از حنابندان من عکس بگير!
نويسنده: حسين محمدرضايي
دست نوشته اي ارزشمند، از سردار شهيد اميرحسين يارمحمدي درباره ي سردار شهيد رحيم الهي
رابطه اي آرام و بسيار دوست داشتني با خدا داشت. گويا پرده ها کنار رفته بود. اول محل دفن خود را به دوستان نشان داد، سپس نحوه شهادت خود و چگونگي اين اتفاق را براي ياران بازگو کرد.
هيچ گاه او را تنها نمي ديدي. هميشه به همراه دوست، همبازي، يار هميشگي و پسر عمه اش «شهيد امير حسن يارمحمدي» ديده مي شد. اولين گروهي بودند که در جهاد انقلابي شرکت کردند و با دستور حضرت امام (ره) به کمک کشاورزان در روستاها شتافتند.
فرمانده اي شجاع و بي باک بود. لحظاتي قبل از شهادت تقاضاي حنا کرد تا حنابندان عروسي و شهادت خود را يکي کند. شهادت او در عمليات بيت المقدس امير حسن را به تکاپو انداخت. از رفتار او مي شد فهميد زندگي بدون رحيم برايش بسيار سخت است. اما جهاد بود و انجام تکليف و نتيجه، فرع آن بود. او نيز رفتني بود. اين را در عمليات خيبر ثابت کرد.
شهيد امير حسن يارمحمدي، فرمانده دلاوري که حزب بعث عراق هم بيش از ده سال جرأت اعلام سرنوشت او را نداشت، با اين که خبر اسارت او را راديوي بيگانه اعلام کرده بودند، اما هيچ اثري نبود. مادر که سال ها چشم به در دوخته بود و غم از دست دادن برادرزاده را در دل داشت، در انتظار بازگشت اميرحسن بود، اما پس از ده سال پيکر مطهر او را در آغوش کشيد.
پس از شهادت رحيم و عده اي از همرزمانش قرار شد هر يک از همرزمان، زندگي نامه ي يکي از دوستان شهيدش را بنويسد. اميرحسن نگارش زندگي رحيم را برعهده گرفت. آنچه در پي مي آيد دست نوشته ي اين سردار شهيد، در رثاي دوست شهيدش سردار رحيم الهي است.
چه صحنه ي زيبايي! خداوند تعالي بر بنده اش، بر بنده ي خاکي اش سوگند ياد مي کند. بنده اي که از هر چيز بريده و وارسته از هر تعلقات پوچ دنيوي گشته و در راه عقيده و ايمان خود به جهاد برخاسته و آرزوي ديدار خدايش را دارد.
وه، چه نمايش شورانگيزي، چه معامله ي پرسودي! قرباني اسلام را در مسلخ عشق مي بيني که با چهره اي آغشته به خاک و خون وضو گرفته در فواره ي خون با سينه اي به وسعت هستي، آرام و مطمئن و بي ادعا در مقابل عرش کبريايي به نماز ايستاده است. و آن نفس قدسي که با ياد خدايش آرام گرفته خشنود به حضور پروردگارش باز مي آيد و در صف بندگان خاص او و در بهشتي که خدايش در قبال معامله با بنده اش به او عطا کرده وارد مي شود. او خونش، بهترين سرمايه ي حياتش را، در راه معشوقش مي دهد. پس از چکيدن اولين قطره ي خونش به لقايش مي شتابد و شاهدي بر اعمال بندگان مي گردد. سخن از شهيدي والاست که سالهايي هر چند کوتاه با سوز و عشق به اسلام و امام زيست و پاسداري امين براي انقلاب اسلامي بود و سپس در سرزمين عشق و شرف خوزستان عزيز که در هر لحظه از حيات سرخش شاهد عروج انسان هايي است که زمين تاب تحمل عظمتشان و چارچوب تن خاکي، گنجايش وسعت و شکوهشان را ندارد، جان خود را در راه معبودش فدا کرد. اين چند سطر، مروري بر زندگي شهيد رحيم الهي است، هر چند قلم از بيان شجاعت و تقوا و ايثار مجاهداني که خدايشان به آنان سوگند ياد مي کند و ياد کرده و خود شأن نزول آيات قرآنند، قاصر و ناتوان است.
شهيد رحيم الهي، در فروردين سال 1340 در شهر شال متولد شد. سه ساله بود. که دست محبت والدينش از سرش کوتاه و تحت سرپرستي پدربزرگش قرار گرفت. دوران ابتدايي، راهنمايي و دبيرستان را در شال گذراند و تمام اين مدت را در کنار تحصيل، به اشتغال در کوره هاي آجرپزي مي پرداخت. به دليل مشکلات اقتصادي چند بار مجبور به ترک تحصيل مي گردد.
پس از پيروزي انقلاب مجددا به دبيرستان بازگشت. در اين دوران و پس از آن رحيم راهش را يافته به تلاش هايش چه در سنگر مدرسه و چه در کار و تلاش در ساير فعاليت هاي مذهبي ادامه داد. با شروع جنگ تحميلي، روح بلند پروازش کلاس درس را با خود سازگار نديد و به سوي جبهه ها پر کشيد. او خود چنين مي گويد:
«در اوايل جنگ بود که خبر سقوط سوسنگرد را از راديو شنيدم. برايم دلخراش بود. گفتم چقدر گوش به اخبار بمانيم تا از وضع جبهه ها آگاه شويم؟ مگر برادراني که در برابر کفر ايستاده اند و جانشان را مي دهند، زندگي و زن و فرزند ندارند؟ آيا آنها نمي خواهند در کنار زن و بچه ي خود راحت و آسوده زندگي کنند؟ بايد رفت و در کنار آنها سنگر به سنگر جنگيد. دشمن مي خواهد انقلاب اسلامي ما را که از خون هزاران شهيد و به رهبري امام به دست آمده است، شکست دهد. آنها با اسلام جنگ دارند».
آري! رحيم با اين عقيده به گروه جنگ هاي نامنظم شهيد دکتر چمران پيوسته به آبادان اعزام مي شود. پس از سه ماه به شهر خود باز مي گردد و مجددا تصميم بازگشت به جبهه را مي گيرد و قبل از بازگشت به عضويت سپاه در مي آيد. پس از طي مراحل اوليه آموزش لازم، در تاريخ پنجم فروردين 1360 رسما به عنوان پاسدار انقلاب اسلامي به زندگي اش جهتي تازه مي بخشد.
رحيم، پس از گذراندن آموزش هاي کامل رزمي به سردشت، [محل درگيري و] يکي از پايگاه هاي ضد انقلاب در کردستان اعزام مي شود و پس از پايان مأموريت، براي اجراي سنت رسول اکرم (ص) تشکيل خانواده مي دهد. پس از مدت کوتاهي در عمليات فتح المبين شرکت مي کند. در اين عمليات آنچنان از خود شجاعت و ايثار نشان مي دهد که اکثر دوستان و همرزمان شهيد از او به تحسين ياد مي کنند. در مرحله سوم و چهارم عمليات فتح المبين، مرکز ثقل حمله، روي منطقه ي مأموريت آنها بود. خودش مي گويد: «در يک لحظه در مقابل چند تانک عراقي قرار گرفته و مسئله شهادت دوستان و از دست رفتن قسمتي از مواضع تهديدمان مي کرد. سلاحم يک قبضه کلاشينکف و چند نارنجک دستي بيش نبود. تفنگ را به کناري انداخته و نارنجک را در دست گرفته و زير رگبار شديد مسلسل هاي تانک با چند خيز سريع، نزديک تانک رسيده و به سوي يکي شان پرتاب کردم که به جاي حساس و حسابي برخورد نکرد. دومين نارنجک را آماده کردم که ناگهان خدمه ي تانک بيرون آمد و تسليم شد و خدمه ي ديگر همين طور...» و ده ها مورد ديگر که گوياي شجاعت وصف ناپذير اين شهيد، همراه با ايماني سرشار ازعشق به شهادت است.
پس از عمليات، مرخصي کوتاهي گرفته و مجددا به جبهه باز مي گردد. در اين مرخصي روحي ديگر يافته بود و همواره از شهادت سخن مي گفت. حتي روزي با دوستانش در مزار شهداي شال حاضر شده و محل دفن خود را نشان مي دهد.
شب هاي جمعه، رحيم را مي ديدي که در گوشه اي از مسجد نشسته و مشغول راز و نياز با معبودش است. او شهادتش را پيش چشم خود مي ديد و از خدايش تعجيل آن را مي خواست.
در عمليات بيت المقدس حاضر شده و مرحله ي اول را با سلامت پشت سر مي گذارد. يکي از همراهان بسيجي او مي گويد: «شب حمله بود، شب عمليات مرحله ي دوم. رحيم به حمام رفت و لباس هايش را شست و نزد ما آمد و گفت: من امشب شهيد مي شوم و تير به سرم اصابت خواهد کرد.»
همچنين شهيد اسحاق زهرايي مي گويد که يک روز قبل از عمليات مرحله دوم بود، رحيم پيشنهاد کرد کمي حنا تهيه کنم. سپس حنا را به سر، دست ها و پاها و محاسنش گرفته و مي گويد: امشب شب دامادي ام است. من که شب دامادي ام حنا نبستم، لااقل شب شهادتم حنا ببندم. او از شهيد زهرايي تقاضا مي کند که با همان حال عکس او را گرفته و پس از شهادتش به خانواده اش بدهد. او روزهاي آخر عمرش چند نامه ي پر محتوا که در تمامي آنها سخن از شهادت به ميان آمده براي همسرش مي نويسد؛ در قسمتي از يک نامه اش مي خوانيم: «اي همسرم، اين دفعه دلم خيلي پرواز مي کند مثل بلبلي که مي خواهد از قفس بيرون رود.» و در نامه ي ديگرش که در لحظات آخر عمرش نوشته است، مي گويد: «همسرم، وقتي دارم اين نامه را مي نويسم، در دلم عشق شهادت مي جوشد. به خودم مي گويم همين الآن به معشوق خودم مي رسم. از شادي خودم را نمي شناسم. از تو مي خواهم در دعاها امام عزيز و رزمندگان اسلام را فراموش نکني! راستي چه شيرين است شهد شهادت! و چه گواراتر، آنان که قبل از شهادتشان، خود به اين سعادت عظما آگاهند. آري! عاقبت رحيم در مرحله ي دوم عمليات پيروزمندانه بيت المقدس در حالي که گروه هايي از بسيجيان جان بر کف را هدايت مي کرد در بيابان هاي تفتيده ي خونين شهر پس از اصابت گلوله يا ترکش به پشت سرش جراحت شديدي بر مي دارد. يکي از برادران بسيجي که خود مجروح شده بود مي گويد: با وجود حساس بودن محل زخم، رحيم براي آخرين بار موشک آرپي جي را به سوي تانک هاي دشمن رها کرده و در لحظات آخر وداع خود، شدت نفرتش را از دشمنان اسلام ابراز داشته و تانکي را منهدم مي کند.
او از آلايشات دروني و بيروني وارسته شد و پاک و بي غل و غش نزد بهترين معشوق خود شتافت و به آرزوي ديرينه اش و به گفته ي خودش «به بهترين کامش» رسيد. شهيد رحيم الهي، سرانجام در تاريخ 16 ارديبهشت 1361 با غلتيدن در خونش به اسمش معناي حقيقي بخشيد و در حق فنا گرديد و الهي شد. باشد که خداوند به ما لياقت پيمودن راهش را عطا فرموده و ما را پاسدار اميني براي اسلام و انقلاب اسلامي و خون پاک شهدا قرار دهد؛ ان شاء الله!
من آن سر داده بر ملک حسينم
مريد خالص پير خمينم
من آن خونم که در هنگام ريزش
به لب دارم سرود سرخ خيزش
چو خون پاک من در دشت ريزد
هزاران لاله از آن دشت خيزد
منبع: مجله امتداد
معرفي سايت مرتبط با اين مقاله
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله