القاعده و تروريسم مذهبي
نويسنده:مهدي بخشي شيخ احمد*
بررسي منابعي که به مطالعه سازمان القاعده پرداخته¬اند نشان مي¬دهد که هر کدام از منظر خاصي به اين سازمان نگاه کرده و آن را از نقطه¬نظر خاص خود، مورد کندوکاو قرار داده¬اند. در اين ميان، سه دسته از نظريات وجود دارند که بيشتر از بقيه مورد توجه قرار گرفته¬اند: دسته اول براين باورند که ايدئولوژي القاعده و اعمالي که توسط اين سازمان انجام مي¬گيرد، مصداقي از نظريه «برخورد تمدن¬ها»ي هانتينگتون است. دسته دوم، نظريه¬هايي مي¬باشد که اين سازمان را پديده¬اي مدرن، قلمداد کرده و حتي در بعضي موارد، ايدئولوژي القاعده را بيشتر از آن که ريشه¬دار در آموزه¬هاي اسلامي بدانند، متأثر از انديشه چپ اروپايي در نظر مي¬گيرند. دسته سوم نيز از بُعد مذهبي به سازمان، نگاه کرده و ايدئولوژي آن را تحت عنوان تروريسم مذهبي بررسي کرده¬اند. پژوهش حاضر نيز همين ديدگاه اخير را مورد تأکيد قرار مي¬دهد.
برخورد تمدن¬ها
ساموئل هانتينگتون در مقاله¬اي که در سال 1993 و با عنوان «برخورد تمدن¬ها» نوشت و بعدها به صورت کتاب در آمد، مدعي شده است که عامل اصلي درگيري در دنياي جديد پس از جنگ سرد نه ايدئولوژيکي و يا اقتصادي، بلکه فرهنگي[Cultural] خواهد بود. «دولت ملت¬ها هم چنان قدرت¬مندترين بازيگران صحنه جهاني باقي خواهند ماند، اما درگيري¬هاي اصلي سياست¬هاي جهان، بين ملت-ها و گروه¬هاي مختلف تمدني رخ خواهد داد». به عبارت ديگر، برخورد تمدن¬ها بر سياست¬هاي جهاني احاطه خواهد کرد و در اين ميان، دو تمدن، بازيگران اصلي اين نبرد خواهند بود که طبق پيش¬بيني هانتينگتون عبارتند از: اسلام و غرب.[1]
بنابه روايت وي بعد از معاهده صلح وستفالي، درگيري¬هاي به وجود آمده در غرب بين پادشاهان و حكام تا انقلاب فرانسه ادامه پيدا كرده اما بعد از انقلاب فرانسه كه کشورهاي مختلف، اقدام به ملت¬سازي کردند، درگير¬ي¬ها عوض شده و به جنگ بين ايدئولوژي¬ها تبديل شد. اين نبرد نيز تا پايان جنگ سرد ادامه پيدا کرد. از نظر هانتينگتون اين سه درگيري در داخل تمدن غرب، اتفاق افتاده است و مي¬توان از آنها تحت عنوان «جنگ داخلي غربي»[Western civil war] ياد کرد. بعد از جنگ سرد، دوباره نوع درگيري¬ها عوض مي¬شود؛ منتها اين بار، درگيري بين غرب و تمدن¬هاي غيرغربي و نيز بين خود تمدن¬هاي غير غربي رخ خواهد داد.[2]
هانتينگتون معتقد است که هفت تا هشت تمدن اصلي در جهان معاصر وجود دارد که عبارتند از: تمدن¬هاي غربي، کنفوسيوسي، ژاپني، هندي، اسلامي، امريکاي لاتيني و شايد افريقايي. مهم¬ترين اختلافات آينده بين خطوطي رخ خواهد داد که اين تمدن¬ها را از يک ديگر جدا مي¬کند. وي عوامل اصلي اين اختلافات را در شش مورد خلاصه مي¬کند:[3]
عامل اول به تفاوت¬هاي بنياديني بر مي¬گردد که در بين تمدن¬ها وجود دارد. اين تفاوت¬ها جنبه¬هاي مختلفي از قبيل تاريخي، فرهنگي، زباني، سنتي و مهم¬تر از همه، مذهبي را شامل مي¬شود که در طول قرون متمادي به وجود آمده و به اين سادگي¬ها از بين نخواهد رفت. اين تفاوت¬ها بنيادي¬تر از تفاوت¬هاي موجود بين ايدئولوژي¬هاي سياسي و رژيم¬هاي سياسي مي¬باشد.
عامل دوم به کوچک¬تر شدن جهان و افزايش تعامل بين مردمان تمدن¬هاي مختلف، مربوط مي¬شود. در نتيجه چنين برخوردهايي، آگاهي تمدن¬هاي مختلف از يک ديگر، بيشتر شده و مردم نيز به تفاوت¬هاي موجود بين خود، بيشتر واقف مي¬شوند. اين عامل، باعث مي¬شود تا مردم به بررسي تاريخ گذشته خود و علل عقب¬ماندگي¬شان نسبت به غرب بپردازند.
عامل سوم بروز درگيري بين تمدن¬ها، پروژه¬هاي مدرنيزاسيون[Modernization] اقتصادي و تغييرات اجتماعي مي¬باشد که در سراسر دنيا مردم را از هويت¬هاي ديرينه محلي خود، جدا کرده است. در بسياري از موارد، اين فضاي خالي ايجاد شده توسط مذهب، پر شده و به جنبه¬هاي بنيادگرا[Fundamentalist] تبديل مي¬شود.
عامل چهارم، عبارت است از اين که رشد آگاهي¬هاي تمدني، توسط نقش دوگانه غرب، افزايش مي¬يابد. از يک سو غرب در نقطه اوج قرار گرفته است و مي¬خواهد دنياي غيرغربي را به دلخواه خود تغيير دهد و از طرف ديگر، ملت¬هاي غيرغربي مي¬خواهند فرهنگ بومي خود را حفظ کنند. نتيجه چنين برخوردي، باعث شده تا مردم و نخبگان کشورهاي غيرغربي به امريکازدايي و غرب¬زدايي فرهنگ خود بپردازند.
عامل پنجم به نوع تفاوت¬هاي موجود، مربوط مي¬شود؛ تفاوت¬هاي فرهنگي، کمتر از تفاوت¬هاي سياسي و اقتصادي، قابل تغيير بوده و در نتيجه، مشکلات ناشي از آن نيز به راحتي حل¬پذير نمي¬باشد.
ششمين و آخرين عامل نيز افزايش همکاري¬هاي اقتصادي محلي مي¬باشد؛ اين همکاري¬ها ريشه در تمدن و فرهنگ منطقه دارد.
ساموئل هانتينگتون بعد از ذکر اين دلايل به اين نتيجه مي¬رسد که برخورد تمدن¬ها در دو سطح رخ خواهد داد: در «سطح خرد»[Micro-level] بين گروه¬هاي هم مرزي به وجود خواهد آمد که در داخل خطوط تمدن¬ها قرار گرفته¬اند و در اغلب موارد با استفاده از خشونت مي¬خواهند بر منطقه و يک ديگر تسلط پيدا کنند. در «سطح کلان»[Macro-level] نيز بين دولت¬هايي از تمدن¬هاي مختلف، رخ خواهد داد که براي تسلط بر مؤسسات بين¬المللي و نيز افزايش توان نظامي و اقتصادي، با هم به رقابت و مبارزه خواهند پرداخت.[4]
در ادامه، خطوط درگيري¬ها در مناطق مختلف جهان را مورد بررسي قرار داده و پيش¬¬بيني مي¬کند که کانون مرکزي درگيري در آينده نزديک بين غرب و دولت¬هاي متعدد اسلامي ـ کنفوسيوسي خواهد بود؛ چرا که به زعم هانتينگتون در نظم جديد جهاني، ارتباطات موجود بين تمدن¬هاي اسلامي و کنفوسيوسي، چالش جديدي را براي علايق، ارزش¬ها و قدرت غرب به وجود آورده است.[5]
بعد از اين که هانتينگتون، تئوري خود را ارائه کرد، بحث¬هاي درباره تئوري وي به وجود آمد که در بيشتر موارد، نظريات وي را رد کردند. اما حملات 11 سپتامبر باعث شد که بحث، پيرامون تئوري وي دوباره بالا بگيرد. عده¬اي نيز در تأييد تئوري «برخورد تمدن¬ها» اين حملات را گواهي بر وجود چنين برخوردي قلمداد کردند.
1. برخورد تمدن¬ها و پيدايش القاعده
يورام وايترز[Yoram Schweitzer] و شائول شاي[Shaul shay] معتقدند که اسلام راديکال در چهار سطح، عليه فرهنگ¬هاي خارجي در حال جنگ مي¬باشد. سطح اول نبرد اسلام راديکال براي برانداختن رژيم¬هاي سکولار کشورهاي اسلامي و جاي¬گزيني آنها با رژيم¬هاي اسلامي است. سطح دوم نبرد اقليت¬هاي مسلمان براي به دست آوردن استقلال و استقرار دولت اسلامي مستقل مي¬باشد. نبرد عليه اقليت¬هاي قومي ـ فرهنگي که خواهان خودمختاري و يا استقلال از کشورهاي اسلامي مي-باشند، سومين سطح است. چهارمين سطح نبرد عليه فرهنگ¬هاي خارجي، نبرد عليه فرهنگ غربي است که با فرهنگ اسلامي برخورد داشته و مخالف يک ديگر مي-باشند.[6]
اين دو نويسنده با استفاده از تئوري برخورد تمدن¬هاي هانتينگتون بر اين باورند که نوعي از ترور اسلامي که القاعده به راه انداخته و «جنگ عليه ترور»[War against terror] که ايالات متحده بعد از حملات يازده سپتامبر اعلام کرده است، برخوردي فرهنگي بوده و در دو حوزه به وقوع پيوسته است: در حوزه اول بين فرهنگ محلي[Terror-cultur] و فرهنگ¬هاي دولت محور[State-oriented] و در حوزه دوم نيز بين فرهنگ اسلامي و فرهنگ غربي رخ داده است.[7] به نظر آنها حتي اهدافي نيز که در 11 سپتامبر انتخاب شده بودند، نشان از چنين برخوردي دارند؛ برج-هاي دوقلو نشانه قدرت اقتصادي و پنتاگون نيز سمبل قدرت نظامي بود. «اين حملات، نشان¬دهنده برخورد ايالات متحده و مفهوم شهري آن با اسامه بن لادن و مفهوم بدوي وي مي¬باشد».[8]
2. نقد
بررسي تئوري برخورد تمدن¬ها و نظريات گوناگون ارائه شده درباره آن نشان مي¬دهد که نمي¬توان درگيري بين القاعده و غرب را در قالب اين تئوري بررسي کرد. از نظر جفري هاينز،[Jeffrey Haynes] استاد دانشگاه متروپليتن لندن، کساني که حمله القاعده به برج¬هاي دوقلوي تجارت جهاني را به مثابه شاهدي بر وجود برخورد تمدن¬ها در نظر مي¬گيرند، سخت در اشتباهند. وي معتقد است که نقدهايي اساسي بر اين گونه نظريات وارد است: اول، اين که فرقه¬هاي مختلفي در اسلام وجود دارند که تنها يکي از آنها دست به حمله زده است و بعضي از فرقه¬هاي آن حتي بيش از مسيحيت با ليبرال ـ دموکراسي سازگاري دارند.[9] دوم اين که حملات يازده سپتامبر از سوي هيچ دولت و يا گروه دولتي مورد حمايت قرار نگرفته و توسط سازمان تروريستي بين¬المللي القاعده انجام گرفته است. سوم اين که ايده برخورد تمدن¬ها يا مذاهب مشکل آفرين است؛ چرا که در واقعيت امر، جداسازي کامل مرزهاي تمدن¬هاي مختلف، خيلي مشکل و حتي غيرممکن است. تصور هانتينگتون از «برخورد تمدن¬ها»، مفهوم غيرقابل تمييز مي¬باشد. سرانجام اين که، نظريه «برخورد تمدن¬ها»، اين موضوع را ناديده گرفته است که گروه¬هاي تندرو انقلابي اسلام¬گرا و تروريسم القاعده در وهله اول، دولت¬هاي فاسد، غيرمشروع و ناکارآمد کشورهاي خود را مورد حمله قرار داده¬اند. از دهه 1970 و گسترش اسلام¬گرايي در دنياي اسلام، بيشتر آنها به دنبال ساقط کردن دولت¬هاي تحت حمايت غرب و به ويژه امريکا بوده¬اند.[10]
فرانسيس رابينسون[Francis Rabinson] نيز در مقاله¬اي با عنوان «اسلام و غرب: برخورد تمدن¬ها؟»، با بر شمردن شرايطي که منجر به وضعيت کنوني دنياي اسلامي شده است، نظريه برخورد تمدن¬هاي هانتينگتون را رد کرده و اعلام مي¬دارد که اگر برخوردي وجود داشته باشد، برخورد ميان مؤمنين و خدا و کافران مي¬باشد. به نظر وي، اسامه بن لادن جزو سنت طولاني مدت مخالفت با غرب مي¬باشد که تنها تفاوتش با ديگران در اين است که اعتقادات خود را عملي کرده است.[11]
دکتر ليز ودين[ Lisa Vedeen] استاد علوم سياسي دانشگاه شيکاگو نيز نظريه «برخورد تمدن¬ها» را رد کرده و سه نقد اساسي بر آن وارد مي¬کند: اول اين که، اين ايده، پروسه تاريخي به وجود آمدن مذهب راديکال[Radical Religious] را که پديده¬اي تازه مي¬باشد، ناديده مي¬گيرد. دوم اين که داستان برخورد تمدنها هيچ توجهي به جامعه مسلمانان و معناي واقعي اسلام و نقش سياسي آن ندارد. سوم اين که، ايده هانتينگتون، اتحاد و همبستگي[Solidarity and fluidity] موجود بين مسلمانان و غيرمسلمانان را که در طول تاريخ وجود داشته است، ناديده مي-گيرد.[12]
به اعتقاد وي واژه بنيادگرايي که گاهي براي اطلاق به مذهب راديکال به کار مي¬رود، ربطي به اسلام نداشته و ريشه در سنن کهن اسلامي ندارد. جنبش¬هاي اسلام¬گرايي معاصر، جزئي از پديده¬هاي جهاني مي¬باشند که به اواخر دهه 1970 بر مي¬گردند.[13] در واقع، اسلام¬گرايي به دکترين ضد امپرياليستي[Anti-imperialist] تبديل شده است که مي¬خواهد جامعه اسلامي را دوباره مستقر[Re-establishing] سازد.[14]
2. پديده¬اي مدرن
گروه ديگري از نظرياتي که پيرامون القاعده ارائه شده است آن را پديده¬اي مدرن و ريشه¬هاي آن را در تحولات چند دهه اخير ذکر مي¬کنند. جان گري[John Gray] استاد جيزس کالج آکسفورد، ضمن رد نظريه برخورد تمدن¬ها، اعتقاد دارد که خشونت اسلام راديکال، هيچ ربطي به نظريه «برخورد تمدن¬ها» ندارد.[15] به نظر وي جوامع غربي بر اين باور بودند که مدرنيته، شکل واحدي داشته و در هر مکاني، يکي بوده و خواهد بود. به همان اندازه که جوامع، بيشتر مدرن مي-شوند، شباهت بيشتري نيز به يک ديگر پيدا خواهند کرد. در حين مدرن شدن، ارزش¬هاي غربي را نيز اقتباس مي¬کنند؛ «از جمله ارزش¬هاي روشن¬گري را و همان طور که ما در مورد آنها فکر مي¬کنيم، آنها نيز در مورد ارزش¬هاي غربي، نظر مشابهي خواهند داشت». جان گري، معتقد است که القاعده، که سازماني مربوط به گذشته و قرون وسطي نيست، بلکه محصول جانبي[Byproduct] جهاني شدن[Globalization] مي¬باشد. در حالي که کارتل¬هاي دارو و همکاري¬هاي تجاري، بين-المللي شده است، جرايم سازمان يافته نيز بُعدي جهاني به خود گرفته¬اند. «هر کسي که در مورد مدرن بودن ترور انقلابي شک کند، بي¬ترديد هيچ اطلاعي از تاريخ معاصر ندارد».[16]
در ادامه، جان گري به نظر اثبات¬گرايان مي¬پردازد. از نظر آنها به همان اندازه¬اي که جوامع بر پايه علم شکل مي¬گيرند، به همان اندازه نيز به يک¬ديگر شباهت بيشتري پيدا مي¬کنند. آگاهي علمي، جهاني اخلاقي مي¬سازد که در آن، هدف هر جامعه¬اي توليدِ تا حد ممکن خواهد بود. در پي استفاده از تکنولوژي، قدرت بشر براي استفاده از منابع زيرزميني و غلبه بر اشکال پيچيده طبيعت، بيشتر خواهد شد. فقر و جنگ از بين مي¬رود و از طريق قدرتي که توسط علم به وجود خواهد آمد، بشريت خواهد توانست که دنياي جديدي بسازد. منتها هميشه در مورد طبيعت اين دنياي جديد، اختلاف نظر وجود داشته است. براي مارکس و لنين، يک آنارشي بي¬طبقه برابر[classless egalitarian anarchy] و براي فوکوياما[Fukuyama] و نئوليبرال¬ها بازار آزاد جهاني خواهد بود. بعد از فروپاشي اتحاد جماهير شوروي، اين عقيده تسلط پيدا کرد که تنها سبک امريکايي کاپيتاليسم دموکراتيک[Democratic capitalism] به طور واقعي مدرن است و بايد درهمه جاي دنيا پخش شود. به اعتقاد آنها در نتيجه چنين عملي، تمدني جهاني به وجود خواهد آمد و تاريخ به پايان خود خواهد رسيد به نطر جان گري، اين عقيده، بسيار خيالي[Fantastic] بوده و اشتباه مي¬باشد. همانند کمونيسم و نازيسم، اسلام راديکال نيز مدرن مي¬باشد. اسلام راديکال، ضد غرب بوده و بيشتر از سنت¬هاي اسلامي، شکل ايدئولوژي غربي را به خود گرفته است. همانند مارکسيست¬ها و نئوليبرال¬ها، اسلام¬گراهاي راديکال نيز تاريخ را مقدمه¬اي بر دنياي جديد تصور مي¬کنند. بين دنياي جديدي که توسط القاعده ترسيم مي¬شود و پروژه¬هاي خيال¬پردازانه مارکس، لنين، مائو و نئوليبرال¬ها که اخيراً پايان تاريخ را اعلام کرده¬اند، هيچ تفاوتي وجود ندارد. [17]
جان گري بر اين باور است که در دنياي معاصر، سه جنبش مدرن وجود دارد که به غرب، حمله کرده و ارزش¬ها آن را زير سؤال برده¬اند: اول، کمونيسم شوروي، دوم، ناسيونال سوسياليسم و سوم، بنيادگرايي اسلامي و يا اسلام راديکال.[18] وي دلايل مدرن بودن سازمان القاعده را در سه مورد ذکر مي-کند: دليل اول به درک درست شکننده بودن اقتصاد غرب از سوي القاعده مربوط مي¬شود. در صورتي که سازمان القاعده بر سعودي¬ها پيروز شود و منابع نفتي را تحت تسلط خود در آورد، به راحتي مي¬تواند اقتصاد غرب را تهديد کند. دليل دوم، استفاده القاعده از تبليغات رسانه¬اي مي¬باشد. حمله به برج¬هاي دوقلوي سازمان تجارت جهاني از سوي القاعده، نشان مي¬دهد که اين سازمان به درستي فهيمده است که در جنگ¬هاي قرن بيست و يک، حرف اول را استراتژي استفاده از رسانه¬ها مي¬زند. دليل سوم مدرن بودن القاعده، ساختار سازمان است. ساختار القاعده، بيشتر به حزب¬هاي انقلابي سده بيستم شباهت دارد تا کارتل¬هاي قاچاق دارو؛ به همين دليل نيز مي¬توان آن را يک سازمان «جهاني چند مليتي»[A global multinational] ناميد.[19]
متفکران و نويسندگان متعدد ديگري نيز سازمان القاعده را پديده¬اي مدرن دانسته، آن را نتيجه شکست مدرنيزاسيون در برآورده کردن تعهداتش مي¬دانند. مقاومت اسلام¬گرايي معاصر بعد از گذشت دهه¬ها از استقلال کشورهاي اسلامي، شروع شده است. به عبارت ديگر، تغيير ساختار قديمي جوامع توسط دولت¬هايي که مي¬خواستند ارزش¬هاي اين جوامع را با شعارهايي از قبيل ناسيوناليسم، تغيير دهند، باعث شده تا مقاومت¬هاي اسلامي بيشتر شود.[20] در واقع، همان طور که جيسون بورک[Jason Burke] نيز خاطر نشان کرده است، برداشت اعراب از «جهاني شدن»، «امپرياليسم نو» مي¬باشد و با چيزي که غرب از آن تلقي مي¬کند، متفاوت است و القاعده، يکي از هزاران جواب¬هايي است که به اين مسئله داده شده است.[21]
لي هريس[Lee Harris] نيز از جنبه ديگري سازمان القاعده را مورد بررسي قرار داده و به عبارتي آن را مدرن قلمداد مي¬کند. وي در مقاله¬اي با عنوان «ايدئولوژي تخيلي القاعده»[Al-Qaeda's Fantasy Ideology] مدعي مي¬شود که اعتقادات و باورهاي سازمان القاعده و اسلام راديکال، تخيلي بوده و به دور از واقعيت است. به نظر هريس، اين ضعف عمومي بشريت است که هميشه مي¬خواهد چيزهايي بيشتر از آن چه که برايش فراهم است به دست آورد و اين فاصله يا فضاي خالي را به وسيله دنياي تخيلي[Fantasy world] پر مي¬کند. اشخاصي که خيال-پردازي مي¬کنند، ساير مردم را هدف در نظر گرفته و به عوض اين که آنها را سوژه[Subject] در نظر بگيرند، ابژه[Object] به حساب مي¬آورند. در دنياي تخيلي آنها، ساير مردم، نقشي را که آنها مي¬خواهند، ايفا مي¬کنند. خيال¬پردازان همانند دن کيشوت[Don Guixote] تصور مي¬کنند که قدرت زياد و خارق العاده¬اي دارند. اگر شخص ديگري را به عنوان هدف فرض کنند، طبيعي است که شخص مورد نظر را مشکل¬آفرين تصور کرده و سعي مي¬کنند تا چنان مشکلي را برطرف سازند.[22]
به نظر هريس، شکي در اين نيست که بيشتر خيال¬پردازان تاريخ، عقايد خود را تحت لواي مذهب و زير پوشش آن اعلام کرده¬اند. بعد از انقلاب فرانسه، تغييري در ايدئولوژي خيال¬پردازانه روي داد و در آن ايدئولوژي¬هاي سياسي از شعائر مذهبي به عنوان منبعي براي نمادهاي تخيلي خود استفاده مي¬کنند: در نتيجه، واقع¬گرايي[Realism] گروه¬هاي سياسي از بين مي¬رود. نمونه¬هاي زيادي از اين خيال¬پردازي¬ها در تاريخ وجود دارد: خيال¬پردازي ژاکوبين[Jacobin] در مورد احياي جمهوري روم، خيال¬پردازي موسوليني[Mussolini] در مورد احياي امپراتوري روم و خيال¬پردازي هيتلر[Hitler] براي بازگرداندن عظمت هزار ساله ژرمن¬ها، از جمله اين موارد مي¬باشد.[23]
لي هريس، ايدئولوژي تخيلي را ترکيبي از انديشه¬هاي ويليام جيمز،[William James] ويلفر دو پاره تو[Vilfredo paredo] و ژرژ سورل[George Sorel] مي¬داند. به اعتقاد وي، حمله ايتالياي فاشيستي به اتيوپي به دليل نياز ايدئولوژي فاشيسم در پيروز نشان دادن خود بود. ايدئولوژي اسلام راديکال نيز، در خيال¬پردازي متفاوتي، امريکا را هدف قرار داده است. اهداف انتخاب شده در يازده سپتامبر از روي محاسبات نظامي نبوده است؛ بلکه از آن رو انتخاب شدند که نشان دهنده قدرت جهاني امريکا بودند. در واقع، از نظر هريس، اهداف انتخاب شده براي تغيير سياست¬گذاري ايالات متحده نبوده است، بلکه به منظور تحت تأثيرقرار دادن خود تروريست¬ها بوده است. همان طور که حمله ايتاليا به اتيوپي به اين دليل بود که به ايتاليايي¬ها ثابت کند که آنها فاتحان جنگ هستند، هدف حملات يازده سپتامبر نيز اين است که به عرب¬ها ثابت کند که اسلام راديکال مي¬تواند پيروز شوند. به ديگر سخن، تروري که در اين حادثه روي داد، محصول فرعي[By product] القاعده بود.[24]
والر نويل،[Waller R.Newel] استاد فلسفه و علوم سياسي دانشگاه کارلتون اوتاوا نيز از بُعد ديگري به بررسي سازمان القاعده پرداخته است. به نظر وي شاخص¬ترين انديشمند تأثيرگذار بر روي گروه¬هاي بنيادگراي اسلامي، فيلسوف آلماني، مارتين هايدگر[Martin Heidegger] است. به اعتقاد هايدگر، تنها نازي¬ها مي¬توانستند ميراث گذشته آلماني¬ها را بازگردانند. نازيسم براي پيشبرد اهداف خود و از بين بردن قفس آهنين مدرنيته و بازگشت به گذشته باشکوه، تکنولوژي را به خدمت گرفت. اين ديدگاه از انقلاب پست مدرنيستي[Postmodernist revolution] از سوي هايدگر به عقايد ژان پل سارتر و گروه¬هاي چپ فرانسه به بعد از جنگ جهاني انتقال يافته و حتي براي دفاع از استالينيسم و انقلاب فرهنگي چين، گسترش يافت. عقايد سارتر نيز در کتاب انقلابي و پست مدرنيستي، نويسنده الجزايري فرانتس فانون[Frants Fanon] يعني «مسکينان زمين»[The Wretched of the Earth] بازتاب يافت و از اين جا نيز به دنياي راديکال¬هاي خاورميانه وارد شد. به نظر نويل، بسياري از اصول ايدئولوژي القاعده که به طور آشکاري در اعلاميه اسامه بن لادن براي جنگ عليه امريکا در سال 1996 آمده است،[25] ترکيبي است از اين گونه عقايد.[26]
همانند هايدگر که مي¬خواست مردم آلمان به دوران ميانه، زندگي روستايي و جمهوري خون و روح[Blood and Soil Collectivism] برگردند و مدرنيته را نابود کنند، و مثل Pol Plot که مي¬خواست مردم کامبوج به سالها ما قبل تاريخ[Year zero] برگردند، اسامه بن لادن نيز روياي بازگرداندن دنياي خود به عصر طلايي اسلام ـ قرن هفتم ميلادي ـ را در سر مي¬پروراند. فانون، اعتقاد داشت که انقلاب هرگز نمي¬تواند با مذاکره و يا اعمال اصلاح¬طلبانه به اهداف خود برسد، اسامه بن لادن نيز ترور را در ذات خود، خوب و عملي درماني تصور مي-کند.[27]
حنيف جميز اليور[Haneef James Oliver] اسامه بن لادن و سازمان القاعده را جزو پيروان سيد قطب و نوعي از ايدئولوژي به نام قطبيسم قرار مي¬دهد. به نظر وي قطبيسم،[Qutbism] هيچ ريشه¬اي در سنت اسلامي ندارد و بيشتر از آن که ريشه در قرآن داشته باشد، از فلسفه معاصر غربي و انديشه متفکراني از قبيل نيچه، كيرکگارد و هايدگر متأثر مي¬باشد. قطبيسم همانند همه ايدئولوژي¬هاي بنيادگرا به طرز غيرقابل انکاري، مدرن مي¬باشد.[28] به نظر وي، پيروان قطب خوارج زمان هستند و همانند آنها، قرآن و سنت را به دلخواه و شيوه خاص خود تفسير به رأي مي¬کنند.[29]
با توجه به نظرياتي که القاعده را پديده¬اي مدرن قلمداد مي¬کنند، به طور کلي همان طور که دکتر بشيريه نيز ذکر کرده¬اند، بنيادگرايي مذهبي، شورشي بر مدرنيته و ميراث روشن¬گري غرب بوده است. بنيادگرايي ضد اصول مدرنيته بوده و در عوض از گرايش¬هاي رمانتيک غيرعقلي، مطلق¬انگاري ارزشي، جمع¬گرايي، نخبه-گرايي، ترکيب مذهب و سياست، انضباط اجتماعي، اقتدارگرايي، حصر فرهنگي و نظارت اخلاقي بر جامعه، حمايت کرده است. در واقع، بنيادگرايي پيش از پيدايش عصر مدرن، متصور نبود و از اين رو به يک معنا حاصل مدرنيته و مدرنيسم است؛ هر چند به ضديت با آن بلند شده است. از سوي ديگر، بنيادگرايي، گرايشي ابزاري به مدرنيته دارد؛ چرا که از نوسازي در حوزه-هاي اقتصادي حمايت مي¬کند، ولي در عين حال، بنيادهاي ارزشي و فرهنگي آن را نفي مي¬کند. بدين سان، بنيادگرايي، سنت¬گرايي عصر مدرن است. پس مي¬توان گفت که وجه مشترک همه جنبش¬هاي بنيادگرا، ضديت با ارزش¬ها و اخلاقيات مدرنيته غربي و عصر روشن¬گري، و ترس از وجوه فکري و فرهنگي جهان جديد بوده است.[30] به ديگر سخن، بنيادگرايان به دنبال اين هستند که ساختارهاي موجود را از ميان بردارند و ساختار بديلي را که از اصول مذهبي بر مي¬خيزد و قانون، سياست، جامعه، اقتصاد و فرهنگ را در بر مي¬¬گيرد، جانشين آن کنند. بدين سان، بنيادگرايي، بازسازي و به کارگيري دوباره سنت براي اهداف امروزي مي¬باشد.[31]
3. تروريسم مذهبي؛[32] افراطيون مسلمان خشونت¬گرا[33]
به نظر اُليور روي[Oliver Roy] مسلمانان در مواجه با پيشرفت و تهاجم تمدن غربي، سه نوع عکس العمل نشان داده¬اند: گروهي، حسرت گذشته را خورده[The Nostalgia Argument] و معتقدند که اين اسلام است که تمدن را براي غرب به ارمغان آورده است. گروه دوم، فرضيه بالا را رد کرده[Rejection of hypothesis] و بر اين باورند که هيچ دليلي براي برتر دانستن ارزش¬هاي غربي وجود ندارد. گروه سوم نيز از اسلام دفاع کرده[The apologia for Islam] و عنوان مي¬کنند که هر چيزي را که انسان نياز دارد در قرآن و سنت وجود دارد و اسلام، بهترين دين مي¬باشد. دو گروه اول، موضعي تدافعي داشته¬اند، اما گروه سوم، حالت تهاجمي به خود گرفته است.[34] القاعده در اين دسته جاي مي¬گيرد.
