اوصاف اهل آخرت (3)

يعنى مخالفت با هواهاى نفسانى به قدرى دشوار است كه زحمت و رنج آن بيش از رنج تحمل مرگ است. اگر رنج مخالفت با نفس را با رنج تحمل مرگ مقايسه كنيم، پى مى‌بريم كه اهل آخرت در روز هفتاد برابر زحمت و رنجى را كه...
سه‌شنبه، 13 اسفند 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اوصاف اهل آخرت (3)
اوصاف اهل آخرت (3)
اوصاف اهل آخرت (3)

نويسنده: آیت الله محمد تقی مصباح یزدی
«يَمُوتُ النّاسُ مَرَّةً وَ يَمُوتُ اَحَدُهُمْ فى كُلِّ يَوْم سَبْعينَ مَرَّةً مِنْ مُجاهَدَةِ اَنْفُسِهِمْ وَ مُخالَفَةِ هَواهُمْ وَ الشَّيْطانِ الَّذى يَجْرى فى عُرُوقِهِمْ وَلَوْ تَحَرَّكَتْ ريحٌ لَزَعْزَعَتْهُمْ وَ اِنْ قامُوا بَيْنَ يَدَىَّ كَاَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ لااَرى فى قَلْبِهِمْ شُغْلاً لَِمخْلُوق فَوَعِزَّتى وَ جَلالى لاَُحْييَنَّهُمْ حَياةً طَيِّبَهً، اِذا فارَقَتْ اَرْواحُهُمْ مِنْ جَسَدِهِمْ، لااُسَلِّطُ عَلَيْهِمْ مَلَكَ الْمَوْتِ وَ لايَلى قَبْضَ رُوحِهِمْ غَيْرى وَ لاََفْتَحَنَّ لِرُوحِهِمْ اَبْوابَ السَّماءِ كُلَّها وَ لاََرْفَعَنَّ الْحُجُبَ كُلَّها دُونى وَ لاَمُرَنَّ الجِنانَ فَلْتَزَيَّنَنَّ وَ الْحُورَ الْعينَ فَلْتَزِفَّنَّ وَ الْمَلائِكَةَ فَلْتُصَلّينَّ وَ الاَْشْجارَ فَلْتُثْمِرَنَّ وَثِمارَ الجَنّةِ فَلْتُدْلينَّ وَ لاَمُرَنَّ ريحاً مِنَ الرِّياحِ الَّتى تَحْتَ الْعَرْشِ، فَلْتَحْمِلَنَّ جِبالا مِنَ الْكافُورِ وَ الْمِسْكِ الاَْذْفَرِ فَلْتَصيرَنَّ وَقُوداً مِنْ غَيرِ النَّارِ فَلْتَدْخُلَنَّ بِهِ وَ لايَكُونُ بَيْنى وَ بَيْنَ رُوحِهِ سِترٌ. فَاَقُولُ لَهُ عِنْدَ قَبْضِ رُوحِهِ: مَرْحَباً وَ اَهلا بِقُدُومِكَ عَلَىَّ، اِصْعَدْ بِالْكَرامَةِ وَ الْبُشْرى وَ الرَّحْمَةِ وَ الرِّضْوانِ وَ جَنات لَهُمْ فيها نَعيمٌ مُقيمٌ، خالِدينَ فيها اَبَداً اِنَّ اللّهَ عِنْدَهُ اَجْرٌ عَظيمٌ. فَلَوْ رَاَيْتَ الْملائِكَةَ كَيْفَ يَأْخُذُ بِها واحِدٌ وَ يُعْطيها الاْخَرَ»
پيش از اين، بخشى از ويژگى هاى اهل آخرت بررسى شد و در اين قسمت، بخش ديگرى از ويژگى هاى آنان را بيان مى‌كنيم.

اهميت مبارزه با نفس امّاره

«يَمُوتُ النّاسُ مَرَّةً وَ يَمُوتُ اَحَدُهُمْ فى كُلِّ يَوْم سَبْعينَ مَرَّةً مِنْ مُجاهَدَةِ اَنْفُسِهِمْ وَ مُخالَفَةِ هَوائِهِمْ وَالشَّيْطانِ الَّذى يَجْرى فى عُرُوقِهِمْ»
بيستمين ويژگى: مردم در عمرشان يك بار مى‌ميرند، ولى اهل آخرت، در اثر مبارزه با نفس و مخالفت با هوى و هوس و مجاهده با شيطانى كه در درون آنهاست، روزى هفتاد بار مى‌ميرند.
