تشکيک در سه مکتب فلسفي
چکيده
کليد واژه ها : تشکيک، کثرت، مابه الامتياز، مابه الاشتراک، عرضي، ذاتي، ماهيت، وجود.
مقدمه
وجه تسميه « مشکّک»
در اين ميان، الفاظي وجود دارند که از يک جهت شبيه مشترک لفظي اند؛ زيرا مدلول اين الفاظ همانند مدلول مشترک لفظي، تفاوت هاي زيادي با هم دارند، به گونه اي که تفاوتشان فقط در متعدد بودنشان به عنوان مصداق براي لفظ نيست، بلکه علاوه بر آن، به نوعي با هم اختلاف دارند که گاهي گمان مي شود دو معناي کاملاً مخالف هم هستند؛ مثل سياهي که داراي دو مصداق شديد و ضعيف است و در نگاه اول، به نظر مي رسد تفاوتي که در سياهي شديد و ضعيف وجود دارد فقط از حيث تعدد در مصداق سياه بودن نيست، بلکه علاوه بر آن، گويا اصل معناي سياهي در اين دو با هم متفاوت است. از سوي ديگر، با دقت بيشتر معلوم مي شود که سياهي شديد و ضعيف در اصل معناي سياهي، با هم اختلافي ندارند. بنابراين، گرچه ديد ابتدايي آنها را مشترک لفظي گمان مي کند، اما با دقت معلوم مي شود که چنين نيستند و اختلافشان فقط در شدت برخورداري از اصل معناست. همين امر موجب شده است اين الفاظ را « مشکک»، يعني به شک اندازنده بنامند که انسان را به شک مي اندازند که آيا آنها از سنخ مشترک لفظي اند يا مشترک معنوي .
چنان که گفته شد، با دقت بيشتر معلوم مي گردد اين گروه از الفاظ از سنخ مشترک معنوي اند؛ اما در عين حال، با مشترک معنوي ديگري همچون انسان متفاوتند؛ زيرا بر خلاف مصاديق سياهي، که در خود سياهي با هم اختلاف دارند، مصاديق معناي انسان در خود معناي انسانيت هيچ اختلافي با هم ندارند. همين امر موجب شده است اهل منطق پس از تقسيم الفاظ به مشترک لفظي و معنوي، خود مشترک معنوي را به « متواطي» و « مشکّک» تقسيم نمايند.
توجه به اين نکته لازم است که گرچه در منطق لفظ است که به مشترک لفظي و معنوي تقسيم مي شود و بر همين اساس هم عنوان « مشترک لفظي» به کار برده مي شود، اما آنچه موضوع بحث منطقي است در حقيقت، مفهوم اين الفاظ است. بنابراين، هر گاه عنوان « مشکک» به کار مي رود منظور مفهومي است که اولاً، داراي مصاديق متعدد است و ثانياً، اين مصاديق علاوه بر تفاوت در تعداد، يعني کثرت عددي، اختلاف ديگري نيز با هم دارند که اهل منطق در تفسير اين اختلاف، نظرات متفاوتي ارائه کرده اند. ( در ادامه بحث، به اين اختلاف اشاره خواهد شد.)
اطلاقات لفظ «مشکّک»
1. مشکک گاهي وصف لفظ است و مراد از آن ضد مشترک لفظي است.
2. گاهي وصف مفهوم کلي است و مراد از آن مفهومي است که افرادش در صدق مفهوم بر آنها، مساوي نيستند. (4)
3. گاهي وصف حقيقت خارجي است و مراد از آن اختلاف حقايق خارجي متکثر در عين اتحادشان است و مابه الامتياز آنها عين مابه الاشتراک است. لازم به ذکر است که اين اطلاق اعم از آن است که وجود را اصيل بدانيم يا ماهيت را. به عبارت ديگر، از نظر شيخ اشراق، آنچه حقيقتاً در خارج موصوف تشکيک واقع مي شود ماهيت است؛ چرا که وجود از نظر وي اعتباري است، اما آنچه از نظر ملاصدرا موصوف تشکيک است وجود است، نه ماهيت.
تشکيک منطقي
1. « تشکيک» در منطق، وصف لفظ کلي يا به عبارت دقيق تر، وصف مفهوم کلي است.
2. مراد از « اختلاف مفهوم کلي» اين است که افراد در صدق مفهوم کلي بر آنها متفاوتند.
3. « تشکيک» در منطق، به دو قسم « عامي» و «خاصي» تقسيم مي شود.
4. «تشکيک» در منطق در مقابل «تواطؤ» مفاهيم است. «تواطؤ» يعني: مفهوم کلي به يک نحو بر افراد متفاوتش صدق کند، يا به عبارت دقيق تر، افراد در صدق مفهوم کلي بر آنها اختلافي نداشته باشند.(5)
اقسام تشکيک منطقي
الف. تشکيک عامي: به تشکيکي گفته مي شود که مابه الاختلاف مصاديق، غير از مابه الاتفاق باشد؛ يعني مصاديق متعدد مفهوم در همان معنايي که با هم اشتراک دارند اختلاف نداشته باشند، بلکه اختلافشان در چيزي خارج از آن معنا باشد. براي مثال، اختلافي که در نور خورشيد و ماه وجود دارد از اين سنخ است. به عبارت ديگر، اگرچه حقيقت نور در هر دو يکي است، اما اختلاف اين دو به خود نور بودن بر نمي گردد، بلکه اختلاف ناشي از اختلاف قابل ها يا وجود - عدم مانع هاست.(6)
ب. تشکيک خاصي: عبارت است از اينکه مابه الاختلاف در آن عين مابه الاشتراک باشد؛ مثل «مقدار» که اختلاف افراد آن در خود مقدار است؛ مثلاً ، خط بلند و کوتاه در خط بودن مشترکند و در همان خط بودن هم با هم اختلاف دارند.
تشکيک فلسفي
چنان که قبلاً نيز متذکر شديم، سخن شيخ اشراق با آنچه ملاصدرا بدان قايل شده متفاوت است؛ زيرا وي وجود را اصيل نمي داند و در مقابل به اصالت ماهيت معتقد است. بنابراين، از نظر وي، تشکيک فلسفي به اين معناست که برخي از حقايق خارجي، که از سنخ ماهيات متفاضل اند، در همان ماهيتي که اشتراک دارند، اختلاف نيز دارند. پس مي توان گفت : تشکيک فلسفي از نظر شيخ اشراق اولاً، فقط در برخي حقايق خارجي جريان دارد؛ ثانياً، اين حقايق خارجي فقط ماهيت اند، نه وجود؛ ثالثاً ، تشکيکي که بين افراد گوناگون اين ماهيات برقرار است، از سنخ تفاضل است و بدون آن مي توان تشکيکي قايل شد. نکته سوم از آن نظر قابل توجه است که بنابر مبناي ملاصدرا، بدون تفاضل هم مي توان تشکيک قايل شد؛ مثلا، شيريني و سياهي با اينکه در ماهيت نوعي خود اشتراک ندارند و به عبارت ديگر، از نظر نوعي متفاوتند، اما به دليل اصالت وجود، بين اين دو نيز از نظر ملاصدرا تشکيک برقرار است؛ زيرا آنچه حقيقتاً اين دو را از هم تمايز داده وجودشان است، نه ماهيت نوعي شان. اما براساس نظر شيخ اشراق، که وجود اعتباري و ماهيت اصيل است، اموري مانند اين دو رابطه تشکيکي ندارند؛ زيرا اختلاف بين آنها به سبب يک جزء ماهوي، يعني فصل است. روشن است که فصل شيريني غير از سياهي است. بنابراين، مابه الاشتراک در اين دو، غير از مابه الامتياز است و از اين رو، رابطه تشکيکي بين اين امور برقرار نيست. اما در مثل سياهي شديد و ضعيف به سبب اينکه اختلاف ناشي از ذات سياهي است، تشکيک وجود دارد.
ويژگي هاي تشکيک فلسفي
1. تشکيک در فلسفه، به معناي وحدت در عين کثرت و کثرت در عين وحدت است.
