پلورالیزم و کثرت‏گرایی

در جهان‏شناسی بعضی عقیده دارند که واقعیت و حقیقت نامحدود است و عقل و فکر و اندیشه انسان محدود و هرگز محدود، توان دریافت‏حقیقت نامحدود را ندارد بلکه هر انسانی به مقدار ظرفیت‏خود حقیقت را دریافت می‏کند و چون هر انسانی به مقدار ظرفیت‏خود حقیقت را می‏یابد، هر کس هر چه فهمیده است، حق است . بنابراین همه آراء و اندیشه و در نتیجه همه مکاتب ممکن است صحیح و حق باشد .
يکشنبه، 2 فروردين 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
پلورالیزم و کثرت‏گرایی
پلورالیزم و کثرت‏گرایی
پلورالیزم و کثرت‏گرایی

نويسنده: آیة الله جوادی آملی
تهیه و تنظیم از : حجة‏الاسلام والمسلمین محمدرضا مصطفی‏پور




ریشه‏های پلورالیزم

پلورالیزم و تکثرگرایی، ریشه در نوع معرفت‏شناسی و نوع جهان بینی افراد دارد و از آن جا به مذهب و دین هم سرایت کرده است، سرچشمه‏های پلورالیزم در جهان‏شناسی است، یعنی اگر شخصی معتقد به نسبیت‏حقیقت‏یا نسبیت ادراک باشد، در دین هم دچار نسبیت و تکثر خواهد شد .

نسبیت در فهم و رابطه آن با تکثر

نسبیت در فهم یعنی نسبی بودن فهم، به این معنی که شناخت اعم از آن که یک معنای  نسبی یا نفسی، محدود یا مطلق باشد هرگز بدان گونه که هست در ظرف ادراک انسان مورد آگاهی و ادراک قرار نمی‏گیرد .
در جهان‏شناسی بعضی عقیده دارند که واقعیت و حقیقت نامحدود است و عقل و فکر و اندیشه انسان محدود و هرگز محدود، توان دریافت‏حقیقت نامحدود را ندارد بلکه هر انسانی به مقدار ظرفیت‏خود حقیقت را دریافت می‏کند و چون هر انسانی به مقدار ظرفیت‏خود حقیقت را می‏یابد، هر کس هر چه فهمیده است، حق است . بنابراین همه آراء و اندیشه و در نتیجه همه مکاتب ممکن است صحیح و حق باشد .

تاثیر پذیری واقعیت از ادراک انسان

ریشه دیگری که برای نسبیت ذکر کرده‏اند این است که: واقعیت و حقیقت‏با آن چه در دستگاه ادراکی ما وجود دارد دو تاست . زیرا واقعیت در جهان خارج رنگ و خاصیت مخصوص به خود را دارد، اما وقتی به مجاری ادراکی انسان وارد می‏شود و با سلول‏های مغزی وی برخورد می‏کند و از شیارها و کانال‏های ورودی اندیشه و تفکر می‏گذرد، رنگ خاص می‏گیرد و چون دستگاه ادراکی و سلول‏های مغزی هر انسان با انسان‏های دیگر فرق می‏کند و مجاری و کانال ادراکی هر شخص با دیگران تفاوت دارد، هنگامی که حقیقتی وارد ظرف ادراکی خاصی شد رنگ همان ظرف را به خود می‏گیرد .
بنابراین هیچ کس به واقعیت مطلق، آن طوری که هست پی نمی‏برد بلکه هر کس واقعیت را آن طوری که خود می‏شناسد می‏یابد نه آن طوری که دیگران می‏شناسند و نه آن طوری که حقیقت فی نفسها است، حقیقت فی نفسها یک واقعیت مطلق است، هیچ خصوصیتی ندارد . هر کس برابر با خصوصیت‏های مجاری ادراکی خود درک می‏کند .
این گونه کثرت بینی و جهان‏شناسی به معرفت دینی نیز راه پیدا کرده از این رو هم چنان که طبیعت را با این دید می‏نگرند شریعت را نیز با همین دید می‏بینند . یعنی هر کس به مقدار فهم خود دین را می‏فهمد و فهم هر کس هم حق است .

