نویسنده: محسن هجری
سال 552 هجری است و سلطان سنجر سلجوقی در بستر بیماری با مرگ دست و پنجه نرم میكند. او كه نگران آیندهی حكومت سلجوقیان است، محمودخان قراخانی را به عنوان جانشین خود معرفی میكند. اما ماجرا آن طور كه سلطان سلجوقی میخواهد، پیش نمیرود و دوران انحطاط سلجوقیان آغاز میشود.
سلجوقیان،تركان صحرانشینی بودند كه در سدههای قبل برای یافتن چراگاههای بیشتر، از شمال آسیای میانه به مناطق جنوبیتر سرازیر شده بودند و در اواخر قرن پنجم، با پذیرفتن دین اسلام مجال یافتند كه خود را به مرزهای ایران نزدیك كنند. پیش از این نیز خلفای عباسی برای مهار رقیبان ایرانی و عرب خود این سیاست را در پیش گرفته بودند كه با كمك غلامان ترك، امور نظامی و لشكری خود را پیش ببرند و از این جهت، همزیستی با تركان پدیدهی عجیب و دور از ذهنی نبود. در دوران سلطنت غزنویان دستههایی از اقوام سلجوقی، از سلطان محمود اجازه خواستند تا در شمال خراسان نزدیك سرخس، ابیورد و فراده زندگی كنند، در عوض به سلطان محمود قول دادند كه در نبردها كمك حال لشكرش باشند و از دست اندازی به شهرها و روستاها خودداری كنند.
اما بعد از مرگ سلطان محمود، سلجوقیان به عهد خود وفا نكردند و در كنار اقوام تركمن كه به تركمنهای عراقی شهرت داشتند، در منطقه وسیعی از شمال ایران به ویژه خراسان، به غارت و راهزنی پرداختند. این ماجرا ادامه داشت تا این كه سلاجقه با تصرف خراسان به حكومت غزنویان پایان دادند و خود بر تخت سلطنت نشستند.
خواجه نظام الملك وزیر مشهور دولت سلجوقیان در كتاب سیاست نامه افسوس میخورد كه پادشاهان سلجوقی از آداب كشورداری بویی نبردهاند. و شاید به همین دلیل بود كه ایرانیان نتوانستند این قوم را مثل دیگر متجاوزانی كه به تدریج با فرهنگ و اندیشهی ایرانیان هماهنگ میشدند، تغییر دهند.
حكومتتركان سلجوقی كمتر از یك قرن به طول انجامید و سرانجام به دست تكش خوارزمشاهی از تخت سلطنت به زیر كشیده شدند. پیش از آن، خوارزمشاهیان یكی از اقوام ایرانی بودند كه با فرهنگ و اقتصادی پیشرفته در شبه جزیرهی خوارزم زندگی میكردند، هر چند كه آمیخته شدن خوارزمیان با اقوام ترك آسیای میانه، موجب شده بود كه به تدریج اصالت فرهنگی خود را از دست بدهند. زبان محلی خوارزم مدت چند قرن یكی از گونههای زبان پارسی محسوب میشد كه هم در گفتار و هم در نوشتار به كار میآمد و تا عصر تیموریان هم به حیات خود ادامه داد. اما بعد از آن تحت تأثیر زبان و فرهنگ تركی موجودیت خود را از دست داد.
با چنین سابقهای، وقتی خوارزمشاهیان به سلطنت رسیدند، انتظار میرفت كه بعد از چند سده حاكمیت تركان، شكوه فرهنگ و اندیشه ی ایرانی عهد سامانیان و آل بویه تكرار شود، اما سیاست سلطان تكش خوارزمشاهی جریان امور را به گونهی دیگری پیش برد و پای یكی دیگر از خشنترین اقوام ترك آسیای میانه را به ایران باز كرد.
در امتداد مرزهای خوارزم و جنوب رودخانهی سیردریا، قبچاقها زندگی میكردند كه از اقوام تركمن محسوب میشدند. در آن زمان قبچاقها هنوز اسلام نیاورده بودند و با همان فرهنگ خشن صحرانشینان زندگی میكردند. سلطان تكش كه به دنبال گسترش متصرفات خود بود، با قبچاقها وصلت كرد و تركان خاتون را به همسری گرفت. این زن در آیندهی سیاسی خوارزمشاهیان نقش مهمی را بازی كرد و یكی از عوامل تنفر مردم از حكومت خوارزمشاهیان شد. بعد از مرگ تكش و روی كار آمدن پسرش، سلطان محمد، نقش تركان خاتون به عنوان مادر سلطان دو چندان شد، به طوری كه برخی او را سلطان حقیقی ایران میپنداشتند.
این زن قبچاقی كه در خشونت و خونریزی شهرت داشت، با به كار گماشتن قبچاقها به عنوان فرماندهان سپاه، قدرت واقعی حكومت خوارزمشاهیان را در دست گرفت و سلطان محمد خوارزمشاه را چون مهرهای به بازی گرفت.
در توصیف درنده خویی تركان خاتون آوردهاند كه بعد از حملهی مغول، هنگام عقب نشینی دستور داد كه تمام زندانیان مخالف سلطنت خوارزمشاهیان را در رودخانهی جیحون غرق كنند. اتكا سلطان خوارزمشاه بر قبچاقها موجب شده بود كه در برابر بدرفتاریهای آنها با مردم سكوت كند و حاصل چنین سكوتی این بود كه مردم از سلطنت خوارزمشاهیان به ستوه آمدند و در برابر حملهی مغول هیچ مقاومتی از خود نشان ندادند.
سركوب وحشیانهی مردم سمرقند چند سال قبل از جملهی چنگیزخان و از میدان به در كردن قراختاییان كه در ماوراءالنهر زندگی میكردند و از متحدان اصلی خوارزمشاهیان بودند، موجب شد كه سلطان محمد هنگام حملهی مغول از پشتیبانی مردم و متحدان دیروز خود بیبهره بماند. در همین ایام اختلافهای جدی خوارزمشاهیان با خلیفهی عباسی، مشروعیت این سلسله را هم زیر سؤال برد. زیرا بعد از تصرف ایران به دست اعراب مسلمان، این سنت سیاسی شكل گرفته بود كه امیران ایرانی خود را نمایندهی خلیفه معرفی میكردند و خلیفه نیز در مقابل با آنها مدارا میكرد اما این رابطهی دو جانبه در عهد خوارزمشاهیان به تیرگی گراییده بود تا آن جا كه خلیفه عباسی اقوام غوری و قراختاییان را علیه آنها تحریك كرد و به بهانهی همكاری خوارزمشاهیان با شیعیان، آنها را متهم به بیدینی كرد و در چنین شرایطی كه خوارزمشاهیان از سوی خلیفهی عباسی و مردم تحت فشار بودند، اشتباه فاجعه بار سلطان محمد در كشتن سفرای چنگیزخان، كار این سلسله را یك سره كرد و دورهی جدیدی در حیات سیاسی ایران آغاز شد.
تنها، خسته و خاك آلود خود را به دروازههای شهر رساند. یك نفس تا آن جا تاخته بود. از اسب فرود آمد و بر خاك افتاد. زمین را چنگ میزد و هم چون داغ دیدگان مویه میكرد. و چون رهگذران او را آرام كردند، یكی از آن میان پرسید: «غریبه، از كجا میآیی؟ از بخارا؟ از مغولان چه خبر؟»
و مرد در حالی كه با چشمانی اشك آلود به دور دستها خیره شده بود، بریده بریده گفت: «آمدند، كندند، سوختند، كشتند، بردند و رفتند.» و در آن جمع یكی كه آداب سخنوری میدانست با لبخند تلخی گفت: «در زبان پارسی موجزتر و كوتاهتر از این نمیتوان سخن گفت.» و بعد از آن نیز هر چه دربارهی حملهی مغولان نوشتند و گفتند، شرح و تفسیر همین چند واژه بود.
سال 616 هجری بود و سلطان محمد خوارزمشاه و مادر بی رحمش تركان خاتون از برابر مغولان گریخته بودند و مردم بی دفاع را در مقابل هجوم سیل آسای مغول تنها گذاشته بودند. چهار سال پیش كه نخستین پیك سلطان محمد برای طرح دوستی و همكاری با خان مغول به چین رفته بود تا به پندار خود سرزمین چین و ماچین را هم به سرزمین خوارزمشاهیان اضافه كند، در خیال كسی نمیگنجید كه آن قوم صحرانشین با آن اسبهای كوتاه قامت خود، خاك ایران را لگدكوب كنند. اما بسیاری میدانستند كه در این ماجرا، سلطان خوارزمشاه كمتر از چنگیزخان مغول مقصر نیست!!
روزی كه چنگیز خان، سفیر سلطان محمد خوارزمشاه را به حضور پذیرفت، به او گفت كه از قول خان مغول به سلطان ایران بگوید چنگیزخان همان طور كه خود را فرمانروای شرق میداند، خوارزمشاه را به عنوان سلطان غرب میشناسد. این حرف بر سلطان گران آمد و كینهی چنگیز را به دل گرفت، چون به خیالش یك صحرانشین راهزن برایش تعیین قلمرو كرده بود و این جسارتی بود نابخشودنی.
در این میان خان مغول كه در این اندیشه بود تا رابطهی تجاری خود را با دیگر كشورها از جمله اروپا گسترش دهد، بیش از هر چیز به امنیت مسیر كاروانهای خود میاندیشید. چنگیزخان اقوام و طایفههای راهزن آسیای میانه را به شدت سركوب كرده بود، اما آن قدر زیرك بود كه در برابر دولت مقتدر خوارزمشاهیان، ابتدا از در مسالمت بیرون آید. از طرفی سلطان محمد كه در طول سلطنت خود مخالفان بسیاری را از دم تیغ گذرانده بود و رندانهایش پر از مخالفان حكومت بودند، در این اندیشه بود كه چگونه این صحرانشینان پرمدعا را سر جای خودشان بنشاند، كه ماجرای شهر اترار پیش آمد.
كاروان تجاری مغول كه تعدادشان به چهار صد و پنجاه نفر میرسید، با پانصد شتر كه كالاهایی گرانبها بر آنها بار شده بود، به شهر اترار در قلمرو دولت خوارزمشاهیان رسید. جاسوسان به حاكم اترار خبر داده بودند كه این كاروان ثروت هنگفتی را با خود حمل میكند و در عین حال محافظان زیادی هم ندارد. به این ترتیب طمع حاكم، جرقهی آتش هولناك یك جنایت شد و تمام اعضای كاروان به استثنای یك نفر كه از مهلكه گریخت، قتل عام شدند. خبر به چنگیزخان رسید. او كه تا دیروز میاندیشید دشمنان اصلیاش اویغورها، قراختاها، نایمارها و تاتارها هستند و اگر آنها را سركوب كند، میتواند با رابطهای مسالمت آمیز خوارزمشاهیان را در مسیر جادهی ابریشم مهار كند، با قتل عام بازرگانانش به این نتیجه رسید كه پندار باطلی در سر داشته. با این حال چنگیزخان باز هم نرمش نشان داد و سهه نفر را نزد سلطان محمد خوارزمشاه فرستاد و خواهان مجازات حاكم اترار شد و سلطان كه میاندیشید با طایفه ای صحرانشین و بدون قدرت نظامی روبه روست، بر خلاف رسم جاری كه جان پیكها و سفیران را محترم میشمرد، دستور كشتن آن سه نفر را هم صادر كرد و چنگیز خان كه راه مسالمت را بسته دید، با دویست هزار جنگجوی مغول به سوی ایران روانه شد.
سلطان محمد كه در طول سلطنت خود هر از چند گاهی مخالفان خود را وحشیانه سركوب كرده بود، در اولین برخورد با پیشاهنگ سپاه مغول دریافت كه با قومی جنگ آزموده مواجه است، پس فرار را بر قرار ترجیح داد و راه برای هجوم گسترهی مغولان به شهرهای ایران باز شد. چنگیزخان هر شهری را كه بدون مقاومت تسلیم میشد با گماشتن حاكمی مغول، به حال خود وا میگذاشت. اما اگر مقاومتی صورت میگرفت، بدون هیچترحمی، تمام اهالی آن را قتل عام میكرد. به اینترتیب مردم تاوان بیكفایتی سلطان خوارزمشاه را میپرداختند. چنگیز همواره با عبارت تحقیرآمیز "محمد اغزی" از خوارزمشاه یاد میكرد و "اغزی" به زبان مغولی یعنی دزد!
چنگیزخان میگفت خوارزمشاه پادشاه نبود، دزد بود. چرا كه اگر پادشاه بود به رسم سلطانی عمل میكرد و بازرگانان و رسولان او را نمیكشت. سرانجام سلطان محمد در جزیرهی آشوراده در خلیج گرگان در اثر بیماری هلاك شد. پس از او فرزندش سلطان جلال الدین در صدد مقاومت بر امد كه با تمام رشادتها سودی نبخشید و سرانجام او هم به هند گریخت، درگیریها تا سال 621 هجری به صورت گسترده ادامه یافت تا این كه بعد از غلبه بر امیران محلی، چنگیزخان راه بازگشت به مغولستان را در پیش گرفت و حاكمیت ایران را به برخی از فرزندان خود و امیران مغول واگذار كرد.
حكومت مغولان در ایران، اغاز دورهی پرفراز و نشیبی است كه تا دورهی صفویان ادامه مییابد. سقوط دولت عباسی به دست هولاكوخان مغول، آغاز سلطنت ایلخانان مغول به مدت یك قرن، زوال دولت ایلخانی و حملهی تیمور به ایران و آغاز یك دوره حكومت ملوك الطوایفی در گوشه و كنار ایران، از جمله تحولات مهم این دوره به حساب میآید.
منبع مقاله :
هجری، محسن؛ (1386)، مغولها از حملهی مغول تا آغاز صفویه، تهران: افق، چاپ سوم.