شاعر: اقبال بنیعامریان «شاهد»
ما سایه یک خیال بودیم
یک میوه، ولی، چهکال بودیم
نقاشی روی آب بودیم
خمیازه وقت خواب بودیم
دروازه شهر بیخیالی
چون شاخ درخت خشکسالی
یک عابر و راه کوچه بنبست
یک آینه فتاده از دست
جسمی و هزار گونه تصویر
از رنگ ریا گرفته تأثیر
یک پرسش بیجواب بودیم
آشفته پی سراب بودیم
ترسیم خیالی سرابی
کاهی که فتاده روی آبی
مأنوس قفس، اسیر شهوت
خود باختهای دچار رخوت
اسب هوسی که رانده بودیم
در چاه شغاد مانده بودیم
خاری؛ که به پا خلیده بودیم
اشکی؛ که به ره چکیده بودیم
لب را ز سخن فرو کشیده
در گوشه انزوا خزیده
تطمیع، گلوی ناله میبست
تهدید، دهان لاله میبست
یک آینه شکسته بودیم
در خاک سیه نشسته بودیم
مرغی به غزلسرایی آمد
بوی گل آشنایی آمد
گل، آیت حق، نمود تفسیر
بلبل سرِ شاخه گفت تکبیر
برکشورگل خمینی(ره) آمد
با کبکبه حسینی (ع) آمد
از چشمه دوباره آب جوشید
نور از دل آفتاب جوشید
عطر گل یاس منتشر بود
ساقی سرِ کوچه منتظر بود
مستان پیاله نوش یک سو
یاران سبو به دوش یک سو
در همهمه و خروش بودند
آماده نوش، نوش بودند
با بانک سرود یا خمینی
با شور شهادت حسینی
جام مَی (لا) به سر کشیدند
تا جلوه روی یار دیدند
فیضیه حریم کربلا بود
فریاد حسینیان به پا بود
در پنجره دلبری عیان شد
گویی تو که، آخرالزّمان شد
دیدم که ندیم مهدی آمد
آن یار قدیم مهدی آمد
آئینه جلوه علی (ع) بود
نورش به زمانه منجلی بود
او خطبه شقشقیه میخواند
پایان خط تقیه میخواند