بنابراين، با تشکيک در منطق، که به معناي اختلاف مفاهيم در صدق بر افراد مختلف است، تفاوت دارد.
2. تشکيک در فلسفه، وصف واقعيت خارجي است، در حالي که در منطق، وصف لفظ يا مفهوم است.
3. تشکيک فلسفي فقط خاصي است، در حالي که در منطق، تشکيک دو قسم است: عامي و خاصي. بنابراين، مي توان گفت: در تشکيک فلسفي، همواره مابه الاشتراک عين مابه الاختلاف است؛ اما در منطق، ممکن است اين دو غير هم باشند.
4. تشکيک فلسفي در مقابل تباين وجودات مشائيان، وحدت شخصي عرفا و تواطؤ وجودات است که قول برخي از کساني است که قايل به ذوماهيت بودن واجب هستند. (8)
اقوال در معناي تشکيک فلسفي
1. وحدت حقيقت و طبيعت وجود و کثرت افرادش؛ همانند وحدت طبيعت انسان و کثرت افرادش. اين قول به فهلويان، که حکماي ايران باستان بودند، نسبت داده شده است.
2. وحدت شخصي وجود به همراه کثرت افراد آن؛ يعني وحدت اطلاقي و سعي در عين کثرت افراد. اين قول را به ملاصدرا نسبت داده اند؛ البته در تقسير قول ملاصدرا اختلافاتي وجود دارد که بررسي آن در اين مقال نمي گنجد. برخي از مفسران در تفسير قول ملاصدرا از عبارت « وحدت شخصي و کثرت شئون» استفاده مي کنند. شايد بتوان گفت: اين تعبير به کلام ملاصدرا نزديک تر است.
ج. وحدت وجود مستقل و کثير بود وجودات رابط که در عي کثرتشان با او متحدند. اين تفسير نيز ديدگاه استاد مصباح در کتاب آموزش فلسفه است.(9)
مواضع بحث از تشکيک در فلسفه
از مجموع آنچه گفته شد، روشن مي شود بحث از تشکيک ابتدائاً در منطق مطرح شده و ناشي از تفاوتي بوده که برخي از مفاهيم کلي با برخي ديگر داشته اند؛ پس از اين مرحله، فلاسفه متوجه اين نکته شدند که مفهوم بما هو مفهوم نمي تواند مشکک باشد. علاوه بر آن، مفاهيم چيزي از خود ندارند و هرچه هست ناشي از محکي آنهاست. به عبارت ديگر، مفاهيم آينه خارجند، بخصوص که به اعتقاد بيشتر فلاسفه اسلامي، محسوسات و مشاهدات از بديهيات شمرده شده، قضايايي که مرکب از مفاهيم حسي اند مطابق واقع تلقي شده اند. بنابراين، ايشان ناگزير گشته اند تفاوتي را که در مفاهيم ديده مي شد و موجب شده بود آنها را به متواطي و مشکک تقسيم کند، به خود خارج نيز نسبت دهند و بدين روي، بحث تشکيک جنبه فلسفي نيز پيدا مي کند.
عوامل کثرت
شرط تحقق کثرت
انواع کثرت از نظر مشائيان
الف. يا ناشي از امور عرضي است؛ مانند کثرتي که دو فرد از يک ماهيت نوعي دارند؛ مثل کثرت زيد و عمرو.
ب. يا ناشي از فصول است؛ مانند کثرتي که دو نوع از انواع يک ماهيت جنسي با هم دارند؛ مثل کثرت انسان و اسب.
ت. و يا ناشي از تمام ذات يا ماهيت است؛ مانند کثرتي که دو مقوله با هم دارند؛ مثل کثرت و تغاير کم و کيف که هر يک غير ديگري است و تباين به تمام ذات دارند.
ابن سينا در مواردي تصريح کرده است معناي واحد بما هو واحد نمي تواند کثرت پيدا کند؛ زيرا لازمه چنين تکثري اين است که حتي يک فرد هم از اين معنا محقق نشود. به عبارت ديگر، کثرت تشکيکي از نظر ابن سينا ممکن نيست :
ان المعني الواحد- أي معني کان - لا يتکثر بذاته، والا لم يوجد واحد منه، لان ذلک الواحد منه کان علي طباع ذلک المتکثر، فيکون هو ايضا متکثرا بذاته، و يقتضي التکثر بذاته، فهو مشارک للمعني ايضا في طباعه ، بل هو ذلک المعني؛ مثلاً البياض لوکان يتکثر بذاته فکل شخص من اشخاصه يقتضي التکثر، اذکل واحد يکون علي طباع البياض، و مشارکه في معناه، فلا سبب لتکثره غير معني البياض. فحقيقه کل شخص منها لا يخالف البياض المطلق، و هو يقتضي التکثر بذاته. فذلک الشخص ايضا يقتضي التکثر. و اذا لم يکن واحداً لم يکن کثره ايضا، فاذا فرضنا المعني الواحد يتکثر بذاته، ابطلنا الکثره، لانه واحد منه، و الکثره تترکب من الواحد.(12)
نظر شيخ اشراق
1. يا ناشي از امور عرضي است؛ مانند آنچه در افراد ماهيت نوعي متواطي است؛ مثل کثرت زيد و عمرو.
2. يا ناشي از فصول آنهاست؛ مانند آنچه در انواع ماهيت جنسي است؛ مثل کثرت انسان و اسب.
3. يا ناشي از تمام ذات و ماهيت آنهاست؛ مانند آنچه در دو مقوله مختلف است؛ مثل کم و کيف .
4. و يا ناشي از شدت و ضعف و کمال و نقص و تفاضل در خود ماهيت است؛ مانند آنچه در افراد يک ماهيت مشکک است؛ مثل سياهي شديد و ضعيف .
شيخ اشراق خود در اين باره مي نويسد:
المشترکان في امر کلي يفترقان بأحد امور اربعه .: فان کان الاشتراک في عرضي لاغير فيفترقان بنفس الماهي، و ان لم يکن الشرکه في عرضي خارج فيفترقان بفصل- إن کان الشرکه في معني جنسي - او بعرضي غير لازم للماهيه - ان کانت الشرکه في معني نوعي - ... و الرابع من الوجوه التي تميز المشترکات: الاتميه و النقص.(13)
ديدگاه ملاصدرا
اما- چنان که گفته شد- در نهايت، از اين نظر برگشته و تشکيک را منحصر در وجود دانسته است. براي نمونه، يکي از عبارت هاي ملاصدرا چنين است:
و لا أجدک ممن تفطنت هناک بقسم رابع ذهب اليه فلاسفه الاشراق ينقدح به الحصر، و هو أن الافتراق ربما لا يکون بتمام الماهيه و لا ببعض منها و لا بلواحق زائده عليها، بل بکمال في نفس الماهيه بما هي هي و نقص فيها بأن يکون نفس الماهيه مختلفه المراتب بالکمال و النقص.(15)
چنان که ملاحظه مي شود، ملاصدرا در اين متن، نوع چهارم کثرت را پذيرفته است، حتي در ادامه همين متن، به رد دلايل مشائيان پرداخته و علاوه بر ذکر اشکال شيخ اشراق بر مشائيان، اشکالاتي نيز خود بر ديدگاه آنها وارد کرده و بر همان اساس، تشکيک ماهوي را پذيرفته است؛ اما در موارد ديگري، آن را رد کرده و به پذيرفتن تشکيک در وجود، که ديدگاه خاص خود اوست، تصريح نموده. براي نمونه، وي در جلد چهارم الاسفار مي نويسد:
أقول: و هکذا حال الکيف عندهم. فأن سوادا لا يکون أشد في أنه سواد من آخر، لکن وجود هذا أشد و أکمل من وجود ذاک، کما أن وجود الخط الطويل اکمل من القصير. فالتفاوت في مثل هذه الامور يرجع الي اختلاف حال الوجودات دون الماهيات عندنا، و الوجود بذاته أشد و أضعف و أتم و أنقص کما علمت.(16)
براي توجيه و جمع بين اين دو قول، مي توان دو پيشنهاد مطرح کرد: يکي اينکه ملاصدرا در اول الاسفار، در مقام داوري بين مشائيان و اشراقيان بوده است و چون قسم چهارمي از کثرت واقعاً وجود دارد، بنابراين ملاصدرا تمام اشکالاتي را که مشائيان بر اين نوع کثرت وارد کرده اند، رد نموده و آن را پذيرفته است، و چون شيخ اشراق اولين بار به اين نوع کثرت قايل شده و آن را به ماهيت نسبت داده است، به نظر مي رسد ملاصدرا هم از تشکيک در ماهيت دفاع نموده است. اما در واقع، قصد ملاصدرا فقط دفاع از کثرت نوع چهارم است. سپس ملاصدرا در جاي مناسب، نظر خاص خود را مطرح کرده، مي گويد: کثرت نوع چهارم در حقيقت، در وجود محقق مي شود.
