اوصاف اهل آخرت (2)
نويسنده:آیت الله محمد تقی مصباح یزدی
«وَ لايَشْغَلُهُمْ عَنِ اللّهِ شَئٌ طَرْفَةَ عَيْن وَ لا يُريدُونَ كَثْرَةَ الطَّعامِ وَ لا كَثْرَةَ الْكَلامِ وَ لا كَثْرَةَ الِلّباسِ. اَلنّاسُ عِنْدَهُمْ مَوْتى وَ اللّهُ عِنْدَهُمْ حَىٌّ كَريمٌ يَدْعُونَ الْمُدْبِرينَ كَرَماً وَ يُريدُونَ الْمُقْبِلينَ تَلَطُّفاً. قَدْ صارَتِ الدُّنْيا وَ الاْخِرَةُ عِنْدَهُمْ واحِدَةً»
اهل آخرت حتى به اندازه يك چشم بر هم زدن نيز از خدا غافل نمىشوند.
سيزدهمين ويژگى كه براى اهل آخرت، در حديث شريف معراج ذكر شده اين است كه آنان حتّى به اندازه يك چشم بر هم زدن از ياد خدا غافل نمىشوند و چيزى آنها را از ذكر خداوند باز نمىدارد. البتّه اين مضمون در آيات و روايات فراوانى وارد شده است؛ براى مثال در قرآن كريم مىخوانيم:
«رِجَالٌ لاَّتُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لاَبَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ...» نور/37.
مردانى كه هيچ كسب و تجارتى آنها را از ياد خدا غافل نمىسازد.
قبل از آن در آيه ديگرى آمده است:
«فى بُيُوت اَذِنَ اللّهُ اَنْ تُرْفَعَ و يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسبِّحُ لَهُ فِيها بالْغُدُوِّ وَ الاْصالِ» نور/36
نور خدا در خانه هايى قرار دارد كه خداوند اجازه داده آنجا رفعت يابد و در آن نام او برده شود و صبح و شام او تسبيح و ستايش شود.
جاى شگفتى است كه چگونه مىتوان در دنيا زندگى كرد و چيزى انسان را از ياد خدا بازندارد! (البتّه وضع دنيا گرايان معلوم است، آنان چنان به دنيا دل بستهاند كه هيچ توجهى به خدا ندارند). بايد به توضيح اين معنا پرداخت كه چگونه برخى از انسانها را هيچ چيز از ياد خدا غافل نمىسازد؟ هنگام مطالعه و تعليم و تعلّم، كسب و كار و زراعت، و حتّى در حيوانى ترين حالات كه معمولا توجه انسان از همه جا بريده مىشود و در اميال و شهوات متمركز مىگردد، از ياد خدا غافل نمىشوند.
انسان قادر است، در آن واحد، به چند چيز توجه داشته باشد، براى مثال چشممان صحنهاى را مىبيند و در همان زمان گوش ما چيزى را مىشنود و به هر دو توّجه داريم، البته تا حدى از ميزان توجه ما كاسته مىشود، چرا كه توجه ما به دو چيز معطوف گشته است. گاهى انسان ناگزير مىشود همزمان به چند كار بپردازد، مثل اينكه در حال غذا خوردن مطالعه كند و يا در حال سخن گفتن به چيز ديگرى نيز توّجه دارد. روان شناسان به تجربه ثابت كردهاند كه انسان با تمرين و ممارست مىتواند در آن واحد هفت تا هشت ادراك داشته باشد، البته هيچ يك از اينها ادراكى قوى و تمركزيافته نيست؛ اما انسان قادر است به اين اندازه توّجه و ادراك خويش را تقسيم كند.
بنابراين انسان مىتواند در يك لحظه به چند چيز توّجه داشته باشد. حال اگر او با ممارست و تمرين سعى كند، در همه حالات، به خدا توجه داشته باشد، به تدريج اين امر برايش ملكه خواهد شد و در همه اعمال خويش از ياد خدا غافل نمىگردد. مرحوم علاّمه طباطبايى(رضي الله عنه) مىفرمودند: وقتى كه انسان با مصيبتى مواجه مىشود، مثل اينكه عزيزى را از دست مىدهد، تا مدتها خاطره او از دلش بيرون نمىرود و در همه حالات به ياد اوست و اين مانع از پرداختن به كارهاى روزمرّه نمىگردد، بلكه در ضمن پرداختن به كارهاى خود، دلش متوجه عزيز از دست رفته است.
كم و بيش براى هر يك از ما مصيبتهايى رخ داده كه در همه حال توجه ما را به خود جلب كرده، ولى مانع از توجه به كارهاى ديگر نشده است. همين طور كسانى كه محبت شديدى به محبوب خود دارند، در همه حال دلشان متوجه آن محبوب است و چنان نيست كه پرداختن به كارهاى ديگر آنها را از توجه به محبوب باز دارد؛ گرچه از شدت توجه كاسته مىشود. پس نبايد پنداشت كه توجه به زندگى و اشتغالات دنيوى، انسان را از توجه به خدا باز مىدارد، بخصوص اگر انسان در هنگام عبادت سعى كند توجهاش فقط به خدا معطوف گردد. البته توجه به خدا و درك حضور او در ابتدا به رياضت و تمرين احتياج دارد.
امام موسى بن جعفر(عليه السلام) مىفرمايد: «اُعْبُدِ اللّهَ كَاَنَّكَ تَراهُ فَاِنْ لَمْ تَكُنْ تَراهُ فَاِنَّهُ يَراكَ» بحارالانوار، ج 25، ص 204
به گونهاى خدا را عبادت كن كه گويى او را مىبينى و اگر تو او را نمىبينى، (متوجه باش كه) او تو را مىبيند.
مرحوم علامه طباطبايى(رضي الله عنه) مىفرمودند: اين روايت اشاره دارد به دو مرحله از مراحل ذكر و توجه قلبى: مرحله اول اينكه انسان متوجه باشد خدا او را مىبيند و به رفتار او آگاه است، نظير كسى كه در اتاق دربستهاى است و مىداند از روزنه كسى به او نگاه مىكند؛ ولى او نمىتواند آن شخص را بيند. مرحله دوم اينكه احساس كند خدا را مىبيند: اگر انسان از آغاز با تمرين خود را متوجه اين موضوع سازد كه گرچه من خدا را نمىبينم، ولى خدا حاضر و ناظر است و عالم در محضر اوست، خداوند متعال به او كمك مىكند تا بهتر حضور او را درك كند. البته شناخت نحوه كمك و يارى خداوند از درك و فهم ما خارج است، ولى سربسته مىتوان گفت: گاهى خداوند براى از بين بردن غفلت انسان و توجه دادن او به سوى خود، وسايل و اسبابى را فراهم مىسازد.