يعنى مخالفت با هواهاى نفسانى به قدرى دشوار است كه زحمت و رنج آن بيش از رنج تحمل مرگ است. اگر رنج مخالفت با نفس را با رنج تحمل مرگ مقايسه كنيم، پى مى‌بريم كه اهل آخرت در روز هفتاد برابر زحمت و رنجى را كه هنگام مرگ بر انسان پيش مى‌آيد، تحمل مى‌كنند. آن قدر انگيزه آنان براى اطاعت خدا و مخالفت با هواى نفس قوى است كه در مقابل هيجانات شديد و گرايشهاى قوى نفس و وسوسه هاى شيطانى با تمام وجود مقاومت مى‌كنند و دل از خدا نمى‌كنند، گويى هر روز هفتاد بار خود را به مرگ وا مى‌دارند؛ ولى دل به شيطان نمى‌دهند! حاضرند روزانه هفتاد بار جان بكنند ولى دل به دنيا و هواهاى نفسانى و شيطان نسپارند. (اين جمله از حديث معراج، در واقع، اشاره دارد به اهميت مبارزه با نفس و مخالفت با هواهاى نفسانى، اما اينكه انسان تا چه حد بايد خود را جهت تحمل مشقتهاى ناشى از مبارزه با نفس آماده سازد، در ويژگى بعدى ذكر شده است).
تعبير «الشَّيْطانِ الَّذى يَجْرى فى عُرُوقِهِمْ» يك تعبير كنايى است، در زبان فارسى نيز مى‌گوييم: «شيطان در رگ و پوستش رفته است»، يعنى شيطان آن قدر به انسان نزديك است و در وسوسه كردن مهارت دارد كه گويى در درون رگهاى انسان جاى گرفته است و با خون در تمامى اعضا و اندام او جريان پيدا مى‌كند.

اولياى خدا و محو گشتن در جمال ربوبى

«وَلَوْ تَحَرَّكَتْ ريحٌ لَزَعْزَعَتْهُمْ وَ اِنْ قامُوا بَيْنَ يَدَىَّ كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ»
بيست و يكمين ويژگى: آن قدر ضعيف و لاغرند كه اگر بادى بوزد آنها را تكان مى‌دهد، اما وقتى در برابر من به عبادت مى‌ايستند، چونان سدى آهنين خسته نمى شوند و هيچ چيز آنها را از جاى خود تكان نمى‌دهد.
اين افراد ممكن است از لحاظ نيروى بدنى و نيز در انجام كارهاى دنيوى ضعيف باشند و از بدنى لاغر برخوردار باشند، اما همين بدنهاى نحيف و لاغر، هنگامى كه در مقام اطاعت خدا و عبادت او بر مى‌آيند، آنچنان قوت و نشاط مى‌يابند كه قابل توصيف نيست و هيچ توانمندى به پاى آنان نمى‌رسد.
ما وقتى به نماز مى‌ايستيم، اگر كمى نماز طول بكشد ويا اگر امام جماعت كُند نماز بخواند، خسته مى‌شويم و مرتب اين پا و آن پا مى‌كنيم، با اينكه در بحبوحه جوانى بسر مى‌بريم و داراى نشاط و نيرو هستيم. چه بسا امام جماعت، با سنى نزديك به هشتاد، نود سال براى عبادت بيش از ما قدرت داشته باشد. او در سن كهولت و پيرى از ارتباط با خدا خسته نمى‌شود، اما ما جوانهاى نيرومند با خواندن دو ركعت نماز خسته مى‌شويم! پس ارتباطى بين نيروى بدنى و طاقت بر عبادت وجود ندارد، بلكه عشق و علاقه روحى است كه انسان رابراى عبادت و بندگى خدا توانمند مى‌كند.
علاقه و تمرين دو عامل اساسى براى پيشرفت انسان در دست يابى به هدف است؛ حتى اگر آن هدف در ظاهر دست نايافتنى باشد. كارهاى خارق العاده‌اى كه برخى افراد انجام مى‌دهند، مثل حركت هاى «آكروباتيك» و «ژيمناستيك»، براى انسان شگفت آور است و انجام آنها براى ما باور كردنى نيست، ولى برخى با علاقه و تمرين و ممارست توانسته‌اند به چنين كارهايى دست زنند، چرا كه اگر انسان با علاقه وارد هر رشته‌اى شود، متوقف نمى‌گردد و پيشرفت مى‌كند. اگر واقعا بخواهيم در صدد عبادت و پرستش خداوند برآييم و در اين راه مقاومت كنيم موفق مى‌گرديم؛ عمده اين است كه دل بخواهد و كشش و جاذبه و عشق در انسان وجود داشته باشد.
از آنجا كه نقل داستان اولياى خدا آموزنده است، به نقل داستان يكى از اولياى خدا مى‌پردازيم. مرحوم حاج شيخ حسنعلى اصفهانى صاحب كرامتهاى زيادى بود. ايشان در مشهد بسر مى‌برد و بسيارى از اوقات به پشت بام حرم مطهر رفته، در كنار گنبد و محاذى قبر مطّهر مشغول عبادت مى‌گشت. يكى از خدام آستانه مقدسه نقل مى‌كند: گويا شب جمعه بود و ايشان كليد در پشت بام را از من خواست، من در را باز كردم و وى به پشت بام رفته و مشغول نماز شد ـ چنانچه معروف است مرحوم شيخ حسنعلى اصفهانى، قيام نماز را زياد طول مى‌داد و در آن سوره هاى طولانى مى‌خوانده است. در آن شب تصميم داشته بود ركوع نماز را طول بدهد ـ آن خادم مى‌گويد: به پشت بام رفتم، تا به ايشان اطلاع دهم ، در حرم را مى‌خواهم ببندم ، ولى ديدم مشغول ركوع است. چند دقيقه صبر كردم، بلكه نماز ايشان تمام شود؛ ولى هر چه منتظر ماندم سر از ركوع بر نداشت.
هوا خيلى سرد بود و برف نيز شروع به باريدن كرد. من براى احتياط، قدرى هيزم كنار ايشان گذاشتم كه پس از رفتن من، آتشى بر افروزد و از سرماى هوا و بارش برف در امان بماند. سپس در را بستم و به خانه رفتم، ولى پيوسته نگران ايشان بودم ، منتظر بودم سحر شود تا به حرم رفته ، ببينم ايشان در چه حالى بسر مى‌برد. اتفاقا آن شب برف سنگينى باريد. بالاخره سحر شد و در حرم را باز كردند، من بسرعت داخل حرم شدم و به سراغ ايشان رفتم، با كمال تعجب ديدم ايشان هنوز در حال ركوع بود و حدود يك وجب برف روى پشت ايشان نشسته بود. بالاخره نزديك اذان صبح ايشان نماز را تمام كرد. نزديك رفتم، ديدم اصلا احساس ضعف و ناراحتى نمى‌كند، گويا برفى نباريده است. با اينكه مشتى استخوان بود و بدنى نحيف و لاغر داشت، از شب تا به صبح، به انگيزه عشق به خدا در حال ركوع بود و در برابر آن برف و سرما مقاومت كرد! ما وقتى قدرى ركوعمان طول مى‌كشد، كمرمان ناراحت مى‌شود و نمى‌توانيم مقاومت كنيم، ولى اولياى خدا به جهت عشق و علاقه به عبادت و مناجات با خدا، به ملائكه اقتدا مى‌كنند و به ركوع و سجده هاى طولانى مى‌پردازند و به مرور زمان، با يارى خداوند بر عبادت توان مى‌يابند، چنانكه اين مطلب در قرآن و روايات و دعاها، كراراً بيان گرديده است و بدان سفارش شده است.
(به هر جهت اين بخش از روايت اشاره دارد به اينكه ممكن است، انسان از نظر نيروى بدنى و نيز براى انجام كارهاى دنيوى ضعيف باشد، اما براى عبادت خدا توان و قدرت فوق العاده‌اى داشته باشد).
از مرحوم آية الله امينى(رضي الله عنه) سؤال شد: آيا شما حديثى را كه درباره حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام) وارد شده كه شبى هزار ركعت نماز مى‌خواندند، تصديق مى‌كنيد و آيا چنين چيزى امكان دارد؟ ايشان فرمود: من خودم اين كار را تجربه كرده ام. از دوستان ايشان نقل شده است كه، در طول يك ماه رمضان، هر شب بعد از افطار تا سحر در حرم حضرت امام رضا(عليه السلام) هزار ركعت نماز مى‌خواند.