جواب مبنای اول

این دو مبنایی که برای تکثرگرایی و نسبیت فهم گفته شد، هیچ کدام صحیح نیستند .
اما مبنای اول که می‏گفت: حقیقت و واقعیت نامحدود است . ما از گوینده سؤال می‏کنیم، کدام حقیقت و واقعیت نامتناهی است؟ اگر منظور این است که آب و خاک و درخت و منابع طبیعی و ستارگان آسمان و اموری که بشر با آنها در ارتباط است و برای شناخت آنها تلاش و کوشش می‏کند نامحدود و نامتناهی هستند، سخن صحیحی نیست، زیرا نمی‏توان گفت‏یک درخت نامتناهی است و یک مهندس کشاورزی نمی‏تواند به حقیقت آن برسد . چرا نرسد؟ چرا حقیقت درخت نامتناهی است؟ چرا حقیقت‏یک میکرب نامتناهی است و فلان متخصص میکرب‏شناس نتواند آن را بشناسد؟
و اگر منظور آن است که مجموع حقایق جهان نامتناهی است، این سخن حق است، ولی هیچ کس ادعا ندارد که بگوید من می‏خواهم همه حقایق را که در گذشته بوده‏اند و اکنون وجود دارند و در آینده وجود پیدا می‏کنند، بفهمم و بشناسم .
و اگر منظور آن است که ذات اقدس اله، نامتناهی است، این سخن هم حق است ولی هیچ کس نمی‏گوید من از لحاظ ادراکی به خدا احاطه پیدا کردم .
و اگر مقصود آن است که این واقعیت‏ها نامتناهی است این حرفی است که صدر و ذیلش با هم جمع نمی‏شود زیرا اگر شیی نامتناهی بود، اشیاء دیگر در مقابل او قرار نمی‏گیرد، نمی‏توان گفت: آب و خاک حقیقتش نامتناهی است . معدن طلا، حقیقتش نامتناهی است، معدن زغال سنگ حقیقتش نامتناهی است .
بنابراین همه اشیاء محدودند، وقتی محدود شدند، تشخیص کنه و حقیقت آنها محال نیست، یعنی یک انسان می‏تواند به کنه یک درخت‏یا معدن آگاهی یابد و ببیند حقیقت آن از چه چیزی تشکیل شده است .

جواب مبنای دوم

اما آن مبنایی که می‏گفت: هر انسانی، دستگاه ادراکی خاص و سلول‏های مخصوص داشته و مغز او با مغز دیگران فرق داردو در نتیجه معرفت‏های او با معرفت دیگران متفاوت است . این سخن هم درست نیست . زیرا انسان تنها مغز و سلول‏های مغزی نیست . اینها ابزار کار هستند، حقیقت انسان روح مجرد اوست . فهم و ادراک از آن مغز و قلب نیست اینها ابزار کارند . وقتی این ابزار در اثر فعل و انفعالات آماده شد و با مسائل از نزدیک برخورد کرد، زمینه فراهم می‏شود، تا روح مجرد این مسائل را درک کند . و لذا وقتی روح به لبه اندیشه رسید خود را مخصوص و محدود به جایی نمی‏بیند بلکه خود را لامکان می‏داند .
از باب مثال، انسان اکنون می‏تواند بگوید: من از نظر بدن در فلان شهرم، در فلان زمان هستم، اما روح این چنین نیست، روح هم سیر آسمانی داردو هم سیر زمینی، هم سیر دریایی دارد . یک محقق مخصوص مطالعات دریایی که در اتاق مخصوص خود مشغول مطالعه است، تا زیردریایی بسازد که به اعماق اقیانوس راه یابد، تمام اعماق اقیانوس را بررسی می‏کند بدون این که در دریا غواصی کند، در اتاق مطالعه خود و در کنار میز تحریر، مشغول مطالعه کردن است اما جان او به عمق دریا هم می‏رود و به عبارت دیگر: برای ساختن زیردریایی شرایط و لوازم حضور کشتی را در آن جا بررسی می‏کند و سپس اقدام به ساختن آن می‏نماید . بنابراین جان انسان نه در آسمان است و نه در زمین، زیرا موجود مجرد نه مکان دارد و نه زمان . برای همین جهت می‏توان پرسید، که زمین چند سال دارد اما نمی‏توان گفت دو دو تا چهار تا چند سال دارد بلکه می‏گویند این سؤال صحیح نیست و یا اگر سؤال شود براساس هندسه اقلیدسی مجموع «سه زاویه مثلث‏برابر دو زوایه قائمه است‏» چند سال دارد . یا مثلا اگر سؤال شود «هر معلولی علتی دارد» در هر مخلوقی خالقی دارد، هر پدیده‏ای سببی دارد» چند سال از عمر او گذشته است می‏گویند این سؤال صحیح نیست . و هم چنین می‏توان سؤال کرد این کتاب یا این دفتر چند گرم وزن دارد و پاسخی هم می‏توان به آن داد، اما نمی‏توان سئوال کرد، روح یا فهم چند گرم وزن دارد، ایمان و عدالت چند گرم وزن دارد . زیرا اینها معانی مجرد و غیر مادی هستند و معانی مجرد، زمان و مکان و وزن ندارند، روحی که این معانی و معارف مجرد از زمان و مکان را درک می‏کند، در زمان و مکان نمی‏گنجد .
بنابراین در مساله شناخت این مطلب حق است که ابزار ادراکی انسان‏ها مختلفند و کانال مغزها و فعل و انفعالات مغزی گوناگون‏اند، اما اندیشه در این امور خلاصه نمی‏شود . اینها ابزار کار هستند .
مثل این که فردی با قلمی خاص می‏نویسدو فرد دیگری با قلم خاص دیگری می‏نگارد، با اینکه هر دو یک مطلب را می‏نگارند ولی ابزار فرق می‏کند .
اینکه می‏بینید همه معلمین و اساتید، می‏توانند محصول فکرشان را به دیگران منتقل کنند معلوم می‏شود که آنچه استاد فهمید، واقعا شاگرد همان را می‏فهمد، آن طوری که نویسنده کتاب فهمید و نوشت، خواننده کتاب هم، همان مطلب را می‏فهمند نه مطلبی بیگانه با آن مطلب را بفهمد، در غیر این صورت رابطه فهمیدن و فهماندن منقطع است‏برای این که اگر هر کس براساس ویژگی مغزی خود درک می‏کند، چگونه می‏تواند مطالبی را که در شیارهای مغزی اوست‏به دیگری منتقل کند . معلوم می‏شود اینها ابزار و وسیله‏اند نه فهمنده و آن که می‏فهمد روح است، روح نه بوی خاص دارد و نه رنگ مخصوص دارد تا اگر مطلبی به وسیله روح درک شد رنگ و بوی خاص را به خود بگیرد .
لازمه دو اصل و دو مبنایی که گفته شد، شکاکیت و سوفسطایی‏گری است . یعنی کسی که می‏گوید حقیقت نامتناهی است و انسان متناهی، و انسان متناهی چگونه می‏تواند، حقایق نامتناهی را درک کند این یک سفسطه‏ای بیش نیست .
زیرا موجود غیرمتناهی منحصر در ذات اقدس اله است ولی موجودات عالم متناهی است و کسی هم ادعا نکرده که همه موجودات عالم را ادراک می‏کند، بشر با این موجوداتی که رو در روی او قرار دارند، مواجه است، مثلا کسی که متخصص شیلات است، درباره صید شناخت دارد و می‏تواند انواع و اقسام ماهی‏ها را بشناسد، کسی که مهندس است و می‏خواهد سدسازی کند، می‏تواند سیمان و آب و زمین و مصالح ساختمانی را بشناسد، چون همه اینها متناهی هستند، روح مجرد انسان که برتر از همه اینهاست توان شناخت همه آنها را دارد .
البته اختلافهایی که در شناخت پدید می‏آید، یکی از دو طرف، حق است در صورتی که دو طرف نقیض باشند اما اگر دو طرف نقیض نباشند، ممکن است همه حق باشند یا همه باطل باشند و گاهی ممکن است ده نفر در مساله‏ای اظهار نظر کنند و ممکن است نظر همه حق باشد در صورتی که هر کدام شانی از شئون مساله را درک کند و یا همه باطل باشند، چون در برابر حق است اما آنجا که دو تا نقیض یعنی نفی و اثبات باشند، یقینا یکی حق است و دیگری باطل . چون جمع نقیضین و رفع نقیضین محال است .

