفهاي مذبور ممکن است بسيار خاص،درارتباط با مسئله اي مشخص مانند ارائه پيشنهاد صلح درمورد اختلاف اعراب و اسرائيل يا عام (مانند ايجاد بازار مشترک در منطقه اي معين)باشد.سياست خارجي در برگيرنده مقاصد و ارزشهاست.کساني که از طرف يک جامعه تصميم مي گيرند،اين عمل را بدان خاطر انجام مي دهند که محيط داخلي يا خارجي را دگرگون سازند يا آن را حفظ کنند و يا قواعد،ساختارها و سود و زيانهايي را که به يک مجموعه خاص روابط ويژگي مي بخشد يا از آن ناشي مي شود،يا بار ديگر تنظيم مي کند.
براي مثال دولتهاي اعراب کم و بيش متحد به ايجاد يک دولت فلسطيني (يا آن گونه که برخي عقيده دارند،استقرار مجدد دولت فلسطين)هستند.ايالات متحده آمريکا مدتهاي طولاني اين هدف را دنبال کرده است که ژاپني ها را وادار کرده بازارهاي خود را با (تجديد نظر در مقررات، غير رسمي رابطه تجاري آمريکا و ژاپن)برروي کالاهاي آمريکايي بيشتر بگشايند.دولتهاي اروپاي غربي کوشيده اند منافع اقتصادي را ميان بخشهاي مختلف دوباره تقسيم کنند و با ايجاد يک بازار مشترک (وسيع)بر کارآيي اقتصادي بيفزايند.دولتهاي منطقه ي جنوب اقيانوس آرام درصدد برآمده اند با اعلام منافع وسيع از درياها،به عنوان منطقه عاري از سلاحهاي هسته اي،رقابت هسته اي ابرقدرتها را تا جايي که بر سرزمينهاي آن دولتها اثر مي گذارد،محدود سازند. وجه مشترک همه اين موارد،وجود قصد يا هدفي است که اساساً «تصوري»از حالت آتي امور و مجموعه شرايط در آينده را به دست مي دهد که حکومتهايي مايلند به دست سياستگذاران، با نفوذ گذاري در خارج و با تغيير دادن،زير فشار گذاشتن و تداوم بخشيدن به رفتار دولتهاي ديگر،آن قصد يا هدف را متحقق سازند.
حتي اگر اصطلاح هدف را براي توصيف انواع زيادي از منافع و ارزشهاي جمعي به کار ببريم که در سياست خارجي نقش دارند، نبايد بپذيريم وزيران امور خارجه و ديپلماتها همه اوقات خود را براي تنظيم دقيق مجموعه هدفهاي جمعي يا خصوصي منطقي و منسجمي مصروف مي دارند.که بايد از طريق انتخاب معقول وسايل لازم براي دستيابي به هدفها،به طور منظم تعقيب شوند. البته،برخي سياستمداران يا حکومتها براي تعيين هدفهايي را براي فرانسه تنظيم کرد که اگر چه با عباراتي نسبتاً پررمز و راز توصيف مي شدند،اما بر حسب تعابيرش از تحول تاريخي و سرنوشت فرانسه در آن تحول، دقيقاً از روي فکر تعيين شده است.گرچه تمام اقدامات دوگل درراستاي حصول آن هدفها نبودند،اما به رغم انتقادهاي شديد متحدان اصلي فرانسه وي همچنان در مورد اجراي برنامه هايش اصرار داشت.اگر چه بعضي حکومتها براي تحقق مجموعه اي از هدفهاي منطقاً سازگار اقدام مي کنند،به نظر نمي آيد تعداد زيادي از حکومتها در جهت نيل در هدفي خاص بکوشند،يا در بهترين حالت به نظر مي رسد که آنها براي مقابله با بحرانها يا درگيري هاي داخلي يا خارجي خاص سياستهايي را في البداهه اتخاذ مي نمايند.اين امر شگفت انگيز نيست؛ زيرا بيشتر مناسبات ميان حکومتها به صورت جرياني روزمره و بدون برنامه است و عمدتاً در خدمت منافع و نيازهاي معدودي از شهروندان قرار دارد. غالباً به نظر مي رسد که کار وزارت امور خارجه به شيوه اي کاملاً بي برنامه، يعني بدون وجود رابطه اي قابل تشخيص ميان تصميمات اتخاذ شده و سياستهاي سودمند براي دستيابي به هدفهاي جمعي، انجام مي پذيرد.همان گونه که يک ديپلمات بريتانيايي اظهار داشته است.بيشتر تصميمات مهم اغلب به عنوان بخشي از يک سياست منسجم و دورنگر،بلکه تحت فشار مبرم برخي بحرانهاي فوري اتخاذ مي گردند.
