سوز هجران

اى شهنشاه جهان شمس نهان عالم آرا حكم ران انس و جان مظهر حىّ احد مرآت هو غيب از ديدار و بر دل روبرو همچو روحى در بدن باشى نهان ليك آثارت عيان بر محرمان
چهارشنبه، 28 اسفند 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سوز هجران
سوز هجران
سوز هجران





اى شهنشاه جهان شمس نهان
عالم آرا حكم ران انس و جان
مظهر حىّ احد مرآت هو
غيب از ديدار و بر دل روبرو
همچو روحى در بدن باشى نهان
ليك آثارت عيان بر محرمان
چون جمال خود نمودى بر حبيب
گوئيا نزد مريض آمد طبيب
پيش رويت بَدر باشد چون هلال
از دلم يكباره بردى هر ملال
عاشقان در كوى تو حيران همه
در ره وصل تو بى سامان همه
تا به كى اى ماه من در پرده اى
مهر خود با هجر خود پرورده اى
از دلم يكباره شد صبر و قرار
ترسم از عمران كنم يكسر فرار
هر دمى دل هست در فكر لبت
رشك بستان هست ذكر غبغبت
عاقلانه دم زنم از وصل تو
ليك ديوانه دلم از فصل تو
هر هوس از عشق رويت محو شد
هر نفس ازمشك مويت صحو شد
بس كه زيبا دلربا دلبر توئى
هردل افسرده رارهبر توئى
مهر تو در روح من آب حيات
روح را با مهر تو نبود ممات
از يقين گويم كه بى تو جنّتم
با همه زيبائى آرد زحمتم
حور خواهم يا كه كوثر يا جنان
چون كه باشد حضرتت او را مكان
هر سحر كه وانمودى روى خود
دل ز هرسو جذب كردى سوى خود
رو بهر بى مهر كردم روى را
من نديدم جز گل بد بوى را
در تبسمّ روى كن بر روى من
تا كه گردد باز رضوان سوى من
اى حبيبا دم زدن آغاز كن
بر دلم اسرار حق دمساز كن
دانمت بس ناز دارى اى حبيب
وصل رويت نيست برهركس نصيب
ليك بنگر اين دل شوريده را
سوى تو از هر جهت بُبريده را
گرچه مورم تو سليمانى نما
بحر جودى وصف رحمانى نما
بين خرابم در خرابات غمت
لطف كن شاها به من از مرحمت
ذرّه ام گر تابشى سويم كنى
آفتاب آسمان رويم كنى
بر رهت آشفته حالم مى نگر
بر درت سوز مقالم مى نگر
خواهم از بى قدريم بندم لبم
ليك مهرت شور آرد در دلم
عقل گويد تو كجا و قدر شاه
عشق گويد بهر شه شو خاك راه
گر گذارد يك قدم بر روى تو
گر نمايد روى يك دم سوى تو
مهر گردى عالمى روشن كنى
بحر گردى عالمى گلشن كنى
من چه آرم وصفت اى شه بر زبان
چون نمايم مدحت حُسنت بيان
مصطفى را در تو مى بينم ظهور
مرتضى را در تو مى بينم چو نور
اوصيا را در تو مى بينم كمال
اولياء را در تو مى بينم جمال
آنچه در آن جملگى بودى نهان
جملگى از حضرتت آرى عيان
آيه نور از رُخَت پيداستى
جمله اسرارش زتو برپاستى
مجملا گويم من اين شيرين كلام
مدح تو در هر كلامى ناتمام
هركه خواهد حقّ مدحت در رقم
آورد مجنون بود جفّ القلم
هست حق مدح تو چون ذوالجلال
اَنْتَ ما اَثْنَيتَ نَفْسَك فِى الْجَمال
آرى از حق وعده داريم اين چنين
فرش گردد از تو چون عرش برين
بَه زمين چون تو بحق برخاستى
عدن و رضوان جنّت المأواستى
هرشب از نور توروشن همچوروز
بَهْ از آن شام از تو باشد دل فروز
هست اكنون دل زمهرت پر ز نور
آى تا بينيم نورٌ فوقَ نُور
اى مه زيبا تو ما را شاد كن
آى و عالم را ز عدل آباد كن
با غم هجر تو من شادم كنون
تا رخ زيبا ز غيب آرى برون
چونكه حسنت در جهان پيدا شود
هركه بيند واله وشيدا شود
دست لطفت چون به سرها آورى
ظلمت هر جهل از دلها برى
روح ما با عقل وحى آميز كن
چشمه حكمت در آن لبريز كن
اى مه من اى شه من انتظار
بهر تو كرده دل من بى قرار
كى شود بينم كه در عالم تمام
بهر نشر امر حق كردى قيام
كى شود بينم كه ذكرت شد بلند
در همه آفاق آن را بشنوند
مهدى قائم شدش وقت ظهور
تا شود عالم از او اَمن از شُرور
كى شود بينم لِواء نصرتت
هست برپا گشته ظاهر قدرتت
كى شود بينم به تخت و بارگاه
چون سليمان درجهان هستى توشاه
جنّ و انس و وحش وطيرت بندهوار
در همه آفاق عالم بى شمار
كى شود بينم كه اندر بحر و برّ
حكم تو جارى است بر جنّ و بشر
كى شود بينم رخت از هركجا
هست پيدا بهر ما در هر كجا
كى شود بينم زمين از كفر فسق
پاك باشد گشته پر از عدل و صدق
كى شود بينم كشيدى از نيام
ذوالفقارت را ز بهر انتقام
كى شود بينم كه برقش شعله ور
گشت و زد بر خرمن اعداء شَرَر
كى شود بينم كه بهر كربلا