پيشنهاد دوم اينکه همانند استاد فياضي(17) بگوييم: ملاصدرا ماهيات را همانند وجود و البته به تبع آن، در خارج موجود مي داند. بنابراين، همان گونه که تشکيک در وجود واقع مي شود، در برخي از ماهيات نيز همين گونه است. بنابراين، آنچه در اول الاسفار گفته ناظر به همين نکته است، و اما آنچه در جلد چهارم متذکر شده ناظر به نفي تشکيک در ماهيت به صورت مستقل است.
استدلال مشائيان در نفي کثرت نوع چهارم
الف: اگر معناي واحد بالذات متکثر شود هيچ فردي از آن موجود نخواهد شد؛ زيرا :
ب. هر فردي از ماهيت داراي همان ماهيت است. بنابراين، در عين فرد بودن، بايد متکثر نيز باشد؛ زيرا :
ت. مطابق فرض، متکثر بودن ذاتي اين ماهيت است و فرد نيز به سبب دارا بودن ذات، ويژگي آن را خواهد داشت.
ث. اگر قرار باشد فرد در عين فرد بودن، کثير نيز باشد هرگز موجود نخواهد شد؛ زيرا لازمه اش تناقض است؛ يعني هم فرد باشد و هم فرد نباشد.
ج. نتيجه اين سخن آن است که کثير هم موجود نخواهد شد؛ چرا که از ترکيب افراد است که کثير به وجود مي آيد.
دليل شيخ اشراق بر کثرت نوع چهارم
در توضيح اين مطلب، مي توان گفت: مشائيان خود نيز مي پذيرند تمام ماهيات به يک نحو، بر افرادشان واقع نمي شوند. از سوي ديگر، مي دانيم که ايشان ماهيات را خارجي مي دانند و اگر گفته مي شود سياهي يا شديد است يا ضعيف، منظورشان اين است که سياهي که در خارج است يا شديد است يا ضعيف. و سرانجام اينکه قوام تشکيک به اين است که آنچه مابه الامتياز امور مشکک است بايد عين مابه الاشتراک باشد يا دست کم اينکه در تشکيک خاصي چنين است و مشائيان نيز با اينکه تشکيک عامي را مطرح کرده اند، اما تشکيک خاصي را نيز قبول دارند . با توجه به اين سه نکته مي گوييم: در سه قسم مشهور کثرت، ممکن نيست مابه الاشتراک و مابه الامتياز امور متکثر يک نحو حقيقت باشند؛ زيرا در اين سه نحو کثرت، در مواردي که حقيقتي مانند ماهيت نوعي امور متکثر، مابه الاشتراک آنهاست، حقايق ديگري- يعني حقايقي عرضي -مابه الامتياز است؛ و در مواردي که حقيقت مذکور مابه الامتياز است، حقايق عرضي مابه الاشتراک است؛ و در مواردي که حقيقتي ذاتي - مانند جنس- مابه الااشتراک است، حقايق ذاتي ديگري- مانند انواع فصول مابه الامتياز است. پس براي حصول هر يک از اين سه نحو کثرت، ضرورتاً بايد حقايق متفاوتي در کار باشد و ممکن نيست هيچ يک از اين سه نحو کثرت را فقط با يک نحو حقيقت داشت. اين در حالي است که گفتيم: در تشکيک، وحدت مابه الاشتراک و مابه الامتياز لازم است. همين امر نشان مي دهد فقط با داشتن يک نحو حقيقت، مي توان کثرتي داشت. نتيجه آنکه ارجاع اين نحو تمايز به يکي از سه قسم مذکور، ممکن نيست و بايد آن را قسم چهارمي از تمايز انگاشت. (18)
شيخ اشراق اين مطلب را در ضمن اشکالي که به استدلال مشائيان مبني بر اثبات اختلاف نوعي کيفيات شديد و ضعيف وارد مي کند، آورده است؛ يعني مشائيان با توجه به اينکه معتقد بودند تمامي کثرت هاي موجود در خارج، يا ناشي از تباين به تمام ذات است يا ناشي از اختلاف در جزء ذات (فصل) و يا ناشي از امور عرضي، اختلاف موجود در کيفيات مشکک همانند سياهي شديد و ضعيف را به اختلاف نوعي بر مي گرداندند. شيخ اشراق در ضمن بررسي اين دليل، سخن ايشان را رد کرده، مي گويد: اين نوع کثرت دليل ديگري دارد و نمي توان آن را به يکي از اين سه قسم برگرداند؛ چرا که لازمه اش اين خواهد شد که اساساً تشکيک انکار شود، زيرا اساس تشکيک وحدت مابه الامتياز و مابه الاشتراک است.
... فإن المميز بين السوادين اذا کان فصلا ... فالفصل الذي يميز احد السوادين عن الآخر ليس بمقوم لحقيقه السواد- و الا کان متفقا في السوادين- بل هو فصل مقسم للسواد و يکون السواد بالضروره جنسا، و الفصل عرضي لطبيعه الجنس ... و اذا کان الفصل المقسم للسواد عرضيا للسواد و يکون الاشتداد به و هو غير السواد، فيکون الاشتداد فيما وراء السواد و قد فرض في السواد هذا محال.(19)
دليل ملاصدرا
حال اگر کسي در پاسخ، همان سه نوع را مطرح سازد، مصادره به مطلوب کرده است. ملاصدرا علاوه بر اين دو اشکال، اشکال مطرح شده از سوي شيخ اشراق را عيناً تکرار مي کند:
و هذا الاحتجاج-مع قطع النظر عن انتقاضه بالعارض- رديء جدّا بل هو مصادره علي المطلوب الاول، اذا الکلام في أنّ التفارق قد يکون بنفس ما وقع فيه التوافق بين الشيئين، لا بما يزيد عليه. و ايضا الاختلاف بين السوادين- مثلا - اذا کان بفصل، فالفصل الذي يميز احدهما عن الاخر ليس بمقوّم لحقيقه السواد و الا لم يکن مميزا له، بل هو فصل مقوم له مقسم للسواد المشترک بينهما الذي هو جنس لهما علي هذا التقدير و لا شک ان الفصل عرضي لماهيه الجنس و مفهومه خارج عنها. فحاله بالقياس الي ماهيه الجنس کحال سائر العرضيات. فاذا کان الاشتداد و التماميه في السواد من جهه الفصل الذي معناه غير معني السواد، فيکون التفاوت فيما وراء السواد و قد فرض فيه.(20)
کثرت تشکيکي
وحدت مابه الامتياز و مابه الاشتراک
عدم نياز به وحدت مفهومي
شيخ اشراق اين مطلب را به صورت يک سوال و جواب مطرح کرده است. سوال اين است که آيا چنين نيست که شديد و ضعيف در اصل ماهيت با هم اشتراک دارند و در کمال و در نقص با هم مختلفند؟ اگر اين گونه باشد روشن است که کمال و نقص چيزي غير از اصل ماهيت است. بنابراين، مابه الاختلاف با امري خارج از ذات ماهيت واقع شده است و بيان شما براي اثبات تشکيک در ماهيت، کامل نخواهد بود.
آن گاه شيخ اشراق در ضمن يک مثال، به اين سوال پاسخ داده، مي گويد: اينکه مقدار بزرگ و کوچک در اصل مقدار مطلق با هم مشترکند و مقدار مطلق معقول، مشروط به کمال و نقص نيست، حرفي پذيرفته است، منتها اين مسئله فقط به لحاظ ذهني است؛ يعني فقط در ذهن اين گونه است که مقدار مطلق به صورت لا بشرط از کوچک بودن و بزرگ بودن در نظر گرفته شده و همين گونه تعقل مي شود؛ اما در عالم خارج، چنين چيزي ممکن نيست و آنچه در خارج تحقق دارد- به هر حال- يا بزرگ است يا کوچک.
مي توان به سخن شيخ اشراق اين نکته را اضافه کرد که ذهن ما توانايي اين را ندارد که با يک مفهوم، هم اصل ماهيت يک شيء را نشان دهد و هم شدت و ضعف آن را. بنابراين، مجبور مي شود براي اشاره به اصل ماهيت، از يک مفهوم استفاده کند که اشاره به همان اصل ذات دارد، و براي اشاره به کمال و نقص يا شدت و ضعف، از مفاهيم ديگري استفاده کرده، با کمک آنها تفاضل شيء خارجي را از ديگري حکايت کند. اما خارج چنين نيست و حقيقت مابه الاشتراک با مابه الاختلاف يکي است.
سوال: أليسا اشترکا في الماهيه و افترقا بالکمال و النقص؟ فهما خارجان عن اصل الماهيه، فوقع التفاوت بالخارج.
جواب: اما ان المقدار الصغير و الکبير اشترکا في المقدار المطلق و إن المقدار المطلق المعقول غير مشروط فيه الکمال و النقص صحيح، و لکن هذا بحسب الامر الذهني و ليس بسواء ما في الذهن و ما في العين. فليس في العيان اصل مقدار و کمال و اصل مقدار و نقصان، بل کماليه المقدار الکبير بنفس ماهو به مقدار في الاعيان، و کذا نقص الصغير، و کل واحد منهما في الاعيان شي واحد. (22)
شيخ اشراق همچنين در جاي ديگري همين مطلب را به نحو ديگري بيان کرده است: «انه لايلزم من التغاير الذهني التغاير العيني.»(23)
وحدت خارجي مابه الامتياز و مابه الاشتراک
بهره مندي بيشتر مصداق کامل
مصداق واقعي کثرت تشکيکي
کوشش ما در اين بحث معطوف اين موضوع است که روشن کنيم سير بحث تشکيک چگونه بوده و ابتدا که اين مسئله توسط مشائيان مورد توجه قرار گرفته، چه چيزي موصوف تشکيک دانسته شده و سپس شيخ اشراق چه تحولي در اين ديدگاه پديد آورده و در نهايت، ملاصدرا چه چيزي بر آن افزوده است.
کثرت تشکيکي در نگاه مشّائيان
آنچه در اين باب مي توان به مشائيان نسبت داد اين است که ايشان بين مفاهيم ماهوي و غير ماهوي تفکيک کرده و تشکيک در ماهيت را غير ممکن دانسته اند؛ زيرا لازمه اش تغيير در ذات است. بنابراين، براي حل اين معضل، به تشکيک در عرضي متمسک شدند؛ يعني به اعتقاد ايشان، آنچه مشکک است ذات ماهيت نيست، بلکه اتصاف يک شيء به ماهيت است که مشکک است؛ مثلاً، اگر مي بينيم در خارج سياهي داراي دو مصداق شديد و ضعيف است، آنچه حقيقتاً مشکک است خود سياهي نيست؛ زيرا سياهي يک ماهيت است که وحدت اين دو سياهي بدان منتسب است، بلکه آنچه مشکک است سياه ها هستند؛ يعني جسمي که متصف به سياهي است از آن نظر که سياه است، در مقايسه با جسم ديگري که متصف به سياهي است، مشکک است. (25) به عبارت ديگر، نه خود اجسام، که داراي ماهيت جسمي هستند، مشککند و نه سياهي که يک ماهيت عرضي است، مشکک است، بلکه اين سياه ها هستند که مشکک اند. از نظر مشائيان، سياه ديگر ماهيت نيست و به عبارت ديگر، موجود بالذات نيست، بلکه موجودي بالعرض است و مشکک بودن چنين امري محال نيست.
مشائيان براي توجيه سخن خود، بيانات گوناگوني آورده اند که در اينجا، يکي از آنها را ذکر مي کنيم: (26) « فان السواد الحق لايقبل اشد و اضعف، بل الشيء الذي هو سواد بالقياس عند شيء هو بياض بالقياس الي آخر. و کل جزء من السواد يفرض، فلايقبل الاشد و الاضعف في حق نفسه.»(27)
نکته اي که از سخنان مشائيان به دست مي آيد اين است که مفاهيمي که به تفاضل متصف مي شوند هيچ يک في نفسه و صرف نظر از مقايسه با غير خود، به اوصافي همچون کامل و ناقص متصف نمي شوند، بلکه تنها در صورتي که با همديگر مقايسه گردند به اوصاف مذکور متصف مي شوند. به تعبير فلسفي، تفاضل در وجود مضاف افراد مذکور است، نه در وجود في نفسه آنها. براي مثال، سياهي في نفسه قابل شدت و ضعف نيست، بلکه هر فردي از سياهي فقط نسبت به فرد ديگري از سياهي، شديد يا ضعيف است. از اين گفته، روشن مي شود سياهي في حد نفسه داراي شدت و ضعف نيست، بلکه همان گونه که شدت و ضعف نسبت به خود سياهي عرضي است و در حقيقت اين شديد و ضعيف هستند که تشکيکي اند، سياهي نيز نسبت به امور سياه عرضي است و اين سياه ها هستند که مشککند، نه خود سياهي. چنان که از متن مزبور پيدا است، ابن سينا وقتي مي خواهد از سياهي في نفسه تعبير کند از تعبير « السواد الحق» استفاده مي نمايد و وقتي قصد دارد از سياهي عرضي نام ببرد از تعبير «الشيء الذي هو سواد بالقياس الي آخر» بهره مي برد.
کثرت تشکيکي از نگاه شيخ اشراق
ديدگاه ملاصدرا
تشکيک در عرضي
ايشان در نقد ديدگاه مشائيان، در اين باره مي گويد: اگر شدت و ضعف دو فرد از سياهي، مستلزم اين باشد که دو جسم متصف به آن، که معروض سياهي اند- يعني سياه ها- مشکک باشند، اقرب آن است که خود سياهي ها، که مبدأ اين اشتقاقند، و عرضي از اتصاف به آنها حاصل آمده است، نيز مشکک باشند:
و أنت تعلم أن القول بأن الشديد من السواد و الضعيف منه ليس بينهما تفاضل في السواديه و لا اختلاف في حمل السواد عليهما، بل التفاوت انما هو بين الجسمين المعروضين لهما فيه بعيد عن الصواب، کيف و اذا کان الاختلاف الذي بين المبدءين موجبا لاختلاف صدق المشتق علي المعروضين فليکن ذلک الاختلاف مقتضيا لاختلاف صدق المبدء علي الفردين، بل هذا أقرب.(29)
اما همو در تعليقه بر حکمه الاشراق معتقد است: آنچه مشائيان در خصوص تشکيک در عرضي قايل بوده اند، در حقيقت با نظر وي يکي است که همان تشکيک در حقيقت وجود است:
والحق عندنا أن اختلاف الماهيات نوعا تابع لاختلاف الوجودات کمالا و نقصا و تقدما و تأخرا. أما الذي اشتهر من اتباع المشائيين من الحکماء من أن التفاوت بالاشديه و الاضعفيه و کذا الزياده و النقصان ليس بنفس الطبيعه المشترکه، بل بامور زائده عليها داخله في حقائق افرادها، فلا يبعد أن يکون مرادهم ما ذکرناه.(30)
البته ممکن است کسي با توجه به اين متن معتقد شود ملاصدرا نيز همانند شيخ اشراق معتقد به تشکيک در خود ماهيت است، و اين همان قولي است که در الاسفار هم به آن تصريح کرده، منتها در اينجا تصريح مي کند بر اساس اينکه اصالت با وجود است، تشکيک براي ماهيت هم به تبع وجود ثابت مي شود و تعبير بالتبع هم ناظر به همين حقيقت است.
