ده پرسش پيرامون امامت،خصائص و اوصاف امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)
1- پيرامون استمرار نظام امامت
سؤال: آيا رژيم و«نظام امامت»،با پايان يافتن دوره غيبت صغرى و آغاز غيبت كبرى (سال 329 هجرى قمرى) ،پايان يافت،و پس از ظهور حضرت مهدى عليه السلام اين نظام از نو برقرار مىشود يا اين كه«نظام امامت»استمرار دارد.
جواب: رژيم امامت،رژيمى است الهى و انقطاع ناپذير و دوره فترت ندارد و در هر زمان و هر عصر وجود دارد،از عصر حضرت رسول اعظم صلى الله عليه و آله و سلم تا حال تشكيل و برقرار بوده و هست،و تا دنيا باقى است،برقرار خواهد ماند،چنان كه امير المؤمنين عليه السلام فرمود:
«لا تخلو الارض من قائم لله بحجة،اما ظاهرا مشهورا،و اما خائفا مغمورا،لئلا تبطل حجج الله و بيناته (1)
«زمين از قائمى كه براى خدا حجتباشد خالى نخواهد ماند (و اين حجت) يا ظاهر و مشهور است و يا بيمناك و مستور،براى اين كه حجتهاى خدا و بينات او باطل نگردد و از بين نرود». بر هر كس واجب است كه«نظام امامت»را بشناسد و به آن ايمان داشته باشد،و در هر زمان و هر مكان، فقط مردم بايد از اين نظام اطاعت كنند،و هر كس،در هر كجا و هر نقطهاى از دنيا كه باشد و هر شغل و كارى كه داشته باشد-لشكرى باشد يا كشورى،بازرگان باشد يا پيشهور،دانشمند باشد يا دانشجو-بايد مطيع اين رژيم و فرمانبر اين نظام و برنامههاى آن باشد،تفاوت نمىكند كه اين نظام مسلط بر اوضاع باشد يا مسلط نباشد،و حكومتهاى غاصب در امور مداخله داشته باشند،يا نداشته باشند.
اين حكومت است و دين است و سياست است و رژيم و نظام،پس اگر يك فرد مسلمان در دورترين نقاط چين يا اروپا يا آمريكا يا هر منطقه ديگر باشد كه حكومتهاى غير شرعى قدرت سياسى و اداره امور را در دست داشته باشند،همان يك فرد بايد مطيع نظام الهى امامتباشد تا در نظام حكومتخدا باشد و بايد دستور العمل و برنامه كارش را از طريق نظام امامت تعيين كند،حتى اگر در منطقه حتحكومت رسمى كفار زندگى مىكند و كارمندمؤسسات و وزارتخانهها و ادارات آنها نيز باشد باز هم بايد فرمانبر نظام امامتباشد و از آن نظام دستور بگيرد و تابعيت آن را داشته باشد.
دور بودن از حريم و منطقه نفوذ رسمى اين رژيم،شخص را از اطاعت و تابعيت آن،معاف نخواهد كرد.
ابوذر و سلمان و مقداد و عمار ياسر و اين گونه شخصيتها،در حال تسلط نظام غاصب،فرمانبر نظام امامتبودند،و امثال على بن يقطين و محمد بن اسمعيل بن بزيع نيز،اگر چه به ظاهر در دستگاه هارون و حكومتبنى عباس وارد بودند،اما در عين حال از نظام امامت اطاعت مىكردند.
هر كس بايد مشخص سازد و تعيين كند كه در زندگى و تمام شؤون و امور خود،از چه رژيم و نظامى اطاعت مىكند و تابع چه حكومتى است.
بايد معلوم كند كه تابعيتحكومتخدا را قبول كرده يا حكومت طاغوت را پذيرفته است،و مؤمن به خدا مىباشد،يا مؤمن به طاغوت.
متاسفانه بيشتر مسلمانان به اين مساله بسيار مهم توجه كافى نكرده و معنى«ولايت»را درك ننموده و از اهميت اين بعد آن،كه اطاعتباشد غفلت كردهاند و آنان كه خيلى مذهبى و متعهد هستند،به انجام يك سلسله فرائض و واجبات،و ترك محرمات،اكتفا مىكنند.
اما از اين كه در حال حاضر چه تابعيتى بايد داشته باشند،غفلت دارند و اگر تابعيتحكومتهاى غير شرعى را قبول نكرده باشند،تابعيتحكومتشرعى را هم آگاهانه نپذيرفتهاند و به تعهدات و مسؤوليتهائى كه در برابر آن دارند،توجه ندارند و تابعيتحكومتشرعى را يك مساله و وظيفه اسلامى نشمردهاند.
طبق مذهب اهل سنت كه تشكيل حكومتشرعى،ممكن استبه فترت و سستى برخورد نمايد و در بعضى از زمانها به عللى نظام حكومت اسلامى تعطيل شود،و ممكن است در زمانى كه حكومتشرعى تشكيل نشده مساله تابعيت از آن هم مطرح نباشد،و بلكه بى موضوع گردد.
اما طبق مذهب«شيعه»كه نظام امامت،رژيم دائم و مستمر است،هميشه و در تمام شرايط، ابعيتحكومتشرعى يك فريضه اساسى و عمده است.
حكومت مخصوص ذات خدا است:
ان الحكم الا لله امر الا تعبدوا الا اياه مخلصين له الدين ذلك الدين القيم (2)
و بايد فقط خدا پرستش و اطاعتشود و اطاعتبراى او خالص باشد و مردم در برابر حكومت و سلطنت و رژيم او خاضع و فرمانبر باشند:
دين قيم و مستقيم،اين است:
رژيم امامت،يعنى حكومتخدا،و تابعيت اين رژيم،تسليم حكم خدا بودن و در منطقه حكومتخدا زيستن و به حكومت غير خدا عقيده نداشتن است.
تفاوت نمىكند در اعصارى كه ائمه عليهم السلام حضور داشتند و غاصبان حكومت،مانع از مداخله رسمى آنها در كارها بودند،يا در عصر غيبت كبرى كه امام عليه السلام غايب مىباشند،بايد هر مسلمانى در اين رژيم (نظام امامت) ثبت نام كند و از اينجا فرمان ببرد و شناسنامه حقيقى خود را از اين حكومتبگيرد. حكومتشرعى هميشه بر پا است و مرز و منطقه و كشور ندارد هر كجا يك فرد متشرع و يك مسلمان متعهد باشد،آنجا در قلمرو فرمان اين حكومت محسوب است.
امروز مهمترين چيزى كه بايد به شيعيان خصوصا و به مسلمانان عموما تفهيم كرد،مساله رژيمى است كه بايد از آن تبعيت داشته باشند،و نظامى كه بايد از آن اطاعت نمايند. اين موضوع اگر كاملا درك شود يگانه وسيلهاى است كه از آن براى اصلاح امور و مبارزه با عوامل بيگانه استعمار و استعباد و استبداد،مىتوان استفاده كرد. اين حكومت و نظام امامتبود كه در واقعه تحريم تنباكو،حكومت انگلستان را به زانو در آورد و رشته استبداد ناصر الدين شاه را قطع كردو استعمارگران را در بيم و هراس انداخت. و اين ملت مسلمان و شيعه ايران بود كه در اين واقعه به دنيا اعلام كرد كه تابعيت رژيمى را دارد كه رهبرى آن با آيت الله مرحوم«ميرزاى شيرازى»-اعلى الله مقامه-است»و تابعيت رژيم استبدادى ناصر الدين شاه را ندارد.
نظام امامتيكى از انقلابىترين و سازندهترين برنامههاى اسلامى است (3) كه متاسفانه از ان بطور كامل در پيش برد مقاصد و اهداف اسلام،امر به معروف و نهى از منكر و مبارزه با تجاوز و استضعاف،استفاده نمىشود،و چنان كه بايد به عموم تبليغ نشده و ايمان به اين نظام و ابعاد آن و تعهداتى كه مؤمن به اين نظام دارد،در يك سطح همگانى و با اهميت عرضه نمىشود.
به نظر اينجانب تمام يا عمده نقاط ضعف و عقب ماندگىهاى جامعه،از عدم توجه به اين برنامه و مشخص نكردن تابعيت و ملتزم نبودن به لوازم عقيده به امامت و نشناختن آن،مايه گرفته است،و اين كه بسيارى امامت را در عصر حاضر يك امر اعتقادى خارج از عمل مىشمارند و آن را مربوط به دوران و عصر حضور امام مىدانند،و نمىدانند كه هم اكنون نيز نظام امامت قائم و بر پا است و فقط تبعيت ازآن،راه نجات دنيا و عقبى است.
عقيده به نظام امامت و حكومتشرعى،در تمام شؤون،قدرت سازندگى دارد،و شعبهاى از عقيده توحيد خالص است كه از آن انفكاك ندارد،و حديثشريف معروف: «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية» (4)
همين استمرار و همين لزوم اطاعت دائم و در تمام اعصار و ازمنه و مناطق را تاييد مىنمايد و چون عقيده به نظام امامت رشتهاى از عقيده به توحيد و حكومتخدا و سلطنتحق است،هر كس بميرد و امام زمان خود را نشناخته باشد،به مردن جاهليت مرده است. و چون اطاعت داشتن از نظامات ديگر،يك نوع شرك فكرى و عملى است،حضرت صادق عليه السلام در ضمن حديثى مىفرمايد:
«لا دين لمن دان الله بولاية امام جائر ليس من الله (5)
دينى نيست از براى كسى كه خدا را به ولايت پيشواى ستمكارى كه از جانب خدا نيست،عبادت كند». و حضرت امام باقر عليه السلام مىفرمايد:
«قال الله تبارك و تعالى:لاعذبن كل رعية فى الاسلام دانتبولاية كل امام جائر ليس من الله،و ان كانت الرعية فى اعمالها برة تقية،و لاعفون عن كل رعية فى الاسلام دانتبولاية كل امام عادل من الله،و ان كانت الرعية فىانفسها ظالمة مسيئة» (6)
«خداوند متعال فرموده است:البته عذاب خواهم كرد هر رعيتى را كه در اسلام متدين گردد به ولايت هر پيشواى ستمكارى كه از جانب خدا نيست،اگر چه رعيت در كارهاى خود نيكوكار و پرهيزكار باشد و البته عفو مىكنم از هر رعيتى كه در اسلام متدين گردد به ولايت امام عادلى كه از جانب خدا باشد، اگر چه در ذات خود ستمگر بدكردار باشد».
از امثال اين احاديث (7) اهميت امامت و رهبرى سياسى،و نقش آن در اجتماع معلوم مىگردد و اين كه اگر ملتى و فردى در اين اصل مسامحه كند و به نظامى كه بر اوضاع مسلط است و به شرعى بودن آن، اعتنا نداشته باشد و در اين موضوع خود را مسؤول نشمارد (اگر چه در كارهاى ديگرش مواظب دستورات شرع باشد) مستحق باز خواست و عذاب خواهد شد. و نيز از اين احاديث استفاده مىشود كه نظام امامت،نظام محدودى نبوده و مستمر و جاودان مىباشد و به عصر حضور منحصر نيست هميشه منعقد است و هيچگاه تعطيل نشده و نخواهد شد.
در عصر ما نيز حكومتشرعى بر اين اساس برقرار است و هيچ كس در ترك اطاعت آن و قبول نظامات ديگر معذور نيست و عقيده به وجود امام عصر عليه السلام و حيات آن حضرت معنايش اعتقاد به وجود حكومتشرعى و لزوم اطاعت از اوامر و پيشنهادها و دستورات فقهاى جامع الشرايط است.
باز تكرار مىكنيم كه:منطقه نفوذ اين حكومت مرز ندارد و تا هر كجا مسلمان و شيعه باشد،بايد نفوذ داشته باشد و هر كس ما بين خود و خدا،بايد از اين نظام تبعيت كند،اگر چه اين نظام،به حسب ظاهر استيلاء بر امور و تسلط حكومتهاى ظاهرى را نداشته باشد.
خلاصه،التفات به اين مطلب بسيار لازم است كه ما يك عقيدهاى توحيدى داريم كه:
«له الحكم و له الامر،و هو الحاكم،و هو السلطان و هو الولى،و هو المولى،و هو...و هو...»
«حكم براى خدا است،و فرمان مختص ذات او است و حاكم او است و سلطان و ولى و مولى او است و...».
بنابراين،هيچكس و هيچ گروه بر كسى نمىتواند حكومت كند،ولايت و سلطنت ندارد،مگر باذن الله و به حكم خدا،و همه مردم بايد در تحتحكومتخدا و داخل در سلطان الله،و مطيع احكام الله و ساكن مملكت الله باشند.
پس حكومتهائى كه من جانب الله نيستند،طبق هر رژيم و برنامهاى كه باشند،باطل،و اطاعت از آنها بالذات حرام است،وفقط حكومتخلفاى الهى و كسانى كه از جانب آنها نيابت دارند،شرعى و واجب الاتباع است و اين منصب براى احدى غير از آنها ثابت نيست.
خداوند متعال ما را به حقايق اين امور هدايت فرمايد.
و آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمين.
2- چگونگى تسخير جهان با ياران معدود
سؤال: ممكن است توضيح دهيد،چگونه با جمعيت روز افزون بشر كه اكنون طبق آمارگيرىهاى دقيق از سه ميليارد بيشتر است،حضرت صاحب الزمان عليه السلام با سيصد و سيزده نفر دنيا را مسخر مىفرمايد؟
و چگونه ممكن است مثلا سه ميليارد نفر تسليم يك جمعيت اندك معدود شوند و از عادات و اخلاق و برنامهها و سنن خود دستبردارند؟
آيا غلبه آن حضرت بطور اعجاز و خرق عادت استيا آن كه با ملاحظه اسباب و علل و عوامل ظاهرى نيز غلبه و پيروزى آن جناب ممكن است؟
جواب: بر حسب روايات و احاديثشريفه،وقتى حضرت صاحبالامر عليه السلام ظاهر مىشوند،نخستسيصد و سيزده نفر از خواص اصحاب آن حضرت در مكه حاضر خدمتش مىگردند و وقتى عده اصحاب و اجتماع كنندگان به ده هزار نفر رسيد از مكه خارج مىشوند (8) .
و اما غلبه آن حضرت و حكومت جهانى اسلام،ممكن استبطور اعجاز و خرق عادات انجام يابد و ممكن استبا فراهم شدن اسباب و علل ظاهرى باشد و ممكن استبه هر دو نوع واقع شود،چنان كه پيشرفت و غلبه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و قواى اسلام به هر دو نوع بود.
اما بطور اعجاز و خرق عادت،محتاج به توضيح نيست كه حصول چنين غلبه مطلق براى آن حضرت، به خواستخداوند،امرى است ممكن و معقول و با وعدههاى صريح و بشارتهاى حتمى كه در قرآن مجيد و احاديث متواتر داده شده،بدون شبهه حاصل خواهد شد و خداوند به مصداق آيه:
كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة باذن الله (9)
«چه بسيارند گروه اندكى كه به اذن خداوند،بر گروه بسيارى چيرگى مىيابند».
آن حضرت،اصحابش و عموم بندگان شايسته خدا را بر تمام علل غالب و حاكم،و وارث و مالك ارض قرار مىدهد.
و از لحاظ اسباب،و علل ظاهرى هم اگر موضوع را بررسى كنيم،حصول چنين فتح و غلبه و تشكيل آن حكومت الهى ممكن و عملىخواهد بود،زيرا آن حضرت در موقعى ظهور مىكند كه اوضاع و احوال اجتماعى و اخلاقى و سياسى كاملا مساعد باشد.
در آن موقع همه ملل از مدنيت معنوى و اخلاقى محروم،و دشمنى و كينه و ظلم و تجاوز،همه را نسبتبه يكديگر بد بين و از هم جدا ساخته و اتحاد،وحدت،همفكرى و همكارى،به كلى از ميان بشر رختبر بسته و از اينكه كسى بتواند بدون مدد غيبى جامعه را رهبرى كند،همه مايوس مىگردند و خلاصه همه با هم در مبارزه و جنگ و ستيز و همه از وضع خود ناراضى،و از مكتبهاى مختلف كه عرضه مىشود نا اميد بوده و منتظر تغيير رژيم و انقلاب و عوض شدن اوضاع،و كنار رفتن زمامداران خدانشناس و برداشته شدن مرزها و الغاى تجزيهها و تقسيمها مىباشند.
در يك چنين موقعيتى،حضرت صاحب الزمان-ارواح العالمين له الفدا-و اصحابش،با نيروى ايمان و اخلاق حسنه و با نجات بخشترين برنامههاى عمرانى و اقتصادى و عدالت اجتماعى،براى انقلاب و دعوت به قرآن و اسلام،قدم به ميدان مىگذارند و آن نهضت الهى و دعوت روحانى را شروع مىكنند و مردم را بسوى خدا و احكام خدا و زندگى برابرى و برادرى،عدل و امنيت،صفا و وفا،راستى و درستى و نظم صحيح،مىخوانند و خود و اصحابش،نمونه همه فضايل بشرى مىباشند و با نيروى ايمان و استقامت و پشتكار و همتى كه مخصوص مؤمنان ثابت قدم است،هدف و مقصد خود را تعقيب مىنمايند. معلوم است اين جمعيتبا آن برنامهها و وضع كار،در آن دنياى پر آشوب و غرق در طوفان گرفتاريها و فشارها،دلها را به خود متوجهنموده و فاتح و پيروز و موفق مىشوند و هيچ نيروئى نمىتواند در برابر آنها مقاومت كند.
و شاهد اين حقيقت،همان ظهور رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و پيشرفتسريع دين اسلام و فتوحات محير العقول مسلمين در قرن اول اسلام است،كه يكى از علل ظاهرى آن پيروزيهاى پى در پى و در هم شكسته شدن ارتشهاى انبوه دولتشاهنشاهى ايران و امپراطورى روم،فساد اوضاع اجتماعى و ادارى ايران و روم بود كه مردم اين كشورهاى پهناور را براى قبول يك دعوت صحيح و حكومتى متكى به مبانى عدالت و مساوات آماده كرده بود. مردمى كه در برابر دستگاههاى ديكتاتورى و استبداد بسيار خشن و غير انسانى سلاطين و امراى خود،از بنده هم خوارتر بودند و از حقوق انسانى محروم شده بودند،مردمى كه به هر كس و هر مقام نظر مىكردند،يك نقطه روشن در او نمىديدند،نه فرهنگ داشتند نه اقتصاد،نه عدالت،نه امنيت و نه... و نه..
از آن همه تعظيم و نيايش و بشر پرستى و استعباد سلاطين،خسته شده بودند و علاوه بر اينها ناراحت كنندهترين اختلاف طبقاتى نيز در بين آنها حاكم باشد كه مملكت متشكل شده باشد از اكثريت قريب به اتفاق محروم و استضعاف شده و جمعيت معدود برخوردار و اختيار دار و مطلق العنان و بى جهت عزيز... مسلم است وقتى به گوش مردم چنين مملكتى صداى روحانى و آزادى بخش:
تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم الا نعبد الا اللهو لا نشرك به شيئا،و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله (10)
برسد. و آيه: ان الله يامر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذى القربى و ينهى عن الفحشاء و المنكر و البغى (11)
«همانا خدا فرمان به عدل و احسان و به عطا و بذل به خويشان امر مىكند و از كارهاى زشت و منكر و ظلم نهى مىكند».
و اعلان: يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عند الله اتقاكم (12)
«اى مردم ما همه شما را نخست از مرد و زنى آفريديم،آن گاه شعبههاى بسيار و فرق مختلف گردانيديم تا يكديگر را بشناسيد،بزرگوارترين شما نزد خدا پرهيزكارترين شما است».
و آيات ديگر را بشنوند،با نهايت استقبال به آن ايمان آورده و راه را براى پيشرفت آن باز مىكنند.
مردمى كه از ظلم و ستم و خودخواهى سلاطين و ستمكاران آن عهد،به جان آمده بودند،به طور قطع يك دعوت خدائى و يك بانگ گوش نواز توحيدى را كه بر اساس عدالت و الغاى امتيازات و مساوىبودن آقا و نوكر،شاه و رعيت،سياه و سفيد،در برابر قانون و عدالت است قبول مىكند و از اين جهت آنهائى كه اين دعوت بر خلاف منافعشان بود هر چه خواستند از آن جلوگيرى كنند يا مردم را مانع از گرويدن به آن شوند، نتوانستند، همه جا انقلاب مىشد و در همه جا رژيم ظالم و وضع سابق را محكوم مىكردند و اوضاع تغيير مىكرد.
اوضاع جهان براى قبول دعوت حضرت امام زمان مهدى عليه السلام كه همان دعوت به اسلام و قرآن است،مطابق اخبار،به مراتب از اوضاع عالم در زمان بعثت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم آمادهتر خواهد شد و همان طور كه كلمه اسلام در آغاز ظهور اسلام به سرعت پيشرفت كرد و صداى توحيد بر همه صداها غالب شد،و اسلامى كه در مقدارى از تاريخش منحصر پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و على و خديجه عليهما السلام بود،با فقدان وسايل در جهاد و دفع يورش مشركان، بزودى موفق گرديد، و لشكرهاى منظم مسلحى را كه در دنياى آن روز مجهزترين سلاحها را در دست داشتند درهم شكست و نابود ساخت. همين طور امام زمان عليه السلام نيز با اصحاب و ياورانش كه از ابتدا كار به تعداد مجاهدين ميدان جهاد بدر مىباشند مىتوانند دنياى منقلب و نا آرام آن روز را آرام و مردم را چنان اميدوار به آينده درخشان و پر از خير و رحمت و بركت نمايند كه در سريعترين فرصت همه به دين اسلام گرويده آمادگى خود را براى قبول يك سازمان الهى اسلامى محكم و پايدار،در تحتسرپرستى امام عصر عليه السلام نشان دهند. و ما ذلك على الله بعزيز
3-نحوه پيروزى امام زمان عليه السلام بر سلاحهاى ويرانگر
سؤال: در موقع ظهور امام زمان عليه السلام بطورى كه از ترقى كنونى بشر در صنعت و تكنيك ملاحظه مىشود، دنيا مجهز به سلاحهاى بسيار مهيب و خطرناك خواهد بود. آن حضرت در برابر اين سلاحهاى مخوف، چگونه مانند جدش با شمشير قيام خواهد كرد؟ و چگونه با سلاحهاى قديم، مثل شمشير و غيره با ارتشهاى دنياى آن روز جهاد مىنمايد؟ و آيا مىشود تصور كرد كه كسى بتواند به وسيله شمشير با بمبهاى ئيدروژنى و امثال آن، جنگ و نبرد كند؟
جواب: اولا: مقصود از خروج با شمشير، ماموريتبه جهاد و توسل به اسلحه براى اعلاء كلمه حق است.
بنابر اين قيام با شمشير، كنايه از قيام با اسلحه و پيكار و جهاد و تعيين نوع ماموريت آن حضرت است و اين كه آن حضرت مامور به مصالحه با كفار نيست. بديهى استبا هر اسلحهاى كه لازم باشد،آن حضرت و اصحابش با كفار و ستمگران جهاد مىنمايند و از هرگونه اسلحهاى كه در زمان ظهور آن حضرت متداول باشد،و به استعمال آن حاجت داشته باشند، استفاده مىنمايند.
ثانيا:از كجا كه در زمان ظهور آن حضرت،اين اسلحههاى مهيب در اختيار بشر باقى باشد،زيرا ممكن است كه در اثر حوادث و آشوبها و انقلابات شديد و جنگهاى خانمانسوز جهانى،كه پيش از ظهور آن حضرت واقع مىشود دو ثلثبشر نابود شود،اين اسلحههاى جهنمى معدوم گردد و شايد كسى باقى نماند كه بتواند از اين اسلحهها استفاده كند،يا آنها را تهيه نمايد و اين احتمال هم كاملا بجا و قابل توجه است.
يكى از امورى كه در احاديث از آن خبر داده شده و اوضاع كنونى آن را ممكن الوقوع نشان مىدهد، جنگهاى جهانگيرى است كه در اثر آن،بيشتر نقاط زمين از سكنه خالى مىگردد و شهرها ويران مىشود،وصدها ميليون بشر را رهسپار ديار عدم مىسازد.
تا يك قرن پيش،وقوع چنين جنگهايى بسيار بعيد به نظر مىرسيد،زيرا با آن اسلحههاى سابق و با نبودن وسايل ارتباط جمعى بين شهرها و كشورها،اگر جنگى واقع مىشد،اولا پيش از آن كه خبرش به كشورهاى همسايه و يا دورتر برسد و دامنه جنگ گسترش يابد،آن جنگ به پايان مىرسيد،و ثانيا در آن زمانها،تعيين غالب از مغلوب،خاتمه يافتن جنگ،تسلط يكى از دو طرف يا از بين رفتن طرفين، متوقف بر كشتارهاى عمومى و استعمال بمب و غيره نبود.
اما در عصر حاضر بطورى كه همه پيش بينى مىنمايند با وسائل ارتباطى كه همه عالم را به منزله يك شهر و يك محله نموده،و با اسلحهها و تجهيزاتى كه در دست زمامداران بى ايمان است و هيچ وسيلهاى براى كنترل خشم و شهوت و جاه پرستى آنها نيست،اگر جنگ شروع شود،علاوه بر آنكه غالب از مغلوب تشخيص داده نمىشود و طرفين از بين مىروند،اكثر ملل و سكنه كره زمين ممكن است در ظرف چند ساعت فانى و نابود شوند.
پس اگر در احاديثشريفه فرمودهاند:ظاهر نمىشود مهدى عليه السلام مگر آن كه ثلث مردم كشته شوند و ثلث آنها بميرند و ثلث آنان باقى بمانند.و فرمودهاند:اين ظهور واقع نخواهد شد،تا وقتى دو ثلث مردم از بين بروند (13) نبايد تعجب كرد،بلكه بايد آن را نشانه علوم بىپايانحضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه طاهرين عليهم السلام و آگاهى آنها از آينده و اطلاعشان بر مغيبات به اذن و تعليم خدا دانست و از معجزات و كراماتشان به شمار آورد.
«فهم موضع سره و لجا امره و عيبة علمه،و موئل حكمه و كهوف كتبه،و جبال دينه» (14) .
«و لا يدخل الجنة الا من عرفهم و عرفوه و لا يدخل النار الا من انكرهم و انكروه» (15)
جعلنا الله من محبيهم و خدام شيعتهم.
4- مكان حضرت مهدى عليه السلام در غيبت كبرى
سؤال: در عصر غيبت كبرى،حضرت مهدى-ارواحنا فداه-در چه مكانى اقامت دارند؟و چگونه زندگى مىنمايند؟خوراك،غذا،لباس و خوابگاه ايشان چگونه است و از كجا تهيه مىشود؟
جواب: اصولا بايد توجه داشت كه اگر در موضوع غيبت،اين گونه نقاط مكتوم بماند،ايجاد شك و شبههاى نمىنمايد،چنان كه روشن شدن آن نيز در ثبوت و اثبات اصل غيبت مداخلهاى ندارد،و وقتى يبتشخص امام عليه السلام و مخفى بودن ايشان معقول و منطقى باشد (چنان كه هست و به آن ايمان داريم) مخفى بودن اين خصوصيات به طريق اولى معقول و منطقى خواهد بود و جهل به اين گونه امور،دليل بر هيچ مطلبى نخواهد شد.
اين پرسشها،با پرسش از اين كه امام هم اكنون در چه نقطهاى است؟يا با ما چند متر يا چند هزار كيلومتر فاصله دارد؟يا امروز چه غذائى ميل فرموده است؟ يا چند ساعت استراحت كرده و چه مقدار راه پيمائى نموده فرقى ندارد و بىاطلاعى ما از آن به جائى ضرر نمىزند، و عقيدهاى را متزلزل نمىسازد، خدائى كه به حكمتبالغه و قوه قاهرة و مصلحت تامه خود، امام را در پرده غيبت قرار داده است،قادر است اين خصوصيات را نيز طبق مصلحت از مردم پنهان سازد.
مع ذلك براى اين كه به اين پرسش، پاسخ مختصرى داده شود،عرض مىكنيم بر حسب آن چه از بعضى از احاديث، و حكايات معتبر استفاده مىشود، امام-روحى له الفدا-در غيبت كبرى در مكان خاصى و در شهر معينى استقرار دائم ندارند كه از آن مكان و آن شهر خارج نگردند و به محل ديگر تشريف نبرند، بلكه براى انجام وظايف و تكاليفى به مسافرت و سير و حركت، انتقال از مكانى به مكان ديگر، مىپردازند، و در اماكن مختلف بر حسب بعضى از حكايات، زيارت شدهاند.و از جمله شهرهائى كه مسلم به مقدم مباركشان مزين شده است، مدينه طيبه، مكه معظمه، نجف اشرف، كوفه، كربلا، كاظمين، سامرا، مشهد، قم (16) و بغداد است، و مقامات و اماكنى كه آن حضرت درآن اماكن تشريف فرما شدهاند، متعدد است، مانند مسجد جمكران قم،مسجد كوفه، مسجد سهله، مقام حضرت صاحب الامر در وادى السلام نجف و در حله.
و بعيد نيست كه اقامتگاه اصلى ايشان، يا اماكنى كه بيشترآمد و شدشان در آنجاها است، مكه معظمه و مدينه طيبه و عتبات مقدسه باشد.
اگر پرسش شود: پس حضرت امام زمان- عجل الله تعالى فرجه-با كوه رضوى و ذى طوى چه ارتباطى دارند كه در دعاى ندبه است:
«ليتشعرى اين استقرت بك النوى، بل اى ارض تقلك او ثرى ابرضوى او غيرها ام ذى طوى» (17) .
پاسخ داده مىشود: راجع به اين موضوع در كتاب فروغ ولايت (در بخش دوم) توضيح دادهايم، در اينجا هم بطور مختصر اشاره مىنمائيم كه:اين دو مكان بر حسب كتب معاجم و تواريخ نيز از اماكن مقدس است و محتمل است كه حضرت بعضى از اوقات شريف خود را در اين دو مكان به عبادت و خلوت گذارنده باشند و اين جمله هيچ دلالتى بر اين كه اين دو مكان، يا يكى از آنها، اقامتگاه دائمى آن حضرت است،ندارد.