رابطه چگونگی دین‏شناسی و تکثرگرایی

بین کیفیت دین‏شناسی و پلورالیزم و تکثر گرایی رابطه‏ای وجود دارد مثلا اگر ما دین را یک پدیده اجتماعی بدانیم و بخواهیم آن را از راه جامعه‏شناسی بشناسیم، دچار مشکل خواهیم شد، زیرا جامعه‏شناسانه دین را ملاحظه کردن و دین را به عنوان یک پدیده اجتماعی دیدن آن توانایی را ندارد که حقیقت دین را به انسان نشان دهد و مشخص کند کدام دین حق است و کدام دین باطل و به عبارت دیگر: تکثر خارجی ادیان به عنوان پدیده‏های اجتماعی غیر قابل انکار است . اما این نگاه توان اثبات و حتی حق اظهار نظر در حقانیت ادیان را ندارد، در نتیجه حقانیت ادیان نه لازمه مطالعه جامعه شناسانه دین است و نه نتیجه آن .

دین‏شناسی تاریخی

گاهی دین‏شناسی تاریخی است‏به این صورت که دین چگونه پیدا شده، در قاره آسیا فلان سلسله ادیان به وجود آمد و در غرب ادیان دیگری بررسی اقلیمی و تاریخی در دین‏شناسی گرچه سودمند است، اما دین واقعی را به انسان ارایه نمی‏کند و تشخیص حق و باطل آن از جنبه تاریخی مشکل است .

دین و خصوصیت‏های روانی

بعضی دین را به عنوان پدیده روانی مطالعه می‏کنند یعنی دین را از راه خصوصیت‏های روانی که برای فرد فرد انسان رخ می‏دهد می‏شناسند یعنی هر کس راهی دارد که به وسیله‏0 آن با صاحب راه در ارتباط است . با خدای خود راز و نیازی دارد . ذات اقدس اله برای هر صاحبدلی ظهور و نفوذی دارد . دین راه فی الجمله حق است نه بالجمله و لذا از این راه هم نمی‏توان به دین‏شناسی ست‏یافت . گرچه این راه‏ها انسان را در شناخت دین کمک می‏کنند .
بنابراین اگر ما خواستیم از راه پدیده‏شناسی تاریخی و جامعه‏شناسی و تاریخی و جغرافیایی دین را بررسی کنیم ممکن ست‏بگوییم هر جامعه‏ای برای خود دینی دارد . و علل و عوامل اقتصادی وادارشان کرده است که فلان دین را بپذیرند یا علل و عوامل اقتصادی باعث‏شده است تا فلان نحله یا مذهب را رد کنند . با این دید می‏توان کثرت گرایی را توجیه کرد، اما راه دین‏شناسی این نیست . گرچه ممکن است جریان تاریخی، اقتصادی، اجتماعی در گرایش و پذیرش و یا گریز مردم نقش داشته باشد که مثلا چطور شد مردم آسیا دین را پذیرفتند ولی مردم اروپا دین را نپذیرفتند . یا چه طور شد که مستمندان و مستضعفان دین را پذیرفتند اما غیر مستضعفان نپذیرفتند .
ولی وقتی تاریخ به درستی بررسی شود ملاحظه می‏شود، در آغاز مطرح شدن دین، هم توانگران با آن مخالفت کردند و هم مستمندان . وقتی پیامبر اسلام (ص) به رسالت مبعوث شد خطاب به مردم فرمود: بگویید «لا اله الا الله‏» تا رستگار شوید، بسیاری از فقرا با آن حضرت مخالفت کردند، چنان‏که اغنیاء هم با آن حضرت مخالفت کردند . الآن هم وقتی کلمه «لا اله الا الله‏» در کشور هندوستان گفته شود، بسیاری از مردم آن جا آن را نمی‏پذیرند نه تهیدستشان و نه توانگرشان، زیرا آنها با اصل این فکر مخالف هستند چون آنها فکر توحیدی ندارند از آن فرار می‏کنند . اما کسانی که فضیلت توحید را یافتند، از شرک جدا می‏شوند و به توحید تمسک می‏کنند .

راه صحیح دین‏شناسی

راه صحیح دین‏شناسی آن است که انسان از طریق عقل و با بحث‏های کلی حکمت و کلام، جهان و انسان را بشناسد، نیاز جامعه بشری را برای تربیت، از راه ماوراء طبیعت‏بررسی کند، تجرد روح و جاودانه بودن آن را بررسی نماید و بداند دین از یک سو برای تغذیه جانی است که از ملکوت سر درمی‏آورد و از طرفی انسان را از بیکران تا بیکران به فیض خدا مرتبط می‏کند . دنیا را در عین حال که مطلوب است در برابر آخرت، محدود بداند و آن بخشهایی از دین که برای نیازهای دنیایی است، آن را محدود بداند و آن بخشهایی که برای تامین نیازهای نامحدود بشریت است و به جان او و جهان آخرت او مرتبط است، از نظر دور ندارد .
اگر انسان از راه برهان عقلی محض دین را شناخت، می‏تواند تشخیص دهد که چه دینی حق است و چه دینی باطل، این طور نیست که بگوید: همه حق هستند، هر کدام از ادیان فی الجمله حق است، حق مطلق پیش همه یا پیش هیچ کس نیست . و چون حق مطلق پیش هیچ کس نیست، بنابراین هر کس هر چه گفت گوشه‏ای از حق را گفته است .