تشکيک در ماهيت
بر خلاف مشائيان، شيخ اشراق اصرار دارد گاهي مابه الامتياز امور متکثر خود ماهيت است. از نظر وي، در کلي مشکک، تفاضل افراد به خود ماهيت است، نه چيزي خارج از آن. بنابراين، اينکه مشائيان معتقدند: کثرت فقط از سه طريق قابل حصول است، باطل بوده و نوع چهارمي از کثرت نيز ممکن است:
کل کلي واقع بالتشکيک لايلزم أن يکون الامتياز بين شخصياته في الوجود بما وراء الماهيه کبعدين طويل و قصير ذکرنا هما من حيث هما کذلک ليس الطول وراء البعديه امتاز به عن غيره و کذا الاشد بياضا و الانقص. لي، يجوز أن يکون ثم مميزات اخري و لکن حکمت بعدم اللزوم عند التفاوت. (31)
به عبارت ديگر، از نظر وي، کلي بر دو قسم است: متواطي و مشکک. اگر کلي متواطي باشد مابه الامتياز افراد و انواع به وسيله چيزي خارج از ذات ماهيت خواهد بود؛ اما اگر کلي مشکک باشد مابه الامتياز خود ماهيت، يعني همان مابه الاشتراک خواهد بود: « الامتياز قد سبق أنه بماوراء الماهيه يجب فيما يقطع باالتواطو و في الکلي الواقع بالتشکيک يصّح الامتياز بالکمال في نفس الشيء.»
معناي «تشکيک در ماهيت»
اختلاف ماهيات مختلف
اين تصوير از تشکيک در ماهيت اساساً معقول نيست؛ زيرا وقتي دو ماهيت متفاوت داشته باشيم تفاوت آن دو و به عبارت ديگر، مابه الافتراق آنها به يکي از انحاي کثرت، که مشهور بين فلاسفه است، برخواهد گشت، يعني يا به تمام ذات، يا به جزء ذات.
اختلاف در نفس ماهيت
اين تصوير از تشکيک در ماهيت، از نظر مشائيان معقول نيست. ملاصدرا هم ديدگاه متفاوتي دارد؛ گاهي با شيخ اشراق همراهي کرده، نظر مشائيان را رد مي کند، اما در نهايت، با آن مخالفت کرده، تشکيک را به وجود و حقيقت خارجي آن بر مي گرداند. دليل ملاصدرا را مي توان اين گونه تقرير کرد: چون « ماهيت بماهي هي ليست الا هي » بنابراين، هيچ حکمي، اعم از تشکيک يا غير آن، نمي توان بدان نسبت داد. به عبارت ديگر، وقتي ماهيت بماهي هي لحاظ شود معنايش اين است که هيچ چيز ديگري غير از خود ماهيت لحاظ نشده است. از اين رو، شدت و ضعف و هر مفهوم ديگري خارج از ذات ماهيت است و در نتيجه، نمي تواند بر ماهيت بماهي هي از آن نظر که بماهي هي است، حمل شود.
ولي به نظر مي رسد اين اشکال وارد نيست، يا به عبارت ديگر، اگر کسي قايل باشد ماهيت حقيقتاً در خارج موجود است، خواه به تبع وجود- چنان که برخي از محققان معاصر معتقدند- و خواه خود اصيل باشد- چنان که شيخ اشراق معتقد است- مي تواند تشکيک خارجي را براي خود ماهيت اثبات نمايد. اين پاسخ را به صورت اشکالي بر ديدگاه ملاصدرا نيز مي توان تقرير کرد؛ به اين نحو که ممکن است کسي بگويد: چگونه است که معناي وجود مي تواند در خارج بالذات به صورت تشکيکي تحقق داشته باشد، اما معاني ماهوي نمي توانند؟ به عبارت ديگر، اگر کسي بر خلاف ابن سينا، که معتقد است معناي واحد بالذات نمي تواند کثرت تشکيکي پيدا نمايد، معتقد شد که اين امر ممکن است و به معناي وجود مثال بزند، در اين صورت مي تواند به ساير معاني از جمله معاني ماهوي مثل سفيدي نيز مثال بزند. روشن است که اين بيان در صورتي قابل طرح است که معناي وجود (طبيعت وجود) را در خارج موجود بدانيم، بر خلاف کساني که معتقدند: در خارج فقط هويت خارجيِ وجود است که موجود مي شود و ما چيزي به نام « طبيعت وجود» نداريم که مشترک بين وجود خارجي و وجود ذهني باشد.
يک نکته نيز قابل توجه است و آن نحوه انعکاس اين مفاهيم در ذهن است. منظور اين است که مفاهيم نمي توانند به تنهايي تفاوت تشکيکي را در معناي محکي خود نشان دهند. بدين روي، ذهن مجبور مي شود براي حکايت از اين تفاضل، از مفاهيمي همچون شدت و ضعف کمک بگيرد. به عبارت ديگر، اينکه گفته شده است: شدت و ضعف و هر معناي ديگري از ذات ماهيت خارج است و در نتيجه، نمي توان آنها را بر ماهيت بماهي هي حمل کرد، نمي تواند تشکيک در آن را نفي کند؛ زيرا به کارگيري مفاهيمي همچون شدت و ضعف براي بيان تشکيک در ذات ماهيت، از سر ناچاري است؛ يعني ذهن چاره اي جز اين پيدا نمي کند که آن را با کمک اين گونه مفاهيم بيان کند. به بيان ديگر، ذهن نمي تواند با يک مفهوم، هم ذات را بفهماند و هم شدت ضعفش را نشان دهد. بنابراين، دو مفهوم درست مي کند؛ با يکي مابه الاشتراک را حکايت مي کند و با ديگري مابه الافتراق را، و اين منافاتي ندارد که خود معنا در ذات خودش، شدت و ضعف داشته باشد. به نظر مي رسد جناب ملاصدرا نيز در متن ذيل، به همين حقيقت - منتها با بيان ديگري- اشاره مي کند:
قلت: الکلي الطبيعي- علي ما تصورته، انما يتحقق في المتواطيء من الذاتيات، فإن الماهيات التي اذا جرّدت عن الزوايد تکون متفقه في جميع الافراد غير متفاوته فيها تنحصر في المتواطيات، و المشکّک ليس من هذا القبيل. (34)
اما اين اشکال، که ماهيت بماهي هي متصف به هيچ وصفي نمي شود، گرچه به نظر مي رسد سخن درستي است، اما اين اشکال مبتني بر اين نکته است که ماهيت بماهي هي نمي تواند در خارج موجود شود. ولي اگر همان گونه که مشائيان نيز گفته اند، کلي طبيعي را، که همان ماهيت بماهي هي است، در خارج موجود بدانيم، در اين صورت، مي توان آن را منصف به احکام نيز دانست.
نکته مهم اين است که احکامي که براي فرد ماهيت اثبات مي شوند، دو گونه اند: يک دسته از احکام براي ماهيت اثبات مي شوند از آن نظر که در ضمن فرد هستند. به عبارت ديگر، برخي از احکام، مثل موجود بودن، مستقيماً براي ماهيت بماهي هي ثابت نيستند، بلکه فرد واسطه در ثبوت است، بنابر قول کساني مثل استاد فياضي، و واسطه در اثبات است، بنا بر قول کساني که ماهيت را اعتباري محض مي دانند. اما همه احکام ماهيت چنين نيستند؛ مثلاً، ذاتيات ماهيت گرچه در ظرف وجود بر ماهيت حمل مي شوند، اما وجود حيثيت تقييديه براي اثبات آنها نيست؛ يعني اين احکام حکم خود ماهيتند. اين سخن را، حتي کساني که ماهيت را اعتباري مي دانند، قبول دارند. حال اگر کسي معتقد باشد ماهيت خودش در خارج محقق است- چنان که شيخ اشراق معتقد است- يا معتقد باشد که ماهيت به واسطه وجود و به تبع آن حقيقتاً در خارج موجود است، به طريق اولي مي تواند احکامي را که بر خود ماهيت اثبات مي شوند، در خارج به تحقق خود ماهيت محقق بداند. تشکيک در ذات ماهيت نيز از اين قبيل است؛ چرا که فرض در اين نوع تشکيک اين است که ماهيت در ذات خودش شدت و ضعف پيدا کرده و در نتيجه، مشکک شده است. فهم مسئله در قالب يک مثال روشن تر است. اگر بپذيريم خط در خارج موجود است، در آن صورت خط بلندتر در همان خط بودن از خط کوتاه تر متمايز خواهد بود و تشکيک در ذات ماهيت چيزي جز اين نيست.