دادخواهى مى نمائى اى شها
كى شود بينم كه آرى مرهمى
بر دل پر ريش اولاد نبى
انبيا بر مقدمت در انتظار
اوليا بودند بهرت بى قرار
اين بشارت ها فرجها جملگى
وحى آمد از خدا بر جملگى
تا به قرآن وحى شد بر مصطفى
شرح آنها پس رسيد از اوصيا
ذكرِ آنها جمله در نقل صحيح
كشف آنها گشت بر وجه صريح
منتظر هستيم ما اهل يقين
مقدمش بر ما شده عِينُ الْيَقين
در كلام «فَانْتَظِرُوا» كن نظر
امر بر اين انتظارش را نگر
از خدا خواهيم بعد از شام هجر
زود تابد صبح وصلش همچو مهر
مهروهجرش گشته دردل نور ونار
گاه شادم گه چو لاله داغدار
گاه سوزِ هجر مدهوشم كند
گه شميمم مهر هوشم آورد
گاه همچون بلبلِ شوريده حال
ناله دارم بهر گل با صد ملال
گاه همچون سنبلِ شوريده ام
از غم محبوب دور از ديده ام
اين عجب از ديده بس پنهان بود
ليك در دل بس چو مه تابان بود
كاش بود از بحر من هم ناله اى
همچومن داغش به دل چون لاله اى
از غم هجرش جدا دارم شَرَر
در غم دل پر غمش سوزم دگر
محنتش در دل فزونتر از هزار
ناله ها در غيب دارد بى شمار
زآنچه بيند فاش از فسق و فجور
ظلم وجور و بدعت از اهل شرور
عفّت و غيرت نمانده در ميان
مردو زن يكرنگ و صورت در عيان
رسمى از اسلام پيدا نيستى
اسمى از آن مانده آنهم چيستى
جمله معدودى زصد يا از هزار
مانده بر اسلام و ايمان پايدار
هر كدامين پايبند غم شده
هريكى با صد الم توأم شده
طعنه از اعدا بر آنها دم بدم
هست چون نيش عقارب پُر ز سمّ
جز به لطف حضرت بارى چسان
زندگى راحت بود در اين خسان
هست ما را بس شكايت با ملال
بر در پروردگار ذوالجلال
با همه اين مِحنت و جور جلى
غيبت حجّت پس از فقد نبى
قِلّت اخيار و اهل حق ببين
با هجوم اهل عدوان شد قرين
بيند آن شه اين همه رنج و فتن
آشكارا دم بدم در مرد و زن
هست مكشوفم كه آن شه زين سبب
قلب او پر غم بود هر روز و شب
بايد او را صبر تا ظاهر شود
سرّ غيبت از خداوند اَحَد
هست از اوصاف آن شاه فريد
خائف و مضطّر ، طريد و هم شريد
با مقام مظهر اللّه نور
در صبورى هست تا وقت ظهور
چونكه حكمتهاى غيبت شد تمام
جمله محنتها بيابد اختتام
اوليا در امر حق با قدر و جاه
بهر او هستند همچون خاك راه
بين كه حق اندر عِبادٌ مُكرَمُون
امر خود را گفته هُم لايَسبِقُون
من چسان سوزم ز بهر اين حبيب
صبر بر اين فتنه ها گشتش نصيب
بايدم نالم بر او هر روز و شب
توأم آيد عمر با رنج و تَعَب
سوزم و گويم بهر روز و شبى
تا به كى اين بار محنتها كشى
ليك حمد حقّ كه بر ماها فرج
در غيابش داده در عين حرج
مسجد و محرابها چندين هزار
بهر اهل حق بُوَد آزاد وار
بين قبور اوليا چون آفتاب
جلوه گر باشد به يُمن آن جناب
بين كه در آفاق باشد در مل
فضل اهل بيت عصمت برعلا
بين چسان برمذهب حق خاصو عام
در جهان پيوسته دارند انتظام
بين كه اندر منظر اعدا چسان
مجمع احباب آيد در ميان
بين كه در عالم هزاران از كتاب
در مديح حيدر آمد بى حساب
بين كه عزّ و سلطنت با اقتدار
بهر اهل حق چسان شد پايدار
اين همه از يمن آن شه شد پديد
پيش از عهد او كس اينها را نديد
تا به عهد باب آن شه عسكرى
اهل حق بودند دائم مختفى
زين دو هردم هست بر آن شاه دين
زحمت و رحمت بهم دائم قرين
در ولايش هر كه با اخلاص شد
در ولايت رتبه او خاص شد
بايدش در گوش هوشش اين كلام
ياد آرد معنى او را مدام
آن كه فرمودند اندر حزن ما
بايدت با حزن باشى دائما
همچنين در شادى ما شاد باش
چون به گلشن بلبل دل شاد باش
اين دو حالت هركه در او شد جلى
هست از اهل ولايت با على
هركه هم با اين حبيب بى مثال
آشنا باشد به قلب و قول و حال
بايدش با حزن او باشد حزين
در فرج با حضرتش باشد قرين
زين سبب پس اولياء آن جناب
تا جنابش مكث دارد در غياب
هر گه اسباب فرج آماده شد
از حرج سازند راحت حال خود
هردمى هم مِحنَتش ياد آورند
بهر حزنش ناله از دل بركشند
مِحنَتش اعظم ز شور كربلا است
دائما زين غم به صد شور و نواست
ياد آرم آنچه دارد شور و شَيْن
هر صباح و هر مسا بهر حسين
اشك از هر ديده بارد خون فشان
جنّ و انس آرد به صد شور و فغان
زار نالم اشك بارم هر دمى
نزد اين غم نيست گردد هر غمى
چون به ياد اكبر مه رو شوم
يا كه ياد از اصغر دلجو كنم
يا ز عباس علمدار رشيد
يا ز قاسم ياد آرم شد شهيد
اشك بارم همچو باران از سحاب
تا نمايم عالمى را دل كباب
جان اگر بازم عجب نبود مرا
زانچه ديدند اهل بيت مصطفى
تشنه لب آغشته در خون گشته اند
بسته لب آشفته در خون خفته اند
بر شتر بينم على بن الحسين
در غل و زنجير با صد شور و شَيْن
دختران مصطفى در رهگذار
چون اسيران تَتار و زنگبار
باز گويم كوفه و بازار عام
يا زمِحنَت خانه بازار شام
يا بنالم از خرابه زار زار
محنتش افزون بود از صد هزار
يا كه زارم بر سر شاه شهيد
زانچه بشنيد و بديد او از يزيد
آتش اندر خرمن عالم زنم
در زمين وآسمان شور افكنم
از غم كرب و بلا محنت سرا
گشت عرش و فرش و جنّت در عزا
يا رب آن شاهنشه خون خواه را
آر و مرهم نه دل پر آه را
يا رب از لطفت از اين غم وا رهان
بر دل خسته دلان فتحى رسان
بين چسان اسباب غم آماده است
هركه سر بر خاك غم بنهاده است
ظلم وجور از هركسى بر هركسى
هر زبونى گشته صاحب مجلسى
حكم كن بر اهل حق اهل ضلال
حكمران بر جور و باطل با جلال
هست بر ما ناگوار و ناپسند
بسكه ازآنها صدا باشد بلند
گرچه ما در درگهت شرمنده ايم
زانچه نفس خويشتن رابنده ايم
ناسپاسى گشته بس در ما پديد
حق نقمت گشته بر ما بس شديد
ليك يا رب يك حسين داريم وبس
بهر او ناليم و زاريم هر نفس
رحم فرما بهر آن شاه شهيد
كن به حقش بر تو ما را روسفيد
بيش از اين مپسند عدوان سربلند
ظلم و كين بر ماحسينى ها كنند
باب فتح از حضرت مهدى به ما
باز فرما زود يا رب دائما
آخر ايمانى دگر بس كن سخن
بيش ازاين آتش به مرد و زن مزن

مرحوم آيت الله ميرزا محمّدباقر فقيه ايمانى
منبع: بنیاد حضرت مهدی موعود(علیه السلام)





نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.