تعبيراو نمونه آن انتقادهايي است که متوجه سياست خارجي کشورهاي زيادي مي شود.بدين معني که حکومتها خط مشي هاي واقعي ندارند، بلکه تنها به اقدامات ديگران پاسخ مي گويند.حکومتهاي مزبور به حل مسائل به محض پيدايش آنها مي پردازند و نه تعيين هدفهاي بلند مدت و مشخص کردن وسايل دستيابي به آنها.
برخي از خط مشي هاي مهم سياست خارجي ايالات متحده،مانند برنامه احياي اروپا،محصول برنامه ريزي، مشخص کردن هدفها و ارزيابي هزينه ها بودند. اما همان گونه که پل سي بري خاطر نشان مي سازد:در اغلب موارد، سياست محصول فشارها و حوادث تصادفي، اتفاقي و يا حتي غيرمعقول است. همچنين سياست اغلب به دنبال در بن بست قرار گرفتن ارزيابي ها، يعني به عنوان فرمولي براي توافق در شرايط دشوار نمايان مي شود.آنچه که اغلب به عنوان روند عادي يک عملکرد يک دولت ظاهر مي شود، ممکن است به خاطر بي تصميمي عدم تمايل يا ناتواني براي عمل باشد.چنين روندي ممکن است اصلاًسياست نبوده بلکه تنها همراهي با وقايع باشد.گاه،خط مشي هاي سياست خارجي محصول قبول انفعالي فشارهاي سياسي نيرومند داخلي ـ و بنابراين،محصول ستيز نيروهاي سياسي درون ملت ـ هستند.سرانجام خط مشي سياسي ممکن است به خاطر خود داري سياستمداران از انتخاب و تصميم معقول در رويارويي با فشارهاي شديد و نيرومند خارجي باشد.
انواع هدفهاي در نظامهاي تاريخي
هنگامي که واحدهاي سياسي،نظامهاي سياسي پادشاهي و دستگاههاي اداري را ايجاد کردند، براي نگاه داشتن ارتش و تشکيلات دربار و سازمان اداري به مقدار معين پول نياز داشتند.شکلهاي گوناگون وضع ماليات، از جمله گرفتن داوطلبانه يا اجباري غله از روستاييان، کار برده و ماليات براي سوداگران و بازرگانان صورت نهادي به خود گرفت.اما درآمدها همچنين مي توانست با تسخير سرزمين و وضع ماليتهاي گوناگون بر امکانات توليدي آن، افزايش يابد.بنابراين، براي حفظ يا گسترش رژيمهاي سياسي جنگهاي مربوط به توسعه ارضي متداول بود.از اين رو توسعه ارضي به يک قصد يا هدف اصلي بسياري از نظامهاي سياسي مبدل شد؛ هدفي که تا سده بيستم باقي مانده است.به هرحال امروزه که ثروت،حيثيت و قدرت به طور روز افزوني از ابداعات فني سرچشمه مي گيرد،اهميت توسعه ارضي به عنوان يک هدف اصلي حکومتها کاهش يافته است.پيشبرد هدفهاي ارزشي از راه گسترش مذهب يا امپرياليسم فرهنگي نيز براي واحدهاي سياسي پاي بند به مفاهيم جمعي امري عادي است.انگيزه توسعه طلبي در امپراتوري چو، اغلب تحت تأثير تمايل به بهره مند ساختن «وحشيان»از مزاياي فرهنگي چيني قرار داشت. مسلمان کردن «کفار»هدف اصلي جنگهاي موسوم به ساراسن (saracen) در سراسر شمال آفريقا و در اسپانيا و فرانسه طي سده هاي هفتم و هشتم بود و اقدام اروپاييان براي پس گرفتن سرزمين مقدس و از بين بردن مسلمانان «کافر»منجر به جنگهاي صليبي طي قرون وسطي شد.
