شاعر : احمد بهشتى
به سر افتاده سوداى صحيفه
به دل برپاست غوغاى صحيفه
نمىيابيم راه رستگارى
مگر باشيم داناى صحيفه
يكى فرزانه مىجويم به گيتى
كه بگشايد معمّاى صحيفه
كسى را كه نباشد نور ايمان
نخواهد شد به ژرفاى صحيفه
خدا را مسألت دارم كه روزى
شوم غوّاص درياى صحيفه
نداند مرغ فكرت پرگشايد
فراز عرش اعلاى صحيفه
ز قلبى با صفا و پاک برخاست
نيايشهاى والاى صحيفه
به دلها باغبان عشق مىكاشت
درخت گُشْن1 و رعناى صحيفه
يكى سيمرغِ كوه قاف بايد
كه پيمايد بلنداى صحيفه
شود روح نيايشگر به پرواز
به همراه دعاهاى صحيفه
صفاى عشق بايد تا نيوشى2
به گوش جانت آواى صحيفه
به اوج آسمان علم و آداب
برآيد نثر زيباى صحيفه
درختش تا ابد بالنده و سبز
نمیرد نظم برناى صحيفه
بخوان اى بلبل سرمست عاشق
ترنّمهاى شيواى صحيفه
سحر برخيز و با جانان صفا كن
به آهنگين نواهاى صحيفه
تنزّل كرد روح از عرش اعلى
شب قدر است يلداى صحيفه
كنون انديشه پربار انسان
زند صد بوسه بر پاى صحيفه
همه عشّاق مىبايد نيوشند
سرود عشق از ناى صحيفه
هر آن كو در سماء عشق پر زد
بود سرمست رؤياى صحيفه
به بزم عشق گو عاشق نشيند
نه، هركس نيست شيداى صحيفه
به جز سجّاد نتواند تنيدن
كسى آن سبز ديباى صحيفه
بيا و با وضوى عشق بگزار
نمازى در مصلاّى صحيفه
دل و جان گرسنه مىربايد
شكوه خوان يغماى صحيفه
زدايد ظلمت و زنگار از دل
فروغ ماه سيماى صحيفه
فضاى بیكران آفرينش
نوردد باد پيماى صحيفه
نهال جان همى بالنده گردد
ز انفاس مسيحاى صحيفه
اگر صيقل دهى جان را به عرفان
زنى پر تا ثريّاى صحيفه
برات هوشيارى از خدا خواه
بشارت ده سُكاراى صحيفه
فرشته پرزند در آسمانها
به آهنگ مداراى صحيفه
به اوج هفت اختر جاى دارد
ز استغنا گداهاى صحيفه
نباشد هيچ نظم و هيچ نثرى
به استحكام خاراى صحيفه
اگر خواهى بگيرى نو به نو، كام
بجو پنهان و پيداى صحيفه
سپاس بیكران كردگارى
كه عرش اوست مأواى صحيفه
دل شب نغمهاى از دل برآور
صفا كن با صفاهاى صحيفه
اگر آهنگ داودى شگفت است
مزاميرش نه همتاى صحيفه
خدايا! بهره ما را فزون كن
ز آهنگ دلآراى صحيفه
عجب اعجاز كرده در نيايش
جلا بخشد تجلاّى صحيفه
الها، از تو مىخواهم به اخلاص
به دل باشد تمنّاى صحيفه
زنم چنگ توسّل در دو عالم
به حبل اللّه يكتاى صحيفه
يكى دل بستهام از روى اخلاص
به آن معشوق تنهاى صحيفه
دمى از تنگناها هم برون شو
نگاهى كن به دنياى صحيفه
تو را گر آرمان ارتحال است
سفر كن سوى عقباى صحيفه
اگر خواهى ز رقّيّت رهایى
نيايش كن به مولاى صحيفه
اگر دارى سر سير و سياحت
بِهْ از فردوس، صحراى صحيفه
رهاكن نغمههاى تار و طنبور
ترنّم بشنو از ناى صحيفه
شب تاريک قبرستان اموات
نشين در بزم احياى صحيفه
وراى پرده الفاظ بنگر
پر از اسرار جاجاى صحيفه
زمو باریکتر اسرار هستى
بياموز از الفباى صحيفه
بخوان تا میتوانى با تدبّر
كتاب بهجتافزاى صحيفه
معطّر كن فضاى جان و دل را
ز عطرآگين سمنساى صحيفه
كند سرمست جان عارفان را
مناجات ورعزاى صحيفه
دريغا عمر فانى رفت از دست
ندانستيم آراى صحيفه
هر آنكو از حجاب تن برون شد
رود در عمق معناى صحيفه
اگر خواهى رها گردى ز آفات
بخوان هرشب شكاياى صحيفه
اگرچه آرزوها بى شمار است
تو مگذر از مناياى صحيفه
چو بگزيدى تو اخلاق خدایى
چه بهتر از سجاياى صحيفه
به جز انديشهورزانِ خدا جوى
كه مىداند خباياى صحيفه
خرد گر ناب باشد مىتواند
رود اندر زواياى صحيفه
هرآنكس اهل شد، رهپوى گردد
كجا نااهل پوياى صحيفه
اگر جويندگان، يابندگانند
تو هم مىباش جوياى صحيفه
به لوح دل ببايد نيک بنگاشت
خط زرّين خواناى صحيفه
شگفتا دُر فشانى مىنمايد
عبارتهاى گوياى صحيفه
نمىبيند گزندى از حوادث
كتاب نغز و پاياى صحيفه
ستايش مر خدایى را كه برداشت
نفاد از گنجِداراى صحيفه
به حقِّ حق، نمىباشد گزافه
اگر خوانيم لولاى3 صحيفه
قياس شكل برتر شد پديدار
ز صغرا و ز كبراى صحيفه
بيا سير و سفر آغاز بنما
به سوى پور زهراى صحيفه
برون آرش ز كنج طاق نسيان
بپاكن بزم ذكراى صحيفه
كليم الله با آن معجزاتش
بُوَد حيران ز بيضاى صحيفه
درود ما به خاک پاى سجّاد
به نام اوست طُغراى صحيفه
هواى نفس بگذار و فزون شو
ز عرفانى وصاياى صحيفه
من و مایى رها كن، همّت افزاى
نظر كن در ثناياى صحيفه
چرا از يأس، جان را خسته كردى
به دل افكن سجاياى صحيفه
شگفتى نيست گر در طول ايّام
فزون گردند ابناى صحيفه
متاع نظم و نثرِ نكته دانان
كجا بهتر ز كالاى صحيفه؟
ز اعدا جملگى توش و توان رفت
خوشا حال احبّاى صحيفه
گريزان شو ز ز قّوم طبيعت
نشين در ظلّ طوباى صحيفه
وساوس مىرسد بر دل ز شيطان
تو آنگه شو ز بُشْراى صحيفه
بيا اى طفل جان، آسودگى كن
همى در مَهْدِ عُلياى صحيفه
ز زنگار گناهان پاک گردى
نيوشى گر ز خُنياى صحيفه
بنوش اى طالب اسرار هستى
از آن پاكيزه صهباى صحيفه
مقيم خانه دنيا چرایى
سفر كن سوى ز وراى صحيفه
چرا كاهل شدى خيز و عطا كن
حقِ اسماء حُسناى صحيفه
بيا بگشاى چشم جان و بنگر
به كوه طور موساى صحيفه
حياتى نو به انسانها ببخشد
دم جانْ بخش عيساى صحيفه
بسا ظلم و ستم بر اوليا رفت
عجب مظلومْ يحياى صحيفه
رسد كى طاير انديشه ناب
به اولى و به اُخراى صحيفه
تو را احرام بايد از هواجس
عجب عيدى است اَضحاى صحيفه
دو دست خويش سوى آسمان كن
چو ره يابى به ژرفاى صحيفه
تو را در آسمانْ پرواز بخشد
نيايشهاى غرّاى صحيفه
اَلا اى پادشاه مُلک هستى
به قربانت رعاياى صحيفه
نه هركس مىتواند گشت آگاه
ز اسرار و خفاياى صحيفه
خدا را مسألت دارم كه اسرار
ببينم در مراياى صحيفه
براى راه و رسم زندگانى
چه بهتر از فتاواى صحيفه
نباشد نزد رندانِ سحرخيز
نكوتر از قضاياى صحيفه
ندارى گر رهى زى عالم غيب
كجا دانى مزاياى صحيفه
خيال از دام شيطانى رها كن
نه افسانه است عنقاى صحيفه
خدا را شكر مىگويم شبا روز
كه گشتم از اَخِلاّى صحيفه
چو دست از جان بشویى همچو رندان
خدا بينى به اثناى صحيفه
بيا در سرزمين جان بيفشان
تولاّ و تبرّاى صحيفه
دلى خواهم خداوندا همه سوز
مباد آن دل كه اعماى صحيفه
كنون دلمردگىها را رها كن
مشو غافل ز شبهاى صحيفه
طلب كن با بصيرت تا توانى
طريقتهاى مُثلاى صحيفه
حجاب چهره جان را برافكن
بخوان درسى ز تقواى صحيفه
پس از قرآن، پس از نهج البلاغه
كتابى نيست همتاى صحيفه
مشام جان معطّر بايدت كرد
در اين بستانِ شتّاى صحيفه
در اينجا گوهر حكمت فراوان
فراز آمد مسمّاى صحيفه
كتب را درنَورديديم وليكن
كدامين است ياراى صحيفه
نسيم دلنوازى مىنوازد
گل و گلزار بوياى صحيفه
به هر حرفش هزاران دُرّ معنى
پر از اسرار طاهاى صحيفه
گداى معرفت، حاجات خود را
بگيرد از عطاياى صحيفه
نديدم گرچه من بسيار گشتم
به جز "عارف" شكر خاى صحيفه
پینوشتها:
1. درخت بارور كننده (فرهنگ عميد).
2. گوش دادن به سخن كسى (فرهنگ عميد).
3. اقتباس از جمله معروف «لولاك لما خلقتُ الافلاک» و در اينجا يعنى «لولا صحيفة لما خلقت ...».