چنان كه در كتاب فروغ ولايتشرح دادهام، اين استفهامها استفهام حقيقى نيست، بلكه به انگيزه بيان سوز هجران و اظهار تاسف و تلهف از فراق و حرمان از فيض حضور و تاخير عصر ظهور گفته شده است، علاوه بر اين كه بعضى از عبارات دعاى شريف ندبه دلالت دارد بر اين كهايشان در بين مردم مىباشند و از بين مردم خارج نمىباشند، مثل اين جمله: «بنفسى انت من مغيب لم يخل منا بنفسى انت من نازح لم ينزح (ما نزح) عنا» (18)
اگر كسى سؤال كند: پس اين كه در بعضى زبانها است و مخصوصا برخى از علماى اهل سنت آن را بازگو مىكنند و گاهى آن را بهانه حمله و جسارت به شيعه قرار مىدهند كه اينان حضرت صاحب الامر عليه السلام را در سرداب سامرا مخفى مىدانند، چه مصدرى دارد؟
جواب داده مىشود كه: جز جهل بعضى از اهل سنت و غرض ورزى و خيانتبرخى ديگر كه شيعه اهل بيت عليهم السلام را متهم مىسازند و از دروغ پردازى و تهمت و افترا كوتاهى نمىكنند،هيچ گونه مصدرى ندارد، و تمام اخبار و احاديث و حكايات اين موضوع را كه امام عليه السلام در سرداب سامرا مختفى مىباشند، رد مىنمايند و در كتاب منتخب الاثر و نويد امن و امان، نيز كذب اين افتراء ثابتشده است، و در اخبار و احاديثحتى خبر رشيق، خادم معتضد عباسى اسمى از سرداب نيست (19) .
فقط در يك روايتى كه بر حسب آن،خانه آن حضرت بار ديگرمورد حمله سپاهيان دولتى قرار گرفت،از سرداب، صداى قرائتشنيدند اسمى از سرداب برده شده است (20) و طبق اين روايت هم امام عليه السلام در حالى كه فرمانده نظاميان با سربازانشان در سرداب را گرفته بودند حضرت از سرداب بيرون آمدند و تشريف بردند.
پس از آنكه سربازها همه رسيدند، فرمانده فرمان ورود به سرداب را داد سربازهائى كه ديده بودند آن حضرت بيرون آمدند، گفتند: مگر آن كس نبود كه بيرون رفت و بر تو عبور كرد؟ گفت: او را نديدم، چرا او را رها كرديد؟ گفتند: ما گمان مىكرديم تو او را مىبينى.
حاصل اين كه موضوع مختفى بودن آن حضرت در سرداب، يكى از دروغهاى بزرگى است كه به شيعه بستهاند، ولى قابل انكار نيست كه خانه حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام سالها (در دوران غيبت صغرى) مقر آن حضرت بوده است، و بعضى از خلفا هم اين مطلب را مىدانستند.و لذا در روايت رشيق خادم است كه معتضد،نشانى خانه و خادمى را كه بر در آن ايستاده استبه رشيق داد.
چنان كه از بعضى حكايات و تواريخ استفاده مىشود، معتمد خليفه و راضى، بلكه احتمالا مقتدر نيز، از جريان امور، كم و بيش مطلع بودهاند، و امام عليه السلام و نواب او را مىشناختند، و بعد هم، از خلفاى ديگر كه در عصر غيبت كبرى بودهاند، ناصرخليفه كه از اعاظم و علماى خلفاى بنى عباس است، عارف به آن حضرت بوده است و درى كه هم اكنون بر صفه سرداب است و از آثار باستانى و نفايس اشياى عتيقه است، در عصر او و به امر او، ساخته است. به اين جهت كه خانه و سرداب موجود،از بيوت مقدس است و بدون شك و شبهه محل عبادت و مقر و منزلگاه سه نفر از ائمه اهل بيت عليهم السلام بوده است،از آغاز مورد نظر شيعيان و دوستان و حتى خليفهاى مثل«ناصر»بوده،و عبادت و اطاعتخدا را در آن اماكن شريفه مغتنم مىشمردند و آن را از مصاديق مسلم آيه شريفه ذيل مىدانستند:
في بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو و الآصال (21)
«در خانههايى خدا رخصت داده كه آنجا (انبياء و اولياء) رفعتيافته و ذكر نام خدا شود و صبح و شام تسبيح و تنزيه ذات پاك او كنند».
و ما هم امروز، بر اساس همين ملاحظات، اين اماكن رفيع را احترام مىكنيم و عبادت در آن اماكن را فوز عظيم مىشماريم و آرزومند زيارت سرداب و نماز و عبادت در آنجا مىباشيم. اما پاسخ اين پرسش كه:لباس و غذا و خوابگاه ايشان چگونه است؟ آنچه مسلم است اين است كه در امور و كارهاى عادى، حضرت ملتزم به توجيهات و تكاليف شرعى مىباشند و آداب و برنامههاىواجب و مستحب اين كارها را مو به مو رعايت مىنمايند و محرمات و مكروهات را ترك مىفرمايند. بلكه در مورد مباحات نيز، ترك و فعل ايشان، بر اساس دواعى عالى و مقدس است و براى دواعى نفسانى، كارى از آن حضرت،اگر چه فائده آن جسمانى و اشباع غرایز جسمى باشد،صادر نمىشود،به عبارت ديگر هر يك از اعمال و افعال،براى آن حضرت وسيله است نه هدف. و اما اين كه امور معاش و تهيه غذا و پوشاك براى امام (رحمت الله علیه) در عصر غيبتبطور عادى استيا به نحو اعجاز؟جوابش اين است كه:بطور عادى بودن اين امور،امكان دارد و مانعى ندارد،چنان كه بر حسب بعضى از حكايات در برخى از موارد نيز به نحو اعجاز جريان يافته است. در حالى كه خداوند متعال،حضرت مريم مادر حضرت عيسى-على نبينا و آله و عليه السلام-را مخصوص به عنايتخود قرار دهد و از عالم غيب او را روزى دهد،چنان كه قرآن مجيد صريحا مىفرمايد: كلما دخل عليها زكريا المحراب وجد عندها رزقا،قال يا مريم انى لك هذا قالت هو من عند الله ان الله يرزق من يشاء بغير حساب (22) «هر وقت زكريا به عبادتگاه مىآمد،روزى شگفت آورى مىيافت،مىگفت:اى مريم،اين روزى از كجا براى تو مىرسد.پاسخ داد:اين از جانب خداست كه همانا خدا به هر كه خواهد روزى بىحساب مىدهد».استبعادى ندارد كه وصى اوصياء و خاتم اولياء و وارث انبياء را از خزانه غيب خود رزق و روزى دهد و تمام وسايل معاش او را بهر نحوى كه مصلحتباشد، فراهم سازد.
ان الله على كل شىء قدير
5- وظايف حضرت مهدى عليه السلام در عصر غيبت
سؤال: امام عليه السلام در غيبت كبرى چه مسؤوليتهائى را بر عهده دارند؟و به چه كارها و اعمالى اشتغال دارند؟و اين عمر طولانى را در چه شغل و عملى مىگذرانند؟و در برابر جوامع و افراد و شيعيان،چه برنامهاى را اجرا مىنمايند؟
جواب: در غيبت كبرى كارها و مشاغل و مسؤوليتهاى امام عليه السلام بسيار حساس و مهم است و اگر چه تصرف و بسط يد و حكومت ظاهرى بر اوضاع ندارند و رتق و فتق امور را ديگران در اختيار گرفته و نظام حكم و اداره را به خود اختصاص داده و بندگان خدا را استضعاف و استعباد مىكنند،مع ذلك امام عليه السلام ناظر بر اوضاع مىباشند و عنايتهایى دارند و تصرفاتى مىنمايند.و بالجمله شؤون امامت و رهبرى و زعامت را در حدود امكان متصدى شده و وظايف خود را به نحو احسن و اكمل انجام مىدهند، خلاصه، عمر طولانى ايشان در اطاعتخدا مىگذرد، هم تكاليف فردى خويش را انجام مىدهند و هم بر حسب حكايات متواتر، تكاليف اجتماعى را، آنچه مقتضى و مصلحتباشد، انجام مىدهند، مانند هدايت اشخاص، يارى دادن مؤمنين بر مخالفين در بحث و احتجاج،حل مسایل مشكل، نصيحت و موعظه افراد،شفاى امراض،هدايت گم شدگان و رساندن آنها به مقصد،تعليم ادعيه،كمك مالى به نيازمندان،فريادرسى گرفتاران و درماندگان و زندانيان،يارى بيچارگان،كه بيشتر اين اعمال در ضمن ظهور معجزات،از آن حضرت صادر شده است (23) .
به نظر اينجانب،يكى از امورى كه نشانه تصرف آن حضرت در قلوب و توجه نفس قدسى و اثر عنايت ايشان است،همين بقاء سازمان رهبرى و تشكيلات علمى و تبليغى شيعه،فعاليتحوزههاى علوم دينى و تاليف كتابها،مجالس تبليغ،استمرار رشته اجتهاد و استنباط احكام و تاييداتى است كه على الدوام علماء و فقهاء از آن برخوردارند كه در واقع اگر چه رسما حكومت از فقهاء كه از جانب امام عليه السلام حكام شرعى مىباشند غصب شده است،مع ذلك حكومت آنها بر قلوب باقى است و مواد اطاعت اختيارى جامعه شيعه از علماء،به مراتب بيشتر از مواد اطاعت اجبارى آنها از رژيمى است كه در هر منطقه و ناحيه برقرار است و از راه ناچارى از آن اطاعت مىنمايند.اگر با دقت ملاحظه شود،رژيم رهبرى امام عليه السلام به واسطه علماء در سر تا سر زمين،در هر نقطهاى كه يك نفر شيعه باشد، مورد قبول و احترام است،و حاكم همه،شخص حاكم الهى،يعنى حضرت صاحب الزمان عليه السلام مىباشد.
مساله اين است كه تاسيسات رهبرى شيعه كه با يك تعبير بسيار كوتاه و غير جامع و نارسا،در زمان ما آن را روحانيت و جامعه روحانيت مىگويند-با تمام موانعى كه از آغاز عصر غيبت كبرى تا حال براى بقاء و عرض وجود-و اجراى بر نامهها و مداخله در كارها و امر به معروف و نهى از منكر،مبارزات ايجابى و سلبى،تربيت علماء و هدايت جوامع شيعه،داشته است،در هر عصر و زمان به عنوان قوى ترين بنياد، وظائف بزرگى را انجام داده و حافظ شيعه از انقراض بوده و هست.
هيچ جمعيت و هياتى،مثل جامعه روحانيت،هدف تيرهاى خطرناك بيگانگان داخلى و خارجى نبوده و نيست.فرق مختلف و اقليتهایى كه بيگانگان آنها را به وجود آورده،يا فعلا به مزدورى و خيانت گرفتهاند،با روحانيت،سخت دشمن هستند،و از زدن هيچ ضربت كشندهاى به اين جامعه خوددارى نمىكنند و حتى با تهمت و بهتان و افترا مىكوشند تا اذهان عوام و جوانان را نسبتبه آنان مشوب،و ايمان مردم را به آنها ضعيف سازند.
تبشير و استعمار و الحاد و كمونيسم و مكتبهاى مختلف،همه با اين طبقه به شدت وارد پيكار شدهاند،و تمام امكانات مادى و قوائى را كه دارند در اين پيكار وارد كردهاند،و پولهاى گزاف و مبالغ سرسام آورى كه در راه از پاى در آوردن روحانيت،و تزلزل آن صرف مىشودبيش از حد تصور است.
فقط گاهى آمارهائى كه از دستشان در مىرود و منتشر مىشود،به ما نشان مىدهد كه بيگانگان خصوصا حكومتهاى آنها،تا چه از حد از اسلام و نفوذ علماى اسلام در قلوب مردم نگران هستند و آن را ضد منافع خود و مانع در استيلاى آنان بر مسلمانان و معادن و ذخائر آنها مىدانند.
از يكسو زورمندان و طبقه حاكمه كه همواره مىخواستهاند به شكل يك واحد ممتاز،انسانها را استعباد نمايند و حكومت فردى داشته باشند و از ديگران حق اظهار راى و حقوق انسانى ديگر را سلب نمايند و مردم را به تعظيم و تكريم خود و اظهار كوچكى و تملقهائى كه ننگ انسانيت است وادار نمايند اين طبقه را براى اين مقاصد كثيف،خطر مىدانستند و براى محو آنها و بىثمر ساختن تبليغات و اعتراضات آنها،فعالانه كوشش مىكردند و حتى اگر مىتوانستند اشتباه كارى كنند،افرادى را مىساختند و تحت عناوين و القابى در برابر جامعه روحانيتبه اسم عالم و روحانى معرفى مىكردند!
اين اقويا و حكومتها،از ظهور مفاهيم اسلامى و روشن شدن حقايق قرآن سختبيمناكند،زيرا آنجا كه قرآن است و آنجا كه اسلام است و آنجا كه نداى برابرى و مساوات
ان اكرمكم عند الله اتقاكم (24) «همانا گرامى ترين شما در نزد خدا پرهيزكارترين شما است».
بلند است،و آنجا كه بانگ: و لقد بعثنا فى كل امة رسولا ان اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت (25)
«و همانا ما در ميان هر امتى پيغمبرى فرستاديم تا به خلق ابلاغ كند كه خداى يكتا را بپرستيد و از بتان دورى كنيد».
شب و روز به گوشها مىرسد،براى حكومت فردى و اين تشريفات و تكريمها و فرد پرستىها و اين امتيازات و اين همه فاصلهها و جداییها،جایى و حسابى نيست. و اين روحانيت است كه رساندن و ابلاغ اين نداها،و پياده كردن اين برنامهها را به عهده گرفته است.
از سوى ديگر مىبينيم روحانيتشيعه چون به اصطلاح امروز دولتى نيستيعنى نمىتواند در نظامات غير اسلامى (كه متاسفانه در همه نقاط دنيا مسلط هستند) خود را ادغام كند كه از آنها حقوق و بودجه بگيرد،و مجرى برنامههاى خاص و معين شده باشد.
اگر چه در نظام اسلامى همه چيز تحت نظر حكومت و نظام اسلام است و رهبر اسلام بر همه امور نظارت دارد،و بايد حسن جريان تمام رشتهها را كنترل كند و اداره نمايد كه از جمله رشته تبليغات و ارشادات و علوم اسلامى و گسترش دادن آن در بين تمام مردم استبطورى كه همه و همه،در مسائل اسلامى وارد گردند،و محققان عالي قدر بتوانند به تحقيق و بررسى مشغول باشند.
اكنون كه رسما نظام اسلام بر تمام دنيا حاكم نيست،و نفوذ اسلام و برنامههاى آن در نفوس باقى است،روحانيت و به عبارت ديگر:روایات احاديث اهل بيت عليهم السلام به صورت صنف خاصى شكل گرفته است،ودر حقيقت از نظر هر فرد شيعه متوجه و آگاه،روحانيت همان نقش هيات حاكمه را،كه بايد ناظر بر اوضاع و تربيت و تعليم و حسن جريان تمام امور باشد،اجرا مىنمايد،ولى هر وقت نظام اسلامى رسما در تمام دنيا يا در يك جامعه پياده شود،روحانيتبه اين شكل فعلى باقى نخواهد ماند كه ما در اين مقاله در مقام تفصيل و شرح اين بحث نيستيم.