چه بسا وقتى انسان غافل است و توجه او از خداوند قطع مىگردد، خداوند او را از غفلت نجات مىدهد و متوجه خود مىسازد و وقتى اين جلب توجه به خداوند همراه با محبت او باشد، براى انسان لذت فوق العادهاى در برخواهد داشت. از آنجا كه غالب ادراكات ما حسى است و با امور معنوى كمتر انس داريم، براى تقريب به ذهن مثال محسوسى طرح مىكنيم: فرض كنيد دو نفر در مجلسى نشسته باشند و يكى از آن دو علاقه شديدى به ديگرى دارد، ولى نمىخواهد آن علاقه را اظهار كند تا ديگران بدان پى برند، گرچه همواره دلش متوجه محبوبش است. حال اگر از روى غفلت لحظهاى روى خود را از محبوبش برگرداند ولى محبوب با اشارهاى او را متوجه خود سازد، چقدر براى او لذت بخش خواهد بود؟
كسانى كه مزه چنين لذتى را چشيده باشند، مىدانند چقدر لذت دارد خداوند انسان را از غفلت نجات داده، به خود متوجه سازد، البته خداوند بندگان و دوستان خود را همواره از اين عنايت و لطف بهره مند مىكند و نمىگذارد رابطه و توجه آنان از او قطع گردد.
اولياى خدا هر چه را كه در اطراف خود مشاهده مىكنند، پرتوهاى محدود و ممكنى از ذات بى نهايت خدا مىشناسند و توجه اصلى آنها به جانب خداست، البته زمانى كه به خدا مىنگرند، پرتوهاى وجود او و مخلوقات را نيز مشاهده مىكنند. (عالم موجودات به مانند اشعهاى است كه از خورشيد هستى مىتابد و بالعرض مورد توجه اولياى خدا قرار مىگيرد).
البته گفتن و شنيدن اين مطالب در حد ما نيست و نقل آنها براى اين است كه بدانيم چه لذتهايى در عالم هستى وجود دارد كه به مراتب از لذتهاى مادى بالاتر و شيرين ترند. به هر حال بر اساس مراتب گوناگونى كه انسانها در شناخت و محبّت به خدا دارند، توجه آنها به خدا نيز متفاوت مىگردد. كسانى كه ذرهاى از محبّت خدا را چشيده اند، بالطبع دلشان به سوى او توّجه دارد. چگونه دل را به ياد و توّجه او مشغول نسازند، در حالى كه عشق و موّدت او سراپاى وجودشان را فرا گرفته است، آيا ممكن است عاشق به ياد معشوق نباشد؟ چگونه ممكن است كسى كه عظمت و جلال خداوندى را درك كرده، در برابر او براى ديگرى عظمت قائل شود؟ و بالاخره انسان مىتواند به مرحلهاى برسد كه توجه اصلى او به ذات اقدس الهى معطوف گردد و همه چيز را در شعاع وجود او ببيند. مضمون اين معنا در دعاها و روايات فراوانى وارد شده است، براى مثال در دعاى عرفه مىخوانيم:
«أَيَكوُنُ لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ ما لَيْسَ لَكَ حَتّى يَكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَكَ»
«مَنْ زَعَمَ اَنَّهُ يَعْرِفُ اللّهَ بِتَوَهُّمِ الْقُلُوبِ فَهُوَ مُشْرِكٌ وَ مَنْ زَعَمَ اَنَّهُ يَعْرِفُ اللّهَ بالاِْسْمِ دُونَ الْمَعْنى فَقَدْ اَقَرَّ بِالطَّعْنِ لاَِنَّ الاِْسْمَ مُحْدَثٌ وَ مَنْ زَعَمَ اَنَّهُ يَعْبُدُ الاِْسْمَ وَ الْمَعْنى فَقَدْ جَعَلَ مَعَ اللّهِ شَريكاً وَ مَنْ زَعَمَ اَنَّهُ يَعْبُدُ بِالصِّفةِ لا باِلاِْدْراكِ فَقَدْ اَحالَ عَلى غائِب وَ مَنْ زَعَمَ اَنَّهُ يَعْبُدُ الصِّفَةَ و المُوصُوفَ فَقَدْ اَبْطَلَ التَوحيدَ لاَِنَّ الصِّفَةَ غَيْرُ المُوصُوفِ وَ مَنْ زَعَمَ اَنَّهُ يُضيفُ المُوصُوفَ اِلىَ الصِّفَةِ فَقَدْ صَغَّرَ بِالْكَبيرِ وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ ...»
هر كه پندارد كه خدا را با توهم دلها مىشناسد مشرك است (يعنى آنچه انسان ها به عنوان خدا شناختهاند ساخته اوهام آنهاست و مخلوق مىباشد و اعتقاد به خدايى آن شرك است) و هر كه پندارد كه تنها خدا را به نام و اسم مىشناسد و پى به معنا و واقعيت او نبرده است، به اشتباه خود اعتراف كرده، چرا كه صرف نام حادث است. هر كه پندارد نام و معنا را با هم مىپرستد، براى خدا شريك قرار داده. هر كه پندارد خدا را بر اساس توصيف مىپرستد نه بر اساس درك و ادراك، حواله به ناديده داده است. هر كه پندارد صفت و موصوف را مىپرستد، توحيد را منكر شده، چون صفت غير از موصوف است و هر كه پندارد موصوف را به صفت اضافه مىكند، بزرگ را كوچك شمرده است [بالاخره هيچيك نتوانستهاند چنانچه بايد خدا را بشناسد]؛ تُحف العقول (با ترجمه)، ص 341.
اولياى خدا و كسانى كه به معرفت ناب الهى دست يافتهاند و دلشان به نور خدا نورانى گشته است، اول خدا را مىبينند و سپس به صفات او پى مىبرند. ما معمولا خدا را با يك سرى از مفاهيم، نظير مفهوم واجب الوجود، خالق، رازق و... مىشناسيم و آنها را به غايب و ناديده حواله مىدهيم، امّا كسانى كه به معرفت الهى رسيدهاند و خدا دلشان را نورانى كرده، اوّل خدا را مىبينند و آنگاه به صفات او توّجه مىكنند.
اين مضامين در روايات فراوانى به چشم مىخورد و ما تنها خواستيم اشاره كنيم كه چگونه برخى به اندازه يك چشم بر هم زدن نيز از خدا غافل نمىگردند. البته راه رسيدن به اين مرحله اين است كه انسان با تمرين و ممارست سعى كند، حضور خدا را درك كند و بعد از آن رياضتها و تلاشها، خداوند خود را به انسان مىشناساند و از آن پس انسان به جمال ربوبى مىنگرد و پيوسته به ياد او خواهد بود.
«وَ لايُريدُونَ كَثْرَةَ الطَّعامِ وَ لا كَثْرَةَ الْكَلامِ وَ لا كَثْرَةَ الْلِباسِ»
چهاردهمين و پانزدهمين و شانزدهمين ويژگى: اين است كه خواهان پرخورى و پرگويى و اسراف در لباس نيستند. (در مقابل دنياگرايان كه همواره به فكر دنيا و زرق و برق آن هستند، اهل آخرت توجهاى به مظاهر دنيا ندارند).
«النّاسُ عِنْدَهُمْ مَوْتى وَ اللّهُ عِنْدَهُمْ حَىٌّ كَريمٌ»
هفدهمين ويژگى: مردم در نظر آنان مردگانند و خدا در نظرشان حى و كريم است.
دنيا دوستان همواره مواظبند كه مردم به آنها بدبين نگردند و جاه و مقامشان در جامعه محفوظ بماند وسعى مىكنند علاقه و توجه ديگران را به خود جلب كنند تا كسى گمان بدى به آنها نبرد. روى افكار عمومى حساب مىكنند و بدين جهت عيب خود را پوشيده مىدارند. البته خدا نيز دوست ندارد عيب مؤمن ظاهر گردد، ولى سخن در اين است كه اهل دنيا براى جلب توجه مردم و براى اينكه به آنها احترام بگزارند، تظاهر به خوبى مىكنند. در مقابل اهل آخرت توجهاى به مردم ندارند و گويا مردم مردهاند و به جهت خواست مردم رفتار و نگرشهاى خود را پى ريزى نمىكنند. آنها دنبال عمل به وظيفهاند و به سخن و قضاوت ديگران اعتنايى ندارند. همواره خداوند در نظر آنان جلوه گرست و تنها او را زنده و جاويد مىشناسند. بر عكس ما مردم را زنده و حاضر مىپنداريم و توجه نداريم كه خداوند حاضر است و رفتار و اعمالمان از ديد او پنهان نمىماند!
«يَدْعُونَ الْمُدْبِرينَ كَرَماً وَ يُريدونَ الْمُقْبِلينَ تَلَطُّفاً»
هجدهمين ويژگى: كسانى را كه به آنها پشت كردهاند از روى بزرگوارى به سوى خود مىخوانند و كسانى را كه به آنان روى آورده اند، از روى لطف مىپذيرند.
اگر ديگران به آنها پشت كنند، نمىگويند بگذار بروند، بلكه به دنبال آنها مىروند و جهت خوشنودى خدا دل آنها را بدست مىآورند، نه براى اينكه بر مريدانشان افزوده گردد. گاهى رفتار اهل آخرت با رفتار اهل دنيا مساوى است، ولى انگيزه ها فرق مىكند: طالب دنيا در برابر ديگران تواضع مىكند و رفتار خوش نشان مىدهد، تا توجه آنها را به سوى خود جلب كند و بر تعداد مريدانش بيفزايد، ولى اهل آخرت در برابر ديگران تواضع مىكند، چون خدا دوست دارد انسان در برابر بندگانش فروتن باشد.
«وَ قالوُا ماهِىَ اِلاّ حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ مَا يُهْلِكُنَا اِلاّ الدَّهْرُ» جاثيه/23.
كافران گفتند: چيزى جز همين زندگى دنيا در كار نيست، گروهى از ما مىميرند و گروهى متولد مىشوند و جز روزگار كسى ما را هلاك نمىكند.
در برابر اين دسته از دنيا پرستان، گروهى از دوستداران آخرت به حق بودن مرگ و معاد و آخرت گواهى مىدهند، امّا رفتار و كردارشان بر خلاف چيزى است كه بر زبان مىرانند و به درستى باور به آخرت را منعكس نمىكنند. افزون بر آن، بسيارى از كارهايى كه براى آخرت انجام مىدهند رنگ دنيا دارد: به عنوان مثال ما نماز شب مىخوانيم تا دعاهايمان مستجاب شود و يا بر رزق و روزيمان افزوده گردد و يا اينكه نزد مردم محبوبيت بيشترى پيدا كنيم، چرا كه در اوصاف شب زنده داران و برپاى داران نماز شب آمده است كه صورتشان نورانى مىشود، در دل مردم جاى مىگيرند و حوائجشان برآورده مىشود. در واقع ما عبادت خدا را وسيلهاى قرار دادهايم براى رسيدن به خواسته هايمان، يعنى عبادت خدا را براى وصول به دنيا استخدام مىكنيم و همچنين شب قدر را زنده مىداريم، براى اينكه حاجتها و خواسته هاى ما برآورده شود. احيا و عبادت در شب قدر را، با آن همه ارزش و عظمتش، براى صاحب خانه شدن و زندگى خوب و مرفه استخدام مىكنيم! شب قدر به اندازه يك خانه براى ما ارزش ندارد؛ اين نشانه اين است كه ما امور اخروى را براى دنيايمان مىخواهيم. به تعبير ديگر، بر اين باوريم كه اصالت با دنياست و دنيا نقد است و نبايد از دست داد. اما اولياى خدا آخرت را نيز نقد مىدانند.
كسى كه صبح به دنبال كار مىرود، تا از حاصل دسترنج خود غذا تهيه كند، نمىگويد فعلا نقد را از دست نمىدهم، راحتى و آسايش را بر مىگزينم و به دنبال زحمت و رنج نمىروم، بلكه انسانهاى عاقل در زندگى كار مىكنند براى اينكه به نتيجه آن دست يابند، چه آن نتيجه زود به دست آيد و چه دير؛ مهمّ دست يابى به آن نتيجه است. انسان به دانشگاه مىرود تا بعد از چند سال مدركى بگيرد، تازه آن مدرك وسيلهاى است براى استخدام و كسب درآمد. شكى نيست كه از نظر عقلا پسنديده است كه انسان چند سال زحمت بكشد تا به نتيجه آن زحمات دست يابد. پس نابخردانه نيست كه انسان در دنيا كار كند و اثرش را در آخرت ببيند، بلكه اين كار عاقلانه و بر طبق حكم عقل سليم است.
باور اوليا و دوستان خدا به آخرت، بيش از باور ما به نتايج كارهاى دنيوى است، زيرا به نتايج كارهاى دنيا نمىتوان زياد مطمئن بود، مثلا وقتى نهال مىكاريم و كشاورزى مىكنيم مطمئن نيستيم كه به محصول دست مىيابيم، چون ممكن است زراعت ما آفت ببيند و به موقع بار ندهد؛ با اين وجود با همان ظنّ قوى كه به نتيجه و دست يابى به محصول داريم تلاش مىكنيم. اگر همين اندازه به آخرت اطمينان مىداشتيم و اينكه اثر كارهاى ما باقى خواهد ماند، هيچگاه حاضر نبوديم چيزى را كه نتيجهاش بى نهايت است با چيزى كه نتيجهاش مقطعى و محدود است مبادله كنيم. نتيجه و لذت بسيارى از كارهاى دنيايى بيش از يك ساعت به طول نمى انجامد و برخى براى رسيدن به همين لذت زودگذر مدّتها تلاش مىكنند، امّا يك دهم اين تلاش را براى رسيدن به لذت هاى ابدى به كار نمىگيرند، دليلش اين است كه آخرت را باور ندارند و ايمانشان ضعيف است، گرچه در ظاهر به گونه ديگر وانمود مىكنند.