گاهي از تشکيک- به اين معنا- به «تشکيک در فرد ماهيت» تعبير مي شود؛ اما به نظر مي رسد تشکيک در فرد ماهيت، بيشتر شبيه قول مشائيان است. به عبارت ديگر، بهتر است اين تعبير را درباره تفسير مشائيان از تشکيک به کار ببريم.
اختلاف در صدق ماهيت
اين نوع تصوير از تشکيک در ماهيت نيز معقول نيست؛ زيرا مقصود از صدق يا حمل چيزي جز انطباق مفهوم بر مصداق نيست و شکي نيست که اولويت و عدم اولويت يا شدت و ضعف در انطباق بي معناست. به عبارت ديگر، هر مفهومي يا بر مصداق خود منطبق است يا منطبق نيست و معقول نيست که بگوييم بر يکي بيش از ديگري منطبق است.
اختلاف در فرد ماهيت
اگر مراد از اين تصوير تشکيک در عرضي باشد، به دليل بطلان تشکيک در عرضي، اين نيز باطل خواهد بود؛ اما اگر مراد از آن تشکيک در خود ماهيت باشد، با توجه به اينکه از نظر ما تشکيک در ماهيت اشکالي ندارد، اين تصوير نيز خالي از اشکال خواهد بود.
دليل ابن سينا بر نفي تشکيک در ماهيت
1. فرد« الف» از ماهيت - مثلاً سياهي- با فرد «ب» از همان ماهيت از آن نظر که کامل و ناقصند، متکثرند؛ زيرا کمال و نقص دو وصف متقابلند.
2. تمايز دو شيء عقلاً، يا به تمام ذات است يا به جزء ذات يا به اموري خارج از ذات.
3. پس «الف» و «ب» يا به تمام ذات، يا به فصل و يا به امور عرضي از يکديگر متمايزند.
4. تمايز به تمام ذات ندارند؛ چون فرض اين است که از يک ماهيت نوعيه اند.
5. تمايز به امور عرضي هم ندارند؛ زيرا امر عرضي خارج از حقيقت يک شيء است و روشن است که امر خارج از حقيقت يک شيء نمي تواند داخل در آن و با آن يکي باشد، در حالي که در مثال هاي مزبور، مابه الامتياز با مابه الاشتراک يکي است.
6. تنها فرض باقي مانده اين است که تمايز اين دو به جزء ذات، يعني فصل است.
شيخ اشراق دليل مشائيان را به اين نحو تقرير کرده است:
فالمشاؤون احتجّوا في اثبات الاختلاف النوعي بأن السواد الضعيف يخالف السواد الشديد، و لا يخلو إما أن يکون المميز بينهما، بعد اشتراکهما في السواديه، عرضيا خارجا او فصلا. قالوا: لا يتصور أن يکون عرضيا خارجا، فإن التفاوت انما هو في السواد، لا في امر خارج عن السواد، فتعين أن يکون بفصل.(36)
ريشه اين استدلال را مي توان در اين سخن ابن سينا پيدا کرد: « معني قولنا اشتد الشيء في سواديته أنه قد تغير الشيء في حقيقته السواديه. لا في عارض من عوارض السواديه. و اذا کان کذلک، يکون تغير في الفصل، و اذا تغير في الفصل يکون قد تغير في النوع.»(37)
نقد شيخ اشراق و ملاصدرا
پاسخ مشائيان
آنچه به صورت متفاوت بر افراد حمل مي شود مبدأ اشتقاق نيست که نفس ماهيت است، بلکه مشتق است که محمولي عرضي است. بنابراين، طبيعت سياهي به طور متواطي بر افراد حمل مي شود، و آنچه مشکک است مفهوم «اسود» است که بر دو فرد متفاوت از حيث هويت فردي حمل شده است. از سوي ديگر، آنچه فصل براي «سواد» واقع شده و آن را به انواع گوناگون تقسيم مي کند، گرچه عقلاً از حيث ماهيت، غير از ماهيت سواد جنسي است، اما فصول دقيقاً بر همان چيزي صدق مي کنند که سواد جنسي بر آنها صدق مي کرد. بنابراين، چنين تفاوتي به معناي تفاوت در معنايي غير از معناي سياهي نيست.(39)
نقد ملاصدرا بر جواب مشّائيان
دليل ديگر مشّائيان بر نفي تشکيک در ماهيت
1. اگر ذات شيء عبارت از ذاتي باشد که در کامل است، پس آنچه در ناقص و متوسط است همان ذات نخواهد بود.
2. و اگر ذات شيء همان نيست، بلکه آن است که در دو تاي ديگر است، سخن تکرار مي شود.
3. بنابراين، تشکيک در ذات معنا ندارد. (41)
نقد شيخ اشراق و ملاصدرا
1. منظور از ذات، آيا ذات شخصي است يا ذات نوعي؟
2. اگر ذات شخصي مراد است، استدلال تمام است، ولي از محل بحث خارج است؛ زيرا ذاتي که مشترک بين کامل و ناقص است ذات شخصي نيست.
3. و اگر ذات نوعي مراد باشد، استدلال تمام نيست؛ زيرا لازم نيست خصوصيات افراد در ذات نوعي اخذ شده باشد و نوع هيچ يک از اينها نيست، بلکه اعم از همه اينهاست. (42)
ملاصدرا و تشکيک در وجود
براي دانستن معناي «تشکيک در وجود» بهتر است به سخنان مبتکر اين بحث، يعني ملاصدرا، مراجعه و از کلمات او اين معنا را اصطياد کنيم. مراد ملاصدرا از «تشکيک» را در ضمن چند نکته، مي توان به اين صورت بيان کرد:
الف. معناي «تشکيک در وجود» اين است که در عين کثرت، وحدت شخصي هم هست.
ب. شمول وجود نسبت به اشيا مثل شمول کلي نسبت به جزئيات نيست، بلکه از باب سريان و انبساط است.
ت. وجود در عين اينکه يک امر شخصي است و بالذات متشخص است، مختلف الحقائق بوده و داراي مراتب گوناگون است.
برخي از کلمات ملاصدرا در اين باره چنين است:
الثالث أن شمول الوجود للاشياء ليس کشمول الکلي للجزئيات کما اشرنا اليه، بل شموله من باب الانبساط و السريان علي هياکل الماهيات سريانا مجهول التصور. فهو مع کونه امرا شخصيا متشخصا بذاته و مشخصا لما يوجد به من ذوات الماهيات الکليه مما يجوز القول بأنه مختلف الحقائق بحسب الماهيات المتحده به کل منها بمرتبه من مراتبه و درجه من درجاته.(43)
براي فهم بهتر منظور ملاصدرا، مي توان سخن او را با سخن مشائيان و اشراقيان مقايسه کرد تا با فهم تفاوت اين سه، منظور ملاصدرا بهتر درک شود. مشائيان و اشراقيان هر دو فرد و مصداق يعني واقعيات خارجي، را متفاضل و مشکک مي دانستند، اما نه از آن نظر که واقعيتند و بماهي هي، بلکه از آن نظر که مصداق مفهومي ذاتي يا عرضي اند؛ اما ملاصدرا واقعيات را صرف نظر از اينکه مصداق مفهومي ذاتي يا عرضي اند، بلکه خود به خود و بما هي هي متفاضل و مشکک مي داند. (44)
البته ملاصدرا معتقد است: بين قول او، که معتقد به اتحاد حقيقت وجود و اختلاف مراتب آن است، با قول مشائيان تفاوتي وجود ندارد و ما حصل سخن ايشان همان چيزي است که ملاصدرا گفته است. (45)
مقدمات استدلال بر تشکيک در وجود
1. وحدت مفهومي ناشي از وحدت عيني است؛ يعني اگر واقعيات عيني نوعي اشتراک نداشته باشند نمي توان مفهوم واحدي از آنها انتزاع کرد.
2. بنابر اصالت وجود، مفهوم« وجود» بر همه واقعيت هاي خارجي به صورت حقيقي حمل مي شود. به طور خلاصه، اصالت با وجود است و همه آنچه در خارج موجود است در حقيقت، مصاديق متعدد وجود است.
3. از سوي ديگر، نمي توان کثرت موجود در خارج را منکر شد.
4. پس همه واقعيت هاي خارجي در عين کثرت، نوعي اشتراک و وحدت عيني دارند. به عبارات ديگر، يک حقيقت است که جهان خارج را پر کرده است.
5. پس حقيقت وجود ذاتاً، هم واحد است و هم متکثر، و اين جز با تشکيک در حقيقت وجود توجيه پذير نيست.
لما کانت الوجودات الخاصه مشترکه في هذا المفهوم الانتزاعي العقلي (اي في مفهوم الوجود) الذي يکون حکايه عنها فلا بد أن يکون للجميع اتفاق في سنخ الوجود الحقيقي و لا بد مع ذلک من امتياز بينها، اما بالکمال و النقص و الغني و الفقر أو التقدم و التأخر أو بأوصاف زائده. (46)
نتايج تشکيک در وجود
نظام تشکيکي وجود
وجود خاص و وجود جمعي
وجود خاص: بدان « فرد » هم مي گويند و واقعيتي است واجد کمالات که اجناس و فصول مأخوذ در حد تام ماهيت از آنها حاکي اند و فاقد هر کمال ماهوي ديگري است؛ مثل هر يک از ما که وجود خاص انسانيم. موجود بودن ماهيات با وجود خاص، مستلزم کثرت است که افراد گوناگون، کثرات همان ماهيت هستند.
وجود جمعي: وجود جمعي هر ماهيت علاوه بر اينکه واجد همه کمالات جنسي و فصلي مأخوذ در حد ماهيت است، واجد کمالات ماهيت يا ماهيات ديگري نيز هست، به گونه اي که ماهيت مذکور فقط هنگامي که لا بشرط اخذ شود، بر آن قابل حمل است؛ مثلاً، وجود خاص هر عددي وجود جمعي همه اعداد کوچک تر نيز هست.
وحدت و بساطت شرط وجود جمعي است. پس وجود جمعي ضميمه شدن کمالات ديگر به يک ماهيت نيست، بلکه به نحو بساطت، همه اين کمالات را يکجا دارد. بنابراين:
1. موجود بودن ماهيات به وجود جمعي، مستلزم کثرت نيست، بلکه ماهيات کثيري به يک وجود جمعي موجود مي شوند.
2. وجود جمعي ماهيت کامل تر از وجود خاص آن است. (48)
أن هذه الانواع الممکنه أنما تباينت و تخالفت اذا صارت موجوده بالفعل بوجوداتها الخاصه بواحد واحد منها علي وجه يصدق عليها احکامها و يترتب عليها آثارها، و أما قبل ذلک فلها الوجود الجمعي، و هذا الوجود الجمعي نحو آخر من الوجود أرفع و أشرف من کل وجود عقلي او مثالي او خارجي.(49)
و نيز مي نويسد: « قد يکون الشيء موجودا بوجود يخصه و قد يکون موجودا بوجود يجمعه و غيره.»(50)
وجودات طولي ماهيت
تطابق عوالم
ما خلق الله من شيء في عالم الصوره الا و له نظير في عالم المعني، و ما خلق الله شيئا في عالم المعني و الملکوت الا و له صوره في هذا العالم و له حقيقه في عالم الحق ... اذا العوالم متطابقه ... إن الادني مثال و ظل الاعلي، و الاعلي روح و حقيقه للادني و هکذا الي حقيقه الحقائق. فکل ما في عالم الدنيا امثله و قوالب لما في عالم الآخره و کل ما في عالم الآخره علي درجاتها مثل و اشباح للحقائق العقليه .(54)
تطابق ذهن و عين
اذا جاز أن يکون صوره واحده عقليه في غايه التجرد صوره مطابقه لا عداد کثيره من صور جسمانيه في غايه التکتف بحيث يتحد بها و يحمل عليها، فليجز کون صوره واحده عقليه هي روح القدس صوره مطابقه لنفوس کثيره انسيه يکون هويتها تمام تلک الهويات.(56)
پي نوشت ها
*دانشجوي دکتري رشته فلسفه، موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(قدس سره)، تاريخ دريافت:87/6/10-تاريخ پذيرش:87/830
1. براي مثال، در اللمعات المشرقيه چنين آمده است: « مجرد المعني إن منع من وقوع الشرکه فيه فجزئي و إلا فکلي مستحيل افراده او ممکن معدوم او موجود منتشر متناهيا ام لا، او واحدا حقيقيا ام لا، و الحقيقي ممتنع الباقي ام لا و المنتشر متواطيء إن اتفق في الجميع و مشکک إن اختلف بکمال او نقص او تقدم و تأخر او اولويه و عدمها . ر.ک. ملاصدرا (صدرالدين محمدبن ابراهيم شيرازي)، اللمعات المشرقيه (تهران، آگاه، 1362)، اللمعه الرابعه من الاشراق الاول، ص 5.
2. منظور از مصداق در اينجا، موضوع له لفظ است، بنابراين با معناي معهود مصداق يکي نيست.
3. منظور از مصداق در اينجا همان معناي معهود است.
4. محمدرضا مظفر، المنطق (قم، موسسه النشر الاسلامي، 1388ق)، ص 70. البته اينکه منظور از «اختلاف در صدق مفهوم» چيست، نياز به بررسي دارد که در ادامه، به آن خواهيم پرداخت.
5. سيد محمد حسين طباطبائي، نهايه الحکمه، تعليق غلامرضا فياضي (قم، موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، 1378)، ج1، ص 85.
6. استاد جوادي آملي اختلاف نور قوي و ضعيف را از نوع «تشکيک خاصي» مي داند و به نظر مي رسد تفاوت نور در خورشيد و ماه از اين سنخ باشد. ايشان براي «تشکيک عامي» به ظهور رنگ هاي گوناگون از تابش نور بر اجسام گوناگون مثال مي زند که در اين باره، اختلاف قوابل موجب مي شود رنگ هاي متفاوتي ظهور پيدا کنند. (عبدالله جوادي آملي، رحيق مختوم؛ شرح حکمت متعاليه« قم، اسراء، 1375»، بخش يکم از ج اول، ص 258).
7. سيد محمد حسين طباطبائي، نهايه الحکمه، تعليق غلامرضا فياضي، ج1، ص 85.
8. همان.
9. محمدتقي مصباح، آموزش فلسفه(تهران، بين الملل، 1379)،ج1، ص 391-392.
10. سيد محمد حسين طباطبائي، نهايه الحکمه، تعليق غلامرضا فياضي، ج1، ص 35.
11. عبدالرسول عبوديت، نظام حکمت صدرايي، تشکيک در وجود (قم، موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، 1383)، ص 17.
12. ابن سينا، التعليقات (قم، دفتر تبليغات اسلامي، 1379)، ص 222.
13. شيخ اشراق (شهاب الدين يحيي سهروردي)، مجموعه مصنفات شيخ اشراق( تهران، پژوهشگاه، 1372)، ج1، ص 333-334.
14. عبدالرسول عبوديت، درآمدي بر نظام حکمت صدرايي(تهران، سمت، 1385)، ج1، ص 152.
15. ملاصدرا، الحکمه المتعاليه في الاسفار العقليه الاربعه (بيروت، دار احياء التراث العربي، 1981)، ج1، ص 427-428. ملاصدرا نيز همانند شيخ اشراق، تمام ادله اي را که مشائيان در نفي کثرت تشکيکي و به يک معنا- نفي تشکيک در ماهيت آورده اند، نقد کرده و رد نموده است.(ر.ک. ملاصدرا، همان، ج1، ص 429-43 و431).
16. همان، ج4، ص 21.
17. غلامرضا فياشي، هستي و چيستي در مکتب صدرايي، تحقيق و نگارش حسينعلي شيدان شيد (قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1387)، ص 75-76.
18. عبدالرسول عبوديت، درآمدي بر نظام حکمت صدرايي، ص 142. شبيه همين استدلال را ملاصدرا در الاسفار آورده است. (ج1، ص430).
19. شيخ اشراق، مجموعه مصنفات شيخ اشراق، ج1، ص 294-295.
20. ملاصدرا، الاسفار، ج1، ص 429-430.
21. شيخ اشراق، مجموعه مصنفات شيخ اشراق، ج1، ص 36.
22. همان، ص 300.
23. همان، ص 22.
24. همان.
25. ابن سينا، الشفاء، المنطق (قم، مکتبه آيه الله مرعشي نجفي، 1383)، ج1(مقولات)، ص 230.
26. لازم به ذکر است که تشکيک در عرضي از سوي خود مشائيان به دو صورت تفسير شده است. آنچه در اينجا ذکر شد، تفسير مشهور آن است که از سوي خود ابن سينا نيز مطرح گرديده. کساني مثل خواجه تفسير ديگري از تشکيک عرضي ارائه کرده اند که بر اساس آن، ماهياتي همچون سياهي و سفيدي اساساً اموري ذاتي نيستند. به اعتقاد ايشان، امور متفاضل به هيچ نحو نمي توانند تمام ذات يا جزء ذات يکي شيء باشند. بنابراين، اگر سفيدي و مانند آن در خارج به صورت متفاضل يافت مي شوند، اساساًٌ از امور ذاتي نيستند، بلکه اموري عرضي اند. «المعني الواحد المقول علي أشياء مختلفه لا علي السواء يمتنع أن يکون ماهي أو جزء ماهيه لتلک الاشياء؛ لأن الماهيه لا تختلف و لا جزؤها بل إنما يکون عارضا خارجيا لازما إو مفارقا مثلا کالبياض المقول علي بياض الثلج و علي بياض العاج، لا علي السواء فهو ليس بماهيه و لا جزء ماهي لهما، بل هو أمر لازم لهما من خارج.» (ر.ک. ابن سيا، الاشارات و التنبيهات، همراه شرح محقق طوسي « تهران، نشر البلاغه، 1375»، ج3، ص 34-35).
27. ابن سينا، الشفاء، المنطق، ج1(مقولات)، ص 230.
28. « و هذا الاحتجاج مع قطع النظر عن انتقاضه بالعارض ردي جداً.» (ر.ک. ملاصدرا، الاسفار، ج1، ص 429).
29. همان، ج1، ص 430.
30. ملاصدرا، تعليقه بر حکمه الاشراق، چاپ سنگي، ص 236.
31. شيخ اشراق، مجموعه مصفات شيخ اشراق، ج1، ص 22.
32. همان، ص 36.
33. در همين مقاله به مواردي از آنها اشاره شده است.
34. ملاصدرا، الاسفار، ج1، ص 431.
35. تمامي اين موارد از کتاب استاد عبوديت روايت شده است. ر.ک. عبدالرسول عبوديت، درآمدي بر نظام حکمت صدرايي، ج1، ص 143-144.
36. شيخ اشراق، مجموعه مصنفات شيخ اشراق، ج1، ص 294.
37. ابن سينا، التعليقات، ص 47.
38. ملاصدرا، الاسفار، ج1، ص 429-430.
39. همان، ج1، ص 428-430.
40 . همان، ج1، 430-431.
41. همان، ج1، ص 431.
42. همان، ج1، ص 431. شبيه همين مطلب در تعليقه بر حکمه الاشراق (ص 236)آمده است.
43. ملاصدرا، الشواهد الربوبيه (مشهد، دانشگاه مشهد، 1346)، الاشراق الثالث من الشاهد الاول من المشهد الاول، ص 7.
44. «المعاني الکليه لا تقبل الاشد و الاضعف...، سواء کانت ذاتيات للشيء او عوارض، والوجود بذاته مما يتفاوت کمالا و نقصا.» (ملاصدرا، مجموعه رسائل فلسفي ملاصدرا«تهران، حکمت، 1375»، ص 307).
45.وي در الشواهد الربوبيه، ص 7 مي نويسد: « تفريع: فلاتخالف بين ماذهبنا اليه من اتحاد حقيقه الوجود و اختلاف مراتبها بالتقدم و التأخر و التأکد و الضعف و بين ماذهب اليه المشاؤون اقوام الفيلسوف المقدم من اختلاف حقائقها عند التفتيش».
46. ملاصدرا، الاسفار، ج6، ص 86.
47. عبدالرسول عبوديت، درآمدي بر نظام حکمت صدرايي، ج1، ص 159-160.
48. همان، ص 161-165.
49. ملاصدرا، الاسفار، ج6، ص 273.
50. ملاصدرا، شرح اصول کافي(تهران، مکتبه المحمودي، 1391)، ص 273.
51. عبدالرسول عبوديت، درآمدي بر نظام حکمت صدرايي، ص 165-167.
52. ملاصدرا، شرح اصول کافي، ص 275.
53. عبدالرسول عبوديت، درآمدي بر نظام حکمت صدرايي، ص 175-178.
54. ملاصدرا، شرح اصول کافي، ص 314.
55. عبدالرسول عبوديت، درآمدي بر نظام حکمت صدرايي، ص 178-183.
56. ملاصدرا، تعليقه بر حکمه الاشراق، ص 447.
- ابن سينا (حسين بن عبدالله)، الاشارات و التنبيهات، همراه شرح محقق طوسي، تهران، البلاغه، 1375، ج3.
- ............، الشفاء، المنطق، قم، مکتبه آيه الله المرعشي النجفي، 1383، ج1(مقولات).
- ...........، التعليقات، قم، دفتر تبليغات اسلامي، 1379.
- جوادي آملي، عبدالله، رحيق مختوم؛ شرح حکمت متعاليه، قم، اسراء، 1375.
- شيخ اشراق( شهاب الدين يحيي سهروردي)، مجموعه مصنفات شيخ اشراق، تهران، پژوهشگاه، 1372، ج1.
- طباطبائي، سيد محمدحسين، نهايه الحکمه، تعليق غلامرضا فياضي، قم، موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، 1378.
- عبوديت، عبدالرسول، درآمدي بر نظام حکمت صدرايي، تهران، سمت، 1385.
- .........، نظام حکمت صدرايي، تشکيک در وجود، قم، موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، 1383.
- فياضي، غلامرضا، هستي و چيستي در مکتب صدرايي، تحقيق و نگارش حسينعلي شيدان شيد، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1387.
- مصباح، محمدتقي، آموزش فلسفه، تهران، بين الملل، 1379.
- مظفر، محمدرضا، المنطق، قم، موسسه النشر اسلامي، 1388ق.
- ملاصدرا( صدرالدين محمدبن ابراهيم شيرازي)، الشواهد الربوبيه، مشهد، دانشگاه مشهد، 1346.
- .............، اللمعات المشرقيه، تهران، آگاه، 1362.
- ............، تعليقه بر حکمه الاشراق، چاپ سنگي .
- ...........، شرح اصول کافي، تهران، مکتبه المحمودي، 1391.
- ...........، الحکمه المتعاليه في الاسفار العقليه الاربعه، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1981، ج1و6.
- ..........، مجموعه رسائل فلسفي ملاصدرا، تهران، حکمت، 1375.
منبع:نشريه معرفت فلسفي شماره20
/خ