مقصود اين است كه روحانيت از جنبه بودجه و قوه و نظام مالى،نظامى كه نيروى انتظامى و قوه مجريه رسمى آن را اجرا نمايد ندارد،و اين خود مردم هستند كه با كمال اختيار و بدون اين كه تحت فشار مطالبه مامور و باز پرس و بازرس و اداره تشخيص مالياتها و ادارات وصول و جرائم باشند،وجوه شرعيه خود را تمام و كمال،بدون اينكه يك ريال كمتر بدهند،با نهايتخلوص نيت و با افتخار،ادا مىكنند.
و عجيب اين است كه تبليغاتى عليه پرداخت وجوه شرعى به علماء و مراجع در سطوح مختلف و به عناوين بسيار و بطور گسترده،ادامه دارد،مع ذلك تاثيرى نمىكند و توجه مردم به پرداخت اين وجوه و تقويتبنيه مالى دستگاه رهبرى تشيع،هر روز بيشتر مىشود.
آرى دشمنان مىدانند كه يكى از راههاى مؤثر در از كار انداختن روحانيت و تعطيل حوزهها و جلوگيرى از نشر معارف اسلام و تربيت علما و محققين روحانيت،استخدام كردن و دستگاهى و دولتى كردن افراد روحانى و تضعيف بنيه مالى اسلام مىباشد،از اين جهتبا حملات زبانى و قلمى و عملى،و تهمت و افترا و انتشارات فريبنده،مىكوشند تا سازمان رهبرى اسلام و مراكز فكرى و تحقيقى و ثقل روحانيت را نيازمند سازند،و همكاريهاى مالى مردم را قطع كنند،ولى آنچه ملاحظه مىكنيم هر چه سعى مىكنند با وسائل مختلف سمعى وبصرى تبليغى كه در دست دارند،مردم را از پرداخت وجوه شرعى و سهم مبارك امام عليه السلام (كه پر بركتترين و مقدس ترين وجوه است) باز دارند،رغبت مردم به پرداخت آن وجوه بيشتر مىشود و روز به روز وضع مالى حوزههاى علميه،و كمكهاى مالى به مبلغين،محكمتر و زيادتر مىشود.
چرا؟براى اينكه خدا مىفرمايد: يريدون ليطفئوا نور الله بافواههم و الله متم نوره و لو كره الكافرون (26)
«مىخواهند نور خدا را با دهانشان خاموش سازند ولى خداوند،تمام كننده نورش مىباشد هر چند كفار،اكراه داشته باشند».
چرا؟براى اين كه قلوب،در تحت تصرف ولايتى امام عليه السلام قرار دارد (27) و هر چه دشمنان بخواهند با تمهيدات و نقشهها قلوب را از علما و نواب امام عليه السلام منصرف سازند،نمىتوانند.
بايد اين چراغ روشن بماند و حجتهاى امام عليه السلام در بين مردم باقى بمانند،و همان طور كه خدا زمين و خلايق را بدون حجت نخواهد گذارد،امام عليه السلام نيز مردم و شيعيان را بدون حجتى از جانب خود نخواهد گذاشت،و اين رشته نيابت و هدايت و حكومت از جانبامام عليه السلام همان طور كه از آغاز و از عصر غيبت كبرى تا حال منقطع نشده،تا زمان ظهور آن حضرت نيز منقطع نخواهد شد:
لئلا يكون للناس على الله حجة (28) «تا مردم بر عليه خداوند حجتى نداشته باشند».
حاصل اين كه امام عليه السلام در عصر غيبتبر امور نظارت دارند،و بطور مطلق از كارها كنارهگيرى ندارند.
اگر گفته شود:حال كه چنين است،اگر چه ظهور كلى حضرت صاحب الامر-ارواحنا فداه-متوقف بر حصول شرايط و مقدمات و اذن خداوند متعال است،ولى اگر اين گونه مداخلات و توجيهات و مقابلات و تشرف دادن اشخاص به سعادت لقاء و شرفيابى به حضور آن حضرت بيشتر باشد،كه يك ظهور جزئى هميشه در بين باشد،اصلاحات مهمى انجام خواهد شد و بسيارى از مصالح تامين و مفاسد زيادى دفع مىگردد.
مثلا اگر آن حضرت با علماء و زعماء،به نحوى كه او را هنگام ملاقات نشناسند و بعد بشناسند،ديدارى كند و آنها را راهنمائى بنمايد،جريان امور مستقيم مىشود،پس چرا چنين برنامهاى نيست ا لبته خود آن حضرت داناتر به وظايف خود هستند و آن چه را وظيفه دارند و به مقدارى كه مصلحتباشد،اين كارها را انجام مىدهند و يقينا بهر نحو عمل فرمايند،همان عين وظيفه و مصلحت است.
پاسخ اين است كه:سخن تمام همين است كه گفته شود وظايف و تكاليف حضرت بيشتر از آن چه انجام مىدهند نيست،و آن حضرت،عالم به مصالح و موارد هستند،و در حدودى كه مصلحتباشد و به نظام غيبت و تربيت امت و آماده ساختن آنها براى ظهور كلى،خلل وارد نشود،اقدام مىفرمايند.
و اگر بنا باشد كه امور تحت نظر مستقيم ايشان قرار بگيرد و استناد علماء و خواص،و بلكه عوام،در اعمال و اقدامات به راهنمایيهاى شخصى و خاص ايشان باشد،يك باب ديگر باز مىشود،و نظام دين و نظامى كه در عصر غيبت كبرى در نظر گرفته شده است،اختلال مىيابد،و براى هر لقاء و ديدار و استنادى،خرق عادت و ظهور معجزه لازم مىگردد،و ارتباط با امام عليه السلام در غيبت كبرى از غيبت صغرى هم بيشتر مىشود!
بنابر اين برنامه و نظام غيبت كبرى،همين نظامى است كه اجرا مىشود و از پيش معين شده است،و بيش از اين سخن را در اين بحث طولانى نمىكنيم و به اين بيانات بلاغت نظام حضرت امير المؤمنين عليه السلام كلام را تمام مىكنيم:
«فلا تستعجلوا ما هو كائن مرصد،و لا تستبطئوا ما يجىء به الغد،فكم من مستعجل بما ان ادركه و دانه لم يدركه.و ما اقرب اليوم من تباشير غد.يا قوم،هذا ابان ورود كل موعود و دنو من طلعة ما لا تعرفون، الا و ان من ادركها منا يسرى فيها بسراج منير،و يحذو فيها على مثال الصالحين ليحل فيها بسراج ربقا، و يعتق فيها رقا،و يصدع شعبا،و يشعب صدعا فى سترة عن الناس لا يبصر القائف اثره و لو تابع نظره.ثم ليشحذن فيها قومشحذ القين النصل تجلى بالتنزيل ابصارهم،و يرمى بالتفسير فى مسامعهم،و يغبقون كاس الحكمة بعد الصبوح» (29)
«در پيدايش تباهىهايى كه واقع خواهد شد و انتظار آن مىرود،شتاب نكنيد،و آن را دير مپنداريد كه چه بسيار شتاب كنندهاى در امرى كه چون آن را دريابد،آرزو مىكند كه اى كاش به آن نرسيده بود.و امروز،چه بسيار به علائم و آثار فردا نزديك است.
اى گروه مردم،اين زمان،موقع آمدن هر موعود،و گاه نزديك شدن ديدار فتنههائى است كه از آن آگاه نيستيد.آگاه باشيد كه هر كس از ما اهل بيت (حضرت صاحب الزمان عليه السلام) كه آن فتنهها را درك كند،در تاريكى آن حوادث،با چراغى نور دهنده (هدايت الهى) حركت مىكند و بر روش نيكان رفتار مىنمايد،تا آنكه در آن گرفتاريها،ريسمان گمراهي ها را بگشايد و اسير جهل و نادانى را آزاد كند و جمعيت اهل باطل را پراكنده سازد،و تفرقه اهل حق را پيوسته گرداند،در حالى كه در پرده و پنهانى از مردم است،و حتى جوينده او نيز او را نمىيابد،هر چند كه در پى او نظر افكند».
پس از آن گروهى (جهتبرابرى با اهل باطل و حمايت از دين و امر به معروف و نهى از منكر و استقامت در راه حق) تيز (و نافذ و مؤثر) شوند،مانند شمشيرى كه آن را شمشير ساز تيز گرداند، بطورى كه ديدههاى آنان به نور قرآن جلا داده شود و تفسير قرآن در گوش ايشان القا گردد،و شبانگاه، جام حكمتبدانان نوشانند،بعد از اين كه،در بامداد هم آشاميده باشند.
6- زندگانى شخصى حضرت مهدى عليه السلام
سؤال: آيا حضرت صاحب الامر عليه السلام همسر دارند و صاحب عائله و فرزند مىباشند.
اگر دارند كجا اقامت دارند و آيا آنها شناخته شدهاند يا بطور ناشناس زندگى مىكنند و كسى آنها را نمىشناسد؟
جواب: بايد متذكر بود كه جواب اين پرسش،در هاله قدس غيبت امام عليه السلام قرار دارد و خفاء امر امام عليه السلام كه يكى از نشانهها و خصايص آن حضرت است،در پاسخ اين سؤال نيز اثر مىگذارد،لذا بطور تحقيق و يقين نمىتوان به آن پاسخ داد،چون در اين زمينه احاديث و روايات اطمينان بخشى در دست نداريم،يا اين كه به نظر حقيرنرسيده است،و اگر در عصر ائمه عليهم السلام و در وقت صدور ساير روايات،اين گونه پرسشها مطرح شده باشد،شايد بعضى از روات احاديث،براى اين كه در جوهر مطلب دخالت نداشتهاند،به حفظ و ضبط احاديث آن همت نگماشتهاند.
بعضى از رواياتى هم كه در دسترس استبا چشم پوشى از وضع سند و متون آنها،يا از جهت اختلاف نسخه يا غرابت متن،ضعف دارند.مانند روايتشيخ الطائفه (شيخ طوسى قدس سره) در كتاب«غيبت»از«مفضل بن عمر»از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه اگر چه اين جمله آن:
«لا يطلع على موضعه احد من ولده و لا غيره» (30) «بر مكان ايشان هيچ كس،حتى فرزندى از فرزندانش اطلاع ندارد».
كه با قطع نظر از مناقشه بعضى در آن،بر وجود فرزند براى آن حضرت دلالت دارد.اما«غيبت نعمانى»اين جمله را چنين روايت كرده است:
«لا يطلع على موضعه احد من ولى و لا غيره» (31) «از مكان ايشان هيچ كس حتى دوستدارانشان نيز خبر ندارند».
با وجود اين اختلاف،استناد به نقل«غيبتشيخ»اطمينان بخش نيست،بلكه نقل«غيبت نعمانى»از برخى جهات،مانند علو سند و لفظ حديث،معتبرتر به نظر مىرسد.بعضى از روايات،مثل خبر«كمال الدين انبارى»و خبر«زين الدين مازندرانى»از جهت غرابت و ضعف ظاهرى كه در متن آنها است،قابل استناد نمىباشند. و بعضى ديگر،هم چون فقرات برخى از«ادعيه و زيارات»نيز صراحت ندارند،و قابل حمل بر عصر ظهور مىباشند.علاوه بر اين،با فرض قبول دلالت،معترض خصوصيات و تفصيلات نبوده،فقط بطور اجمال، اصل متزوج بودن و فرزند داشتن آن حضرت را بيان مىكنند.
خلاصه سخن آن كه: اگر چه همسر و فرزند داشتن آن حضرت محتمل است،اما در بررسى اخبار و احاديثبه حديث معتبرى كه موجب اطمينان باشد،و خصوصا متضمن تفاصيل اين موضوع باشد،نرسيديم،و دنبال كردن و تعقيب اين موضوع هم لزومى ندارد.
چنان كه وضع جناب«خضر»كه به اتفاق شيعه و سنى در حيات است،و بنابر تفاسير،همان بندهاى است كه در سوركهف،سرگذشتحضرت«موسى»با سرگذشت ايشان آمده است،از اين جهات نيز بر ما نامعلوم است. و هم چنين وضع حضرت«عيسى»با اين كه زنده است،در اين امور عادى،از جهات متعدد نا معلوم است. بلكه وضع«دجال»بنابر قول آنان كه فعلا او را زنده مىدانند،و«ابن صائد»و«ابن صياد»كه مسلم در«صحيح»و ترمذى و ابو داوود و ابن ماجه هر يكدر«سنن»خود روايت نمودهاند (32) از اين جهات همه مجهول است،و با وجود اين،اهل سنتبه وجود آنها و حيات فعلى آنها معترفند.
7- پيرامون ظهور جزئى حضرت مهدى عليه السلام در ايام غيبت كبرى
سؤال: چرا حضرت ولى عصر-عجل الله تعالى فرجه-براى رفع ظلم و ارشاد مردم،تا حدودى كه ممكن است، ظاهر نمىشوند؟مگر امكان ندارد كه تا وقت ظهور كلى كه در شرايط خاص و آماده شدن طبيعت جهان و جهانيان واقع مىشود،امام عليه السلام در مناسبات و فرصتهایى ظاهر شوند و راهنمایيهایى بنمايند؟و به دوستان و شيعيان و حق پرستان مددهایى بدهند،و هر زمان خطرى براى ذات شريفشان جلو آمد،يا مصلحتى اقتضا كرد،غايب شوند؟و به همين نحو،ظهورهاى جزئى،يكى بعد از ديگرى داشته باشند تا آن ظهور كلى فرا رسد؟
جواب: اين نحو ظهور و غيبت،خلاف مصلحت نبوات و خلاف مصالحتربيتى جامعه است،و مانند مداخله يك قوه مستمر غيبى در كادر اختيار بشر و سلب اختيار از انسان مىباشد،و بالاخره با هدف خلقت انسان، تكامل عادى و اختيارى و سير ارادى و تدريجى او بسوى كمالى كه:
انا خلقنا الانسان من نطفة امشاج نبتليه فجعلناه سميعا بصيرا (33) «ما او را از آب نطفه مختلط خلق كرديم و داراى قواى چشم و گوش گردانيديم».
آن را بيان مىدارد،سازگار نيست،و موجب وقوف و بازماندن بشر از سير ترقى و كمال است،و مانند آن است كه همه چيز،وابسته به معجزه گردد،و جريان طبيعى و عادى كه سنتخدا بر آن قرار دارد، متروك شود.