در مقابل دنياگرايان، دنيا و آخرت نزد آخرت دوستان يكسان است، همان طور كه دنيا را دست يافتنى مىدانند، آخرت را نيز دست يافتنى مىدانند. حسابى كه براى دنيا باز مىكنند براى آخرت نيز باز مىكنند، امور دنيا و آخرت را مقايسه كرده، لذت ابدى را بر مىگزينند، چون آن لذت نيز براى آنان نقد است. اين برداشتى بود از جمله «قَدْ صارَتِ الدُّنْيا وَ الآخِرَةُ عِنْدَهُمْ واحِدَةً» ولى اين حقيقت مرتبه بالاترى نيز دارد و آن اينكه برخى به مقامى مىرسند كه تنها به عالم آخرت مىنگرند و دنيا در نظرشان فانى و زودگذر است.
امام صادق(عليه السلام) فرمود: «روزى رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) نماز صبح را با مردم بر پاى داشت ، سپس در مسجد نگاهش به جوانى [زيد بن حارثه] افتاد كه چرت مىزد و سرش پايين مىافتاد، رنگش زرد بود و تنش لاغر و چشمانش به گودى رفته بود.
«فَقالَ لَهُ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله وسلم) كَيْفَ اَصْبَحْتَ يا فُلانُ؟ قالَ: اَصْبَحْتُ يا رَسُولَ اللّهِ مُوقِناً»
رسول خدا به او فرمود: حالت چگونه است؟ عرض كرد: يا رسول اللّه؛ من به يقين دست يافته ام.
«فَعَجِبَ رَسُولُ اللّهِ مِنْ قَولِهِ وَ قالَ: اِنَّ لِكُلِّ يَقين حَقيقَةً فَما حَقيقَةُ يَقينِكَ»؟
رسول خدا از گفته او در شگفت شد [خوشش آمد] و فرمود: همانا هر يقينى را حقيقتى است، حقيقت يقين تو چيست؟
«فَقالَ: اِنَّ يَقينى يا رَسُولَ اللّهِ هُوَ الَّذى اَحْزَنَنى وَ اَسْهَرَ لَيْلى وَ اَظْمَأَ هَواجِرى فَعَزَفَتْ نَفْسى عَنِ الدُّنْيا وَ ما فيها حَتّى كَأَنى اَنْظُرُ اِلى عَرْشِ رَبّى وَ قَدْ نُصِبَ لِلْحِسابِ وَ حُشِرَ الْخَلائِقُ لِذلِكَ وَ اَناَ فيهِمْ»
عرض كرد: يا رسول اللّه اين يقين مرا اندوهگين ساخته است و با بيدارى شب و تشنگى روزهاى گرم قرينم گردانيده است. از دنيا و آنچه در اوست بى رغبت گشته ام. گويا عرش پروردگارم را مىبينم كه براى رسيدگى به حساب خلق بر پا گرديده است و مردم براى حساب گرد آمدهاند و من در بين آنهايم.
«وَ كَاَنّى اَنْظُرُ اِلى اَهْلِ الْجَنَّةِ، يَتَنَعَّمُونَ فىِ الْجَنَّةِ وَ يَتَعارَفُونَ وَ عَلى الاَْرائِكِ مُتَّكِئُونَ وَ كَاَنّى اَنْظُرُ اِلى اَهْلِ النّارِ وَ هُمْ فيها مُعَذَّبُونَ مُصْطَرِخُونَ وَ كَاَنّى الاْنَ اَسْمَعُ زَفيرَ النّارِ يَدُورُ فى مَسامِعى»
گويا اهل بهشت را مىنگرم كه در نعمت مىخرامند و بر كرسى ها تكيه زده و يكديگر را معرفى مىكنند و گويا اهل دوزخ را مىبينم كه در آنجا معذبند و به فرياد رسى ناله مىكنند و گويا اكنون آهنگ زبانه كشيدن آتش دوزخ در گوشم طنين انداز است.
«فَقالَ رَسُولُ اللّهِ لاَِصْحابِهِ: هذا عَبْدٌ نَوَّرَ اللّهُ قَلْبَهُ بِالاْيمانِ، ثُمَّ قالَ لَهُ: اِلْزَمْ ما اَنْتَ عَلَيْهِ»
رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) به اصحاب خود فرمود: اين جوان بندهاى است كه خدا دلش را به نور ايمان روشن ساخته، سپس به او فرمود: بر اين حال كه دارى ثابت باش.
«فَقالَ الشّابُّ: اُدْعُ اللّهَ لى يا رَسُولَ اللّهِ اَنْ اُرْزَقَ الشَّهادَةَ مَعَكَ فَدَعا لَهُ رَسُولُ اللّهِ، فَلَمْ يَلْبَثْ اَنْ خَرَجَ فى بَعْضِ غَزَواتِ النَّبىِّ فَاْسْتُشْهِدَ بَعْدَ تِسْعَةِ نَفَر وَ كانَ هُوَ الْعاشِرَ».( اصول كافى (با ترجمه)، ج 3 ص 89. شبيه همين روايت، در بحارالانوار، ج 22 ص 146، درباره حارث بن مالك از امام صادق(عليه السلام) روايت شده است.)
جوان گفت:اى رسول اللّه، از خدا بخواه شهادت در ركابت را روزيم سازد. رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) براى او دعا كرد. مدتى نگذشت كه در جنگى همراه پيامبر شركت كرد و شهيد شد.
اينكه آن جوان به پيامبر گفت: «گويا بهشت و اهل آنرا مىبينم ...» به اين مىماند كه شما در اتاق نشستهايد و داخل حياط را نمىبينيد؛ ولى از آنجا كه به وجود حياط و باغچه يقين داريد، گويا حياط و باغچه را مشاهده مىكنيد. اهل آخرت گرچه به وضوح بهشت را نمىبينند، ولى براساس يقينى كه به آن دارند، گويى آنرا مشاهده مى كنند ؛ مثل اينكه پردهاى فاصله شده باشد و از آثار پى به آنچه پشت پرده است مىبرند.
اما مرحله بالاتر از اين، مربوط به كسانى است كه روحشان از افق دنيا و زمان فراتر رفته است و واقعاً بهشت را مىبينند، نه اينكه چيزى شبيه او را مشاهده كنند. البته حقيقت اين امر بر ما روشن نيست، ولى مىدانيم كسانى كه به اين مرحله رسيده اند، بر دنيا و آخرت اشراف دارند و آن دو را يكسان مىبينند.../س
ادامه دارد .....