القاعده را جزو شاخه کوچک و تندرويي از اجتماع سلفي¬ها قلمداد مي¬کنند که استفاده از خشونت را براي بيرون راندن رهبراني که پيرو اسلام نبوده و يا عليه آن فعاليت مي¬کنند، مجاز مي¬شمارند. از نظر ويکتورويکز و کالتنر[Wiltorwics and Kaltner] اين گروه که به جهادي¬ها[Jihadis] معروفند، ساير روش¬ها را انکار نمي¬کنند، اما بر ضرورت استفاده از خشونت، تأکيد مي¬کنند. اين دو نفر، سه گروه ديگر را نام مي¬برند که آنها را بر اساس تأکيدشان بر روي يکي از چهار روش تبليغ در اسلام، تقسيم¬بندي مي¬کنند. گروه اول بر دعوت[Propagation] صرف اکتفا مي¬کنند. اينها بر پاکدامني شخصي، پيروي از حديث و گسترش اسلام رايج تأکيد مي¬کنند. براي اين گروه، اعمال شخصي و فهم خالصانه اسلام در اولويت قرار دارد. گروه دوم بر اين باورند که علما وظيفه دارند تا رهبران سياسي حاکم را در مورد مشروعيت و حقانيت اسلام، نصيحت[Advice] کنند. از نظر گروه سوم نيز وظيفه هر مسلماني و به ويژه علماست که به طور آشکاري عليه اعمال و سياست¬هاي عمومي غيراسلامي وارد عمل شوند. اين روش مي¬تواند با استفاده از خطبه¬هاي نماز جمعه، نامه¬هاي سر گشاده، سخنراني¬هاي عمومي، افشاگري¬ها و ميتينگ¬هاي عمومي علمي شود.[35]
روحان گواناراتنا[Rohan Guanaratna] نيز معتقد است که براي بررسي جايگاه القاعده در بين گروه¬هاي اسلام¬گرا بايد چهار گروه موجود که هر يک ويژگي¬هاي خود را دارند مورد بررسي قرار گيرند: اول، گروه¬هاي اسلام¬گرا انقلابي مي-باشند که به دنبال مشروعيت بخشيدن به کارهاي خشونت¬آميز خود هستند و از ايدئولوژي سيد قطب استفاده مي¬کنند. جهاد اسلامي مصر، حماس و جهاد اسلامي فلسطين از جمله اين گروه¬ها هستند. گروه مسلح اسلامي الجزاير[The Armed Islamic Group Of Algeria] تا زماني که شروع به قتل عام عمومي ننموده بود، يک گروه اسلامي انقلابي محسوب مي¬شد. گروه دوم، اسلام¬گراهاي ايدئولوژيک هستند که از گفتمان سياسي خشونت¬زاي منسجم استفاده مي¬کنند. گروه اسلامي مصر و جبهه آزاديبخش اسلامي مورو[Moro Islamic Liberation Front] از جمله اين گروه¬ها به حساب مي¬آيند. سوم، گروههاي آرمان¬گرا مي¬باشند که به دنبال از بين بردن نظم موجود هستند. آنها در هرسطحي، از محلي گرفته تا جهاني عمل مي¬کنند و هرگز با دولت متحد نمي¬شوند. اين گروه¬ها هيچ¬گونه استراتژي سياسي عقلاني ندارند و در دکترين آنها هيچگونه مذاکره، صلح و گفتگو جايي ندارد. گروه مبارزان اسلامي ليبي[Libian Islamic Fighting Group] در اين دسته جاي مي¬گيرد. القاعده نيز تا 11 سپتامبر، جزو اين گروه محسوب مي¬شد. گروه¬هاي اسلام¬گراي نويد بخش[Apocalyptic] نيز چهارمين گروه موجود در بين اسلام¬گراها هستند که از خشونت جمعي استفاده مي¬کنند. آنها اعتقاد راسخ دارند که از طرف خداوند برگزيده شده¬اند. دو گروه را جزو اين دسته قرار مي¬دهند، گروه اسلامي الجزاير[GIA] و القاعده.[36]
موجي از خشونت که توسط تروريسم مذهبي به راه افتاده است، نه تنها از نظر دامنه و اهداف انتخابي¬اش، بلکه بخاطر ويژگي¬هاي متمايز و مرگ¬آورش، بي¬سابقه است. همه کساني که دست به تروريسم مذهبي مي¬زنند، معتقدند که اعمال آنها از طرف خداوند، مقدس شمرده مي¬شود. صرف نظر از تفاوت¬هايي که افراط¬گراهاي مذهبي از نظر ريشه، دکترين، سازمان و عملکرد با هم دارند، همه آنها بدين خاطر، خشونت مقدس[Sacred Violence] را بکار مي¬گيرند که يا از جامعه خود دفاع کنند و يا اين¬که عقايد موعودباورانه[Messianic] و هزاره¬گر[Millenarian] دارند.[37]
تقريباً يک چهارم گروه¬هاي تروريستي که در سراسر جهان، فعال هستند، از علايق مذهبي برانگيخته شده¬اند. در واقع، انگيزه آنها سياسي مي¬باشد و مذهب، صرفاً براي مشروعيت بخشي اخلاقي براي به کارگيري نيروها و اعضا به کار مي¬رود. به عبارت ديگر، مردم براي دست زدن به اعمال خشونت¬آميز به مشروعيت¬هاي اخلاقي نياز دارند و مذهب، چنين نيازي را برآورده مي¬کند. گسترش اين مشروعيت¬ها باعث مي¬شود تا گروه¬هاي افراطي، تهديدات سياسي را صبغه¬اي مذهبي ببخشند.[38] همين امر، باعث شده است تا تمايز قائل شدن بين حوزه مذهب و سياست در گروه¬هاي تروريستي مذهبي مشکل باشد.[39] براي مثال در سال 1991 القاعده درصدد بود تا دولت عربستان سعودي را متقاعد کند که به جاي استفاده از سربازان خارجي، از نيروهاي کشورهاي اسلامي براي بيرون کردن عراق از کويت استفاده کند؛ چرا که از نظر القاعده، حضور سربازان غير مسلمان در سرزمين دو مکان مقدس، غير مشروع و غير قابل قبول مي¬باشد.[40]
در بسياري از موارد، گروه¬هاي تروريستي مذهبي از ديدگاه ايدئولوژي کلي-گرايانه برخوردارند؛ بدين معني که دنيا را ميدان نبرد ميان خير و شر[Good and evil] مي¬دانند. در همين راستا نيز از واژه¬گاني کيهاني[Cosmic] و ديالکتيکي از قبيل مومنين درمقابل کافران، نظم عليه هرج و مرج و عدالت عليه بي¬عدالتي استفاده مي¬کنند. در نتيجه، اکثر اين گروه¬ها از سمبل¬هاي مذهبي براي جمع کردن مردم در اطراف خود استفاده مي¬کنند.[41] آنها خود را مستضعفيني معرفي مي¬کنند که براي احقاق حق خود عليه ستم¬گران قيام کرده¬اند و مي¬خواهند ملت خود را يا از دست حاکمان ظالم و يا از دست دشمنان خارجي نجات دهند. با اين همه به دليل اين که بيشتر تروريست¬هاي مذهبي تمايل دارند که شهروندان غيرنظامي را مورد هدف قرار دهند و هيچ توجهي به جنس و سن اهداف ندارند؛ در نتيجه از سوي قسمت اعظمي از هم کيشان خود طرد مي¬شوند.[42]
نوع جنگي نيز که تروريست¬هاي مذهبي به راه انداخته¬اند، ويژگي¬هاي منحصر به فردي دارد. اين جنگ¬ها غيرعادي، غيرمتعارف و غيرمتمرکز شده¬اند. اين گروه¬ها بر خلاف جنگ¬هاي سابق، هم دولت¬ها و هم ملت¬ها را هدف قرار مي¬دهند. اعضاي اين گروه¬ها هيچ يونيفورمي نمي¬پوشند و اهدف خود را از ميان مردم عادي انتخاب مي¬کنند. قوانين جنگي سابق نيز که دولت ـ ملت¬ها را تحت پوشش قرار مي¬داد، نمي¬تواند تروريست¬ها و دولت¬هاي حمايت کننده از آنها را تحت سيطره خود در آورد. با اين همه، همان طور که ذکر شد مهم¬ترين ويژگي اين گروه¬ها که باعث شده است تا آنها و نوع جنگي را که به راه انداخته¬اند از موارد قبلي متمايز سازد، پايه¬هاي ايدئولوژي آنها، يعني مذهب مي¬باشد.[43]
عوامل متعددي در به وجود آمدن گروه¬هاي تروريستي مذهبي، نقش دارند. يکي از عوامل عمده، ايجاد تغييرات در محيط اطراف چنين گروه¬هايي مي¬باشد. حوزه¬هاي مختلفي از قبيل اجتماعي، سياسي، اقتصادي، فرهنگي و روان شناختي آنها را تحت تأثير قرار مي¬دهد. مروري بر پيدايش و گسترش گروه¬هاي تروريستي مذهبي نشان مي-دهد که تاکتيک¬ها و تکنيک¬هاي استفاده شده توسط آنها، واکنشي به تغييرات گسترده محلي، منطقه¬اي و جهاني در طول چند دهه اخير بوده است. تقريباً اکثر اين گروه¬ها در طول چند دهه گذشته و از ميانه¬هاي دهه 1960 به وجود آمده-اند.[44] براي مثال، با گسترش مدرنيته، دامنه سيطره غرب بر دنياي اسلام بيشتر شده و در نتيجه، فقر و بدبختي نيز بيشتر شده است. بسياري از ايده¬هاي مطرح در دنياي اسلام از پان ـ عربيسم[Pan-Arabism] گرفته تا سوسياليسم، در پيشبرد و گسترش صنعت و افزايش آزادي¬هاي سياسي شکست خورده¬اند.[45] در نتيجه، بسياري از مسلمانان، مدرنيزاسيون را شکست خورده، قلمداد کرده و آن را مترادف غرب و عامل مشکلات خود تصور نموده¬اند.[46]
يکي ديگر از عوامل به وجود آمدن گروه¬هاي تروريستي مذهبي، عرفي شدن[Secularization] جوامع مي¬باشد. در همين راستا نيز اکثر گروه¬هاي تروريستي، نام¬هاي مذهبي براي خود انتخاب مي¬کنند. علاوه بر اين ايدئولوگ¬هاي روحاني و اعمال شخصي آنها نيز همانند نيروي گريز از مرکز[Centrifugal Force] در جلبِ حمايت، سازمان¬دهي مکانيسم¬ها و تعريف دوباره ابزار و روشها نقش غيرقابل انکاري ايفا مي¬کنند. مشروعيت¬هاي الهياتي[Theological Justification] براي عمليات-ها نيز از سوي آنها تأمين مي¬شود. اين اشخاص، کنترل کاملي بر سياست¬ها و اعمال نظامي سازمان اعمال مي¬کنند.[47]
حوادث کليدي نيز يکي ديگر از عواملي است که اکثر گروه¬هاي تروريستي مذهبي به آن واکنش نشان مي¬دهند. حمله به بيت الله الحرام در سال 1979 که آغاز سال جديد قمري (1400) بود از جمله اين موارد مي¬باشد. اشخاصي که در اين حمله شرکت کردند بر اين باور بودند که در
آغاز قرن جديد قمري، مهدي موعود براي اصلاح دين رسول خدا خواهد آمد.[48]
براي استفاده و حمايت از خشونت مذهبي بايد «دشمنان تعريف شده¬اي» وجود داشته باشند. مشخص کردن دشمن و تصميم براي استفاده از خشونت عليه آنها به ميزان و عمق بحراني بستگي دارد که ايمان و جوامع گروه¬هاي تروريستي را تهديد مي¬کند. در سطح داخلي، ممکن است که مخالفت¬ها به سمت فساد و بي¬عدالتي¬هاي سيستم سياسي و يا ساير جوامع مذهبي، هدايت شود. در سطح خارجي نيز ممکن است عليه نيروهاي خارجي که در جامعه، حضور فرهنگي، اقتصادي و يا سياسي دارند و تهديدي عليه جامعه مذهبي چنين گروه¬هايي محسوب مي¬شوند، تمرکز يابد. براي مثال، گرايش¬هاي ضدغربي و ضداسرائيلي در ميان تروريست¬هاي مسلمان، ريشه در ميراث تاريخي فشار سياسي غرب بر اين جوامع و در نتيجه، به حاشيه رانده شدن اجتماعي و اقتصادي اين جوامع دارد. از طرف ديگر افزايش ايدئولوگ¬هاي سکولار و غيرمشروع شدن نخبگان سياسي و اقتصادي معاصر، به ويژه بعد از شکست اعراب از اسرائيل در سال 1967، نيز در به وجود آمدن چنين گرايش¬هايي بي¬تأثيرنبوده-اند.[49]
در حالي که شناسايي دشمن، به تاريخ چند دهه گذشته بستگي دارد، اما تعيين مسير عمليات¬هاي تروريستي توسط جنبشهاي نظامي عليه دشمنان خارجي به تغييرات سياسي و ايدئولوژيکي منطقه مربوط مي¬شود. انقلاب اسلامي ايران و اشغال افغانستان توسط اتحاد جماهير شوروي در سال 1979 و مقاومت افغاني¬ها، از جمله تغييراتي بودند که در تعيين مسير آينده گروه¬هاي تروريستي، تأثيرشگرفي داشته-اند. انقلاب ايران يک مدل انقلابي از اسلام فراهم کرد و باعث به وجود آمدن جنبش¬هاي اسلامي در منطقه شد که موجوديت رژيم¬هاي منطقه را با چالش جدي مواجه ساخت.[50] شکست شوروي¬ها و اخراج آنها از افغانستان نيز باعث شد تا مجاهدين افغاني، فروپاشي شوروي را نيز در راستاي شکست از افغان¬ها تفسير کنند. اين امر باعث شد تا مجاهدين، خود را براي شکست ابرقدرت ديگري نيز آماده کنند.[51]
گروه¬هاي مذهبي از «وسايل، روش¬ها و زمان¬هايي» استفاده مي¬کنند که بيشترين تأثير را داشته باشد.[52] آنها در مقابل دشمنان ابرقدرت خود از عمليات¬هاي انتحاري استفاده مي¬کنند. اين عمل باعث مي¬شود که سايرين نيز راه آنها را ادامه دهند. حزب الله لبنان در سال 1983 عليه سربازان فرانسوي و امريکايي حاضر در لبنان از اين وسيله استفاده کرد. نتايج به دست آمده به حدي غيرقابل انتظار بود که باعث شد تا حماس نيز براي تحت تأثيرقرار دادن فرايند صلح اسرائيل و فلسطين از آن استفاده کند.[53]
اهداف انتخابي از سوي گروه¬هاي تروريستي مذهبي، سمبوليک مي¬باشد. اين امر باعث مي¬شود تا از سويي، بيشترين تأثيرروان شناختي را بر روي دشمن بگذارد و از سوي ديگر نيز اعتبار گروه¬هاي تروريستي را ميان هوادارنشان بالا ببرد. بعضي از موارد نيز از جمله حمله به توريست¬هاي خارجي، اهداف چند منظوره[Multi-pronged] انتخاب مي¬شوند. حمله به نهادهاي مهم نيز از جمله اهدافي مي¬باشد که به عمد از سوي چنين گروه¬هايي انتخاب مي¬شود تا عکس العمل دشمن را در پي داشته باشد. حمله به مسجدالاقصي در سال 1982 از سوي تندروهاي يهودي از جمله اين موارد مي¬باشد که از سوي متعصبين يهودي، طرح ريزي شده بود تا بين يهوديان و مسلمانان، جنگ به راه اندازد.[54]
زماني نيز که از سوي گروه¬هاي تروريستي مذهبي براي حمله انتخاب مي¬شود، حساب شده است. اين زمان¬ها طوري انتخاب مي¬شوند که يا با ايام مذهبي خودِ اين گروه¬ها تطابق داشته باشد و يا اين که به تعطيلات مذهبي و ماه¬هاي مقدس دشمنان¬شان بي¬حرمتي شود. براي مثال، حمله نژادپرستان سفيدپوست به ساختمان فدرال اُکلاهاماسيتي از سويي، مصادف بود با دومين سالگرد حمله اف.بي.آي[F.B.I] به شاخه اين گروه در تگزاس و از طرف ديگر، برابر بود با دويست و بيستمين سالگرد شروع انقلاب امريکا.[55]
ديويد سي.راپاپورت،[David C.rapoprt] عضو دپارتمان علوم سياسي دانشگاه کاليفرنيا، القاعده را تحت عنوان موج چهارم تروريسم مدرن، يعني تروريسم مذهبي، مورد بررسي قرار داده است.[56] وي گروه¬هاي تروريستي مدرن را به چهار گروه تقسيم کرده است که آنها را شبيه به يک چرخه[Cycle] در نظر مي-گيرد، از نظر او هر کدام از اين امواج بعد از به وجود آمدن و طي چرخه¬اي -نابود مي¬شوند.[57]
«اولين موج که به «موج آنارشيستي»[Anarchist Wave] معروف است، در دهه 1880 شروع شد و به مدت چهل سال، ادامه پيدا کرد. به دنبال آن در دهه 1920 «موج ضداستعماري»[Anti-Colonial Wave] شروع شد و عمدتاً در دهه 1960 از بين رفت. اواخر دهه 1960، «موج چپ جديد»[New left wave] متولد شد و تقريباً تا دهه 1990 به صورت لجام گسيخته¬اي ادامه يافت و هنوز هم در بعضي از کشورها نظير سريلانکا، اسپانيا، پرو و کلمبيا گروه¬هايي از آن فعال مي¬باشند. چهارمين موج يا «موج مذهبي»[Religious wave] در سال 1979 شروع و حدود بيست الي بيست و پنج سال است که در جريان مي¬باشد».[58]
هر کدام از امواج، تکنيک¬هاي خاص خود را دارند: موج اول با ترور، موج دوم به وسيله حمله به اهداف نظامي، موج سوم به هواپيماربايي و موج اخير که در حال حاضر نيز ادامه دارد با عمليات انتحاري[Suicide bombing] از ساير امواج، قابل تفکيک هستند. علاوه بر اين، زمينه¬ساز شروع هر يک از امواج، معمولاً حوادثي سياسي هستند که هم گروه¬هاي موجود در هر يک از امواج را ترغيب مي¬کند و هم آمادگي جامعه را براي قبول خواست¬هاي آنها افزايش مي¬دهد. به نظر راپاپورت در سال 1979 سه حادثه سياسي مهم در جهان اسلام رخ داد که چرخش سياسي شگرفي را بوجود آورده و در به وجود آمدن موج چهارم دخيل بوده-اند؛ انقلاب اسلامي ايران، اولين حادثه بود. اين انقلاب نشان داد که مذهب، رنگ سياسي به خود گرفته است. دومين حادثه، مقاومت افغانستان در مقابل شوروي¬ها بود که چنان ابرقدرتي را مجبور به ترک افغانستان کرد. در واقع، اين مقاومت، نشان¬گر قدرت مذهب بود. اعتقاد به ظهور منجي در ابتداي قرن جديد هجري قمري که شروع آن سال 1979 بود، سومين حادثه مي¬باشد. براساس يک حديث قديمي، سال 1979 آغاز قرن جديدي بود که در آن، نجات دهنده¬اي آمده و خيزشي را براي اصلاح مسلمانان به وجود خواهد آورد. در اولين دقايق آغاز قرن جديد، مسلمانان سني به مسجد اعظم مکه حمله کردند که در نتيجه آن حدود ده هزار نفر زخمي شدند.[59]
به اعتقاد راپاپورت، با وجود اين که در امواج قبلي نيز مذهب، نقش مهمي داشته است، «اما تنها در موج چهارم است که نقش بسيار متفاوت و مهمي ايفا مي¬کند؛ چرا که در موج¬هاي قبلي، هدف اصلي، ايجاد دولت مستقل سکولار بود و مذهب، هيچ نقشي در دنياي بين¬المللي نداشت، ولي در موج جديد، مشروعيت¬هاي دنياي تثبيت شده جديد را تأمين کرده و اصول اساسي آن را شکل مي¬دهد».[60] از نظر وي با وجود اين که ساير جوامع مذهبي از قبيل مسيحي، يهودي، سيک¬ها، و بودايي نيز تروريست¬هاي خاص خود را به وجود آورده¬اند، اما مهم¬ترين مذهب در اين موج، اسلام است.[61]
به نظر وي «ترور و گروگان¬گيري که ويژگي عمومي موج سوم بود، در موج چهارم مورد تأکيد قرار گرفته است، اما «عمليات انتحاري، بيشترين نوع حملات را تشکيل مي¬دهد». موفقيت¬هايي که اين موج در استفاده از عمليات شهادت¬طلبانه به دست آورده است، باعث شد تا ببرهاي تاميل[Tamil tigers] در سريلانکا نيز از آن استفاده کنند. علاوه بر اين، گروه¬هاي موج تروريسم مذهبي، بيشتر از ساير گروه¬هاي قبلي به تأسيسات دولتي و نظامي که عمدتاً امريکايي نيز هستند، حمله کرده¬اند. «موج چهارم، سازماني را به وجود آورد که اهداف و نحوه يارگيري آن، در تاريخ تروريسم، منحصر به فرد است، اين سازمان القاعده است که توسط اسامه بن لادن سعودي، هدايت شده و حمايت مالي مي¬شود. القاعده به دنبال ساختن دولتي واحد براي همه مسلمانان است؛ دولتي که يک بار وجود داشته و توسط شريعت، يعني قوانين اسلامي اداره مي¬شده است».[62]