اين از لحاظ قدرت ظاهريشان براى عبادت كه نشان مى‌دهد كه از نظر توان ظاهرى، و جسمى آمادگى دارند، عاشقانه در برابر خدا بايستند و به مناجات مشغول گردند، گرچه عبادت تنها به توان ظاهرى بستگى ندارد و مهمتر از آن توجه قلبى به خداوند است كه در هنگام انجام اين عبادتهاى طولانى، حتى براى لحظه اى، چيزى غير از خدا به دلشان خطور نمى‌كند.
«لااَرى فى قَلْبِهِمْ شُغْلاً لِمَخْلُوق»
بيست و دومين ويژگى: لحظه‌اى دلشان به آفريده‌اى مشغول نمى‌گردد.
ما وقتى دو ركعت نماز مى‌خوانيم، به چيزى كه توجه نداريم خداست، اما آنها دلشان به هيچ مخلوقى توجه ندارد و فقط به خداى متعال مشغول مى‌گردد. خداوند متعال آنان را مورد تمجيد و تشويق خود قرار داده است و بشارت مى‌دهد (البته اين بشارت از زبان پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بدانها داده مى‌شود، ولى هر يك از آن بشارتها، بشارتى خصوصى از جانب خدا به آنهاست).

اولياى خدا و عنايات خداوند

خداوند در مقام بشارت اهل آخرت مى‌فرمايد:
«فَوَعِزَّتى وَ جَلالى لاَُحْييَنَّهُمْ حَياةً طَيِّبَةً»
به عزت و جلالم به آنها حيات طيب و نيكو مى‌بخشم.
حيات طيبى كه در قرآن كريم و روايات به مؤمنان وعده داده شده، غير از زندگى و حيات معمولى ماست، زندگى ما سراسر آلوده و قرين رنج و غم و گرفتارى است، منتها چون ما به آن خو گرفته ايم، آلودگى ها و ناپاكى هاى آنرا درك نمى‌كنيم؛ نظير دباغى كه به بوى بد دباغخانه خو گرفته است و احساس ناراحتى نمى‌كند.
خداى متعال به اولياى خويش زندگى‌اى مى‌دهد كه سراسر خوشى است. وقتى ديگران وضع آنها را مشاهده كنند، شايد تصور كنند به آنها خيلى سخت مى‌گذرد، خصوصاً وقتى مى‌بينند از يك طرف پيوسته اشك مى‌ريزند و گريان و خائف‌اند و از طرف ديگر غالبا دستشان از مال و متاع دنيا خالى است؛ چه بسا دلشان رحم مى‌آيد و به حال آنها دلسوزى مى‌كنند. اما اگر از دل آنها خبر داشتند، پى مى‌بردند كه لذت يك ساعت عمر آنان، بر همه لذتهاى دنياپرستان برترى دارد. در عين حال كه اشك مى‌ريزد و راز و نياز مى‌كند، لذّتى براى او حاصل مى‌شود كه براى ديگران حاصل نمى‌گردد و لذتى مى‌برد كه از سنخ لذتهاى مادى و دنيايى نيست و مانند ندارد. گرچه در دنيا به رنج و سختى مبتلا مى‌شوند، ولى در مقابل، خداوند آنها را از بهره هاى معنوى ويژه‌اى برخوردار مى‌كند كه براى ديگران قابل درك نيست.
«اِذا فارَقَتْ اَرْواحُهُمْ مِنْ جَسَدِهِمْ لااُسَلِّطُ عَلَيْهِمْ مَلَكَ الْمَوْتِ وَلا يَلى قَبْضَ رُوحِهِمْ غَيْرى»
هنگام جداشدن روح از بدنشان، فرشته مرگ را پيش آنها نمى‌فرستم، بلكه خود عهده دار قبض روحشان مى‌گردم.
اين جمله بسيار عميق و بلند است، چه آنكه به حسب آيات شريفه قرآن، ارواح مردم را ملك الموت و يارانش قبض مى‌كنند.
«قُلْ يَتَوَفّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذى وُكِّلَ بِكُمْ ثُّمَ اِلى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ» سجده/11.