منبع: راهیان کوی دوست
آخرت دوستان و توجه به خدا
اهل آخرت حتى به اندازه يك چشم بر هم زدن نيز از خدا غافل نمىشوند.
سيزدهمين ويژگى كه براى اهل آخرت، در حديث شريف معراج ذكر شده اين است كه آنان حتّى به اندازه يك چشم بر هم زدن از ياد خدا غافل نمىشوند و چيزى آنها را از ذكر خداوند باز نمىدارد. البتّه اين مضمون در آيات و روايات فراوانى وارد شده است؛ براى مثال در قرآن كريم مىخوانيم:
«رِجَالٌ لاَّتُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لاَبَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ...» نور/37.
مردانى كه هيچ كسب و تجارتى آنها را از ياد خدا غافل نمىسازد.
قبل از آن در آيه ديگرى آمده است:
«فى بُيُوت اَذِنَ اللّهُ اَنْ تُرْفَعَ و يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسبِّحُ لَهُ فِيها بالْغُدُوِّ وَ الاْصالِ» نور/36
نور خدا در خانه هايى قرار دارد كه خداوند اجازه داده آنجا رفعت يابد و در آن نام او برده شود و صبح و شام او تسبيح و ستايش شود.
جاى شگفتى است كه چگونه مىتوان در دنيا زندگى كرد و چيزى انسان را از ياد خدا بازندارد! (البتّه وضع دنيا گرايان معلوم است، آنان چنان به دنيا دل بستهاند كه هيچ توجهى به خدا ندارند). بايد به توضيح اين معنا پرداخت كه چگونه برخى از انسانها را هيچ چيز از ياد خدا غافل نمىسازد؟ هنگام مطالعه و تعليم و تعلّم، كسب و كار و زراعت، و حتّى در حيوانى ترين حالات كه معمولا توجه انسان از همه جا بريده مىشود و در اميال و شهوات متمركز مىگردد، از ياد خدا غافل نمىشوند.
انسان قادر است، در آن واحد، به چند چيز توجه داشته باشد، براى مثال چشممان صحنهاى را مىبيند و در همان زمان گوش ما چيزى را مىشنود و به هر دو توّجه داريم، البته تا حدى از ميزان توجه ما كاسته مىشود، چرا كه توجه ما به دو چيز معطوف گشته است. گاهى انسان ناگزير مىشود همزمان به چند كار بپردازد، مثل اينكه در حال غذا خوردن مطالعه كند و يا در حال سخن گفتن به چيز ديگرى نيز توّجه دارد. روان شناسان به تجربه ثابت كردهاند كه انسان با تمرين و ممارست مىتواند در آن واحد هفت تا هشت ادراك داشته باشد، البته هيچ يك از اينها ادراكى قوى و تمركزيافته نيست؛ اما انسان قادر است به اين اندازه توّجه و ادراك خويش را تقسيم كند.
بنابراين انسان مىتواند در يك لحظه به چند چيز توّجه داشته باشد. حال اگر او با ممارست و تمرين سعى كند، در همه حالات، به خدا توجه داشته باشد، به تدريج اين امر برايش ملكه خواهد شد و در همه اعمال خويش از ياد خدا غافل نمىگردد. مرحوم علاّمه طباطبايى(رضي الله عنه) مىفرمودند: وقتى كه انسان با مصيبتى مواجه مىشود، مثل اينكه عزيزى را از دست مىدهد، تا مدتها خاطره او از دلش بيرون نمىرود و در همه حالات به ياد اوست و اين مانع از پرداختن به كارهاى روزمرّه نمىگردد، بلكه در ضمن پرداختن به كارهاى خود، دلش متوجه عزيز از دست رفته است.
كم و بيش براى هر يك از ما مصيبتهايى رخ داده كه در همه حال توجه ما را به خود جلب كرده، ولى مانع از توجه به كارهاى ديگر نشده است. همين طور كسانى كه محبت شديدى به محبوب خود دارند، در همه حال دلشان متوجه آن محبوب است و چنان نيست كه پرداختن به كارهاى ديگر آنها را از توجه به محبوب باز دارد؛ گرچه از شدت توجه كاسته مىشود. پس نبايد پنداشت كه توجه به زندگى و اشتغالات دنيوى، انسان را از توجه به خدا باز مىدارد، بخصوص اگر انسان در هنگام عبادت سعى كند توجهاش فقط به خدا معطوف گردد. البته توجه به خدا و درك حضور او در ابتدا به رياضت و تمرين احتياج دارد.
امام موسى بن جعفر(عليه السلام) مىفرمايد: «اُعْبُدِ اللّهَ كَاَنَّكَ تَراهُ فَاِنْ لَمْ تَكُنْ تَراهُ فَاِنَّهُ يَراكَ» بحارالانوار، ج 25، ص 204
به گونهاى خدا را عبادت كن كه گويى او را مىبينى و اگر تو او را نمىبينى، (متوجه باش كه) او تو را مىبيند.
مرحوم علامه طباطبايى(رضي الله عنه) مىفرمودند: اين روايت اشاره دارد به دو مرحله از مراحل ذكر و توجه قلبى: مرحله اول اينكه انسان متوجه باشد خدا او را مىبيند و به رفتار او آگاه است، نظير كسى كه در اتاق دربستهاى است و مىداند از روزنه كسى به او نگاه مىكند؛ ولى او نمىتواند آن شخص را بيند. مرحله دوم اينكه احساس كند خدا را مىبيند: اگر انسان از آغاز با تمرين خود را متوجه اين موضوع سازد كه گرچه من خدا را نمىبينم، ولى خدا حاضر و ناظر است و عالم در محضر اوست، خداوند متعال به او كمك مىكند تا بهتر حضور او را درك كند. البته شناخت نحوه كمك و يارى خداوند از درك و فهم ما خارج است، ولى سربسته مىتوان گفت: گاهى خداوند براى از بين بردن غفلت انسان و توجه دادن او به سوى خود، وسايل و اسبابى را فراهم مىسازد.
