علم حضوري و حصولي (2)
ويژگي هاي علم حضوري
1. در علم حضوري واسطه دخالت ندارد، نه صورت خود را ميان عالم و معلوم ميافكند و نه عالم با دستگاه و نيروي خاصي به سراغ معلوم ميرود. اگر در علم حضوري واسطهاي دخالت ندارد و ارتباط عالم و معلوم مستقيم و به صورت مواجهة رو در رو است و اگر در علم حضوري ماهيت و مفهوم نقشي ندارند، پس ميتوان نتيجه گرفت كه وجود علمي معلوم همان وجود عيني اوست؛ يعني معلوم با تمام هستي خويش براي عالم ظاهر ميشود. از آنجا كه در علم حضوري ماهيت راه ندارد، در اين علم هيچيك از احكام و آثار ماهيت را نبايد وارد كرد. براين اساس اعتبارات ماهيت را نميتوان براي علم حضوري ثابت كرد و مقولات ماهوي در اين علم جايي ندارند. از اين رو علم حضوري تحت مقوله نميگنجد9. علم حضوري، نه كلي است و نه جزئي؛ زيرا تنها مفهوم است كه به دو قسم كلي و جزئي تقسيم ميشود. همچنين در علم حضوري خبري از مفهوم نيست. البته ميتوان گفت علم حضوري شخصي است، اما شخصي غير از جزئي است. جزئي وصف مفهوم است، اما شخصي با وجود خارجي مرتبط است مگر اين كه جزئي را به معناي شخصي بگيريم. علم حضوري ارتباطي با مسئله وجود ذهني ندارد؛ زيرا در وجود ذهني، ذهن و مفاهيم مطرح ميشوند. در علم حضوري، قضيه و موضوع و محمول راه ندارند. بنابراين به طور كلي ميتوان گفت هر آنچه كه با ماهيت و مفهوم نسبت و ارتباطي پيدا ميكند، از حوزه علم حضوري بيرون است و نبايد احكام آنها را با اين نوع از علم در آميخت، بلكه بايد كوشيد كه دامن علم حضوري را از اوصاف و ويژگيهاي ماهيات و مفاهيم پيراست.
2. علم حضوري عاري از تصور و تصديق است: «و اما تخصيص مقسمالتصور والتصديق بالعلمالحصولي و انالحضوري ليس تصوراً و تصديقاً فهو حق.»10 در آن دو، صورتِ ذهني نقش اساسي را ايفا ميكند و ديديم كه در علم حضوري صورت وجود ندارد. اگر در علم حضوري عين حقيقت معلوم، براي عالم حاضر است، هم هستي و هم چيستي آن را با يك نگاه ميتوان ديد و از آنجا كه منطق شامل دو بخش تصورات و تصديقات ميشود، در علم حضوري، منطق و قواعد و اصول آن جاري نيست. علم حضوري، تسليم منطق نبوده و علمي فرامنطق است. به عبارت ديگر منطق براي ساماندهي به علم حصولي، تدوين و تنظيم شده است و قواعدش در حيطة اين علم معنا پيدا ميكند. بنابراين تفكرات و تأملات عقلاني از حوزه علم حضوري خارج است. فكر چه تصوري - حد يا رسم - و چه تصديقي - حجت و استدلال - عضو كاروان علم حصولي است. از اين رو انتقالهاي فكري از معلوم به مجهول و بالعكس در علم حضوري كاربردي نخواهد داشت.
تصورات، مراحلي دارند كه عبارتند از: تصورات حسي، تصورات خيالي، تصورات وهمي و تصورات عقلي. اين مراحل به تدريج و به صورت تجريد - براساس نظريه ابن سينا، اما ملاصدرا به نظرية تعالي قائل است - حاصل ميشوند. در علم حضوري اين مراحل و حصول تدريجي، وجود ندارند. تجريد و انتزاع از خصوصيات علم حصولي است. در علم حضوري چون عين معلوم نزد عالم حاضر است، تجريد و انتزاع معقول نيست؛ بدين معنا كه علم حضوري، خود انتزاعي و تجريدي نيست، اما ميتواند منشأ انتزاع براي علم حصولي باشد. 3. در علم حضوري، خطا قابل طرح نيست. در علم حصولي معلوم يا بالذات است كه همان صورت ذهني است يا بالعرض كه شي و يا شخص خارجي است. اگر صورت علمي كاملاً حاكي از مصاديق خارجي باشد و به تعبيري اگر معلومِ بالذات در حكايت از معلومِ بالعرض صداقت داشته باشد، چنين علمي صادق و صواب است و الا علم كاذب و خطا خواهيم داشت. از آنجا كه در علم حضوري، حقيقت عينيِ معلوم، رخ مينماياند و جايي براي صورت و معلوم بالذات نيست، مسئله حكايت، مطابقت، صدق و كذب قابل طرح نيستند. در علمي كه صحنه حضور و منصة شهود است و علم و معلوم مواجهه مستقيم دارند، جايي براي خطا و كذب نيست. البته به يك معنا ميتوان گفت علم حضوري هميشه صادق است و آن در صورتي است كه صدق را مطلق عدم كذب بدانيم به نحو سلب و ايجاب، نه به نحو عدم و ملكه. اگر نسبت صدق و كذب را عدم و ملكه بدانيم، بايد در علم شأنيتي براي هر دو قائل باشيم، برخلاف علم حضوري كه شأنيت كذب ندارد. اما صدق به معناي سلب كذب - به گونهاي كه نسبتشان سلب و ايجاب باشد و در آن شأنيت راه نيابد - ميتواند وصفي براي علم حضوري باشد.
براين اساس، ارزشمندي علم حضوري جاودانه است و عصمت علمي دارد. در مقابل، علم حصولي خطاپذير است؛ يعني در اين محدوده، بروز خطا امكان دارد. خطاپذير بودن به معناي خطا بودن و بطلانبردار بودن به معناي باطل بودن نيست بلكه بدين معناست كه علم حصولي شأنيت كذب را دارد. به عبارت ديگر هر علم كاذبي علم حصولي است، نه اين كه هر علم حصولي كاذب است. بنابراين علم حصولي ميتواند كاذب باشد و بعضي از آنها نيز كاذبند.
اگر علم حضوري ارزشي ذاتي و هميشگي دارد، ميتواند مبناي علم حصولي باشد. يكي از مسائل اساسي در فلسفه كه بيشتر فلاسفه بدان اهتمام ورزيدهاند، پيجويي از ريشهها و مباني آغازين معرفت و سنگبناي كاخ دانش بشري است. آنان پاسخهايي براي اين مسئله فراهم آوردهاند و در اين باب نحلهها و مسالكي به وجود آمده است از قبيل حسگرايي و عقلگرايي. فلاسفه اسلامي بديهيات را مبنا و پايهاي استوار براي همة دانشهاي انساني تلقي كردهاند. در اين جا فقط به بيان يك نكته اكتفا ميكنيم و آن اين كه مناسبترين مبنا و سنگبناي معارف انسان، علم حضوري است. علم حصولي نميتواند توجيهگر اساسي براي علم حصولي ديگري باشد؛ زيرا علم حصولي از آن جهت كه آميخته با مفاهيم و صور ذهني است، به خودي خود راهي براي اثبات و مطابقت با خارج ندارد.
4. علم حضوري توصيفناپذير، شخصي و غيرقابل انتقال به ديگران است. علم حضوري همگاني و عمومي نيست، برخلاف علم حصولي كه انتقال بردار و تعميمپذير است. هرگز نميتوان از يافتههاي حضوري شرح ماجرا گفت. تنها در صورتي ميتوان مشاهدات، مكاشفات و حالات عرفاني را دريافت كه خود واجد آنها شويم. هرگز نميتوان تجارب شهودي را وصف كرد. عشق يافتني است و نه بافتني.
بشوي اوراق اگر همدرسِ مايي
كه علم عشق در دفتر نباشد
علم حضوري و يافتهاي شهودي، بصيرتي باطني است كه به وصف و استدلال و زبان در نيايند، و بعبارتي نوعي اشراق روشن دروني است. البته ميتوان از علم حضوري، صور ذهني و مفاهيم عقلي برگرفت؛ يعني آن را به علم حصولي تبديل كرد، ولي سخن در نفسِ علم حضوري است كه وصفپذير و انتقالبردار نيست.
5. حالات وجداني معمولاً - دستكم در ابتدا - گذرا است و چندان به طول نميانجامد. اگر بر اثر تمرين و رياضت، علمي شهودي نصيب انسان شود، چندان نميپايد و بعد از اندك زماني انسان به حالت عادي بازگشته، خود را در محاصرة علوم حصولي مييابد. اين حكم دربارة انسانهاي كامل، نظير معصومين(ع) نافذ نيست؛ زيرا آنان ميتوانند جامع علوم شهودي و حصولي باشند.
دانشي كه در بارگاه حضور، فرود ميآيد، با نوعي احساس قدرت و نشاط و سرزندگي همراه است. از همين رو است كه راه مكاشفات عرفاني هماره زنده و پويا است، اما فلسفه با نوعي خشكي و سردي توأم است. يافتههاي دروني به گونهاي است كه حتي بعد از انقطاع، آثار خود را در روح باقي ميگذارد و خاطره عظمت و شكوه آن، گاه براي هميشه با انسان است و كام انسان را شيرين نگه ميدارد. قدرت و تأثير اين نوع حالات، چنان است كه گاه زندگي و سرنوشت انسان را دگرگون كرده، حيات و زيستي ديگر براي او به ارمغان ميآورد.