در سده هاي پانزدهم و شانزدهم،اروپا از مجموعه واحدهاي سياسي شامل امپراتوري مقدس رم (عمدتاً سمبليک)،دولتهاي پادشاهي دربرگيرنده مناطق وسيع و اغلب غير همجوار و صدها دوک نشين، دولتهاي مذهبي و شهرهاي محصور کوچک تشکيل مي شد.دامنه هدفها در ميان واحدهاي مزبور به اندازه تنوع اين واحدها گسترش بود.دولت ـ شهرهاي ايتاليايي بر سر جانشين پاپ با هدفهاي توسعه ارضي و غارت،تقريباً به نزاع دائم مشغول بودند.همچنين اختلافاتي بر اثر رقابتها و جاه طلبي هاي شهرياران به وجود آمد که همانند دشمني هاي خانوادگي با به کار گرفتن ارتشهاي شخصي حل و فصل مي شد.سياست بين الملل با منافع خصوصي متعارض شاهان و شهرياران مشخص مي شد.با اين وجود، هدفهاي عالي تري که ارزشهاي اجتماعي و مذهبي غالب را منعکس مي کردند نيز وجود داشتند.هدف سياستهاي شارل پنجم به عنوان فرمانرواي امپراطوري مقدس روم، پادشاه اسپانيا، فرمانرواي هلند،سرزمينهاي اتريش و متصرفات متعدد در ايتاليا، هم گسترش امپراتوري هابسبورگ (habsburg)بود و هم ايجاد يک اروپاي مسيحي متحد.در عين حال که او پول و نفر را براي به دست آوردن عظمت و افزايش ثروت شخصي خويش به کار مي برد،جنگهاي صليبي عليه اسلام در مجارستان و منطقه مديترانه را نيز هدايت مي کرد. نظام دولتهاي اروپايي در سده هجدهم،بويژه جالب است؛زيرا اعضاي اين نظام در روابط خارجي خود ترکيبي از هدفهاي شخصي، پادشاهي، مذهبي، تجاري و ملي را دنبال مي کردند.از آنجا که پادشاهان اروپايي بجز (فردريک کبير)معتقد بودند که براساس حق الهي حکومت مي کنند و حاکميت و حکومت مطلقه آنان از خداوند نشأت مي گيرد،لذا منافع خانوادگي خويش را مهمترين مسئله تلقي مي کردند.دولت عمدتاً وسيله اي براي حفظ ثروت،امنيت و ميراث سلطه خاص بود.از جمله هدفهاي اصلي لويي چهاردهم که مهارت ديپلماتهايش براي رسيدن به آنها به کار مي گرفت، نشاندن فردي از خاندان بوربن (Borbon)بر تخت سلطنت اسپانيا و کسب عنوان امپراتور مقدس رم بود.در همان دوران، پادشاهان انگلستان همان قدر به منافع خانوادگي در هانور (Hanover) توجه نشان مي دادند که به تهديدات گوناگون اسپانيا و فرانسه عليه انگلستان.برخي از بحرانهاي مهم ديپلماتيک و جنگ ميان دولتها در سده هجدهم از ادعاهاي متعارض خانوادگي ناشي مي شد. درسده هجدهم، دولتهاي اروپايي همچنين هدفهايي را تعقيب مي کردند.که جزدر مواردي اغلب حيثيت پادشاهان را منعکس مي ساختند،با منافع ويژه پادشاهي ارتباط اندکي داشتند.اين هدفها ماجراجويي هاي استعماري و گسترش تجارت و بازرگاني را شامل مي شد.دولتمرداني مانند کاردينال فلوري (cardinal fleury)و سر رابرت والپول (sir rabert walpole)از جمله وزيراني هستند که هدفهاي سياسي خود را هر چه بيشتر به حول ملاحظاتي بجز ملاحظات مذهبي يا خانداني تنظيم مي کردند.آنان مجبور بودند به منافع و تقاضاهاي تجاري رو به رشد پاسخ دهند و بر حسب توانايي ها و حيثيت ملي بينديشند.