شاعر: منیره درخشنده
چهره شاهدان غبار گرفت
عشق را موج انفجار گرفت
چفیه، پوتین، پلاک، سنگر کو؟
زیر رگبار، دیده تر کو؟
جبهه و جنگ یادمان رفته است
آن دل تنگ یادمان رفته است
سر به چاه امل فرو بردیم
«دیگران کاشتند و ما خوردیم»
به ریا و دروغ خو کردیم
بو گرفتیم آه بو کردیم
یادمان رفت مرد میدانیم
شعلهای از وجود انسانیم
یادمان رفت سوز و اشک و دعا
در شب حمله، رمز «یا زهرا»
چفیه تا خورده، قمقمه تنهاست
جبهه مثل غریبی زهراست
گرچه در صحن جبهه پیچیده
عطر خون حسین فهمیده
هان کجایید عاشقان بلا
تشنگان زیارت مولا
حاج یوسف چرا نمیمانی؟
کربلا، کربلا، نمیخوانی
حاج یوسف اگر به خاک افتاد
سنگر و جنگ و جبهه رفت از یاد
بازهم یادمان نرفت ای مرد
سخنانت که بود از سر درد
ای بزرگ آفتاب آینه پوش
شور دریای پر ز موج و خروش
ای سرآغاز خوب بی پایان
بر عطشناکی دلم باران
جان پر مهر مادرت زهرا
در دل ماست خانهات آقا
گرچه دیریست زیر چتر امان
کوزه آب هست و سفره نان
ما همان دشمنان قابیلیم
وارث خون سرخ هابیلیم
سر بیدردسر نمیخواهیم
زندگی بیخطر نمیخواهیم