چه بسا وقتى انسان غافل است و توجه او از خداوند قطع مىگردد، خداوند او را از غفلت نجات مىدهد و متوجه خود مىسازد و وقتى اين جلب توجه به خداوند همراه با محبت او باشد، براى انسان لذت فوق العادهاى در برخواهد داشت. از آنجا كه غالب ادراكات ما حسى است و با امور معنوى كمتر انس داريم، براى تقريب به ذهن مثال محسوسى طرح مىكنيم: فرض كنيد دو نفر در مجلسى نشسته باشند و يكى از آن دو علاقه شديدى به ديگرى دارد، ولى نمىخواهد آن علاقه را اظهار كند تا ديگران بدان پى برند، گرچه همواره دلش متوجه محبوبش است. حال اگر از روى غفلت لحظهاى روى خود را از محبوبش برگرداند ولى محبوب با اشارهاى او را متوجه خود سازد، چقدر براى او لذت بخش خواهد بود؟
كسانى كه مزه چنين لذتى را چشيده باشند، مىدانند چقدر لذت دارد خداوند انسان را از غفلت نجات داده، به خود متوجه سازد، البته خداوند بندگان و دوستان خود را همواره از اين عنايت و لطف بهره مند مىكند و نمىگذارد رابطه و توجه آنان از او قطع گردد.
اولياى خدا و معرفت ناب به خداوند
اولياى خدا هر چه را كه در اطراف خود مشاهده مىكنند، پرتوهاى محدود و ممكنى از ذات بى نهايت خدا مىشناسند و توجه اصلى آنها به جانب خداست، البته زمانى كه به خدا مىنگرند، پرتوهاى وجود او و مخلوقات را نيز مشاهده مىكنند. (عالم موجودات به مانند اشعهاى است كه از خورشيد هستى مىتابد و بالعرض مورد توجه اولياى خدا قرار مىگيرد).
البته گفتن و شنيدن اين مطالب در حد ما نيست و نقل آنها براى اين است كه بدانيم چه لذتهايى در عالم هستى وجود دارد كه به مراتب از لذتهاى مادى بالاتر و شيرين ترند. به هر حال بر اساس مراتب گوناگونى كه انسانها در شناخت و محبّت به خدا دارند، توجه آنها به خدا نيز متفاوت مىگردد. كسانى كه ذرهاى از محبّت خدا را چشيده اند، بالطبع دلشان به سوى او توّجه دارد. چگونه دل را به ياد و توّجه او مشغول نسازند، در حالى كه عشق و موّدت او سراپاى وجودشان را فرا گرفته است، آيا ممكن است عاشق به ياد معشوق نباشد؟ چگونه ممكن است كسى كه عظمت و جلال خداوندى را درك كرده، در برابر او براى ديگرى عظمت قائل شود؟ و بالاخره انسان مىتواند به مرحلهاى برسد كه توجه اصلى او به ذات اقدس الهى معطوف گردد و همه چيز را در شعاع وجود او ببيند. مضمون اين معنا در دعاها و روايات فراوانى وارد شده است، براى مثال در دعاى عرفه مىخوانيم:
«أَيَكوُنُ لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ ما لَيْسَ لَكَ حَتّى يَكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَكَ»
آيا غير تو از خود ظهورى دارد تا تو را ظاهر گرداند؟
«مَنْ زَعَمَ اَنَّهُ يَعْرِفُ اللّهَ بِتَوَهُّمِ الْقُلُوبِ فَهُوَ مُشْرِكٌ وَ مَنْ زَعَمَ اَنَّهُ يَعْرِفُ اللّهَ بالاِْسْمِ دُونَ الْمَعْنى فَقَدْ اَقَرَّ بِالطَّعْنِ لاَِنَّ الاِْسْمَ مُحْدَثٌ وَ مَنْ زَعَمَ اَنَّهُ يَعْبُدُ الاِْسْمَ وَ الْمَعْنى فَقَدْ جَعَلَ مَعَ اللّهِ شَريكاً وَ مَنْ زَعَمَ اَنَّهُ يَعْبُدُ بِالصِّفةِ لا باِلاِْدْراكِ فَقَدْ اَحالَ عَلى غائِب وَ مَنْ زَعَمَ اَنَّهُ يَعْبُدُ الصِّفَةَ و المُوصُوفَ فَقَدْ اَبْطَلَ التَوحيدَ لاَِنَّ الصِّفَةَ غَيْرُ المُوصُوفِ وَ مَنْ زَعَمَ اَنَّهُ يُضيفُ المُوصُوفَ اِلىَ الصِّفَةِ فَقَدْ صَغَّرَ بِالْكَبيرِ وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ ...»
هر كه پندارد كه خدا را با توهم دلها مىشناسد مشرك است (يعنى آنچه انسان ها به عنوان خدا شناختهاند ساخته اوهام آنهاست و مخلوق مىباشد و اعتقاد به خدايى آن شرك است) و هر كه پندارد كه تنها خدا را به نام و اسم مىشناسد و پى به معنا و واقعيت او نبرده است، به اشتباه خود اعتراف كرده، چرا كه صرف نام حادث است. هر كه پندارد نام و معنا را با هم مىپرستد، براى خدا شريك قرار داده. هر كه پندارد خدا را بر اساس توصيف مىپرستد نه بر اساس درك و ادراك، حواله به ناديده داده است. هر كه پندارد صفت و موصوف را مىپرستد، توحيد را منكر شده، چون صفت غير از موصوف است و هر كه پندارد موصوف را به صفت اضافه مىكند، بزرگ را كوچك شمرده است [بالاخره هيچيك نتوانستهاند چنانچه بايد خدا را بشناسد]؛ تُحف العقول (با ترجمه)، ص 341.
اولياى خدا و كسانى كه به معرفت ناب الهى دست يافتهاند و دلشان به نور خدا نورانى گشته است، اول خدا را مىبينند و سپس به صفات او پى مىبرند. ما معمولا خدا را با يك سرى از مفاهيم، نظير مفهوم واجب الوجود، خالق، رازق و... مىشناسيم و آنها را به غايب و ناديده حواله مىدهيم، امّا كسانى كه به معرفت الهى رسيدهاند و خدا دلشان را نورانى كرده، اوّل خدا را مىبينند و آنگاه به صفات او توّجه مىكنند.
اين مضامين در روايات فراوانى به چشم مىخورد و ما تنها خواستيم اشاره كنيم كه چگونه برخى به اندازه يك چشم بر هم زدن نيز از خدا غافل نمىگردند. البته راه رسيدن به اين مرحله اين است كه انسان با تمرين و ممارست سعى كند، حضور خدا را درك كند و بعد از آن رياضتها و تلاشها، خداوند خود را به انسان مىشناساند و از آن پس انسان به جمال ربوبى مىنگرد و پيوسته به ياد او خواهد بود.
«وَ لايُريدُونَ كَثْرَةَ الطَّعامِ وَ لا كَثْرَةَ الْكَلامِ وَ لا كَثْرَةَ الْلِباسِ»
چهاردهمين و پانزدهمين و شانزدهمين ويژگى: اين است كه خواهان پرخورى و پرگويى و اسراف در لباس نيستند. (در مقابل دنياگرايان كه همواره به فكر دنيا و زرق و برق آن هستند، اهل آخرت توجهاى به مظاهر دنيا ندارند).
«النّاسُ عِنْدَهُمْ مَوْتى وَ اللّهُ عِنْدَهُمْ حَىٌّ كَريمٌ»
هفدهمين ويژگى: مردم در نظر آنان مردگانند و خدا در نظرشان حى و كريم است.
دنيا دوستان همواره مواظبند كه مردم به آنها بدبين نگردند و جاه و مقامشان در جامعه محفوظ بماند وسعى مىكنند علاقه و توجه ديگران را به خود جلب كنند تا كسى گمان بدى به آنها نبرد. روى افكار عمومى حساب مىكنند و بدين جهت عيب خود را پوشيده مىدارند. البته خدا نيز دوست ندارد عيب مؤمن ظاهر گردد، ولى سخن در اين است كه اهل دنيا براى جلب توجه مردم و براى اينكه به آنها احترام بگزارند، تظاهر به خوبى مىكنند. در مقابل اهل آخرت توجهاى به مردم ندارند و گويا مردم مردهاند و به جهت خواست مردم رفتار و نگرشهاى خود را پى ريزى نمىكنند. آنها دنبال عمل به وظيفهاند و به سخن و قضاوت ديگران اعتنايى ندارند. همواره خداوند در نظر آنان جلوه گرست و تنها او را زنده و جاويد مىشناسند. بر عكس ما مردم را زنده و حاضر مىپنداريم و توجه نداريم كه خداوند حاضر است و رفتار و اعمالمان از ديد او پنهان نمىماند!
«يَدْعُونَ الْمُدْبِرينَ كَرَماً وَ يُريدونَ الْمُقْبِلينَ تَلَطُّفاً»
هجدهمين ويژگى: كسانى را كه به آنها پشت كردهاند از روى بزرگوارى به سوى خود مىخوانند و كسانى را كه به آنان روى آورده اند، از روى لطف مىپذيرند.
اگر ديگران به آنها پشت كنند، نمىگويند بگذار بروند، بلكه به دنبال آنها مىروند و جهت خوشنودى خدا دل آنها را بدست مىآورند، نه براى اينكه بر مريدانشان افزوده گردد. گاهى رفتار اهل آخرت با رفتار اهل دنيا مساوى است، ولى انگيزه ها فرق مىكند: طالب دنيا در برابر ديگران تواضع مىكند و رفتار خوش نشان مىدهد، تا توجه آنها را به سوى خود جلب كند و بر تعداد مريدانش بيفزايد، ولى اهل آخرت در برابر ديگران تواضع مىكند، چون خدا دوست دارد انسان در برابر بندگانش فروتن باشد.
تفاوت بارز اهل آخرت با دنياپرستان
نوزدهمين ويژگى: دنيا و آخرت در نظر آنان يكسان است.
«وَ قالوُا ماهِىَ اِلاّ حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ مَا يُهْلِكُنَا اِلاّ الدَّهْرُ» جاثيه/23.
كافران گفتند: چيزى جز همين زندگى دنيا در كار نيست، گروهى از ما مىميرند و گروهى متولد مىشوند و جز روزگار كسى ما را هلاك نمىكند.
در برابر اين دسته از دنيا پرستان، گروهى از دوستداران آخرت به حق بودن مرگ و معاد و آخرت گواهى مىدهند، امّا رفتار و كردارشان بر خلاف چيزى است كه بر زبان مىرانند و به درستى باور به آخرت را منعكس نمىكنند. افزون بر آن، بسيارى از كارهايى كه براى آخرت انجام مىدهند رنگ دنيا دارد: به عنوان مثال ما نماز شب مىخوانيم تا دعاهايمان مستجاب شود و يا بر رزق و روزيمان افزوده گردد و يا اينكه نزد مردم محبوبيت بيشترى پيدا كنيم، چرا كه در اوصاف شب زنده داران و برپاى داران نماز شب آمده است كه صورتشان نورانى مىشود، در دل مردم جاى مىگيرند و حوائجشان برآورده مىشود. در واقع ما عبادت خدا را وسيلهاى قرار دادهايم براى رسيدن به خواسته هايمان، يعنى عبادت خدا را براى وصول به دنيا استخدام مىكنيم و همچنين شب قدر را زنده مىداريم، براى اينكه حاجتها و خواسته هاى ما برآورده شود. احيا و عبادت در شب قدر را، با آن همه ارزش و عظمتش، براى صاحب خانه شدن و زندگى خوب و مرفه استخدام مىكنيم! شب قدر به اندازه يك خانه براى ما ارزش ندارد؛ اين نشانه اين است كه ما امور اخروى را براى دنيايمان مىخواهيم. به تعبير ديگر، بر اين باوريم كه اصالت با دنياست و دنيا نقد است و نبايد از دست داد. اما اولياى خدا آخرت را نيز نقد مىدانند.
كسى كه صبح به دنبال كار مىرود، تا از حاصل دسترنج خود غذا تهيه كند، نمىگويد فعلا نقد را از دست نمىدهم، راحتى و آسايش را بر مىگزينم و به دنبال زحمت و رنج نمىروم، بلكه انسانهاى عاقل در زندگى كار مىكنند براى اينكه به نتيجه آن دست يابند، چه آن نتيجه زود به دست آيد و چه دير؛ مهمّ دست يابى به آن نتيجه است. انسان به دانشگاه مىرود تا بعد از چند سال مدركى بگيرد، تازه آن مدرك وسيلهاى است براى استخدام و كسب درآمد. شكى نيست كه از نظر عقلا پسنديده است كه انسان چند سال زحمت بكشد تا به نتيجه آن زحمات دست يابد. پس نابخردانه نيست كه انسان در دنيا كار كند و اثرش را در آخرت ببيند، بلكه اين كار عاقلانه و بر طبق حكم عقل سليم است.
باور اوليا و دوستان خدا به آخرت، بيش از باور ما به نتايج كارهاى دنيوى است، زيرا به نتايج كارهاى دنيا نمىتوان زياد مطمئن بود، مثلا وقتى نهال مىكاريم و كشاورزى مىكنيم مطمئن نيستيم كه به محصول دست مىيابيم، چون ممكن است زراعت ما آفت ببيند و به موقع بار ندهد؛ با اين وجود با همان ظنّ قوى كه به نتيجه و دست يابى به محصول داريم تلاش مىكنيم. اگر همين اندازه به آخرت اطمينان مىداشتيم و اينكه اثر كارهاى ما باقى خواهد ماند، هيچگاه حاضر نبوديم چيزى را كه نتيجهاش بى نهايت است با چيزى كه نتيجهاش مقطعى و محدود است مبادله كنيم. نتيجه و لذت بسيارى از كارهاى دنيايى بيش از يك ساعت به طول نمى انجامد و برخى براى رسيدن به همين لذت زودگذر مدّتها تلاش مىكنند، امّا يك دهم اين تلاش را براى رسيدن به لذت هاى ابدى به كار نمىگيرند، دليلش اين است كه آخرت را باور ندارند و ايمانشان ضعيف است، گرچه در ظاهر به گونه ديگر وانمود مىكنند.