اين اشخاص افزون بر پاسداري از هدفهاي پادشاهي،در مورد راههاي تجاري، قواعد حاکم بر دريانوردي مرزهاي استراتژيک، مستعمرات و تسلط دريايي نيز به مبارزه مي پرداختند،که همه آنها نه تنها در دربارها، بلکه همچنين در ميان طبقات متوسط رو به رشدـ به عنوان منافع جمعي حياتي تلقي مي شدند که مي بايست تأمين گردند،گسترش يابند و يا حراست شوند.جنگهاي عمده سده هجدهم نشان دهنده رشد هدفهاي ملي است:جنگ جانشين اتريش، همان طور که از نامش پيداست به منافع خانداني توجه داشت، اما تهاجم فردريک کبير به سيلزي (silesia)رقابت تجاري و رؤياي تشکيل امپراتوري استعماري نيز موضوعات مهمي بودند،و در جنگهاي هفت ساله (1763ـ1757)هدفهاي تجاري و استعماري که منافع طبقه متوسط را منعکس مي کردند و همين طور تمايل بريتانيا بر دستيابي به انحصار قدرت دريايي، از علايق خانداني بسيار مهمتر بودند.
حتي در دوران ما،واحد سياسي در پي دستيابي به مجموعه کاملي از هدفهاي خصوصي و جمعي،مادي و غير مادي هستند.در برخي مناطق هنوز هم نمي توان منافع دولت و منافع پادشاه را از يکديگر تميز داد.براي مثال، جاي ترديد است که آيا آناستازيو سوموزا ديکتاتور سابق نيکاراگوئه منافع کشورش را از منافع خانواده خود متمايز مي دانست.از نظر او هدفهاي اصلي سياست خارجي حراست از حکومتش و تضمين ميزان ثروت و حيثيت فردي خود بود.همين ويژگي ها در رژيم دواليه (dualier) در هائيتي و حکومت مارکوس در فيليپين مشاهده مي شود.از سوي ديگر، حکومتهايي را مي بينيم که منافع ملي خود را در جهت گسترش انديشه اي مسيحيايي يا مهدويت تخصيص مي دهند،بي توجه به اثراتي که ممکن است بر زندگي شخصي، حيثيت و آينده تنظيم کنندگان اين هدفها داشته باشد.ميان اين او حد افراطي، اکثريت عظيمي از دولتهاي جديد وجود دارند که براي دستيابي به هدفهاي جمعي امنيت ملي، رفاه شهروندان، دسترسي به راههاي تجاري،بازارها و منابع حياتي،و گاه سرزمين همسايگان خود مي کوشند.بنابراين، با توجه به دامنه گسترده ي هدفهايي که امروزه وجود دارد،چگونه مي توان آنها را طبقه بندي کرد؟
اهداف سياست خارجي:اهداف راهبردي و اهداف تاکتيکي
الف)انواع اهداف راهبردي(1):بلند دامنه ـ ميان دامنه.در تقسيم بندي کلي، اهداف راهبردي به آن دسته از اهداف گفته مي شود که تأمين بلندمدت آن راهنماي اقدامات تاکتيکي کوتاه مدت است.به طور نمونه، اگر تقسيم بندي هاي شمال و جنوب مربوط به بازيگران فعلي بين الملل را بپذيريم، مي توان گفت اهداف استراتژيک بلند دامنه بازيگران شمال مبني بر حفظ توازن نابرابر فعلي در قدرت ملي است.به اين لحاظ استراتژي کوتاه دامنه آمريکا، همراه با هم پيمانان غربي آن است که از هر گونه اهرم سياسي،اقتصادي و نظامي خود بهره جويند تا بازيگران جنوب را از اتخاذ استراتژي بلند دامنه تغيير وضع موجود و کوتاه دامنه دستيابي به سلاحهاي اتمي و يا صنايع پيشرفته محروم کنند.هدف را تغيير ماهيت کارکردي سازمان اطلاعات و جاسوسي آمريکا ـ سيا به همين منظور حصول اطمينان از حفظ نابرابري است.با اعمال تاکتيکهاي مختلف بنابراين سعي مي شود وضعيت فعلي حفظ شود.
پس هدف استراتژيک کشورهاي شمال حفظ وضع موجود است.درمقابل، هدف استراتژيک کشورهاي به آگاهي رسيده جنوب تغيير وضع موجود است. کليه کشورهاي انقلابي گذشته و حال خواهان اين تغيير نامتوازن در قدرت بين المللي هستند.به اين لحاظ است که غالباً اين بازيگري براي دستيابي به سلاح اتمي تمايل دارند،و عمدتاً به لحاظ آنکه نمي توانند در کوتاه مدت به اهداف فوق دست يازند به مبارزه لفظي عليه قدرتهاي موجود دست مي زنند.گاه امکان دارد تصميم گيرندگان سياست خارجي به رغم آنکه مي دانند اين اهداف در کوتاه مدت قابل دستيابي نيستند با تکيه به سياستهاي اعلاني سعي کنند خوراکي براي اعتلاي روحيه ملي و يا حفظ خود در قدرت تهيه کنند.چنانچه اين تحول صورت گيرد،کشورهاي جنوب به جاي آنکه از هدف استراتژيک تغيير وضع موجود توان استفاده را داشته باشند،زمينه را براي تحريک بين الملل عليه خود آماده مي کنند.درچنين صورتي هدف استراتژيک به جاي آنکه تأمين کننده منافع ملي باشد موجب اضرار و نابودي آن مي شود. گرايش عراق به توليد سلاحهاي اتمي ـ بيولوژيک ـ شيميايي از اين هدف استراتژيک ناشي مي شود اين اقدام مستمسد لازم براي حمله بين المللي عليه آن کشور ايجاد کرد.سوء تدبير و اشتباه محاسبه حمله به کويت مکانيسم سُليکي بود که زمينه را براي حمله آمريکا و هم پيمانان غربي اش به منظور تأمين استراتژي حفظ وضع موجود از طريق جنگ عليه عراق فراهم آورد.در نتيجه عراق حتي از اعمال حاکميت سنتي داخلي و خارجي خود نيز محروم شد.اين جريان باعث شد تا عراق از سطح قدرت منطقه اي در حال عروج به قدرت بزرگ به سطح قدرت کوچک تنزل نمايد.از جمله اهداف استراتژيک ديگر براي کشورهاي جنوب هدف تغيير منزلت کشور است.گاه ممکن است بازيگر مايل نباشد موازنه فعلي بين الملل ـ مثلاً به صورت سلسله مراتبي غير دستوري اوايل دهه 1990 ميلادي ـ را به هم بزند.با اين حال سعي بازيگر مزبور اين است که منزلت تدريج کشور را عوض کند.در صورتي که تصميم گيرندگان سياست خارجي قادر باشند اين تمايل را به صحنه خارجي منتقل کنند و آنان را به بي خطر بودن تلاش خود مجاب کنند نيل به چنين هدفي احتمالاً ممکن است. تلاشهاي سياست خارجي آلمان،ايتاليا و ژاپن قبل از 1945 در راستاي اهداف استراتژيک تغيير حفظ وضع موجود (يا ضد محيطي)بود.بازيگران اصلي نظام بين الملل طي دو جنگ در قالب ائتلاف متفقين قادر شدند با شکست سه کشور فوق در اهداف اين کشورها تغيير ايجاد کنند.از 1945 بازيگران مزبور سعي نموده اند با اتخاذ سياستهاي محيطي حفظ موازنه موجود منزلت کشور خود را تغيير دهند.درنتيجه ژاپن به منزلت ابرقدرتها يک بعدي، آلمان و ايتاليا به منزلت قدرت بزرگ سه بعدي دست يافتند.
پي نوشت :
1-راهبرد معادل واژه استراتژي با استناد به واژه يوناني استراتوس به معناي ارتش و آژين به معناي هدايت کردن مي باشد.