نویسنده: اصغر دادبه
تعریف، در لغت به معنی شناساندن، معرفی کردن و آگاهانیدن است. در اصطلاح اهل منطق، تعریف آن است که ویژگیها و صفات گوناگون چیزی را برشمارند و بدین وسیله آن را از دیگر چیزها جدا کنند و به دیگران بشناسانند. فی المثل وقتی ویژگیهای شکلی را که بدان مستطیل میگویند بدینسان بر میشماریم که: «چهار ضلعی که اضلاع آن دو به دو مساوی و موازی و عمود بر یکدیگرند» به تعریف مستطیل دست زدهایم و آن را به شنوندگان شناساندهایم. ویژگیهای برشمرده شده عبارت است از: 1) چهار ضلعی بودن؛ 2) تساوی دو ضلع؛ 3) توازی دو ضلع؛ 4) عمود بودن اضلاع. علم گوینده یا تعریف کننده نسبت به ویژگیهای چهارگانهی مذکور، علم تصوری است. بدین معنی که تعریف کننده خود مستطیل را میشناسد و از ویژگیهای آن آگاه است و به اصطلاح از ویژگیهای آن تصور معلوم دارد. شنونده، یا آن کس که مستطیل بدو شناسانده میشود، نیز از ویژگیهای چهارگانهی مذکور آگاه است، یعنی نسبت بدانها تصور معلوم دارد، اما از مستطیل، یا از این امر که مستطیل چیزی نیست جز همان ویژگیهای چهارگانه آگاه نیست، یعنی نسبت بدان تصور مجهول دارد. تعریف کننده با استفاده از تصورات معلوم، مجهول را کشف میکند، یعنی با برشمردن ویژگیهای چهارگانه موجب میشود تا مجهول شنونده (= مستطیل) معلوم شود. چنین است که از تعریف به مجموع تصورات معلوم که موجب کشف تصوری مجهول میگردد نیز تعبیر میکنند. چنین است وقتی در تعریف انسان گفته میشود: «حیوان ناطق» یا وقتی در تعریف حیوان گفته میشود: «جسم نامی حساس»...
اصطلاحات:
وقتی ویژگیهای یک چیز یا یک مجهول را برشماریم سخنی یا قولی، یا جملهای پدید میآید که بر زبان گوینده (= تعریف کننده) میرود و بر کاغذ نوشته میآید و مجهول شناخته میشود. اصطلاحاتی که برای بیان این معانی به کار گرفته میشود عبارتند از: تعریف، قولِ شارح، معرِّف، و معرَّف. عملکرد شناساننده را به اعتبار برشمردن ویژگیهای مجهول تعریف میگویند؛ بدان سبب که شناساننده ویژگیهای مجهول را بر زبان میراند از عملکرد وی به قول شارح (= سخن شرح دهنده یا تعریف کننده) تعبیر میکنند، از آن رو که مجموعهی ویژگیهای برشمرده شده، شناسانندهی مجهول است آن را معرِّف (= تعریف کننده) یعنی شناساننده مینامند. بدان سبب که مجهول به وسیلهی معرِّف، معلوم میگردد و شناخته میشود از آن به معرَّف (= تعریف شده) یعنی شناخته شده تعبیر میکنند.اقسام تعریف:
ویژگیهای یک چیز که در تعریف آن مورد استفاده قرار میگیرند شامل ویژگیهای اصلی یا ذاتی و ویژگیهای فرعی یا عَرَضی است (ذاتیات، عرضیات). این ویژگیها یا اختصاصیاند یعنی ویژهی یک نوعاند و از آنها در حوزهی ذاتیات به فصل و در حوزهی عرضیات به عَرَض خاص (= خاصه) تعبیر میشود، مانند نطق (= فصل) و خنده (= عرض خاص) نسبت به نوع انسان، یا اشتراکیاند یعنی مشترکاند بین چند نوع مختلف. این ویژگیها در حوزهی ذاتیات، جنس و در حوزهی عرضیات، عرض عام نامیده میشود، مثل حیوان (= جنس) و راه رفتن، یا غذا خوردن (= عرض عام) نسبت به نوع انسان. جنس، برحسب پیوند بیواسطه یا با واسطهی آن با نوع به قریب و بعید تقسیم میشود، چنانکه حیوان به سبب پیوند مستقیم آن با نوع انسان جنس قریب انسان به شمار میآید و جسم نامی، یا جسم به سبب ارتباط غیرمستقیم آن با نوع انسان، جنس بعید و جنس ابعد این نوع محسوب میشوند. فصل نیز برحسب آنکه صفت ذاتی درجه اول یک نوع به شمار آید، یا صفت ذاتی درجهی دوم و درجهی سوم آن محسوب شود مانند جنس به قریب و بعید تقسیم میشود، چنانکه نطق، به عنوان صفت ذاتی درجهی اول انسان، فصل قریب این نوع است و احساس و نمو که صفات ذاتی درجهی دوم و درجهی سوم انسان محسوب میشوند فصل بعید و ابعد انسان به شمار میآیند (کلیات خمس). این ویژگیها به منزلهی معرِّفاند، و نوع، به منزلهی معرَّف. ویژگیهای ذاتی مقدم بر معرَّفاند و علت وجودی آن به شمار میآیند و ویژگیهای عَرَضی مؤخر بر معرَّفاند و خواص و عوارض آن محسوب میشوند. خواجه نصیر در این زمینه میگوید: «تعریفات یا به چیزهایی بوَد که بر معرَّف متقدم بود و آن مقوّمات و علل باشد (= حد)، یا به چیزهایی که از او متأخر بود و آن خواص و عوارض بوَد (= خاصهی مرکبه)، یا به مرکب از هر دو صنف (= رسم)، یا به خارج از هر دو صنف (شرح الاسم)» (اساس الاقتباس، 414). بدین ترتیب تعریف شامل حدّ، رسم، خاصهی مرکبه، شرح الاسم میگردد و چون حدّ و رسم هر یک به دو قسم تام و ناقص تقسیم میشود اقسام تعریف بالغ بر شش قسم خواهد بود: 1) حدّ تام = جنس قریب + فصل قریب، مثل حیوان ناطق، در تعریف انسان. حدّ تام بر ماهیت معرَّف دلالت دارد و تمام ذاتیات معرَّف را - که همانا جنس قریب و فصل قریب آن است - دربر میگیرد. ابن سینا در منطق اشارات (نهج دوم، فصل هفتم) حدّ را چنین تعریف میکند: «الحدُّ قولٌ دالٌّ علی ماهیّةِ الشَّیء». 2) حدّ ناقص = جنس بعید + فصل قریب، مثل جسم نامی ناطق، در تعریف انسان. تعریف به فصل قریب نیز حدّ ناقص به شمار میآید، مثل تعریف انسان به ناطق. حدّ، اعم از تام یا ناقص شناسانندهی ماهیت و ذات معرَّف است (نیز حدّ). 3) رسم تام = جنس قریب + عرض خاص، مثل حیوان ضاحک (= خندان) یا حیوان کاتب در تعریف انسان. 4) رسم ناقص = جنس بعید + عرض خاص، مثل جسم نامی ضاحک یا کاتب در تعریف انسان. تعریف به عرض خاص نیز رسم ناقص به شمار میآید، مثل تعریف انسان به ضاحک، یا کاتب. رسم، اعم از تام و ناقص ماهیت معرَّف را نمیشناساند، بلکه آن را از دیگر چیزها جدا و ممتاز میسازد. حکمای مشایی برآنند که تعریف معتبر همانا تعریف به حدّ تام است، اما حکمای اشراقی (پیروان سهروردی) معتقدند شناخت تمام ذاتیات غیر ممکن است به همین جهت تعریف به حدّ تام مُحال است و تعاریف در واقع تعاریف به رسم خواهد بود (حکمة الاشراق، ضمن مجموعهی مصنفات شیخ اشراق، 20-21). 5) خاصهی مرکبه: تعریفی است که از مجموع چند صفت عرضی فراهم آید. بدین معنی که هر یک از صفات مجموعه، به تنهایی، ممکن است عرض عام باشد و مشترک بین چند نوع، اما کل مجموعه در حکم عرض خاص است و به امر مورد تعریف (= معرَّف) اختصاص دارد. مثال رایج خاصهی مرکبه در کتب منطق، طائر ولّود (= پرندهی زاینده) است در تعریف خفاش، اما تمام تعاریف رایج در علوم طبیعی، اعم از تعاریف حیوانات، نباتات و معدنیات از نوع خاصهی مرکبه است. 6) شرح الاسم: عبارت است از معنی کردن لغت. به تعبیر دیگر تفسیر کلمهای با کلمهای آشنا و مأنوس، چنانکه در کتب لغت معمول است - تعریفی است که اهل منطق از آن به شرح الاسم (= معنی کردن لغت) تعبیر میکنند، و این از آن روست که در اصطلاح اهل منطق از کلمه یا واژه به اسم تعبیر میشود، مثل تفسیر تلویم به نکوهش و سرزنش، یا تفسیر آخشیج به عنصر. این تعریف - که در نظر اهل منطق اعتباری ندارد - همان است که خواجه نصیر از آن به تعریفی که «خارج از هر دو صنف» است تعبیر کرده است. مراد وی از صنف، صنف ذاتیات (= مقومات و علل) و صنف عرضیات (= خواص و عوارض) است که دیگر تعاریف بر بنیاد آنها شکل میگیرند و میتوان از آنها در برابر تعبیر «خارج از صنف» به تعاریف «داخل صنف» تعبیر کرد.شرایط تعریف:
تعریف منطقی یعنی حدّ و رسم، و به ویژه حدّ دارای ویژگیها و شرایطی است که اگر تعریف کننده آنها را لحاظ نکند تعریف درست و منطقی نخواهد بود. مهمترین این شرایط با توجه به مندرجات کتاب التنبیهات و الاشارات و دانشنامهی علائی ابن سینا و نیز منظومهی منطق حکیم سبزواری بدین شرح است: 1) روشنی واژهها: یعنی در تعریف باید از واژههایی که معانی آنها روشن و صریح است بهره گرفت و از کاربرد واژههای مبهم، نامأنوس، غریب و واژههای هنری، یعنی مَجاز و استعاره پرهیز کرد. به همین سبب تعریف آتش به اسطقس که واژهای مبهم و غریب، یا تعریف عشق به آتش که مبتنی است بر تشبیه و مجاز در منطق روا نیست. 2) اجلی بودن معرِّف: یعنی معرِّف باید از معرَّف اَجلی (= روشنتر و مفهومتر) باشد. بنابراین به اخفی، مساوی، و تعریف به نفس معرَّف و همچنین تعریفِ دوری باطل است: الف) اخفی، یعنی پوشیدهتر و معرِّف نباید پوشیدهتر از معرَّف باشد، مثل تعریف عنصر به آخشیج. ب) مساوی، یعنی مساوی بودن معرِّف با معرَّف در روشنی و پوشیدگی (= ظهور و خفا)، مثل تعریف جفت به عدد غیر فرد، که «فرد» در روشنی یا پوشیدگی مساوی «جفت» است. ج) نفس معرَّف، یعنی نباید چیزی را با واژهای تعریف کرد که با هم برابر باشند تعریف حرکت به انتقال، چرا که حرکت همان انتقال است. د) دوری، یعنی تعریف نباید مستلزم دور بشود. بدین معنی که نباید معرِّف را با معرَّف تعریف کرد، مثل تعریف زوج به عددی که فرد نیست، و تعریف فرد به عددی که زوج نیست. 3) تساوی در نسبت: بدین معنی که باید بین معرِّف و معرَّف از نسب اربعه، نسبت تساوی برقرار باشد. چنانکه وقتی در تعریف انسان میگوییم: حیوان ناطق، بین معرِّف (= حیوان ناطق) و معرَّف (= انسان) نسبت تساوی برقرار است و میتوان گفت: «هر انسانی حیوان ناطق است» و «هر حیوان ناطقی انسان است». بر طبق اصل نسبت تساوی: الف) تعریف به اعم روا نیست، زیرا تعریف به اعم مانع نیست و شامل اغیار، یعنی افرادی که مورد تعریف نیستند نیز میشود، مثل تعریف انسان به «حیوانی که میزاید، که در این صورت تعریف شامل تمام حیوانات زاینده (= پستانداران) میشود. ب) تعریف به اخص جایز نیست، زیرا تعریف به اخص جامع نیست و شامل تمام افرادی که در تعریف مورد نظرند نمیگردد، مثل تعریف انسان به «حیوان سفید پوست» که در این صورت تعریف شامل تمام افراد انسان نمیگردد. این دو شرط (الف و ب) را معمولاً با این جمله بیان میکنند: تعریف منطقی باید جامع و مانع باشد، یعنی تمام افراد معرَّف را دربرگیرد و شامل افرادا دیگر نشود. ج) تعریف به مباین روا نیست، یعنی معرِّف نباید مباین معرَّف باشد و بین آنها از نسب اربعه نسبت تباین برقرار شود، مثل تعریف شراب به انگور، چرا که شراب ماهیتاً با انگور متفاوت شده و میتوان گفت: هیچ انگوری (به عنوان انگور) شراب نیست و هیچ شرابی هم انگور نیست. حکیم سبزواری اکثر شرایط تعریف را در این بیت گنجانده است:مساویاً صدقاً یکونُ اَوضحا *** الا تَری سُمّیَ قولاً شارِحا
اگر وضوح (اوضحا) را شامل روشنی واژهها و اجلی بودن معرِّف دانیم بیت تمام شرایط را در بر میگیرد. میگوید: مگر نمیبینی که معرِّف را قول شارح نامیدهاند. بنابراین باید معرِّف در صدق مساوی معرَّف باشد و بین آنها نسبت تساوی برقرار میگردد (= شرط تساوی در نسبت = 3). نیز باید معرِّف صریح و واضح و اجلی باشد (= شرط روشنی واژهها و اجلی بودن = 1 و 2).
منابع:
جز آنچه در متن مقاله آمده است، التنبیهات و الاشارات، بخش منطق، النهج الثانی، فصول اول تا دهم، بویژه فصل دهم؛ نیز ترجمهی منطق اشارات، دکتر ملکشاهی، همان فصول، بویژه صص 297-301؛ دانشنامهی علائی، منطق، 12-29؛ اساس الاقتباس، 414-416؛ الحاشیة علی تهذیب المنطق، مؤسسة النشر الاسلامی، 50-51؛ شرح منظومهی منطق، 30-32؛ کتاب الکبری فی المنطق، پیوست جامع المقدمات، اسلامیه، 177-178؛ منطق صوری، دکتر خوانساری، 157-167.منبع مقاله :
تهیه و تنظیم: دائرةالمعارف تشیع، جلد 4، (1391) تهران: مؤسسهی انتشارات حکمت، چاپ اول