اى پيامبر، به آنها بگو فرشته مرگ كه مأمور قبض روح شماست، جان شما را خواهد گرفت و پس از مرگ به سوى خداى خود باز مى‌گرديد.
در جاى ديگر خداوند مى‌فرمايد: «... حَتّى اِذا جاءَ اَحَدَكُمْ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا...» انعام/61.
آنگاه كه مرگ يكى از شما فرا رسد، نمايندگان و رسولان ما او را مى‌ميرانند.
براساس اين روايت و روايات ديگرى كه به همين مضمون وارد شده، قبض روح برخى از بندگان، توسط خود خدا انجام مى‌گيرد. اين مقام والا و بلند، نصيب كسانى مى‌گردد كه عاشق خداهستند وعمر خود را به آرزوى ديدار محبوب سپرى كرده‌اند و حاضرند جان خود را در راه لقا و ديدار محبوب ببازند. خدا هنگام مرگ، لقاى خود را نصيب آنها مى‌كند، سپس آنها احساس مى‌كنند جانشان در دست خداست و او خود جانشان را مى‌گيرد. آنان به مانند كسى كه سالها از معشوق خود دور افتاده است وپس از آن به وصال او مى‌رسد و معشوق در آغوشش مى‌گيرد، احساس سرور و شادمانى مى‌كنند. نه تنها هنگام مرگ بيم و هراس ندارند، بلكه به لذتى دست مى‌يابند كه با هيچ چيز قابل مقايسه نيست و آن اينكه خود را در آغوش معشوق مى‌يابند.
درباره ارزش و عظمت اين مطلب انسان هر چه بينديشد كم است، چرا كه اين مقام به انبيا و اولياى خاص خدا اختصاص دارد و آن شخص به مقامى رسيده كه از مقام مَلَك مقرب الهى، حضرت عزرائيل، نيز بالاتر است و او اجازه قبض روحش را ندارد. در روايات آمده است كه براى اوليا و دوستان خاص خدا مراتبى است كه ملائكه بدانها نمى‌رسند، اين روايت نيز به همين معنا اشاره دارد: وقتى ملك الموت او را قبض روح نمى‌كند، يعنى مقام او از مقام ملك الموت بالاتر است و آن قدر ترقى كرده كه از چهار ملك مقرب كه يكى از آنها حضرت عزرائيل است، نيز بالاتر رفته تا آنجا كه تنها خداوند متعال عهده دار قبض روح او مى‌گردد.
خداوند در اين باره كه بعد از قبض روح با او چه مى‌كند مى‌فرمايد:
«وَ لاََفَتِّحَنَّ لِرُوحِهِمْ اَبْوابَ السَّماءِ كُلَّها»
همه درهاى آسمان را در برابر روح آنها مى‌گشايم.
ما نمى‌دانيم خداوند چگونه روح آنها را قبض مى‌كند و درهاى آسمان چگونه است و چگونه روح از درهاى آسمان عبور مى‌كند؟ حقيقت اين مطالب براى ما روشن نيست. براى تقريب به ذهن بايد گفت: مقام عالى قرب الهى به آسمانهاى بس بلند و مرتفع تشبيه گرديده كه تنها اوليا و دوستان خدا را بدان راه است.
خداوند درباره مجرمان و تبه كاران مى‌فرمايد:
«... لاتُفَتَّحُ لَهُمْ اَبْوابُ السَّمآءِ وَ لا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتّى يَلِجَ الْجَمَلُ فى سَمِّ الْخِياطِ...» اعراف/40.
درهاى آسمان به روى آنها باز نمى‌گردد و هرگز داخل بهشت نشوند، مگر شتر از سوراخ سوزن عبور كند، (يعنى اگر شتر توانست از سوراخ سوزن عبور كند آنها نيز وارد بهشت مى‌شوند).
درهاى آسمان و ارتباط آن با ورود به بهشت و نيز حقيقت و واقعيت بهشت و محل آن، حقايقى است كه براى ما ناشناخته مانده است؛ ولى هرچه را خدا و معصومين(عليهم السلام) فرمودند بايد پذيرفت و اگر عقلمان به چيزى نرسيد، بدان معنا نيست كه واقعيت ندارد؛ بلكه آنچه آنها فرموده‌اند حق و مطابق با واقع است و عقل ما ناتوان از درك حقيقت آنهاست.