ما مىدانيم كه شرايط و مقدمات ظهور،دفعتا و بطور ناگهانى حاصل نمىشود (34) ،بلكه از قرنها پيش و به تدريج فراهم مىگردد و دنيا بسوى آن پيش مىرود و از آن استقبال مىنمايد.بلكه ظهور،نتيجه حركت و سير جامعه انسانى و تحولات فكرى مختلف و ديدن مكتبها و كلاسهاى متعدد بسيارى است. چنان كه مىدانيم،از مقدمات و شرايط ظهور آن حضرت،اين است كه بايد سطح انديشه و طرز تفكر مردم،آمادگى براى ظهور و قبول حكومت واحد و جهانى اسلام را داشته باشد و اين ويژگى در اثر سير عادى جامعه در جهات علمى و فكرى و سياسى و اجتماعى حاصل مىگردد و اين نحو غيبت و ظهور (غيبت در عين ظهورهاى پراكنده) مانع از حصول اين اهداف و موجب غير عادى شدن وضع رشد و ترقى افراد و جوامع خواهد شد.به علاوه،اين ظهور و اختفا،اگر ملازم با شناختن شخص امام عليه السلام باشد،لازمه آن اين است كه هر وقت در بين حوادث،به حسب وضع عادى،اهل باطل بحسب ظاهر غالب شده و آن حضرت در خطر افتادند،او كه برنامهاش يك سلوك عادى و رهبرى متعارف رهبران الهى است،براى حفظ جانش (كه وديعه خدا براى ظهور كلى است) مختفى گردد و مردم را تنها بگذارد.بديهى است كه اين برنامه،عكس العمل مساعدى نخواهد داشت،و اگر با شناختن ايشان ملازم نباشد و متنكرا و بطور ناشناس باشد،اين ظهور و غيبت نيست،بلكه استمرار غيبت است،زيرا كه با مداخله داشتن در امور،بحسب امكان و مصالح، (كه البته هست،هر چند ما نحوه دخالت ايشان را ندانيم) از كجا كه آن حضرت مثلا در جنگهاى صليبى شركت نكرده باشند منتهى تحت فرمان كسى نبودهاند؟و يا اين كه اصحاب و خواص ايشان به فرمان ايشان شركت نجستهاند.
ما در حوادث بسيار،تاثير غيبى مىبينيم،كه اگر عنايت غيبى نبود،وضع آن حوادث طور ديگر گشته بودو فاتحه اسلام خوانده شده بود،يا صدمات جبران ناپذيرى وارد مىشد.اين حوادث بسيار است، حتى در عصر خود ما نيز مىتوانيم مواردى را نشان بدهيم.
يك نفر دكتر پزشك،داستانى از يك نفر از مجروحين،در يكى از جنگهاى نواحى خراسان (كه او را از اوتاد و وابستگان به حضرت شناخته و عجايب مهمى از او ديده بود) نقل مىكرد،كه متاسفانه،هم از جهت اين كه حكايت طولانى بود و هم از جهت مرور زمان و اين كه در وقتى كه اين حكايت را براى مرحوم آيت الله والد-طاب ثراه-نقل مىنمود،من طفل بودم و كاملا آن را در ذهن نسپردم،نمىتوانم به نحو صحيح و خالى از تحريف نقل كنم،ولى اين حكايت اين موضوع را كاملا روشن مىساخت كه افرادى هستند كه در بعضى از امور و كارها و حوادث وارد مىشوند.
حال اسم آنها هر چه باشد،رجال الغيب يا ابدال يا اوتاد يا اصحاب خاص امام عليه السلام بالاخره معلوم است كه تحت نظر و فرمان ولى امر-عجل الله تعالى فرجه-انجام وظيفه مىنمايند. حاصل اين است كه:آن چنان نيست كه امام عليه السلام در عصر غيبتبطور كلى از امور رعيتخود و جريان اوضاع بر كنار و بىتفاوت باشند،و شايد فرمايش رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در حديث جابر،اشاره به همين نكته باشد،آنجا كه عرضه داشت:
«و هل يقع لشيعته الانتفاع به فى غيبته؟قال:اى و الذى بعثنى بالنبوة انهم ليستضيئون بنوره،و ينتفعون بولايته في غيبته كانتفاع الناس بالشمس ان سترها سحاب» (35) «جابر پرسيد آيا شيعه او در عصر غيبتش از او نفع مىبرند؟
حضرت فرمود:آرى،سوگند به آن كس كه مرا به پيغمبرى بر انگيخت در دوران غيبت او،به نور او روشنى مىگيرند و به ولايت او بهرهمند مىشوند،مانند سود برى مردم از آفتاب پشت ابر».
يكى از اقسام استضائه و انتفاع از وجود امام عليه السلام همين مداخلات و تصرفات است كه دليل بر اين است كه امام عليه السلام امر شيعيان را مهمل نگذارده و رها نفرموده است چنان كه از آن حضرت در«احتجاج طبرسى»روايتشده است،فرمودند:
«انا غير مهملين لمراعاتكم،و لا ناسين لذكركم،و لو لا ذلك،لنزل بكم اللاواء،و اصطلمكم الاعداء» (36) «ما در مراعات شما كوتاهى نمىكنيم و شما را فراموش نمىنمائيم،و اگر اين نبود،شر و بدى بر شما نازل مىگشت و دشمنان بر شما مستولى مىگرديدند».
در اينجا مناسب استبه اين مساله هم توجه شود كه اين درك شيعه،و ايمان به اين كه حضرت در پشت پرده،پشتيبان آنهاست و آنها را در مقاصد و اهداف اسلامى به انحاء مختلف و مناسب يارى مىدهد، نهضتها و حركات اسلامى و جنبشها را مايه مىدهد،و انسانها را اميدوار مىسازد و به جهاد و كوشش بيشتر براى برقرارى نظام اسلام تشويق مىنمايد.
آخرين نكته: آخرين نكتهاى كه در اينجا تذكر آن لازم است اين است كه:اينطرحها و پرسشها در برابر يك امر واقع شده (غيبت امام عليه السلام) ،از جانب افرادى كه در تعيين برنامه آن حضرت صلاحيت دخالت ندارند،اگر از جنبه فكرى تا حدى مفيد شمرده شود،از جنبه عملى اثرى ندارد و واقعيت را عوض نمىسازد.
غيبتبه اين نحو كه واقع شده،واقع شده است،مثل اين كه انسان يا مخلوقات ديگر،همه و همه،به همين نحو كه آفريده شدهاند،آفريده شدهاند،و گفتن اين كه:«چرا اين چنين شده،و چرا آنچنان نشده است؟ »در كار ديگرى و در دائره اختيار و سلطنت و مالكيت و آزادى ديگرى،خصوصا خداى عالم قادر مختار حكيم،دخالتبيهوده است،و به فرمايش حكيم طوسى: هر چيز كه هست آن چنان مىبايد و آن چيز كه آن چنان نمىبايد نيست
بنابر اين،از جنبه عملى بايد به برنامه اين امر واقع شده،توجه داشت و تكاليف و وظايفى را كه داريم انجام دهيم.آن چه واقع نشده است،نه با حيات و نه با معاش ما،و نه با دنيا و نه با آخرت ما،ارتباط ندارد.
8- بحثى پيرامون امكان شرفيابى به خدمتحضرت امام عصر عليه السلام در غيبت كبر ى
سؤال: چنان كه مىدانيم اشخاص جليل القدر و مورد وثوق و اعتماد،در حكايات بسيارى كه از حد تواتر هم گذشته است،تشرف بسيارى را به فيض حضور انور حضرت مهدى عليه السلام نقل نمودهاند كه با سندهاى معتبر،در كتابهاى مشهور ثبت و ضبط است.
در همين عصر خودمان نيز برخى به اين سعادت عظمى نايل گرديدهاند،با اين كه در توقيع صادر به نام جناب«على بن محمد سمرى»نايب چهارم از«نواب اربعه»در عصر غيبت صغرى،اعلام شده است كه. «وقعت الغيبة التامة فلا ظهور الا بعد اذن الله تعالى ذكره...و سياتى لشيعتى من يدعى المشاهدة قبلخروج السفيانى و الصيحة و هو كذاب مفتر...» (37) «غيبت كامل آغاز شده و هر كس پيش از«خروج سفيانى»و«صيحه آسمانى»ادعاى مشاهده نمايد، كذاب و مفترى است». بنابر اين چون آن حكايات به هيچ وجه قابل خدشه نيست،اين توقيع را چگونه بايد تفسير كرد؟
جواب: اين توقيع،اعلام پايان يافتن«غيبت صغرى»و شروع«غيبت كبرى»است در آن به جناب«على بن محمد سمرى»-رضوان الله عليه-امر شده است كه به احدى وصيت ننمايد كه بعد از او قائم مقام او و نايب خاص باشد.
و نيز اعلام صريح بطلان ادعاى افرادى است كه در غيبت كبرى،ادعاى نيابت و سفارت خاصه و وساطتبين امام عليه السلام و مردم مىنمايند.
بنابر اين،چنان كه بعضى بزرگان هم فرمودهاند،ممكن است مراد از اينكه«مدعى مشاهده»كذاب و مفترى خوانده شده است،كسانى باشند كه ادعاى نيابت كنند و بخواهند با دعوى مشاهده و شرفيابى، خود را واسطه بين امام و مردم معرفى نمايند،و همين حكايات و وقوع تشرف اشخاص به خدمت آن حضرت هم،قرينهو دليل استبر اينكه در اين توقيع،نفى مطلق مشاهده و شرفيابى مراد نيست،بلكه مقصود نفى ادعائى است كه دليل بر تعيين شخص خاصى به نيابتباشد. و ممكن است مراد از توقيه مذكور نفى ادعاى اختيارى بودن مشاهده و ارتباط باشد،يعنى اگر كسى مشاهده و ارتباط را به اختيار خود ادعا كند،به اين صورت كه هر وقتبخواهد خدمت امام عليه السلام شرفياب مىشود.يا ارتباط پيدا مىكند،كذاب و مفترى است و اين ادعاء از احدى در غيبت كبرى پذيرفته نيست،يا اينكه چنين كسى كه اين سمت را به راستى داشته باشد،پيدا نخواهد شد،و اگر هم كسى آن را دارا باشد،از ديگران مكتوم مىدارد،و به كسى اظهار و افشا نمىنمايد.
علاوه بر اين،پيرامون اين توقيع،توضيحات ديگرى نيز علماى اعلام دادهاند و در كتابهائى مثل«جنة الماوى»مرحوم محدث نورى نقل شده است.
اجمالا با اين توقيع،در آن همه حكايات و وقايع مشهور و متواتر نمىتوان خدشه نمود،و بر حسب سند نيز،ترجيح با اين حكايات است.
اگر خواننده عزيز،خود به كتابهائى مثل نجم الثاقب رجوع نمايد،مىبيند كه در اين حكايات،وقايعى است كه هرگز شخص عاقل در صحت آنها نمىتواند شك كند.بنابر اين،هم شرفيابى اشخاص به حضور آن حضرت ثابت است و هم كذب و بطلان ادعاى كسانى كه در غيبت كبرى ادعاى سفارت و يابتخاصه و وساطتبين آن حضرت و مردم را مىنمايند،معلوم است.
9- چگونگى غيبتحضرت مهدى عليه السلام
سؤال: غيبتحضرت صاحب الامر عليه السلام چگونه است؟آيا جسم شريف ايشان از نظرها پنهان است؟و جسم حضرت اگر شناخته نشوند،ديده نمىشود؟يا اين كه جسم آن حضرت ديده مىشود،ولى كسى ايشان را نمىشناسد؟
جواب: بايد دانست كه غيبت جسم شخص يا اشياى ديگر،و مخفى ماندن فعل و عمل انسان از انظار حاضرين، در تاريخ معجزات و كرامات انبياء و اولياء و خواص مؤمنين،بىسابقه نيست،و مكرر اتفاق افتاده است.از جمله در تفسير آيه كريمه:
و اذا قرات القران جعلنا بينك و بين الذين لا يؤمنون بالآخرة حجابا مستورا (38)
علاوه بر آنكه ظاهر آيه دلالت دارد بر اينكه خداى متعال،رسول اعظم صلى الله عليه و آله و سلم را در هنگامى كه قرائت قرآن مىنمود،از كفارى كه قصد ايذاى آن حضرت را داشتند،پنهان و مستور مىداشت،در برخى از تفاسير است كه خداوند متعال،پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم را در هنگام قرائت قرآن،از ابو سفيان،نضر بن حارث،ابو جهل،و حمالة الحطب،مستور مىفرمود.آنان مىآمدند و از نزد آن حضرت مىگذشتند و ايشان را نمىديدند (39) . ابن هشام در«سيره»حكايتى از مستور ماندن وجود مقدس پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم از نظر ام جميل (حمالة الحطب) روايت كرده كه در پايان آن،اين جمله را از پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم نقل نموده است: «لقد اخذ الله ببصرها عنى» (40)
«خداوند ديد او را از من گرفت و مرا از او پنهان نمود».
در وقت هجرت از مكه معظمه به مدينه طيبه نيز،بر حسب تواريخ معتبر،مشركين كه بر در خانه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم براى كشتن او اجتماع كردهبودند،آن حضرت را نديدند.بدين ترتيب كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم بعد از آنكه حضرت على عليه السلام را مامور فرمود تا در بستر او بخوابد،بيرون آمد،و مشتى خاك بر گرفت و بر سر آنها پاشيد و (يس و القرآن الحكيم) را تا (فهم لا يبصرون) قرائت كرد،و از آنها گذشت و كسى آن حضرت را نديد (41) . و در تفسير الدر المنثور جلد 4،صفحه 186،حكايتى است طولانى راجع به خبرى كه حضرت امام جعفر صادق عليه السلام آن را از پدر بزرگوارش،و آن حضرت از امام زين العابدين و او از امير المؤمنين عليهم السلام روايت كرده است كه از شواهد اين موضوع است.
و نيز در تفسير آيه كريمه: (و جعلنا من بين ايديهم سدا و من خلفهم سدا فاغشيناهم فهم لا يبصرون)
«و در مقابل و پشتسر آنها مانعى قرار داديم و آنها را به وسيله آن مانع،پوشانديم،پس آنها نمىبينند».
در كتب تفاسير،رواياتى است كه دلالتبر اين موضوع دارند (42) .
در تاريخ زندگى ائمه عليهم السلام نيز بر اين موضوع،شواهد متعددى وجود دارد،مانند غايب شدن حضرت امام زين العابدين عليه السلام از نظر ماموران عبد الملك مروان،كه علاوه بر علماى شيعه، علماى اهل سنت مثل«ابن حجر»نيز آن را روايت كردهاند. پس مساله غايب شدن شخص،مسالهاى واقع شده و سابقهدار مىباشد. و اما خفاء عنوان و ناشناخته ماندن انسان،بدون غايب شدن بدن بسيار بسيط و ساده است و در بسيارى از موارد،محتاج به اعجاز و خرق عادات نمىباشد،و همواره اشخاصى را مىبينيم كه كاملا در نظرها آشكارند،ولى آنها را نمىشناسيم.
پس از اين مقدمه،در جواب سؤال گفته مىشود: اگر چه فلسفه و صحت و فائده غيبت،به هر يك از دو نحو (غايب شدن جسم و ناشناس بودن) حاصل مىشود و اين جهات كه امر امام عليه السلام مخفى باشد و كسى او را نشناسد،يا نتواند متعرض ايشان گردد و سائر هدفها و مقاصدى كه در غيبت آن حضرت است،در هر دو حال حاصل است،اما از جمع بين روايات و حكايات تشرف افراد به خدمت آن حضرت و استفاده تفسير بعضى از آنها از برخى ديگر، دانسته مىشود كه غيبت آن حضرت به هر دو شكل (ناپيدا شدن و ناشناس بودن) وقوع دارد،و بلكه گاهى در زمان واحد هر دو شكل واقع شده است،يك نفر ايشان را ديده و نشناخته است،و ديگرى در همان حال،اصلا آن حضرت را نديده است.چنان كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را در بعضى از وقايعى كه به آن اشاره شد،بعضى مىديدند و بعضى نمىديدند.