تفکیک دو قضیه

دو قضیه وجود دارد که باید بین آنها تفکیک کرد .
قضیه اول آن است که حق مطلق نصیب هیچ کس نمی‏شود . این سخن حق است‏یعنی این طور نیست که یک نفر یا یک گروه، تمام حقایق عالم را فهمیده باشند زیرا فرد یا گروه محدود و متناهی هستند و هیچ محدود و متناهی‏یی به کنه نامحدود احاطه پیدا نمی‏کند هیچ کس همه حقایق عالم را نمی‏فهمد، خدا را آن طور که هست درک نمی‏کند .
قضیه دوم آن که هر کس به مقدار خود حق را می‏فهمد، دیگران هم سهمی از درک حق دارند و لذا هر کس هرچه فهمید حق است، این قضیه ناصواب است . زیرا هیچ تلازمی بین قضیه اول و این قضیه دوم نیست . ممکن است هیچ کس مطلق را ادراک نکند، همه حقیقت پیش یک فرد یا گروه نباشد ولی نمی‏توان نتیجه گرفت که دیگران هم هرچه فهمیدند حق است . چرا که ممکن است دیگران اشتباه کنند . این که این شخص حق مطلق را نفهمید و قسمتی از حق را درک کرد، معنایش این نیست که دیگران هم به نوبه خود، هرچه فهمیدند حق باشد . ممکن است دیگران بر باطل باشند و این شخص گوشه‏ای از حق را فهمیده باشد، زیرا ممکن است آن فرد چیزی خارج از دین و حق را درک کرده باشد و ادراک او ربطی به دین نداشته باشد، نظیر این که دو نفر بخواهند در مورد دریا اظهار نظر کنند که آیا می‏توان به همه دریا و اقیانوس آگاهی پیدا کرد یا خیر فردی در دریا و اقیانوس شنا و غواصی می‏کند و دیگری در بیابان خشک و سوزان سرگردان است، آن که در دریا شناور است‏به مقدار فعالیت‏خود دریا را می‏شناسد ولی آن که در بیابان خشک و سوزان است و به دریا دسترسی ندارد نمی‏تواند در برابر فردی که در دریا شناور است بگوید: من هم سهمی از دریا دارم زیرا او با دریا رابطه‏ای ندارد تا سهمی داشته باشد .
در مطلب مورد نظر ما هم دو انسانی که یکی اصلا دین را نمی‏شناسد و سیری در اقیانوس قرآن و عترت ندارد، نمی‏تواند به فردی که در درون دین و با دین مرتبط است، گرچه همه حقیقت دین را نمی‏شناسد و مقداری از دین را می‏فهمد، بگوید من هم بهره‏ای از حقیقت دارم . زیرا این شخص در صحنه و وادی دین نیست، تا بگوید من به اندازه خودم دین و واقعیت را فهمیدم و تو هم به اندازه خودت آن را فهمیدی . اما آنهایی که مسلمانند و در وادی قرآن و عترت قرار دارند، هر کس به مقدار خود حق را می‏فهمد . گرچه یکی کمتر و دیگری بیشتر می‏فهمد .
ذات اقدس اله حق را بین همه کسانی که به اصول کلی و خطوط اصلی دین معتقدند و به آن ایمان آورده و عمل کردند، مشترک می‏داند گرچه در منهاج و شریعت از هم جدا باشند . اما آنها که اصلا خدا را قبول ندارند، تعبیر قرآن کریم درباره آنها این است که: «ماذا بعد الحق الا الضلال; (1) بعد از حق جز ضلال و گمراهی نیست‏» یعنی از توحید که بگذریم، هرچه هست ضلالت است . و گاهی می‏فرماید: «فاین تذهبون‏» (2) به کجا می‏روید یعنی غیر از این راه، راهی وجود ندارد . پس عده‏ای در راه هستند، منتهی بعضی تند و بعضی کند می‏روند، ولی عده‏ای بیراهه می‏روند و اصلا در راه نیستند .
برای همین است که در آغاز باید از ملحدان و کافران دعوت شود که به حق تن در دهند، اما وقتی آنها از پذیرفتن حق سر باز زنند به آنها گفته می‏شود: «قل الله ثم ذرهم فی خوضهم یلعبون‏» (3) بگو خدا همه را فرستاده، آن گاه بگذار تا در ژرفای باطل خود به بازی سرگرم شوند .
اما این که می‏گویند: «الطرق الی الله بعدد انفس الخلایق‏» راه به سوی خدا به تعداد نفوس خلایق است و لذا هر کس هرچه را در تجربه خود یافت، حق را یافته است، می‏گوییم: اینها مربوط به مسائل درون دینی است نه بیرون دینی .
لذا ذات اقدس اله در قرآن کریم دو بیان دارد: یک بیان درون گروهی که هر کدام به نوبه خود از حق فی الجمله بهره‏مندند و یک بیان برون گروهی دارد که دین اسلام حق است و بیرون از اسلام هرچه باشد باطل است و از حق بهره‏ای ندارد و لذا خدا و توحید حق است و شرک و الحاد و باطل .

داستان تاریکخانه و فیل

بعضی می‏گویند: که جناب مولوی در مثنوی، مثلی آورده است که با آن مثال از راه صحیح، سنگ بنای پلورالیزم و کثرت گرایی را گذاشته است و آن مثل این است: در تاریکخانه فیلی وجود داشته است و عده‏ای در آن تاریکخانه بودند ولی چون فیل را نمی‏دیدند از راه لمس فیل اظهار نظرهای گوناگونی داشتند .
یکی پایش را لمس کرد و گفت: فیل یک ستون است و دیگری گوشش را لمس کرد و گفت: فیل یک بادبزن است و سومی بر پشتش دستی زد و گفت تخت است . اما آن که عارفانه می‏دید گفت: که این موجود نه ستون است و نه تخت است و نه بادبزن و نه چیزهای دیگر، بلکه او فیل است و هر کدام از شما در تاریکی، عضوی از اعضای فیل را لمس کرده و نظر داده است و لذا همه شما حق می‏گویید، اما چون کل را ندیدید، با هم اختلاف دارید .
و لذا اختلاف بشر در این که یکی مسیحی است و دیگری مسلمان و سومی یهودی و همین طور . . . نظیر اختلاف این چند نفری است که در تاریکی فیل را دیدند . بنابراین پلورالیزم چیز صحیحی است، زیرا برداشت‏ها مختلف است و همه آن برداشت‏ها هم حق می‏باشد، پس می‏توان ادیان متعددی داشت که همه آنها حق باشند .

تبیین صحیح داستان فیل

این برداشت از داستان فیل ناصواب است زیرا مولوی نمی‏گوید همه این افراد که درباره فیل اظهار نظر کرده‏اند درست گفته‏اند و لذا همه بر حقند . بلکه مولوی همه را تخطئه می‏کند و می‏گوید: چون افراد راه عرفان نرفته‏اند، فیل را نشناخته‏اند و لذا بر حق نیستند، اما عارف چون فیل را شناخت‏بر حق است، پس مولوی عارف را تصویب می‏کند و دیگران را تخطئه . می‏گوید همه آنها اشتباه کرده‏اند، اما چون در تاریکی بودند معذورند ولی باید تلاش کرد تا فضا روشن شود و در روشنایی واقع را آن‏طور که ست‏یافت .
بنابراین ما هم باید نور معرفت را از راه قرآن و عترت تحصیل کنیم و با نور معرفت وارد جهان شویم و وقتی با این چراغ نورانی وارد جهان شدیم، می‏یابیم یک حقیقت است و یک راه هم برای سعادت انسان وجود دارد .

آیا قرآن پلورالیزم دینی را می‏پذیرد

ممکن است از بعضی آیات قرآن استفاده شود که پلورالیزم و تکثرگرایی دینی را امضا کرده است نظیر آیات سوره کافرون که می‏فرماید:
«قل یا ایها الکافرون × لا اعبد ما تعبدون × ولا انتم عابدون ما اعبد × ولا انا عابد ما عبدتم × ولا انتم عابدون ما اعبد × لکم دینکم ولی دین‏» (4) .
بعضی خواسته‏اند از این سوره استفاده کنند که هر کس به دین خود پای‏بند باشد و رسول خدا هم به دین خود پای‏بند باشد، پس دین هر کس حق است .
در حقیقت این آیات در مقام رد تکثرگرایی است نه اثبات آن، و به عبارت دیگر: قرآن نمی‏گوید: هم دین شما حق است و هم دین من و در نتیجه کثرت حق باشد، بلکه کثرت گرایی را نفی می‏کند .
توضیح مطلب آن که: مشرکین در مکه به وجود مبارک پیامبر (ص) پیشنهاد دادند که سالی شما بت‏های ما را بپرستید و سالی ما خدای شما را می‏پرستیم و سال سوم تو خدایان ما را پرستش کن و سال چهارم ما خدای تو را می‏پرستیم . اینکه در سوره چهار جمله تکرار شده است ناظر به پیشنهاد چهار ضلعی مشرکین حجاز است، آنها می‏گفتند سالی ما دین تو را می‏پذیریم و سالی تو دین ما را بپذیر و سال سوم ما دین تو را می‏پذیریم و سال چهارم تو دین ما را بپذیر . که در واقع پیشنهاد تکثرگرایی است . اما ذات اقدس اله به رسول گرامی اسلام (ص) فرمود: وقتی حق با باطل ممزوج شد حقیقت‏خود را از دست می‏دهد . حق آن گونه باید صاف و خالص باشد که هیچ گونه بطلانی در قلمرو آن راه پیدا نکند، انضمام باطل به حق، حق را باطل می‏کند نه این که باطل را حق کند . اگر آب آلوده‏ای در آب زلال و شفاف و سالمی بریزد هرگز خود تطهیر نمی‏شود بلکه آن آب زلال هم آلوده می‏شود . ضمیمه مجهول به معلوم، مجهول را معلوم نمی‏کند، بلکه معلوم را مجهول می‏کند، سلامت‏به علاوه مرض، مرض است .
ذات اقدس اله به رسول الله (ص) فرمود: هرگز حق با باطل هماهنگ نخواهد شد . این چنین نیست که هم دین شما حق باشد و هم دین من . و شما در انتخاب راه آزاد باشید . شما پیشنهاد دادید من این کثرت را بپذیرم . در حالی که نه من دین شما را می‏پذیرم و نه شما به خاطر آن لجاجتی که دارید، دین حق را قبول می‏کنید «لکم دینکم ولی دین‏» نه به این معنی که هم دین شما حق است و هم دین من حق است و در نتیجه کثرت گرایی حق باشد

قرآن و آزادی انتخاب دین

بعضی خواسته‏اند با تمسک به آیه 62 سوره بقره، پلورالیزم دینی را تصحیح کنند و بگویند: قرآن، یهودیت، و مسیحیت و صابئی را حق و پیروی از آن را موجب رسیدن به پاداش الهی و نجات و رستگاری می‏داند . قرآن می‏فرماید: «ان الذین آمنوا والذین هادوا والنصاری والصابئین من آمن بالله والیوم الآخر وعمل صالحا فلهم اجرهم عند ربهم ولا خوف علیهم ولا هم یحزنون‏» (5) در حقیقت کسانی که به اسلام ایمان آورده و کسانی که یهودی شده‏اند و ترسایان و صابئان، هر کس به خدا و روز بازپسین ایمان داشت و کار شایسته کرد، پس اجرشان را پیش پروردگارشان خواهند داشت و نه بیمی دارند و نه اندوهناک خواهند شد .
آیه می‏گوید: ملاک نجات، ایمان به خدا و قیامت و عمل صالح است‏با هر دینی که باشد، پس همگان در انتخاب دین آزادند، چون در هر دینی هم حقیقت‏یافت می‏شود و هم راه سعادت و نجات انسان در آن برنامه‏ریزی شده، آن چه مهم است تامین عوامل نجات و سعادت، یعنی ایمان به خدا و قیامت و عمل صالح، می‏باشد . پلورالیزم هم چیزی جز همین مسئله نیست که انسان با پیروی از هر دینی اهل نجات و سعادت باشد .
مشابه این، با تفاوت مختصری در سوره مائده هم آمده است: «ان الذین آمنوا والذین هادوا والصابؤون والنصاری من آمن بالله والیوم الآخر وعمل صالحا فلا خوف علیهم ولا هم یحزنون‏» (6)
در جواب کسانی که به این آیه برای توضیح و تصحیح پلورالیزم استناد کرده‏اند: می‏گوییم: آیه در مقام بیان یک اصل کلی است و آن اینکه: آنچه که موجب نجات انسان در قیامت است اعتقاد به اصول دین خاتم (ص) یعنی اسلام و عمل به احکام آن می‏باشد . یعنی چه مؤمنین و چه یهودی‏ها و چه نصاری و چه صابئین، هر کسی که به خدا و قیامت معتقد بوده و عمل صالح انجام دهد، اجر او نزد خدا محفوظ و از خوف و حزن مصون می‏باشد . اما این که آیه می‏فرماید اعتقاد به اصول خاتم موجب نجات انسان است و نه اعتقاد به هر دینی، برای این است که: اولا خدا در آیات قرآن، اهل کتاب را مورد نکوهش قرار داده و فرموده با آنها نبرد کنید تا ایمان آورده یا جزیه پرداخت کنند: «قاتلوا الذین لا یؤمنون بالله ولا بالیوم الآخر ولا یحرمون ما حرم الله ورسوله ولا یدینون دین الحق من الذین اوتوا الکتاب حتی یعطوا الجزیة عن ید وهم صاغرون‏» (7) با کسانی که از اهل کتاب که به خدا و روز بازپسین ایمان نمی‏آورند و آن چه را خدا و فرستاده‏اش حرام گردانید، حرام نمی‏دانند و متدین به دین حق نمی‏گردند پیکار کنید تا با خواری به دست‏خود جزیه بدهند .
و ثانیا فرمود: «ومن یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه‏» (8) اگر کسی غیر از اسلام دینی را بخواهد از او پذیرفته نیست . بنابراین کسی اهل نجات است که مسلمان باشد یعنی به اصول سه گانه دین معتقد و عمل صالح انجام دهد .
در واقع آیه در مقابل کسانی که می‏گویند: ادعای اسلامیت کافی است می‏گوید: ادعای اسلامیت‏یا یهودیت کافی نیست «لیس بامانیکم ولا امانی اهل الکتاب من یعمل سوءا یجز به ولا یجد له من دون الله ولیا ولا نصیرا و من یعمل من الصالحات من ذکر او انثی و هو مؤمن فاولئک یدخلون الجنة و لا یظلمون نقیرا» (9)
پاداش به دلخواه شما و به دلخواه اهل کتاب نیست، هر کس بدی کند، در برابر آن کیفر می‏بیند و جز خدا برای خود یار و مددکاری نمی‏یابد و کسانی که کارهای شایسته کنند، چه مرد باشند و چه زن، در حالی که مؤمن باشند، آنان داخل بهشت می‏شوند و به قدر گودی پشت هسته خرمایی مورد ستم قرار نمی‏گیرند .
بنابراین با ادعای دین‏داری انسان اهل نجات نخواهد بود، مگر این که عوامل و موجبات نجات را فراهم کند . ممکن است کسی بگوید: در آیه فقط روی ایمان به خدا و قیامت و عمل صالح تکیه کرده است و از اهل نبوت سخنی به میان نیاورده است .
در جواب می‏گوییم: در آیه که می‏فرماید: «و عمل صالحا» عمل صالح در واقع دو مطلب را گوشزد می‏کند:
1 - اعتقاد به وحی و نبوت، 2 - عمل به آن چه که پیامبر و حجت هر عصری آورده است، چون در فرهنگ قرآن عمل صالح به عملی می‏گویند که مطابق با وحی و حجت هر عصر باشد . زیرا زمانی انسان به وحی عمل می‏کند که آورنده وحی را بشناسد . پس آیه اعتقاد به توحیدو معاد را به صراحت و اعتقاد به نبوت را در ضمن عمل صالح بیان کرده است .
بنابراین ازآیه استفاده نمی‏شود که انتخاب دین آزاد است‏بلکه آیه می‏گوید: فقط اعتقاد به اسلام و اصول آن موجب نجات خواهد بود .

آیه و دلالت آن بر پیروان هر دین در زمان خود

بعضی احتمال داده‏اند: مقصود آیه این است که مؤمنان و یهودیان و مسیحیان و صابئان هر عصری در ظرف زمانی خودش اگر این سه عامل را فراهم کرده باشند اهل نجات خواهند بود، چنان که در حال حاضر مسلمانان این چنین‏اند، و به بیان دیگر: اگر هر کس در هر زمانی تابع دین و حجت زمان خود باشد و برابر آن عمل کند، اهل نجات خواهد بود، یعنی یهودیان تا زمان نزول انجیل اگر به دستور حضرت موسی (ع) و مسیحیان تا زمان نزول قرآن اگر به دستور عیسی مسیح (ع) و صابئان منسوب به یحیی پیامبر (ع) اگر به دستور حضرت یحیی عمل کرده‏اند اهل نجات خواهند بود .
نقد
این مطلب گرچه حق است که هر کسی بر طبق دین و جهت عصر خود عمل کند اهل نجات است، اما، آیه درصدد بیان این مطلب نیست، زیرا قرآن نمی‏خواهد برای گذشتگان تعیین تکلیف کند بلکه چون قرآن کتاب هدایت جهانیان است، برای انسان‏های کنونی برنامه تعیین می‏کند و به آن‏ها می‏گوید: عامل نجات انسان چیست و چه کسانی نجات می‏یابند .
جمله «من آمن بالله والیوم الآخر» جمله خبریه است، اما به داعی انشاء القاء شده است‏یعنی آیه با یک دعوت عمومی مسلمانان ظاهری و مسیحیان و یهودیان و صابئین را به اسلام واقعی و حقیقی فرا می‏خواند .
بعضی احتمال داده‏اند: مراد این است که مسیحی یا یهودی یا صابئی واقعی که به حقانیت دین موسی و عیسی و یحیی باور داشته باشد با توجه به این که در کتب آنان به آمدن پیامبر اسلام (ص) بشارت داده است، به پیامبر اسلام به عنوان خاتم انبیاء ایمان آورده و مسلمان خواهند شد .
نقد
این مطلب نیز مثل مطلب بالا حق است اما با آیه سازگار نیست، زیرا اگر معنای آیه این باشد اولا باید کلمه «منهم‏» را در تقدیر بگیریم و بگوییم «ان الذین آمنوا . . . . من آمن منهم بالله‏» و تقدیر خلاف ظاهر است و ثانیا چنان که در احتمال قبلی گفته شد آیه در مقام دعوت به اسلام است تا ایمان بیاورند و اکنون در ردیف مؤمنان قرار گیرند .
بعضی احتمال داده‏اند: که شاید مراد آیه، یهودیان و مسیحیان و صابئانی باشد که جاهل قاصرند یعنی کسانی که بر اثر جهل قصوری و نه تقصیری، مسلمان نشده‏اند اما زندگیشان براساس اصول اخلاقی استوار است، اهل نجات و رستگاری‏اند و در پیش گاه خدا ماجور می‏باشند .
این احتمال هم صحیح نیست زیرا جاهل قاصر معذور است، اما ماجور نخواهد بود . یعنی ممکن است جاهل قاصر عذاب الهی نداشته باشد، اما اجری و پاداشی هم به او ندهند، مساله معذور بودن جاهلان غیر از ماجور بودن آنهاست .

پي نوشت :

1 . یونس، آیه‏22 .
2 . تکویر، آیه‏26 .
3 . انعام، آیه‏91 .
4 . کافرون، آیه 6 - 1 .
5 . بقره، آیه‏62 .
6 . مائده، آیه‏69 .
7 . توبه، آیه‏29 .
8 . آل عمران، آیه‏85 .
9 . نساء، آیات 124و123 .

منبع: پایگاه حوزه




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.