آنگاه كه خداوند روح مؤمنان را قبض مى‌كند، همه درهاى آسمان به رويشان گشوده مى‌گردد، سپس روح آنان ازدرهاى آسمان عبور كرده، به بهشت برزخى وارد مى شوند. از آنجا كه براى رسيدن به مقامات عالى و رسيدن به قرب الهى هيچ چيز مانع و جلوگير آنها نبود ـ نه در قواى شهوى انحرافى داشتند و نه در قواى غضبى و نه در افكار و عقايد و نه در رفتار و اعمال و نيز در مسائل فردى، اجتماعى و خانوادگى ـ بلكه آنها به همه وظايفشان عمل كردند؛ مانعى سر راه آنها براى ورود به بهشت وجود ندارد.
«وَ لاََرْفَعَنَّ الْحُجُبَ كُلَّها دُونى»
تمام حجابها و پرده ها از بين من و آنها به كنار مى‌رود.
از مطالبى كه در روايات زيادى وارد شده است و حضرت امام، رضوان الله عليه، مكرر به آن اشاره مى‌كردند، اين است كه بين انسان و خداى متعال حجابهايى وجود دارد كه، براساس روايات، به دو دسته تقسيم مى‌شوند: حجابهاى ظلمانى و حجابهاى نورانى. گرچه بزرگان و علماى اخلاق در اين باره بياناتى دارند، ولى حقيقت اينكه اين حجابها چيست و چگونه آن حجابها بين انسان و خدا حايل مى‌گردد، براى ما روشن نشده است.
بايد پذيرفت كه امثال ما حضور الهى و لذت حضور او را درك نمى‌كنيم، وقتى خدا را عبادت مى‌كنيم در اين انديشه‌ايم كه موجود غايبى را عبادت مى‌كنيم و گويا او در وراى آسمانهاست. اما هستند كسانى كه حجاب و فاصله‌اى بين خود و خدا احساس نمى‌كنند، بلكه خدا را از همه چيز، حتى از رگ گردن، به خود نزديكتر مى‌بينند.( اين مطلب اشاره دارد به آيه شريفه: «وَ نَحنُ اَقْرَبُ اِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ»؛ ق/16)
البته اين موضوع نياز به بحثهاى علمى و فلسفى دارد؛ ولى سربسته بايد پذيرفت كه بين خدا و مخلوقاتش نمى‌تواند حجابى وجود داشته باشد، چرا كه همه هستى در اختيار او و قائم به اراده اوست؛ ولى چون ما از خدا دوريم، اين رابطه (رابطه انسان و خدا) را درك نمى‌كنيم.
در دعا مى‌خوانيم:
«لاَِنَّكَ لاتَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِكَ اِلاّ اَنْ تَحْجُبَهُمْ الاَْعْمالُ السَّيِئَةُ دُونَكَ» بحارالانوار، ج 86، ص 318.
بين تو و بندگانت حجابى وجود ندارد، بلكه كردار ناپسند آنهاست كه بين تو و آنها حجاب افكنده است.
بر اثر اعمال نيك و تقرب به خداوند، رفته رفته، حجابها يكى پس از ديگرى بر طرف مى‌گردد: اول حجابهاى ظلمانى و سپس حجابهاى نورانى، تا اينكه مؤمنان كامل به مقامى مى‌رسند كه بين آنها و خدا هيچ حجابى باقى نمى‌ماند. سپس خداوند اشاره مى‌كند به اينكه بهشت را براى آنها زينت مى‌بخشم و «حورالعين» آماده پذيرايى آنها مى‌شوند. درختهاى بهشتى داراى ميوه شده، ميوه هايشان را فرو مى‌ريزند و براى ورود آنها به بهشت، جشن و شادمانى برپا مى‌گردد.
«وَ لاَمُرَنَّ الْجِنانَ فَلْتَزَينَنَّ وَالْحُورَ الْعينَ فَلْتَزِفَّنَّ وَالْمَلائِكَةَ فَلْتُصَلّينَ»
فرمان مى‌دهم بهشتها به خود زينت گيرند و حورالعين خود را براى هم آغوشى بيارايند (به مانند عروس كه شب زفاف خود را براى داماد آماده مى‌سازد) و به فرشتگان فرمان مى‌دهم بر بهشتيان درود و سلام بفرستند.
«وَالاَْشْجارَ فَلْتُثْمِرَنَّ وَ ثِمارَ الْجَنَّةِ فَلْتُدْلينَ»
به درختان فرمان مى‌دهم به بار بنشينند و به ميوه هاى بهشت كه فرو ريزند.
آرايش بهشت و آنچه ذكر گرديد، همه براى استقبال از روح مؤمنى است كه توسط خداوند قبض گرديده است. بساط جشن و سرورى كه در بهشت برپا مى‌گردد، كم و بيش، براى ما قابل تصور است و تا حدى صحنه بهشت و زينت يافتن آن و پذيرايى حورالعين، در ذهنمان ترسيم مى‌گردد؛ ولى مسلّماً مطلب از اينها بالاتر است كه براى ذهن ما قابل درك نيست.
وَ لاَمُرَنَّ ريحاً مِنَ الرِّياحِ الَّتى تَحْتَ الْعَرْشِ، فَلْتَحْمِلَنَّ جِبالا مِنَ الْكافُورِ وَالْمِسْكِ الاَْذْفَرِ فَلْتَصيرَنَّ وَقُوداً مِنْ غَيْرِ النّارِ»
فرمان مى‌دهم بادى از طرف عرش وزيدن گيرد و كوههاى كافور و مُشك خوش بو را به حركت آورد، تا (در فضايى كه به فراخناى آسمانها و زمين است) بدون آتشى بر افروخته گردند.
مسلّماً براى عطرآگين كردن فضاى بهشت كه بس فراخ و گسترده است، بايد كوه هايى از كافور و مشك مهيا گردد و چون در بهشت آتشى وجود ندارد تا آن كافور و مشك را برافروخته و عطر افشان كند، به ناچار خود به خود بر افروخته مى‌گردد (اين همه تشريفات براى اين است كه روح مؤمن وارد بهشت شود).
«فَلْتَدْخُلَنَّ بِهِ وَلا يَكُونُ بَيْنى وَ بَيْنَ رُوحِهِ سِتْرٌ»
آنگاه او را وارد بهشت مى‌كنند و بين من و او پرده‌اى وجود ندارد (يعنى او به راحتى به تماشاى انوار خدا مى‌نشيند و يار بى پرده ظاهر مى‌گردد).
«فَاَقُولُ لَهُ عِنْدَ قَبْضِ رُوحِهِ: مَرْحَباً وَ اَهْلا بِقُدُومِكَ عَلَىَّ، اِصْعَدْ بِالْكَرامَةِ وَ الْبُشْرى وَالرَّحْمَةِ وَالرِّضْوانِ وَ جَنّات لَهُمْ فيها نَعيمٌ مُقيمٌ، خالِدينَ فيها اَبَداً اِنَّ اللّهَ عِنْدَهُ اَجْرٌ عَظيمٌ»
و من هنگام قبض روحش به او مى‌گويم: مبارك و ميمون باد ورودت بر ما، با كرامت به سوى ما بيا و بشارت باد بر تو رحمت و رضوان خداوند و بهشتهايى كه داراى نعمتهاى پايدار، براى مؤمنان است و در آن جاودانه خواهند بود، همانا نزد خدا (براى بهشتيان) پاداشى بس عظيم است. سخن كه به اينجا مى‌رسد خداوند مى‌فرمايد:
«فَلَوْ رَاَيْتَ الْمَلائِكَةَ كَيْفَ يَأْخُذُ بِها واحِدٌ وَ يُعْطيها الاْخَرَ»
اى پيامبر، كاش مى‌ديدى ملائكه چگونه اين روح را دست به دست مى‌دهند.
آنچه ذكر گرديد گوشه‌اى بود از كيفيت قبض روح مؤمن و تشريفات ورود او به بهشت و مقامى كه خدا براى او در نظر گرفته است. گرچه تا حدى اين مطالب براى ما قابل فهم است و مى‌توان تصورى از آن داشت، ولى خداوند در قرآن مى‌فرمايد: «فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما اُخْفِىَ لَهُمْ مِّنْ قُرَّةِ اَعْيُن»1
هيچ كس نمى‌داند كه پاداش نيكو كاريش چه نعمت و لذتهاى بى نهايتى است كه به ديده (و دل) روشنى مى‌بخشد و در عالم غيب براى او ذخيره شده است. سجده/17./س
منبع: راهیان کوی دوست




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط