(م145ق) فرزند حسن المثني ابن حسن بن علي بن ابي طالب (عليه السلام) معروف به قتيل باخمري (دهي ميان کوفه و واسط در شانزده فرسخي کوفه). ابراهيم و برادرش محمد و پدرش عبدالله از زمان مروان بن محمد آخرين خليفهي اموي داعيهي خروج و دعوت داشتند، ولي مروان به آنها اهميت نميداد و هم او متوجه داعيان عباسي بود. پس از آنکه خلافت به بنيعباس منتقل شد و ابوجعفر منصور به خلافت رسيد اين سه تن دعوت خود را ظاهر کردند. منصور در سال 136ق، هنگام خلافت برادرش ابوالعباس سفاح به حج رفت و در آن سفر همهي بنيهاشم از علويان و بنيعباس به حضور منصور رفتند ولي عبدالله بن حسن و دو پسرش محمد و ابراهيم از رفتن به پيش او خودداري کردند و اين مايهي وحشت و اضطراب منصور گرديد، مخصوصاً که شايع شده بود در زمان خلافت مروان بن محمد در اجتماعي که از سران بني هاشم در ابواء (در نزديکي مدينه) دربارهي مشورت در امر خلافت صورت گرفته بود منصور با محمدبن عبدالله بن حسن (معروف به نفس زکيه و مهدي) بيعت کرده بود. تفصيل وحشت منصور از عبدالله بن حسن و پسرانش و گرفتاري عبدالله و فرار و اختفاي پسرانش در شرح حال عبدالله المحض و نفس زکيه مذکور خواهد شد. پس از آنکه منصور در سال 144ق اولاد امام حسن و از جمله عبدالله بن حسن را از مدينه به کوفه برد و در آنجا به زندان انداخت. محمدبن عبدالله بن حسن در جمادي الآخر يا رمضان 145ق در مدينه خروج کرد. ابراهيم در اين موقع در بصره مخفي بود و پيش از آن از شهري به شهري ميرفت و گاهي در سند و کرمان و گاهي در حجاز و يمن و گاهي در شام و موصل در نهايت اختفا بسر ميبرد، تا آنکه پس از تحمل مشقت زياد خود را به بصره افکند. اين دربدري پنج سال طول کشيد. ورود او را به بصره در سال 143ق و بعضي هم در سال 145ق گفتهاند. ابراهيم در بصره مردم را پنهاني به بيعت برادرش محمد نفس زکيه ميخواند و عدهي زيادي از مردم بصره با او بيعت کردند، چنانکه دفتر اسامي بيعت کنندگان شامل چهار هزار نام بود. در بصره بسياري از فقها و محدثان معروف به او پيوستند و نام آنها در مقاتل الطالبين ابوالفرج اصفهاني (194، 334) مذکور است. ابوحنيفه امام و مقتداي حنفيان که در کوفه بود از طرفداران او بود و مردم را به خروج با او فتوي ميداد و هم او بود که به ابراهيم نوشت اگر به کوفه بيايد تمام زيديان به او ياري خواهند کرد و بر سر منصور خواهند ريخت و او را خواهند کشت و يا او را گرفته پيش او خواهند برد و نيز به ابراهيم نوشته بود که اگر بر منصور پيروز شود همانگونه رفتار کند که جدش علي (عليه السلام) با اصحاب معاويه در صفين کرد و نه بدانگونه که با اصحاب جمل کرد يعني اموالشان را بگيرد و زخميهاشان را بکشد و اولادشان را اسير کند، زيرا اصحاب منصور مانند اصحاب معاويه متحد و در زير حکم او هستند ولي اصحاب جمل «فئه» نداشتند يعني بطور پراکنده و براي رأي و عقيدهي خود آمده بودند و همين نامه به دست منصور افتاد و موجب خشم او بر ابوحنيفه گرديد. ابوحنيفه ثوابت کشته شدن با ابراهيم را مانند ثواب کشته شدن در جنگ بدر به دست کفار ميدانست و شعبة بن الحجاج (م160ق) يکي از فقها و محدثين، جنگ ابراهيم با منصور را بدر صغري گفته بود. ابوحنيفه از شاگردان عبدالله ابن حسن پدر محمد و ابراهيم نيز بود و اين عبدالله را علماي حديث ثقه و راستگو گفتهاند و بزرگاني مانند سفيان ثوري و مالک بن انس از او روايت کردهاند. علت تمايل فقها و محدثين به ابراهيم يکي از اين جهت است که اين طبقهي آن انتظاري را که از ابوالعباس سفاح و ابوجعفر منصور در اقامهي عدل و رفتار بر طبق سنت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) و موازين شرعي داشتند در عمل نديدند و در حقيقت فرقي ميان ايشان و خلفاي بني اميه (بجز عمربن عبدالعزيز) نيافتند. فقها و محدثين خلافتي و حکومتي مانند حکومت خلفاي راشدين ميخواستند و سفاح و منصور کساني نبودند که چنين حکومتي را برقرار سازند. اما محمد و ابراهيم مردم را به اجراي دقيق احکام الهي و حکومت بر طبق سنت نبوي وعده ميدادند. طرز رفتار ابراهيم به هنگام خروج اين معني را تأييد کرد و فقها و پيشوايان ديني کمال مطلوب خود را در او ديدند. در بصره جمعي از کشاورزان پيش او آمدند و گفتند: «ما عرب نيستيم و با کسي نيز پيمان نبستهايم، مالي پيش تو آوردهايم آنرا بگير و در نيازهاي خود مصرف کن. ابراهيم گفت هر کس مالي دارد بايد به برادرش کمک کند و من آن را نميگيرم». رجوع کشاورزان به او دليل نفرتي است که اين طبقه از عمال حکومت داشتهاند و نپذيرفتن ابراهيم اين مال را دليل بر اين است که او جز ماليات شرعي چيزي را نميخواست. حکام آن زمان مردم را براي گرفتن اموال شکنجه ميدادند اما ابراهيم پس از خروج چنين نکرد و چون به يکي از عمال حکومت سابق گفت که شنيده است در نزد او مالي از حکومت سابق است و آن عامل قسم خورد که چنين نيست دست از او برداشت. يکي از سرداران منصور را اسير کرده پيش او بردند. اين شخص اسب بسيار خوبي داشت. ابراهيم از اسير خواست که آن اسب را به او بفروشد و اسير آن اسب را به او بخشيد. ابراهيم از اصحاب خود پرسيد: قيمت اين اسب چقدر است؟ گفتند دو هزار درهم و ابراهيم دو هزار و پانصدر درهم از بابت قيمت اسب به او داد. بدينگونه عامهي مردم و طرفداران زيديه به ابراهيم پيوستند.
محمدبن عبدالله پس از خروج از مدينه نامهاي به برادرش نوشت و او را امر به خروج کرد. ابراهيم اول در رمضان سال 145ق در بصره خروج کرد. حاکم بصره از جانب منصور سفيان بن معاويه بن يزيد بن مهلب بود و او در نهان طرفدار ابراهيم بود و به همين سبب مقاومتي نکرده تسليم شد. ابراهيم به خوزستان و فارس لشکر فرستاد و اين دو ولايت موقتاً به تصرف او درآمدند. در اواخر رمضان خبر قتل برادرش محمد به او رسيد و او پس از اقامهي نماز فطر در بصره عازم جنگ با منصور شد و از اينجا اشتباهات پي در پي او شروع گرديد، زيرا به او گفتند که در بصره اقامت کند و لشکر به جنگ منصور بفرستد و اگر لشکري شکست خورد لشکر ديگري بفرستد. ولي کوفيان به او گفتند اگر به کوفه برود همهي کوفه طرفدار او خواهند شد به همين جهت سخن بصريان را نشنيد. هنگامي که به باخمري رسيد به او گفتند لشکر منصور را دور بزند و خود را به کوفه برساند ولي نپذيرفت. به هنگام جنگ به او گفتند خندقي دور خودش بزند نپذيرفت. پيشنهاد کردند که بر منصور شبيخون زنند باز نپذيرفت و حتي گفتند که ترتيب صفوف بدهد آرايش جنگي داشته باشد باز هم نپذيرفت. منصور عيسي بن موسي پسر عم خود را که بر محمد پيروز شده بود به جنگ با او فرستاد. ابتدا سپاه عيسي بن موسي فرار کردند، ولي بعد برگشتند و حمله کردند. در اين هنگام تيري بر ابراهيم خورد و کشته شد و سرش را بريده پيش منصور بردند و بدين ترتيب خطر عظيمي که حکومت تازهکار بنيعباس را تهديد ميکرد برطرف شد. يکي از اسباب شکست او را باز علاقه و دلبستگي او به اصول اسلامي ميدانند، زيرا ميگويند پس از آنکه سپاهيان منصور رو به گريز نهادند ابراهيم فرياد زد فراريان را دنبال نکنيد و اين سبب شد که فراريان پنداشتند او شکست خورده است و بازگشتند.
ابراهيم مردي دانشمند و عالم به لغت و شعر بود. ميگويند روزي در محضر او شخصي از شخص ديگر سخن به ميان آورد و گفت او ناخوش است و «يريد اين يموت» (ميخواهد بميرد). حاضران از جملهي «ميخواهد بميرد» به خنده افتادند، ولي ابراهيم گفت اين تعبير درست است زيرا خداوند دربارهي ديواري که نزديک به سقوط بود فرموده است: «يُريدُ ان ينقض» (ميخواهد بيفتد- سورهي کهف، 77). ابوعمروبن العلاء دانشمند و اديب معروف که در آن جمع حاضر بود برخاست و بر سرش بوسه داد. هنگامي که در بصره در اختفاء بسر ميبرد، در خانهي مفضل ضبي که از علما و راويان شعر عربي و زيدي مذهب بود ميزيست. اوراق و يادداشتهاي او را مطالعه کرد و قصايدي انتخاب کرد و کتابي از آن پرداخت. اين همان کتاب شعر معروف است که به نام اختيار المفضل يا المفضليات معروف است. خود مفضل گفته است که پس از قتل ابراهيم اين کتاب را به نام خود منسوب ساخت و قصايد ديگري بر آن افزود که جمعاً 128 قصيده شد (در آغاز هفتاد قصيده بود). مفضل در خروج ابراهيم با او همراه بود و ابراهيم به مناسبتهايي چند شعر خوانده است که مفضل از آن اطلاعي نداشته است. قتل ابراهيم ظهر روز دوشنبه 25 ذيقعدهي سال 145ق اتفاق افتاد. و سرش را روز سهشنبه پيش منصور بردند.
کتابنامه: تاريخ، طبري و کامل، ابن الاثير، وقايع سال 145، تذکرة الحفاظ، ذهبي و تهذيب التهذيب (شرح حال محدثين و فقهائي که با او بودهاند)، شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، 308/3-312؛ اغاني، دارالکتب، 190/19-193؛ عمدة الطالب في انساب آل ابي طالب، راوي حسني، بيروت، 1390ق.
منبع مقاله :
گروه نويسندگان، (1391) دائرةالمعارف تشيع، تهران: حکمت، چاپ اول
محمدبن عبدالله پس از خروج از مدينه نامهاي به برادرش نوشت و او را امر به خروج کرد. ابراهيم اول در رمضان سال 145ق در بصره خروج کرد. حاکم بصره از جانب منصور سفيان بن معاويه بن يزيد بن مهلب بود و او در نهان طرفدار ابراهيم بود و به همين سبب مقاومتي نکرده تسليم شد. ابراهيم به خوزستان و فارس لشکر فرستاد و اين دو ولايت موقتاً به تصرف او درآمدند. در اواخر رمضان خبر قتل برادرش محمد به او رسيد و او پس از اقامهي نماز فطر در بصره عازم جنگ با منصور شد و از اينجا اشتباهات پي در پي او شروع گرديد، زيرا به او گفتند که در بصره اقامت کند و لشکر به جنگ منصور بفرستد و اگر لشکري شکست خورد لشکر ديگري بفرستد. ولي کوفيان به او گفتند اگر به کوفه برود همهي کوفه طرفدار او خواهند شد به همين جهت سخن بصريان را نشنيد. هنگامي که به باخمري رسيد به او گفتند لشکر منصور را دور بزند و خود را به کوفه برساند ولي نپذيرفت. به هنگام جنگ به او گفتند خندقي دور خودش بزند نپذيرفت. پيشنهاد کردند که بر منصور شبيخون زنند باز نپذيرفت و حتي گفتند که ترتيب صفوف بدهد آرايش جنگي داشته باشد باز هم نپذيرفت. منصور عيسي بن موسي پسر عم خود را که بر محمد پيروز شده بود به جنگ با او فرستاد. ابتدا سپاه عيسي بن موسي فرار کردند، ولي بعد برگشتند و حمله کردند. در اين هنگام تيري بر ابراهيم خورد و کشته شد و سرش را بريده پيش منصور بردند و بدين ترتيب خطر عظيمي که حکومت تازهکار بنيعباس را تهديد ميکرد برطرف شد. يکي از اسباب شکست او را باز علاقه و دلبستگي او به اصول اسلامي ميدانند، زيرا ميگويند پس از آنکه سپاهيان منصور رو به گريز نهادند ابراهيم فرياد زد فراريان را دنبال نکنيد و اين سبب شد که فراريان پنداشتند او شکست خورده است و بازگشتند.
ابراهيم مردي دانشمند و عالم به لغت و شعر بود. ميگويند روزي در محضر او شخصي از شخص ديگر سخن به ميان آورد و گفت او ناخوش است و «يريد اين يموت» (ميخواهد بميرد). حاضران از جملهي «ميخواهد بميرد» به خنده افتادند، ولي ابراهيم گفت اين تعبير درست است زيرا خداوند دربارهي ديواري که نزديک به سقوط بود فرموده است: «يُريدُ ان ينقض» (ميخواهد بيفتد- سورهي کهف، 77). ابوعمروبن العلاء دانشمند و اديب معروف که در آن جمع حاضر بود برخاست و بر سرش بوسه داد. هنگامي که در بصره در اختفاء بسر ميبرد، در خانهي مفضل ضبي که از علما و راويان شعر عربي و زيدي مذهب بود ميزيست. اوراق و يادداشتهاي او را مطالعه کرد و قصايدي انتخاب کرد و کتابي از آن پرداخت. اين همان کتاب شعر معروف است که به نام اختيار المفضل يا المفضليات معروف است. خود مفضل گفته است که پس از قتل ابراهيم اين کتاب را به نام خود منسوب ساخت و قصايد ديگري بر آن افزود که جمعاً 128 قصيده شد (در آغاز هفتاد قصيده بود). مفضل در خروج ابراهيم با او همراه بود و ابراهيم به مناسبتهايي چند شعر خوانده است که مفضل از آن اطلاعي نداشته است. قتل ابراهيم ظهر روز دوشنبه 25 ذيقعدهي سال 145ق اتفاق افتاد. و سرش را روز سهشنبه پيش منصور بردند.
کتابنامه: تاريخ، طبري و کامل، ابن الاثير، وقايع سال 145، تذکرة الحفاظ، ذهبي و تهذيب التهذيب (شرح حال محدثين و فقهائي که با او بودهاند)، شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، 308/3-312؛ اغاني، دارالکتب، 190/19-193؛ عمدة الطالب في انساب آل ابي طالب، راوي حسني، بيروت، 1390ق.
منبع مقاله :
گروه نويسندگان، (1391) دائرةالمعارف تشيع، تهران: حکمت، چاپ اول