اقسام علم حضوري
1. علم مجرد به ذات خود:
الف: علم نفس به ذات خود؛
ب: علم واجب به ذات خود؛
ج: علم ساير مجردات به ذات خود.
حكما در هر يك از اين سه مورد، دو مقام را از يكديگر تفكيك كردهاند: اول آن كه نفس - مثلاً - به ذات خود عالم است و دوم اين كه اين علم از گروه دانستههاي حضوري است، نه حصولي. ايشان سپس به بحث و گفت و گو در اين زمينه پرداخته و با تنبيه يا برهان، علم حضوري را در مورد نفس و ذات واجب و ديگر مجردات به اثبات رساندهاند.
2. علم نفس به صورت ذهني:
3. علم نفس به افعال خود:
4. علم نفس به احوال خود:
5. علم نفس به قواي خويش:
6. علم علت به معلول:
7. علم معلول به علت:
8. علم نفس به آثار مادي عارض بر اعصاب و مغز:
اثبات علم حضوري و حصولي
اينك جاي دارد كه از خود بپرسيم: بعد از آن كه دانستيم علم حصولي و حضوري چيست، آيا انسان علم حصولي دارد يا علم حضوري؟ به عبارت ديگر آيا تمام علوم انسان حصولي است يا حضوري؟ يا هر دو؟
پاسخ به اين سؤال ديدگاههايي را برانگيخته است:
ديدگاه نخست: اصالت علم حضوري
تقرير اول:
«والبصر و هي قوة مرتبة في العصبة المجوفة المدركة لما يقابلالعين بتوسط جرم شفاف لا بخروج شعاع يلاقي المبصرات ولابانعكاسه ولابانطباع الصورالمرئية فيالرطوبة الجليدية و لا في ملتقي العصبتين المجوفتين و لا باستدلال لبطلان ذلك كله علي ما سبق بل بمقابلة المستنيرللعين السليمة و هي ما فيها رطوبة صافية شفافة صقيلة مرائية فح يقعللنفس علم اشراقي حضوري علي ذلكالمبصرالمقابل لها فتدركه النفس مشاهدة».14
شيخ اشراق بعد از آنكه عقيدة انطباع و خروج شعاع را در زمينه ابصار، نفي كرد، براساس مباني اشراقي خويش قائل شد كه ابصار نوعي علم حضوري است؛ يعني هرگاه مستنير با عضو حسي كه در آن رطوبت است مقابل و روبرو شود و موانع برطرف گردد، براي نفس علماشراقي و حضوري به محسوس حاصل ميشود و نفس با علم حضوري آن را مييابد. او بر اين رأي است كه قواي بدني ساية نور اسپهبديه است و هيكل و بدن طلسم و صنم آن15. اين نور، مدبر بدن و قواي او است و لذا آنها از او غايب نيستند. از اين رو احساس جميع حواس براي او است. اين نور، اشراق به خيال و ابصار دارد و اين اشراقها سبب ديدن ميشود.
بدين ترتيب علم حضوري، اصالت يافته علم اشراقي بر تمام حواس انسان چيرگي و نفوذ پيدا ميكند. به همين خاطر جايي براي علم حصولي نميماند و اين علم نزد شيخ اشراق، قدر و شأني ندارد.
تقرير دوم:
«العلمالحصولي اعتبار عقلي يضطر اليه العقل مأخوذ من معلوم حضوري هو موجود مجرد مثالي او عقلي حاضر بوجوده الخارجي للمدرك وان كان مدركاً من بعيد».16
مرحوم علامه تقسيم علم به حصولي و حضوري را نظر سطحي دانسته، آن را مربوط به مراحل آغازين انديشه ميداند، اما علم به طور كلي در نظر عميقتر به علم حضوري منتهي ميگردد. از اين رو تمام علوم انسان نهايتاً در علم حضوري خلاصه ميشود؛ زيرا صور علمي به هر گونه كه فرض شود، مجرد است نه مادي؛ به دو دليل: اولاً در اين صور هيچ قوهاي وجود نداشته، فعليت محض و لايتغيرند و از آنجا كه تغير و تبدل از خواص ماده است، صور علمي از سنخ ماده و ماديات نخواهند بود. ثانياً ماده خواصي دارد از قبيل انقسام، زمان و مكان، ولي علم از آن جهت كه علم است، هيچيك از اين خواص در او نيست، پس علم، مادي نخواهد بود.