مارک سجويک[Mark Srdgwick] نيز القاعده را در قالب تئوري «تروريسم مذهبي» بررسي کرده است. به نظر وي القاعده بيشتر از آن که گروهي مذهبي باشد، گروهي تروريستي به حساب مي¬آيد. وي با تفاوت قائل شدن بين اهداف نهايي[Ultimate aims] و اهداف قابل دسترس[Imediat aims] معتقد است با وجود اين که هدف نهايي القاعده، ايجاد دولت و يا دولت¬هايي بر اساس شريعت اسلامي مي-باشد، اما اهداف قابل دسترسي القائده، همانند ساير گروه¬هاي تروريستي مذهبي، بيشتر از آن که مذهبي باشد، سياسي است.[63]
با توجه به مطالبي که ارائه شد مي¬توان دو خصوصيت کلي براي گروه¬هاي تروريستي مذهبي ذکر کرد: اول اين که دکترين آنها در پاسخ به تهديدات سياسي، شکل گرفته و حالتي افراط گونه، به خود مي¬گيرند؛ دوم، اين که مشروعيت¬هاي مذهبي ارائه شده توسط اين گروه¬ها به دليل تحريک و جذب اعضا و مبارزه با مخالفان مي¬باشد.[64] مروري بر سير تاريخي شکل¬گيري دکترين القاعده نيز نشان مي¬دهد که اين سازمان، جزو گروه¬هاي تروريستي مذهبي مي¬باشد؛ از نوشته¬هاي ابن تيميه در قرن سيزده ميلادي تا نوشته¬هاي ابوالاعلي مودودي، سيد قطب و در نهايت عبدالله اعظم، همگي به اسامه بن لادن رسيده است.[65]
علاوه بر عوامل عيني به وجود آمدن تروريسم مذهبي و به ويژه القاعده، عوامل ديگري نيز در بُعد انديشه¬اي در به وجود آمدن اين سازمان، مؤثر بوده¬اند. کريستوفر هنزل[Cheristopher Hinzel] سه دسته از انديشه¬ها را در به وجود آمدن القاعده، دخيل مي¬داند. دسته اول، شاخه¬اي از مذهب وهابيت است که از طريق شخص بن لادن به سازمان القاعده رسيده است که هنزل آن را «سلفي ـ وهابي¬هاي انقلابي»[Recolutionary salafist wahhabis] مي¬نامد. شاخه¬اي ديگر از اين مذهب در عربستان سعودي به دين رسمي تبديل شده است. دسته دوم، انديشه¬هاي مودودي مي¬باشد که از يک طرف بر روي سيد قطب تأثيرگذاشته است و از سوي ديگر، مستقيماً و از طريق مدارس اسلامي پاکستان بر روي مجاهدين افغاني و بالطبع اعضاي القاعده، تأثيرگذاشته است. دسته سوم، انديشه¬هاي سيد قطب مي¬باشد که از طريق ايمن الظواهري به القاعده رسيده است.[66]
مايکل دوران[Michal Doran]، استاد دانشگاه پريسون اعتقاد دارد که در بررسي ريشه¬هاي ايدئولوژيکي القاعده، اولين نفري که بيشترين تأثيرگذاري را داشته است، ابن تيميه مي¬باشد. با اين حال، عقايد وي توسط خود القاعده به دنياي مدرن وارد نشده است، بلکه اين سيد قطب است که انديشه¬هاي او را در واژگاني تازه، وارد دنياي اسلامي امروزي کرده است.[67] جفري هاينز نيز ايدئولوژي القاعده را ترکيب انديشه¬هاي محمد عبدالوهاب و سيد قطب مي-داند.[68]
عبدالوهابِ مدّب[Abdelwahb meddeb]، بنيادگرايي را بيماري اسلام دانسته و معتقد است که براي بررسي ريشه حوادث يازده سپتامبر بايد به سال 1979 برگشت در اين سال از يک سو، انقلاب اسلامي اتفاق افتاد و از طرف ديگر، افغانستان توسط شوروي اشغال شد. اين دو اتفاق، باعث شدند تا حرکت¬هاي بنيادگرايي، گسترش يافته و ايدئولوژي خود را بسط دهند.[69] با اين حال، وي نقش عوامل عيني در به وجود آمدن القاعده را ناچيز قلمداد کرده است و از آنها به عنوان کاتاليزور، ياد مي¬کند[70]. به نظر وي بعد از سرکوب بنيادگراهاي مصري توسط رژيم ناصر، کشورهاي اسلامي-عربي، درهاي خود را بر روي تحصيل کرده¬هاي الأزهر گشودند. در نتيجه بنيادگرايي، دو طرف درياي سرخ، يعني پيروان سيد قطب و وهابيون با هم تلاقي پيدا کردند. بعد از اشغال افغانستان توسط شوروي، وهابيون به پاکستان مهاجرت کردند که در نتيجه آن با افکار مودودي نيز آشنا شدند. مدّب معتقد است که دو نفر از کساني که بيشترين تأثير را در بوجود آمدن سازمان القاعده داشته¬اند، مودودي و سيد قطب هستند؛ تنها تفاوتي که اين دو نفر را از هم¬ديگر متمايز مي¬کند، نحوه اعلام جهاد و فراخواني براي جنگ مي¬باشد. در حالي که مودودي در نوشته¬هايش تنها به آن اشاره مي¬کند، ولي سيد قطب به شدت بر جهاد و استفاده از زور براي رسيدن به هدف تأکيد مي¬کند.[71]
جهاد، مفهوم ديگري است که به عنوان مشروعيت¬دهنده خشونت استفاده مي¬شود. بنيادگراهاي اسلامي از اين واژه به عنوان وسيله¬اي مؤثر عليه دشمنان خود و براي جنگ با آنها استفاده مي¬کنند. بعضي¬ها نيز از آن به عنوان رکن ششم دين ياد مي¬کنند. در حالي که در گذشته، جهاد اکبر مبارزه با نفس بود، اما امروزه، آن را جنگي بيروني عليه دشمنان جامعه و به عنوان نوعي استراتژي براي گسترش اسلام و استقرار نظام واقعي اسلامي براساس شريعت، قلمداد مي-کنند.[72]
شخصي که اولين بار، واژه جهاد را جزو ارکان اصلي دين قرار داد، ابن تيميه بود. به نظر وي جهاد بر حج، نماز و روزه برتري دارد و کساني که در جهاد شرکت نکنند، کافر به حساب مي¬آيند.[73] در عصر حاضر نيز کساني که به طور مبسوطي به اين واژه پرداختند و آن را وارد ادبيات سياسي کردند، ابو الاعلي مودودي و سيد قطب مي¬باشند. مودودي، جهاد را به عنوان نبردي انقلابي براي اجراي دستورات خداوند بر روي زمين، تشريح مي¬کند. وي معتقد بود که همه مسلمانان وظيفه دارند تا براي ريشه¬کني ظلم و ستم از روي زمين، جهاد کند.[74]
با اين حال، کسي که جهاد را وارد ادبيات گروه¬هاي نظامي اسلام¬گرا کرد، سيد قطب بود. از نظر وي، مسلمانان واقعي، آنهايي هستند «که در راه اعتلا و برتري کلمه حق ـ نام خداـ به جهاد مشغول¬اند».[75] قطب، جهاد تدافعي را قبول نداشته و معتقد است کساني که جهاد در اسلام را تنها دفاعي مي¬دانند، شرق شناساني[Orientalists] هستند که مي¬خواهند ماهيت اسلام را تغيير دهند.[76]
حمله شوروي به افغانستان در سال 1979 باعث شد تا علماي اسلامي، عليه شوروي اعلام جهاد کرده و آن را به عنوان حمله به دارالاسلام معرفي کنند.[77] در اين ميان، شخصي که نقش کليدي داشت، عبدالله اعظم، تئوريسين اصلي القاعده بود. وي به نقل از ابن تيميه، اولين وظيفه مسلمانان، بعد از ايمان را جهاد و دفاع از سرزمين¬هاي اسلامي مي¬داند؛ بنابراين معتقد است جهاد، مهم¬ترين وظيفه¬اي است که در عصر حاضر به دست فراموشي سپرده شده است و علت اصلي وضعيت فلاکت بار مسلمانان، عمل نکردن به جهاد مي¬باشد.[78]
انديشه¬هاي اعظم از طريق اسامه بن لادن در سازمان القاعده تجسم يافت. به عبارت ديگر، تنها کسي که بيشترين نقش را در راديکاليزه کردن جهاد داشته است، بن لادن مي¬باشد. او بر خلاف پيشينيان خود، کشتن غيرنظاميان، شهروندان عادي و حتي مسلمانان را جايز شمرده و به آن عمل کرد. بن لادن نيز هم نوا با ابن تيميه، اولين وظيفه مسلمانان بعد از ايمان را جهاد مي¬داند. وي، جهاد را تهاجمي و براي تثبيت حاکميت خداوند بر روي زمين دانسته و آن را جنگ مقدسي مي¬داند که مشروعيت دارد.[79]
نتيجه¬گيري
همانطور که ذکر شد به طور کلي، سه دسته از نظريات در مورد علل شکل¬گيري القاعده وجود دارد. دسته اول، اين سازمان را در چهارچوب تئوري برخورد تمدن¬هاي هانتينگتون عنوان کرده¬اند. دسته دوم، نظرياتي بودند که شکل¬گيري القاعده را بيشتر، نتيجه شکست مدرنيزاسيون دانسته¬اند.
با توجه به نظريات مطرح شده در گروه سوم و نيز پژوهش حاضر، چهار متغير در به وجود آمدن القاعده نقش داشته¬اند که در قالب نمودار مدل تحليلي زير ارائه مي¬شود:
پي¬نوشت:
* كارشناسي ارشد انديشه سياسي در اسلام از دانشگاه علامه طباطبايي (ره).
1. Samuel P. Huntington, "The Clash of Civilization?", Foreign Policy, Vol. 72, No. 3 (Summer 1993, P 22-24) P 22; and: Samuel P. Huntington, The Clash of Civilization and The Remaking of World Order (New York: Simon and Schuster, 1996) P 20, 28-29.
2. Ibid, P 23.
3. Ibid, P 25-27.
4. Ibid, P 29.
5. Ibid, P 45-48.
6. Yoram Schweitzer and Shaul Shay, The Globalization of Terror; The Challenge of Al.Qaeda and the Response of the International Community (New Brunswick (USA) and London: Transaction Publishers, 2003) P 20.
7. Ibid, P 42.
8. Ibid, P 51-52.
9. Mark Sedgwick, "Sects in the Islamic world", available at: http://www.caliber.vcpress.net/doi/pdf/10,1525/nr.2000,3,2, 195.
10. Jeffrey Haynes, "Understanding Contemporary Islamic Militancy: The Case of Al-Qaeda", available at: http://www.sgir.org/conference2004; and Jeffrey Haynes, " Al-Qaeda: Ideology and Action", paper prepared for the ECPR Joint Sessions Of Workshops, Uppsala, April 2004, available at: http://www.essex.ac.uk/acpr/events/jointsessions/paperarchive/Uppsala/ws3/Hayness.pdf.
11. Francis Rabinson, "Islam and The West: Clash of Civilization?", available at: http://www.rsaa.org.uk/Rabinson.pdf.
12. Lisa Wedeen, "Beyond The Crusaders: Why Huntington, and Bin Laden, Are Wrong:, Middle East Policy, Vol.X, No. 1, P 54-61 (Summer 2003) P 54.
13. Ibid, P 55.
14. Ibid, P 56.
15. John Gray, Al Qaeda and What It Means to Be Modern (New York and London: The New Press: 2003)p 116-117.
16. Ibid, P 1-2.
17. Ibid, P 2-4.
18. Ibid, P 5.
19. Ibid, P 75-76.
طي گزارشي که سرويس کنگره ايالات متحده امريکا (CRS) در 23 مي 2003 به کنگره ارائه داد، سازمان القاعده بعد از حملات امريکا به افغانستان و پايگاه¬هاي القاعده هنوز هم توانايي حمله¬اي بزرگ به اهداف غربي را دارد. طبق اين گزارش به دليل اين که شخص بن¬لادن قبل از تشکيل اين سازمان در فعاليت¬هاي تجاري بود، سازمان را طوري طراحي کرده است که با هر حمله¬اي، توانايي بازسازي و بازيابي دوباره خود را داشته باشد. به نقل از:
Audrey Kurth, "Al-Qaeda After Iraq Confict", CRS Report for Congress, May 23,2003,Order Code: RS 21529, availableat:
http://www.rialardi.org/IRAQ/mil_al_qaeda_2004.pdf.
20. David Zeidan, "The Islamic Fundamentalism View of Life as a Perenial Battle", Middle East Review of International Affairs, No. 4, PP. 26-53 (December 2001) P. 26-27, also available at: Barry and Judith Rubin, Anti-American Terrorism and the Middle East (Oxford University Press, 2002) PP. 11-26; and: Richard H.Shults, "It Is War! Fithing Post-11 September Global Terrorism Throught a Doctrine of Preemption", Terrorism and Political Violence, Vol. 15, No. 1, PP. 1-30 (Spring 2003) P. 8; and: Jeffrey Haynes, "Religion and Politics: What is The Impact of September 11?", available at: http://www.law.emory.edu/ihr/allessay.html;and Bernard Lewis, The Crisis of Islam: Holy War and Unholy Terror (New York: The modern library, 2003) P 118, 132.
21. Jason Burk, "Al Qaeda Today and The Real Rootd of Terrorism", Interview With Jason Burk, Terrorism Monitor, Vol. I, Issue 11, PP 1-4 (February, 2004) P 2.
22. Lee Herris, "Al-Qaeda's Fantasy Ideology", Policy Review Online, Augest-September 2002, No. 114, available at:
http://www.policyreview.org/AUG02/harris.html.
23. Ibid.
24. Ibed.
25. Bin Laden, "Declaration of War Against Occupying The Land of The Tow Holy Places" (26-8-1996) available at:
http://www.azzam.com/html/articlesdeclaration.html.
26. Waller R.Newell, "Postmodern Jihad: What Osama Bin Laden Learned From The Left?", The Weakly Standard (11-26-2001) available at:
http://www.freerepublic.com/focud/f_news/573060/Posts.
27. Ibed.
28. Haneef Jamis Oliver, The Wahhabi Myth, (2002) P 9-10, available at:
http://www.rtaf.mi.th/publications/Terrrorism/thewahhabimyth.pdf.
29. Ibid, P 6.
30. حسين بشيريه، تاريخ انديشه¬هاي ليبراليسم و محافظه¬کاري (تهران: نشر ني، 1380) ص 195ـ193.
31. Steve Bruce, Fundamentalism (Cambridge: Polity, 2000) P 40-41.
32 . اين اصطلاح در ادبيات و رسانه¬هاي غربي در اشاره به نوعي از تروريسم است که عاملان آن براي مشروعيت بخشيدن به اعمال خود از مذهب، سوءاستفاده مي¬کنند. در واقع، خشونت¬طلبان در راستاي متقاعد کردن پيروان خود و جنبه-اي اخلاقي بخشيدن به حملات خود از مذهب استفاده ابزاري مي¬کنند. نگاه کنيد به: عليرضا طيب، تروريسم (تهران: نشر ني، 1382).
33 . اسلام¬گراي راديکال يا افراطي خشونت¬گرا به کسي اطلاق مي¬شود که مي¬خواهد به منظور استقرار شريعت اسلامي، دولت موجود را با استفاده از خشونت و زور سرنگون کند. به نقل از:
Mohammad Ayoob, "Political Islam: Image and Reality", World Policy Journal. P1-14 (Full 2004); also available at:
http://www.worlpolicy.org/journals/articles/wpj04-3/Ayoob.pdf.
34. Oliver Roy, The Failour of Political Islam, Trans. By Carol Volk (London: I.B. Tauris, 1994) P 11.
35. Quinton Wiktorowics and John Kaltner "Killing In The Name Of Islam: Al-Qaeda's Justification For September11", Middle East Policy, Vol. X, No. 2, P 76-92 (Summer 2003) P 78.
36. Rohan Guanaratna, inside Al-Qaeda: Global Network of Terorr (New York: Columbia University Press, 2002) P 92-93.
37. Magnus Ranstrop, "Terrorism In The Name Of Religion", Journal of International Affairs, Vol. 50, No. 1, P 41-62 (Summer 1996) P 43; also available at: http://www.cianet.org/wps/ram01/.
38. M. A. Ashraf, "True Islamic Teachings Campared to Al-Qaeda's Doctine", The review of Religions, Vol. 99, No. 4, P 31-52 (April 2004) P 34.
39. Ibid, P. 37; and: Ranstrop, Op. Cit, P. 43.
40. براي بررسي بيشتر، رجوع شود به اعلاميه بن لادن در سال 1996؛
Bin Laden, Op.Cit.
41. Ranstrop, Op. Cit, P 49.
42. Ashraf, Op. Cit, P 36.
43. Shults, Op. Cit, P 6-7.
44. Ranstrop, Op. Cit, P 44-45.
45. Lewis, Op. Cit, P 118.
46. Ibid, P 132.
47. Ranstrop, Op. Cit, P 46.
48. Ibid, P 47.
49. Ibid, P 52-53.
50. Ibid, P 53-54.
51. Lewis, Op. Cit, P 161.
52. Ashraf, Op. Cit, P 36.
53. Ranstrop, Op. Cit, P 55.
54. Ibid, P 55-56.
55. Ibid, P 56.
56. David C.Rapaport, "the Four Waves Of Rebel Terror and September 11", Anthropoetics 8, No. 1, P 1-19 (Spring and Summer 2002) also available at: http//www.anthropoetics.ucla.edu/archive/apo801.pdf.
57 . امواج مورد نظر وي در وسط اقيانوس به وجود مي¬آيند و هرگز با ساحل برخورد نمي¬ کنند. واژه چرخه را در مقاله زير به کار برده است:
David C.Rapaport, "Fear and Trembling: Terrorism in Three Religious Traditions", American Political Science Review, No. 78 (1984) P 672.
58. Rapaport, "the Four Waves Of Rebel Terror and September 11", P 2.
59. Ibid, P 9.
60. Ibid, P 8.
61. Ibid, P 9.
البته لازم به ذکر است که اين نظريات از منظر غربيان به موضوع، نگاه مي¬کنند و ديدگاه نگارنده نمي¬باشد.
62. Ibid, P 10.
63. Mark Srdgwick, "Al-Qaeda and The Nature of Religious Terrorism", Terrorism and Political Violence, Vol. 16, No. 4, P 795-818, (Winter 2004) P 795-814.
64. Ashraf, Op. Cit, P 32.
65. Ibid, P 33.
66. Chirstopher Hanzel, "The Origins of Al-Qaeda Ideology", National Defense University of U.S.A, available at: http://www.ndu.edu/nwc/writing/ AY04/awarspapers/nominated%20 Paper-40- hanzel.pdf.
67. Michal Doran, "The Pragmatic Fanaticisim of Al-Qaeda: An Anatomy of Extremisim in Middle Eastern Politics", Political Science Quarterly, 6-22-2002, available at: http://www.lbauza.net/doran.htm.
68. Jeffrey Haynes, "Understanding Contemporary Islamic Militancy: The Case of Al-Qaeda", Op.Cit; and: " Al-Qaeda: Ideology and Action", Op. Cit.
69. Abdelwahb meddeb, The Malady of Islam, Trans, By Pierre Joris and Am Reid (New York: Basic Books, 2003) p 3.
70. Ibid, P 6-7.
71. Ibid, P 101-105.
72. Zeidan, Op. Cit, P 28-29.
73. Ibn Taymiyyah, "The Religious and Moral Doctrine of Jihab", available at: http://www.sullivan-county.com/z/tay.htm.
74. David Zeidan, "The Islamic Fundamentalists View of Life az a Perenial Battle", Middle East Review of International Affaires, No.4, P 26-53 (December 2001) P 42.
75. سيد قطب، ما چه مي¬گوييم؟، ترجمه خسرو شاهي، چاپ بيست و دوم (تهران پ: دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1372) ص 39.