نهايت اين است كه در«غيبت صغرى»در برخى مواقع كه مكان آن حضرت معلوم بوده است،غيبت غالبا به صورت غايتشدن جسم و بدن آن حضرت،و بلكه در بعضى حكايات،به صورت غايب شدن مكان و منزل ايشان نيز،بوده است،و بسا كه حتى بعضى از نواب خاص-رضى الله عنهم-كه از مكان آن حضرت مطلع بوده،و مىدانستهاند كه آن حضرت كجا تشريف دارند،با وجود اين،آن حضرت را در آن مكان رؤيت نمىكردند.
در«غيبت كبرى»هم امكان دارد كه نسبتبه اغلب و اكثر مردم،غيبتبه همين صورت باشد و در بعضى فرصتها و مناسبات و بعضى ازمنه و امكنه،نسبتبه بعضى از افراد،امكان رؤيت جسم حاصل باشد،چه آنكه در حال رؤيت،آن حضرت را بشناسند (كه به ندرت اتفاق مىافتد) يا اينكه بعد از تشرف و سعادت ديدار ملتفت اين موضوع شوند،يا اصلا توجه پيدا نكنند. اخبار و حكايات معتبر،اين تفصيلات را روشن مىسازد،البته بر حسب بعضى از اخبار،در«موسم»،مانع رؤيت جسم مرتفع مىشود،ولى با ديدن جسم ايشان،كسى آن حضرت را نمىشناسد.
مطلبى كه توجه به آن لازم است اين است كه:غيبت جسم،بدون اعجاز و خرق عادت واقع نمىشود،اما پنهان شدن نام و عنوان و ناشناخته بودن،به طور عادى نيز واقع مىشود،هر چند در بعضى مواقع، استمرار آن يا جلوگيرى از التفات اشخاص به استعلام و طلب معرفت،محتاج به خرق عادت و تصرف در نفوس است كه خداوند قادر متعال براى تحقق اراده خود و حفظ ولى امر-عجلالله تعالى فرجه الشريف-تمام اسباب عادى و غير عادى آن را به توسط خود آن حضرت و يا مستقيما-هر طور كه مصلحتباشد-فراهم مىسازد.
«و ما ذلك على الله بعزيز»
10- علت غيبت امام عصر عليه السلام با وجود آمادگى شرايط ظهور
سؤال: «دوايت م.نلدسن»خاور شناس،پيرامون غيبتحضرت مهدى عليه السلام بياناتى دارد و در آن به مناسبات متعدد اشاره كرده است.
از جمله مطالب او اين است كه:شيعه دورانهاى گوناگونى را پشتسر گذاشته،گاهى تشيع در اعتلا و قوت بوده است،مانند عصر«آل بويه»و«صفويه»و زمانى ظلم و جنگ و فتنه و فساد،در ممالك اسلامى شايع بوده است،مثل اعصار جنگهاى صليبى و دوران هجوم و يورش مغول به شهرهاى ايران،مع ذلك امام مهدى ظهور نكردهاند،مانند آنكه علائم ظهور آشكار شده ولى امام ظاهر نشده باشند (43) .او در اين زمينه سخنان ديگرى از اين قبيل گفته و دراذهان مردم پارهاى شبهه ايجاد كرده است.
جواب: اصولا بايد توجه داشت كه سخنان خاور شناسان در مسائل اسلامى،بخصوص در مواردى كه بر خلاف نظر محققان و دانشمندان مسلمان باشد،مورد اعتماد نيست،و به اعترافات و سخنان آنها،صرفا در برابر خودشان و براى ملل ديگر،و در مقام تاييد و آراء علماى اسلام مىتوان استشهاد كرد،ولى در مقام تحقيق و كشف حقيقت،به چند جهت كه ذيلا ياد آور مىشويم،گفتار آنان اصل نبوده و قابل استناد نمىباشد:
1-بسيارى از خاور شناسان،عمال استعمار و صهيونيسم و تبشير و دستگاه پاپ هستند و از جانب وزارتهاى مستعمرات يا مراكز ديگر حتى«يونسكو»-كه تحت نفوذ كامل«صهيونيسم»قرار دارد-ماموريت دارند كه مسلمانان كتاب و رساله و مقاله بنويسند.
اين دسته از خاورشناسان،پيشقراول استعمار و غرب زندگى بوده و در جدا كردن مسلمانان از فرهنگ و آداب اسلام و تضعيف علائق اسلامى و كم كردن التزام مسلمانان از فرهنگ و آداب اسلام و تضعيف علائق اسلامى و كم كردن التزام مسلمانان به احكام و تعاليم دين نقش مؤثرى داشته،و نقشههائى كه عليه مسلمانان طرح كرده و پيشنهادهائى كه بسا به صورت دلسوزى و دعوت به ترقى و تعالى مىدهند،از«سوء نيت»و خبثباطن آنها حكايت مىكند،و متاسفانه گفتههاى آنها در مطبوعات و جرائد و مجلات غرب زده و مقلد و مزدور مسلمانان نيز منعكس مىگردد.مثلا يكى از آنها مردى ستبه نام«ماسينيون»كه مامور وزارت مستعمرات فرانسه بود.وى همان كسى است كه پيشنهاد داد تا براى تجزيه و تفرقه ملل عرب و براى متروك كردن لغت قرآن و بيگانه كردن مسلمانان از منطق قرآن و هدايتها و ارشادات آن،بايد در هر منطقه از بلاد عرب،لغتهاى محلى را رسميت داد،تا به تدريج زبان قرآن و منطق و تعليمات قرآن مهجور گردد و كسى چيزى از آن را درك نكند و همه از آن بيگانه شوند (44) .
بعضى از اين مستشرقان مانند«جولد تسيهر»در كتابهائى كه نوشتهاند،مغرضانه مطالب را تحريف كردهاند و مانند«لامنس»سعى مىكنند كه در تاريخ اسلام تصرف نموده و واقعيات را انكار كنند و افرادى را كه خيانت كرده و با مسيحيت همكارى داشتهاند تبرئه نمايند،و حكومتهائى مثل حكومت«بنى اميه»را شرعى و نمونه نظام اسلام معرفى كنند!
برخى ديگر فريبكارانه پيرامون اسلام كتاب نوشته و قصدشان اين بوده است كه در يك يا دو مورد حساس،حقيقتى را مسخ يا تهمتى را به اسلام وارد كنند و بطورى آن را عرضه بدارند كه حتى بسيارى از مسلمانها هم ملتفتسوء نيت و غرض آنها نگردند
برخى هم به منظور سابقه سازى براى اقليتهایى كه اختراع كرده يا تحت الحمايه و مزدور و جاسوس خود قرار دادهاند،به استشراقمىپردازند و براى اين اقليتها، تاريخ و نفوذ و دين جعل مىنمايند چنان كه در مورد وهابيها،قاديانىها، بهائىها، شيخىها و حتى صوفيها كوتاهى نكرده و در خيانتها و جاسوسىهاى بزرگ، از آنها بهره بردهاند.
2-گروه ديگرى از«خاور شناسان» به واسطه قلت اطلاع،و ضعف بررسى، اظهار نظرهاى غلط و جاهلانه و دور از حقيقت مىنمايند، و بسا كه صلاحيت علمى و حدود اطلاعاتشان، از حد مسافرت عادى به چند كشور شرقى و كارمندى يك سفارتخانه يا يك مؤسسه در يك كشور شرقى،تجاوز نكند. بديهى است كه بررسىها و آراء اين افراد،عاميانه و مبتذل و بى ارزش است.ولى با اين همه،غرب زدگان شرق، چون شيفته هر راى و نظرى مىباشند كه صاحبش اسم فرنگى داشته باشد و به او« مستر» يا« مسيو» يا« مسيس» يا« مادام» بگويند،به گفتار و نوشتههاى آنان به نظر احترام نگريسته و مثل اصل مسلمى مىپذيرند.
3-گروه ديگرى را تعصب مسيحيت،كور و كر كرده و بر اساس تعصب،از تحريف و قلب حقايق و بستن هر گونه تهمت و افترا به مسلمانان،باك ندارند.
4-بعضى از«خاور شناسان»به كاوش و تجسس از آراء غير مشهور پرداخته و اسامى و نامهاى فرقههاى از بين رفته يا وجود نيافته را زنده مىنمايند و اين كار را به نظر خود كشفى شمرده و مسلمانان را متهم مىسازند.
5-برخى ديگر در مقام ايجاد تفرقه بين مسلمانان و آنان را در برابر و مقابل يكديگر قرار دادن و به اتحاد اسلامى ضربه زدن،در بلاد اسلام گردش مىكنند،و از اين فرقه يا اهل اين منطقه چيزى را شنيده يا نشنيده،به فرقه ديگر و اهل منطقه ديگر مىرسانند و تخم عداوت و كينه و بدبينى را بين آنها مىپاشند.
-بعضى ديگر براى اينكه وضع موجود را متزلزل ساخته و شعائر اسلامى را تضعيف نمايند در گذشتهها و سوابق بسيار دور ملل و جوامع تجسس مىكنند،و سپس با تجديد آن گذشتهها،فرهنگ مرده و كهنه را به آنها عرضه مىدارند و مردم را عقب گرا مىنمايند و التزام و تعهدشان را به سنن و شعائرى كه به آن ملتزم و متعهد هستند،ضعيف مىسازند و سرگردان و بىعلاقه و بىشخصيتشان كرده،خصائص دينى و قومى آنها را از آنان سلب مىنمايند.
7-معدودى مستشرقين بى غرض نيز هستند كه تا حدودى صلاحيتبررسى و كاوش دارند و مقصودشان كشف حقايق و تحقيق ساده است كه بر حسب درجات معلومات و تخصصى كه دارند، نوشتههاى آنها ارزش دارد،ولى با وجود اين،نوشتههاى اين افراد نيز خالى از اشتباه نيست و نياز به تحقيق و تلخيص دارد،هر چند بررسىهاى آنها در بعضى از رشتهها مفيد،و مخصوصا براى رفع تهمتهائى كه قرنها مسيحيت متعصب و خودخواه به اسلام زده است،سودمند مىباشد.
پس از اين مقدمه مىگوييم:از بررسى كتاب«عقيدة الشيعه»استفاده مىشود كه نويسنده،با اينكه شانزده سال در«مشهد مقدس»اقامت داشته است،ولى مسائل را با عينك حقيقتبينى مطالعه ننموده و حتى مانند يك فرد نه مسلمان و نه مسيحى دنبال تحقيق نبوده،بلكه اسلام و مجامع اسلامى و برنامه و آداب مسلمانان را،از ديدگاه يك نفر مسيحىمامور و گزارشگر،مطالعه مىكرده است.
لذا،اگر چه در بعضى موارد به ناچار اعترافاتى دارد و از خلال نوشتههايش حقايق بسيار روشن مىشود، ولى چون حقانيت اسلام را قبول نداشته و بررسى او هم براى حقيقتشناسى و رسيدن به دين حق نبوده است،در توجيه و تفسير مسائل و حوادث،چنان روشى را پيش گرفته است كه به«آشكار شدن بطلان كليسا و مسيحيت كنونى و حقانيت اسلام»منتهى نگردد.
اين گونه بررسى و تحقيق در عقايد و آراء و جهات افتراق فرق،كار سازمانهاى شرق شناسى تبشير و استعمار را آسان مىسازد و آنان را در راه گسترش نفوذ و تسلط بر كشورهاى شرقى يارى مىدهد. كتاب«عقيدة الشيعه»بايد مورد نقد و بررسى دقيق محققان شيعه قرار بگيرد،و پيرامون اشتباهات و غرض ورزيهائى كه در آن است،توضيحات لازم داده شود.
نويسنده در قسمتهاى مختلف اين كتاب،به گفتههاى خاور شناسان مغرض يا اشتباهكارى همچون: ارنولد،لامنس،نيكلسون،جولد تسيهر،براون،موير،مرغليوث،نيكلين،لسترينج،بر تن،ماكدونالد فريدلاندر،بروكلمن،ستانلى لين بول،سريرى سايكس،بردليم رمزى و هيوارث،نيز استناد كرده و به نتايجبررسىهاى آنها اعتماد نموده است.
در بين خاور شناسان نامبرده،افرادى هستند كه در قلب حقايق و تحريف مطالب و غرض ورزى و دشمنى با اسلام و مسلمين،مشهور و معروفند.
اين مطالبى كه او پيرامون غيبت امام عليه السلام در صفحه 348 و 349 كتاب مزبور نگاشته است، نمونهاى از اشتباهات او يا غرض ورزيها و دشمنيهاى او با شيعه و مسلمانان است.
زيرا هر كس در عقايد شيعه و اخبار و احاديث راجع به غيبتحضرت صاحب الامر عليه السلام و كتابهائى كه در اين موضوع نوشته شده،بررسى مختصر هم كرده باشد،مىفهمد كه مساله انتظار و شرايط و برنامه آن،از ديد شيعه و منطق احاديث و اخبار،از اين مناسبتها كه«نلدسن»ذكر كرده است، گستردهتر بوده،با اوضاع عمومى جهان ارتباط دارد و يك مساله طائفهاى و منطقهاى،و مربوط به گوشهاى از جهان نيست،بلكه مساله تمام زمين و تمام جهان و انقلاب جهانى مطرح است،مساله مهدويتبا حكومت«آل بويه»و سلطنت«صفويه»با فرض اينكه برنامه كار آنها تا حدودى به نظام حكومت اسلام نزديك بوده و احكام اسلام و نظام اسلام را تا آنجایى كه حكومت و استبداد آنها در مخاطره قرار نگيرد پياده مىكردند ارتباط ندارد.
در مساله آمادگى براى ظهور حضرت مهدى عليه السلام بايستى غير از منطقه حكومت«آل بويه»و«صفويه»،وضع سائر مناطق و امكانات بسيار ديگر را نيز در نظر گرفت،تا معلوم شود كه اين ظهور،در آن زمانها انجام پذير نبوده است.علاوه بر آنكه حضور آن حضرت يك ظهورى است كه حصول تمام شرايط و زمينهها و وقت آن را،فقط خدا مىداند.
هم چنين از نظر جنگ و فتنه و فساد و بيدادگرى و خونريزى،وضع منطقه خاصى را نمىتوان در نظر گرفت و شرايط ظهور را مساعد شمرد،زيرا كه هميشه كم و بيش اين حوادث بوده و هست، درمنطقهاى حكومتشر و ظلم و فساد وجود دارد و در منطقه ديگر حكومتبالنسبه معتدلتر به چشم مىخورد.اينها مناسباتى نيست كه در آن،براى آن،ظهور كلى عدل و آرامش و نظام اصلح صورت پذير باشد.
در«جنگهاى صليبى»،ظلم و جور به اصطلاح عرفى،حتى در مناطق طرفين وجود نداشت،اگر چه ظلم و جور به معنى حقيقى وجود داشت-چون همه آن حكومتها بر اساس استضعاف و استبداد بودند-اما رشد جوامع به حدى نبود كه آن را درك كنند،و سنگينى و فشارى را كه آن حكومتها بر روح انسان دارد،احساس نمايند،و معدودى هم از مردمان آشنا باشد منطق حقيقى قرآن،اگر چه درك مىكردند،ولى در اقليت محض بودند و جنگهائى را هم كه آتشش روشن بود،عدل و حق خواهى مىشمردند.
در«هجوم مغول»نيز وضع به همين گونه بود،تاسيس حكومت جهانى اسلام و انقلاب عظيم توحيدى آن،امكان پذير نبود،و همان مردمى كه گرفتار اين حمله بودند،اين مسایل عالى را درك نمىكردند.
بر افرادى كه به نسبت از اخيار شمرده مىشدند،افكار ضعيف پرور و از بين برنده شهامت و شجاعت و طرز تفكر درون گراى صوفيانه مسلط بود،كه از عالم پهناور اسلام،حال مقاومت و دفاع از چنين يورشى را سلب كرده بود.
چنان كه داستان قتل شيخ«نجم الدين صوفى»در مسجد جامع و اهانتهایى كه از جانب مغول به قرآن مجيد و مقدسات اسلام شد،نمونهاى از اين وضع اسفناك و افكار منحرف و راكد مسلمانان است.غرض اين كه،زمينه براى حكومت جهانى اسلام فراهم نبود،نه افكار و انديشهها و سطح بينش و بصيرت و رشد مردم آماده بود،و نه مردم،حاضر به فداكارى و همكارى در اين سطح جهانى بودند.
چنان كه گفتيم ما نمىتوانيم اين شرايط را از هر جهتبه دستبياوريم،و حصول تمام آن مقدمات را در يك عصر معين پيش بينى كنيم،كه مثلا در چند قرن و چند هزار سال فراهم مىشود.و اينكه بشر بايد چه كلاسها و مكتبهائى را ببيند و چه رژيمهائى را پشتسر بگذارد،از اين كه آنها بتوانند اصلاحات را در سطح واحد و به نفع تمام بشريت انجام دهند،مايوس گردد و خود را براى استقبال از آن عصر علم و پاكى و عصر فضيلت و عدالت آماده كند.
حضرت امير المؤمنين عليه السلام مىفرمايد:
«ما اطول هذا العناء و ابعد هذا الرجاء» (45)
«چه طولانى و دراز است اين رنج و چه دور است اين اميد».
اين همه اخبار كه در آنها اين جمله وارد شده است:
«يملا الله به الارض قسطا و عدلا بعد ما ملئت ظلما و جورا» (46)
«خدا پرمىكند به وسيله او زمين را از قسط و عدل بعد از اين كه پر شده باشد از ظلم و جور».
و مانند اين فرمايش امير المؤمنين عليه السلام كه مىفرمايد:
«ذاك حيث تكون ضربة السيف على المؤمن اهونمن الدرهم من حله ذاك حيثيكون المعطى اعظم اجرا من المعطى ذاك حيث تسكرون من غير شراب بل من النعمة و النعيم و تخلفون من غير اضطرار و تكذبون من غير اخراج ذاك اذا عضكم البلاء كما يعض القتب غارب البعير» (47)
«اين (ظهور و فرج) هنگامى به وقوع مىپيوندد كه ضربتشمشير بر مؤمن آسانتر است از بدست آوردن يك درهم حلال.اين وقتى است كه عطا شونده،اجر و مزدش،از عطا كننده عظيمتر باشد.
اين هنگامى است كه مست مىگرديد از غير شراب،بلكه از نعمت و نعمى،و سوگند ياد مىكنيد نه از روى ناچارى،دروغ مىگویيد،نه از جهت ضرورت.اين در زمانى است كه بلاء شما را بگزد،چنان كه پالان، كوهان شتر را مىگزد».
اين احاديث دور نمائى از وضع آن زمان است.اما چه اسباب و شرايطى فراهم مىشود كه در زمين پر از ظلم و جور شود،و اين سختيها و تغييرات پيش بيايد و اين اسباب و شرايط،مقدماتش از چه زمان فراهم مىشود؟به نظر مىرسد كه مرور اعصار و تحولات و پيدايش مكتبهاى گوناگون و رژيمها و نظامات در قرنها و دورنها،اين اسباب را آماده مىسازند و جهان را براى اين ظهور عظيم آماده مىنمايند.
«نلدسن»بدون توجه و بررسى اين دقايق و نكات و جواب موضوع يا با توجه به اينها و بصورت مغرضانه مانند آن كه علائم و نشانيهاىظهور آشكار شده باشد و امام عليه السلام ظاهر نشده باشد،در اينجا سخن گفته است و افكار افراد بى اطلاع و شيعه نشناس را گمراه كرده و تحقيق و بررسى را بد نام ساخته است. بديهى است كه مسلمانان آگاه،در مورد نوشتهها و كتابهاى«خاورشناسان»كه بيشتر يا مغرض،يا بىاطلاع هستند،به دستور:فبشر عباد الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه،اولئك الذين هداهم الله و اولئك هم اولوا الالباب (48)
« (اى رسول ما) بشارت رحمت ده بر آن بندگانى كه چون سخن بشنوند نيكوتر آن را عمل كنند،آن كسانى كه خدا آنان را به لطف خاص خود هدايت فرموده و آنان نيز به حقيقت،خردمندان عالمند».
پىنوشتها:
1-نهج البلاغه،حكمت 147،و به تذكرة الحفاظ ذهبى،ج 1،ص 12،نيز مراجعه شود.
2-سوره يوسف،آيه 40.
3-ايمان و عقيده به اين نظام كمترين فائدهاش باز دارى و كنترل هر نظام ديگر است كه بر اوضاع مسلط شده باشد،عقيده به نظام امامت،آن نظامات غير شرعى را نيز محدود مىكند و از ديكتاتورى و مطلق العنانى آنها جلوگيرى مىنمايد،و افراد را از اينكه دربستخود را در اختيار آنها بگذارند،مانع مىشود.نظام امامت در هر مرحلهاى از نفوذ كه باشد در همان مرحله نظام بازدارى از ظلم و فساد و استضعاف است كه بيشتر از اين در اينجا مجال شرحش نيست.
4-منتخب الاثر ص 15.
5-كافى ج 1،ص 375.
6-كافى،ج 1،ص 376،ح 4.
7-مخفى نماند كه احاديثبسيار در موضوع ولايت اهل بيت عليهم السلام و اينكه هيچ عملى بدون ولايت نفع نمىدهد وارد است،كه قسمتى از آنها را در كتاب«امان الامة»نقل كردهام،و همه بر اهميت نظام امامت و اينكه بايد امت آن را تعظيم نموده و از آن اطاعت داشته باشند،دلالت دارند.
8-رجوع شود به منتخب الاثر،ب 5،ف 7،ص 475 و 476.
9-سوره بقره،آيه 249.
10-سوره آل عمران آيه 64.
11-سوره نحل آيه 90.
12-سوره حجرات آيه 13.
13-رجوع شود به منتخب الاثر،ف 6،ب 5،ص 452 و 453.
14-نهج البلاغه خطبه 2.
15-نهج البلاغة خطبه 3.
16-از حكايات جالب و مورد اطمينان كه در زمان ما واقع شده،اين حكايت را كه در هنگام چاپ اين كتاب برايم نقل شد و در آن نكات و پندهائى است،جهت مزيد بصيرت خوانندگان كه به خواندن اين گونه حكايات علاقه دارند،در اينجا يادداشت را ضميمه كتاب مىنمايم:
چنان كه اكثر مسافرينى كه از قم به تهران و از تهران به قم مىآيند،و اهالى قم نيز اطلاع دارند،اخيرا در محلى كه سابقا بيابان و خارج از شهر قم بود،در كنار راه قم-تهران،سمت راست كسى كه از قم به تهران مىرود-جناب حاج يد الله رجبيان از اخيار قم،مسجد مجلل و با شكوهى به نام مسجد امام حسن مجتبى عليه السلام بنا كرده است كه هم اكنون دائر شده و نماز جماعت در آن منعقد مىگردد.
در شب چهار شنبه بيست و دوم ماه مبارك رجب 1398-مطابق هفتم تير ماه 1357-حكايت ذيل را راجع به اين مسجد شخصا از صاحب حكايت جناب آقاى احمد عسكرى كرمانشاهى كه از اخيار بوده و سالها است در تهران متوطن مىباشد،در منزل جناب آقاى رجبيان با حضور ايشان و برخى ديگر از محترمين،شنيدم.
آقاى عسكرى نقل كرد:حدود هفده سال پيش،روز پنجشنبهاى بود،مشغول تعقيب نماز صبح بودم.در زدند.رفتم بيرون،ديدم سه نفر جوان كه هر سه ميكانيك بودند،با ماشين آمدهاند.گفتند:تقاضا داريم امروز روز پنجشنبه است،با ما همراهى نمائيد تا به مسجد جمكران مشرف شويم،دعا كنيم،حاجتى شرعى داريم.
اينجانب جلسهاى داشتم كه جوانها را در آن جمع مىكردم و نماز و قرآن مىآموختم.اين سه جوان از همان جوانها بودند.من از اين پيشنهاد خجالت كشيدم،سرم را پائين انداختم و گفتم:من چكارهام بيايم دعا كنم.بالاخره اصرار كردند،من هم ديدم نبايد آنها را رد كنم،موافقت كردم.سوار شدم و بسوى قم حركت كرديم.
در جاده تهران (نزديك قم) ساختمانهاى فعلى نبود،فقط دست چپ يك كاروانسراى خرابه به نام«قهوه خانه على سياه»بود،چند قدم بالاتر،از همين جا كه فعلا«حاج آقا رجبيان»مسجدى به نام مسجد امام حسن مجتبى عليه السلام بنا كرده است،ماشين خاموش شد.
رفقا كه هر سه ميكانيك بودند،پياده شدند،سه نفرى كاپوت ماشين را بالا زدند و به آن مشغول شدند. من از يكنفر آنها به نام على آقا يك ليوان آب گرفتم براى قضاى حاجت و تطهير،رفتم كه بروم توى زمينه اى مسجد فعلى،ديدم سيدى بسيار زيبا و سفيد،ابروهايش كشيده،دندانهايش سفيد،و خالى بر صورت مباركش بود،با لباس سفيد و عباى نازك و نعلين زرد و عمامه سبز مثل عمامه خراسانيها، ايستاده و با نيزهاى كه به قدر هشت نه متر بلند است زمين را خط كشى مىنمايد.گفتم اول صبح آمده است اينجا،جلو جاده،دوست و دشمن مىآيند رد مىشوند،نيزه دستش گرفته است.
(آقاى عسكرى در حالى كه از اين سخنان خود پشيمان و عذرخواهى مىكرد گفت:)
گفتم:عمو!زمان تانك و توپ و اتم است،نيزه را آوردهاى چه كنى،برو درست را بخوان.رفتم براى قضاى حاجت نشستم.
صدا زد:آقاى عسكرى آنجا ننشين،اينجا را من خط كشيدهام مسجد است.
من متوجه نشدم كه از كجا مرا مىشناسد،مانند بچهاى كه از بزرگتر اطاعت كند،گفتم چشم،پا شدم.
فرمود:برو پشت آن بلندى.
رفتم آنجا،پيش خود گفتم سر سؤال با او را باز كنم،بگويم آقا جان،سيد،فرزند پيغمبر،برو درست را بخوان.سه سؤال پيش خود طرح كردم.
1-اين مسجد را براى جن مىسازى يا ملائكه كه دو فرسخ از قم آمدهاى بيرون زير آفتاب نقشه مىكشى،درس نخوانده معمار شدهاى؟!.
2-هنوز مسجد نشده،چرا در آن قضاء حاجت نكنم؟.
3-در اين مسجد كه مىسازى جن نماز مىخواند يا ملائكه؟.
اين پرسشها را پيش خود طرح كردم،آمدم جلو سلام كردم.بار اول او ابتداى به سلام كرد،نيزه را به زمين فرو برد و مرا به سينه گرفت.دستهايش سفيد و نرم بود.چون اين فكر را هم كرده بودم كه با او مزاح كنم و (چنان كه در تهران هر وقتسيد شلوغ مىكرد،مىگفتم مگر روز چهار شنبه است) عرض كنم روز چهار شنبه نيست،پنجشنبه است،چرا آمدهاى ميان آفتاب.
بدون اين كه عرض كنم،تبسم كرد.
فرمود:پنجشنبه است،چهار شنبه نيست.و فرمود:سه سؤالى را كه دارى بگو.
ببينم!
من متوجه نشدم كه قبل از اين كه سؤال كنم،از ما فى الضمير من اطلاع داد.گفتم:سيد فرزند پيغمبر، درس را ول كردهاى،اول صبح آمدهاى كنار جاده،نمىگویى در اين زمان تانك و توپ،نيزه بدرد نمىخورد،دوست و دشمن مىآيند رد مىشوند،برو درست را بخوان.
خنديد،چشمش را انداختبه زمين،فرمود:دارم نقشه مسجد مىكشم.گفتم:براى جن يا ملائكه؟فرمود: براى آدمي زاد،اينجا آبادى مىشود.
گفتم:بفرمائيد ببينم اينجا كه مىخواستم قضاى حاجت كنم،هنوز مسجد نشده است؟
فرمود:يكى از عزيزان فاطمه زهرا عليها السلام در اينجا بر زمين افتاده،و شهيد شده است،من مربع مستطيل خط كشيدهام،اينجا مىشود محراب،اينجا كه مىبينى قطرات خون است كه مؤمنين مىايستند،اينجا كه مىبينى،مستراح مىشود،و اينجا دشمنان خدا و رسول به خاك افتادهاند. همين طور كه ايستاده بود برگشت و مرا هم برگرداند،فرمود:اينجا مىشود حسينيه،و اشك از چشمانش جارى شد،من هم بى اختيار گريه كردم.
فرمود:پشت اينجا مىشود كتابخانه،تو كتابهايش را مىدهى؟گفتم:پسر پيغمبر،به سه شرط،اول اينكه من زنده باشم.
فرمود:ان شاء الله.
شرط دوم اين است كه اينجا مسجد شود.
فرمود:بارك الله.
شرط سوم اين است كه بقدر استطاعت،و لو يك كتاب شده براى اجراى امر تو پسر پيغمبر بياورم،ولى خواهش مىكنم برو درست را بخوان،آقا جان اين هوا را از سرت دور كن.
دو مرتبه خنديد مرا به سينه خود گرفت.گفتم:آخر نفرموديد اينجا را كى مىسازد؟فرموديد الله فوق ايديهم.
گفتم:آقا جان،من اينقدر درس خواندهام،يعنى دستخدا بالاى همه دستهاست.
فرمود:آخر كار مىبينى،وقتى ساخته شد به سازندهاش از قول من سلام برسان.
مرتبه ديگر هم مرا به سينه گرفت و فرمود:خدا خيرت بدهد.
من آمدم رسيدم سر جاده،ديدم ماشين راه افتاده.گفتم:چطور شد؟گفتند:يك چوب كبريت گذاشتيم زير اين سيم،وقتى آمدى درستشد.گفتند:با كى زير آفتاب حرف مىزدى؟گفتم:مگر سيد به اين بزرگى را با نيزه ده مترى كه دستش بود،نديديد؟من با او حرف مىزدم.گفتند:كدام سيد؟ خودم برگشتم ديدم سيد نيست،زمين مثل كف دست،پستى و بلندى نبود،هيچ كس نبود.
من يك تكانى خوردم.آمدم توى ماشين نشستم،ديگر با آنها حرف نزدم.به حرم مشرف شدم،نمىدانم چطورى نماز ظهر و عصر را خواندم.بالاخره آمديم جمكران،ناهار خورديم.نماز خواندم.گيجبودم،رفقا با من حرف مىزدند،من نمىتوانستم جوابشان را بدهم.
در مسجد جمكران،يك پير مرد يك طرف من نشسته،و يك جوان طرف ديگر،من هم وسط ناله مىكردم،گريه مىكردم.نماز مسجد جمكران را خواندم،مىخواستم بعد از نماز به سجده بروم،صلوات را بخوانم،ديدم آقائى سيد كه بوى عطر مىداد،فرمود:آقاى عسكرى سلام عليكم.نشست پهلوى من.
تن صدايش همان تن صداى سيد صبحى بود.به من نصيحتى فرمود.رفتم به سجده،ذكر صلوات را گفتم.دلم پيش آن آقا بود.سرم به سجده،گفتم سر بلند كنم بپرسم شما اهل كجا هستيد،مرا از كجا مىشناسيد.وقتى سر بلند كردم،ديدم آقا نيست.
به پير مرد گفتم:اين آقا كه با من حرف مىزد،كجا رفت،او را نديدى؟گفت:نه.
از جوان پرسيدم،او هم گفت،نديدم.يك دفعه مثل اينكه زمين لرزه شد،تكان خوردم،فهميدم كه حضرت مهدى عليه السلام بوده است.حالم بهم خورد،رفقا مرا بردند آب به سر و رويم ريختند.گفتند: چه شده؟خلاصه،نماز را خوانديم،به سرعتبسوى تهران برگشتيم.
مرحوم حاج شيخ جواد خراسانى را لدى الورود در تهران ملاقات كردم و ماجرا را براى ايشان تعريف كردم و خصوصيات را از من پرسيد،گفت:خود حضرت بودهاند،حالا صبر كن،اگر آنجا مسجد شد، درست است.
مدتى قبل،روزى يكى از دوستان پدرش فوت كرده بود،به اتفاق رفقاى مسجدى،او را به قم آورديم به همان محل كه رسيديم،ديديم دو پايه خيلى بلند بالا رفته است پرسيدم،گفتند:اين مسجدى استبه نام امام حسن مجتبى عليه السلام پسرهاى حاج حسين آقا سوهانى مىسازند،و اشتباه گفتند.
وارد قم شديم،جنازه را برديم باغ بهشت،دفن كرديم.من ناراحتبودم.سر از پا نمىشناختم به رفقا گفتم:تا شما مىرويد ناهار بخوريد،من الآن مىآيم.تاكسى سوار شدم،رفتم سوهان فروشى پسرهاى حاج حسين آقا پياده شدم.به پسر حاج حسين آقا گفتم:اينجا شما مسجد مىسازيد؟گفت:نه.گفتم:اين مسجد را كى مىسازد؟
گفت:حاج يد الله رجبيان.تا گفت«يد الله»،قلبم به تپش افتاد.گفت:آقا چه شد؟صندلى گذاشت، نشستم.خيس عرق شدم،با خود گفتم«يد الله فوق ايديهم»،فهميدم حاج يد الله است.ايشان را هم تا آن موقع نديده و نمىشناختم.برگشتم به تهران به مرحوم حاج شيخ جواد گفتم.
فرمود:برو سراغش،درست است.
من بعد از آنكه چهار صد جلد كتاب خريدارى كردم،رفتم قم،آدرس محل كار (پشمبافى) حاج يد الله را پيدا كردم،رفتم كارخانه،از نگهبان پرسيدم،گفت:حاجى رفت منزل.گفتم:استدعا مىكنم تلفن كنيد، بگوئيد يك نفر از تهران آمده،با شما كار دارد.تلفن كرد،حاجى گوشى را برداشت،من سلام عرض كردم، گفتم:از تهران آمدهام،چهار صد جلد كتاب وقف اين مسجد كردهام،كجا بياورم؟
فرمود:شما از كجا اينكار را كرديد و چه آشنائى با ما داريد؟گفتم:حاج آقا،چهار صد جلد كتاب وقف كردهام.
گفت:بايد بگوئيد مال چيست؟.
گفتم:پشت تلفن نمىشود،گفت:شب جمعه آينده منتظر هستم كتابها را بياوريد منزل چهار را شاه، كوچه سرگرد شكر اللهى،دست چپ،در سوم. (لازم به تذكر است كه اين آدرس مال زمان سابق بوده كه هم اكنون تغيير نام يافته است) .
رفتم تهران،كتابها را بستهبندى كردم.روز پنجشنبه با ماشين يكى از دوستان آوردم قم،منزل حاج آقا، ايشان گفت:من اين طور قبول نمىكنم،جريان را بگو،بالاخره جريان را گفتم و كتابها را تقديم كردم. رفتم در مسجد هم دو ركعت نماز حضرت خواندم و گريه كرد.
مسجد و حسينيه را طبق نقشهاى كه حضرت كشيده بودند،حاج يد الله به من نشان داد و گفت:خدا خيرت بدهد،تو به عهدت وفا كردى.
اين بود حكايت مسجد امام حسن مجتبى عليه السلام كه تقريبا بطور اختصار و خلاصه گيرى نقل شد.علاوه بر اين،حكايت جالبى نيز آقاى رجبيان نقل كردند كه آن را نيز مختصرا نقل مىنمائيم:
آقاى رجبيان گفتند:شبهاى جمعه،حسب المعمول،حساب و مزد كارگرهاى مسجد را مرتب كرده و وجوهى كه بايد پرداختشود،پرداخت مىشد.شب جمعهاى،«استاد اكبر»،بناى مسجد،براى حساب و گرفتن مزد كارگرها آمده بود،گفت:امروز يك نفر آقا (سيد) تشريف آوردند در ساختمان مسجد و اين پنجاه تومان را براى مسجد دادند،من عرض كردم:بانى مسجد از كسى پول نمىگيرد،با تندى به من فرمود:«مىگويم بگير،اين را مىگيرد»،من پنجاه تومان را گرفتم روى آن نوشته بود:براى مسجد امام حسن مجتبى عليه السلام.
دو سه روز بعد،صبح زود زنى مراجع كرد و وضع تنگدستى و حاجتخودش و دو طفل يتيمش را شرح داد،من دست كردم در جيبهايم،پول موجود نداشتم،غفلت كردم كه از اهل منزل بگيرم،آن پنجاه تومان مسجد را به او دادم و گفتم بعد خودم خرج مىكنم و به آن زن آدرس دادم كه بيايد تا به او كمك كنم.
زن پول را گرفت و رفت و ديگر هم با اينكه به او آدرس داده بودم،مراجعه نكرد،ولى من متوجه شدم كه نبايد پول را داده باشم و پشيمان شدم.
تا جمعه ديگر استاد اكبرى براى حساب آمد،گفت:اين هفته من از شما تقاضائى دارم،اگر قول مىدهيد كه قبول كنيد،بگويم.گفتم:بگوئيد.گفت:در صورتى كه قول بدهيد قبول كنيد،مىگويم. گفتم:آقاى استاد اكبر اگر بتوانم از عهدهاش برايم،گفت:مىتوانى.گفتم:بگو.گفت:تا قول ندهى نمىگويم.از من اصرار كه بگو،از او اصرار كه قول بده تا من بگويم.
آخر گفتم:بگو قول مىدهم.وقتى قول گرفت،گفت:آن پنجاه تومان كه آقا دادند براى مسجد،بده به خودم.گفتم:آقاى استاد اكبر،داغ مرا تازه كردى. (چون بعدا از دادن پنجاه تومان به آن زن پشيمان شده بودم و تا دو سال بعد هم،هر اسكناس پنجاه تومانى به دستم مىرسيد،نگاه مىكردم شايد آن اسكناس باشد) .
گفتم:آن شب مختصر گفتى،حال خوب تعريف كن بدانم.گفت:بلى،حدود سه و نيم بعد از ظهر هوا خيلى گرم بود.در آن بحران گرما مشغول كار بودم،دو سه نفر كارگر هم داشتم،ناگاه ديدم يك آقائى از يكى از درهاى مسجد وارد شد،با قيافهاى نورانى،جذاب،با صلابت،كه آثار بزرگى و بزرگوارى از او نمايان است،وارد شدند دست و دل من ديگر دنبال كار نمىرفت،مىخواستم آقا را تماشا كنم.
آقا آمدند اطراف شبستان قدم زدند تشريف آوردند جلو تختهاى كه من بالايش كار مىكردم،دست كردند زير عبا پولى در آوردند،فرمود:استاد اين را بگير،بده به بانى مسجد.
من عرض كردم:آقا بانى مسجد پول از كسى نمىگيرد،شايد اين پول را از شما بگيرم و او نگيرد و ناراحتشود.آقا تقريبا تغيير كردند،فرمودند:«به تو مىگويم بگير.اين را مىگيرد».من فورا با دستهاى گچ آلود،پول را از آقا گرفتم،آقا تشريف بردند بيرون.
پيش خود گفتم:اين آقا در اين هواى گرم كجا بود؟يكى از كارگرها را به نام مشهدى على،صدا زدم، گفتم:برو دنبال اين آقا به بين كجا مىروند؟با چه كسى و با چه وسيلهاى آمده بودند؟مشهدى على رفت.چهار دقيقه شد،پنج دقيقه شد،ده دقيقه شد،مشهدى على نيامد،خيلى حواسم پرت شده بود، مشهدى على را صدا زدم پشت ديوار ستون مسجد بود،گفتم:چرا نمىآئى؟
گفت:ايستادهام آقا را تماشا مىكنم،گفتم:بيا،وقتى آمد،گفت:آقا سرشان را زير انداختند و رفتند،گفتم: با چه وسيلهاى؟ماشين بود؟گفت:نه،آقا هيچ وسيلهاى نداشتند،سر به زير انداختند و تشريف بردند. گفتم:تو چرا ايستاده بودى؟گفت:ايستاده بودم آقا را تماشا مىكردم.
آقاى رجبيان گفت:اين جريان پنجاه تومان بود،ولى باور كنيد كه اين پنجاه تومان يك اثرى روى كار مسجد گذارد خود من اميد اينكه اين مسجد به اين گونه بنا شود و خودم به تنهائى آن را به اينجا برسانم،نداشتم.از موقعى كه اين پنجاه تومان به دستم رسيد،روى كار مسجد و روى كار خود من اثر گذاشت. (پايان حكايت)
نگارنده گويد:اگر چه متن اين حكايتها،بر معرفى آن حضرت،غير از اطمينان صاحب حكايتبه اين كه سيد معظمى كه نقشه مسجد را مىكشيد و در مسجد جمكران با او سخن فرمود،شخص آن حضرت بوده است،دلالت ظاهر ديگر ندارد،اما چنان كه«محدث نورى»در باب نهم كتاب شريف«نجم ثاقب»شرح داده است،وقوع اين گونه مكاشفات و ديدارها،براى شيعيان آن حضرت،حد اقل از شواهد صحت مذهب و عنايات بواسطه يا بلا واسطه آن حضرت به شيعه است،و بالخصوص كه مؤيد به حكايات ديگرى است كه متن آنها دلالتبر معرفى آن حضرت دارد.بعضى از آن حكايتها در همين عصر خود ما واقع شده است و به يارى خداوند متعال در كتاب جديدى كه مخصوص تشرفهاى معاصرين است،در اختيار شيعيان و ارادتمندان آن غوث زمان و قطب جهان-ارواحنا فداه-قرار خواهد گرفت،ان شاء الله تعالى،و ما توفيقى الا بالله.
17-كاش مىدانستم كه كجا دلها به ظهور تو قرار و آرام خواهد يافت،آيا در كدامين سرزمين اقامت دارى در زمين«رضوا»يا غير آن در ديار ذى طوا متمكن گرديدهاى؟
18-جانم به قربانت،اى حقيقت پنهانى كه از ما دور نيستى،و اى دور از وطن كه كنار از ما نيستى.
19-منتخب الاثر،ف 4،ب 1،ص 370،ح 14.
20-منتخب الاثر،ص 373.
21-سوره نور،آيه 36.
22-سوره آل عمران،آيه 37.
23-رجوع شود به«دار السلام»عراقى،«نجم ثاقب»،«جنة الماوى»،«عبقرى الحسان»و بحار و غيره.
24-سوره حجرات آيه 13.
25-سوره نحل آيه 36.
26-سوره صف آيه 8.
27-بسيارى به وسيله خواب ارشاد شدهاند كه حتى تعيين بدهى آنها در خواب شده و بعد كه رسيدگى كردهاند مطابق مبلغ تعيين شده بود،نه كمتر و نه زيادتر و از خوابهاى عجيب،كه دليل بر عنايات حضرت به جامعه روحانيت است و اينكه اين جامعه جند و سپاه آن حضرت مىباشند،خواب صادق و عجيب آقاى حاج ابو القاسم كوپائى اصفهانى است.
28-سوره نساء آيه 165.
29-نهج البلاغه فيض الاسلام خطبه 150.
30-غيبتشيخ،ص 102.
31-منتخب الاثر،ص 252.
32-به كتاب منتخب الاثر ص 274 و 275 مراجعه شود.
33-سوره دهر آيه 2.
34-اين نكته با مساله دفعى و ناگهانى بودن ظهور آن حضرت،كه بر حسب روايات،اصل مسلم ظهور آن حضرت است،منافات ندارد،زيرا غرض ما از اين شرايط و مقدمات،امورى است كه بر حسب اراده و حكمتبارى تعالى،قبل از ظهور،بايد تحقق يافته باشد بطورى كه آن ظهور ناگهانى،موجب آن تحول عظيم و تغيير مسير حركت جهان گردد.
35-منتخب الاثر،ف 1،ب 8،ص 101،ح 4.
36-ج 2،ص 323.
37-منتخب الاثر،ف 4،ب 3،ص 400،ح 13.
38-و هنگامى كه قرآن را قرائت مىنمائى ما در ميان تو و كسانى كه ايمان به آخرت نمىآورند،پرده پوشيده و پنهانى قرار مىدهيم.سوره بنى اسرائيل آيه 45.
39-مجمع البيان،روح المعانى،و الدر المنثور.
40-سيره ابن هشام،ج 1،ص 378 و 379،و روايات ديگرى از«ابن مردويه»،«بيهقى»،«ابى يعلى»،«ابى نعيم»،«ابى شيبه»،و«دار قطنى»،در الدر المنثور در تفسير آيه شريفه نقل شده است.
41-سيره ابن هشام،ج 2،ص 95 و 96.طبقات ابن سعد،ج 1،ص 228.كامل ابن اثير،ج 2،ص 103.و از كتب معاصرين:مع الانبياء فى القرآن،ص 367.
42-التبيان،الدر المنثور،نور الثقلين.مجمع البيان و تفاسير ديگر.
43-كتاب«عقيده الشيعه»،ص 348 و 349.
44-چنانكه تغيير خط و الفبا كه در تركيه عملى شد و اكنون هم استعمار آن را در نقاط ديگر زمزمه مىكند،به همين منظور بود كه جامعه«ترك»از اسلام و قرآن مجيد و كتابها و معارف اسلام بيگانه گردد و خيال استعمار و غرب و مسيحيت از جانب او راحتباشد و«سلطان محمد فاتح»ديگر پيدا نشود.
45-نهج البلاغه صبحى صالح،خطبه 187.
46-منتخب الاثر،ف 2،ب 1.
47-نهج البلاغه،صبحى الصالح،خطبه 187.
48-سوره زمر آيه 17 و 18.
منبع: امامت و مهدويت الف