گفتني است كه تحقق علم ممكن است نيازمند برخي مراحل مادي باشد؛ چنان كه ديدن يا شنيدن و به طور كلي احساس بدون شرايط مادي حاصل نميشود، اما اين شرايط معِد بوده و در نفس علم دخالتي ندارند. بنابراين علم از آن جهت كه علم است، غيرمادي و مجرد ميباشد.
صورِ علميِ مجرد، فوق مرتبه ماديات هستند و به حكم تشكيك در وجود، علت آنها به شمار ميآيند. علم در اين صورت واجد كمالات وجودات مادي خواهد بود و خود براي عالِم با وجود خارجي حضور دارد. علم در واقع و در تحليل نهايي مشاهدة صور است و اين مشاهده ذومراتب خواهد بود. نفوس قوي از نزديك به تماشاي آن صور مينشينند و نفوس ضعيف از دور دستي بر آن دارند. در هر صورت علم، شهود و حضور است. البته ميتوان به صور علمي مجرد كه نزد عالم حاضرند نگاه آلي و قياسي داشت؛ يعني آن را با خارج سنجيد و مقايسه كرد، اما اين سنجش را كه هيچ اصالتي ندارد، علم حصولي ميناميم. با اين همه نبايد از نظر دور داشت كه علم في حد نفسه با حضور و شهود مساوي است و علم حصولي محصول اعتبار عقلي است كه از سر اضطرار صورت ميگيرد.
ديدگاه دوم: اصالت علم حصولي
ديدگاه سوم: اصالت علم حضوري و حصولي
ذهن همواره با دستگاهي خودكار، از يافتههاي حضوري عكسبرداري ميكند و صورتها يا مفاهيم خاصي را از آنها ميگيرد، سپس به تجزيه و تحليلها و تعبير و تفسيرهايي دربارة آنها دست مييازد. مثلاً هنگامي كه دچار ترس ميشويم، ذهن ما از حالت ترس، عكس ميگيرد و بعد از رفع شدن آن حالت، ميتواند آن را دوباره به خاطر بياورد. همچنين مفهوم كلي آن را درك ميكند و با ضميمه كردن مفاهيم ديگري، آن را به صورت جملة «من ميترسم» يا «من ترسدارم» يا «ترس در من وجود دارد» منعكس ميسازد. نيز با سرعت عجيبي، پديد آمدن اين حالت رواني را براساس دانستههاي پيشين، تفسير ميكند و علت پيدايش آن را تشخيص ميدهد19.
نگارنده بر اين باور پاي ميفشارد كه انسان داراي علم حصولي است. انكار اين علم با انكار تمام شاخههاي علمي كه از اول تاريخ بشر تاكنون شكل گرفته، برابر است و كسي به چنين سخني رضايت نخواهد داد. علامه طباطبايي هم علم حصولي را در حد علمي اعتباري و قياسي پذيرفتهاند. همچنين چه بسا بُردِ سخن شيخ اشراق، تا منطقة ابصار يا حداكثر احساس باشد اما بقيه مراتب و مراحل علم حصولي نظير خيال، واهمه و به ويژه تعقل را علم حصولي بداند. بنابراين علم حصولي امري پذيرفتني و قابل قبول است.
پينوشت ها:
9- آموزش فلسفه، ج 2، درس 49.
10- الاسفار الاربعه، ج 6، ص 257، حاشية سبزواري.
11- براي تفصيل بيشتر به منابع ذيل مراجعه كنيد: فنائي اشكوري، محمد، علم حضوري، صص 31-91؛ رازي، فخرالدين، المباحث المشرقيه، ج 1، ص 491؛ مفاتيح الغيب، ص 108؛ آموزش فلسفه، ج 1، صص 155 - 153.
12- اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 2، صص 47 - 46.
13- ر. ك: حكمةالاشراق، ص 273؛ مجموعه مصنفات شيخ اشراق، ج 1، ص 322؛ ديناني، غلامحسين، شعاع انديشه، ص 336؛ فعالي، محمدتقي، ادراك حسي از ديدگاه ابن سينا، ص 315.
14- حكمة الاشراق، ص 454.
15- همان، ص 474.
16- نهاية الحكمة، ص 239؛ ر. ك: الاسفارالاربعه، ج 3، ص 454، حاشية ط؛ اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 2، ص 135.
17- اسكفلر، اسرائيل، چهار پراگماتيست، صص 76 - 59.
18- مايكل پترسون و...، عقل و اعتقاد ديني، صص 52 - 50.
19- آموزش فلسفه، ج 1، ص 156.
* ارسال مقاله توسط عضو محترم سایت با نام کاربری : sm1372
/خ