شوق وصال
خدايا، از چند صباح پيش که در وادي شب شکنان قدم گذاشته ام، تا به حال تعداد کثيري از هم قطارانم بار سفر بسته اند و عزم ديدار دوست نموده اند؛ اما من رو سياه، از کاروان عقب افتاده ام.
ياران در روشنايي مهتاب به طرف صبح سپيد حرکت کردند، اما من شب را به شب پيوند زده و در تاريکي ها راه گم کردم. گاهي فجر صادق را ديدم، اما در حرکت به سوي آن سستي ورزيدم. اين بار تصميم گرفته ام با توکل به معبود، خويشتن را به جمع کاروانيان برسانم.
ياورا، ياري ام کن تا اين راه را به سرعت بپيمايم.
از دستنوشته هاي شهيد عباس محمدي
منبع: کتاب امتداد
ياران در روشنايي مهتاب به طرف صبح سپيد حرکت کردند، اما من شب را به شب پيوند زده و در تاريکي ها راه گم کردم. گاهي فجر صادق را ديدم، اما در حرکت به سوي آن سستي ورزيدم. اين بار تصميم گرفته ام با توکل به معبود، خويشتن را به جمع کاروانيان برسانم.
ياورا، ياري ام کن تا اين راه را به سرعت بپيمايم.
از دستنوشته هاي شهيد عباس محمدي
منبع: کتاب امتداد