در مقابل دنياگرايان، دنيا و آخرت نزد آخرت دوستان يكسان است، همان طور كه دنيا را دست يافتنى مىدانند، آخرت را نيز دست يافتنى مىدانند. حسابى كه براى دنيا باز مىكنند براى آخرت نيز باز مىكنند، امور دنيا و آخرت را مقايسه كرده، لذت ابدى را بر مىگزينند، چون آن لذت نيز براى آنان نقد است. اين برداشتى بود از جمله «قَدْ صارَتِ الدُّنْيا وَ الآخِرَةُ عِنْدَهُمْ واحِدَةً» ولى اين حقيقت مرتبه بالاترى نيز دارد و آن اينكه برخى به مقامى مىرسند كه تنها به عالم آخرت مىنگرند و دنيا در نظرشان فانى و زودگذر است.
امام صادق(عليه السلام) فرمود: «روزى رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) نماز صبح را با مردم بر پاى داشت ، سپس در مسجد نگاهش به جوانى [زيد بن حارثه] افتاد كه چرت مىزد و سرش پايين مىافتاد، رنگش زرد بود و تنش لاغر و چشمانش به گودى رفته بود.
«فَقالَ لَهُ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله وسلم) كَيْفَ اَصْبَحْتَ يا فُلانُ؟ قالَ: اَصْبَحْتُ يا رَسُولَ اللّهِ مُوقِناً»
رسول خدا به او فرمود: حالت چگونه است؟ عرض كرد: يا رسول اللّه؛ من به يقين دست يافته ام.
«فَعَجِبَ رَسُولُ اللّهِ مِنْ قَولِهِ وَ قالَ: اِنَّ لِكُلِّ يَقين حَقيقَةً فَما حَقيقَةُ يَقينِكَ»؟
رسول خدا از گفته او در شگفت شد [خوشش آمد] و فرمود: همانا هر يقينى را حقيقتى است، حقيقت يقين تو چيست؟
«فَقالَ: اِنَّ يَقينى يا رَسُولَ اللّهِ هُوَ الَّذى اَحْزَنَنى وَ اَسْهَرَ لَيْلى وَ اَظْمَأَ هَواجِرى فَعَزَفَتْ نَفْسى عَنِ الدُّنْيا وَ ما فيها حَتّى كَأَنى اَنْظُرُ اِلى عَرْشِ رَبّى وَ قَدْ نُصِبَ لِلْحِسابِ وَ حُشِرَ الْخَلائِقُ لِذلِكَ وَ اَناَ فيهِمْ»
عرض كرد: يا رسول اللّه اين يقين مرا اندوهگين ساخته است و با بيدارى شب و تشنگى روزهاى گرم قرينم گردانيده است. از دنيا و آنچه در اوست بى رغبت گشته ام. گويا عرش پروردگارم را مىبينم كه براى رسيدگى به حساب خلق بر پا گرديده است و مردم براى حساب گرد آمدهاند و من در بين آنهايم.
«وَ كَاَنّى اَنْظُرُ اِلى اَهْلِ الْجَنَّةِ، يَتَنَعَّمُونَ فىِ الْجَنَّةِ وَ يَتَعارَفُونَ وَ عَلى الاَْرائِكِ مُتَّكِئُونَ وَ كَاَنّى اَنْظُرُ اِلى اَهْلِ النّارِ وَ هُمْ فيها مُعَذَّبُونَ مُصْطَرِخُونَ وَ كَاَنّى الاْنَ اَسْمَعُ زَفيرَ النّارِ يَدُورُ فى مَسامِعى»
گويا اهل بهشت را مىنگرم كه در نعمت مىخرامند و بر كرسى ها تكيه زده و يكديگر را معرفى مىكنند و گويا اهل دوزخ را مىبينم كه در آنجا معذبند و به فرياد رسى ناله مىكنند و گويا اكنون آهنگ زبانه كشيدن آتش دوزخ در گوشم طنين انداز است.
«فَقالَ رَسُولُ اللّهِ لاَِصْحابِهِ: هذا عَبْدٌ نَوَّرَ اللّهُ قَلْبَهُ بِالاْيمانِ، ثُمَّ قالَ لَهُ: اِلْزَمْ ما اَنْتَ عَلَيْهِ»
رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) به اصحاب خود فرمود: اين جوان بندهاى است كه خدا دلش را به نور ايمان روشن ساخته، سپس به او فرمود: بر اين حال كه دارى ثابت باش.
«فَقالَ الشّابُّ: اُدْعُ اللّهَ لى يا رَسُولَ اللّهِ اَنْ اُرْزَقَ الشَّهادَةَ مَعَكَ فَدَعا لَهُ رَسُولُ اللّهِ، فَلَمْ يَلْبَثْ اَنْ خَرَجَ فى بَعْضِ غَزَواتِ النَّبىِّ فَاْسْتُشْهِدَ بَعْدَ تِسْعَةِ نَفَر وَ كانَ هُوَ الْعاشِرَ».( اصول كافى (با ترجمه)، ج 3 ص 89. شبيه همين روايت، در بحارالانوار، ج 22 ص 146، درباره حارث بن مالك از امام صادق(عليه السلام) روايت شده است.)
جوان گفت:اى رسول اللّه، از خدا بخواه شهادت در ركابت را روزيم سازد. رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) براى او دعا كرد. مدتى نگذشت كه در جنگى همراه پيامبر شركت كرد و شهيد شد.
اينكه آن جوان به پيامبر گفت: «گويا بهشت و اهل آنرا مىبينم ...» به اين مىماند كه شما در اتاق نشستهايد و داخل حياط را نمىبينيد؛ ولى از آنجا كه به وجود حياط و باغچه يقين داريد، گويا حياط و باغچه را مشاهده مىكنيد. اهل آخرت گرچه به وضوح بهشت را نمىبينند، ولى براساس يقينى كه به آن دارند، گويى آنرا مشاهده مى كنند ؛ مثل اينكه پردهاى فاصله شده باشد و از آثار پى به آنچه پشت پرده است مىبرند.
اما مرحله بالاتر از اين، مربوط به كسانى است كه روحشان از افق دنيا و زمان فراتر رفته است و واقعاً بهشت را مىبينند، نه اينكه چيزى شبيه او را مشاهده كنند. البته حقيقت اين امر بر ما روشن نيست، ولى مىدانيم كسانى كه به اين مرحله رسيده اند، بر دنيا و آخرت اشراف دارند و آن دو را يكسان مىبينند.../س
ادامه دارد .....
منبع: راهیان کوی دوست