76. Sayed Qutb, Milestones, Ch. 4, available at: http://www.youngmuslims.ca/online_library/books/milestones/hold.asp.
77 . gilles Kepel, Jihad: The Trail of political Islam, Trans. By Anthony Roberts (Massachusetts: Harvard University Press, 2002) P 138-139.
78. Abdullah Azzam, Defense of Muslim Lands, Ch. 4, available at:
http://www.inslamwatch.org/texts/azzamdefense/auk.html.
79. Bin laden, "Declaration of War Against American Occupying The Land of The Tow Holy Places", (26-8-1996) available at: http://www.azzam.com/html/articesdeclaration.htm.
منبع : فصل نامه علوم سیاسی
برخورد تمدن¬ها
ساموئل هانتينگتون در مقاله¬اي که در سال 1993 و با عنوان «برخورد تمدن¬ها» نوشت و بعدها به صورت کتاب در آمد، مدعي شده است که عامل اصلي درگيري در دنياي جديد پس از جنگ سرد نه ايدئولوژيکي و يا اقتصادي، بلکه فرهنگي[Cultural] خواهد بود. «دولت ملت¬ها هم چنان قدرت¬مندترين بازيگران صحنه جهاني باقي خواهند ماند، اما درگيري¬هاي اصلي سياست¬هاي جهان، بين ملت-ها و گروه¬هاي مختلف تمدني رخ خواهد داد». به عبارت ديگر، برخورد تمدن¬ها بر سياست¬هاي جهاني احاطه خواهد کرد و در اين ميان، دو تمدن، بازيگران اصلي اين نبرد خواهند بود که طبق پيش¬بيني هانتينگتون عبارتند از: اسلام و غرب.[1]
بنابه روايت وي بعد از معاهده صلح وستفالي، درگيري¬هاي به وجود آمده در غرب بين پادشاهان و حكام تا انقلاب فرانسه ادامه پيدا كرده اما بعد از انقلاب فرانسه كه کشورهاي مختلف، اقدام به ملت¬سازي کردند، درگير¬ي¬ها عوض شده و به جنگ بين ايدئولوژي¬ها تبديل شد. اين نبرد نيز تا پايان جنگ سرد ادامه پيدا کرد. از نظر هانتينگتون اين سه درگيري در داخل تمدن غرب، اتفاق افتاده است و مي¬توان از آنها تحت عنوان «جنگ داخلي غربي»[Western civil war] ياد کرد. بعد از جنگ سرد، دوباره نوع درگيري¬ها عوض مي¬شود؛ منتها اين بار، درگيري بين غرب و تمدن¬هاي غيرغربي و نيز بين خود تمدن¬هاي غير غربي رخ خواهد داد.[2]
هانتينگتون معتقد است که هفت تا هشت تمدن اصلي در جهان معاصر وجود دارد که عبارتند از: تمدن¬هاي غربي، کنفوسيوسي، ژاپني، هندي، اسلامي، امريکاي لاتيني و شايد افريقايي. مهم¬ترين اختلافات آينده بين خطوطي رخ خواهد داد که اين تمدن¬ها را از يک ديگر جدا مي¬کند. وي عوامل اصلي اين اختلافات را در شش مورد خلاصه مي¬کند:[3]
عامل اول به تفاوت¬هاي بنياديني بر مي¬گردد که در بين تمدن¬ها وجود دارد. اين تفاوت¬ها جنبه¬هاي مختلفي از قبيل تاريخي، فرهنگي، زباني، سنتي و مهم¬تر از همه، مذهبي را شامل مي¬شود که در طول قرون متمادي به وجود آمده و به اين سادگي¬ها از بين نخواهد رفت. اين تفاوت¬ها بنيادي¬تر از تفاوت¬هاي موجود بين ايدئولوژي¬هاي سياسي و رژيم¬هاي سياسي مي¬باشد.
عامل دوم به کوچک¬تر شدن جهان و افزايش تعامل بين مردمان تمدن¬هاي مختلف، مربوط مي¬شود. در نتيجه چنين برخوردهايي، آگاهي تمدن¬هاي مختلف از يک ديگر، بيشتر شده و مردم نيز به تفاوت¬هاي موجود بين خود، بيشتر واقف مي¬شوند. اين عامل، باعث مي¬شود تا مردم به بررسي تاريخ گذشته خود و علل عقب¬ماندگي¬شان نسبت به غرب بپردازند.
عامل سوم بروز درگيري بين تمدن¬ها، پروژه¬هاي مدرنيزاسيون[Modernization] اقتصادي و تغييرات اجتماعي مي¬باشد که در سراسر دنيا مردم را از هويت¬هاي ديرينه محلي خود، جدا کرده است. در بسياري از موارد، اين فضاي خالي ايجاد شده توسط مذهب، پر شده و به جنبه¬هاي بنيادگرا[Fundamentalist] تبديل مي¬شود.
عامل چهارم، عبارت است از اين که رشد آگاهي¬هاي تمدني، توسط نقش دوگانه غرب، افزايش مي¬يابد. از يک سو غرب در نقطه اوج قرار گرفته است و مي¬خواهد دنياي غيرغربي را به دلخواه خود تغيير دهد و از طرف ديگر، ملت¬هاي غيرغربي مي¬خواهند فرهنگ بومي خود را حفظ کنند. نتيجه چنين برخوردي، باعث شده تا مردم و نخبگان کشورهاي غيرغربي به امريکازدايي و غرب¬زدايي فرهنگ خود بپردازند.
عامل پنجم به نوع تفاوت¬هاي موجود، مربوط مي¬شود؛ تفاوت¬هاي فرهنگي، کمتر از تفاوت¬هاي سياسي و اقتصادي، قابل تغيير بوده و در نتيجه، مشکلات ناشي از آن نيز به راحتي حل¬پذير نمي¬باشد.
ششمين و آخرين عامل نيز افزايش همکاري¬هاي اقتصادي محلي مي¬باشد؛ اين همکاري¬ها ريشه در تمدن و فرهنگ منطقه دارد.
ساموئل هانتينگتون بعد از ذکر اين دلايل به اين نتيجه مي¬رسد که برخورد تمدن¬ها در دو سطح رخ خواهد داد: در «سطح خرد»[Micro-level] بين گروه¬هاي هم مرزي به وجود خواهد آمد که در داخل خطوط تمدن¬ها قرار گرفته¬اند و در اغلب موارد با استفاده از خشونت مي¬خواهند بر منطقه و يک ديگر تسلط پيدا کنند. در «سطح کلان»[Macro-level] نيز بين دولت¬هايي از تمدن¬هاي مختلف، رخ خواهد داد که براي تسلط بر مؤسسات بين¬المللي و نيز افزايش توان نظامي و اقتصادي، با هم به رقابت و مبارزه خواهند پرداخت.[4]
در ادامه، خطوط درگيري¬ها در مناطق مختلف جهان را مورد بررسي قرار داده و پيش¬¬بيني مي¬کند که کانون مرکزي درگيري در آينده نزديک بين غرب و دولت¬هاي متعدد اسلامي ـ کنفوسيوسي خواهد بود؛ چرا که به زعم هانتينگتون در نظم جديد جهاني، ارتباطات موجود بين تمدن¬هاي اسلامي و کنفوسيوسي، چالش جديدي را براي علايق، ارزش¬ها و قدرت غرب به وجود آورده است.[5]
بعد از اين که هانتينگتون، تئوري خود را ارائه کرد، بحث¬هاي درباره تئوري وي به وجود آمد که در بيشتر موارد، نظريات وي را رد کردند. اما حملات 11 سپتامبر باعث شد که بحث، پيرامون تئوري وي دوباره بالا بگيرد. عده¬اي نيز در تأييد تئوري «برخورد تمدن¬ها» اين حملات را گواهي بر وجود چنين برخوردي قلمداد کردند.
1. برخورد تمدن¬ها و پيدايش القاعده
يورام وايترز[Yoram Schweitzer] و شائول شاي[Shaul shay] معتقدند که اسلام راديکال در چهار سطح، عليه فرهنگ¬هاي خارجي در حال جنگ مي¬باشد. سطح اول نبرد اسلام راديکال براي برانداختن رژيم¬هاي سکولار کشورهاي اسلامي و جاي¬گزيني آنها با رژيم¬هاي اسلامي است. سطح دوم نبرد اقليت¬هاي مسلمان براي به دست آوردن استقلال و استقرار دولت اسلامي مستقل مي¬باشد. نبرد عليه اقليت¬هاي قومي ـ فرهنگي که خواهان خودمختاري و يا استقلال از کشورهاي اسلامي مي-باشند، سومين سطح است. چهارمين سطح نبرد عليه فرهنگ¬هاي خارجي، نبرد عليه فرهنگ غربي است که با فرهنگ اسلامي برخورد داشته و مخالف يک ديگر مي-باشند.[6]
اين دو نويسنده با استفاده از تئوري برخورد تمدن¬هاي هانتينگتون بر اين باورند که نوعي از ترور اسلامي که القاعده به راه انداخته و «جنگ عليه ترور»[War against terror] که ايالات متحده بعد از حملات يازده سپتامبر اعلام کرده است، برخوردي فرهنگي بوده و در دو حوزه به وقوع پيوسته است: در حوزه اول بين فرهنگ محلي[Terror-cultur] و فرهنگ¬هاي دولت محور[State-oriented] و در حوزه دوم نيز بين فرهنگ اسلامي و فرهنگ غربي رخ داده است.[7] به نظر آنها حتي اهدافي نيز که در 11 سپتامبر انتخاب شده بودند، نشان از چنين برخوردي دارند؛ برج-هاي دوقلو نشانه قدرت اقتصادي و پنتاگون نيز سمبل قدرت نظامي بود. «اين حملات، نشان¬دهنده برخورد ايالات متحده و مفهوم شهري آن با اسامه بن لادن و مفهوم بدوي وي مي¬باشد».[8]
2. نقد
بررسي تئوري برخورد تمدن¬ها و نظريات گوناگون ارائه شده درباره آن نشان مي¬دهد که نمي¬توان درگيري بين القاعده و غرب را در قالب اين تئوري بررسي کرد. از نظر جفري هاينز،[Jeffrey Haynes] استاد دانشگاه متروپليتن لندن، کساني که حمله القاعده به برج¬هاي دوقلوي تجارت جهاني را به مثابه شاهدي بر وجود برخورد تمدن¬ها در نظر مي¬گيرند، سخت در اشتباهند. وي معتقد است که نقدهايي اساسي بر اين گونه نظريات وارد است: اول، اين که فرقه¬هاي مختلفي در اسلام وجود دارند که تنها يکي از آنها دست به حمله زده است و بعضي از فرقه¬هاي آن حتي بيش از مسيحيت با ليبرال ـ دموکراسي سازگاري دارند.[9] دوم اين که حملات يازده سپتامبر از سوي هيچ دولت و يا گروه دولتي مورد حمايت قرار نگرفته و توسط سازمان تروريستي بين¬المللي القاعده انجام گرفته است. سوم اين که ايده برخورد تمدن¬ها يا مذاهب مشکل آفرين است؛ چرا که در واقعيت امر، جداسازي کامل مرزهاي تمدن¬هاي مختلف، خيلي مشکل و حتي غيرممکن است. تصور هانتينگتون از «برخورد تمدن¬ها»، مفهوم غيرقابل تمييز مي¬باشد. سرانجام اين که، نظريه «برخورد تمدن¬ها»، اين موضوع را ناديده گرفته است که گروه¬هاي تندرو انقلابي اسلام¬گرا و تروريسم القاعده در وهله اول، دولت¬هاي فاسد، غيرمشروع و ناکارآمد کشورهاي خود را مورد حمله قرار داده¬اند. از دهه 1970 و گسترش اسلام¬گرايي در دنياي اسلام، بيشتر آنها به دنبال ساقط کردن دولت¬هاي تحت حمايت غرب و به ويژه امريکا بوده¬اند.[10]
فرانسيس رابينسون[Francis Rabinson] نيز در مقاله¬اي با عنوان «اسلام و غرب: برخورد تمدن¬ها؟»، با بر شمردن شرايطي که منجر به وضعيت کنوني دنياي اسلامي شده است، نظريه برخورد تمدن¬هاي هانتينگتون را رد کرده و اعلام مي¬دارد که اگر برخوردي وجود داشته باشد، برخورد ميان مؤمنين و خدا و کافران مي¬باشد. به نظر وي، اسامه بن لادن جزو سنت طولاني مدت مخالفت با غرب مي¬باشد که تنها تفاوتش با ديگران در اين است که اعتقادات خود را عملي کرده است.[11]
دکتر ليز ودين[ Lisa Vedeen] استاد علوم سياسي دانشگاه شيکاگو نيز نظريه «برخورد تمدن¬ها» را رد کرده و سه نقد اساسي بر آن وارد مي¬کند: اول اين که، اين ايده، پروسه تاريخي به وجود آمدن مذهب راديکال[Radical Religious] را که پديده¬اي تازه مي¬باشد، ناديده مي¬گيرد. دوم اين که داستان برخورد تمدنها هيچ توجهي به جامعه مسلمانان و معناي واقعي اسلام و نقش سياسي آن ندارد. سوم اين که، ايده هانتينگتون، اتحاد و همبستگي[Solidarity and fluidity] موجود بين مسلمانان و غيرمسلمانان را که در طول تاريخ وجود داشته است، ناديده مي-گيرد.[12]
به اعتقاد وي واژه بنيادگرايي که گاهي براي اطلاق به مذهب راديکال به کار مي¬رود، ربطي به اسلام نداشته و ريشه در سنن کهن اسلامي ندارد. جنبش¬هاي اسلام¬گرايي معاصر، جزئي از پديده¬هاي جهاني مي¬باشند که به اواخر دهه 1970 بر مي¬گردند.[13] در واقع، اسلام¬گرايي به دکترين ضد امپرياليستي[Anti-imperialist] تبديل شده است که مي¬خواهد جامعه اسلامي را دوباره مستقر[Re-establishing] سازد.[14]
2. پديده¬اي مدرن
گروه ديگري از نظرياتي که پيرامون القاعده ارائه شده است آن را پديده¬اي مدرن و ريشه¬هاي آن را در تحولات چند دهه اخير ذکر مي¬کنند. جان گري[John Gray] استاد جيزس کالج آکسفورد، ضمن رد نظريه برخورد تمدن¬ها، اعتقاد دارد که خشونت اسلام راديکال، هيچ ربطي به نظريه «برخورد تمدن¬ها» ندارد.[15] به نظر وي جوامع غربي بر اين باور بودند که مدرنيته، شکل واحدي داشته و در هر مکاني، يکي بوده و خواهد بود. به همان اندازه که جوامع، بيشتر مدرن مي-شوند، شباهت بيشتري نيز به يک ديگر پيدا خواهند کرد. در حين مدرن شدن، ارزش¬هاي غربي را نيز اقتباس مي¬کنند؛ «از جمله ارزش¬هاي روشن¬گري را و همان طور که ما در مورد آنها فکر مي¬کنيم، آنها نيز در مورد ارزش¬هاي غربي، نظر مشابهي خواهند داشت». جان گري، معتقد است که القاعده، که سازماني مربوط به گذشته و قرون وسطي نيست، بلکه محصول جانبي[Byproduct] جهاني شدن[Globalization] مي¬باشد. در حالي که کارتل¬هاي دارو و همکاري¬هاي تجاري، بين-المللي شده است، جرايم سازمان يافته نيز بُعدي جهاني به خود گرفته¬اند. «هر کسي که در مورد مدرن بودن ترور انقلابي شک کند، بي¬ترديد هيچ اطلاعي از تاريخ معاصر ندارد».[16]
در ادامه، جان گري به نظر اثبات¬گرايان مي¬پردازد. از نظر آنها به همان اندازه¬اي که جوامع بر پايه علم شکل مي¬گيرند، به همان اندازه نيز به يک¬ديگر شباهت بيشتري پيدا مي¬کنند. آگاهي علمي، جهاني اخلاقي مي¬سازد که در آن، هدف هر جامعه¬اي توليدِ تا حد ممکن خواهد بود. در پي استفاده از تکنولوژي، قدرت بشر براي استفاده از منابع زيرزميني و غلبه بر اشکال پيچيده طبيعت، بيشتر خواهد شد. فقر و جنگ از بين مي¬رود و از طريق قدرتي که توسط علم به وجود خواهد آمد، بشريت خواهد توانست که دنياي جديدي بسازد. منتها هميشه در مورد طبيعت اين دنياي جديد، اختلاف نظر وجود داشته است. براي مارکس و لنين، يک آنارشي بي¬طبقه برابر[classless egalitarian anarchy] و براي فوکوياما[Fukuyama] و نئوليبرال¬ها بازار آزاد جهاني خواهد بود. بعد از فروپاشي اتحاد جماهير شوروي، اين عقيده تسلط پيدا کرد که تنها سبک امريکايي کاپيتاليسم دموکراتيک[Democratic capitalism] به طور واقعي مدرن است و بايد درهمه جاي دنيا پخش شود. به اعتقاد آنها در نتيجه چنين عملي، تمدني جهاني به وجود خواهد آمد و تاريخ به پايان خود خواهد رسيد به نطر جان گري، اين عقيده، بسيار خيالي[Fantastic] بوده و اشتباه مي¬باشد. همانند کمونيسم و نازيسم، اسلام راديکال نيز مدرن مي¬باشد. اسلام راديکال، ضد غرب بوده و بيشتر از سنت¬هاي اسلامي، شکل ايدئولوژي غربي را به خود گرفته است. همانند مارکسيست¬ها و نئوليبرال¬ها، اسلام¬گراهاي راديکال نيز تاريخ را مقدمه¬اي بر دنياي جديد تصور مي¬کنند. بين دنياي جديدي که توسط القاعده ترسيم مي¬شود و پروژه¬هاي خيال¬پردازانه مارکس، لنين، مائو و نئوليبرال¬ها که اخيراً پايان تاريخ را اعلام کرده¬اند، هيچ تفاوتي وجود ندارد. [17]
جان گري بر اين باور است که در دنياي معاصر، سه جنبش مدرن وجود دارد که به غرب، حمله کرده و ارزش¬ها آن را زير سؤال برده¬اند: اول، کمونيسم شوروي، دوم، ناسيونال سوسياليسم و سوم، بنيادگرايي اسلامي و يا اسلام راديکال.[18] وي دلايل مدرن بودن سازمان القاعده را در سه مورد ذکر مي-کند: دليل اول به درک درست شکننده بودن اقتصاد غرب از سوي القاعده مربوط مي¬شود. در صورتي که سازمان القاعده بر سعودي¬ها پيروز شود و منابع نفتي را تحت تسلط خود در آورد، به راحتي مي¬تواند اقتصاد غرب را تهديد کند. دليل دوم، استفاده القاعده از تبليغات رسانه¬اي مي¬باشد. حمله به برج¬هاي دوقلوي سازمان تجارت جهاني از سوي القاعده، نشان مي¬دهد که اين سازمان به درستي فهيمده است که در جنگ¬هاي قرن بيست و يک، حرف اول را استراتژي استفاده از رسانه¬ها مي¬زند. دليل سوم مدرن بودن القاعده، ساختار سازمان است. ساختار القاعده، بيشتر به حزب¬هاي انقلابي سده بيستم شباهت دارد تا کارتل¬هاي قاچاق دارو؛ به همين دليل نيز مي¬توان آن را يک سازمان «جهاني چند مليتي»[A global multinational] ناميد.[19]
متفکران و نويسندگان متعدد ديگري نيز سازمان القاعده را پديده¬اي مدرن دانسته، آن را نتيجه شکست مدرنيزاسيون در برآورده کردن تعهداتش مي¬دانند. مقاومت اسلام¬گرايي معاصر بعد از گذشت دهه¬ها از استقلال کشورهاي اسلامي، شروع شده است. به عبارت ديگر، تغيير ساختار قديمي جوامع توسط دولت¬هايي که مي¬خواستند ارزش¬هاي اين جوامع را با شعارهايي از قبيل ناسيوناليسم، تغيير دهند، باعث شده تا مقاومت¬هاي اسلامي بيشتر شود.[20] در واقع، همان طور که جيسون بورک[Jason Burke] نيز خاطر نشان کرده است، برداشت اعراب از «جهاني شدن»، «امپرياليسم نو» مي¬باشد و با چيزي که غرب از آن تلقي مي¬کند، متفاوت است و القاعده، يکي از هزاران جواب¬هايي است که به اين مسئله داده شده است.[21]
لي هريس[Lee Harris] نيز از جنبه ديگري سازمان القاعده را مورد بررسي قرار داده و به عبارتي آن را مدرن قلمداد مي¬کند. وي در مقاله¬اي با عنوان «ايدئولوژي تخيلي القاعده»[Al-Qaeda's Fantasy Ideology] مدعي مي¬شود که اعتقادات و باورهاي سازمان القاعده و اسلام راديکال، تخيلي بوده و به دور از واقعيت است. به نظر هريس، اين ضعف عمومي بشريت است که هميشه مي¬خواهد چيزهايي بيشتر از آن چه که برايش فراهم است به دست آورد و اين فاصله يا فضاي خالي را به وسيله دنياي تخيلي[Fantasy world] پر مي¬کند. اشخاصي که خيال-پردازي مي¬کنند، ساير مردم را هدف در نظر گرفته و به عوض اين که آنها را سوژه[Subject] در نظر بگيرند، ابژه[Object] به حساب مي¬آورند. در دنياي تخيلي آنها، ساير مردم، نقشي را که آنها مي¬خواهند، ايفا مي¬کنند. خيال¬پردازان همانند دن کيشوت[Don Guixote] تصور مي¬کنند که قدرت زياد و خارق العاده¬اي دارند. اگر شخص ديگري را به عنوان هدف فرض کنند، طبيعي است که شخص مورد نظر را مشکل¬آفرين تصور کرده و سعي مي¬کنند تا چنان مشکلي را برطرف سازند.[22]
به نظر هريس، شکي در اين نيست که بيشتر خيال¬پردازان تاريخ، عقايد خود را تحت لواي مذهب و زير پوشش آن اعلام کرده¬اند. بعد از انقلاب فرانسه، تغييري در ايدئولوژي خيال¬پردازانه روي داد و در آن ايدئولوژي¬هاي سياسي از شعائر مذهبي به عنوان منبعي براي نمادهاي تخيلي خود استفاده مي¬کنند: در نتيجه، واقع¬گرايي[Realism] گروه¬هاي سياسي از بين مي¬رود. نمونه¬هاي زيادي از اين خيال¬پردازي¬ها در تاريخ وجود دارد: خيال¬پردازي ژاکوبين[Jacobin] در مورد احياي جمهوري روم، خيال¬پردازي موسوليني[Mussolini] در مورد احياي امپراتوري روم و خيال¬پردازي هيتلر[Hitler] براي بازگرداندن عظمت هزار ساله ژرمن¬ها، از جمله اين موارد مي¬باشد.[23]
لي هريس، ايدئولوژي تخيلي را ترکيبي از انديشه¬هاي ويليام جيمز،[William James] ويلفر دو پاره تو[Vilfredo paredo] و ژرژ سورل[George Sorel] مي¬داند. به اعتقاد وي، حمله ايتالياي فاشيستي به اتيوپي به دليل نياز ايدئولوژي فاشيسم در پيروز نشان دادن خود بود. ايدئولوژي اسلام راديکال نيز، در خيال¬پردازي متفاوتي، امريکا را هدف قرار داده است. اهداف انتخاب شده در يازده سپتامبر از روي محاسبات نظامي نبوده است؛ بلکه از آن رو انتخاب شدند که نشان دهنده قدرت جهاني امريکا بودند. در واقع، از نظر هريس، اهداف انتخاب شده براي تغيير سياست¬گذاري ايالات متحده نبوده است، بلکه به منظور تحت تأثيرقرار دادن خود تروريست¬ها بوده است. همان طور که حمله ايتاليا به اتيوپي به اين دليل بود که به ايتاليايي¬ها ثابت کند که آنها فاتحان جنگ هستند، هدف حملات يازده سپتامبر نيز اين است که به عرب¬ها ثابت کند که اسلام راديکال مي¬تواند پيروز شوند. به ديگر سخن، تروري که در اين حادثه روي داد، محصول فرعي[By product] القاعده بود.[24]
والر نويل،[Waller R.Newel] استاد فلسفه و علوم سياسي دانشگاه کارلتون اوتاوا نيز از بُعد ديگري به بررسي سازمان القاعده پرداخته است. به نظر وي شاخص¬ترين انديشمند تأثيرگذار بر روي گروه¬هاي بنيادگراي اسلامي، فيلسوف آلماني، مارتين هايدگر[Martin Heidegger] است. به اعتقاد هايدگر، تنها نازي¬ها مي¬توانستند ميراث گذشته آلماني¬ها را بازگردانند. نازيسم براي پيشبرد اهداف خود و از بين بردن قفس آهنين مدرنيته و بازگشت به گذشته باشکوه، تکنولوژي را به خدمت گرفت. اين ديدگاه از انقلاب پست مدرنيستي[Postmodernist revolution] از سوي هايدگر به عقايد ژان پل سارتر و گروه¬هاي چپ فرانسه به بعد از جنگ جهاني انتقال يافته و حتي براي دفاع از استالينيسم و انقلاب فرهنگي چين، گسترش يافت. عقايد سارتر نيز در کتاب انقلابي و پست مدرنيستي، نويسنده الجزايري فرانتس فانون[Frants Fanon] يعني «مسکينان زمين»[The Wretched of the Earth] بازتاب يافت و از اين جا نيز به دنياي راديکال¬هاي خاورميانه وارد شد. به نظر نويل، بسياري از اصول ايدئولوژي القاعده که به طور آشکاري در اعلاميه اسامه بن لادن براي جنگ عليه امريکا در سال 1996 آمده است،[25] ترکيبي است از اين گونه عقايد.[26]
همانند هايدگر که مي¬خواست مردم آلمان به دوران ميانه، زندگي روستايي و جمهوري خون و روح[Blood and Soil Collectivism] برگردند و مدرنيته را نابود کنند، و مثل Pol Plot که مي¬خواست مردم کامبوج به سالها ما قبل تاريخ[Year zero] برگردند، اسامه بن لادن نيز روياي بازگرداندن دنياي خود به عصر طلايي اسلام ـ قرن هفتم ميلادي ـ را در سر مي¬پروراند. فانون، اعتقاد داشت که انقلاب هرگز نمي¬تواند با مذاکره و يا اعمال اصلاح¬طلبانه به اهداف خود برسد، اسامه بن لادن نيز ترور را در ذات خود، خوب و عملي درماني تصور مي-کند.[27]
حنيف جميز اليور[Haneef James Oliver] اسامه بن لادن و سازمان القاعده را جزو پيروان سيد قطب و نوعي از ايدئولوژي به نام قطبيسم قرار مي¬دهد. به نظر وي قطبيسم،[Qutbism] هيچ ريشه¬اي در سنت اسلامي ندارد و بيشتر از آن که ريشه در قرآن داشته باشد، از فلسفه معاصر غربي و انديشه متفکراني از قبيل نيچه، كيرکگارد و هايدگر متأثر مي¬باشد. قطبيسم همانند همه ايدئولوژي¬هاي بنيادگرا به طرز غيرقابل انکاري، مدرن مي¬باشد.[28] به نظر وي، پيروان قطب خوارج زمان هستند و همانند آنها، قرآن و سنت را به دلخواه و شيوه خاص خود تفسير به رأي مي¬کنند.[29]
با توجه به نظرياتي که القاعده را پديده¬اي مدرن قلمداد مي¬کنند، به طور کلي همان طور که دکتر بشيريه نيز ذکر کرده¬اند، بنيادگرايي مذهبي، شورشي بر مدرنيته و ميراث روشن¬گري غرب بوده است. بنيادگرايي ضد اصول مدرنيته بوده و در عوض از گرايش¬هاي رمانتيک غيرعقلي، مطلق¬انگاري ارزشي، جمع¬گرايي، نخبه-گرايي، ترکيب مذهب و سياست، انضباط اجتماعي، اقتدارگرايي، حصر فرهنگي و نظارت اخلاقي بر جامعه، حمايت کرده است. در واقع، بنيادگرايي پيش از پيدايش عصر مدرن، متصور نبود و از اين رو به يک معنا حاصل مدرنيته و مدرنيسم است؛ هر چند به ضديت با آن بلند شده است. از سوي ديگر، بنيادگرايي، گرايشي ابزاري به مدرنيته دارد؛ چرا که از نوسازي در حوزه-هاي اقتصادي حمايت مي¬کند، ولي در عين حال، بنيادهاي ارزشي و فرهنگي آن را نفي مي¬کند. بدين سان، بنيادگرايي، سنت¬گرايي عصر مدرن است. پس مي¬توان گفت که وجه مشترک همه جنبش¬هاي بنيادگرا، ضديت با ارزش¬ها و اخلاقيات مدرنيته غربي و عصر روشن¬گري، و ترس از وجوه فکري و فرهنگي جهان جديد بوده است.[30] به ديگر سخن، بنيادگرايان به دنبال اين هستند که ساختارهاي موجود را از ميان بردارند و ساختار بديلي را که از اصول مذهبي بر مي¬خيزد و قانون، سياست، جامعه، اقتصاد و فرهنگ را در بر مي¬¬گيرد، جانشين آن کنند. بدين سان، بنيادگرايي، بازسازي و به کارگيري دوباره سنت براي اهداف امروزي مي¬باشد.[31]
3. تروريسم مذهبي؛[32] افراطيون مسلمان خشونت¬گرا[33]
به نظر اُليور روي[Oliver Roy] مسلمانان در مواجه با پيشرفت و تهاجم تمدن غربي، سه نوع عکس العمل نشان داده¬اند: گروهي، حسرت گذشته را خورده[The Nostalgia Argument] و معتقدند که اين اسلام است که تمدن را براي غرب به ارمغان آورده است. گروه دوم، فرضيه بالا را رد کرده[Rejection of hypothesis] و بر اين باورند که هيچ دليلي براي برتر دانستن ارزش¬هاي غربي وجود ندارد. گروه سوم نيز از اسلام دفاع کرده[The apologia for Islam] و عنوان مي¬کنند که هر چيزي را که انسان نياز دارد در قرآن و سنت وجود دارد و اسلام، بهترين دين مي¬باشد. دو گروه اول، موضعي تدافعي داشته¬اند، اما گروه سوم، حالت تهاجمي به خود گرفته است.[34] القاعده در اين دسته جاي مي¬گيرد.
القاعده را جزو شاخه کوچک و تندرويي از اجتماع سلفي¬ها قلمداد مي¬کنند که استفاده از خشونت را براي بيرون راندن رهبراني که پيرو اسلام نبوده و يا عليه آن فعاليت مي¬کنند، مجاز مي¬شمارند. از نظر ويکتورويکز و کالتنر[Wiltorwics and Kaltner] اين گروه که به جهادي¬ها[Jihadis] معروفند، ساير روش¬ها را انکار نمي¬کنند، اما بر ضرورت استفاده از خشونت، تأکيد مي¬کنند. اين دو نفر، سه گروه ديگر را نام مي¬برند که آنها را بر اساس تأکيدشان بر روي يکي از چهار روش تبليغ در اسلام، تقسيم¬بندي مي¬کنند. گروه اول بر دعوت[Propagation] صرف اکتفا مي¬کنند. اينها بر پاکدامني شخصي، پيروي از حديث و گسترش اسلام رايج تأکيد مي¬کنند. براي اين گروه، اعمال شخصي و فهم خالصانه اسلام در اولويت قرار دارد. گروه دوم بر اين باورند که علما وظيفه دارند تا رهبران سياسي حاکم را در مورد مشروعيت و حقانيت اسلام، نصيحت[Advice] کنند. از نظر گروه سوم نيز وظيفه هر مسلماني و به ويژه علماست که به طور آشکاري عليه اعمال و سياست¬هاي عمومي غيراسلامي وارد عمل شوند. اين روش مي¬تواند با استفاده از خطبه¬هاي نماز جمعه، نامه¬هاي سر گشاده، سخنراني¬هاي عمومي، افشاگري¬ها و ميتينگ¬هاي عمومي علمي شود.[35]
روحان گواناراتنا[Rohan Guanaratna] نيز معتقد است که براي بررسي جايگاه القاعده در بين گروه¬هاي اسلام¬گرا بايد چهار گروه موجود که هر يک ويژگي¬هاي خود را دارند مورد بررسي قرار گيرند: اول، گروه¬هاي اسلام¬گرا انقلابي مي-باشند که به دنبال مشروعيت بخشيدن به کارهاي خشونت¬آميز خود هستند و از ايدئولوژي سيد قطب استفاده مي¬کنند. جهاد اسلامي مصر، حماس و جهاد اسلامي فلسطين از جمله اين گروه¬ها هستند. گروه مسلح اسلامي الجزاير[The Armed Islamic Group Of Algeria] تا زماني که شروع به قتل عام عمومي ننموده بود، يک گروه اسلامي انقلابي محسوب مي¬شد. گروه دوم، اسلام¬گراهاي ايدئولوژيک هستند که از گفتمان سياسي خشونت¬زاي منسجم استفاده مي¬کنند. گروه اسلامي مصر و جبهه آزاديبخش اسلامي مورو[Moro Islamic Liberation Front] از جمله اين گروه¬ها به حساب مي¬آيند. سوم، گروههاي آرمان¬گرا مي¬باشند که به دنبال از بين بردن نظم موجود هستند. آنها در هرسطحي، از محلي گرفته تا جهاني عمل مي¬کنند و هرگز با دولت متحد نمي¬شوند. اين گروه¬ها هيچ¬گونه استراتژي سياسي عقلاني ندارند و در دکترين آنها هيچگونه مذاکره، صلح و گفتگو جايي ندارد. گروه مبارزان اسلامي ليبي[Libian Islamic Fighting Group] در اين دسته جاي مي¬گيرد. القاعده نيز تا 11 سپتامبر، جزو اين گروه محسوب مي¬شد. گروه¬هاي اسلام¬گراي نويد بخش[Apocalyptic] نيز چهارمين گروه موجود در بين اسلام¬گراها هستند که از خشونت جمعي استفاده مي¬کنند. آنها اعتقاد راسخ دارند که از طرف خداوند برگزيده شده¬اند. دو گروه را جزو اين دسته قرار مي¬دهند، گروه اسلامي الجزاير[GIA] و القاعده.[36]
موجي از خشونت که توسط تروريسم مذهبي به راه افتاده است، نه تنها از نظر دامنه و اهداف انتخابي¬اش، بلکه بخاطر ويژگي¬هاي متمايز و مرگ¬آورش، بي¬سابقه است. همه کساني که دست به تروريسم مذهبي مي¬زنند، معتقدند که اعمال آنها از طرف خداوند، مقدس شمرده مي¬شود. صرف نظر از تفاوت¬هايي که افراط¬گراهاي مذهبي از نظر ريشه، دکترين، سازمان و عملکرد با هم دارند، همه آنها بدين خاطر، خشونت مقدس[Sacred Violence] را بکار مي¬گيرند که يا از جامعه خود دفاع کنند و يا اين¬که عقايد موعودباورانه[Messianic] و هزاره¬گر[Millenarian] دارند.[37]
تقريباً يک چهارم گروه¬هاي تروريستي که در سراسر جهان، فعال هستند، از علايق مذهبي برانگيخته شده¬اند. در واقع، انگيزه آنها سياسي مي¬باشد و مذهب، صرفاً براي مشروعيت بخشي اخلاقي براي به کارگيري نيروها و اعضا به کار مي¬رود. به عبارت ديگر، مردم براي دست زدن به اعمال خشونت¬آميز به مشروعيت¬هاي اخلاقي نياز دارند و مذهب، چنين نيازي را برآورده مي¬کند. گسترش اين مشروعيت¬ها باعث مي¬شود تا گروه¬هاي افراطي، تهديدات سياسي را صبغه¬اي مذهبي ببخشند.[38] همين امر، باعث شده است تا تمايز قائل شدن بين حوزه مذهب و سياست در گروه¬هاي تروريستي مذهبي مشکل باشد.[39] براي مثال در سال 1991 القاعده درصدد بود تا دولت عربستان سعودي را متقاعد کند که به جاي استفاده از سربازان خارجي، از نيروهاي کشورهاي اسلامي براي بيرون کردن عراق از کويت استفاده کند؛ چرا که از نظر القاعده، حضور سربازان غير مسلمان در سرزمين دو مکان مقدس، غير مشروع و غير قابل قبول مي¬باشد.[40]
در بسياري از موارد، گروه¬هاي تروريستي مذهبي از ديدگاه ايدئولوژي کلي-گرايانه برخوردارند؛ بدين معني که دنيا را ميدان نبرد ميان خير و شر[Good and evil] مي¬دانند. در همين راستا نيز از واژه¬گاني کيهاني[Cosmic] و ديالکتيکي از قبيل مومنين درمقابل کافران، نظم عليه هرج و مرج و عدالت عليه بي¬عدالتي استفاده مي¬کنند. در نتيجه، اکثر اين گروه¬ها از سمبل¬هاي مذهبي براي جمع کردن مردم در اطراف خود استفاده مي¬کنند.[41] آنها خود را مستضعفيني معرفي مي¬کنند که براي احقاق حق خود عليه ستم¬گران قيام کرده¬اند و مي¬خواهند ملت خود را يا از دست حاکمان ظالم و يا از دست دشمنان خارجي نجات دهند. با اين همه به دليل اين که بيشتر تروريست¬هاي مذهبي تمايل دارند که شهروندان غيرنظامي را مورد هدف قرار دهند و هيچ توجهي به جنس و سن اهداف ندارند؛ در نتيجه از سوي قسمت اعظمي از هم کيشان خود طرد مي¬شوند.[42]
نوع جنگي نيز که تروريست¬هاي مذهبي به راه انداخته¬اند، ويژگي¬هاي منحصر به فردي دارد. اين جنگ¬ها غيرعادي، غيرمتعارف و غيرمتمرکز شده¬اند. اين گروه¬ها بر خلاف جنگ¬هاي سابق، هم دولت¬ها و هم ملت¬ها را هدف قرار مي¬دهند. اعضاي اين گروه¬ها هيچ يونيفورمي نمي¬پوشند و اهدف خود را از ميان مردم عادي انتخاب مي¬کنند. قوانين جنگي سابق نيز که دولت ـ ملت¬ها را تحت پوشش قرار مي¬داد، نمي¬تواند تروريست¬ها و دولت¬هاي حمايت کننده از آنها را تحت سيطره خود در آورد. با اين همه، همان طور که ذکر شد مهم¬ترين ويژگي اين گروه¬ها که باعث شده است تا آنها و نوع جنگي را که به راه انداخته¬اند از موارد قبلي متمايز سازد، پايه¬هاي ايدئولوژي آنها، يعني مذهب مي¬باشد.[43]
عوامل متعددي در به وجود آمدن گروه¬هاي تروريستي مذهبي، نقش دارند. يکي از عوامل عمده، ايجاد تغييرات در محيط اطراف چنين گروه¬هايي مي¬باشد. حوزه¬هاي مختلفي از قبيل اجتماعي، سياسي، اقتصادي، فرهنگي و روان شناختي آنها را تحت تأثير قرار مي¬دهد. مروري بر پيدايش و گسترش گروه¬هاي تروريستي مذهبي نشان مي-دهد که تاکتيک¬ها و تکنيک¬هاي استفاده شده توسط آنها، واکنشي به تغييرات گسترده محلي، منطقه¬اي و جهاني در طول چند دهه اخير بوده است. تقريباً اکثر اين گروه¬ها در طول چند دهه گذشته و از ميانه¬هاي دهه 1960 به وجود آمده-اند.[44] براي مثال، با گسترش مدرنيته، دامنه سيطره غرب بر دنياي اسلام بيشتر شده و در نتيجه، فقر و بدبختي نيز بيشتر شده است. بسياري از ايده¬هاي مطرح در دنياي اسلام از پان ـ عربيسم[Pan-Arabism] گرفته تا سوسياليسم، در پيشبرد و گسترش صنعت و افزايش آزادي¬هاي سياسي شکست خورده¬اند.[45] در نتيجه، بسياري از مسلمانان، مدرنيزاسيون را شکست خورده، قلمداد کرده و آن را مترادف غرب و عامل مشکلات خود تصور نموده¬اند.[46]
يکي ديگر از عوامل به وجود آمدن گروه¬هاي تروريستي مذهبي، عرفي شدن[Secularization] جوامع مي¬باشد. در همين راستا نيز اکثر گروه¬هاي تروريستي، نام¬هاي مذهبي براي خود انتخاب مي¬کنند. علاوه بر اين ايدئولوگ¬هاي روحاني و اعمال شخصي آنها نيز همانند نيروي گريز از مرکز[Centrifugal Force] در جلبِ حمايت، سازمان¬دهي مکانيسم¬ها و تعريف دوباره ابزار و روشها نقش غيرقابل انکاري ايفا مي¬کنند. مشروعيت¬هاي الهياتي[Theological Justification] براي عمليات-ها نيز از سوي آنها تأمين مي¬شود. اين اشخاص، کنترل کاملي بر سياست¬ها و اعمال نظامي سازمان اعمال مي¬کنند.[47]
حوادث کليدي نيز يکي ديگر از عواملي است که اکثر گروه¬هاي تروريستي مذهبي به آن واکنش نشان مي¬دهند. حمله به بيت الله الحرام در سال 1979 که آغاز سال جديد قمري (1400) بود از جمله اين موارد مي¬باشد. اشخاصي که در اين حمله شرکت کردند بر اين باور بودند که در
آغاز قرن جديد قمري، مهدي موعود براي اصلاح دين رسول خدا خواهد آمد.[48]
براي استفاده و حمايت از خشونت مذهبي بايد «دشمنان تعريف شده¬اي» وجود داشته باشند. مشخص کردن دشمن و تصميم براي استفاده از خشونت عليه آنها به ميزان و عمق بحراني بستگي دارد که ايمان و جوامع گروه¬هاي تروريستي را تهديد مي¬کند. در سطح داخلي، ممکن است که مخالفت¬ها به سمت فساد و بي¬عدالتي¬هاي سيستم سياسي و يا ساير جوامع مذهبي، هدايت شود. در سطح خارجي نيز ممکن است عليه نيروهاي خارجي که در جامعه، حضور فرهنگي، اقتصادي و يا سياسي دارند و تهديدي عليه جامعه مذهبي چنين گروه¬هايي محسوب مي¬شوند، تمرکز يابد. براي مثال، گرايش¬هاي ضدغربي و ضداسرائيلي در ميان تروريست¬هاي مسلمان، ريشه در ميراث تاريخي فشار سياسي غرب بر اين جوامع و در نتيجه، به حاشيه رانده شدن اجتماعي و اقتصادي اين جوامع دارد. از طرف ديگر افزايش ايدئولوگ¬هاي سکولار و غيرمشروع شدن نخبگان سياسي و اقتصادي معاصر، به ويژه بعد از شکست اعراب از اسرائيل در سال 1967، نيز در به وجود آمدن چنين گرايش¬هايي بي¬تأثيرنبوده-اند.[49]
در حالي که شناسايي دشمن، به تاريخ چند دهه گذشته بستگي دارد، اما تعيين مسير عمليات¬هاي تروريستي توسط جنبشهاي نظامي عليه دشمنان خارجي به تغييرات سياسي و ايدئولوژيکي منطقه مربوط مي¬شود. انقلاب اسلامي ايران و اشغال افغانستان توسط اتحاد جماهير شوروي در سال 1979 و مقاومت افغاني¬ها، از جمله تغييراتي بودند که در تعيين مسير آينده گروه¬هاي تروريستي، تأثيرشگرفي داشته-اند. انقلاب ايران يک مدل انقلابي از اسلام فراهم کرد و باعث به وجود آمدن جنبش¬هاي اسلامي در منطقه شد که موجوديت رژيم¬هاي منطقه را با چالش جدي مواجه ساخت.[50] شکست شوروي¬ها و اخراج آنها از افغانستان نيز باعث شد تا مجاهدين افغاني، فروپاشي شوروي را نيز در راستاي شکست از افغان¬ها تفسير کنند. اين امر باعث شد تا مجاهدين، خود را براي شکست ابرقدرت ديگري نيز آماده کنند.[51]
گروه¬هاي مذهبي از «وسايل، روش¬ها و زمان¬هايي» استفاده مي¬کنند که بيشترين تأثير را داشته باشد.[52] آنها در مقابل دشمنان ابرقدرت خود از عمليات¬هاي انتحاري استفاده مي¬کنند. اين عمل باعث مي¬شود که سايرين نيز راه آنها را ادامه دهند. حزب الله لبنان در سال 1983 عليه سربازان فرانسوي و امريکايي حاضر در لبنان از اين وسيله استفاده کرد. نتايج به دست آمده به حدي غيرقابل انتظار بود که باعث شد تا حماس نيز براي تحت تأثيرقرار دادن فرايند صلح اسرائيل و فلسطين از آن استفاده کند.[53]
اهداف انتخابي از سوي گروه¬هاي تروريستي مذهبي، سمبوليک مي¬باشد. اين امر باعث مي¬شود تا از سويي، بيشترين تأثيرروان شناختي را بر روي دشمن بگذارد و از سوي ديگر نيز اعتبار گروه¬هاي تروريستي را ميان هوادارنشان بالا ببرد. بعضي از موارد نيز از جمله حمله به توريست¬هاي خارجي، اهداف چند منظوره[Multi-pronged] انتخاب مي¬شوند. حمله به نهادهاي مهم نيز از جمله اهدافي مي¬باشد که به عمد از سوي چنين گروه¬هايي انتخاب مي¬شود تا عکس العمل دشمن را در پي داشته باشد. حمله به مسجدالاقصي در سال 1982 از سوي تندروهاي يهودي از جمله اين موارد مي¬باشد که از سوي متعصبين يهودي، طرح ريزي شده بود تا بين يهوديان و مسلمانان، جنگ به راه اندازد.[54]
زماني نيز که از سوي گروه¬هاي تروريستي مذهبي براي حمله انتخاب مي¬شود، حساب شده است. اين زمان¬ها طوري انتخاب مي¬شوند که يا با ايام مذهبي خودِ اين گروه¬ها تطابق داشته باشد و يا اين که به تعطيلات مذهبي و ماه¬هاي مقدس دشمنان¬شان بي¬حرمتي شود. براي مثال، حمله نژادپرستان سفيدپوست به ساختمان فدرال اُکلاهاماسيتي از سويي، مصادف بود با دومين سالگرد حمله اف.بي.آي[F.B.I] به شاخه اين گروه در تگزاس و از طرف ديگر، برابر بود با دويست و بيستمين سالگرد شروع انقلاب امريکا.[55]
ديويد سي.راپاپورت،[David C.rapoprt] عضو دپارتمان علوم سياسي دانشگاه کاليفرنيا، القاعده را تحت عنوان موج چهارم تروريسم مدرن، يعني تروريسم مذهبي، مورد بررسي قرار داده است.[56] وي گروه¬هاي تروريستي مدرن را به چهار گروه تقسيم کرده است که آنها را شبيه به يک چرخه[Cycle] در نظر مي-گيرد، از نظر او هر کدام از اين امواج بعد از به وجود آمدن و طي چرخه¬اي -نابود مي¬شوند.[57]
«اولين موج که به «موج آنارشيستي»[Anarchist Wave] معروف است، در دهه 1880 شروع شد و به مدت چهل سال، ادامه پيدا کرد. به دنبال آن در دهه 1920 «موج ضداستعماري»[Anti-Colonial Wave] شروع شد و عمدتاً در دهه 1960 از بين رفت. اواخر دهه 1960، «موج چپ جديد»[New left wave] متولد شد و تقريباً تا دهه 1990 به صورت لجام گسيخته¬اي ادامه يافت و هنوز هم در بعضي از کشورها نظير سريلانکا، اسپانيا، پرو و کلمبيا گروه¬هايي از آن فعال مي¬باشند. چهارمين موج يا «موج مذهبي»[Religious wave] در سال 1979 شروع و حدود بيست الي بيست و پنج سال است که در جريان مي¬باشد».[58]
هر کدام از امواج، تکنيک¬هاي خاص خود را دارند: موج اول با ترور، موج دوم به وسيله حمله به اهداف نظامي، موج سوم به هواپيماربايي و موج اخير که در حال حاضر نيز ادامه دارد با عمليات انتحاري[Suicide bombing] از ساير امواج، قابل تفکيک هستند. علاوه بر اين، زمينه¬ساز شروع هر يک از امواج، معمولاً حوادثي سياسي هستند که هم گروه¬هاي موجود در هر يک از امواج را ترغيب مي¬کند و هم آمادگي جامعه را براي قبول خواست¬هاي آنها افزايش مي¬دهد. به نظر راپاپورت در سال 1979 سه حادثه سياسي مهم در جهان اسلام رخ داد که چرخش سياسي شگرفي را بوجود آورده و در به وجود آمدن موج چهارم دخيل بوده-اند؛ انقلاب اسلامي ايران، اولين حادثه بود. اين انقلاب نشان داد که مذهب، رنگ سياسي به خود گرفته است. دومين حادثه، مقاومت افغانستان در مقابل شوروي¬ها بود که چنان ابرقدرتي را مجبور به ترک افغانستان کرد. در واقع، اين مقاومت، نشان¬گر قدرت مذهب بود. اعتقاد به ظهور منجي در ابتداي قرن جديد هجري قمري که شروع آن سال 1979 بود، سومين حادثه مي¬باشد. براساس يک حديث قديمي، سال 1979 آغاز قرن جديدي بود که در آن، نجات دهنده¬اي آمده و خيزشي را براي اصلاح مسلمانان به وجود خواهد آورد. در اولين دقايق آغاز قرن جديد، مسلمانان سني به مسجد اعظم مکه حمله کردند که در نتيجه آن حدود ده هزار نفر زخمي شدند.[59]
به اعتقاد راپاپورت، با وجود اين که در امواج قبلي نيز مذهب، نقش مهمي داشته است، «اما تنها در موج چهارم است که نقش بسيار متفاوت و مهمي ايفا مي¬کند؛ چرا که در موج¬هاي قبلي، هدف اصلي، ايجاد دولت مستقل سکولار بود و مذهب، هيچ نقشي در دنياي بين¬المللي نداشت، ولي در موج جديد، مشروعيت¬هاي دنياي تثبيت شده جديد را تأمين کرده و اصول اساسي آن را شکل مي¬دهد».[60] از نظر وي با وجود اين که ساير جوامع مذهبي از قبيل مسيحي، يهودي، سيک¬ها، و بودايي نيز تروريست¬هاي خاص خود را به وجود آورده¬اند، اما مهم¬ترين مذهب در اين موج، اسلام است.[61]
به نظر وي «ترور و گروگان¬گيري که ويژگي عمومي موج سوم بود، در موج چهارم مورد تأکيد قرار گرفته است، اما «عمليات انتحاري، بيشترين نوع حملات را تشکيل مي¬دهد». موفقيت¬هايي که اين موج در استفاده از عمليات شهادت¬طلبانه به دست آورده است، باعث شد تا ببرهاي تاميل[Tamil tigers] در سريلانکا نيز از آن استفاده کنند. علاوه بر اين، گروه¬هاي موج تروريسم مذهبي، بيشتر از ساير گروه¬هاي قبلي به تأسيسات دولتي و نظامي که عمدتاً امريکايي نيز هستند، حمله کرده¬اند. «موج چهارم، سازماني را به وجود آورد که اهداف و نحوه يارگيري آن، در تاريخ تروريسم، منحصر به فرد است، اين سازمان القاعده است که توسط اسامه بن لادن سعودي، هدايت شده و حمايت مالي مي¬شود. القاعده به دنبال ساختن دولتي واحد براي همه مسلمانان است؛ دولتي که يک بار وجود داشته و توسط شريعت، يعني قوانين اسلامي اداره مي¬شده است».[62]
مارک سجويک[Mark Srdgwick] نيز القاعده را در قالب تئوري «تروريسم مذهبي» بررسي کرده است. به نظر وي القاعده بيشتر از آن که گروهي مذهبي باشد، گروهي تروريستي به حساب مي¬آيد. وي با تفاوت قائل شدن بين اهداف نهايي[Ultimate aims] و اهداف قابل دسترس[Imediat aims] معتقد است با وجود اين که هدف نهايي القاعده، ايجاد دولت و يا دولت¬هايي بر اساس شريعت اسلامي مي-باشد، اما اهداف قابل دسترسي القائده، همانند ساير گروه¬هاي تروريستي مذهبي، بيشتر از آن که مذهبي باشد، سياسي است.[63]
با توجه به مطالبي که ارائه شد مي¬توان دو خصوصيت کلي براي گروه¬هاي تروريستي مذهبي ذکر کرد: اول اين که دکترين آنها در پاسخ به تهديدات سياسي، شکل گرفته و حالتي افراط گونه، به خود مي¬گيرند؛ دوم، اين که مشروعيت¬هاي مذهبي ارائه شده توسط اين گروه¬ها به دليل تحريک و جذب اعضا و مبارزه با مخالفان مي¬باشد.[64] مروري بر سير تاريخي شکل¬گيري دکترين القاعده نيز نشان مي¬دهد که اين سازمان، جزو گروه¬هاي تروريستي مذهبي مي¬باشد؛ از نوشته¬هاي ابن تيميه در قرن سيزده ميلادي تا نوشته¬هاي ابوالاعلي مودودي، سيد قطب و در نهايت عبدالله اعظم، همگي به اسامه بن لادن رسيده است.[65]
علاوه بر عوامل عيني به وجود آمدن تروريسم مذهبي و به ويژه القاعده، عوامل ديگري نيز در بُعد انديشه¬اي در به وجود آمدن اين سازمان، مؤثر بوده¬اند. کريستوفر هنزل[Cheristopher Hinzel] سه دسته از انديشه¬ها را در به وجود آمدن القاعده، دخيل مي¬داند. دسته اول، شاخه¬اي از مذهب وهابيت است که از طريق شخص بن لادن به سازمان القاعده رسيده است که هنزل آن را «سلفي ـ وهابي¬هاي انقلابي»[Recolutionary salafist wahhabis] مي¬نامد. شاخه¬اي ديگر از اين مذهب در عربستان سعودي به دين رسمي تبديل شده است. دسته دوم، انديشه¬هاي مودودي مي¬باشد که از يک طرف بر روي سيد قطب تأثيرگذاشته است و از سوي ديگر، مستقيماً و از طريق مدارس اسلامي پاکستان بر روي مجاهدين افغاني و بالطبع اعضاي القاعده، تأثيرگذاشته است. دسته سوم، انديشه¬هاي سيد قطب مي¬باشد که از طريق ايمن الظواهري به القاعده رسيده است.[66]
مايکل دوران[Michal Doran]، استاد دانشگاه پريسون اعتقاد دارد که در بررسي ريشه¬هاي ايدئولوژيکي القاعده، اولين نفري که بيشترين تأثيرگذاري را داشته است، ابن تيميه مي¬باشد. با اين حال، عقايد وي توسط خود القاعده به دنياي مدرن وارد نشده است، بلکه اين سيد قطب است که انديشه¬هاي او را در واژگاني تازه، وارد دنياي اسلامي امروزي کرده است.[67] جفري هاينز نيز ايدئولوژي القاعده را ترکيب انديشه¬هاي محمد عبدالوهاب و سيد قطب مي-داند.[68]
عبدالوهابِ مدّب[Abdelwahb meddeb]، بنيادگرايي را بيماري اسلام دانسته و معتقد است که براي بررسي ريشه حوادث يازده سپتامبر بايد به سال 1979 برگشت در اين سال از يک سو، انقلاب اسلامي اتفاق افتاد و از طرف ديگر، افغانستان توسط شوروي اشغال شد. اين دو اتفاق، باعث شدند تا حرکت¬هاي بنيادگرايي، گسترش يافته و ايدئولوژي خود را بسط دهند.[69] با اين حال، وي نقش عوامل عيني در به وجود آمدن القاعده را ناچيز قلمداد کرده است و از آنها به عنوان کاتاليزور، ياد مي¬کند[70]. به نظر وي بعد از سرکوب بنيادگراهاي مصري توسط رژيم ناصر، کشورهاي اسلامي-عربي، درهاي خود را بر روي تحصيل کرده¬هاي الأزهر گشودند. در نتيجه بنيادگرايي، دو طرف درياي سرخ، يعني پيروان سيد قطب و وهابيون با هم تلاقي پيدا کردند. بعد از اشغال افغانستان توسط شوروي، وهابيون به پاکستان مهاجرت کردند که در نتيجه آن با افکار مودودي نيز آشنا شدند. مدّب معتقد است که دو نفر از کساني که بيشترين تأثير را در بوجود آمدن سازمان القاعده داشته¬اند، مودودي و سيد قطب هستند؛ تنها تفاوتي که اين دو نفر را از هم¬ديگر متمايز مي¬کند، نحوه اعلام جهاد و فراخواني براي جنگ مي¬باشد. در حالي که مودودي در نوشته¬هايش تنها به آن اشاره مي¬کند، ولي سيد قطب به شدت بر جهاد و استفاده از زور براي رسيدن به هدف تأکيد مي¬کند.[71]
جهاد، مفهوم ديگري است که به عنوان مشروعيت¬دهنده خشونت استفاده مي¬شود. بنيادگراهاي اسلامي از اين واژه به عنوان وسيله¬اي مؤثر عليه دشمنان خود و براي جنگ با آنها استفاده مي¬کنند. بعضي¬ها نيز از آن به عنوان رکن ششم دين ياد مي¬کنند. در حالي که در گذشته، جهاد اکبر مبارزه با نفس بود، اما امروزه، آن را جنگي بيروني عليه دشمنان جامعه و به عنوان نوعي استراتژي براي گسترش اسلام و استقرار نظام واقعي اسلامي براساس شريعت، قلمداد مي-کنند.[72]
شخصي که اولين بار، واژه جهاد را جزو ارکان اصلي دين قرار داد، ابن تيميه بود. به نظر وي جهاد بر حج، نماز و روزه برتري دارد و کساني که در جهاد شرکت نکنند، کافر به حساب مي¬آيند.[73] در عصر حاضر نيز کساني که به طور مبسوطي به اين واژه پرداختند و آن را وارد ادبيات سياسي کردند، ابو الاعلي مودودي و سيد قطب مي¬باشند. مودودي، جهاد را به عنوان نبردي انقلابي براي اجراي دستورات خداوند بر روي زمين، تشريح مي¬کند. وي معتقد بود که همه مسلمانان وظيفه دارند تا براي ريشه¬کني ظلم و ستم از روي زمين، جهاد کند.[74]
با اين حال، کسي که جهاد را وارد ادبيات گروه¬هاي نظامي اسلام¬گرا کرد، سيد قطب بود. از نظر وي، مسلمانان واقعي، آنهايي هستند «که در راه اعتلا و برتري کلمه حق ـ نام خداـ به جهاد مشغول¬اند».[75] قطب، جهاد تدافعي را قبول نداشته و معتقد است کساني که جهاد در اسلام را تنها دفاعي مي¬دانند، شرق شناساني[Orientalists] هستند که مي¬خواهند ماهيت اسلام را تغيير دهند.[76]
حمله شوروي به افغانستان در سال 1979 باعث شد تا علماي اسلامي، عليه شوروي اعلام جهاد کرده و آن را به عنوان حمله به دارالاسلام معرفي کنند.[77] در اين ميان، شخصي که نقش کليدي داشت، عبدالله اعظم، تئوريسين اصلي القاعده بود. وي به نقل از ابن تيميه، اولين وظيفه مسلمانان، بعد از ايمان را جهاد و دفاع از سرزمين¬هاي اسلامي مي¬داند؛ بنابراين معتقد است جهاد، مهم¬ترين وظيفه¬اي است که در عصر حاضر به دست فراموشي سپرده شده است و علت اصلي وضعيت فلاکت بار مسلمانان، عمل نکردن به جهاد مي¬باشد.[78]
انديشه¬هاي اعظم از طريق اسامه بن لادن در سازمان القاعده تجسم يافت. به عبارت ديگر، تنها کسي که بيشترين نقش را در راديکاليزه کردن جهاد داشته است، بن لادن مي¬باشد. او بر خلاف پيشينيان خود، کشتن غيرنظاميان، شهروندان عادي و حتي مسلمانان را جايز شمرده و به آن عمل کرد. بن لادن نيز هم نوا با ابن تيميه، اولين وظيفه مسلمانان بعد از ايمان را جهاد مي¬داند. وي، جهاد را تهاجمي و براي تثبيت حاکميت خداوند بر روي زمين دانسته و آن را جنگ مقدسي مي¬داند که مشروعيت دارد.[79]
نتيجه¬گيري
همانطور که ذکر شد به طور کلي، سه دسته از نظريات در مورد علل شکل¬گيري القاعده وجود دارد. دسته اول، اين سازمان را در چهارچوب تئوري برخورد تمدن¬هاي هانتينگتون عنوان کرده¬اند. دسته دوم، نظرياتي بودند که شکل¬گيري القاعده را بيشتر، نتيجه شکست مدرنيزاسيون دانسته¬اند.
با توجه به نظريات مطرح شده در گروه سوم و نيز پژوهش حاضر، چهار متغير در به وجود آمدن القاعده نقش داشته¬اند که در قالب نمودار مدل تحليلي زير ارائه مي¬شود:
پي¬نوشت:
* كارشناسي ارشد انديشه سياسي در اسلام از دانشگاه علامه طباطبايي (ره).
1. Samuel P. Huntington, "The Clash of Civilization?", Foreign Policy, Vol. 72, No. 3 (Summer 1993, P 22-24) P 22; and: Samuel P. Huntington, The Clash of Civilization and The Remaking of World Order (New York: Simon and Schuster, 1996) P 20, 28-29.
2. Ibid, P 23.
3. Ibid, P 25-27.
4. Ibid, P 29.
5. Ibid, P 45-48.
6. Yoram Schweitzer and Shaul Shay, The Globalization of Terror; The Challenge of Al.Qaeda and the Response of the International Community (New Brunswick (USA) and London: Transaction Publishers, 2003) P 20.
7. Ibid, P 42.
8. Ibid, P 51-52.
9. Mark Sedgwick, "Sects in the Islamic world", available at: http://www.caliber.vcpress.net/doi/pdf/10,1525/nr.2000,3,2, 195.
10. Jeffrey Haynes, "Understanding Contemporary Islamic Militancy: The Case of Al-Qaeda", available at: http://www.sgir.org/conference2004; and Jeffrey Haynes, " Al-Qaeda: Ideology and Action", paper prepared for the ECPR Joint Sessions Of Workshops, Uppsala, April 2004, available at: http://www.essex.ac.uk/acpr/events/jointsessions/paperarchive/Uppsala/ws3/Hayness.pdf.
11. Francis Rabinson, "Islam and The West: Clash of Civilization?", available at: http://www.rsaa.org.uk/Rabinson.pdf.
12. Lisa Wedeen, "Beyond The Crusaders: Why Huntington, and Bin Laden, Are Wrong:, Middle East Policy, Vol.X, No. 1, P 54-61 (Summer 2003) P 54.
13. Ibid, P 55.
14. Ibid, P 56.
15. John Gray, Al Qaeda and What It Means to Be Modern (New York and London: The New Press: 2003)p 116-117.
16. Ibid, P 1-2.
17. Ibid, P 2-4.
18. Ibid, P 5.
19. Ibid, P 75-76.
طي گزارشي که سرويس کنگره ايالات متحده امريکا (CRS) در 23 مي 2003 به کنگره ارائه داد، سازمان القاعده بعد از حملات امريکا به افغانستان و پايگاه¬هاي القاعده هنوز هم توانايي حمله¬اي بزرگ به اهداف غربي را دارد. طبق اين گزارش به دليل اين که شخص بن¬لادن قبل از تشکيل اين سازمان در فعاليت¬هاي تجاري بود، سازمان را طوري طراحي کرده است که با هر حمله¬اي، توانايي بازسازي و بازيابي دوباره خود را داشته باشد. به نقل از:
Audrey Kurth, "Al-Qaeda After Iraq Confict", CRS Report for Congress, May 23,2003,Order Code: RS 21529, availableat:
http://www.rialardi.org/IRAQ/mil_al_qaeda_2004.pdf.
20. David Zeidan, "The Islamic Fundamentalism View of Life as a Perenial Battle", Middle East Review of International Affairs, No. 4, PP. 26-53 (December 2001) P. 26-27, also available at: Barry and Judith Rubin, Anti-American Terrorism and the Middle East (Oxford University Press, 2002) PP. 11-26; and: Richard H.Shults, "It Is War! Fithing Post-11 September Global Terrorism Throught a Doctrine of Preemption", Terrorism and Political Violence, Vol. 15, No. 1, PP. 1-30 (Spring 2003) P. 8; and: Jeffrey Haynes, "Religion and Politics: What is The Impact of September 11?", available at: http://www.law.emory.edu/ihr/allessay.html;and Bernard Lewis, The Crisis of Islam: Holy War and Unholy Terror (New York: The modern library, 2003) P 118, 132.
21. Jason Burk, "Al Qaeda Today and The Real Rootd of Terrorism", Interview With Jason Burk, Terrorism Monitor, Vol. I, Issue 11, PP 1-4 (February, 2004) P 2.
22. Lee Herris, "Al-Qaeda's Fantasy Ideology", Policy Review Online, Augest-September 2002, No. 114, available at:
http://www.policyreview.org/AUG02/harris.html.
23. Ibid.
24. Ibed.
25. Bin Laden, "Declaration of War Against Occupying The Land of The Tow Holy Places" (26-8-1996) available at:
http://www.azzam.com/html/articlesdeclaration.html.
26. Waller R.Newell, "Postmodern Jihad: What Osama Bin Laden Learned From The Left?", The Weakly Standard (11-26-2001) available at:
http://www.freerepublic.com/focud/f_news/573060/Posts.
27. Ibed.
28. Haneef Jamis Oliver, The Wahhabi Myth, (2002) P 9-10, available at:
http://www.rtaf.mi.th/publications/Terrrorism/thewahhabimyth.pdf.
29. Ibid, P 6.
30. حسين بشيريه، تاريخ انديشه¬هاي ليبراليسم و محافظه¬کاري (تهران: نشر ني، 1380) ص 195ـ193.
31. Steve Bruce, Fundamentalism (Cambridge: Polity, 2000) P 40-41.
32 . اين اصطلاح در ادبيات و رسانه¬هاي غربي در اشاره به نوعي از تروريسم است که عاملان آن براي مشروعيت بخشيدن به اعمال خود از مذهب، سوءاستفاده مي¬کنند. در واقع، خشونت¬طلبان در راستاي متقاعد کردن پيروان خود و جنبه-اي اخلاقي بخشيدن به حملات خود از مذهب استفاده ابزاري مي¬کنند. نگاه کنيد به: عليرضا طيب، تروريسم (تهران: نشر ني، 1382).
33 . اسلام¬گراي راديکال يا افراطي خشونت¬گرا به کسي اطلاق مي¬شود که مي¬خواهد به منظور استقرار شريعت اسلامي، دولت موجود را با استفاده از خشونت و زور سرنگون کند. به نقل از:
Mohammad Ayoob, "Political Islam: Image and Reality", World Policy Journal. P1-14 (Full 2004); also available at:
http://www.worlpolicy.org/journals/articles/wpj04-3/Ayoob.pdf.
34. Oliver Roy, The Failour of Political Islam, Trans. By Carol Volk (London: I.B. Tauris, 1994) P 11.
35. Quinton Wiktorowics and John Kaltner "Killing In The Name Of Islam: Al-Qaeda's Justification For September11", Middle East Policy, Vol. X, No. 2, P 76-92 (Summer 2003) P 78.
36. Rohan Guanaratna, inside Al-Qaeda: Global Network of Terorr (New York: Columbia University Press, 2002) P 92-93.
37. Magnus Ranstrop, "Terrorism In The Name Of Religion", Journal of International Affairs, Vol. 50, No. 1, P 41-62 (Summer 1996) P 43; also available at: http://www.cianet.org/wps/ram01/.
38. M. A. Ashraf, "True Islamic Teachings Campared to Al-Qaeda's Doctine", The review of Religions, Vol. 99, No. 4, P 31-52 (April 2004) P 34.
39. Ibid, P. 37; and: Ranstrop, Op. Cit, P. 43.
40. براي بررسي بيشتر، رجوع شود به اعلاميه بن لادن در سال 1996؛
Bin Laden, Op.Cit.
41. Ranstrop, Op. Cit, P 49.
42. Ashraf, Op. Cit, P 36.
43. Shults, Op. Cit, P 6-7.
44. Ranstrop, Op. Cit, P 44-45.
45. Lewis, Op. Cit, P 118.
46. Ibid, P 132.
47. Ranstrop, Op. Cit, P 46.
48. Ibid, P 47.
49. Ibid, P 52-53.
50. Ibid, P 53-54.
51. Lewis, Op. Cit, P 161.
52. Ashraf, Op. Cit, P 36.
53. Ranstrop, Op. Cit, P 55.
54. Ibid, P 55-56.
55. Ibid, P 56.
56. David C.Rapaport, "the Four Waves Of Rebel Terror and September 11", Anthropoetics 8, No. 1, P 1-19 (Spring and Summer 2002) also available at: http//www.anthropoetics.ucla.edu/archive/apo801.pdf.
57 . امواج مورد نظر وي در وسط اقيانوس به وجود مي¬آيند و هرگز با ساحل برخورد نمي¬ کنند. واژه چرخه را در مقاله زير به کار برده است:
David C.Rapaport, "Fear and Trembling: Terrorism in Three Religious Traditions", American Political Science Review, No. 78 (1984) P 672.
58. Rapaport, "the Four Waves Of Rebel Terror and September 11", P 2.
59. Ibid, P 9.
60. Ibid, P 8.
61. Ibid, P 9.
البته لازم به ذکر است که اين نظريات از منظر غربيان به موضوع، نگاه مي¬کنند و ديدگاه نگارنده نمي¬باشد.
62. Ibid, P 10.
63. Mark Srdgwick, "Al-Qaeda and The Nature of Religious Terrorism", Terrorism and Political Violence, Vol. 16, No. 4, P 795-818, (Winter 2004) P 795-814.
64. Ashraf, Op. Cit, P 32.
65. Ibid, P 33.
66. Chirstopher Hanzel, "The Origins of Al-Qaeda Ideology", National Defense University of U.S.A, available at: http://www.ndu.edu/nwc/writing/ AY04/awarspapers/nominated%20 Paper-40- hanzel.pdf.
67. Michal Doran, "The Pragmatic Fanaticisim of Al-Qaeda: An Anatomy of Extremisim in Middle Eastern Politics", Political Science Quarterly, 6-22-2002, available at: http://www.lbauza.net/doran.htm.
68. Jeffrey Haynes, "Understanding Contemporary Islamic Militancy: The Case of Al-Qaeda", Op.Cit; and: " Al-Qaeda: Ideology and Action", Op. Cit.
69. Abdelwahb meddeb, The Malady of Islam, Trans, By Pierre Joris and Am Reid (New York: Basic Books, 2003) p 3.
70. Ibid, P 6-7.
71. Ibid, P 101-105.
72. Zeidan, Op. Cit, P 28-29.
73. Ibn Taymiyyah, "The Religious and Moral Doctrine of Jihab", available at: http://www.sullivan-county.com/z/tay.htm.
74. David Zeidan, "The Islamic Fundamentalists View of Life az a Perenial Battle", Middle East Review of International Affaires, No.4, P 26-53 (December 2001) P 42.
75. سيد قطب، ما چه مي¬گوييم؟، ترجمه خسرو شاهي، چاپ بيست و دوم (تهران پ: دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1372) ص 39.
76. Sayed Qutb, Milestones, Ch. 4, available at: http://www.youngmuslims.ca/online_library/books/milestones/hold.asp.
77 . gilles Kepel, Jihad: The Trail of political Islam, Trans. By Anthony Roberts (Massachusetts: Harvard University Press, 2002) P 138-139.
78. Abdullah Azzam, Defense of Muslim Lands, Ch. 4, available at:
http://www.inslamwatch.org/texts/azzamdefense/auk.html.
79. Bin laden, "Declaration of War Against American Occupying The Land of The Tow Holy Places", (26-8-1996) available at: http://www.azzam.com/html/articesdeclaration.htm.
منبع : فصل نامه علوم سیاسی