نويسنده: غلامحسين جوادپور (1)
ب) ارزشسنجي معرفتي به لحاظ پشتوانهي معرفت
انسانها در طول زندگي، خود را در موقعيتهايي قرار ميدهند که مولّد باورهاي نادرست و ناشايست هستند و همچون غل و زنجير، او را از راهيابي به معرفت صحيح و مسير هدايت باز ميدارند. همانطور که فردي با عينک رنگي، جهان و پيرامون خود را به همان رنگ ميبيند و از نيل به رنگ حقيقي اشيا باز ميماند، عواملي نيز وجود دارند که پيشزمينه و پشتوانه اعتقادات ناصواب ميشوند که قرآن کريم مهم ترين آنها را معرفي و مذمت کرده است. اين قسم پژوهش به بررسي اين عوامل ميپردازد:1. پيروي از هواي نفس
يکي از لغزشگاههاي بزرگ که انسان را گرفتار شبهههاي علمي و شهوتهاي عملي ميکند، نفس و پيروي از آن است و خداوند در قرآن کريم نفس اماره را منشأ بسياري از خبطها و انحرافهاي فکري و رفتاري دانسته است و از آنجا که اين نوشتار متکفل بحث معرفتي است، آثار عملي و رفتاري را به پژوهشهاي ديگر ميسپرد. پيروان نفس و هواپرستان، گمراه ترين انسانها هستند: «وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ بِغَيرِ هُدًى مِنَ اللَّهِ» (قصص: 50). اکنون برخي از آثار معرفتي هواپرستي را از منظر قرآن بررسي ميکنيم:1. انحراف از حق: «فَلَا تَتَّبِعُوا الْهَوَى أَنْ تَعْدِلُوا» (نساء: 135)؛
2. انحراف از راه خدا (راه سعادت و هدايت): «وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ» (ص: 26)؛
3. بيارزش نزد خداوند و محروميت از بيّنهي الاهي: «أَفَمَنْ كَانَ عَلَى بَينَةٍ مِنْ رَبِّهِ كَمَنْ زُينَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ وَاتَّبَعُوا أَهْوَاءَهُمْ» (محمد: 14)؛
4. بيتوجهي به برهان و اکتفا به ظن: «إِنْ هِي إِلَّا أَسْمَاءٌ سَمَّيتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ إِنْ يتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَى الْأَنْفُسُ» (نجم: 23)؛
5. حقناپذيري: «فَإِنْ لَمْ يسْتَجِيبُوا لَكَ فَاعْلَمْ أَنَّمَا يتَّبِعُونَ أَهْوَاءَهُمْ» (قصص: 50)؛
6. خردگريزي و عقلستيزي: «أَرَأَيتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ... أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يسْمَعُونَ أَوْ يعْقِلُونَ» (فرقان: 43-44)؛
7. جهالت و محروميت از شناخت حقيقي و درک صحيح: «أَفَرَأَيتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَنْ يهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ» (جاثيه: 23) و «اُولَئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَاتَّبَعُوا أَهْوَاءَهُمْ» (محمد: 16)؛
8. انکار آيات الاهي (انعام: 150)، انبيا (همان، مائده: 70)، قيامت (انعام: 150)، کتب آسماني (قصص: 50) و...؛
9. ناداني و اسير گمان و تخمين: «أَفَرَأَيتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ... وَقَالُوا مَا هِي إِلَّا حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَنَحْيا وَمَا يهْلِكُنَا إِلَّا الدَّهْرُ» (همان).
نکته آخر اينکه خداوند پيامبر خود را با بيان اينکه فکر و گفتارش از سر هواپرستي نيست، ستايش کرده است: «وَمَا ينْطِقُ عَنِ الْهَوَى» (نجم: 3) و خود را ملجأيي براي دوري از هواپرستي شمرده است: «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّي» (يوسف: 53).
2. پيروي از شيطان
شاهراه گمراهي ديگر، القائات شيطان رجيم است که از لحاظ معرفتي و رفتاري، آثار سوئي بر آدمي ميگذارد. شيطان به دليل سرخوردگي از آستان مقدس ربوبي، قسم به اغواي انسان ياد کرده است و قرآن کريم که کتاب هدايت ميباشد، انسان را از پيروي او منع کرده است: «وَلَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيطَانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ» (انعام: 142). شيطان با اقسام لطايف الحيل انسان را به گمراهي ميکشاند که قرآن کريم به برخي از لغزشهاي اعتقادي و معرفتي حاصل از پيروي شيطان و در بند او بودن اشاره ميکند:1. اتخاذ اعتقادهاي باطل: «وَلَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيطَانِ... إِنَّمَا يأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَالْفَحْشَاءِ وَأَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ» (بقره: 168-169)؛
2. جدال جاهلانه: «وَإِنَّ الشَّياطِينَ لَيوحُونَ إِلَى أَوْلِيائِهِمْ لِيجَادِلُوكُمْ» (انعام: 121)، «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيرِ عِلْمٍ وَيتَّبِعُ كُلَّ شَيطَانٍ مَرِيدٍ» (حج: 3)؛
3. اعتقاد به خرافه: «وَلَأُضِلَّنَّهُمْ وَلَأُمَنِّينَّهُمْ وَلَآمُرَنَّهُمْ فَلَيبَتِّكُنَّ آذَانَ الْأَنْعَامِ...» (نساء: 119)؛
4. ايجاد شبههي علمي: «وَإِنَّهُ لَعِلْمٌ لِلسَّاعَةِ فَلَا تَمْتَرُنَّ بِهَا وَاتَّبِعُونِ هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ وَلَا يصُدَّنَّكُمُ الشَّيطَانُ» (زخرف: 61-62)؛
5. فراموشي: «اسْتَحْوَذَ عَلَيهِمُ الشَّيطَانُ فَأَنْسَاهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ» (مجادله: 19)، «وَإِمَّا ينْسِينَّكَ الشَّيطَانُ...» (انعام: 68)؛
6. بر باد دادن توفيقات علمي و الاهي: «وَاتْلُ عَلَيهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَينَاهُ آياتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ» (اعراف: 175).
3. تقليد
پيروي از ديگران امري است که انسان به واسطه آن ذهن و ضمير خود را در اختيار ديگران گذاشته، در تسخير آنها در ميآيد. قرآن کريم در آيات بسياري به اين امر پرداخته و انواع و پيامدهاي تقليد را متذکر شده است. تقليد، هم ميتواند ممدوخ باشد و هم مذموم. قرآن کريم تبعيت از انبيا «فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ» (انعام: 90)، پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) «لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» (احزاب: 21) و هدايتگران به حق «أَفَمَنْ يهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يتَّبَعَ» (يونس: 35) را جايز، بلکه واجب ميداند.در تقليد چند وجه متصور است: عالم از عالم، عالم از جاهل، جاهل از عالم و جاهل از جاهل. دو تاي اول مذموم و ناپسند هستند و قرآن از آنها سخني نگفته است. مورد سوم محل تأييد و چهارمي مورد نکوهش شديد قرآن است که البته سيرهي عقلا و فتواي عقل نيز چنين است. قرآن کريم ملاک تقليد صحيح را عقل، علم و هدايت ميداند: «َوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لَا يعْلَمُونَ شَيئًا وَلَا يهْتَدُونَ» (مائده: 104)، «أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لَا يعْقِلُونَ شَيئًا» (بقره: 170)، «يا أَبَتِ إِنِّي قَدْ جَاءَنِي مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ يأْتِكَ فَاتَّبِعْنِي أَهْدِكَ صِرَاطًا سَوِيا» (مريم: 43) و از آنجا که خداوند اين ملاکها را در آبا و اجداد منکران مبدأ و معاد مفقود ميداند، آنها را مذمت ميکند؛ بنابراين رجوع به کتاب و سنت و تقليد در اموري که متخصصان از آنها استنباط ميکنند، تقليد مذموم نيست (طباطبايي، 1379، ج 6، ص 234).
معرفت تقليدي ميتواند ظني يا يقيني باشد که در ميان دانشمندان اصول و کلام، در کفايت چنين معرفتي در اصول دين اختلاف وجود دارد؛ ولي چون بحث اصلي اين پژوهش، بررسي ديدگاه کلي قرآن کريم است، به تفصيل آن پرداخته نميشود (حسينزاده، 1387، ص 221-227).
نکتهي ديگر اينکه تقليد مذموم در قرآن به چند صورت است: تقليد از بزرگان و سران قوم: «إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلَا» (احزاب: 67) و تقليد از نياکان و اجداد: «قَالُوا وَجَدْنَا عَلَيهَا آبَاءَنَا» (لقمان: 21 / بقره: 170 / مائده: 104 / اعراف: 70 / هود: 62 و 109 / انبيا: 53 / شعراء: 74 / زخرف: 24) و تقليد از مستکبران: «فَقَالَ الضُّعَفَاءُ لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعًا» (ابراهيم: 21). قرآن کريم کساني را که لجام عقيده و انگيزه خود را به دست جاهلاني همچون خود دادهاند، مذمت کرده و برخي آثار معرفتي را برشمرده است:
1. برنتافتن اسلام، توحيد، معاد و...: در بسياري از آيات پيش گفته، مقلدان به استناد تقليد خود، منکر آموزههاي الاهي ميشدند و قرآن کريم اين انکار معرفتي آنها را شديداً تقبيح ميکند؛
2. حقناپذيري و گرايش به باطل: «فَلَمَّا جَاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنَا... قَالُوا أَجِئْتَنَا لِتَلْفِتَنَا عَمَّا وَجَدْنَا عَلَيهِ آبَاءَنَا» (يونس: 76-78).
3. خرافگرايي: «مَا جَعَلَ اللَّهُ مِنْ بَحِيرَةٍ وَلَا سَائِبَةٍ وَلَا وَصِيلَةٍ وَلَا حَامٍ وَلَكِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ... وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا إِلَى مَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَإِلَى الرَّسُولِ قَالُوا حَسْبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَيهِ آبَاءَنَا» (مائده: 103-104)؛
4. جهل و گمراهي: «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيرِ عِلْمٍ وَلَا هُدًى وَلَا كِتَابٍ مُنِيرٍ * وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا وَجَدْنَا عَلَيهِ آبَاءَنَا» (لقمان: 20-21)؛
5. مانع آزادانديشي: «قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءَنَا لَهَا عَابِدِينَ * أُفٍّ لَكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَفَلَا تَعْقِلُونَ» (انبياء: 53 و 67)
خداوند عذاب، هلاکت و نابودي و خشم و انتقام خود را فرجام مقلّدان و مقلَّدان ميشمرد (زخرف: 23-25 / اعراف: 70-72 و 65 / لقمان: 21 / بقره: 165-167 / ابراهيم: 21 / احزاب: 66-68 / صافات: 68-71).
4. حسگرايي و مادهانگاري
ماديون، هستي را مساوي با ماده ميانگارند و هر موجودي را مادي ميپندارند و هر غيرمادي را غير موجود (عکس نقيض). آنها معرفتي را بر ميتابند که بتوان با حس دريافت کرد و بنابراين اعتقاد به مبدأ و معاد، وحي، فرشتگان و ولايت و عصمت را پوچ و بيمعنا ميانگارند (جوادي آملي، 1387، ص 233). قرآن کريم به طرح دعاوي مادهانگاران و لغزشهاي معرفتي آنها پرداخته است و اين رويکرد به هستي و شناخت را مانع عمده درک معارف حقيقي و ماورائي ميداند: «وَقَالُوا مَا هِي إِلَّا حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَنَحْيا وَمَا يهْلِكُنَا إِلَّا الدَّهْرُ وَمَا لَهُمْ بِذَلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا يظُنُّونَ» (جاثيه: 24). «يعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ» (روم: 7) و «فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنَا وَلَمْ يرِدْ إِلَّا الْحَياةَ الدُّنْيا ذَلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ» (نجم: 29-30). اين سه آيه، بنياد ماديگرايان را بر باد ميدهد و خداوند پرده از جهل و جهالت آنها بر ميدارد. همين محروميت از دانش حقيقي و حيرت در باتلاق شک و ظن و نفهميدن مبدأ و معاد و وحي، هشدار مهمي است تا در معارف خود تنها بر منبع حس تأکيد نکنيم و عقل، وحي و شهود را معتبر بشماريم؛ ا لبته فراموش نکنيم که قرآن کريم، حس را يکي از ابزارهاي مهم معرفتي ميشمرد: «وَاللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لَا تَعْلَمُونَ شَيئًا وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ» (نحل: 78) ولي کافي نميداند.در قرآن از مادهانگاري و حسگرايي کافران (انعام: 25-29)، مشرکان (فرقان: 17-21)، بنياسرائيل (بقره: 55 / نساء: 53 / اعراف: 138-148 / طه: 80-91)، فرعون (مؤمنون: 51-53) و قوم ابراهيم (انعام: 76-78) سخن رفته است. برخي ديگر از آثار سوء معرفتي مادهانگاري عبارتاند از:
1. مجادلههاي مادهانگارانه: «وَقَالَ الَّذِينَ لَا يرْجُونَ لِقَاءَنَا لَوْلَا أُنْزِلَ عَلَينَا الْمَلَائِكَةُ أَوْ نَرَى رَبَّنَا» (فرقان: 21)؛
2. فريب خوردن: «وَاتَّخَذَ قَوْمُ مُوسَى مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِيهِمْ عِجْلًا جَسَدًا لَهُ خُوَارٌ» (اعراف: 148)؛
3. اتهام دروغ و بيايماني: «إِنْ هِي إِلَّا حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَنَحْيا وَمَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ * إِنْ هُوَ إِلَّا رَجُلٌ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبًا وَمَا نَحْنُ لَهُ بِمُؤْمِنِينَ» (مؤمنون: 37-38).
نکتهي ديگر اينکه بسياري از استبعادها و انکارهاي مخالفان معاد از همين نوع است.
5. تعصب
«إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْحَمِيةَ حَمِيةَ الْجَاهِلِيةِ» (فتح: 26)، اين آيه منشوري است که قرآن کريم در محکوميت تعصب و ارتجاع به جاهليت مطرح ميکند. تعصب به معناي تبعيت از گروه يا سنت يا قومي بدون هيچ دليلي است که فرد حتي حاضر به شنيدن ادلهي مخالف نباشد و به يک مسلک فکري - عقيدتي التزام لجاجتوار داشته باشد که قرآن کريم اين خصيصه را بسيار نکوهش کرده است. در اين صيفهي آسماني از تعصب قوم فرعون (غافر: 26)، قوم ابراهيم (انبيا: 62)، قوم ثمود (ابراهيم: 9-10)، کافران مکه (فتح: 25-26)، يهوديان و مسيحيان (بقره: 111-112) و مشرکان (فرقان: 41-42) سخن رفته است. بيشترين تأکيد قرآن بر تعصب مردم زمان خود بود که به دوران جاهليت و عقايد بيپايهي آن دوران تعصب ميورزيدند: «فَأَعْرَضَ أَكْثَرُهُمْ فَهُمْ لَا يسْمَعُونَ وَقَالُوا قُلُوبُنَا فِي أَكِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونَا إِلَيهِ وَفِي آذَانِنَا وَقْرٌ...» (فصلت: 4-5) و «إِنْ كَادَ لَيضِلُّنَا عَنْ آلِهَتِنَا لَوْلَا أَنْ صَبَرْنَا عَلَيهَا» (فرقان: 42) قرآن کريم در يک حکم کلي، هر حزب و قومي را نسبت به عقايد خود، متعصب و متصلب ميداند: «كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيهِمْ فَرِحُونَ» و تعصب خشک و مخصوصاً جاهليت را مانع بزرگي از دستيابي به معرفت صحيح و مستدل ميداند. روشن است که کسي که به رأي سنت يا افراد خاصي متعصب باشد، ادلهي طرف مقابل را گوش نميدهد يا مؤثرنميداند و سد محکمي برابر واردات معرفتي خود قرار ميدهد که نه تنها از منظر قرآن، که از منظر عقلانيت بشري مذموم است. پارهاي از آثار معرفتي تعصب از منظر قرآن کريم عبارتاند از:1. انحراف از عدالت: «يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ... وَلَوْ عَلَى أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوَالِدَينِ وَالْأَقْرَبِينَ» (نساء: 135) و «وَلَا يجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلَّا تَعْدِلُوا...» (مائده: 8)؛
2. حقناپذيري: «وَلَوْ نَزَّلْنَاهُ عَلَى بَعْضِ الْأَعْجَمِينَ... * مَا كَانُوا بِهِ مُؤْمِنِينَ» (شعرا: 198-199)؛
3. ممانعت از شناخت: «قَالُوا يا شُعَيبُ مَا نَفْقَهُ كَثِيرًا مِمَّا تَقُولُ وَإِنَّا لَنَرَاكَ فِينَا ضَعِيفًا وَلَوْلَا رَهْطُكَ لَرَجَمْنَاكَ» (هود: 91).
آيات فراواني که در قرآن در مذمت تعصب و تبعيت بيچون و چرا از سنت خود آمده است، بر حول همين سه آفت بزرگ ميچرخد. همانطور که گفتيم، تعصب در ميان هر قومي بوده و قرآن نيز از اقوام مختلف چنين خصيصهي مذمومي را نقل ميکند؛ ولي از آنجا که اين کتاب آسماني در ميان آن زمان و در مکه و مدينه نازل شده، تعصب آنان به آباي خود و به خصوص سنت جاهلي پيش از اسلام شديداً نکوهش شده است. در قرآن چهار بار کلمهي «جاهليت» آمده که در همه موارد، آن را مذمت کرده است و در آيات فراواني، تعدادي از اعتقادهاي خرافي و اعمال جاهلي برآمده از اين اعتقادات آنان را بر ميشمرد تا بيارزشي اين ويژگي عقيدتي بيشتر نمايان شود.
- اعتقاد به ربوده شدن: «وَقَالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدَى مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنَا» (قصص: 57 / انفعال: 26 / عنکبوت: 67)؛
- جابهجايي ماههاي حرام: «إِنَّمَا النَّسِيءُ زِيادَةٌ فِي الْكُفْرِ» (توبه: 37 / طبرسي، 1426 ق، ج 5، ص 45)؛
- اعتقاد به استخاره با تيرهاي مخصوص: «إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَيسِرُ وَالْأَنْصَابُ وَالْأَزْلَامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيطَانِ» (مائده: 90)؛
- زنده به گور کردن دختران: «وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثَى... أَيمْسِكُهُ عَلَى هُونٍ أَمْ يدُسُّهُ فِي التُّرَابِ» (نحل: 58-59)؛
- تحريم سوار شدن بر چهارپايان: «مَا جَعَلَ اللَّهُ مِنْ بَحِيرَةٍ وَلَا سَائِبَةٍ وَلَا وَصِيلَةٍ وَلَا حَامٍ» (مائده: 103)؛ «بحيره» شتري بود که سوار شدن بر آن حرام بود: «وَقَالُوا... وَأَنْعَامٌ حُرِّمَتْ ظُهُورُهَا» (انعام: 138)؛
- فرزندکشي: «وَكَذَلِكَ زَينَ لِكَثِيرٍ مِنَ الْمُشْرِكِينَ قَتْلَ أَوْلَادِهِمْ» (همان: 137)؛
- قسيم دانستن خدا در کشت و دام: «وَجَعَلُوا لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَالْأَنْعَامِ نَصِيبًا» (همان: 136)؛
- انحرافات زنان: «يا أَيهَا النَّبِي إِذَا جَاءَكَ الْمُؤْمِنَاتُ يبَايعْنَكَ عَلَى أَنْ لَا يشْرِكْنَ بِاللَّهِ شَيئًا وَلَا يسْرِقْنَ وَلَا يزْنِينَ وَلَا يقْتُلْنَ أَوْلَادَهُنَّ وَلَا يأْتِينَ بِبُهْتَانٍ...» (ممتحنه: 12).
همچنين بتپرستي (يونس: 34 / حج: 71)، بيمنطقي قوانين (انعام: 139)، تحريم حلال (همان: 119، 140 و 144)، تعويض همسران (احزاب: 52)، دروغگويي (نحل: 62)، رباخواري (آل عمران: 130)، ضلالت (همان: 164)، اعتقاد به شريک بودن اجنه با خدا (انعام: 100)، فرزند پنداشتن براي خدا (نحل: 57)، انکار معاد (جاثيه: 30) و....
6. برآيند
خداوند علاوه بر بيان سنخ معرفت مطلوب که بايد علمي يا يقيني باشد، لغزشگاههاي هولناکي را براي معارف بشري بر ميشمرد که اگر کسي گرفتار آنها شد، عقايد پوچ و باطل وي را احاطه خواهد کرد و جايي که برهان علمي در ميان نباشد (تقليد و تعصب) يا از سنخ باطل آن باشد (مادهانگاري و حسگرايي) يا قواي ادراکي در اختيار منبع شروري بيفتد (نفس و شيطان) آنجا مهلکه بشري است که انگيزه و انگيخته او ره به خطا ميبرد و عقيده و عمل او فاسد ميشود و در سراي عقبي دست خالي خواهد بود.ج) ارزشسنجي به لحاظ احتجاجها و شيوههاي تبيين (بررسي موردي)
منکران مبدأ و معاد و همانها که از ريب و ظن پيروي ميکنند و نفس و شيطان را پيشواي خود قرار داده، با تقليد از ديگران بر عقايد جاهلي خود تعصب دارند، براي بيان عقايد خود يا رد دعاوي انبيا و اولياي الاهي، شيوههايي را به کار گرفتهاند که خداوند در قرآن کريم آنها را نقل و رد ميکند. اين قسمت از پژوهش به بررسي اين موارد ميپردازد: (2)1. ادعاي بدون دليل
عدهاي براي اعتقاد و احتجاج خود دليلي ندارند، درحاليکه داشتن دليل، شرط عقلي براي پذيرش هر مطلبي است. قرآن کريم بارها از کلمات «سلطان»، «برهان»، «حجت» و... استفاده کرده تا ادعاي بدون دليل را بيارزش تلقي کند. سلطان به معناي تفوق است، چه بر اشخاص «فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيهِ سُلْطَانًا» (اسراء: 33) چه بر اقوال «اِنْ عِنْدَكُمْ مِنْ سُلْطَانٍ بِهَذَا أَتَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ...» (يونس: 68) و چه بر عقايد «وَأَنْ تُشْرِكُوا بِاللَّهِ مَا لَمْ ينَزِّلْ بِهِ سُلْطَانًا» (اعراف: 33 / مصطفوي، 1360، ج 5، ص 178). در قرآن کريم در 17 آيه، سلطان به معناي دليلي بر اعتقاد و قول آمده است و خداوند مشرکان را در شرک خود بيدليل ميبيند: «وَيعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَمْ ينَزِّلْ بِهِ سُلْطَانًا» (حج: 71)، همچنين فرزند داشتن خدا (صافات: 156 / يونس: 68) و مجادله در آيات خدا (غافر: 56 و 35) اموري بدون سلطان تلقي شدهاند.برهان نيز واژهاي است که خداوند به کار برده و در چهار آيه مطالبه کرده است؛ در سه آيه به مشرکان (انبيا: 24 / نمل: 64 / قصص: 75) و در يک آيه به يهود و نصارا (بقره: 111)، همچنين شرک ادعاي بدون برهان دانسته شده است: «وَمَنْ يدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ لَا بُرْهَانَ لَهُ» (مؤمنون: 117).
براهيني که قرآن از معاندان طلب ميکنند، گاهي حسي است (زخرف: 19 / احقاف: 4 / لقمان: 11 / ملک: 3-4)، گاهي سمعي، (3) (آل عمران: 93 / اعراف: 28 / انعام: 148 و 143) گاهي تاريخي (نحل: 36 / غافر: 21 / فجر: 10 و 6) و گاهي عقلي (انبياء: 24 / نمل: 64) و البته بازگشت هر برهاني به عقل است (قرضاوي، 1416 ق، ص 271-274).
2. استهزا
وقتي دست معاندان از استدلال کوتاه شده، دست به استهزا ميزنند و مخالفان خود را به سخره ميگيرند. اين يک سبک براي طفره رفتن از اقناع است که در سيره مشرکان و مخالفان انبيا وجود داشته و قرآن کريم آن را مذمت کرده است: «وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ فِي شِيعِ الْأَوَّلِينَ * وَمَا يأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يسْتَهْزِئُونَ» (حجر: 10-11) استهزاي آنان با روشهاي گوناگوني صورت ميگرفت که قرآن از روش اشارهاي (مطففين: 30-31) و حرکت با سر (اسراء: 51)، عيبجويي (توبه: 79 / حجرات: 11)، کنايه زدن (هود: 38) و... پرده بر ميدارد. خداوند آثار سوئي نيز براي اين روش غير علمي بر ميشمرد که غفلت: «فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِيا حَتَّى أَنْسَوْكُمْ ذِكْرِي» (مؤمنون: 110)، سرزنش «وَيلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ» (همزه: 1)، محروميت از هدايت: «فَيسْخَرُونَ مِنْهُمْ... وَاللَّهُ لَا يهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ» (توبه: 79-80) و... از آن جملهاند.3. تحريف
تحريف به معناي برگرداندن است و در اصطلاح يعني چيزي را از اصل و مسير اصلي خود منحرف کردن ميباشد؛ گاهي با حذف و تغيير لفظي همراه است و گاهي با تحريف معنوي و تأويل سوء (مکارم شيرازي، 1374، ج 4، ص 313).. اين نيز حربه گروهي از مخالفان معارف الاهي بوده و خداوند نيز آن را مذمت کرده است. در قرآن از تحريف انجيل و تورات (آل عمران: 77-78) و تحريف دين (يونس: 15) سخن رفته و اين رذيله معرفتي گاهي ظلم (اعراف: 162) و گاهي افتراي به خداوند (آل عمران: 78) شمرده شده است. تحريف براي گمراه کردن ديگران و طفره رفتن خود از حرف حق و حقيقت است.4. تکذيب
منکران وحي و رسولان الاهي در برابر منطق و حجت آنها، به تکذيب و انکار دعاوي آنها ميپرداختند و اين خود محو صورت مسئله و توسل به روش غير اخلاقي است. آنها به تکذيب جهنم (رحمن: 43)، حق (انعام: 5)، عذاب (سبأ: 42)، قرآن (انعام: 66)، معاد (ق: 2-5)، نعمتهاي الاهي (مرسلات: 20-28) و... ميپرداختند که خداوند هم آنان را سرزنش و تهديد: «وَيلٌ يوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ» (همان: 47) و تحقير مينمايد: «انْطَلِقُوا إِلَى مَا كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ» (همان: 29). از منظر قرآن، عامل تکذيب، گاهي معرفتي و ناشي از کمبهره بودن از دانش است: «بَلْ كَذَّبُوا بِمَا لَمْ يحِيطُوا بِعِلْمِهِ» (يونس: 39) و گاهي اغراض نفساني: «ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوأَى أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ» (روم: 10).5. تجاهل
شيوه ديگري از فرار و امحاي صورت مسئله، خود را به جهالت زدن و توسل به جهل است. در اين شيوه، آنها ابهام و دانش کم خود را دليل سستي خويش و انکار اصل واقعيت چيزي ميدانند. يکي از اين موارد درباره معاد است: «وَإِذَا قِيلَ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَالسَّاعَةُ لَا رَيبَ فِيهَا قُلْتُمْ مَا نَدْرِي مَا السَّاعَةُ» (جاثيه: 32)، همچنين در جهاد و قتال، جهل خود به اين مسئله را علت سرپيچي بيان ميکنند: «قَالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتَالًا لَاتَّبَعْنَاكُمْ» (آل عمران: 167). مخالفان انبياي پيشين نيز بعضي اوقات از اين حربه استفاده ميکردند: «قَالُوا يا شُعَيبُ مَا نَفْقَهُ كَثِيرًا مِمَّا تَقُولُ» (هود: 91). در اين مورد تجاهل آنها به اصل گفتار انبيا تعلق گرفته و ادعاي ابهام ميکنند؛ مشابه بهانههاي بنياسرائيل براي سرپيچي از ذبح گاو: «قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّكَ يبَينْ لَنَا مَا هِي إِنَّ الْبَقَرَ تَشَابَهَ عَلَينَا» (بقره: 70).6. خلط اراده تکويني و تشريعي خدا
خداوند داراي دو اراده تکويني و تشريعي است که اراده تکويني او تبدلناپذير است و اراده تشريعي عصيانپذير و اين دو نبايد با يکديگر خلط شوند. گاهي برخي معاندان - دانسته يا نادانسته - مرتکب اين مغالطه شدهاند که قرآن به دو مورد اشاره ميکند: «وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنُطْعِمُ مَنْ لَوْ يشَاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ» (يس: 47). آري خداوند اگر ميخواست (تکويني) آنها را اطعام ميکرد؛ ولي اراده (تشريعي) کرده است تا ديگران اين کار را انجام دهند. يعني اراده تکويني خدا فراهم است و جامه عمل به اراده تشريعي او به دست انسانها پوشانده ميشود. مورد ديگر، مغالطهي سران شرک است که: «لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلَا آبَاؤُنَا وَلَا حَرَّمْنَا مِنْ شَيءٍ» (انعام: 148).خداوند انسان را تکويناً آزاد گذاشته؛ ولي تشريعاً به توحيد امر کرده است و اعتقاد به شرک مخالفت با اراده تشريعي اوست، نه در تضاد با اراده تکويني!
7. خلط انگيزه و انگيخته
در اين خطاب علمي به جاي پرداختن به محتواي ايده و بررسي علمي آن، عوامل جانبي و حاشيهاي پر رنگ شده و انگيزه گوينده در انگيخته و عقيده وي داخل دانسته ميشود. فرعون و مستکبران اطراف وي ميگفتند: «أَنُؤْمِنُ لِبَشَرَينِ مِثْلِنَا وَقَوْمُهُمَا لَنَا عَابِدُونَ» (مؤمنون: 47) يا به حضرت نوح ميگفتند: «أَنُؤْمِنُ لَكَ وَاتَّبَعَكَ الْأَرْذَلُونَ» (شعراء: 111).
8. طلب برهان از مخالف
يکي از روشهاي مجادله و احتجاج باطل مخالفان مخالفان تعاليم انبيا، طرح دعاوي بدون دليل است و در مقابل اولياي الاهي، طلب دليل بر رد مدعاي باطل خود را طرح ميکردند. منکران معاد که دلايل قابل اعتنايي براي اين امر نداشتند، از انبيا طلب دليل براي اثبات آن ميکردند که البته به دليل حسگرايي و تعصب، هيچ دليلي را برنميتافتند؛ ولي ميخواستند نداشتن دليل بر مدعاي خود را مخفي کنند و نداشتن دليل از جانب انبيا را دليل نبود معاد بگيرند: «إِنَّ هَؤُلَاءِ لَيقُولُونَ * إِنْ هِي إِلَّا مَوْتَتُنَا الْأُولَى وَمَا نَحْنُ بِمُنْشَرِينَ * فَأْتُوا بِآبَائِنَا إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ» (دخان: 34-36) و در انکار انبيا ميگفتند: «إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنَا... فَأْتُونَا بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ» (ابراهيم: 10)، آنها براهين انبيا و معجزات آنها را هم چيزي حساب نميکردند: «قَالُوا يا هُودُ مَا جِئْتَنَا بِبَينَةٍ» (هود: 53).9. تحقير مدعاي رقيب
يکي از روشهاي فرار از پذيرش حرف حق و صدق، بيارزش جلوه دادن ادعاي رقيب است و قرآن در چند موضع، اين مغالطه و احتجاج باطل را از منکران وحي و رسالت نقل ميکند: «قَالُوا سَوَاءٌ عَلَينَا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُنْ مِنَ الْوَاعِظِينَ * إِنْ هَذَا إِلَّا خُلُقُ الْأَوَّلِينَ» (شعراء: 136-137)، آنها آيات الاهي را کمارزش تلقي کرده، ميگفتند: «قَدْ سَمِعْنَا لَوْ نَشَاءُ لَقُلْنَا مِثْلَ هَذَا» (انفال: 31). يکي ديگر از حربههاي آنان اسطوره پنداشتن قرآن است که در چندين آيه آمده است: «وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ مَاذَا أَنْزَلَ رَبُّكُمْ قَالُوا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ» (نحل: 24) يا قرآن را سخني دروغ معرفي ميکردند: «إِنْ هَذَا إِلَّا إِفْكٌ افْتَرَاهُ وَأَعَانَهُ عَلَيهِ قَوْمٌ آخَرُونَ» (فرقان: 4).10. تزکيه خود، تخطئه رقيب
در اين روش، صاحبان باور و مخالفان اعتقادي معاندان، تخريب شخصيتي ميشدند و آنها خود را از برترين مردم و مخلوقات خدا ميشمردند. اين سبک مغالطي هم در کلام يهوديان و مسيحيان آمده و هم در دعاوي مشرکان و کفار. اهل کتاب ميگفتند: «لَنْ يدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ كَانَ هُودًا أَوْ نَصَارَى» (بقره: 111) و «قَالُوا كُونُوا هُودًا أَوْ نَصَارَى تَهْتَدُوا» (همان: 135) و مخالفان حضرت نوح، پيروان وي را اراذل قوم خود ميپنداشتند: «وَمَا نَرَاكَ اتَّبَعَكَ إِلَّا الَّذِينَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِي الرَّأْي وَمَا نَرَى لَكُمْ عَلَينَا مِنْ فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّكُمْ كَاذِبِينَ» (هود: 27). مخالفان رسول اسلام هم مسلمانان را انسانهاي سفيه معرفي ميکردند: «وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَمَا آمَنَ النَّاسُ قَالُوا أَنُؤْمِنُ كَمَا آمَنَ السُّفَهَاءُ» (بقره: 13). تحليلهاي رواني آنها درباره پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نيز در اين مسير بوده است: «وَقَالُوا يا أَيهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ» (حجر: 6)، همانطور که هر پيامبري متهم بوده است: «كَذَلِكَ مَا أَتَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا قَالُوا سَاحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ» (ذاريات: 52).11. ارائه خواستهي مستحيل
گاهي فردي براي فرار از پذيرش ادعايي، شرطي دست نيافتني ميگذارد و چون نميتوان آن را برآورده کند، ادعاي طرف مقابل را غير معقول و غير منطقي ميشمرد. قرآن کريم از منکران معاد و اکابر اقوام نقل ميکند که ميگفتند: «وَإِذَا جَاءَتْهُمْ آيةٌ قَالُوا لَنْ نُؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتَى مِثْلَ مَا أُوتِي رُسُلُ اللَّهِ» (انعام: 124)، يا قوم موسي ميگفتند: «لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً» (بقره: 55). مخالفان پيامبر اسلام هم چند خواسته را مطرح ميکردند تا وقتي پيامبر از انجام آنها معذور باشد، ابطال ادعاي وي را نتيجه بگيرند: «وَقَالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الْأَرْضِ ينْبُوعًا * أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَعِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهَارَ خِلَالَهَا تَفْجِيرًا * أَوْ تُسْقِطَ السَّمَاءَ كَمَا زَعَمْتَ عَلَينَا كِسَفًا أَوْ تَأْتِي بِاللَّهِ وَالْمَلَائِكَةِ قَبِيلًا * أَوْ يكُونَ لَكَ بَيتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقَى فِي السَّمَاءِ وَلَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَينَا كِتَابًا نَقْرَؤُهُ» (اسراء: 90-93).12. آرزو انديشي
بعضي اوقات مخالفان تعاليم انبيا که دليلي بر رد ادعاهاي آنها نداشتند، ادعاي باطل و انکارهاي خود را به صورت آرزو نقل ميکردند؛ به اين معنا که ما دوست داريم چنين باشد و چنين خواهد شد! تکيه بر آرزوها از تسويلات شيطان است: «وَ... وَلَأُمَنِّينَّهُمْ...» (نساء: 119)، آرزو انسان را فريب ميدهد (حديد: 14) و به غفلت ميکشاند (حجر: 3). قرآن کريم آرزوانديشي را ملاکي براي سنجش اعتقادنميداند: «لَيسَ بِأَمَانِيكُمْ وَلَا أَمَانِي أَهْلِ الْكِتَابِ» (نساء 123).13. کذب
دروغ يکي از گناهان اخلاقي است و خداوند آن را قرين بيايماني دانسته است: «إِنَّمَا يفْتَرِي الْكَذِبَ الَّذِينَ لَا يؤْمِنُونَ» (نحل: 105). علاوه بر اين، کذب يک نوع تخلف معرفتي نيز هست. توضيح آنکه کذب - و همينطور صدق - دوگونه است: خَبَري و مُخبري. اگر گفتهي فردي با واقع مطابق نباشد، به آن کذب خبري يا منطقي ميگويند و اگر سخن فرد با اعتقاد قلبي او هماهنگ نباشد، کذب او مخبري يا اخلاقي خواهد بود. در نوع اول اگر فرد تلاش خود براي اصابه به واقع را کرده باشد، مستحق ملامت نيست؛ ولي نوع دوم ناشي از يک تخلف معرفتي است و فرد آنچه را ميدانسته به ديگران برعکس انعکاس داده است. قرآن کريم منافقان را دچار اين لغزش ميشمارد: «إِذَا جَاءَكَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ... وَاللَّهُ يشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَكَاذِبُونَ» (منافقون: 1)، همچنين همه کذبهاي مذموم در قرآن از نوع مخبري هستند.14. جدال
يکي از شيوههاي احتجاج که معمولاً براي اثبات عقيده باطل استفاده ميشود، جدل است که در صورت استمرار، آن را جدال ميگويند و فرد مجادل سعي ميکند ادعاي خود را به هر نحوي شده اثبات کند و به دنبال حقيقت نيست (مصطفوي، 1360، ج 2، ص 65 / طباطبايي، 1379، ج 12، ص 534 / مظفر، 1424 ق، ص 38). خداوند در آيات فراواني آن را دستمايه کفار، مشرکان و اهل کتاب دانسته و مذمت کرده است. مجادله گاهي با «عن» به کار ميرود که به معناي دفاع است: «وَلَا تُجَادِلْ عَنِ الَّذِينَ يخْتَانُونَ أَنْفُسَهُمْ» (نساء: 107) و بقيهي موارد آن که از لغزشهاي عقيدتي و گفتاري است، گاهي با «في» و گاهي مطلق استعمال شده است: «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيرِ عِلْمٍ» (حج: 8) و «وَإِنْ جَادَلُوكَ فَقُلِ...» (همان: 68) جدال به دو نوع احسن و غير احسن تقسيم ميشود که نوع اول مطلوب قرآن و براي مقابله با جدال باطل معاندان است. در اين روش با بهرهگيري از اصول اخلاق علمي و آداب مناظره، رقيب از طريق مباني و مقدمات خود مغلوب ميشود (طباطبايي، 1379، ج 12، ص 53).15. دوگانگي
گاهي دوگانگي در شخصيت، رفتار و اعتقاد، حربهاي براي تأمين منافع شخصي و اغواي ديگران است. در قرآن کريم از نفاق اعتقادي: «وَيقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ» (نساء: 150) و نفاق رفتاري و گفتاري: «فَإِنْ كَانَ لَكُمْ فَتْحٌ مِنَ اللَّهِ قَالُوا أَلَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ وَإِنْ كَانَ لِلْكَافِرِينَ نَصِيبٌ قَالُوا أَلَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَيكُمْ» (همان: 141) سخن به ميان آمده و آثار منفي فراواني براي آن شمرده شده است.16. تمثيل
تمثيل هم به معناي مثال آوردن و مَثَل زدن است و هم به معناي قياس چند چيز با يکديگر و نتيجه کلي گرفتن که از لحاظ منطقي بيارزش است و مخالفان تعاليم انبيا از هر دو استفاده ميکردند. آنها گاهي مثالهايي ميآوردند و خدا را با خلق خود مقايسه ميکردند که خدا آنها را تقبيح ميکند: «لِلَّذِينَ لَا يؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ مَثَلُ السَّوْءِ وَلِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلَى» و «فَلَا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثَالَ» (نحل: 60 و 74 / طباطبايي، 1379، ج 12، ص 432). آنها گاهي هم با تمثيل منطقي، احکام خدا را به چالش ميکشيدند: «ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا إِنَّمَا الْبَيعُ مِثْلُ الرِّبَا» (بقره: 275) و گاهي انبيا را تحويل ميبردند: «إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنَا» (ابراهيم: 10) و يکي از عمده ترين بهانههاي آنها در انکار انبيا همين مثليت آنها در بشر بودن است!نتيجهگيري
بررسي مؤلفههاي معرفت در قرآن کريم قابل اصطياد است و اين صحيفه آسماني به اين مبحث بنيادي پرداخته است. يکي از اين مباحث، ارزشسنجي معرفتي است که اين پژوهش آن را در سه ساحت بررسي کرد. از لحاظ سنخ معرفت، قرآن کريم به معارف ظني و مشکوک وقتي نمينهد و توصيه به رفع ترديدها مينمايد. در مقابل، علم و يقين مطلوب قرآن است و انسان بايد دانش و احتجاج خود را بر معيارهاي علمي و يقيني تطبيق دهد. منظور از پيروي علم، داشتن حجت و بينه است و مقصود از يقين، حالت دروني آرامشزا. در ساحت دوم، قرآن بر مذمت تقليد کورکورانه، تعصب، پيروي از شيطان درون و برون و مادهانگاري تأکيد ميکند و پيروي از خدا، انبيا، کتب آسماني، اسلام، غيب، اهل ذکر و اولوالامر را مطلوب ميداند. اين مصحف شريف همچنين در ساحت سوم، موارد احتجاج و دعاوي را بررسي کرده، آفتهاي اين موارد را متذکر ميشود و مغالطات، خلطها و شيوههاي غيرعلمي و غيراخلاقي را به تاليان وحي مينماياند.پينوشتها:
1. دانشجوي دکتري کلام مرکز تربيت مدرس دانشگاه قم.
2. برخي از اين موارد با عنوان مغالطات در برخي از کتب به صورت پراکنده ذکر شدهاند. از آنجا که اين پژوهش متکفل ارزشسنجي به صورت عام است، جمعآوري کامل و جامع مغالطات مذکور در قرآن، پژوهشي مستقل ميطلبد، همچنين مباحث قبلي، قابل خرد شدن به چند مغالطه ديگر هستند.
3. منظور دليل شنيده شده از جانب وحي است.
* قرآن کريم
1. ابن سينا، حسين بن عبدالله؛ الشفاء: المنطقيات؛ قم: کتابخانهي آيت الله مرعشي (رحمه الله)، 1404 ق.
2. ____؛ الاشارات و التنبيهات؛ تهران: دفتر نشر کتاب، 1403 ق.
3. ابن فارس؛ ابوالحسن احمد؛ معجم مقاييس اللغة؛ قم: مکتب الاعلام الاسلامي، 1404 ق.
4. ابن منظور، محمد بن مکرم؛ لسان العرب؛ بيروت: دار احياءالتراث العربي، 1408 ق.
5. انصاري، مرتضي؛ فرائد الاصول؛ قم: مجمع الفکر الاسلامي، 1422 ق.
6. پترسون، مايکل و ديگران؛ عقل و اعتقاد ديني: درآمدي بر فلسفه دين؛ ترجمه احمد نراقي و ابراهيم سلطاني؛ تهران: طرح نو، 1387.
7. پويمن، لوئيس. پي؛ معرفتشناسي: مقدمهاي بر نظريه شناخت؛ ترجمه رضا محمدزاده؛ تهران: دانشگاه امام صادق (عليهالسلام)، 1387.
8. جرجاني، علي بن محمد؛ کتاب التعريفات؛ بيروت: دارالنفائس، 1424 ق.
9. جوادي آملي، عبدالله؛ معرفتشناسي در قرآن؛ قم: اسرا، 1387.
10. جوهري، ابينصر اسماعيل بن حماد؛ الصحاح؛ بيروت: دار احياء التراث العربي، 1426 ق.
11. حسينزاده، محمد؛ پژوهشي تطبيقي در معرفتشناسي معاصر؛ قم: مؤسسه امام خميني (رحمه الله)، 1382.
12. ____؛ معرفت لازم و کافي در دين؛ قم: مؤسسه امام خميني (رحمه الله)، 1387.
13. حمودي الطايي، صالح خليل؛ الاساليب القرآنية في عرض العقيدة الاسلامية؛ حلب: دارالنهج، 1429 ق.
14. خراساني، محمد کاظم؛ کفاية الاصول؛ قم: مؤسسه النشر الاسلامي، 1426 ق.
15. خندان، علي اصغر؛ مغالطات؛ قم: بوستان کتاب، 1384.
16. خواص، امير؛ درسنامه تفکر نقدي؛ قم: مؤسسه امام خميني (رحمه الله)، 1388.
17. خوانساري، محمد؛ منطق صوري؛ تهران: انتشارات آگاه، 1386.
18. دفتر انتشارات اسلامي؛ فهرست راهنماي موضوعي الميزان؛ قم: دفتر انتشارات اسلامي، 1379.
19. دهخدا، علي اکبر؛ لغتنامه؛ تهران: دانشگاه تهران، 1372.
20. راغب اصفهاني، حسين؛ مفردات الفاظ القرآن؛ قم: ذوي القربي، 1416 ق.
21. رضايي، مرتضي و احمدحسين شريفي؛ درآمدي بر معرفتشناسي: دروس استاد غلامرضا فياضي؛ قم: مؤسسه امام خميني (رحمه الله)، 1387.
22. سبحاني، جعفر؛ تهذيب الاصول: تقريرات لابحاث الامام الخميني؛ قم: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (رحمه الله)، 1421 ق.
23. سبزواري، هادي؛ شرح المنظومه؛ تهران: نشر ناب، 1384.
24. شاکر، محمدکاظم؛ «نگاهي نو به معناشناختي شک و يقين در قرآن»، پژوهشهاي ديني، ش 12، 1384.
25. صدر، محمدباقر؛ الاسس المنطقية للاستقراء؛ بيروت: دارالتعارف، 1397 ق.
26. صدرالدين شيرازي، محمد بن ابراهيم؛ الحکمة المتعالية في الاسفار العقلية الاربعة؛ قم: ذوي القربي، 1426 ق.
27. صدري، محمدجعفر؛ المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الکريم؛ تهران: سهروردي، 1384.
28. طباطبايي، سيد محمدحسين؛ تفسير الميزان؛ ترجمه سيد محمدباقر موسوي همداني؛ قم: انتشارات جامعهي مدرسين، 1379.
29. عسگري، ابوهلال؛ الفروق اللغوية؛ بيروت: بيجا، 1421 ق.
30. فراهيدي، خليل بن احمد؛ العين؛ بيروت: دار احياء التراث العربي، 1426 ق.
31. فعالي، محمدتقي؛ درآمدي بر معرفتشناسي ديني و معاصر؛ قم: معارف، 1379.
32. فيروزجايي، رمضان علي تبار؛ «سيماي يقين در آيات و روايات»، معرفت، ش 92، 1386.
33. فيومي، احمد بن محمد؛ المصباح المنير؛ بيروت: المکتبة العصرية، 1425 ق.
34. قرضاوي، يوسف؛ العقل و العلم في القرآن الکريم؛ مصر: مطبعة المدني، 1416 ق.
35. الکردي، راجح عبدالحميد؛ نظرية المعرفة بين القرآن و الفلسفة؛ اردن: دارالفرقان، 2004 م.
36. کليني، محمد بن يعقوب؛ الکافي؛ تهران: دارالکتب الاسلامية، 1426 ق.
37. گلستاني، صادق؛ «جامعهشناسي معرفت در قرآن»؛ معرفت، ش 26، 1378.
38. مکارم شيرازي، ناصر و ديگران؛ پيام قرآن؛ ج 1، قم: نسل جوان، 1373.
39. ____؛ تفسير نمونه؛ قم: مدرسه اميرالمؤمنين (عليهالسلام)، 1374.
40. مجلسي، محمدباقر؛ بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار (عليهمالسلام)؛ بيروت: مؤسسه الوفاء، 1403 ق.
41. محمدي ري شهري، محمد؛ دانشنامه عقائد اسلامي: معرفتشناسي؛ قم: دارالحديث، 1385.
42. ____؛ مباني شناخت؛ قم: دارالحديث، 1388.
43. مصطفوي، حسن؛ التحقيق في کلمات القرآن الکريم؛ تهران: وزارت ارشاد، 1360.
44. مظفر، محمدرضا؛ المنطق؛ قم: مؤسسه النشر الاسلامي، 1424 ق.
45. ____؛ اصول الفقه؛ قم: بوستان کتاب، 1380.
46. نائيني، محمدحسين؛ فوائد الاصول؛ قم: مؤسسه النشر الاسلامي، 1428 ق.
47. Audi, Robert; "philosophy" in Encyclopedia of philosophy; ed by Donald M. Borchert, Unated States, 2006.
48. Brody, Brouch A.; "logical terms, classory of" in Encyclopedia of philosophy; ed by Donald M. Borchert, Unated States; 1967.
49. Pojman, Louis P.; The Theory of Knowledge; Secend Edition, Unated States, Wadswoth Publishing Company: 1999.
منبع مقاله :
قائمينيا، عليرضا؛ (1392)، قرآن و معرفتشناسي، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول.